راهکارهای دوره عزت نفس برای ساختن عزت نفس

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    146MB
    41 دقیقه

320 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ریحانه کیامری» در این صفحه: 2
  1. -
    ریحانه کیامری گفته:
    مدت عضویت: 1374 روز

    با سلام خدمت استاد عباس‌منش گرامی و مدیریت محترم سایت؛

    خداوند را شاکرم که مرا به سمت آموزه‌های مفید و هدفمند و واقعی جناب عباس‌منش هدایت کرد و بسیار مفتخرم که توانستم با کمک الهامات درونی که دریافتشان حاصل گوش فرادادن به چند فایل رایگان صوتی از قسمت مصاحبه با استاد و قدم‌ به قدم تا هدایت شدن بود، موفق به خرید اولین محصول و مهم‌ترینشان (به گفته‌ی استاد عزیز) شوم.

    این کار برای من با چالش‌های فراوانی همراه بود.

    همسر من هم عضو سایت هستند و من به گونه‌ای از طریق ایشان به خانواده‌ی بزرگ عباس‌منش هدایت شدم.

    بنده در شرایط روحی شکننده‌ای وارد سایت شدم و با گوش دادن به همان نخستین فایل‌های رایگان مصاحبه با استاد این الهام در قلبم نور تاباند که باید شروع کنم، باید اقدام کنم… و این اقدام را در خرید دوره‌ی عزت نفس به من نشان می‌داد.

    با این وجود وقتی مسئله را با همسرم که سابقه‌ی خیلی طولانی‌تری در عضویت سایت دارد، در میان گذاشتم، ایشان مرا از خرید نهی کرد و گفت که ابتدا تمام فایل‌های رایگان را گوش دهم و سریال‌های مستند زندگی استاد را تماشا کنم و بعد که نتیجه‌ای دیدم اقدام به خرید نمایم.

    من هر چقدر با ایشان در این‌باره و اینکه یک حس درونی مرا به این سمت هدایت می‌کند صحبت می‌کردم، ایشان باز مرا نهی می‌کرد و می‌گفت که هنوز وقتش نشده و من دارم عجله می‌کنم و از نظرش بستر روحی و ذهنی من برای دریافت آموزش‌های تخصصی‌تر هنوز آماده نیست و آماده شدنش هم با گوش دادن به فایل‌های رایگان امکان پذیر است.

    با شنیدن این حرف‌ها نجواهای ذهنی من شروع شد… مبنی بر اینکه شاید واقعا آمادگی ندارم و به قول همسرم فقط شوق و ذوق فراوانم دارد باعث عجول بودنم می‌گردد.(باید اعتراف کنم که همیشه در رسیدن به اهداف و به پایان رساندن کارهایم به نحو احسن حتی کوچک‌ترین کارها مثل مرتب کردن منزل عجول هستم و دوست دارم کاری که تصمیم به انجامش دارم، زود شروع کنم و بدون توقف با تمام توان انجامش دهم و به پایان برسانمش، به گونه‌ای که تا اتمامش حتی اگر شده هفتاد و دو ساعت نخوابم، این کار را می‌کنم.)

    به این ترتیب نجواهای ذهنی کم کم داشتند در من نفوذ کرده و جای آن شهود و الهام اولیه را می‌گرفتند ولی با هر بار پلی کردن یکی از فایل‌های صوتی یا تصویری استاد باز آن الهام نجواها را کنار می‌زد و خود را به من می‌نمایاند.

    اما ترمز من حرف‌های همسرم شده بود… اینکه مرا عجول خطاب می‌کرد و همین صفت را ترمزی در راه عدم دریافت آموزه‌های مفید استاد می‌دانست.

    بنابراین من با وجود اینکه خودم درآمد دارم و هزینه‌ی دوره را خودم می‌خواستم پرداخت کنم اما باز هم حرف‌های همسرم مرا از این کار بازمی‌داشت و از طرفی هم احساس نیاز شدیدی به این دوره می‌کردم چرا که در زندگی تحصیلی و کاری‌ام به شدت دچار چالش و احساسات منفی شده بودم.

    به همه چیز با دیده‌ی شک می‌نگریستم و حتی قدمی را که به تازگی و پیش از هدایت شدن به سمت استاد، در راه ورود به یک دنیای ناشناخته‌ برداشته بودم، در درستی‌اش شک به دلم افتاده بود…

    در یک برزخ به سر می‌بردم… انگار از قله در خلا‌ء افتاده باشم… همان قدر دچار بی‌حسی و بی‌هدفی شده بودم… و این بی‌حسی داشت آرام آرام به سمت احساسات منفی و توجه به نجواهای ذهنی می‌رفت…

    با همسرم دوباره صحبت کردم و ایشان الحق والانصاف سعی کرد به من حس مثبت تزریق کند و اعتماد به نفس در حال احتضار مرا زنده نگه دارد… اما چه کنم که باورهای من انگار در هم شکسته بود…

    شک و دودلی بلای جانم شده بود…

    داشتم هر لحظه ضعیف‌تر می‌شدم و این حس منفی بیشتر در من قدرت می‌گرفت…

    نجواها دیگر انگار نجوا نبودند… صدایشان داشت هر آن بلندتر می‌شد…

    (تو نمی‌توانی… این راهی که می‌خواهی در آن قدم بگذاری اشتباه است… اگر موفق نشوی چه..؟!

    اگر شکست بخوری چه…؟!

    اگر بر فرض موفق هم شدی و وسط راه کم آوردی چه..؟!

    اصلا این همان چیزیست که واقعا می‌خواهی…؟!

    آیا این همان کاریست که به آن علاقه داری؟ به آن عشق می‌ورزی؟!

    می‌دانی چقدر سخت است؟! می‌دانی این راه چقدر تلاش شبانه روزی می‌طلبد؟!

    تو با این همه مشغله‌ی ذهنی، فکری، کاری، خانوادگی و مالی… با وجود مقدار قابل توجهی قسط و قرض که برای خودت تراشیدی، نخواهی توانست به این هدف نائل شوی!

    مگر وقت کار جدیدی را داری؟! مطمئنا نه!

    تو همینکه از پس مسائل کنونی‌ات بربیایی شق‌القمر کرده‌ای! شروع کردن مسیری جدید پیشکش! آن هم چنین مسیر سخت و ناهمواری! آن هم با وجود اینکه یکی از شروط لازم و ضروری آن را برای راحت‌تر انجام دادنش نداری! تو زبان بلد نیستی!

    اصلا آخر این راه کجاست…؟!

    آیا این همان چیزیست که هدایت می‌نامی‌اش…؟!

    از کجا معلوم این مسیر هدایت توست..؟!

    اگر موفق نشوی مورد تمسخر قرار می‌گیری… اگر موفق نشوی بر حرف اطرافیان که کارهایت را بیهوده می‌دانند صحه گذاشته‌ای… اگر نتوانی انجامش دهی در نظر اطرافیان یک شکست خورده‌ای…)

    و صدها حرف دیگر که هر لحظه در ذهنم مثل یک نوار کاست از اول مرور می‌شد و باعث شد ترس از قدم در راهی جدید نهادن، در من ریشه بدواند.

    با تمام این نجواهای تضعیف‌کننده و آن الهام که داشت کم‌رنگ‌تر می‌شد ساعت‌ها و روزها را سپری می‌کردم.

    شب‌ها تا سپیده‌ی صبح برایم به شنیدن حرف‌های استاد و اشک ریختن می‌گذشت و روزها هم دست کمی از شب‌هایم نداشت…

    تا اینکه یک شب با قلبی شکسته با خدا حرف زدم و از او خواستم در جهت درست هدایتم کند.

    خواستم که نشانه‌ای به من برساند… یک چیز واضح می‌خواستم چرا که نجواها نمی‌گذاشتند به الهام قلبی‌ام حتی فکر کنم!

    پس از خداوند خواستم که از طریق بخش قدم بعدی هدایت در سایت استاد، راه کار واقعی را به طوری واضح به من نشان دهد.

    آنقدر واضح که نجواهای مزاحم نتوانند فرصت جولان بیابند و خداوند به من نشان داد…

    فایل مقدمه‌ی دوره‌ی آشنایی با قوانین جهان و ساختن باورها برایم نمایش داده شد…

    در ابتدا نجواها به صورت کاملا آشکاری مرا از شنیدنش منع می‌کردند و می‌گفتند که کارم اشتباه است و نباید به چنین چیزی که مجازی و غیرواقعیست توجه کنم.

    اما من با حسرت و به عنوان آخرین تیر در تاریکی فایل تصویری را باز نمودم و با شروع صحبت‌های استاد چشمانم به اشک نشست…

    هر کلام استاد را خطاب به خودم می‌دیدم و حتی با نگاه کردن به چشم‌های استاد حس می‌کردم دارند مرا می‌بینند که اینچنین دقیق حال و روزم را توصیف می‌کنند…

    مخصوصا در آن قسمت که استاد فرمودند این من نیستم که با شما حرف می‌زنم… خداوند دارد از زبان من با شما صحبت می‌کند… اگر داری این فایل را می‌شنوی یا می‌بینی بدان که حتما هدایت خداوند بوده…

    واقعا به هق هق افتادم و آن نجواها اندک اندک رو به خاموشی رفتند…

    همان شب طبق خواسته‌ی استاد در اواسط فایل، با اینکه ساعت سه و چهل و شش دقیقه‌ی نیمه شب بود برخواستم و سررسید و خودکاری برداشتم و برای بیدار نشدن بقیه اعضای خانواده به آشپزخانه رفتم و چراغ را روشن نمودم و شروع کردم به نوشتن آنچه استاد از من خواسته بودند.

    سپس ادامه‌ی فایل را با دقت و احساس آرامش بسیار زیای تماشا کردم و گوش دادم.

    صبح روز بعد احساس فوق‌العاده‌ای داشتم، گویی داشتم یک آرامش و سکون را پس از طوفانی شدید تجربه می‌کردم.

    با حسی عالی وارد سایت شدم و با اعتماد به خداوند مهربانم باز به قسمت قدم بعدی هدایت مراجعه نمودم و این بار قسمت 220 از سریال زندگی در بهشت برایم نمایش داده شد.

    با تماشای این پارت از سریال که استاد و مریم جان در حال طرح ریزی و ساخت یک جاکفشی بودند این الهام را دریافت کردم که خداوند می‌خواهد به من بگوید که باید خودسازی را آغاز کنم… برای ساختن جهانم اقدام کنم و این جمله‌ی استاد که فرمودند «این اولین پروژه‌ای بود که ما خودمان طراحی کردیم.» تلنگری به من زده شد، که هی دختر، بلند شو… زندگی‌ات را خودت طراحی کن… و خودت آن بساز…

    سپس به صورت اتفاقی وارد کامنت‌ها شدم و چند کامنت را به صورت رندوم و اتفاقی انتخاب کردم و خواندم.

    نظرات این دوستان بسیار برای من تأثیرگذار بود و باعث شد بیشتر به تصمیمم اطمینان کنم.

    بعد از آن وارد بخش محصولات شدم و ابتدا بخش‌ مربوط به آشنایی با قوانین جهان را مطالعه کردم و دقیقا در لحظه‌ای که قصد خرید محصول را داشتم، الهامی درونی مرا به سمت عزت نفس کشاند.

    به این حس اعتماد نمودم و وارد بخش عزت نفس شدم، ابتدا فایل مقدماتی آشنایی با دوره را گوش کردم و بعد مقاله‌ی چگونه متوجه شویم علاقه‌مان چیست و چگونه الهامات و هدایت‌ها را دریافت کنیم نظرم را جلب کرد.

    شروع کردم به خواندن پاسخ گروه تحقیقاتی به این پرسش که انگار پرسش من نیز بود.

    با دقت خواندم و هر سطر را پاسخ به شک و تردیدها و احساسات خودم یافتم و در نهایت در آخرین خطوط با خواندن این مطلب که پیشنهاد شده بود از دوره‌ی عزت نفس روند تکامل را آغاز نمایم دیگر کاملا مطمئن شدم که برای قدم نهادن در این مسیر، دوره‌ی عزت نفس هدایتی از سوی پروردگار مهربانم برای من است.

    با این تفکر قلبم آرام گرفت و این بار بدون ذره‌ی تردید و بدون اینکه به همسرم راجع به تصمیمم اطلاع دهم، اقدام به خرید دوره نمودم و حس شادی و نشاطی وصف ناپذیر را تجربه کردم.

    بی‌صبرانه منتظر خلوتی هستم تا اولین قسمت را شروع کنم و به این ترتیب راهی را که خداوند مهربانم مرا برای رسیدن به هر آنچه در رؤیاهایم متصورم به آن هدایت کرده است آغاز نمایم.

    سپاسگزار خداوند مهربانم می‌باشم که من را در مسیر رسیدن به خواسته‌هایم، به سمت انسانی والا و خودساخته که حقیقتا نماد همان تعبیر خداوند از انسان در قرآن یعنی خلیفه‌الله بر روی زمین است هدایت نمود تا من هم بتوانم ارزش‌ وجودی خود را درک کنم و در این مدار، خلیفه‌الله بودن را که جوهره‌ی وجودی همه‌ی انسان‌هاست به منصه‌ی ظهور برسانم.

    با تشکر از تیم بسیار قوی سایت استاد عباس‌منش بابت سرعت عمل بالایشان در ارائه‌ی خدمات به اعضا.

    و یک تشکر هم از دوستانی به عمل می‌آورم که با نوشتن نظرات و دیدگاه‌ها و اتفاقاتی که بعد از آشنایی با استاد برایشان رخ داده، کمک می‌کنند تازه واردهایی مثل من راهشان را پیدا کنند و قدم در این مسیر زیبا بنهند.

    در پایان ممنون و سپاسگزار استاد عباس‌منش هستم که با به اشتراک گذاری کوله‌بار ارزشمند تجربیات بی‌نظیرشان با ما باعث می‌شوند دنیا جای بهتر و قشنگ‌تری شود و با پابلیک کردن زندگی زیبایشان پنجره‌ای نو به روی ما باز کردند که ببینیم و بفهمیم دنیای بهتری هم وجود دارد، چیزهای بسیار بهتری هم وجود دارد و زندگی می‌تواند چقدر لذت بخش و زیبا باشد.

    ان‌شالله با یاری خداوند مهربان و رهنمودهای استاد عباس‌منش، همه‌ی دوستان به اهدافشان نائل آیند و همگی از خواندن نتایج زیبایشان در کامنت‌ها شاد شویم و لذت ببریم. 💎🎁✨

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    ریحانه کیامری گفته:
    مدت عضویت: 1374 روز

    آرام عزیزم سلام.

    می‌دونم که حداقل دو ماه از کامنتت می‌گذره و من تازه دیدمش اونم به صورت کاملا هدایتی.

    دفترم رو باز کرده بودم تا تمرین ستاره قطبی رو انجام بدم که یه حس درونی بهم گفت وارد سایت شو و سری به پروفایل شخصیت بزن.

    خدا رو گواه می‌گیرم که انگار یه نفر از درونم به من گفت برو ببین شاید کسی برات کامنت گذاشته و با کامنت زیبای شما رو به رو شدم که حقیقتا احساساتم رو برانگیخت.

    خیلی خیلی خوشحالم که تونستم سهم کوچکی در قدم نهادنت در این راه زیبا داشته باشم.

    الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم پنج ماه از اون کامنتی که شما خوندی می‌گذره و شاید برات جالب باشه بدونی که بعد از دوره عزت نفس، دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها، دوره روانشناسی ثروت رو خریداری کردم و هر چقدر از تغییرات شگفتی که در زندگیم به وجود اومده برات بگم کم گفتم.

    خدا رو شاکرم که الان دو روز هست که وارد دوره‌ی طلایی دوازده قدم شدم و این مسیر زیبا رو می‌پیمایم.

    امیدوارم که شما هم در این دو ماه اتفاقات زیبا و مثبت و دلخواهی رو تجربه کرده باشی.

    به عنوان عضوی از خانواده بسیار خوشحال می‌شم که تجربیاتت رو بخونم عزیزم. 😍❤

    همیشه شاد و موفق و ثروتمند باشی دوست خوبم💎💗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: