معرفی بخش «داستان هدایت من»

بخشی که در این برنامه به معرفی آن می‌پردازیم‌، در حکم  منبعی غنی و ورودی‌ای مناسب برای ساختن باورهای توحیدی است.

این بخش برای من‌، نمونه‌ی بهترین کتابی است که می‌توانسته درباره «الگوهای باور ساز درباره هدایت» نوشته شود.

الگوهایی که مطالعه داستان‌هایشان‌، «مفهوم هدایت» را بهتر و عمیق‌تر به من یاد می‌دهد؛

مفهوم «حساب کردن روی نیرو و برکتی که موجود هست‌»، اما هنوز آن را نمی‌بینم چون اولین قدم را برنداشته‌ام؛

و یاد می‌گیرم تا:

هرگز امکان پذیری خواسته‌هایم را‌، با امکانات و شرایط کنونی‌ام نسنجم‌، چون وقتی ایمانم را نشان می‌دهم و قدم‌ها را برمی‌دا‌رم‌، هدایت می‌شوم و آن شرایط  به نفع من‌، تغییر می‌کند.

یاد می‌گیرم تا درباره تحقق اهدافم‌، هرگز درگیر «چگونگی» نشوم‌‌‌، حساب و کتاب نکنم و فقط اولین قدم را با سرعت بردارم‌، چون قرار است به «چگونگی» هدایت شوم.

چون خداوندی که «إِن‌َّ عَلَینا لَلهُدی‌» را وظیفه‌ی خودش دانسته است‌،  همیشه سمت خودش را انجام می‌دهد…

 

 

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری معرفی بخش «داستان هدایت من»
    47MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

181 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمدرضا احمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3084 روز

    سلام آرمین جان از خدای درون قلبت ممنونم که این اگاهی رو به شما داد

    فقط یه چیزی میخوام بهت بگم و اون هم اینکه وقتی همین چند ساعت پیش که پشتم از همه چیز توی این جهان خالی شد و خودم رو انداختم تو بغل خدا و دیدم توی این جهان هیچ جایی جز بغل خدا برام نیست و هیچ کاری از دستم بر نمیاد و هیـــــــــچ کس هیــــــــچ کاری نمیتونه برام بکنه هیچ کس و بعدش با محکم و با شدت، با صورت خوردم به دیوار کوچه ی بن بست خودم و عقلم و دیگه هیچ راهی به ذهنم نرسید و مسئله ی مرگ و زندگی برام بوجود اومد ، دیدم که هیچی ندارم نه راه پس و نه راه پیش واقعا به معنای واقعی کلمه هیچی تو خودم ندیدم و انگار احساس کردم تو بدنم خالیه و هیچی نیستم و انگار که تو خلاء هستم و هیچ کاری نمیتونم بکنم ،دستامو بردم بالا و نشستم رو زانوهام و با عجز تمام گفتم و میگم آقا من تسلیمم غلط کردم من هیچی نمیدونم کمکم کن خودت هدایتم کن. الان به سمت کامنت شما هدایت شدم و جوابم رو گرفتم و خود خداوند بود که داشت از طریق شما با من حرف میزد… خدا رو شکر

    در پناه اون خدائی باشی که تنها قدرت جهانه و هر چیزی رو به هر شکلی که بخواد می تونه تغییر بده

    در پناه خدای مهربون داداش عزیزم. :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: