معرفی بخش «داستان هدایت من»

بخشی که در این برنامه به معرفی آن می‌پردازیم‌، در حکم  منبعی غنی و ورودی‌ای مناسب برای ساختن باورهای توحیدی است.

این بخش برای من‌، نمونه‌ی بهترین کتابی است که می‌توانسته درباره «الگوهای باور ساز درباره هدایت» نوشته شود.

الگوهایی که مطالعه داستان‌هایشان‌، «مفهوم هدایت» را بهتر و عمیق‌تر به من یاد می‌دهد؛

مفهوم «حساب کردن روی نیرو و برکتی که موجود هست‌»، اما هنوز آن را نمی‌بینم چون اولین قدم را برنداشته‌ام؛

و یاد می‌گیرم تا:

هرگز امکان پذیری خواسته‌هایم را‌، با امکانات و شرایط کنونی‌ام نسنجم‌، چون وقتی ایمانم را نشان می‌دهم و قدم‌ها را برمی‌دا‌رم‌، هدایت می‌شوم و آن شرایط  به نفع من‌، تغییر می‌کند.

یاد می‌گیرم تا درباره تحقق اهدافم‌، هرگز درگیر «چگونگی» نشوم‌‌‌، حساب و کتاب نکنم و فقط اولین قدم را با سرعت بردارم‌، چون قرار است به «چگونگی» هدایت شوم.

چون خداوندی که «إِن‌َّ عَلَینا لَلهُدی‌» را وظیفه‌ی خودش دانسته است‌،  همیشه سمت خودش را انجام می‌دهد…

 

 

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری معرفی بخش «داستان هدایت من»
    47MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

181 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امیرحسین ادیبی» در این صفحه: 1
  1. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2898 روز

    سلام

    ممنون بابت توضیح دادن بخش داستان هدایت من و نحوه ی نوشتنش

    من داستان هدایت شدنم رو توی یکی از کامنت ها نوشتم قبلا…بسیار مفصل و با جزییات اینکارو کردم و قصد دارم در زمان مناسبش وقتی نتایجم ملموس تر شدم برای خودم و ایمانم بیشتر شد بیام توی این بخش بنویسمشون

    یک ردپا از خودم قبلا گذاشتم ولی میخوام سر فرصت بخش هدایت من رو هم تکمیل کنم، چون فعلا قلبم اجازه اینکارو بهم نمیده و حتما و حتما آمادگی این رو ندارم که بخش هدایت من رو تکمیل کنم، شاید باورهام اونقدرا قدرتمند نشده…

    من چند ساله عضو این سایتم، و یجا هم نوشتم که یک سال اول اصلا وارد سایت نمیشدم و بعدشم ماهی یکبار یا دوبار و خیلی خیلی پراکنده سر میزدم به سایت…و تقریبا اونجوری که باید روی خودم کار نکردم و دو سال اخیر به دلیل مسائل عجیب و غریب و بشدت سخت که داشتم کلا تحت سخت ترین تضاد های عمرم قرار گرفتم و شاید تازه دارم میفهمم خیلی از حرف های استاد عباسمنش رو و آمادگیش رو بدست آوردم

    خداروشکر اون سختی ها بسیار بسیار زیاد کمرنگ شدن و تازه بعد از تضاد های خرد کننده دارم قدر این آگاهی هارو میدونم و به نظر خودم تازه اول راه منه توی این سایت…چون تا قبل این تفریحی و به صورت سرگرمی اینجا بودم ولی بلاهایی که سرم اومد خیییییلی منو آماده کرد برای این آگاهی ها و اصلا تازه دارم یک چیزایی رو میشنوم و میفهمم…چون تا قبل از این زمان توی روزمرگی و تفریحات سطحی و وابستگی ها بودم و انگار اصلا نمیدونستم چی به چیه و هیچ هدف و انگیزه ای نداشتم…فقط زندگیم داشت عادی و خوب پیش میرفت و مهمتر از همه که احساس نیاز به تغییر نکرده بودم…اونموقع با استاد هم اشنا شده بودم اما احساس نیاز به این آگاهی ها نداشتم و زندگیم داشت میگذشت…اما دوسال اخیر زیر چرخ ها جهان کاملا له شدم و یک میلیارد خواسته برام شکل گرفت که من چه شکل از روابط و زندگی رو میخوام و دوست دارم چجوری باشم…و به همین دلیل خیلی از اگاهی هایی که الان میشنوم داره بهم میچسبه و رخنه میکنه تو وجودم

    با اینکه مدت عضویتم ۱۶۰۰ و خورده ای روزه، من واقعا حس میکنم اول راهم و تازه دارم آماده میشم برای این مسیر…

    هرکجا دردی دوا آنجا رود

    هرکجا فقری نوا آنجا رود

    الان به نسبت قبل تازه بهتر میفهمم که چی میخوام و اینکه چقدر نیاز دارم تغییر کنم و این آمادگی و احساس نیاز به این مطالب با تضاد هایی که بهش میخورم بیشتر و بهتر میشه

    نمیدونم یک ایراده یا نه…اما دوست دارم آدمی نباشم که حتما به تضاد بخوره و بعد تازه حرکت کنه…چون واقعا سخته….اما در حال حاضر اینجوریم و دلم میخواد که شخصیتی داشته باشم که به تضاد های سنگین نخورده حرکت کنه…

    خودِ این یک تضاد بود که من بخوام قبل از خوردن به تضاد حرکت کنم

    بچه که بودمم همینجوری بودم، هر وقت معلم ها و بزرگا دعوام میکردن بخاطر درس، برای یک مدتی درسم خیلی خوب میشد اما بازم با قطع شدن دعوا ها، درسم ضعیف میشد

    دوست دارم این روند تغییر کنه و شخصیتی بشم که بدون تضاد و بدون سختی و ضربه خوردن از جهان، مشتاق و عاشق پیشرفت باشم…واقعا الان میفهمم چقدر لذتبخشه این حالت و از خدا با تمام وجود میخوام منو هدایت کنه و شخصیت منو جوری تغییر بده که قبل از به تضاد خوردن مشتاق باشم…

    وقتی تضادی نیست، و میخوام حرکت کنم، اشتیاق ندارم و این خودش یک ایراد بزرگه و لذت رو میگیره ازم

    با تمام وجود از خدا طلب هدایت میکنم که منو به این سمت هدایت کنه

    مثل خیلی از بچه های سایت که میبینم وضع زندگیشون خیلی خوبه اما هرررر روز دارن کامنت میزارن و با اشتیاق عجیبی کار میکنن…من دلم اینو میخواد

    مثل استاد عباسمنش که بازم با اینهمه نتیجه دنبال پیشرفته…من اینو میخوام

    چون لذت و احساس خوب اینجاست…توی این حالته

    من اینو میخوام…

    و به این تضاد هم خوردم که چرا باید من آدمی باشم که حتما بلا سرم بیاد تا بلند شم…من دلم میخواد که همیشه و همیشه ذوق و شوق پیشرفت داشته باشم..مثل خیلی از اعضای سایت که انگار تشنه ی سیری ناپذیرن واقعا….

    خدایا با تمام وجود ازت میخوام منو به این سمت هدایت کنی…من دیگه نمیخوام عذاب بکشم تا بلند شم…من میخوام که هیچوقت سیر نشم از تغییر و از نتایج….الان که نتایج خاص و بزرگی هم نگرفتم بازم وجودم نمیخواد تغییر کنه…وای به روزی که همه چی داشته باشم

    پس خدایا ازت میخوام منو جوری کنی و هدایتم کنی تا همیشه شور و اشتیاق سوزان و احساس فوق العاده خوبی داشته باشم و حرکت کنم و واینستم که جهان بخواد با ضربه زدن بهم یادآوری کنه

    و این یک ضعف بسیار بزرگ منه که از بچگی هم داشتم و باید خیلی خیلی روش کار کنم که تا وقتی که اوضاع خوبه یا معمولیه به فکر عوض شدن باشم…نه وقتی که جهان منو لِه کرده…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: