معرفی بخش «داستان هدایت من»

بخشی که در این برنامه به معرفی آن می‌پردازیم‌، در حکم  منبعی غنی و ورودی‌ای مناسب برای ساختن باورهای توحیدی است.

این بخش برای من‌، نمونه‌ی بهترین کتابی است که می‌توانسته درباره «الگوهای باور ساز درباره هدایت» نوشته شود.

الگوهایی که مطالعه داستان‌هایشان‌، «مفهوم هدایت» را بهتر و عمیق‌تر به من یاد می‌دهد؛

مفهوم «حساب کردن روی نیرو و برکتی که موجود هست‌»، اما هنوز آن را نمی‌بینم چون اولین قدم را برنداشته‌ام؛

و یاد می‌گیرم تا:

هرگز امکان پذیری خواسته‌هایم را‌، با امکانات و شرایط کنونی‌ام نسنجم‌، چون وقتی ایمانم را نشان می‌دهم و قدم‌ها را برمی‌دا‌رم‌، هدایت می‌شوم و آن شرایط  به نفع من‌، تغییر می‌کند.

یاد می‌گیرم تا درباره تحقق اهدافم‌، هرگز درگیر «چگونگی» نشوم‌‌‌، حساب و کتاب نکنم و فقط اولین قدم را با سرعت بردارم‌، چون قرار است به «چگونگی» هدایت شوم.

چون خداوندی که «إِن‌َّ عَلَینا لَلهُدی‌» را وظیفه‌ی خودش دانسته است‌،  همیشه سمت خودش را انجام می‌دهد…

 

 

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری معرفی بخش «داستان هدایت من»
    47MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

181 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده» در این صفحه: 1
  1. -
    سعیده گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    سلام به استادجانم،خانوم شایسته ی عزیزم وهمه ی دوستان گلم

    این صفحه نشانه ی دیروز من بود و چقدر هدایتگر بود واقعا کلمه به کلمش نشانه بود برای من و راهگشا،حتی دیدگاههای لایک شده هر کدوم یه صدای زنگ بود توی ذهنم،خیلی جالب بود دیدگاه مروا امیری عزیز رو که داشتم میخوندم یاد خوابی افتادم که سه سال پیش دیدم که همون خواب اولین هدایتگر و نشانه بود برای ورود من به این مسیر و در ادامه رسیدن به استادجانم،مروا جان از گنج و الماس حرف زد من یاد خوابم افتادم،خواب دیدم بالای یک برج خیلی خیلی بلند و در طبقه آخر برج یه کلاسی برگزار شده و من هم شرکت کردم در اون کلاس،یه اتاقی بود چندتا صندلی و یه تخته و تعداد کمی آدم که مثل من اومده بودن توی اون کلاس و یه آقایی هم استادمون بود که چهرش درخاطرم نمونده ،خیلی عجیب بود،دور کلاس پر بود از کوزه های طلا و مروارید و الماس و … ،کوزه های طلایی سرریز شده از سکه های طلا و جالب بود که هیچ کس توجه خاصی به اون جواهرات نداشت و همه پای درس استاد نشسته بودن،اون اتاق یه پنجره عمودی بزرگ داشت ،رفتم جلو و بازش کردم خیلی زیبا بود،پایینو که نگاه میکردی پر ازابرهای پنبه ای بود وما بالای ابرها بودیم،یادمه وقتی از پله ها بالا میامدم در بعضی از طبقات در هایی بود ولی بسته بود بعضی طبقات هم فقط پاگرد بود و اتاقی نداشت،فقط طبقه ی آخر که کلاس ما بود، در باز بود و همجا پر از جواهر وکوزه های طلا، تو خواب انگار که اون برج توی شهراصفهان بود که البته اصفهان برای من نشانه بود چون دو روز بعدش با یک استاد موفقیت آشنا شدم که اهل اصفهان بود و در اون فایلی که دیدم از ایشون از ثروتمند شدن و قانون جذب حرف میزدن و…همون موقع یاد خوابم افتادم و گفتم این خواب تعبیرش همینه باید دوره ایشون رو بخرم کاملا برام واضح بود که این خواب یک نشانه بوده ومطمئن شدم که راهم درسته چون قبلش خیلی از خدا میخواستم که یک استاد تمام و کمال برام بفرسته که بتونه شبهاتی که در ذهنم هست برطرف کنه ولی خب،استاد اصفهانیم نصفه نیمه جواب میدادکامل نبود و نمیشد حتی اسمشو آگاهی گذاشت در ادامه با یکی از اساتیدی که شاگرد استاد عباسمنش بودن آشنا شدم اونجا بود که تفکر ناب توحیدی رو کمی چشیدم و بعدشم رسیدم به استاد جانم😊😍

    قبل از اون خواب من اصلا نمیدونستم استاد موفقیت کی هست کارش چیه؟اصلا هیچ شناختی نداشتم فقط چنتا کتاب از آنتونی رابینز داشتم که چون ازش چیزی نفهمیدم شاید فقط ۲ صفحه از هر کدوم بیشترنخوندم،خلاصه که اون خواب بعد از آشنایی با استادعباسمنش تازه برای من تعبیر شد و فهمیدمش ،اون استادم در خواب شک ندارم استاد عباسمنش بود ولی باید تکاملم طی میشد تا به ایشون برسم، خیلی حس عجیبی داشتم وقتی یکبار یک آیه از قرآن خوندم سوره حجرآیه ۱۶ یا ۱۷ بود فکر کنم که از برج هایی که خداوند قرارداده در آسمان و زینت داده آنها رو و از شیاطین حفظ کرده اونها رو …و باز یاد خوابم افتادم جالبه مرحله به مرحله انگار تعابیر و آگاهی های عجیبی بهم میده این خوابه به ظاهر ساده،البته تمام نشانه ها و آگاهی هایی که در این مسیر داده میشه مثل حرفای خود استادو کلام قرآن همشون وقتی یه قدم جلو میری معنای عمیق تری پیدامیکنن و تو جزئیات بیشتر و آگاهی های جدید و به هم پیوسته ای رو میبینی در این مسیر ،واقعا شگفت انگیزه،خدایا شکرت شکر شکر شکر ،به نظرم شکرگزاری واقعا بزرگترین نعمته که به ما در این مسیر داده شده که آگاهانه و با تمام وجود بگیم خدایا شکرت،شکرت که آگاهم کردی شکرت که سید حسین عباسمنش رو سر راه ما قرار دادی و هدایت کردی مارو ،استاد ازت خیلی ممنونم،استاد اصلا همه ی دوره ها و آگاهی هایی که دادی به کنار ،فقط همین سوره حمد که برام معناش کردی استاد یه دنیا می ارزه،الان وقتی میخونمش با تمام وجودم حس میکنم و میخونم،میچشم این لذت ناب رو در این سوره ،درکش میکنم ،چی میشه که قبلا معنی رو میدونستم ولی نمیفهمیدم درک نمیکردم؟؟؟ استاد تو با ما داری چکار میکنی؟؟؟؟من توی عمرم تا حالا انقد لذت نبرده بودم از همصحبتی با خدا که توی این یک سال …😭😭😭😭خدا با آیات کتابش با من حرف میزنه من میفهمم، این چطور میشه؟؟؟😭😭😭بعضی وقتا دیوانه میشم مست میشم از این همه صمیمیت و آگاهی ناب،استاد انگار یه زبان جدید یاد گرفتم یه چنین حسی دارم😍😍😍دیگه نمیتونم بگم انگار بقیشو گریه کنم بهتره 😭😭😭😭😭بعضی وقتا نمیشه گفتنی نیست، فقط باید حسش کرد، باید گوش کرد،با تمام وجود

    🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای: