معرفی «تمرین ستاره قطبی | دوره 12 قدم»

تجربیات زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان «مهدی‌» درباره بخش «تمرین ستاره قطبی | دوره 12 قدم»‌، به عنوان متن این قسمت از معرفی امکانات سایت‌، انتخاب شد.

از وقتی که وارد دوره دوازده قدم شدم زندگیم ۱۸۰ درجه تغییر کرده

تمرین ستاره قطبی یک تمرین قدرتمنده اگه بتونیم به خوبی انجام بدیم خیلی راحت تر می تونیم کنترل ذهن عالی داشته باشیم من خودم که هفت ماه دارم رو خودم حسابی کار می کنم یه وقتایی این تمرین به خوبی انجام نمیدم باز میشه که نتونستم ذهن خودمو کنترل کنم از وقتی که این تمرین را به‌خوبی جدی گرفتم زندگیم خیلی عالی شده و هر چقدر تو این موضوع مهارت کسب می کنم خیلی راحت میتونم ذهن خودم رو کنترل کنم

نیم نگاهی به زندگی گذشته خودم

من در روستا به دنیا اومدم شرایط مالی فوق‌العاده ی نداشتیم

درآمد پدرم حداقل ۲۰۰ هزار تومان بود اونم فقط برای خوراک ماهانه مون بود

شرایط بسیار سختی رو تجربه می کردم

حسرت می خوردم که عید نوروز چرا لباس ندارم بپوشم

حتی یه وقتهای می شد که اصن غذا نداشتیم بخوریم و کنترل ذهن برام سخت ترین کار دنیا بود

تمام تلاش من تو این هفت ماه فقط کنترل ذهن بوده

من حدود ۷ ماه پیش خونه نداشتم تو کپر زندگی میکردیم میتونید تو اینترنت سرچ کنید خونه که شاخ برگ های درخت نخل درست میشه زمستونا از سرما میلریزدم تابستون از گرما

حتی یه وقتایی اصلا پول نداشتیم برای خودمون کفش بگیریم چقدر برام سخت بود اون روزا اما تجربه خیلی خوبی بود تجربه خیلی زیبا که باعث شد منو هدایت کند به این مسیر فوق العاده

به جرأت میتونم بگم شرایط من از استاد عباس منش بدتر بود

سریع خلاصه کردم چون گذشته زیاد جالبی نبود

❤️الان زندگی بهتری دارم یه خونه خیلی عالی دارم

دیگه زمستان امسال اذیت نمیشم میتونم با خیال راحت خوب زندگی کنم و لذت ببرم

حتی الان پول خرید کفش لباس راحت دارم

حالا می خوام به دستاوردهایی که تو این دوره با انجام تمرینات به دست آوردم براتون به اشتراک بزارم تا شما دوستان عزیزم از خوندن این دستاوردها لذت ببرید و انگیزه بگیرید که تمرینات باهم جدی بگیریم تا زندگی مملو از عشق لذت تجربه کنیم

از وقتی که شروع کردم به انجام دادن تمرین ستاره قطبی

روابط فوق العاده

❤️روابط بسیار فوق العاده ای را تجربه می کنم واقعا خیلی خوشحالم که فقط تمرکز بر روی نکات مثبت تونسته رابطه منو با دیگران با خانواده با دوستام عالی کنه ستاره قطبی یک اهرم فوق العاده ست برای داشتن یک زندگی شگفت انگیز

کسب و کار

❤️ستاره قطبی منو هدایت کرد به سمت شغل مورد علاقه م که با عشق می تونم ساعتها در موردش صحبت کنم هیچ وقت هم خسته نمیشم همین نتیجه ایمان منو رو به قوانین خیلی بیشتر کرد

شناخت خداوند

❤️تمرین ستاره قطبی بهم کمک کرد تا رابطه عالی با خدای خودم داشته باشم خدا رو صد هزار مرتبه شکر می کنم که تونستم رابطه خودمو با خدای خودم عالی کنم من تا قبل از ورود به این دوره نمیدونستم خدا کیه

میزان سلامتی

❤️ حتی از وقتی که وارد این دوره شدم یک بار مراجعه نکردم به چشم پزشکی قبلا چرا سالی یک بار می رفتم اما الان دیگه نمیرم من دفترچه بیمه ندارم الان چون باور دارم من هیچ وقت مریض نمیشم و این حس عالیه که سلامتی داشته باشی و لذت ببری

قبلا خیلی چشم درد داشتم وقتی که به گوشی نگاه میکردم همش درد می کرد الان اصن درد نمی کنه

۲۴ ساعته به گوشی خیره میشم با تو سایت هستم

احساس می کنم خیلی بهتر هم شده چشمام خدا را شکر

الهام ایده های ثروت ساز

کلی ایده ثروت ساز و فوق العاده بهم الهام شده یه گیج میشم که کدوم اول شروع کنم هر ایده ای که شروع می کنم وقتی میشینم منطقی حساب می کنم میبینم انقدر میشه از این ایده پول ساخت که خودم باورم نمیشه تمامی ایده فقط در زمینه کاری خودم هستش و این خیلی فوق العاده است

نتایج من خیلی زیاده این فقط ده درصد نتایجم بود

دوستتون دارم❤️

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری معرفی «تمرین ستاره قطبی | دوره 12 قدم»
    46MB
    10 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

296 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 16 دی رو با عشق مینویسم

    امروز

    یک شنبه های خاص و دوست داشتنی که خدا بهم هدیه داده و من برای پیشرفتم در نقاشی با عشق این روز رو میرم تا تجریش که یاد بگیرم

    و مهارت کسب کنم

    وقتی صبح بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم

    نوشته بودم که یه هدیه بزرگ میخوام

    یه بوم بزرگ هم میخوام

    میخوام به داداشم بوم رو بدم

    چون داداشم گفته بود اگر یه هفته بوم دادن ، بوم بزرگ بردار بیار من روش خطاطی کنم

    صبح وقتی رفتم کلاس وقتی خط عوض میکردم به سمت تجریش، قطار وایساده بود و هی آدما با پاشون نگه میداشتن که سوار بشن، در قطار باز بود خواستم سوار بشم

    هی گفتم تو هم بدو سوار شو

    اما یاد اون روزی افتادم که به یک باره راننده مترو به یکی از مسافرا گفت ،که خانم وقت بقیه رو نگیر با گرفتن پات جلوی در کارت درست نیست

    طبق درکی که اونروز داشتم و فهمیدم که وقتی در مدار سوار شدن به قطار باشم ، وقتی من میام ،همون لحظه قطار میاد و من در لحظه سوار میشم

    و یاد تک تک رورایی که اینجوری میشد میفتادم تا میرسیدم و وایمیستادم قطار یا بی آر تی و یت اتوبوس میومد

    حتی چند نفر مسافرم میگفتن تا تو اومدی ،اتوبوس اومد یا بی آر تی و …

    اینارو به یادم آوردم و گفتم

    نه اینکه بخوام عجله ای سوار بشم و یا بدوام که مثلا سریع تر برسم به تجریش

    مثل این میمونه که برای طی کردن مدار های بالاتر عجله کنم و به نتیجه نرسم

    درسته که این مثال شاید مثالی نباشه که با مدار بخوام مقایسه اش کنم

    اما من یاد گرفتم

    چند تا چیز رو

    1 اینکه عجله نکنم

    این موضوع صبر رو بهم یاد داد که نخوام با عجله به جایی که درمدارش نیستم برسم

    چون یاد گرفتم که همه چی آسون بدست میاد و همه چی خود به خود و راحت رخ میده

    نه اینکه بدویی و خودتو به قطاری برسونی که هی درش باز و بسته میشه و به خودت ارزش قائل نشی و این فرکانس رو ارسال کنی که بله طیبه

    به جهان هستی ارسال میکنی که من بی ارزشم

    وقتی ارزشی برای خودم و دیگران قائل نیستم نباید انتظار اینو داشته باشم که برای من ارزش بدن

    اینا همه برای من درس داشت

    من کل روز سعی میکنم حتی به ریز ترین چیزها هم توجه کنم

    از وقتی توجه کردم بیشتر خدا بهم درساشو یاد میده و سعی میکنم عمل کنم

    2 اینکه من وقتی در مدار دریافت باشم

    مثل همیشه بیشتر وقتا که میرم یهویی اتوبوس و بی آرتی و قطار مترو ،همین که من میرسم ایستگاه میرسن و من سوار میشم و میرم

    به همین راحتی .

    پس وقتی میبینم رسیدم و اتوبوس رفت

    تقلا نکنم

    چون درمدار اون لحظه نبودم و باید درمدارش باشم

    و باید آرامشمو حفظ کنم و از مسیرم لذت ببرم تا قطار یا اتوبوس بعدی برسه

    حتی شده یه بی آرتی اومده اما جمعیت زیاد داشته ،من سوار نشدم یه وقتایی کفتم بعدی حتما خالی میاد

    واییادم و یکی دو دقیقه دیگه یه اتوبوس اومده خالی بوده و من راحت سوار اتوبوس شدم

    خیلی حس خوبیه وقتی خدا اینجوری درسارو یادم میده

    بعد من سوار نشدم ، هم برای خودم ارزش قائل شدم

    هم برای تمام انسان هایی که به مقصدی قصد حرکت داشتن

    به جلسه دو عزت نفس گوش میدادم

    بعد که قطار اومد داشتم فکر میکردم و دستمم پر بود و میخواستم بشینم رو صندلی

    اما وقتی در باز شد مثل همیشه واینستادم که آدما پیاده بشن و بعد من سوار بشم

    چون چشمم افتاد به یه جای خالی صندلی سریع رفتم داخل

    نباید این کارو میکردم ،اما به اشتباهم پی بردم و گفتم اشکالی نداره این بار شد اما سعی کن سری بعد درست عمل کنی

    حتی اگر ایستادی ،اینجوری سوار نشو

    درست عمل کن

    و سعی کردم خودمو همونجور که هستم دوست داشته باشم و میدونستم با این کار به خودم ظلم کردم ،اما از خدا خواستم کمکم کنه که راه درست رو انتخاب کنم

    وقتی رسیدم تجریش و رفتم سر ورکشاپ

    دیدم چند تا سماور بزرگ گذاشتن و چشمم افتاد به میز

    وای من از ذوق داشتم فقط میگفتم خدایا شکرت

    من اینو تو تمرین ستاره قطبیم نوشتم

    من نوشتم که بوم بزرگ میخوام

    وقتی که رفتم سه پایه بردارم چون دیروز استادم گفته بود رنگ روغن کار کنم

    وسایلامو با خودم برده بودم

    درسته سنگین میشد اما لذت بخشه یادگیری و پیشرفت

    برای دوستم و خودم جا گرفتم و با هم شروع کردیم ، یهویی دیدم یکی از استادا اومد گفت سه پایه منو برداشتین ؟؟

    و من گفتم از استادم گرفتم که گفت اسم من روش هست و برای من هست و هنرجو دارم اگه میشه برگردونین

    منم بردم برگردونم دیدم کسی نداشت ،یه استاد بود کنارم کار میکرد بهم گفت یه سه پایه دارم

    باهم رفتیم و از گالریش برداریم دیدم سه پایه دکوریشو که یه تابلو بزرگ بود برداشت و گفت ببر

    خیلی حس خوبی داشتم خدا همه جوره هوامو داشت

    وقتی رفتم بوم بزرگمو خواستم بردارم تا به استادم بدم نگه داره وقتی برگشتم باخودم ببرم خونه

    اما نگهبان سالن نذاشت گفت نمیتونین با خودتون ببرین بیرون

    وقتی برگشتم سالن یه حس گناهی داشتم میگفتم این کارات یعنی چی طیبه و حس دزدی کردن اومد سراغم

    بارها گفتم نه من دزد نیستم

    بعدشم اینجا یه استاد هست که ،دو هفته پیش گفت میتونی ببری بومت رو

    و من بردم

    پس هیچ گناهی نداره

    بعد هی می گفتم من حس میکنم انگار دزدی کردم باید از صاحب اصلیش اجازه بگیرم

    به خدا گفتم خودت کمکم کن من برم مدیریت پاساژ و بگم که من دو بار بوم برداشتم و الانم میخواستم بردارم نگهبان گفت برندار

    تو دلم تا غروب این افکار رو داشتم

    و گفتم نه من بعد ورکشاپ میرم به مدیریت پاساژ میگم که من بوم برداشتم که کارم درست باشه

    وای یعنی انقدر خدا دقیق میچینه؟؟؟؟؟؟

    من که اینو گفتم یکم بعدش یه آقایی اومد و همه بهش سلام میدادن و بلند میشدن ،وقتی به کار من رسید و سلام دادم و رفتن

    از استادی پرسیدم که ایشون کی بودن

    که گفت صاحب پاساژ هستن

    اونموقع یه جرقه اومد به ذهنم

    سریع حرفم یادم اومد

    گفتم وای خدای من ،چند دقیقه پیش گفتم برم مدیریت پاساژ

    مدیریت که هیچی

    خدا صاحب پاساژ رو آورد اینجا تا من به خود صاحب اصلیش بگم که هزینه این بوما رو میده

    که در اصل خود خدا صاحب همه ایناست وگرنه همه اینا هیچ کاره ان

    خدا بخواد بچینه چقدر با شکوه میچینه

    از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم

    در عجب بودم

    چون هیچ وقت ندیده بودم صاحب پاساژ بیاد ورکشاپ

    انقدر خوشحال بودم

    یه حسی بهم میگفت که آره الان وقتشه

    الان برو بهش بگو

    دیدم تنها وایساده رفتم بهش گفتم میتونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم

    اولش که گفتم من میتونم بوم بردارم ،من هنرجوام و دارم یاد میگیرم ،قلبم تند تند زد و باز حس دزدی کردنه اومد سراغم و ترسیدم وقتی داشتم صحبت میکردم

    بعد قشنگ گوش داد به حرفم و گفت بریم کارتو ببینیم ، من یه قوری و لیوان کشیده بودم

    گفت که کار هفته پیشت رو ببینم و کارمو که نشون دادم یه گلدون گل بود

    همین که دید گفت من میسپرم به بچه ها که شما بوم رو برداری و ببری

    وقتی رفت انقدر خوشحال بودم و میگفتم ببین خدا چیکار کرد

    به هموار ترین شکل حتی من نرفتم مدیریت

    صاحب اصلیشو آورد اینجا

    که در اصل صاحب اصلی خودشه که به شکل های مختلف به من عطا میکنه فراوانیش رو

    وقتی داشتم کار میکردم روی قوری یه عکس شاه بود شاه نمیدونم کدوم زمان بود

    من چون نمیدیدم از دور یه عکس کشیدم و چشم و ابرو شبیه بچه ها کشیدم انقدر خندیدم

    به دوستم نشون دادم اونم خندید و چند تا استاد هم خندیدن

    خیلی حس خوبی داشتم بایه طرح کوچیک همه مون داشتیم میخندیدیم و به قدری دلم شاد بود که حس خوبی داشتم

    وقتی ورکشاپ تموم شد و برگشتم کارمو به استادم نشون دادم استاد رنگ روغن و طراحی هم برای اون یه تیکه که کار کردم و برای خنده نگهش داشتم خندیدن

    اما در کل طراحی کارم رو درست انجام داده بودم

    خیلی حس خوبی داشتم بوم رو برداشتم و تو راه گفتم هدیه میدم به داداشم

    چون داداشم گفته بود یه بار بوم برای من بگیر

    وقتی رسیدم مترو

    18:7

    میرفتم پایین مترو گفتم خدایا نشونه بده که قلبمو آروم کنی و دلم آروم بشه

    درسته که حالم خوبه

    اما دلم میخواد حالمو بهتر تر کنی

    نمیدونم چی ؟

    خودت بگو

    یهویی دیدم پایین دیوارای کنار پله ها نوشته

    حس خوبی که میماند

    وقتی پایین اومدم نوشته بود گیفت ،هدیه

    گرفتم منظورش چیه از هدیه

    اما یه حسی بهم میگفت باید از چیزایی که هنوز نتونستی بگذری رها بشی طیبه

    اما خودمو به اون راه زدم ،میدونستم دارم مقاومت میکنم و ترس داشتم از برداشتن اون قدم

    و توجه نکردم و رد شدم

    انقدر حس خوبی داشتم تو مترو

    خدایا شکرت

    بعد توجه کردم وگفتم نشونه

    بعد که رسیدم سمت نماز خونه مترو تجریش رفتم نمازمو بخونم گفتم خدا من وضو ندارم به جاش تیمم میکنم اشکالی که نداره

    میخوام باهات صحبت کنم

    سعی کردم با توجه نمازمو بخونم و بعد که اومدم خیلی حالم عالی بود و به فایل جلسه 3 دوره عشق و مودت گوش میدادم

    از پله برقی سمت جلو قطار رفتم که سوار قطار به سمت کهریزک بشم

    پله برقی میومد پایین سرمو بالا بردم و عمیقا خندیدم

    و به خدا فکر میکردم که از بین شبکه هاش دیدم روی سقف دیوار داخل شبکه ها نوشته

    فقط خدا

    وای خیلی خوب بود

    این همه میومدم مترو تو این سال ها اصلا نگاه نکرده بودم به داخل اون شبکه ها نگاه کنم

    جاهای دیگه تو متروهای دیگه نگاه میکردما اما اینجا رو نگاه نکرده بودم

    چه نشونه قشنگی بود

    خیلی ذوق کردم مثل دیوونه ها داشتم میخندی

    فقط خدا

    این نشونه ای هم بود که مربوط میشد به همون تبلیغ مترو که گیفت نوشته بود

    که حس کردم خدا بهم گفت فقط خدا و بس

    باید بگذری از اون چیزی که بهت فهموندم

    19:23 بود رسیدم ایستگاه بی آر تی

    تو بی آر تی بودم انقدر خوشحال بودم به خاطر بوم بزرگی که خدا بهم هدیه داده

    هی میگفتم شکرت

    چشمامو بستم و گفتم تو هیچی نیستیا طیبه

    این یادت باشه که ضعیف و ناتوانی و خداست که همه هست

    و قدرت مند ترین ربّ

    یهویی این بیت به زبونم جاری شد

    همه هست آرزویم که تو باشی همه ام

    با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

    خیلی خوشحال بودم به خدا گفتم کمکم کن

    شب یه پیامی از دوستان برای من اومد که تاکید بود بر اینکه طیبه رو باورات کار کن

    دیگه کم کاری نکن

    به سرعت پیش برو

    همه چی باوره

    من وقتی پیام رو دریافت کردم رفتم سایت و گفتم خدا واقعا هیچی نمیدونم تو به من یاد بده

    که عمل کنم

    همین که نشونه ام اومد قانون آفرینش بخش 6 تقسیم کار با خداوند بود

    وقتی اینو دیدم به وضوح خدا داشت میگفت که طیبه مگه من بهت نگفتم روی باورات تمرکزی کار کن چرا به فکر خواسته هات هستی دوباره

    یا اینکه میخوای یه چیز جدید بدونی

    همه چی باوره

    همه چی باوره

    تا باوراتو قوی نکنی در همه جنبه ها

    من نمیتونم کار خاصی برات انجام بدم

    مگه بهت وعده ندادم و نگفتم باورات قوی بشه رخ میده

    پس سرعت بده به تمرکزت

    چرا بازم داری دور خودت میچرخی

    تو باید رها بشی و بشینی تمرکزی روی باورا و روی کارای خودت برای پیشرفت خودت توجه کنی

    این همه بهت گفتم چرا نمیگیری

    میدونم دارم میبینم تلاشت رو داری با حال خوب ادامه میدی اما این کافی نیست تو باید تمرکز 100 در 100 گذاشتن روی موضوعی که داری در لحظه انجامش میدی رو یاد بگیری

    تمرین کن

    امید داشته باش

    من کمکت میکنم مثل همیشه

    وقتی رسیدم خونه با خنده بوم رو به داداشم دادم

    گفتم این بوم رو برای تو گرفتم

    خیلی خوشحال بودم

    همیشه وقتی میخواستم یه چیزی رو ببخشم میگفتم خودم استفاده اش کنم

    که این بار حس فوق العاده ای داشتم و با عشق بوم رو به داداشم دادم

    امروز خیلی خیلی روز خاص و خوبی بود و من بی نهایت لذت بردم از مهربونیا و توجه های خدا

    خدای من سپاسگزارم

    و برای تک تکتون و استاد عباس منش عزیز و مریم جان و همکارانتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما‌

    رد پای روز 12 آذر رو با عشق مینویسم

    امروز از صبح که بیدار شدم فرصت نشد تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم

    و تصمیم گرفتم برم بازار و وسایلی که نیاز داشتم رو بخرم و بیارم گردنبند انار درست کنم تا برای فردا ببرم تو جشنواره انار بفروشم

    حاضر شدم و حدود ساعت 2 رفتم

    مادرم هم رفت دوشنبه بازار محله مون تا خرید کنه

    وقتی رفتم تنهایی خیلی حس خوبی داشتم ، همین که رسیدم بازار ،انقدر جمعیت زیاد بود که فقط به زبونم جاری شد فراوانی ثروت و نعمت

    تو جیب تمام انسان ها پول فراوانه و وسیله های بازار در همه جا بی نهایته و چقدر فراوانی جنس های مختلف بود

    از لباس گرفته تا لوازم آرایشی و لوازم تحریر و خوراکی و ….

    همه چیز بی نهایت فراوان بود

    و به خودم گفتم ببین طیبه همه چی فراوانه و بازهم تولید میشه

    وقتی اول رفتم کوچه مروی که از پاساژای اونجا خرید کنم

    برای مادرم تق تقی میگرفتم برای خودمم زنجیر استیل و انار خریدم تا گردنبند درست کنم

    وقتی رفتم داخل مغازه ای که سری قبل با مادرم انار خریدیم بلند سلام کردم و خوایتم انار بردارم دیدم دونه های انارشو نوشته 4 هزار تمن

    تو دلم میگفتم چه خبره از 1800 شد 4 هزار تمن

    و به خیال خودم 20 تا برداشتم گفتم 80 هزار تمن میشه و یکی یکی هرچی برمیداشتم حساب میکردم تو ذهنم که چقدر میشه

    موقع برداشتن انارا ،مشتری تو مغازه بود و هی تخفیف میخواستن ،فروشنده هم گفت باشه

    بعد من بدون اینکه بگم تخفیف بدین ،دیدم یکی از فروشنده هاش گفت به آقایی که حساب میکرد ،کمتر بزن براش

    تعجب کردم

    تو دلم گفتم خدایا شکرت که بدون اینکه حرفی از تخفیف بگم خودش مبلغی رو کم کرد

    بعد که رفتم و بازم برگشتم از همون مغازه خرید کنم ، داشتم دوباره انار برمیداشتم یه مشتری اومد و سلام داد

    منم سلامشو جواب دادم

    دیدم فروشنده مغازه گفت که ببین جواب سلام رو داد

    و بعد که خواستم حساب کنم یهویی دوباره برگشت گفت به همکارش انارارو 1300 براش حساب کن

    یه سری آدما هستن که وقتی میان مغازه آدم دلش میخواد تخفیف بده بهشون

    به دل میشینن

    داشتم تعجب میکردم

    من هیچ کاری نکردم فقط بلند سلام دادم و همین

    همه اش کار خدا بود ،چی داشتم میدیدم

    این روزا همه به طرز شگفت انگیزی احترام میذارن بهم

    خداروبی نهایت سپاسگزاری میکنم

    وقتی دتشتم انار برمیداشتم چشمم افتاد به یه قلب مات نیمه شفاف ،که سارای عزیز که از سایت عباس منش اومده بود جمعه بازار و برای من هدیه آورده بود که جریانشو تو رد پای روزم نوشتم ، که نور زرد طلایی داشت

    وقتی دیدم نور آبی داره ، تودلم گفتم چقدر خدا خوب میچینه

    یادمه من گفتم چرا آبی هدیه ندادی که الان با دیدن رنگ آبی متوجه شدم‌چرا آبی نبود

    چون من دویت داشتم آبی کم رنگ باشه، ولی تمام نورای آبی درون قلبا تیره بود

    و خدا اونروز خودش برای من از نورش هدیه داد

    بعد من رفتم قسمت لوازم تحریریا و از همه میپرسیدم که پوشه برای کاغذ آ3 دارین و هیچ جا نبود و همه آ4 رو داشتن

    به یه مغازه که رسیدم حسم میگفت از اینجا بپرس ولی منطق و ذهنم میگفت اینجا که کاغذ فروشبه و تو مغازه اش همه اش کاغذه نپرس ، اینم میگه نداره

    و رد شدم و رفتم و وقتی دوباره برگشتم انگار یه اراده قوی تر منو متوقف کرد و گفتم بذار بپرسم ضرری که نداره

    وقتی پرسیدم گفت دارم و یدونه که آورد قیمتش مناسب بود و 5 تا پوشه دکمه دار شفاف سفید خریدم

    خیلی خوشحال بودم و بغلشون کردم و خدارو شکر کردم چون من هر هفته میرفتم ورکشاپ‌رایگان ورقای آ3 که به تخته شاسیم وصل میشد ،تو مترو خراب میشدن و این باعث شد که دنبال پوشه باشم

    خودش یه تضادی بود که سبب درخواست من شد

    وقتی خواستم به فروشنده کارتمو بدم دو دستی و با احترام بهش دادم وقتی کارتمو کشید و خواست تحویل بده دقیقا همون کاری رو کرد که من کردم

    دو دستی کارت رو با احترام داد و من گفتم پر برکت باشین

    و با احترام سپاسگزاری کرد

    وای خدای من ،این روزا چقدر احترام میبینم

    چقدر همه چیز آینه هست

    یادمه استاد میگفتن که برو روبه روی آینه وایسا ، بخندی ،میخنده ، اخم کنی اخم میکنه و هر کاری بکنی نه بیشتر و نه کمتر ،به همون اندازه که خندیدی بهت میخنده

    پس یان درس یادم میمونه و یادم بود

    وقتی تلاش میکنم تا رفتارم رو اصلاح کنم ، به همون اندازه صالاح میشه که خودم دارم قدم برمیدارم

    خیلی لذت بخش بود و کل راه رو داشتم‌ کیف میکردم

    وقتی دوباره برگشتم کوچه مروی و رفتم تا مغازه هارو ببینم و برای مادرم خرید کنم

    رفتم به یه مغازه قیمت بگیرم

    دیدم‌یه پسر ، یه گردنبند دستشه و پرسید این درخت چنده قیمتش

    و ادامه داد که درخت نماد چیه ؟؟

    فروشنده خندید گفت نماد سبزینگی و زندگی

    مشتری گفت ،نه این نماد شیطان پرستیه

    اینو که گفت خندیدم ،خندم برای این بود که چه روزایی داشتم که منم همچین فکرایی داشتم

    و میخواستم از مغازه بیام‌بیرون که فروشنده گفت خانم میشه شما ببینین گردنبندو

    نظر شما چیه درموردش

    آیا نماد شیطان پرستیه ؟؟؟؟

    خندیدم و گفتم نه

    و به پسر گفتم هرچی که شما فکر کنی همونی ، آدما روش اسم گذاشتن و شما شنیدی و قبولش کردی

    وگرنه درخت رو که خدا خلق کرده ،نماد زندگی و خداست که خلقش کرده

    و اینو گفتم و گفتم هرچی که شما بهش معنا بدی همون میشه برای شما و روی شما اثر میذاره و لبخند زدم و اومدم بیرون

    درخت روی گردنبند از درختایی بود که ریشه های زیادی داشت‌و شاخه های زیادی هم داشت و پر ریشه و شاخه بود

    خیلی زیبا بودن

    وقتی خریدامو انجام دادم برگشتم خونه ،نزدیک خونه مون یه لحظه از دلم تن ماهی گذشت

    گفتم کاش تن ماهی میگرفتیم‌میخوردیم

    و قتی رسیدم‌به خونه دیدم مادرم ماهی خریده

    چشمام پر اشک‌ شد

    گفتم مامان تو ماهی خریدی ؟؟؟

    گفت آره چطور مگه

    خندیدم و گفتم همین چند دقیقه پیش از دلم گذشت و گفتم‌کاش ماهی میخوردیم البته تن ماهی گفتم ولی ماهی واقعی خریدی

    همین‌که گفتم شد

    این یعنی چی

    یعنی تمرین ستاره قطبی که هر روز دارم مینویسم جواب میده

    یعنی منم که دارم خلق میکنم

    پس با عشق ادامه میدم این مسیر لذت بخش رو

    خدایا شکرت

    امروز از بازار ورق طلا و چسبشم خریدم

    از بازار قیمت قاب عکس رو گرفتم و به مغازه های طلا فروشی نگاه کردم تا ببینم روی دیوارای مغازه شون چه مدل قاب عکسایی زدن ،تا منم طبق سلیقه هاشون قابم رو انتخاب کنم و فهمیدم که قابای دور طلایی رو بیشتر استفاده کردن

    و ایده خدا که به من نشون داد که دور برگا رو با ورق طلا کار کنم ،تازه فهمیدم چرا گفت ورق طلا

    که برای مغازه های طلا فروشی هماهنگی داشته باشه

    هرچقدر بیشتر قدم برمیدارم خدا تصویر قدم بعدی رو برای نقاشی بهم میده و عین چراغی برام روشن میشه

    خدایا شکرت

    وقتی برگشتم خونه تا آخر شب کل گوشواره و گردنبندارو درست کردم تا برای فردا بریم جشنواره انار پارک آب و آتش ،پل طبیعت

    خدا دوباره امروز منو هدایت کرد به نشانه ها

    سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 134 – صفحه 18

    تو این قسمت استاد درختایی رو نشون داد که دقیقا عین اون گردنبند درختی بود که من امروز تو بازار دست یه مشتری دیدم

    جالبه

    من گردنبند اون درخت رو دیدم و بعد هدایت شدم به سفر به دور آمریکا تا خود درختا رو ببینم

    اینا همه نشونه هستن برای من که میتونم و لایق اینم که در واقعیت هم ببینم این درخت هارو و لذت ببرم از عظمت و بزرگی خدا

    خدایا شکرت

    بی نهایت ازت سپاسگزارم

    برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    من چند روز پیش این فایل رو هدایتی دیدم از فایل قسمت 5 معرفی بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم و دانلود کردم که با گوش دادن بهش گفتم ببین طیبه

    تو با نوشتن هر روز تو سایت که متعهد شدی تا هر درکی که داشتی در طول روز بیای و تو روز شمار تحول زندگی من بنویسی تا برات رد پا بمونه و خودت هم بخونی هرچند وقت یک بار

    داشتی تمرین ستاره قطبی رو انجام میدادی

    من الان تو فصل چهارم از روز شمار تحول زندگیم هستم و هر روز سعی میکنم هر درکی داشتم و هر چیزی رو یاد گرفتم اینجا بنویسم

    و توجهم به نکات مثبت باشه و سپاسگزار تر باشم و کنترل کنم ورودی های ذهنم رو

    همیشه برام سوال بود ستاره قطبی چیه که دوستان درموردش مینویسن و دوست داشتم منم تمرینش رو بدونم ولی با دیدن این فایل فهمیدم که منم داشتم دقیقا این تمرین رو هر روز انجام میدادم

    خوشحالم از اینکه هر روز دارم پیشرفت میکنم

    قبل از اینکه من قرم بردارم برای آگاه شدنم و قبل از سال 1401 که آگاهی خاصی نداشتم ولی میشستم اتفاقاتی که برام میفتاد رو تحلیل میکردم و ربطشون میدادم به زندگی و سعی میکردم که درس یاد بگیرم

    ولی اصلا بهشون عمل نمیکردم فقط مینوشتمشوم

    و بعد میرفتم

    اما الان خوشحالم از اینکه هم مینویسم و هم هر درکی یا هر درسی میگیرم سعی میکنم تا جایی که بتونم بهش عمل کنم

    یه وقتایی بود که ذهنم بارها میخواست مانع بشه از اینکه من نیام و اینجا ننویسم

    ولی یه اراده بزرگتری منو به اینجا هدایت میکنه

    حتی بارها شده مقاومت کردم تا تو سایت نیام و ننویسم ولی به یک ساعت نکشیده دیدم من دارم مینویسم در مورد اتفاقات روزم و درک هایی که داشتم

    خوشحالم و بی نهایت سپاسگزار ربّ باحالم هستم

    امروز یاد حرف استاد هم افتادم که تو فایل شهود و الهام الهی میگفتن

    قوم یهود گفتن فلان چیزو میخوایم و خدا گفت برید فلان شهر اونجا هست و اونا نرفتن گفتن پادشاهان قدرتمندی دارن نمیتونیم بریم

    دقیق خود جمله استاد یادم نیست

    بفد گفتن که خب خدا نمیاد که چیزی که تو میخوای بهت بده

    خدا الهام میکنه هدایت میکنه این تویی که گوش بدی و بری سراغش یا نه

    اگر انجام بدی قدم برداری قدم بعدی بهت گفته میشه

    اینا رو من قشنگ داشتم این چند وقت یاد میگرفتم مینوشتم

    کمک میخواستم از خدا

    راه نشونم میداد

    ولی الان که دارم مینویسم یادم اومد که به یه سری چیزا که ایده داده شده قدمی برنداشتم و باید قدم بردارم برای فروش تابلو های بزرگم

    یادمه داداشم هفته پیش بود فکر کنم گفت طیبه تابلوهاتو گذاشتی اتاق کی میبینه ؟؟؟

    هیچ کس

    خدا بهت کمک کرده کشیدی خب الان باید قدم بعدی رو برداری که ببری تو گالریا نشون بدی بگی بذارن برای فروش یا نه

    یا قدم دیگه ای برداری

    همینجوری بشینی که نمیشه خدا مشتریو بفرسته دم خونه ات

    پس حرکت کن

    الان یهویی یادآوری شد بهم که این نشونه هست برام که زودتر قدم بعدیمو بردارم تا خدا قدم نهایی شو برام برداره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: