افراد زیادی، به محض تصمیم برای تغییر و ساختن باورها، مهم ترین سوالشان این است که:
کِی به آرزویم می رسم؟
کِی می توانم خانه رویایی ام را داشته باشم؟
کِی با عشق رویاهایم ازدواج کنم؟
کِی به آن ثروت عظیمی که همیشه می خواستم، می رسم؟
احتمالاً شما نیز درگیر این سوال که “کی به خواسته ام می رسم؟“ بوده ای.
برای پاسخ به این سوال، می خواهم به یادت بیاورم که:
از همان لحظه ای که آموزش ها را شروع و تمرینات را انجام می دهی،
از همان لحظه ای که با تلاش ذهنی فراوان، سعی در کنترل ورودی های ذهنت نموده و شروع به تحسین زیبایی ها و تمرکز بر نکات مثبت هر موضوعی می نمایی، به گونه ای که به احساس بهتری برسی، وقوع اتفاقات خوب، آغاز می شود.
از آنجا تمرکز اصلی آموزش های من در تمام دوره ها و فایلها، بر ایجاد مهارت برای کنترل ورودی های ذهن است. وقتی به روش آن آموزه ها رفتار و تمریناتش را انجام می دهی، گویی چرخ دنده زندگی ات روغن کاری شود، همه چیز در زندگی ات روان تر می شود.
برای همین اگر کمی تأمل کنی، به راحتی به یاد خواهی آورد که به محض شروع آموزش ها، نشانه ها یکی پس از دیگری در زندگی ات شروع شده:
هدیه ای از یک دوست دریافت نموده ای.
افزایش حقوق داشته ای.
شغل مناسب یافته ای.
پول یا یک شیئ با ارزش در خیابان یافته ای،
مادرت همان غذایی را درست کرده که آن روز دوست داشتی.
سرماخوردگی ات خیلی زود شده و همه با شما مهربان تر شده و برای کمک به تو بسیج شده اند!
و هزاران اتفاق دیگر که نشان می دهد همین حالا نیز به خواسته های بسیاری رسیده ای اما چون آنها را داری، موضوع را از یاد برده ای!
مشکل اینجاست که منظور شما از سوال “کی به خواسته ام می رسم؟ ” داشتن آن خواسته های رویایی و بزرگ است.
و پاسخ این است:
تا زمانی خواسته ای در نظر بزرگ، خاص و دور از دسترس باشد، یعنی نتوانی باور کنی که داشتن اش راحت و بدیهی است، فاصله فرکانسی زیادی با آن خواهی داشت.
آن خواسته زمانی در زندگی ات ظاهر می شود که دیگر برایت یک خواسته بزرگ نباشد. بلکه به اندازه دیدن غذای مورد علاقه ات یا سبز شدن چراغ در خیابان یا سلامت تر شدن برایت کوچک، بدیهی و باورپذیر بشود.
راه باورپذیر شدن، از مسیر تأیید همین نشانه های کوچک و ادامه انجام تمرینات برای کنترل ورودی های ذهن و ساختن باورهای قدرتمند کننده تر می گذرد. تا جاییکه باورهای قدرتمندکننده جدید آنقدر در ذهنت تثبیت شود و تبدیل به جزئی از شخصیت ات گردد که موجب شود آن خواسته ها در ذهنت دیگر برایت آنقدر بزرگ و دور از دسترس نباشد.
اینجا همان نقطه ای است که این نگرش شروع به ظاهر شدن در رفتارت می نماید. یعنی در قالب ایمانی در رفتارت ظاهر می شود که تو را دست به عمل می کند به گونه ای که می توانی فراتر از مرز محدودیت های ذهنی و ترسهایت بروی و قدم هایی عملی برای آن خواسته بر می داری چون دیگر داشتنش را بدیهی و ممکن می دانی.
یک تمرین بعنوان اولین قدم در کسب توانایی کنترل ذهن:
اکنون دیگر می دانیم، تغییر باور از کنترل ورودی های ذهن شروع می شود. همانگونه که ورودی های نامناسب قبلی، باورهای محدود کننده قبلی را در ناخودآگاه مان ساخته، لازم است با ورودی های مناسب به ذهن، باورهای قدرتمند کننده را بسازیم.
هرچه توانایی ما در کنترل ورودی های ذهن بیشتر شود، باورهایمان قدرتمندکننده تر می گردد و پشتیبان قوی تری برای غلبه بر ترسها و قدم برداشتن برای تحقق خواسته هایمان در وجودمان ساخته می شود.
بنابراین در بخش نظرات این فایل به این سوالات با جزئیات جواب بده و اولین قدم را برای «تبدیل شدن به خالقِ بهتری برای زندگی ات» بردار:
تجربه شما درباره کنترل ورودی های ذهنت چیست؟
چه راهکاری برای تمرکز بهتر و بیشتر بر نکات مثبت اطرافت ات داری به گونه ای که به مدت زمان بیشتری در احساس خوب بمانی، کمتر نگران شده یا بترسی یا حتی بتوانی نکات مثبت را از دل هر وضعیت به ظاهر نادلخواهی نیز شناسایی و بر آن متمرکز شوی؟
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پس کِی به خواسته ام می رسم؟!799MB16 دقیقه
- فایل صوتی پس کِی به خواسته ام می رسم؟!13MB16 دقیقه
ادامه پست اول
اما در مورد این مسابقه ,من چون تو تلگرام و اینستا نیستم ,و فقط ایمیل و بررسی میکنم, ایمیل دانلود جدید از استاد برام نیومده بود!!!ولی ایمیل تخفیف 40 درصد اومده بود.
من روی میزم هر روز صبح این جملات میخونم
صبح بخیر
خدا با تو صحبت می کند
من امروز به تمام مشکلات تو رسیدگی میکنم
من برای این کار به کمک تو احتیاجی ندارم
پس سعی کن نگران چیزی نباشی و یک روز فوق العاده را سپری کنی
(از کتاب اکنون به وضوح میبینم وین دایر)
و این متن هم است
پیامی از طرف خدا
امروز همه مسائلت را به من بسپار من ان ها را می کنم
تنها ارام باش و شاد زندگی کن ,اینگونه بیشتر دوستت دارم .
خوب این 2 تا متن خیلی روی زندگی من تاثیر گذار بوده ,و وقتی این و2 تا متن و هر روز صبح میخونم به طرز فوق العاده ای احساس نگرانی و ترس و شک هام از وجودم خارج میشه ,نسبت به هر موضوعی و احساس ارامش و امید و ایمان و اطمینان تمام وجودم و میگیره
من هر روز صبح به مدت 2 ساعت اختصاص میدم به انجام تمریناتم
1-شکرگزاری
2-نوشتن خوابهام /نشانه ها/الهامات و اخر هر ماه همه روبررسی میکنم و پیشرفتی که کردم و بررسی میکنم .
3- یک فایل در کامپوتر دارم به اسم تمرینات که داخلش چندتا فایل
فایل تمرین های افرینش
شامل سناریو / نوشتن نکات مثبت نزدیکانم (که همین مورد هم در روابطم با بابا خیلی اثر گذار بود)/از یک رابطه چه میخواهم و چرا / و نکات مهم کلیدی و باور های مهم از جلسات افرینش که خریدم و هر روز همه رو میخونم که خیلی خلاصه وار است
فایل تمرین های عزت نفس
که تمام عزت نفس و در 6 صفحه خلاصه کردم و هر روز میخونمش و تمریناتش هم هر روز میخونم انجام میدم,چون بعضی هاش و اینقدر باید بخونم تا بره در ضمیر ناخود اگهام مثل تاثیر جسم بر ذهن یا توجه به جملاتی که در برخورد با دیگران میگم حتی نزدیکانم و……………..و مخصوصا یاداوری موفقیت ها گذشته و من خودم هم هر روز موفقیتهایی که بدست می اورم و بهش اضافه میکنم (این تمرین بینظیر )/ تمرین اینه
فایل تمرین های ثروت
الان ثروت جلسه 24 هستم و ثروت شامل 5 تا فایل کردم / فایل مقدمه / فایل عدم تاثیر عوامل بیرونی / فایل فراوانی / فایل لیاقت / فایل تحسین و تمجید از ثروتمندان / فایل ارزشمند بودن پول
هر فایلی مباحث مربوطش و , در یک الی 2 صفحه خلاصه کردم و هر روز میخونم و تمرینات هر کدوم که نیاز به search داره رو هر روز به یک مبحث اختصاص میدهم
4-یک فایل پاور پونت که درستش کردم با عکس هایی که دوست دارم و هر روز میبینمشون ,که این واقعا بینظره و انگیزه بخش ,که عکس خانه هام و ویلاهام و ماشین هام و همسر مورد علاقم و بیزنسهام و شرکت هامه
5-روزی نیم ساعت دویدن و اهنگهای تجسمی گوش میدم و تجسم میکنم
6-به شدت کتاب میخونم ,و میتونم بگ دیوانه وار ,مخصوصا کتاب هایی که استاد در دوره ها معرفی کردن و کتاب هایی که بچه ها در نظراتشون معرفی میکنن و کتاب نیمه تاریک وجود که خانم فرج پور عزیزم در دوره عشق و مودت معرفی کرده بودن و کتاب هایی که بهم الهام میشه از طروق مختلف ,و به قول داریوش فرهنگ هر کتابی که میخونی کتاب بعدی به تو معرفی میشه
7-چون اینستا و تلگرام نمیرم ,زمانم و میزارم نظرات بچه های سایت و میخونم ,که خودش یک اموزشگاه مجازی خودشناسی,و از تک تک بچه هایی که نظر میزارن سپاسگزارم و خدا رو شکر میکنم به خاطر و جود تک تکشون
8-بچه ها خیلی روی کنترل ذهنم کار میکنم ,یعنی تا ذهنم شروع میکنه به فکر کردن به چیزی ,سریع به احساسم توجه میکنم ,اگر حسم خوب باشه ,به فکرم ادامه میدم ,اگر حسم بد باشه ,جایگزنی براش پیدا میکنم ,و این کار و به لطف الله ,اگاهانه انجام میدم و هر روز تلاش میکنم ,کنترل افکار ذهنم و بهتر و بهتر کنم ,و این تا اخر عمر به لطف الله ادامه داره
بچه ها یه نکته دیگه هم که استاد همیشه میگفتن ولی من واقعا درکش نمیکردم این بود,که بدون استثناء در تمام دوره ها میگفتن ,تا زمانی که تمرینات انجام نشه ,نتیجه ای نیست ,و دلیلش اینه ,که با انجام تمرینات ,واقعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکل فکر کردن مغز ما عوض میشه ,برای همین انجام تمرینات اینقدر تاثیر گذار و مهم است و استاد روش تاکید دارند,ومن با انجام تمرینات ,کنترلم روی ورودی های ذهنم به لطف الله,روز به روز دارم بهتر و, بهتر میکنم ,و من این موضوع و با انجام تمرینات دوره ثروت 1 ,بیشتر و بیشتر درک کردم به لطف خدا ,ویک موضوع دیگه هم که هدایتم کرد که تمرینات و با جدیت و دقت بیشتر انجام بدم,برنده مسابقه 90 ,اقای کامران کامران فر بود , که همین جا بهشون تبریک میگم و ممنوم بابت اون 4 تا نظری که قبل از مسابقه گذاشته بودند, یه حسی به من میگفت ,برنده این مسابقه ,رو حتما همه نظراتش و بخون ,(چون من مدت ها بود ,از خدا خواسته بودم ,هدایتم کنه ,که بفهمم چطور تاثیر اموزه ها رو سریعتر و رااحتتر در وجودم ایجاد کنم,و همچنان این درخواست و ازش میکنم ,البته در همه موارد,و هدایت ها روز به روز به سمت من جاری است به لطف الله )و وقتی برنده اعلام شد ,با کمال تعجب دیدم ,فقط 4 تا نظر داره ,با اینکه مدت کمی نیست عضو,ولی همون 4 تا نظری و که خوندم ,دنیایی درس به من داد,که پیشنهاد میدم حتما نظراتشون و بخونید,نکته ای که از نظراتشون ,فهمیدم ,این بود که خیلی متعهد به انجام تمرین بودن ,و تا زمانی که یک تمرین ,در وجودشون رخنه نمیکرده,اصلا سراغ موضوع بعدی نمی رفتن , و وهمین موضوع باعث شد ,که من تمام دورهایی که گذروندم و ,باورهای خیلی مهم و تمرینات هر کدوم که خلاصه کرده بودم ,خلاصه تر کنم ,و هر روز صبح همه رو دوره کنم , ,و تمریناتی که نیاز به search یا ……. هر روز به یک مبحث اختصاص بدم ,مخصوصا از مباحث ثروت 1 .
ونکته دیگه این جمله استاد که میگن من هم خیلی مقاومت داشتم,بچه ها این جمله در زمان های زیادی به من کمک کرده ,باورتون نمیشه ,که ذهن من چقدر در برابر شروع دوره ثروت 1 مقاومت نشان میداد ,ومن این جمله استاد و که اگر اشتباه نکنم در دوره عزت نفس گفتن ,اویزه گوشم کردم, وهر وقت نجواها شروع میشه و میگه نازی بیخیال ت و به نتیجه نمی رسی ,این حرف ها نان و اب نمیشه و از این حرف ها میاد تو ذهنم ,درونم یاد این جمله میفته و سریع میفهمم که این مقاومت ذهنم در برابر جلو رفتن ,و وقتی روش به لطف الله غلبه میکنم , و ادامه میدم ,حالا اگر خوندن یک کتاب باشه یا گوش دادن ادامه فایل های دوره ای که دارم کار میکنم ,یا کاری که دارم انجام میدم باشه,و قتی به اون نجوا غلبه میکنم به لطف الله ,از اینکه اون یک قدم و برداشتم و این همه پیشرفت حاصل شده برام ,سرمست و خوشحال و شکرگزار خداوند میشوم .و بگم که هنوز هم این مقاومت ها است و از خدا فقط خواستم که هدایتم کنه که بهشون غلبه کنم ,چون از توان من خارج و من به هدایت الله فقط احتیاج دارم
استاد من این خواب و یکسال پیش که تصمیم گرفتم دیگه تو ایران فوق نخونم ,که یکی از بهترین تصمیم های زندگیم بود ,دیدم و همیشه دلم میخواست بنویسم براتون ولی حس نوشتنش نمی اومد ,ولی الان خیلی حسش هست و خوشحالم
من خواب دیدم روز اولی که رفتم امریکا ، توخواب هی مدارک میخواستن،بعد توی یک خیابان پهن وایساده بودم ،سوار یه ماشین خیلی مدل بالا،که حتی اصلا نمی دونم مدلش چی بود اون خیابون ساکت بود ولی کنارش یه اتوبان بود ،بعد که اومدم برم تو ماشین بشینم ،یه اتوبوس خیلی مدرن ,دو طبقه , اومد که کلی هم مسافر داشت و بعد دیدم جلو ماشین عکس اقای خامنه ای بود،بعد گفتم خوب پس اینها ایرانین ،بعد که اتوبوس اومد جلوتر استاد دیدم شما راننده ,اتوبوس هستید ،گفتم ااا برم سوار اتوبوس بشم ،من هم باهاشون برم،بعد گفتم بزار این کارم هم انجام بدم بعد میرم ،اخه تو خواب هی با اتوبوس میومدین و میرفتین با ادم هایی که سوار اتوبوس شده بودن, گفتم بزار بپرسم،مطمئن شم برمیگرده ،چون فکرم تو خواب درگیر کارهای ورودم به امریکا بود,و ذهنم تو خواب میگفت فعلا بیخیال ,حالا بعدا میری پیششون ,توی همین فکر ها بودم که دیدم وایسادین کنار خیابون، ،بعد به زور از ماشین خودم با کلی غر غر تو ذهنم که چرا وایسادین پیاده شدم ,چون فکرم درگیر کارهام بود و میخواستم اول اونها رو انجام بدم و بعد بیام پیش شما و سوار اتوبوس بشم ،استاد از بالای اتوبوس ,که لباس سفید هم تنتون بود و موهاتون بیشترش سفید شده بود , گفتین خوبه اومدی اینجا ،من هم کلی تو دلم خوشحال بودم شما رو و دیده بودم ،ولی نمیتونستم ابراز کنم از در گیری ذهنم ،گفتم بله استاد روز اول دیگه، یه ذره سخت میگیرن، بعد استاد شما گفتین اروم و ساکت اینجا ،نه؟
گفتم بله ،همینجوری که فکرش و میکردم ساکته و ارام ، (اخه من وحشتناک به جاهایی که طبیعت اروم داره علاقه دارم , و از محل زندگی که در سکوت باشه لذت میبرم )، البته تو خواب یه اتوبان پهن کنار اون خیابان اروم و ساکت بود , بعد تو خواب گفتم با خودم اره این خیابون ساکته ولی اون اتوبان که کنارشه سروصدا داره،ولی دیگه چیزی به استاد نگفتم.
استاد من حرف حسم و گوش کردم و خوابم و نوشتم .
استاد من خودم هم لر هستم ,وقتی فایل های رایگان و یا حتی دوره های اموزشیتون و میبینم ,و حرف های که واقعا گرانبها و ارزشمندن و میزنید ,که زندگی من یکی رو که زیر و رو کرده به لطف الله ,و حتی فایل های رایگان که در اختیار عده ای زیادی بدون هیچ هزینه ای قرار میگیره ,با خودم میگم ,فقط یک لر میتونه این حرف ها رو اینقدر دست و دلبازانه بزنه(( ??))
بچه ها چندتا خصوصیت از بابام که هرکسی ما رو میدیدن میگفتن ,بگم که برای خودم خیلی جالب بود بگم ,بابا بسیار مهمان نواز (این خاصیت یک لر ?? )سخاوتمند و بسیار بسیار بسیار بخشنده و دست و دلباز بودن , و اتفاق جالب دیگه در مورد بابا ,این بود با اینکه اموال از خودش به جا گذاشت و لی هیچی به اسمش نبود و بدون هیچ حساب و کتابی به زندگی اصلیش برگشت و این برای من بسیار اموزنده و جالب بود .
امیدوارم بچه های سایت به زودی همدیگر و از نزدیک ملاقات کنیم , خانم فرج پور عزیز ,اقای کامران فر عزیز , اقای غیاثوند عزیز (که پیشنهاد میدم حتما نظرات ایشون هم بخونید که بینظیر هستن در دوره عشق و مودت ) اقای فلاح عزیز و……………. خیییییییلی از بچه ها که اگر بخواهم بگم میشه یه کتاب ? و خانم فرهادی عزیز و مهربانم ,و خانم شایسته عزیز و در کنار استاد سخاوتمندم .ارادت
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام???????
خدایا شکرت که فقط از تو خواستم وفقط تو اجابت میکنی و داشتن تو بس برای همه چی
داستان اول
اینجوری که با خودم فکر کردم فکر کنم 1 سالی میشه ,که توسط دست خدا ,(استاد عباس منش )وارد این مسیر که شدم ,تمام دوست نداشتن بابام کاملا محو شده بود ,تمام نجواهایی که میگفت بابا بد,از بین رفته بود ,براش گل میخریدم ,بیشتر روز من پیشش بودم ,تازه میفهمیدم بابام چقدر فوق العاده است,چقدر فهمیدم افکار خودم بود که باعث شده بود ,بابا رو دوست نداشته باشم ,فهمیدم چقدر غذا خوردنش و دوست دارم و چقدر خوشمزه غذا میخورد ,اخرین خواستگار که همین 2 هفته پیش اومد ,بلند گفتم ,الان که بابای خودم هست,میخوام خودش باشه(چقدر خوشحالم که این و گفتم و سرمستم ) ,چقدر خوشحالم چقدر ارامم و خدا را هزاران مرتبه شکر میکنم .
ولی قبل از این یک سال همه چیز متفاوت بود ,حتی دریغ از یک نگاه محبت امیز من به بابا ولی در این یکسال به لطف الله همه چیز تغییر کرده بود و سپاسگزار خداوند هستم به خاطر هدایتم به این مسیر و به خاطر دستی چون استاد .
روز اخری که بابا رفت بیمارستان ,بالاخره گلچین اهنگ هایی که دوست داشت و براش گذاشتم با اینکه همیشه یادم می افتد ولی میگفتم بعدا,ولی اون روز همه کارهام و گذاشتم کنار و به احساسم گوش دادم و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم ,که الله هدایتم کرد,چون این یکی از مهمترین کارهای زندگی من برای بابا بود ,و بابا نشست از اول تا اخر همه اونگها باهاشون خوند,و من خیلی خوشحالم که روز اخری که خانه بود این کار و به لطف الله انجام دادم
الان 13 روز که بابا برگشته به زندگی اصلیش ,و در ارامش و سلامتی کامل
بچه ها نمیدونم از کجا ی احساسم شروع کنم,اول بگم وقتی خبر برگشت بابا به جایگاه اصلیش رو شنیدم سجده شکر به جا اوردم چون تمام وجودم احساس میکرد که بابا ازاد و راحت و در ارامش,,وقتی رفتیم بیمارستان همه گریه , میکردم ,رفتم تو حیاط بیمارستان چمران ,حدود نیم ساعت پیاده روی کردم ,در حالی که بقیه خواهر و برادرهام ,توی سالن,توان ,وایسادن روی پاشون هم نداشتن ,چه برسه به پیاده روی ,اون پیاده روی و صحبتم با خدا ,از لحظات ناب زندگیم بود ,عروسمون اومد گفت نازی کجایی تو,من هم خندیدم و گفتم خوبم ,و با تعجب در حالی که تمام صورتش پر از اشک بود من و نگاه میکرد. و اون ارامشم به لطف الله بود و اینکه فقط روی خودش حساب کردم
,استاد فایل بی انتها هستیم و قبلا خیلی گوش داده بودم و تو وجودم رفته بود که همه ما الان تو مهمونی هستیم و فقط باید لذت ببریم و همه بعد از مرگ به زندگی اصلی برمیگردیم ,بعد از 1 روز برگشت بابا به جایگاه اصلیش ,با خودم فکر میکردم ,تغییر باورها ت و باید موقعی که در موقعیت خاص قرار میگیری بینی ,باید عکس العمل هام و بررسی میکردم ,تا ببینم چقدر درونم تغییر کرده,وقتی دارم عکس العمل هام و بعد از برگشت بابا به جایگاه اصلیش بررسی کردم ,خندم میگیره و سرمست و شکرگزار خداوند هستم بابت تمام اگاهیهایی که به من داده و باعث ارامشم در این زمان شده ,بچه ها اصلا درون درونم,احساس فقدان و اندوه از دست دادن بابا نیست,یا اینکه احساس کنم واو یه پشتیبانی و از دست دادم ,شاید باورش سخت باشه ,ولی احساس میکنم ,خیلی بیشتر از قبل به بابام نزدیک شدم ,خیلی نمیتونم , براتون واقعا وصف کنم .و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم
بچه ها وقتی تمام اطرافت همه فاز غم و اندو ه و منفی هستن از حرف هایی که میزنن که ازدواج نکردی و بابات ندید و از این حرف های پوچ ……………و تااااااااااااااااااا گریه مامانم که تا الان فقط از ش قدرت و صبر دیده بودم ,فقط بیدار بودن حس درونت که خداوند و هماهنگی با درونم و صحبت با خدا میتونه من یا هرکسی و از این موقعیت عبور بده ,و خدا رو شکر میکنم که این همه تعهدم برای تغییر باورهام و تلاش شبانه روزم ,در چنین موقعیتی عملکردی عالی و بینظیر به لطف الله داشتم,
مراسم هفت بابام ,همه داشتن گریه و ناله میکردن ,من وایساده بودم فقط نگاه میکردم و باورتون نمیشه که چقدر درونم احساس شادی و خوشحالی داشتم ,و خودم خندم میگرفت ,و از اینکه توی اون موقعیت و مکان با اون جو و فضا ,یک چنین احساسی در درونم بود ,که به لطف الله و قرار گرفتنم در این مسیر توحیدی ,چون بشدت روی باور توحیدیم سعی میکردم و میکنم که کار کنم و خوشحال و مشعوف بودم که تلاشم جواب داده و تازه من اول راه هستم در این اقیانوس بیکران ,تغییرات باورها ,و حتی هنوز من پام به لب ساحل هم نرسیدم و در مسیر خشکی به سمت اقیانوسم هنوز .
بچه ها با اینکه تمام ,خواهر و برادرهام ازدواج کردن ,البته به غیر از خواهر کوچیکم و حتی مادرم که از نظر همه یک زن قدرتمند و صبور و فو ق العاده است , فوق العاده بی تابی میکردن ,و این ارامشم و خوشحالیم و با سجده شکر از خداوند سپاسگزاری میکنم ,و باورتون نمیشه ,خوب تا هفتم خانه ما خیلی رفت و امد بود,وبعضی از شب ها که میشیتیم ,دور هم با بقیه ,من حتی دنبال سوژه بودم برای خندیدن , وهمه از ته دل میخندیدن ,و یکدفعه یکی اون وسط ها میگفت ,نخندین بده ,من هم میگفتم ,اگر بابای من ,اتفاقا همه باید خوش حال باشیم چون به زندگی اصلیش برگشته ,و من به همشون میگفتم گریه کردن و ناراحت بودن ,مسخرست ,بابا ,الان به جای اصلی که بود برگشته,و بابا رسالتش و انجام داده ,حالا ما باید به فکر رسالتی که باید انجام بدیم باشیم ,لباس مشکی پوشیدن واقعا چه معنی میده ,و ناراحت بودم گریه کردن ,غصه خوردن ,به غیر از اینکه وارد فاز منفی بشیم ,و ایمان دارم بابا خیلی خوشحال و سرمست و شاد ……………………..
وقتی بقیه گریه میکردن,ذهن منطقیم میگفت ,تو هم باید میگفت باید گریه کنی ,ولی من درونم ارام و خوشحال بود ,و احساس نزدیکی بیشتری که به پدرم داشتم برام از همه چیز جالب تر بود.و یاد حرف استاد میفتم که میگفتن , من هم خیلی مقاومت داشتم, و با خودم میگفتم ,نازی این همون مقاومت است ها
استاد من هم پدرم لر بود و وقتی در فایل ها از پدرتون تعریف میکنید ,برام کاملا قابل درک بود ,و وقتی میگفتین ,پدرتون بهترین کاری که میتونست براتون انجام داده,یا اینکه دیگه پدرتون و دیگه مقصر اتفاقات زندگیتون ندونستین ,و حرفهایی دیگه ای که در مورد روابطتون با پدرتون گفتین تک تکشون انگار مشکلات من بود و حلش و از زبان شما میشنیدم ,در تمام دوره هایی که در مورد پدرتون در هر فایلی صحبت کردین , وخدا رو هزار و هزاران مرتبه شکر میکنم ,که این تغییر و تحول در روابطم با بابای مهربانم از یک سال پیش برام ایجاد شد ,و لذت داشتن رابطه فوق العاده ای با بابا مهربونم و فوق العاده ام رو تجربه کردم.
ادامه در پست دوم ?