پس کِی به خواسته ام می رسم؟!

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

افراد زیادی، به محض تصمیم برای تغییر و ساختن باورها، مهم ترین سوالشان این است که:

کِی به آرزویم می رسم؟
کِی می توانم خانه رویایی ام را داشته باشم؟
کِی با عشق رویاهایم ازدواج کنم؟
کِی به آن ثروت عظیمی که همیشه می خواستم، می رسم؟

احتمالاً شما نیز درگیر این سوال که کی به خواسته ام می رسم؟ بوده ای.

برای پاسخ به این سوال، می خواهم به یادت بیاورم که:

از همان لحظه ای که آموزش ها را شروع و تمرینات را انجام می دهی،

از همان لحظه ای که با تلاش ذهنی فراوان، سعی در کنترل ورودی های ذهنت نموده و شروع به تحسین زیبایی ها  و تمرکز بر نکات مثبت هر موضوعی می نمایی، به گونه ای که به احساس بهتری برسی، وقوع اتفاقات خوب، آغاز می شود.

از آنجا تمرکز اصلی آموزش های من در تمام دوره ها و فایلها، بر ایجاد مهارت برای کنترل ورودی های ذهن است. وقتی به روش آن آموزه ها رفتار و تمریناتش را انجام می دهی، گویی چرخ دنده زندگی ات روغن کاری شود، همه چیز در زندگی ات روان تر می شود.

برای همین اگر کمی تأمل کنی، به راحتی به یاد خواهی آورد که به محض شروع آموزش ها، نشانه ها یکی پس از دیگری در زندگی ات شروع شده:

هدیه ای از یک دوست دریافت نموده ای.

افزایش حقوق داشته ای.

شغل مناسب یافته ای.

پول یا یک شیئ با ارزش در خیابان یافته ای،

مادرت همان غذایی را درست کرده که آن روز دوست داشتی.

سرماخوردگی ات خیلی زود شده و همه با شما مهربان تر شده و برای کمک به تو بسیج شده اند!

و هزاران اتفاق دیگر که نشان می دهد همین حالا نیز به خواسته های بسیاری رسیده ای اما چون آنها را داری، موضوع را از یاد برده ای!

مشکل اینجاست که منظور شما از سوال “کی به خواسته ام می رسم؟ ” داشتن آن خواسته های رویایی و بزرگ است.
و پاسخ این است:

تا زمانی خواسته ای در نظر بزرگ، خاص و دور از دسترس باشد، یعنی نتوانی باور کنی که داشتن اش راحت و بدیهی است، فاصله فرکانسی زیادی با آن خواهی داشت.
آن خواسته زمانی در زندگی ات ظاهر می شود که دیگر برایت یک خواسته بزرگ نباشد. بلکه به اندازه دیدن غذای مورد علاقه ات یا سبز شدن چراغ در خیابان یا سلامت تر شدن برایت کوچک، بدیهی و باورپذیر بشود.
راه باورپذیر شدن، از مسیر تأیید همین نشانه های کوچک و ادامه انجام تمرینات برای کنترل ورودی های ذهن و ساختن باورهای قدرتمند کننده تر می گذرد. تا جاییکه باورهای قدرتمندکننده جدید آنقدر در ذهنت تثبیت شود و تبدیل به جزئی از شخصیت ات گردد که موجب شود آن خواسته ها در ذهنت دیگر برایت آنقدر بزرگ و دور از دسترس نباشد.

اینجا همان نقطه ای است که این نگرش شروع به ظاهر شدن در رفتارت می نماید. یعنی در قالب ایمانی در رفتارت ظاهر می شود که تو را دست به عمل می کند به گونه ای که می توانی فراتر از مرز محدودیت های ذهنی و ترسهایت بروی و قدم هایی عملی برای آن خواسته بر می داری چون دیگر داشتنش را بدیهی و ممکن می دانی.


یک تمرین بعنوان اولین قدم در کسب توانایی کنترل ذهن:

اکنون دیگر می دانیم، تغییر باور از کنترل ورودی های ذهن شروع می شود. همانگونه که ورودی های نامناسب قبلی، باورهای محدود کننده قبلی را در ناخودآگاه مان ساخته، لازم است با ورودی های مناسب به ذهن، باورهای قدرتمند کننده را بسازیم.
هرچه توانایی ما در کنترل ورودی های ذهن بیشتر شود، باورهایمان قدرتمندکننده تر می گردد و پشتیبان قوی تری برای غلبه بر ترسها و قدم برداشتن برای تحقق خواسته هایمان در وجودمان ساخته می شود.

بنابراین در بخش نظرات این فایل به این سوالات با جزئیات جواب بده و اولین قدم را برای «تبدیل شدن به خالقِ بهتری برای زندگی ات» بردار:

تجربه شما درباره کنترل ورودی های ذهنت چیست؟
چه راهکاری برای تمرکز بهتر و بیشتر بر نکات مثبت اطرافت ات داری به گونه ای که به مدت زمان بیشتری در احساس خوب بمانی، کمتر نگران شده یا بترسی یا حتی بتوانی نکات مثبت را از دل هر وضعیت به ظاهر نادلخواهی نیز شناسایی و بر آن متمرکز شوی؟

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    799MB
    16 دقیقه
  • فایل صوتی پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    13MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3059 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رسول میرزایی» در این صفحه: 3
  1. -
    رسول میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2585 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز ، سرکار خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان بزرگوار در جمع این خانواده ی توحیدی

    خداوند در آیه 3 سوره انسان جزء 29 میفرماید:

    ما راه را به او نشان دادیم یا سپاسگذار خواهد بود یا ناسپاس

    سپس در آیه 4 می‌فرماید:

    ما برای کافران زنجیرها و بندها و آتش فروزان آماده کرده ایم.

    این فایل نشانه امروز من بود،

    حدود 8 سال پیش که برای رونق و پیشرفت کسب و کارم در کلاس بازاریابی شرکت کردم و در آن کلاس با دوستی آشنا شدم که استاد عباسمنش و سایت ایشون رو بهم معرفی کرد،

    من وارد سایت شدم و این فایل اولین فایلی بود که از ایشون دیدم و اون روزها اصلا در مدار دریافت آگاهی هایی که استاد می‌فرمایند نبودم و هرز چند گاهی

    به سایت سر میزدم و فایلی میدیدم که ببینم ملک و ماشین‌های استاد چندتا هست یا چطوری هست

    واقعا انگار قلبم و گوشهام به روی این آگاهی ها بسته بود…

    و همینجور به زندگی گوسفند وار خود ادامه میدادم ، گله و شکایت از پدر و مادرو و عمو و دایی و دولت که تا دلت بخواد

    عیب جویی از دیگران و برای هزار نفر تعریف کردن که بسیار…

    غیبت کردن که بسیار…

    گله و شکایت از بازار و دولت و حکومت که بسیار…

    من اون زمان اصلا نمیدونستم نجواهای ذهنی یعنی چه؟؟؟؟

    اگر یه برخورد یه حرفی از دیگران دریافت میکردم که به مزاجم خوش نمیومد وای که داخل ذهن من چه خبر بود انگاری این کلم شده بود میدون جنگ و صدای تیرو خمپاره رو داخل مغزم حس میکردم

    و در آخر هم به اون طرف پیام میدادم و کلی حرفهای بیخود و نازیبا می‌فرستادم و برای صد نفر هم تعریف میکردم و تا مدتها باز این حرفها را برا خودم حلاجی میکردم که نه باید فلان حرف را هم بهش میگفتم و . . .

    گاهی اوقات میگفتم خدا ولی فقط به زبون بود و واقعا شیطان کنترل ذهن منو به دست گرفته بود.

    من مصداق پاراگراف آخر آیه 3 سوره انسان بودم فردی ناسپاس و ناشکر و بهتره بگم کافر…

    مغازه تزئینات ساختمان داشتم، مشتریان و درآمدم هر روز کمتر میشد

    روابطم با دیگران سیاه میشد ، می‌فهمیدم که آدم‌ها منو ترد میکنند

    و پیش رفت تا نعمت مغازه دار بودن ازم گرفته شد و مغازم رو جمع کردم و به قول استاد عزیز کار از پس گردنی و سیلی گذشت

    و رفتم زیره چک و لگدهای دنیا

    با چند سال سابقه کار برای خودم ،

    رفتم باز شاگردی، نتونستم تحمل کنم و بعد چند ماه با روابطی داغون زدم بیرون

    رفتم با داداشم خرید و فروش ماشین میکردم ، با پیشنهاد فردی ماشینم را فروختم و با اون فرد شریکی گوسفند خریدیم،

    ای خدا چقدر حرفهای استاد استاد حقه بخدا . .

    گوسفندها را که خریدیم به امید بازار شب عید ، شد اولین ساله پندمیک که همه جا تعطیل و قرنطینه بود

    قیمت گوسفند ریخت و قیمت ماشین رفت بالا

    اون فرد هم که طبق قانون جهان باید زیرو میکشید و باز چکد و لگدی محکمتر از قبل ،

    من که تجربه ای نداشتم از این کار

    گوسفندها هر روز مریض و ضعیف می‌شدند و در آخر با ضرر فراوان فروختموش و به خیال خودم راحت شدم

    خیلی برام سخته خود افشایی و با جزئیات نوشتن

    بعد از اون ماجرا چندین شغل رفتم و با روحیه ای و رابطه هایی داغونتر رها کردم

    تا اینکه رفتم داخل شرکتی استخدام شدم و الان فکر میکنم میفهمم که خدا باز رهام نکرده بود

    یکم خودم و زندگیم آرامش گرفتم

    به لطف خدای مهربان از کارگری، بدون پارتی و معرف شدم مسئول خرید شرکت

    در مواقعی که برای انجام کارهای شرکت با ماشین شرکت میرفتم بیرون

    فایلهای استاد رو گوش میدادم و انگار حالم یکم بهتر شده بود

    رفته رفته رسید به جایی که صاحب شرکت که خیلی سخت به کسی اعتماد می‌کرد به واسطه ضربهایی که از نیروهای قبلی خورده بود،

    ماشین چند میلیاردیش را برای سرویس و انجام بعضی امور به من میداد که اصلا برای کسایی که چند سال اونجا کار می‌کردند بسیار تعجب آور بود

    و اینها چیزی نبود جز لطف خدای مهربان

    و من حس میکردم انگار آرام آرام داره شرایط تغییر میکنه و بصورت زبانی از خدا تشکر میکردم

    یه روز صاحب شرکت صدام زد داخل دفترش و گفت تصمیم گرفتم در مزایدها شرکت کنم ( مواد اولیه تولید محصولات شرکت مس و برنج بود)

    و فردی که امین باشه را برای این کار پیدا نکردم و میخوام تو را مسئول این کار کنم فقط یه شرطی داره ، گفتم چی؟؟

    گفت 20 میلیارد ازت سفته میگیرم من بدون معطلی قبول کردم و چند روز بعد گفت 1 میلیارد سفته کافیه بیار تا کار رو شروع کنیم و به مسئول استخدام گفت که سریع فردی را برای جایگزین من در سمت قبلی پیدا کنند

    من اینها رو پیشرفت میدیدم و همواره از خدای مهربانم سپاسگذاری میکردم

    و چقدر اتفاقات زیبایی که داخل اون شرکت برام افتاد و چه روابط خوبی که شکل گرفت به لطف خدای مهربان

    بعد چند ماه بخاطر تضاد مالی و مسئولیت های سنگینی که بر عهدم گذاشته شده بود درخواست افزایش حقوق دادم

    جلسه ای گذاشته شد تا مرا با وعده و وعید به همین حقوق قانع کنند ،

    گفتم اگر حقوقم افزایش پیدا نکنه استعفا میدهم

    میدونی به لطف پروردگار پیشرفت خیلی خوبی در اون شرکت داشتم ولی حس کردم اون چیزی که میخوام نیست

    من عزت میخواستم پیشرفت میخواستم ولی آرامشه هر روز داشت کمتر و کمتر میشد

    خیلی سخت بود ولی از خدا خواستم که بهم جسارت بده استعفارو بنویسم و به خدا گفتم اگر همین راه درسته،

    که حقوقم را افزایش میدند و ادامه میدم و اگر این راهه درست نیست، که موافقت نمی‌کنند و جدا میشم

    و نجواها که تو دیوانه ای اینجا که الان هستی آرزوی تک تک این بچه‌هاست

    اگر رفتی بیرون میخوای چیکار کنی؟

    دوباره در به دریات شروع میشه….

    همش میگفتم همون کسی که اینجا برام پارتی شد و بهم عزت داد درستش میکنه

    ( آخه من از کارگری کف شرکت رسیده بودم به واحد بازرگانی ، پشت میز، زیره اسپیلیت، لباسهام همیشه مرتب و اتو کشیده بود، برام غذا میاوردند . . . تمام استعلام قیمت ها و تمام خریدهای ریز و درشت شرکت را پیگیری میکردم فرمهاش رو پر میکردم و می‌بردم برای مدیر کارخونه

    [با مدرک تحصیلی سوم راهنمایی ]

    استاد عزیز میدونم برای شما قابل باور هست.

    و من چقدر سپاسگذاری میکردم ، عزتی که خدا دهد…)

    استعفارو نوشتم و خبری از موافقت با افزایش حقوق نشد و جدا شدم

    نجواها شروع شد که الان دوباره بیکار شدی

    خرج زن و بچت و میخوای چیکار کنی؟

    کرایه خونتو میخوای چیکار کنی؟

    و همش میگفتم خدا برام درست میکنه

    توی یه فایلی استاد گفت به هیچ وجه خودتون رو بیکار نکنید

    با خودم گفتم من که در کاره سابقم نصابی بلدم وسیلهاشم مثل دریل و جعبه ابزارو دارم ، پس میرم شاگردی

    رفتم برای همکارام نصب انجام میدادم

    یه در آمدی حاصل شد

    و وقتهایی بیکار بودم

    کوه میرفتم ، پیاده روی میرفتم و هنذفری گرفته بودم و خودمو بمباران کردم با فایلهای استاد عزیز و سعی می‌کردم حال و احساسم رو خوب نگه دارم

    همش به خدا میگفتم خدایا من نمیخوام سختی بکشم

    یه کسب و کاری برا من جور کن که هم درآمدم باشه و هم بتونم در محل کارم راحت و تمرکزی روی خودم کار کنم

    بعد چند ماه کسی که می‌خواست مغازه سوپر مارکتی رو با جنس و لوازمات واگذار کنه سر راهم قرار گرفت

    نجواها میگفت چطوری تو که هیچ پولی نداری

    گفتم خدایا خودت جورش کن

    باهاش حرف زدم قرار شد کل پول رو در 2 تا قسط 2 ماهه و 4 ماهه پرداخت کنم و منی که هیچ تجربه ای در این کار نداشتم

    و فقط 15 میلیون پول داشتم باهاش پول پیش مغازرو دادم و شروع کردم

    چه معجزاتی که این 6 ماهه برام اتفاق افتاده و به لطف خدای مهربان بدهی ها پرداخت شد و خدارو هزاران مرتبه شکر دخل مغازه نسبت به شروع کارم 3 برابر شده و هر روز پیشرفت رو حس میکنم

    بخدا خیلی اتفاقات زیبا برام رخ داده روابط خوب با همسرم، دستایی که به کمکم میاند و راهنماییم میکنند،بهم جنس میدند و همش برکت و نعمت

    احساس میکنم اون روغنکاریه که استاد میگه برام داره انجام میشه،

    مریضی خودم و همسرم و فرزندم تقریبا به صفر رسیده

    هر جا میرم کارم زود راه میوفته

    به خدا میگم تو دلها را برام نرم کن

    به خودش قسم جوری طرف باهام خوش برخورد میکنه که غیر قابل تصوره

    همسایه مغازهای عالی و با مرام

    با اینکه اون فرد با همسایها مشکل داشت و از همسایها خیلی بد گفت ، الان همون افراد شدند معجزات زندگی من

    یکیشون برام میوه میاره

    یکیشون با اینکه پیرمرده برام چایی میاره

    و چقدر زیبایی برام اتفاق افتاده همش از لطف پروردگار مهربانم هست

    و مطمعن هستم که رشد بسیار عالی در همه جنبه ها خواهم داشت چون ما خودمون خالق زندگیمون هستیم و خداوند در قرآن گفته شما را آنچه می‌دهیم که از پیش فرستادید و این پیام را هزاران بار از زبان استاد عزیز در فایلهای مختلف شنیدم و سعی میکنم زندگیم را اونجوری که خودم دوست دارم جهت دهی کنم.

    زمانی که شروع کردم به کامنت نوشتن ساعت 5 عصر بود الان ساعت 12 شبه که ارسالش میکنم

    خدایا شکرت

    میدونم کامنتم طولانی شد ولی دلم نمیاد که ننویسم

    چقدر صحبت‌های آقا رضا عطاروشن با اون چهره‌ ی زیباشون وتجربیاتشون کمکم کرد

    صحبت های رزا خانم در قسمت 37 گفتگو با دوستان با اون صدای آرامش بخش و دلنشینشون چقدر کمکم کرد و چندین و چند بار من صحبت‌هایشان را گوش دادم نوشتم و سپاسگذاری کردم

    و نتایج شگفت انگیز آقا وحید که از بار بری با وانت رسیدند به کارخانه داری و 100 نفر نیرو رو به کار گرفته و اداره میکنه

    دوستان بخدا این استاد عزیز، این صحبت‌ها، این آگاهی ها نسیب هر کسی نمیشه ، یکی از سپاسگذاریهای هر

    روز من

    همزمانی زندگی استاد عباسمنش با منه، لیاقت حضور من در این سایت ،

    و حضور در جمع شما دوستان توحیدی ، هست

    همیشه با خودم میگم چقدر آدمهایی که آمدند توی این دنیا و به قول آقا رضا احمدی عزیز تا آخر عمرشون درگیر افزایش قیمت خیار سبز از 10 هزار تومان به یازده هزار تومان بودند

    و واقعا گمراه از دنیا رفتند و هیچ جرعه ای از شهد شیرین این آگاهی ها ننوشیدند

    و تمام عمرشان به ناسپاسی و ناشکری و گله و شکایت تباح شد

    واقعا این آیه حقه:

    خدایا مرا هدایت کن براه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان

    دوست عزیز بدون اگر اینجایی خدا دستتو گرفته،

    یه نگاه بنداز به آدمهای دورو اطرافت ببین از چیا حرف میزنند،

    همش از میزان درآمد پاینشون، افزایش قیمتها، مریضیهاشون، مشکلاتشون،

    و همش ناشکری و ناسپاسی و کفر ورزیدن

    بخدا قسم روزی هزاران هزار بار برای قرار گرفتن در این مسیر توحیدی و پر از زیبایی و نعمت و برکت شکر خدا را بگم باز کمه

    و استاد عباسمنش عزیز و بزرگوار به قول دوستان در کلمات نمیگنجه که اون سپاسگذاری که در خور شما هست رو بجا بیارم

    فقط بدونید که شب و روز دعای خیر پشت شما هست

    الان میفهمم آدم از گذشتش خود افشایی بکنه چقدر سخته

    و شما این کار رو جلوی دوربین با عشق انجام دادید تا ما بتونیم اصل رو از فرع تشخیص بدیم و در مسیر درست قرار بگیریم

    استاد عزیز نوش جونتون تجربه بهترین شرایط، اتفاقات، رابطه ها، هر روزتون و هر لحظتون پر از نور و رحمت و برکت باد

    شما فقط راه ثروتمند شدنو نشون ما نمیدید ،

    شما راه آرامش، راه آسانی ها، راه لذت، راه سرافرازی، راه عزت و سربلندی، راه قدم برداشتن برای تحقق خواستها، راه تشخیص اصل از فرع در همه امور،

    و پیدا کردن مسیری که ما برایش خلق شدیم و پا در این جهان گذاشتیم را با تمام وجودتون نشانمان میدید

    خدارو هزاران هزار بار شکر که لایق بودم

    و هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  2. -
    رسول میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2585 روز

    سلام به خانم مهدیان دوست همفرکانسی و توحیدی ،

    ممنونم از شما که با خواندن کامنت بنده و جواب دادن بهش قوت قلبی شدید برای اینکه ایمانم به مسیر و آموزها قوی‌تر و محکم تر بشه.

    این روزها به لطف الله خیلی دارم روی بحث کنترل ذهن کار میکنم

    کنترل ورودیها، شناسایی و آرام کردن نجواها یا نشخوارها، و صحبت نکردن در مورد ناخاستها

    اینها کارهایی هست که فقط و فقط خوده خدا میتونه کمک منه رسول بکنه که بتونم زیپ دهنمو ببندم و اگر به قدرت و اراده خودم باشه ، به نجواها بها میدم و بعد هم دهن باز میشه و همون سیکل معیوب…

    نمونش همین امشب فردی که خیلی قبلا ها باهاش مشکل داشتم اومد درب مغازه‌ و وقتی جنسش را داشت حساب می‌کرد باور کنید تموم بدنم استرس گرفت و از داخل داشتم میلرزیدم و خدا آرومم کرد و بهم گفت سره خودتو با جابجا کردن جنس‌ها بند کن

    خداروشکر ایشون زود رفت و بخاطر شدت تنشهایی که ما قبلا داشتیم فرکانسم افتاد و از قضا یکی از همسایهای مغازم که گاهی میاد و از مشکلات میگه (و من آگاهانه سعی میکنم اعراض کنم و باهاش بحث نمیکنم ) اومد داخل مغازه و ذهن شروع کرد به جولان دادن که زود باش بگو خودتو خالی کن ،

    از اون روزها و مشکلاتت با اون بنده خدا براش تعریف کن و من چندین بار حرف اومد تا نوک زبونم و خدارو صد هزار مرتبه شکر به خودم گفتم ساکت باش و بعد چند دقیقه به لطف خدا بصورت رگباری مشتری اومد و هم اون بنده خدا خداحافظی کرد و رفت

    و احساس کردم فرکانسم داره تغییر میکنه .

    یه چیز جالبی که تجربش کردم امشب [ یه حس قوی‌تر شدن] بود و انگار یه قدرت و توان جدیدی به درونم داده شد

    سپاسگذار خداوند هستم که پاداش کنترل کردن ذهنم را بهم داد و بار دیگر بهم یادآوری کرد که همیشه مواظبم هست

    از این کفش کارها هستند که جلوشون یه تکه آهن کار شده … من به خاطر کنترل نکردن ذهنم در گذشته از این لگدها از جهان میخوردم و چقدر که به خودم ظلم میکردم …

    خداوندا توبه مرا بپذیر و مرا هدایت کن براه کسانی که به آنها نعمت داده ای.

    بسیار خوشحالم که در جمع این دوستان نازنین هستم

    از استاد عباسمنش عزیز خانم مهدیان و تمام دوستانی که کامنت بنده رو میخونند و جواب میدهند سپاسگذارم

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    رسول میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2585 روز

    به نام خدای مهربان

    سپاسگذار خداوندم برای مسیر رشد و آگاهی

    سلام و رحمت خداوند به قلب خانم صنعت کار

    در کامنتم هر چی نوشتم و هر کسی که خونده و تاثیر داشته همش از لطف خداوند بوده

    بخدا من دوتا کار را خیلی جدی گرفتم سپاسگذاری و کنترل ذهن

    و نمونش همین الان که از معجزات کنترل ذهن و سپاسگذاری کردن پیام‌هایی از همسرم دریافت کردم که از شدت ذوق چشمهام خیس شده بود و داشتم به خدا میگفتم که تو همه‌ی این کارها رو کردی ، تویی که دلهارو نرم میکنی

    خانم صنعت کار ازتون ممنونم که برام نوشتید و باعث شدید استوارتر و محکم تر در مسیر قدم بردارم

    خداروشکر که در بهترین زمان کامنتتون به دستم رسید .

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: