پس کِی به خواسته ام می رسم؟!

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

افراد زیادی، به محض تصمیم برای تغییر و ساختن باورها، مهم ترین سوالشان این است که:

کِی به آرزویم می رسم؟
کِی می توانم خانه رویایی ام را داشته باشم؟
کِی با عشق رویاهایم ازدواج کنم؟
کِی به آن ثروت عظیمی که همیشه می خواستم، می رسم؟

احتمالاً شما نیز درگیر این سوال که کی به خواسته ام می رسم؟ بوده ای.

برای پاسخ به این سوال، می خواهم به یادت بیاورم که:

از همان لحظه ای که آموزش ها را شروع و تمرینات را انجام می دهی،

از همان لحظه ای که با تلاش ذهنی فراوان، سعی در کنترل ورودی های ذهنت نموده و شروع به تحسین زیبایی ها  و تمرکز بر نکات مثبت هر موضوعی می نمایی، به گونه ای که به احساس بهتری برسی، وقوع اتفاقات خوب، آغاز می شود.

از آنجا تمرکز اصلی آموزش های من در تمام دوره ها و فایلها، بر ایجاد مهارت برای کنترل ورودی های ذهن است. وقتی به روش آن آموزه ها رفتار و تمریناتش را انجام می دهی، گویی چرخ دنده زندگی ات روغن کاری شود، همه چیز در زندگی ات روان تر می شود.

برای همین اگر کمی تأمل کنی، به راحتی به یاد خواهی آورد که به محض شروع آموزش ها، نشانه ها یکی پس از دیگری در زندگی ات شروع شده:

هدیه ای از یک دوست دریافت نموده ای.

افزایش حقوق داشته ای.

شغل مناسب یافته ای.

پول یا یک شیئ با ارزش در خیابان یافته ای،

مادرت همان غذایی را درست کرده که آن روز دوست داشتی.

سرماخوردگی ات خیلی زود شده و همه با شما مهربان تر شده و برای کمک به تو بسیج شده اند!

و هزاران اتفاق دیگر که نشان می دهد همین حالا نیز به خواسته های بسیاری رسیده ای اما چون آنها را داری، موضوع را از یاد برده ای!

مشکل اینجاست که منظور شما از سوال “کی به خواسته ام می رسم؟ ” داشتن آن خواسته های رویایی و بزرگ است.
و پاسخ این است:

تا زمانی خواسته ای در نظر بزرگ، خاص و دور از دسترس باشد، یعنی نتوانی باور کنی که داشتن اش راحت و بدیهی است، فاصله فرکانسی زیادی با آن خواهی داشت.
آن خواسته زمانی در زندگی ات ظاهر می شود که دیگر برایت یک خواسته بزرگ نباشد. بلکه به اندازه دیدن غذای مورد علاقه ات یا سبز شدن چراغ در خیابان یا سلامت تر شدن برایت کوچک، بدیهی و باورپذیر بشود.
راه باورپذیر شدن، از مسیر تأیید همین نشانه های کوچک و ادامه انجام تمرینات برای کنترل ورودی های ذهن و ساختن باورهای قدرتمند کننده تر می گذرد. تا جاییکه باورهای قدرتمندکننده جدید آنقدر در ذهنت تثبیت شود و تبدیل به جزئی از شخصیت ات گردد که موجب شود آن خواسته ها در ذهنت دیگر برایت آنقدر بزرگ و دور از دسترس نباشد.

اینجا همان نقطه ای است که این نگرش شروع به ظاهر شدن در رفتارت می نماید. یعنی در قالب ایمانی در رفتارت ظاهر می شود که تو را دست به عمل می کند به گونه ای که می توانی فراتر از مرز محدودیت های ذهنی و ترسهایت بروی و قدم هایی عملی برای آن خواسته بر می داری چون دیگر داشتنش را بدیهی و ممکن می دانی.


یک تمرین بعنوان اولین قدم در کسب توانایی کنترل ذهن:

اکنون دیگر می دانیم، تغییر باور از کنترل ورودی های ذهن شروع می شود. همانگونه که ورودی های نامناسب قبلی، باورهای محدود کننده قبلی را در ناخودآگاه مان ساخته، لازم است با ورودی های مناسب به ذهن، باورهای قدرتمند کننده را بسازیم.
هرچه توانایی ما در کنترل ورودی های ذهن بیشتر شود، باورهایمان قدرتمندکننده تر می گردد و پشتیبان قوی تری برای غلبه بر ترسها و قدم برداشتن برای تحقق خواسته هایمان در وجودمان ساخته می شود.

بنابراین در بخش نظرات این فایل به این سوالات با جزئیات جواب بده و اولین قدم را برای «تبدیل شدن به خالقِ بهتری برای زندگی ات» بردار:

تجربه شما درباره کنترل ورودی های ذهنت چیست؟
چه راهکاری برای تمرکز بهتر و بیشتر بر نکات مثبت اطرافت ات داری به گونه ای که به مدت زمان بیشتری در احساس خوب بمانی، کمتر نگران شده یا بترسی یا حتی بتوانی نکات مثبت را از دل هر وضعیت به ظاهر نادلخواهی نیز شناسایی و بر آن متمرکز شوی؟

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    799MB
    16 دقیقه
  • فایل صوتی پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    13MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3059 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمیه» در این صفحه: 1
  1. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    به نام الله یکتا، بهترین یار و یاورممممم❤

    سلام به عزیزانم در این سایت .سلام به خودم و سلام به استادم و سلام به عزیز دل استادم.امروز یه اتفاق قشنگی برام افتاد که میخوام اینجا بنویسم چون از این صفحه بهش رسیدم!

    اولین سوراخ گیری بزرگ سطل ثروتم😍

    تو حسابم یک میلیون و دویست و چهل هزار تومن پول داشتم که کاملاً از درآمد خودمه، یه حسی بهم گفت که با این پول یکی از محصولات استاد رو بگیر! و چون قبلش داشتم تو حیاط تمرکز بر نکات مثبت می کردم و تو تاریکی داشتم از گلامون عکس می انداختم و حال خییییلی خوبی داشتم گفتم هدایت الله هست و من یا باید قدم دوم رو بگیرم یا اصول کسب و کار شخصی! تو کیف پول سایتم هم که پول دارم و بعد به ذهنم اومد که بعدشم دوباره که دو سه روز دیگه از شاگردام پول برام میاد می تونم قدم سوم رو هم بگیرم! و …. اما یهو یاد تعهد خودم افتادم ! آخر اسفند ماه از خودم پرسیدم که کسی که یک سال و دو سه ماه روانشناسی ثروت ۱ کار کرده باشه باید پیشرفتش بیش از اینا باشه! چرا من اینطور نشدم!؟و اینقدر تمرکز کردم تا به جواب رسیدم ، اینکه استاد از تکامل حرف زده و از اینکه عجول نباشید و باید اول از فایل های دانلودی رایگان به درآمد برسین و بعد از اون درآمد محصول تهیه کنید!دیدم ای دل غافل من اصلاً به این نکته دقت نکردم و با پولی که هدیه همسرم بود دو تا محصول گرفتم!پیشرفت هایی داشتم اما نه اونی که می خواستم و در توانم بود!تصمیم گرفتم که فایلا رو پاک کنم و ریختم تو یه فلش و اومدم با برنامه ای که چند وقت یه بارم تغییرش دادم و ثابت نبود رو فایلا از اول کار کردم ، اتفاقا تعداد خیلی کمی رو کار کردم ،اما خییییلی دقیق دارم روشون کار می کنم و درکم خییییییلی بالاتر رفته و اگه بخوام از نتایجم بگم اعتماد بنفسم به شدت بالا رفته و کارهایی که هیچ وقت فکرشم نمی تونستم بکنم که انجامشون بدم دارم انجام میدم .تو این مدت یه زمین گرفتیم ،توی یه جای بکر که شبیه چنین جایی آرزوی من و همسرم بود، درآمد همسرم هم افزایش داشت و جذب خودم هم در تعداد کلاس ها و شاگردام بالاتر رفت! و روابطم با فرزندانم رویایی تر شده و و و و حتی من که آشپزی خوبی داشتم تو آشپزی هم خیلی بهتر و سریع تر شدم و تو کارهای خونه ، سلامتی و خلاصه از همه لحاظ بهتر شدم و رشدم رو روزانه احساس می کنم و اگر یه روزی پام به عقب بخواد بره مچش رو می گیرم و درستش می کنم …..

    خلاصه که وقتی اون فکر اومد تو ذهنم گفتم من که تعهد دادم و بهش پایبند هم هستم پس چرا این ایده اومد سراغم؟!گفتم خدایا چکار کنم؟ جواب اومد که نشانه ی امروز من!

    اومدم تو خونه و نشانه ی امروز رو زدم و رفت به فایل پس کی به خواسته ام می رسم!و با خودم گفتم من که از سال جدید خیییییییییلی آرومم و دیگه عجله ندارم ، به جز دو سه مورد که حال دلم اوکی نبود که بازم تونستم خودمو جمع کنم و قانون تکامل رو بارها تو ذهنم مرور می کردم! بعد مقاله رو تند خوندم و خواستم تمرینی که استاد گفته رو انجام بدم که دیدم الهام میگه کامنت بخون!اونم بالاترین امتیاز رو! کامنت سید رهام بود!خواستم دقیق بخونم دیدم میگه چشمی و سریع و فهرست وار بخونش انجام دادم و بعد هم گفت جوابایی که بهش دادن رو بخون که شروع کردم به خوندن و رسیدم به جمله #خداوند برای من کافیست# از حمید جاوید عزیز!!! و احساس کردم که هرررررر چی بخوام خدا بهم میده و همه ی محصولات استاد رو هم بهم میده و نباید عجول باشم! گفتم چشم ! گفت بازم ادامه بده و اطاعت کردم و رسیدم به جمله #دارم فایل های رایگان گوش میدم# از JUST GOD عزیز! و احساس کردم تکلیفم رو فهمیدم‌ و نباید الان فایل بخرم و دوباره فکر کردم که این نجوا چی بود!؟ تا اینکه فهمیدم که من که از فروردین امسال متعهدانه دارم سوراخ های سطل ثروتم رو می گیرم و چیزای پیش و افتاده و بی هدف دیگه برام اتفاق نمیافته و برای همین اون ناهنجاری خرج کردن و ناتوانی در نگه داشتن پول داشت اینطوری رخ می داد! درسته که فایل های استاد عزیزم ارزشمند ترین آگاهی هایی عصر امروزه و حتی در آینده و برای آیندگان ! اما این که من با چه هدفی و بر مبنای چه احساسی این محصول رو بگیرم ارزش تصمیم من رو می رسونه! اگر صرفاً چون نمی تونم پول رو نگه دارم محصولی رو بخرم یقیناً در مدار اون محصول نیستم و آگاهی هاش رو به خوبی درک نمی کنم و مثل همون روانشناسی ثروت ۱ میشه!خلاصه که گفتم چکار کنم ؟به دلم افتاد هدف درست کنم(الهام)؟ به دلم افتاد پنجاه میلیون پس انداز کنم!(نجوا)با خودم گفتم اوووووه پنجاه میلیون چقددددر طول میکشه!! و بعد گفتم تکامل تکامل تکامل و بعد تصاعد! وگفتم هدفم رو بیست میذارم و باید موجودی حسابم رو به بیست میلیون برسونم!گفتم خدایا چجوری بیست میلیون رو نگه دارم تا حالا این کارو نکردم و شاید نتونم پایبند باشم و خواستم رقم رو بیارم پایین که یادم افتاد (الهام)که چند وقت پیش یکی از کارت های بانکیم رو فرستادم زیر کمد سنگین کتابا و نمیشه کارت در آورد مگر با جابجایی کمد! تصمیم گرفتم که پول رو به اون کارت انتقال بدم!و سریع یه حساب و کتاب کردم و خرج واجب رو ازش جدا کردم و یه تومن انتقال دادم به اون کارت و وااااااااااااااای که چه حال خوبی داشتم از این تصمیم بزرگم! و من! و من! و من! من تونستم اولین پس انداز هدفمند یک میلیونیم رو انجام بدم !!! سایت پررررررررر از آگاهی های نابه که شما به رایگان در اختیار گذاشتین و بارها و بارها و بارها گفتین که باید از اینا نتیجه ی واضح بگیریم و بعد بریم سراغ محصولات!یادم اومد که همین ماه پیش از کامنت های دوستانم تو عقل کل ۳۵۰ تا ترمز ذهنیم رو پیدا کردم و فقط نوشتم و حتی باورهای قدرتمند کننده براشون ننوشتم اما همون که فهمیدم اون ترمزها رو دارم دقیقاً تو همون نوشتن ها بودم که با پیش اومدن یه ناخواسته هدایت شدیم به یک خواسته عظیم، خرید زمین به طرزی شگفت انگیز! مرررررررررررررسی استادم!ممنووووووووون استاد که خودت این همه آگاهی کسب کردی و بهشون عمل کردی و نتیجه گرفتیو بعد هم با ما به اشتراک گذاشتی! قول میدم همین جا و تعهد میدم همین جا که اول به هدف موجودی بیست میلیونم برسم و اون موقع نه با تله ی سوراخ سطل ثروت بلکه با فکر درست محصول بخرم وقتی که در مدار درک آگاهی های اون محصول قرار گرفتم و خریدنش هم برام بسیااااار راحت باشه!

    خواستم فقط همین رو بنویسم اما الان دلم میخواد همین جا تمرینی که استاد گفته رو هم انجام بدم🤩

    راهکاری که میخوام بگم رو قبل از آشنایی با استاد ناخودآگاه انجام میدادم اما بعد از آشنایی با استاد فهمیدم که همون مقدار کم انجام می دادم من رو هدایت کرده به این مسیر.و اون هم تمرکز بر نقاط مثبت هست!دقیقاً از لحظه ای که با استاد آشنا شدم تا به امروز این مهمترین چیزیه که از استاد یاد گرفتم و تکاملی و به لطف الله دارم این ماهیچه رو تقویت می کنم .

    وقتی هفده سالم بود فهمیدم که تلویزیون حالم رو بد میکنه و وقتم رو تلف میکنه!این رو بعد از دیدن یه سریال که اصلاً هم الان یادم نیست چی بود فهمیدم! فقط احساس خودم رو یادمه که نمی دونم انگار ماه ها نشستم و دیدم و بعد آخرش که تموم شد یه چیزی درونم پرسید خب که چی؟بهم بگو چی عایدت شد از این چند ماه پیگیری این سریال!؟ و باید بگم سریال تنها چیزی نبود که من میدیم و خیلی برنامه های دیگه رو هم نگاه می کردم! البته شاگرد زرنگی هم بودم که الان بعد از این همه سال درست در همین لحظه فهمیدم که اگه تلویزیون نگاه کردن های من نبود من به راحتی به هدفم در کنکور می رسیدم اما این الان مهم نیست برام! اینو گفتم که برای خودم روشن شه، چون هر وقت یاد این می افتادم که دلیل اینکه من تو کنکور به اون چیزی می خواستم و خیلی از معلم هام هم فکر می کردن بهش می رسم اما نرسیدم چی بود؟جوابی پیدا نمی کردم و الان دقیقاً دیدم جلوی چشمم! و مقصر هم خودم بودم دیگه! لا مشکل!😁بیخیال!از اون موقع کم کم سعی کردم که هدفمندانه تلویزیون ببینم یه جورایی فیلتر گذاشتم و دیگه سال ها بود که سریال نمی دیدم و یادمه که حتی موقع ازدواجم گفتم تلویزیون نگیریم که خب موافقت نشد و گرفتن! اما من روشن نمی کردم و بیشتر سرم تو کتابام بود و مجله های موفقیتی و و از همون جا ها هم به این مسیر رسیدم!اما دقیقاً نمی دونستم دارم چکار می کنم و این کار اسمش کنترل ذهنه، فقط ناخودآگاه شاداب بودم ، خوشبین بودم و خوش پوش بودم و راحت با دیگران ارتباط برقرار می کردم و فقط تو یه دوره ی چهار پنج ساله اذیت شدم و حال خیلی بدی رو تجربه کردم که باز هم خودم باعثش بودم و الان چند ماهه که خودم رو بخشیدم که البته این بخشش هم نتیجه ی کار روی سفرنامه است که فعلاً تو روز پنجم گیر کردم اما حتماً ادامه اش میدم!

    بله راهکار اصلی من تمرکز بر نقاط مثبت هست و این همه چی رو شامل میشه! حتی به نظر من باید به کارها و چیزها و یا کسانی که یه روزی ما بدمون میومد هم جور دیگه ای نگاه کنیم و بگیم حتماً و یقیناً درش خیری هست! که داشتن آگاهانه ی این تفکر رو و عمل کردن به اون رو هم از استاد عباسمنش یاد گرفتم. و اوائل آشنایی ام با استاد بود که یه کلیپ کوتاهی از لوئیس هی عزیز رو خداوند تو مسیرم قرار داد که جملات آخرش خییییلی روی من تاثیر گذاشت با اون لحن زیبا و نگاه معنادارش! و هنوز که هنوزه چند وقت یه بار این کلیپ کوتاه رو می بینم و به خودم یادآور میشم که :

    “یکی از عقاید من در زندگی اینه که تنها نیکی و خوبی در برابر حضور دارد و من سال های زیادی است که این جمله را به خودم می گویم.پس واقعاً برایم مهم نیست که چه اتفاقی در زندگی ام می افتد زیرا که من می دانم که نتیجه یقیناً خوب خواهد بود!”

    و مخصوصاً این چند وقت اخیر بیشتر انجامش دادم و حین انجام دادن دو تا کار مهم (خرید زمین و انجام مراحل اولیه جذب شاگرد برای طرح تابستانه ام ) به خودم یادآور میشدم که تمرکز بر نقاط مثبت و شکرگزاری فاصله من رو با خواسته ام کمتر و کمتر میکنه و وتمام سعیم رو می کردم که پایبند باشم و خداروشکر نتیجه های خیلی خوبی هم گرفتم. و باید ادامه داد و مهمترین نکته اش همین جاست ! درک یک کار و انجام اون کار یه مداره و ادامه دار بودنش یه مدار دیگه است! و به نظرم باید دنبال این باشیم که چه جور ادامه دار باشه! تقریباً همه ی ما می دونیم که باید چکار کنیم و بارها و بارها هم در مقیاس های مختلف بسته به میزان تلاش خودمون در کنترل ذهن نتایج ریز و درشتی در حد خودمون گرفتیم اما نگه داشتن این و پروراندن این توانایی خییییلی مهمه.کارهایی که خودم می کنم برای حفظ پایداری در این تمرین مهم ترینش اینه که مراقب ورودی هام باشم ، یکی از بدترین ورودی های من تلفن بود!که موفق شدم کنترلش کنم که البته صد در صد نشده ، اینکه طرف مقابل از گله و شکایت هاش بگه و من گوش کنم هم بد بود!من خودم این عادت رو نداشتم که زنگ بزنم و گله و شکایت داشته باشم اما شنونده ی گله و شکایت های دیگران بودم!و خوب حالم خیلی بد میشد!و از حدود سه سال و نیم پیش با راهنمایی همسرم اینو فهمیدم و آروم آروم این ایراد رو برطرف کردم و الان یه جوری شده که همه از خوبی و خوشی میگن!و خب هنوز یه رگه هایی هم هست که باید اونم درست کنم و نمونه اش همین دیروز اتفاق افتاد که تلفنی به صحبت های یکی گوش دادم که در مورد بیماری اش و … حرف می زد .اصلاً هم بیماری مهمی نبود ، اما روح من ناخودآگاه آزرده شد و داشت حالم بد می شد! که با خودم گفتم من که اینقدر حالم خوب بود! تا چند دیقه پیش داشتم از دخترم و هنرمندی هاش تعریف می کردم حالا دارم میگم چرا این همه ظرف کثیف کردی ؟! فهمیدم به خاطر همون تلفن بود چون طولانی هم شده بود روم تاثیر بد گذاشته بود!وقتی فهمیدم، سریع تو همون آشپزخونه شروع کردم به شکرگزاری در مورد چیزهایی که می دیدم و حالم کم کم بهتر شده و کلاً خوب شدم! و با حال خوب خوابیدم و اتفاقاً وقتی بیدار شدم دیدم پیامک واریزی از شاگرد جدید دارم و خیییییلی خداروشکر کردم به خاطر کنترل کردن ذهنم.و اتفاقاً همین بودن در حال خوب موقع خواب یکی از کارهای مهمه به نظرم!که باید جدی بگیریمش و آگاهانه قبل از خوابیدن با شکرگزاری و تصویر سازی و یادآوری چند نکته آموزشی از استاد احساس خودمون رو عالی کنیم.که اینم باید اینطور باشه خیییییلی خسته نباشیم و بعد بریم که بخوابیم. وقتایی که حال روحیمون خرابه خوبخود دیر خوابمون می بره کهکالبته به لطف اللله من حدود چهار ساله که این مشکل رو ندارم. اما میخوام بگم وقتی حالمون هم خوبه بازم یه طور تنظیم کنیم که انرژی جسمانی لارم داشته باشیم که بتونیم قبل از خواب این مراحل رو داشته باشیم و اینطور نباشه که سریه و به لحظه از خستگی خوابمون ببره. این نکته ای بود که همین الان به دلم الهام شد !!!

    صبح هم وقتی بیدار شدیم این بیداری و خواب خوب شب نباید برامون عادی باشه و من حدود یه ساله که وقتی با صدای آلارم گوشیم بیدار میشم از این بابت که قراره یه روز پر انرژی دیگه رو شروع کنم خوشحال میشم و وقتی آلارم گوشیم رو خاموش کردم کنار تختم سجده میکنم و خدا روشکر می کنم. خییییلی انرژی ام بیشتر میشه.و بعد میام سر میزم و اولین کارم اینه که تو دفتر شکرگزاریم از نعمت های روز قبلم بنویسم و این خیییییلی حاااالم رو خوب میکنه.

    در مورد ترس ها هم ، اینو یاد گرفتم که آگاهانه خودم رو یاد ترس هایی که در گذشته داشتم بندازم و به خودم بگم که اون موقع که مثلاً از فلان مسئله می ترسیدم اتفاقی نیافتاد و اصلاً ماجرا اونی نشد که تصور من بود! پس الانم فکری که به ذهنم میاد و من رو می ترسونه فقط و فقط یه نجوای ذهنیه! و اینطوری حالم عادی میشه و اتفاقاً همه چی عااااالی پیش میره!

    یکی نکته ی دیگه که از استاد یاد گرفتم اینه که اگه یه کاری قبلاً یه نحوه ی خاصی پیش رفته و یا مثلاً یه نتیجه ی خاصی داشته دلیل نمیشه الانم مثل اون موقع باشه! باور کنید من از این نکته تو کارهای مهم که حتماً ، اما حتی تو کارهای خییییلی پیش پا افتاده هم استفاده می کنم! مثال خیییلی سااااده بزنم ، قبلاً پیش اومده بود برام که وقتی می خواستم یه غذایی برای بچه ها گرم کنم ، قابلمه رو میذاشتم رو گاز و می رفتم تو اتاق کارم و به کل یادم میرفت! می سوخت و بد هم می سوخت حالا قابلمه کوچیک تصور کنید فقط من با چه بدبختی ای باید حلش می کردم! بعد گفتم که دیگه از آشپزخونه بیرون نمیرم تا غذا گرم بشه و یا مثلاً مربا جا بیافته و اتفاقاً موفق هم شدم. تا اینکه پریروز عصر تو یه قابلمه کوچولو ماکارونی گذاشتم رو گاز و رفتم و یادم رفت!از تو اتاق بوی سوختگی رو حس کردم و اومدم اما نمی دونم چرا اصلاً اون قابلمه رو ندیدم رو گاز و خلاصه که تقریباً چیزی

    از ماکارونی تو قابلمه نبود! اما من خودم رو سرزنش نکردم اصلاً ! گفتم این دفعه مثل دفعه های قبل نیست و فقط به دید خود من بستگی داره.خیلی ریلکس تو قابلمه آب ریختم و گذاشتم رو گاز و درش رو گذاشتم و آب جوش اومد و کمی بعد خاموشش کردم و بعد از چند ساعت اومدم بشورم دیدم که خییییلی راحت تمام سوختگی ها ازش جدا شد! انگار که ماده جادویی بهش زده باشی!بدون اینکه من کاری بکنم! در صورتیکه همین کار رو من قبلاً هم‌انجام می دادم اما با یه بدبختی باید قابلمه رو تمیز می کردم اونم آخرش سفید نمی شد! این مثال شاید ساده به نظر بیاد اما واقعاً به همین سادگیه ! نگاه ماست که همه چی رو تغییر میده پس حواسمون باشه که چجور برداشت می کنیم ، چجور فکر می کنیم ! چجور از گذاشتن شواهد ظاهری کنار هم نتیجه می گیریم؟!

    قبلاً گفتم که گوشه ی گوشیم شکسته است و صفحه اش سیاه میشد و تعمیرکار گوشی بهم گفت دو هفته بیشتر دوام نمیاره و نمی دونم همین جور بمونه فلان قطعه اش هم می سوزه و اما من اون موقع به خودم گفتم نه! برای من نه! و الان یک سال و نه ماهه که با همون حالت بدون تعمیر دارمش! و حتی گاهی می بوسمش و میگم دمت گرم!

    یه مثال دیگه یکی از شاگردای جدیدم برای ماه اول مقداری پول واریز کرد و بقیه اش رو هنوز واریز نکرده بود، گفتم شاید از اونایی باشه که چون منو نمی شناسه نتونسته اعتماد کنه و منتظره که عضو گروه کلاس بشه و بعد بقیه رو واریز کنه و دیشب عضوش کردم .نجوا بهم گفت حالا براش پیام بذار که برای موندن تو گروه باید تا فلان موقع بقیه شهریه رو واریز کنه! اما من گفتم نه! خودش واریز می کنه! و صبح دیدم بقیه ی شهریه رو ساعت ۱:۴۷ بامداد واریز کرده !درست نیم ساعت قبل از بیدار شدن من! واقعاً واقعاً حقیقتاً همه چیز به نگاه ما بستگی داره! و به اونچه در افکار ما می گذره!

    ما فقط باید یاد بگیریم که قانون دور زدنی نیست و ثابته و با پایداری و صبر و عشق نتیجه ها از راه می رسند!

    ضمن اینکه یه اخلاق خییییییییلی مهم دیگه که باید در خودمون پرورش بدیم اینه که نذاریم داشته هامون عااااادی بشن! رویاهای ما ، ما رو از توجه به داشته های امروزمون باز نداره و از طرفی فکر نکنیم که داشته های امروز ما در برابر رویاهای بزرگ ما چیزی نیستند. ما ماشین مون رو برای خرید زمین فروختیم هر چند که به لحاظ باور فراوانی بهتر بود نمی فروختیم اما من به دو دلیل آگاهانه و کاملاً عامدانه این کار رو کردم! اولاً پدرم این ماشین رو برامون گرفته بود و تماااااام این سال ها نجوایی درونم می گفت یه وقت نفروشی بابات ناراحت میشه!!!موقع هایی که حتی ما به هیچ وجهه تو فکر فروشش نبودیم چنین نجوایی من رو آزار می داد و همه اش می گفت مبادا روزی اینو بفروشی ها! رابطه ات با پدرت خراب میشه!!! دلیل دوّم فکر می کردم اگه ماشین نباشه زندگی سخته! یعنی تو یه دوره ی زمانی فکر می کردم داشتن آرامش و راحتی بدون ماشین محاله! و باز هم این فکر برام آزار دهنده بود! و می گفتم اگه یه روزی ما ماشین نداشته باشیم چی می خواد پیش بیاد؟! خداروشکر یه موتور داریم و وقتایی که ماشین خراب می شد همسرم ازش استفاده می کرد و یادمه وقتی با موتور بود اینقدر دیر می اومد خونه و یا صبح خیییلی زودتر از خونه می رفت بیرون!وقتی خواستیم بماشین رو بفروشیم نجوا گفت دوباره همسرجانت باید خیلی زودتر از خونه بره بیرون و خییییلی هم دیرتر بیاد خونه چون خونه تون از بابل خیلی دوره! گفتم اینم حل میشه! و اتفاقاً اولین جایی که رفتیم با موتور از خونه مادر همسرم بود،خواستیم بریم فروشگاه ، که از خونه شون فاصله داشت !ما رفتیم دو تا فروشگاه خرید کردیم و وقتی برگشتیم خواهر همسری گفت نرفتین! گفتم چرا رفتیم خرید کردیم و اومدیم دیگه ! مبهوت مونده بود که چقدر زود برگشتین! و باید بگم که همسرم کاملاً عادی میره سر کار و کاملاً هم عادی و بلکه خیلی زودتر از قبل میاد خونه! مثال های ساده زدم اول برای خودم که به خودم یادآور بشم که به همین سادگیه!و یادم باشه که هررررر کاری که می کنم و هررررر تمرینی که می کنم در نهایت ارتعاشات احساسی خودمه که به اون تمرین و اتفاق ها معنای موفقیت یا شکست می بخشه!

    شااااااااااااااااد و سلاااااااامت و ثرررررررروتمند باشید و باشمممممم.

    و خدایی که از رنگ گردن به من نزدیک تر است!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: