پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 98 (به ترتیب امتیاز)

3059 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2197 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیزم

    سلام خدمتت دوستان ناب وخوب

    باید باورم کنم به هرآنچه که دوست دارم می رسم و خواسته ی خودم رو بزرگ تر از اون چیزی نکنم که بهش نرسم

    نباید نگران باشم که آیا من به این خواسته می رسم یا نمی رسم ؟؟؟؟؟حالا افکار منفی میان …………………پول کجابود……… با این گرونی…………………… اینا به خاطر باورهای اشتباهی هسش که در ذهن وجود داره وگرنه باور به فراوانی خیلی مهمه باور به فراوانی باید در خودمون ایجاد کنیم و شاد باشیم و بخندیم و بی خیال اوضاع باشیم خود خداوند زمانش را می دونه

    خود اوضاع/////////// با حال خوب و احساس خوب //////////// درست میشه فقط نارا حت و نگران نباشیم همین پاشنه آشیله ماست که نمی زاره

    خدایا شکرت برای قانون هایی که می دونم و باید روش کار کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    Dariush گفته:
    مدت عضویت: 1436 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد

    1.من وقتایی ک یسری موضاعات تو ذهنم میاد ک احساس میکنم داره حالمو بد میکنه

    میگردم دنبال الگویی هایی ک قبلا احساسمو بد میکردن ولی بعد مدتی ک بهشون فک نکردم خیلی راحت برطرف شدن حالا روابط عاطفیه کاریه یا هر چیزی دیگه…

    وقتی ب یاد میارم ک بابا قبلا هم ی همچین مشکلی سره راهم بوده ولی دیدی چقد راحت بعد مدتی حل شد پس اینم اگه بهش توجه نکنم توجهم و از روش بردارم قطعا برطرف میشه بدون این بخام تلاش فیزیکی کنم براش

    اینجوری میتونم حس خوب رو ب خودم القا کنم و حال بد رو سریع به حال خوب تبدیل کنم

    2.معمولا ی وقتایی ک حالا سره کار با همکاران یا با رئیس جروبحثی پیش میاد ک نمیتونم فکرم رو کنترل کنم

    یا از لحاظ مالی ی ضرری میکنم مثلا پول گم‌میکنم یا جنسیو گرون تر از قیمت واقعیش میخرم یا…

    گذرا بودن این روزا رو به خودم یاداوری میکنم

    ب خودم میگم اگه هر مسئله ای برام پیش میاد فقط و فقط برای اینه ک من یسری درسارو یاد بگیرم ک ب پیشرفتم کمک کنه برم پله های بالا تر

    اینو ب خاطر میارم ک خداوند همیشه تک تک ثانیه ها هم حواسش ب من هست اگر مشکلی سره راهم پیش میاد فقط برا پیشرفتمه ک قوی تر بشم پیشرفت کنم با اینم میتونم فکرمو از حال بعد تغییر بدم ب خوب

    3.یادمه پیک موتوری کار میکردم تو فست فودی مدیریت قرار شد کامل عوض بشه و اینطور شد و من دیگه خسته شده بودم از پیک موتور بودن

    مدیریت جدید کار رو شروع کرد و من ناراضی بودم ا شغلم رفتم مرخصی. برگشتنی تو راه ا خدا هدایت خواستم. نمیدونستم باید چیکار کنم سایت شمارو باز کردم یادم نیس مراب سوی نشانه ام هدایت کن رو زدم یا جایی دیگه نمیدونم دقیق ولی ی فایلی رو پیدا کردم درمورد تغییر بود بعد از دیدن اون فایل من رسیدم تهران سره کارم.بلافاصله ب مدیریت گفتم من میخام برم. دنبال نیرو باشید

    کلی اصرار ک نمیخاد بری من تازه اومدم خیلی فکرا تو سرم دارم و این حرفا چون من کارمو خیلی خوب انجام میدادم

    من همیشه کاری ک بهم سپرده میشه رو ب نحو اصن سعی میکنم انجام بدم گفتم ن خسته شدم ا پیک .گفت کجا میخایی بری چیکار میخای انجام بدی گفتم. هیچی نمیدونم فقط میدونم باید از اینجا برم ک واقعا هم هیچ ایده ای نداشتم ن برا کار ن برا جای خوابم

    خلاصه بعد چن روز پیگیری من. قبول کرد و اگهی زد ک ی نیرو بیاد و نیرو پیدا شدیکی از پیکا قرار شد بره مرخصی ک مدیریت گف شما وایس این بره بیاد شلوغه فست فود.بعدش شمامیتونی بری گفتم باشه تو این چن روز خیلی اوقات میترسیدم وقتی میترسیدم و احساس میکردم داره حسم بد میشه سریع میرفتم سراغ فایل سایت شما.فایل هایی ک برای تغییر کردن بود واقعا عالی و سریع حالمو خوب میکردن

    شخصی ک مرخصی رفته بود یکی دو روز مونده بود ک برگرده ک کاملا ورق برگشت و یسری اتفاقات افتاد مسئولیت کل فست فود و انبار ب من رسید و ب عنوان مدیر داخلی شروع ب کار کردم ک این خودش چقد باورامو قوی تر کرد

    پس میتونیم از فایلای سایت کمک بگیریم برا خوب کردن حالمون خیلی تاثیر گذاره

    4.باز ی سری مواقع ک احساس بد میخاد غلبه کنه بم

    توجه میکنم به چیزایی ک تو زندگیم عوض شده چیزایی ک قبلا نداشتم خواستم و الان دارمشون چیزایی ک ارزوم بودن و ب دستشون اوردم تا حدی ک بتونم حس خوب بگیرم ادامه میدم یا ب خواسته های دیگم فک میکنم خیلی لذت بخش میشه برام و کنترل میکنه افکارموو

    5.یسری مواقع هم با بازی های گوشی یا کامپیوتر میتونم اون احساس بد رو خنثی کنم ینی فقط بهشون فک نکنم فکرم متمرکز باشه رو بازی ک بعد ی مدتی کم کم اون حس بده قدرتش کمتر میشه

    درحاال حاضریسری از چیزاییه ک من تلاشم اینه ازشون استفاده کنم برا حاال خوب کردنم تو زمان شرایط منفی

    دستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      محمد بیگی گفته:
      مدت عضویت: 2783 روز

      سلام اقا داریوش دوست عزیزم

      دم شما گرم برای این کنترل ذهنی که داری از ایده‌هات خیلی خوشم اومد همینکه گفتی اون لحظه به گذرا بودن دنیا فکر میکنی خیلی جمله درست و دقیقی رو ذکر کردی خیلی باور بینظیری رو هم کنارش آوردی که خدا حواسش هرلحظه به من هست و همه چیز برای پیشرفت منه پس نمیخواد که اصلا نگران باشم

      خیلی خیلی عالی گفتی

      خیلی به قلبم نشست

      در پناه الله یکتا باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مهران پودینه گفته:
    مدت عضویت: 3588 روز

    سلام به استاد عزیزم و تمامی دوستان

    کارهایی که من برای کنترل ورودی هام انجام

    میدم رو میخوام چندتاشون رو بگم

    یه دفتر دارم که عنوانش دفتر شکرگزاری و توجه به

    نکات مثبته ، داخل این دفتر هر نعمتی که به

    ذهنم میرسه و دارم و هر اتفاق خوبی که در روز

    برام میفته رو داخلش مینویسم

    در هنگام پیاده روی روزانه ام سعی میکنم تمرکز

    کنم روی زیبایی ها مثلا آسمان آبی زیبا با ابرهای

    پشمکی زیبا، ماشین زیبایی که میبینم ، چهره و

    اندام زیبایی که میبینم و …

    تلویزیون رو تقریبا میشه بگم که حذف کردم

    بعضی از مواقع فوتبال میبینم

    تقریبا هر روز فایل های استاد را یا میبینم و یا

    بصورت صوتی گوش میکنم خصوصا هنگام

    پیاده روی

    برای خودم کلیپ هایی ساختم که در اون خواسته

    هام هست و با آهنگی که روی کلیپ گذاشتم

    حس خوبی به من میده و خواسته هام رو بهم

    یادآوری میکنه

    اینا یه سری از کارهایی بود که در راستای کنترل

    ورودی های ذهن انجام میدم

    امیدوارم مفید بوده باشه

    ممنون از استاد عزیز و تمامی دوستان

    شاد و سلامت باشید در پناه خداوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    محمد جمالی گفته:
    مدت عضویت: 3619 روز

    با سلام به همه دوستان عزیز در این سایت . در پاسخ سوال به استاد که کی به هدف میریسم ؟ سوال منم هست. میخوام یه داستان بگم درباره خریدن یه لپتاب

    من حدود دو سال بود که میخواستم که لپتاب بخرم هر موقع پول به دست من میریسید یه جورهای خرج میشد تا این که من کامپیوتر داشتم و اونرو فروختم

    چون لنگ پول بودم و دیگه قید خرید لپتاب زدم. درست از دو ماه در مغازه بودم که یه نفر یک لپتاب اورد برای فروش چون من پول نداشتم بخرم به اون شخص گفتم

    خرید لپتاب ندارم و شخص رفت اون روز جمعه بود درست بعد از دوست شخص دوباره امد و گفت ببین این لپتان من هاردش سوخته و لوازم برقی که بر تعمیرگاه دوست ندارم و گفت هر چی دوست داری بده من اون روز به اون شخص 200هزار تومان دادم در حالی که قیمت واقعی لپتاب 3,500,000 هزار تومان البه نو اش

    من فردای ان روز یه هارد خریدم و لپتاب درست شد امروز یک سال نیم داره میگزره بعد از ان فهمیدم به دنبال هرچی باشی ازت دور میشه پایان اما در پاسخ کی هدف میرسیم زمان دقیق وجود ندارد بستگی به ما داردم امادم باشم یا نه برای کاینات کاری ندارد من لپتاب بده یا بزن بستگی من دارد که اماده چی باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    علی شاپور گفته:
    مدت عضویت: 2826 روز

    صفحه دو 2ادامه مطلب از صفحه قبل

    بهنظر من بد ترین کاری که میکنیم مقاومت کردنه در مقابل افکار منفی !اجازه بدین بیاد داخل ویه بار برای همیشه تکلیفتونو باهاش روشن کنید (باید بدونین این کاره یه ماه ودوماه نیست حداقل یه سال زمان میخواد ولی از ابتدا تغییر خودشو نشون میده از همون روزای اول )خواهشن دقت کنین خیلی مهه مثلا میگه بابا بیخیال تو نمیتونی ثروتمند بشی الکی خودتو گول نزن قانون جذب جواب نمیده یا حداقل واسه تو کار نمیکنه؟ .باشه اصلا مهم نیست چی میگه با ارامش کامل بهش بگین. مثلا شما 30ساله هستین؛ سی سال بیخیال بودم الان میخوام یک سال این راهو امتحان کنم اگه جواب نداد بیخیال میشم و بعداز مامور بخواین بفرستش بیرون .اگه دوباره اومد فقط کافیه بگین وقت ندارم قبلا حرفامونو زدیم .قول بهتون میدم طولی نمیکشه دیگه فکری واسه فکر کردن نخواهید داشت واگرم باشه با اختیار خودتون وارد شده ومثبته .مطلب دیگه که خیلی مهمه(دقت کنین ) اینه که شخص کی الان شما می بینید خود الانتون نیستین بلکه افکار دوماه پنج ما یه سال پیش شما اینو ساخته که دا رین می بینید .بنابر این کافی متوجه باشید که افکار الانم آیندمو میسازه پس در حال نمونید! چون قانون یکیه عوض نمیشه وقتی شما به بیپولی الانتون فکر میکنید ویا اتفاقای روزمره نار احتتون میکنه دقیقا قانون دوباره از همونا میفرسته براتون !!

    البته نگفته نمونه که این مطلب تضاد با گفته استاد ایجاد نمیکنه که وقتی میگن در حال خودتونو پول دار ببینین ویا هر خواسته ای داری فک کن رسیدی بهش امیدوارم منظورمو رسونده باشم . کافیه وقت متوجه باشیم افکار الانم ایندمو میسازه دوستان اعتقادم اینه تمام ایده ها وراهای موفقیت فقط زمانی میاد سراغ ادم که شاد وخرسند باشیم حرف زیاده واسه گفتن ولی از اونجایی که دوبار نوشتم صفحه برگشت نمیخوام زیادطولانی کنم در ضمن خوشحال میشم اگه در مورد خود شناسی ویا افکار وروان کمکی ازم بربیاد انجام بدم امیدوارم همیشه دلتون شاد لبتون خندان باشه سپاسگزارم که وقت گذاشتین ونوشته های منو خوندین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    TAHMIRAN گفته:
    مدت عضویت: 3019 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه خانواده گروه تحقیقاتی عباسمنش..

    استا شاید باورتون نشه با چنان ذوق شوقی 2بار تلاش کردم چندین صفحه از داستان زندگی خودم و نظرم و درباره ی این فایل رو با عشق نوشتم واقعا با عشق ولی هر بار تو لحضه های آخر که میخواستم ارسال کنم.یدفعه پاک میشد.. بازهم تلاش میکنم.امیدوارم اگه مشکل فنی هست برطرف بشه ..با آرزوی توفیق روزافزون برای همه ی عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    حسین کیخسروی گفته:
    مدت عضویت: 3162 روز

    نمی دونم چرا اما این اولین باری هست که نظر می نویسم و نمی دونم تا چه حد این مطالب درست باشه اما دوست داشتم که این مطالب یا بهتر بگم حرف های دلم رو با شماها هم در میون بزارم …

    فک کنم این تجربه مشترک همه مون باشه که یک خواسته ای داشتیم اما هر چی منتظر نشستیم و یا تلاش کردیم بهش نرسیدیم و هی غر زدیم و تقصیر رو انداختیم گردن دیگران و شرایط مملکت و تحریم ها و آمریکا و … و هزارتا بهونه کوچک و بزرگ دیگه که ههه مون خوب بلدیم. و همین طور تجربه مشترک همه مون هست که خواسته ای داشتیم و به راحتی و خیلی زود بهش رسیدیم اما نمی دونم چرا این بار دیگران و شرایط مملکت و تحریم ها و آمریکا و … نتونستن مانع ما بشن؟؟!!

    واقعیتش من با توجه به سبک زندگیم که زندگی مجردی دارم سال هاست که از تلویزیون دور هستم و حتی مواقعی که می رم خونه پدر و مادرم اونجا هم تلویزیون تماشا نمی کنم و حتی اگه ببینم بعد از پنج دقیقه یه چند بار شبکه عوض می کنم و بعد خاموش می کنم که این موقع صدای بقیه درمیاد!! وقتی تو صحبت های آقای عباسمنش و خیلی دوستان دیگه می بینم که میگن تلویزیون رو باید از زندگی مون حذف کنیم با خودم میگم مگه چقدر سخته که تلویزیون رو خاموش کنیم یا اصلا از پنجره پرتش کنیم بیرون؟؟!! چرا مردم این کار رو که به نفع و صلاح شون هست نمی کنن؟؟!! چرا اصرار دارن تلویزیون رو تو زندگی شون نگه دارن؟؟!! البته اینجا منظور منم فقط تلویزیون تنها نیست بلکه تلویزیون یک مثال هست از تمامی «ورودی های ذهنی بیرونی». اما واقعا چرا؟؟!!

    این یکی دو روزه که به این مساله فکر می کردم دو تا نکته جالب به ذهنم رسید:

    اول اینکه اگه تلویزیون نبینیم مجبوریم خودمون رو ببینیم و این بیشتر مردم رو می ترسونه. منظورم اینه که بیشتر مردم ترجیح می دن که با تلویزیون دیدن یا هر کار دیگه ای خودشون رو سرگرم کنن تا این که بشینن و فکر کنن به اینکه چرا زندگی شون اینجوریه؟؟!! و چرا به خواسته هاشون و یا اون زندگی دلخواه شون نمی رسن؟؟!! فکر کردن مردم عادی رو می ترسونه و مردم ترجیح می دن از فکر کردن و در حقیقت خلوت کردن با خودشون فرار کنن!! چون زمانی که فکر می کنی در حقیقت دارای دنبال جواب برای سوال های ذهنت می گردی و بر اساس قوانین جهان هم جواب بهت گفته میشه و جهان همیشه جواب درست رو بهت میگه و بهونه ها رو نشونت نمیده و اینه که مردم رو می ترسونه. در اکثر موارد هم جواب جهان اینه که زندگیت دست خودته و اگه می خوای بهتر شه فقط و فقط خودت باید یه کاری انجام بدی. مثلا وقتی با خودت فکر می کنی تو شرایط فعلی مملکت نمیشه موفق شد جهان خیلی سریع چند نفر اطرافت نشون میده که تو همین شرایط موفق شدن و اما تو نشدی!! پس مقصر خودت بودی!!

    من خودم اوایل برام خیلی سخت بود اینی که قبول کنم همه اتفاقات زندگیم دست خودم بوده اینی که تمام اتفاقات بدی که برام افتاده یا بلاهایی که سرم اومده رو خودم سر خودم آوردم. اینه که مردم عادی رو می ترسونه. حال غافل از این هستیم که میشه از همین طریق بقیه زندگی مون رو به اون شکلی که خودمون دوست داریم بسازیم!!!

    دوم اینکه بر اساس تجربه شخصی خودم «ورودی های ذهنی درونی» خیلی خیلی مهم تر از ورودی های بیرونی است … منظورم همون افکار و زمزمه هایی هست که تو ذهنت هستند که از لحظه ای که تصمیم می گیری تلویزیون رو خاموش کنی تا لحظه ای که دستت به کنترل تلویزیون می رسه هزار تا فکر جورواجور میاد تو ذهنت که نه خاموش نکن، بزن اون یکی شبکه شاید یه چیز خوبی داشته باشه، بزن اون یکی فوتبال داره، اون یکی سریالش به جاهای حساس رسیده و … و هزار تا فکر دیگه که نهایتش اینه حالا امشب تلویزیون ببینم از فردا دیگه نمی بینم و همه مون خوب می دونیم که اون فردا هیچ وقت از راه نمی رسه!!!

    همون طور که قبلا گفتم من خیلی وقته که تلویزیون نمی بینم و تو کنترل ورودی های بیرونی تا حدودی موفق بودم اما ورودی های درونی یه ذره برام پیچیده بودند. هر بار که خواسته ای داشتم هزاران فکر و خیال و زمزمه جورواجور میاد تو ذهنم که نه، نمیشه، اینجا نمیشه، پول می خواد و … و دایم برای خودم محدودیت درست می کردم که همشون محدودیت های ذهنی بودن. تا اینکه با آقای عباسمنش آشنا شدم و واقعیتش در کنارش مطالب و آموزش های موفقیت زیادی رو دنبال کردم و با اساتید زیادی آشنا شدم. در بین همه اینها یه سری آموزش ها بود که بیشتر منو به خودش جذب کرد مثل آموزش های آقای عباسمنش. با بررسی همه این آموزش ها ناگهان متوجه یک نقطه مشترک بین همه شون شدم که «کنترل تمام زندگیم دست خودمه»!!!!! و اگر تا حالا به چیزهایی که می خواستم نرسیدم مقصر فقط و فقط خودم بودم.

    به این نتیجه رسیدم که در جهان بیرون هیچ محدودیتی برای خواسته هام وجود نداره و تمامی محدودیت ها فقط و فقط ذهنی هستند. و اگر به خواسته ام نمی رسم یه جایی تو ذهنم یک محدودیت ذهنی یا باور محدود کننده هست که مانع رسیدن به خواسته ام میشه. و اون لحظه ای به خواسته ام می رسم که هیچ محدودیت ذهنی برای خودم قایل نشم یعنی هیچ باور محدود کننده ای راجع به خواسته ام و رسیدن بهش نداشته باشم. و این دقیقا همون لحظه ایست که به خواسته ام رسیدم!!!!! و یه باور جالب دارم که با خودم میگم دقیقا همون لحظه ای که خواسته ای دارم خداوند هم دقیقا تو همون لحظه اونو بهم داده و من دارمش اما چون از نظر علم فیزیک خدا محدود در زمان نیست و من محدود در زمان هستم یه ذره کوچیک شاید برای من طول بکشه تا به اون خواسته برسم و تو این مدت هم تنها کاری که باید بکنم لذت بردن از زندگی و ایجاد لیاقت داشتن اون خواسته در خودم هست و مطمئن هستم و خیالم راحته که خدا به خوبی از خواسته ام مراقبت می کنه.

    برای پیدا کردن باورهای محدود کننده هم معمولا یه خلوتی پیدا می کنم و شروع می کنم به فکر کردن راجب به خواسته ای که می خوام داشته باشم و اینکه چطور بهش برسم یا اون زندگی که می خوام و سعی می کنم تمام افکارمو روی کاغذ بنویسم. بعد به تمامی این مطالب نگاه می کنم و در بین اونها به دنبال باورهای محدود کننده هستم زیرا این باورهام هستند که این افکار رو به وجود آوردند. زمانی که افکارم روی کاغذ هستند دیگه راهی برای فرار ندارند و می تونم خیلی راحت مچ باورهای محدود کننده رو بگیرم.

    روشی هم که دارم اینه که به تمامی این افکار و باورها، تاکید می کنم به تمامی اونها به دیده شک و تردید نگاه می کنم و همشون رو زیر سوال می برم. می گردم ببینم کدوم افکار و باورها هستند که کار رو سخت تر و پیچیده تر می کنند؟؟!! اینها همون باورهای محدود کننده هستند. یا با خودم می گم چطور می تونم ساده تر، سریع تر، راحت تر و کم هزینه تر به این خواسته ام برسم؟؟!! بعد تمامی باورهای رو که کارها رو سخت تر و پیچیده تر می کنن رو می ریزم دور و با باورهای قدرتمند جایگزین می کنم و به دنبال یه راه حل بر اساس باورهای جدید می گردم. جالبه اینکه تو یکی دو روز یا چیزی می بینم یا چیزی می شنوم که بر اساس اون می تونم سریع تر و راحت تر به خواسته ام برسم یا الگویی پیدا میشه و بعضی مواقع ایده ای به ذهنم می رسه که می تونم ساده تر و سریع تر به خواسته ام برسم. بعضی مواقع به وضوح صدایی رو تو گوشم می شنوم که بهم میگه فلان کار رو بکن تا زودتر به خواسته ات برسی. هر بار که باور محدود کننده ای رو شناسایی می کنم و سعی می کنم جایگزینش کنم بلافاصله ایده ای بهم الهام میشه که با اجرای اون یک قدم به خواسته ام نزدیک تر می شم. به هر حال اگه سوال کنی جواب بالاخره از یه جایی بهت گفته می شه و فقط کافیه که به باورهای فعلی مون شک کنیم!!!

    و این راهکاری است که برای کنترل ورودی های درونی ذهنم دارم. در حقیقت از این طریق افکارم و باورهام رو کنترل و ارزیابی می کنم. چون عمیقا به این باور کلی رسیدم که فقط و فقط خودم هستم که می تونم باعث رسیدن به خواسته هام بشم. و بعد از اونجایی که باور دارم فقط محدودیت های ذهنی و باورهای محدود خودم هست که می تونه مانع رسیدن به خواسته هام بشه پس فقط و فقط زمانی به خواسته ام می رسم که هیچ باور محدودکننده یا محدودیت ذهنی نداشته باشم و اون لحظه ایست که خواسته هام به واقعیت تبدیل می شن.

    در نهایت می تونم بگم که برداشت من از جهان اینه که خدا می خواد من به ساده ترین، سریع ترین، راحت ترین و کم هزینه ترین حالت ممکن به خواسته هام برسم و من فقط و فقط و فقط باید بر طبق قوانین جهان عمل کنم و عمل کنم و عمل کنم و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    فرشاد مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 3425 روز

    سلام خدمت دوستان عزیز و خانواده صمیمی عباس منش

    تو این یکی دو روز فقط نظرات ارزشمند دوستان رو میخوندم و واقعا استفاده میکردم، وقتی نظر یکی از دوستان رو خوندم که با دست خالی بدون اینکه حتی هزار تومن داشته باشه محصول عزت نفس استاد رو تهیه کرده بود، یهو حس کردم باید تجربه ای رو که دارم برای بقیه بنویسم.

    داستان از جایی شروع شد که من یک فروشنده ساده بودم با ماهی 700 هزار تومن حقوق (همون زمان حقوق یک فروشنده معمولی یک میلیون و دویست بود)

    به هر حال من برای ماهی 700 هزار تومن روزی 13 ساعت کار میکردم، اون زمان کتاب های موفقیت رو مدام مطالعه میکرم و پیگیری بحث موفقیت بودم اما با برنامه های استاد آشنایی نداشتم، از کتاب ها یاد گرفته بودم که باید از قلبم پیروی کنم.

    در تمام زمانی که مشغول اون کار پر زحمت و زمان بر بودم خودم رو توی کار مورد علاقه ام تصور میکردم و عاشق کار مورد علاقم بودم ( کار گرافیک و ساختن تیزر های تبلیغاتی، که چندین سال بود برای علاقه خودم کار میکردم و مدام در حال یادگیری بودم) اما هیچوقت موقیتی پیش نمیومد که این کار رو به عنوان شغل مورد علاقه ام دنبال کنم.

    به لحظاتی رسیدم که کار فروشندگی داشت اذیتم میکرد، صاحب کارم ازم توقع داشت که باید بیشتر بفروشی، باید درآمد مغازه بیشتر باشه و با این که به فروشندگی من اعتماد داشت، فروش کم مغازه رو به گردن من مینداخت {به جای اینکه از خودش و عملکرد مغازش بدونه} .

    همون موقع بقیه صاحب مغازه ها از من میخاستن که برم برا اونا کار کنم، وعده حقوق بالاتر میدادن …. اما من دیگه واقعا بریده بودم، از فشار کار فروشندگی و این که باید برای دیگران کار کنم خسته شده بودم، از خدا به خاطر شرایطم گله داشتم که خدایا چرا شرایطم سخت شده، من که دارم مدام خودم رو در بهترین شرایط تصور میکنم، من که شغل مورد علاقم رو میدونم، چرا نمیتونم پیدا کنم.

    اما خبر نداشتم که تمام اون شرایط داره به نفع من رقم میخوره، خلاصه یک روز صاحب مغازه با اخم وارد مغازه شد گفت چرا فروش پایینه ؟ این سوال باعث دعوای لفظی بین ما شد و گفت : از فردا دیگه نمیخای بیای !! من فروشنده لازم ندارم !! منم از اینکه بیکار شده بودم بشدت ناراحت بودم، رفتم .

    یکماهی میشد که بیکار بودم و پولی نداشتم، از اونجایی که اون موقع آقای ناپلیون هیل و کتاب مشهور ایشون (بیندیشید و ثروتمند شوید) رو بار ها خونده بودم و قبول داشتم شروع کردم به اجرای اصول گفته شده :

    یک بیانیه و تعهدنامه نوشتم به این شکل که : تا یک ماه دیگه (94/9/1) مبلغ یک میلیون تومن درآمد بدست میارم از کار گرافیک، زمان و تاریخ مشخص کردم، با تمام وجود متعهد شدم به کار مورد علاقم برسم و مبلغ رو بدست بیارم، هیییییچ کسی رو نمشناختم، هیییییچ شرکتی رو نمیشناختم … با هیچ سازمانی آشنا نبودم …. خدا شاهده الان که دارم مرور میکنم تو چشمام اشک جمع شده !!

    من متعهد بودم که اگر از بیکاری به مرگ هم برسم به کار فروشندگی برنخواهم گشت.

    متعهد شده بودم باور کنم که به هدفم میرسم.

    و متعهد شده بودم اصول گفته شده کتاب رو اجرا کنم، با اینکه سخت بود، ایمان آوردن به چیزی که نمیبینی به مراتب سخت تر از کار فیزیکیه اما من متعهد شده بودم و تمام راز در همینجا بود …

    وقتی بیانیه خودم رو میخوندم، در ذهنم آقای ادیسون، اندرو گارنگی، چارلز شواب، ادویس بانس(شریک تجاری آقای ادیسون)، گاندی و …. رو میدیدم که در کتاب ازشون یاد شده بود که با اجرای همین اصول به موفقیت های عظیمی رسیده بودند.

    وقتی تعهد میدی، جهان شروع به تغییر میکنه (وای از این تعهد ها)

    طبق توصیه کتاب باید بیانیه رو دوبار قبل از خواب و دوبار صبح میخوندم و خودم رو در حالی تصور میکردم که به هدفم رسیدم.

    یک ماه این کارو کردم و نوشته بودم که 94/9/1 مبلغ یک میلیون رو در اختیار دارم، با اینکه سخت بود اما من تصور کردم.

    روز 94/8/25 ، گوشیم زنگ خورد.

    – بله ؟

    + شما آقا فرشاد هستید ؟

    – بله، بفرمایید …

    + شما کار گرافیک انجام میدید ؟

    ….. خشکم زد ……

    شمارمو از کجا آورد ؟ حدود یکسال پیش که من فقط یک هفته همشهری خریدم و دنبال کار گشتم سیو کرده بود، بعدش من دیگه همشهری هم نخریدم و از پیدا کردن کار ناامید شده بودم.

    همه چیز شروع شد اما همه ماجرا نبود، گفت چند روز بیا کارتو ببینم، رفتم، چند روزی کار کردم، تا اینکه گفت: از کارت خوشم اومد، دوست دارم باهم همکاری کنیم و برا اینکه حسن نیتم رو ثابت کنم برای شروع یه مبلغی بهت میدم که باهم کار کنیم، روز 94/9/1 پای دستگاه ATM مبلغ یک میلیون تومن اومد به حسابم …. و من تمام اون روز در حالی که خانوادم از کار من متعجب شده بودن، در شوک بودم که خدایا چی شد … ؟؟

    خانوادم میگفتن : تو این آدمو از کجا پیدا کردی ؟؟؟ چجوری ؟؟؟

    در حال حاضر به همون کار مشغولم، خدا میدونه چقدر این کار برا من سود داشت، در هایی از موقعیت های جدید رو به روم باز کرد، تمام آنچه که من از یک کار رویایی آرزو داشتم رو تجربه کردم، چقدر تجربه کاری پیدا کردم و در آخر هم برای اجرای یک پروژه قراره به انگلستان سفر کنم.

    تجربم رو باهاتون در میون گذاشتم که بگم به نظر من مهمترین عامل برای کنترل ورودی های ذهن، چیزی نیست جز تعهد … تعهد بدیم که ورودی هامون رو کنترل کنیم، به هر قیمتی که شده !!! و اینکه به کاری بپردازید که قلبتون میگه، اون پیامی از طرف خداست … پیام خدا رو جدی بگیرید

    و این موضوع رو بدونید، افرادی که از طریق قانون به اهدافشون میرسند، فقط به هدف نمیرسند، دنیایی از خیر و برکت به روشون گشوده میشه، به موفقیت هایی میرسند که به قول آقای ناپلیون هیل، تخیل رو مبهوت میکنه.

    باور کنید که هر هدف جریاناتی از موفقیت و سعادت و خیر و برکت رو در زندگیتون جاری میکنه، به شرط اینکه هماهنگ با قانون عمل کنید.

    شاد و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    رسول محمد باقری گفته:
    مدت عضویت: 3487 روز

    سلام استاد

    به نظر من وقتی به چیزای منفی فکر کردیم باید همون لحظه اون فکر منفی رو رو کاغذ نوشت چون مغز انسان که لجبازه چیزایی که ما دوست نداریم بهش فکر کنیم باعث میشه فقط به اونا فکر کنیم به همین خاطر اونارو تو کاغذ بنویسیم و روش خط بکشیم و جمله مثبت همون فکر منفی رو بنویسیم چون اون رو توی کاغد نوشتیم دیگه بهش فکر نمیکنیم.

    یکی از راه هایی هم که میشه ورودی های ذهن رو کنترل کرد اینه که وقتی یه فکر منفی به دهنمون میاد برای اون فکر منفی 10 تا سپاس گزارم بنویسیم و بعد از سپاس گزارم احساس بهتری داشته باشیم.

    و در طول روز اگه به چیزای منفی فکر کردیم بگیم با این حال برای….. سپاس گزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    زینب احمدیان یزدی گفته:
    مدت عضویت: 3165 روز

    سلام به همه عزیزان دلم، من یکسال هست که با آموزش های سایت همراهم،جالبه بدونین من در یک قرعه کشی 10میلیون وام،برنده شدم، و همون موقع یکی از دوستان منو باسایت اشناکرد

    این یعنی من توان خریده محصولات رو داشتم، اما یکجا تهیه نکردم،به مرور تهیه کردم…..

    ،اولین محصول بعداز فایل های رایگان، راهنمای دستیابی به رویاها بود که خریدم،فروردین امسال بسته ثروت،و اوایل تابستان بسته روابط رو خریدم….چون بیشتر از همه رابطم با همسرم بود،که به سرعت رو به زوال میرفت….و من همچنان که روی خودم کارمیکردم، اصلاً روی ورودی هام دقت نداشتم،و رشته هامو پنبه میکردم، و دراصل داشتم خودمو به عقب می روندم، به حدیکه در کارم 10میلیون بدهکار شدم،چون عجله کردم،و میخواستم سریع یک کاری رو شروع کنم،و پارچه قسطی خریدم،شوی مانتو گذاشتم و موفقیت آمیز نبود….. (من طراح لباس و خیاط هستم،و به نسبته حرفه ای بودنم، درآمدم بسیار کمه)

    و بعد از مسئله مالی، هم که دوره روابط رو تهیه کردم، (اولش داشتم نتایج عالی میگرفتم)ولی بعد رابطه ام باشدت بیشتر و سرعت بیشتری باهمسرم خراب شد به حدیکه الآن ازهم جدا زندگی میکنیم(البته طلاق نگرفتیم)….. (چون من همچنان به ناخواسته هام،توجه داشتم، درباره ایرادهای همسرم صحبت میکردم)البته رفتار ایشون هم انقدر بدبود،که من بسختی میتونستم به خوبیهاش تمرکز کنم….

    شاید براتون خنده دار باشه،ولی گفتم این پیام شاید یک هشداره جدی باشه،برای دوستانی که مثل من به ورودی هاشون حساس نیستن،…..

    با نزدیکانم که بشدت منفی بودن،رابطه مو قطع نکردم

    و جالبه بدونین وقتی دیدم انقدر شدید داریم ازهم دور میشیم، خودمو اینطوری توجیه کردم که داره از مداره من خارج میشه

    البته الآن واقعا نمیدونم که اون چون خیلی خیلی منفی تراز من،بود ازمدارم خارج شده، ویا این نتیجه فرکانس های خودمه…..

    چطوری اینو بفهمم

    من همچنان هم روی نکات مثبتش تمرکز دارم، ولی تا یک رفتار بد میبینم شدیدا بهم میریزم

    لطفا دوستان با جدیت ورودی هاشون رو کنترل کنند…..

    (البته من تلویزیون رو حذف کردم،با جدیت شکرگزاری میکنم،حتی نیمه شب اگر بیدارشم، احساس رضایت رو درخودم حس میکنم…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: