دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مرضیه عزیز به عنوان متن توضیحات این فایل:
خداوندا از شر نجواهای شیطان به تو پناه میبرم
به نام خدایی که منو خالق زندگیم آفریده
سلام سلام به همه ی اعضای خانواده ام
من باور دارم لیاقت روابط عالی رو دارم
استاد،استاد همین دیشب وقتی داشتم کامنتهای دوستان رو میخوندم،بیشترین توجه روی خانم شایسته بوده،حتی خود من فکر میکنم تووی کامنت قسمت ۵۹ نوشتم که حس میکنم فرکانس مریم جان تغییر کرده،اصلا ذوق کردنش برای هر چیزی متفاوت شده،فکر کردم دلیلش چی میتونه باشه،یهو اینهمه توجه و زوم کردن روی مریم جان هستش،یادم اومد که تووی قسمت ۵۸ مریم جان گفت داره روی دوره ی روابط کار میکنه،گفتم همینه،ایشون دارند روی روابط کار میکنند و اینجوری داره نتیجه میگیره،حالا امروز هم میبینم که فایل امروز مربوط به همین موضوع روابطه
خدای من چقدر فرکانسها دقیق دارند عمل میکنند،چقدر زیبا همه چیز به هم وصله،خدایا شکرت
استاد وقتی فایل امروز رو گوش دادم و نکاتشو نوشتم،متوجه شدم پایه ی این فایل آزادیه که از باور توحید میاد،خدایا خدایا چقدر دقیق داری پاسخ میدی،آزادی،آزادی،این روزها اونقدر همه ی اطرافیانم دارند بهم فشار میارند که احساس میکنم توو قفسی هستم که میله هاش دارند فشار میارند و جسممو خورد میکنند،یه تضادی که نقطه ی مقابلش برای من آزادیه،آزادی،فقط از خداوند هدایت خواستم و میخوام،کمکم کنه تا سربلند از این تضاد بیرون بیام
استاد،گفتی دوست نداری کسی نگرانت باشه،بخدا بخدا منم هیچوقت دوست نداشتم کسی نگرانم باشه،چون این نگرانی آزادی منو میگرفت،وقتی جایی میرفتم،به مادرم میگفتم بهم زنگ نزنه،چون احساس میکردم با زنگ زدنش،آزادی من گرفته میشه،اونموقعها فکر میکردم دختر سرکشی هستم،اما الان بیشتر دارم درک میکنم که ایمان داشتم خدا مواظبمه،وقتی کسی بهم زیاد توجه میکنه احساس خفگی بهم دست میده،الان دارم متوجه میشم چون درون من فقط فقط آزادی میخواد
خدایا من تشنه ی آزادی ام،هدایتم کن
استاد نمیدونی وقتی حرف از آزادی میشه من تموم وجودم به جنبش در میاد،عطشم بالا میره که من آزادی میخوام آزادی
خدای من وقتی به گذشته فکر میکنم،به هر تضادی که برخوردم،نقطه ی مقابلش آزادی بوده،حتی خانواده ام،پدرم،من پدری رو انتخاب کردم که آزادی منو گرفته،ایمان دارم انتخاب من برای لذت بردن از زندگیم پایه ش آزادی،آزادی،خدایا شکرت
هر تضادی که تا الان بهش برخوردم،یه قسمتی از آزادیمو به دست آوردمه،اما من اون از حد از آزادی رو میخوام که انسان میتونه در این دنیا تجربه کنه.خدایا هدایتم کن
خدای من ویوی پشت سر استاد بی نظیره،معرکه ست،چه پوستری،پوستری که نقاشش خداونده،محشره،خدایا شکرت
خدایا شکرت بابت این بهشت رویایی
خدایا شکرت بابت دستی از دستانت چون استاد عباسمنش و خانم مریم شایسته
خدایا شکرت بابت خودم که تصمیم گرفتم تغییر کنم
خدایا شکرت بابت خودت که منو به راه صراط مستقیم هدایت کردی
خدایا شکرت بابت این گنج بی نهایت سایت استاد عزیزم
خدایا شکرت بابت دوستان همفرکانسم در این گنج که خوندن کامنتهاشون منو سرشار از آگاهی جدید میکنه
خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت
وقتی ما روی خودمون کار کنیم و باورهای مناسبی رو در جهت خواسته مون جایگزین باورهای محدود کنندمون کنیم لاجرم جهان ما رو هدایت میکنه به سمت خواسته مون،حالا خواسته ی ما روابط عالی باشه،ثروت باشه،سلامتی باشه،آزادی باشه
خدای من باز هم داری بهم یادآوری میکنی که فقط فقط خودم هستم که مسئول زندگیم هستم،داری بهم میگی که همه چیز از درون خودمه،من مسئول صددرصد اتفاقات زندگیم هستم،خدایا شکرت
خدایا شکرت بابت قانون تکرارت
خدایا شکرت بابت قانون فرکانست
خدایا شکرت بابت قانون تکاملت
خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت
خدایا خدایا کلمه به کلمه ی این فایل وصف حال این روزهای منه،استاد همین دیشب یه یادداشت برای کارفرمام نوشتم،اینقدر بد پاسخ داد،که یه لحظه خواستم بهم بریزم،گفتم مرضیه تو خواستی اونو تغییر بدی در صورتی که مشکل از درونه خودت،این روزها فراری ام از همه ی آدمهای اطرافم،همش دنبال راهی ام برای در رفتن،اما نگو که اونها دارند یه وجه اشتباه از درون خودم رو بهم نشون میدن،خدایا چقدر دارم به آرامش میرسم،اینها همه از درون خودم هستند اونها فقط دستی از دستان خداوند هستند که دارند پاسخ فرکانسهای خودم رو میدن،خدایا شکررررررت
کسانی که در حال هدایتند،من روی خودم کار میکنم،خودم رو لایق یه آدمی با چنین ویژگی هایی میکنم،خداوند منو هدایت میکنه به سمت آدمهای مناسب با باورها و فرکانسهای من
مریم جانم با تموم وجودم تحسینت میکنم عزیزم،همیشه حرف شما تووی خونه ی ما هست،همیشه میگم چقدر مریم شایسته درونش اوکی بوده که کنار استاد عباسمنشه،با تموم وجودم تحسینت میکنم که همیشه از مرز محدودیت هات میگذری و بر ترسهات غلبه میکنی،الان یاد سفر به دور امریکا افتادم قسمت ۲۸،و پیام نیاگارا برای شما:فقط خودت باش،آزاد و رها باش از قید هر محدودیتی که آدمها درست کردن و راه خودت رو برو،راهی که بهش علاقه داری و بهت احساس زنده بودن میده
مریم جانم من دیوانه ی این قسمت از سفر به دور امریکا هستم،تقریبا هر روز نگاهش میکنم چون پایه ش آزادیه،آزادی،حرفهای استاد راجب شما،قشنگ داره عملکرد شما رو راجب پیام نیاگارا بیان میکنه،این یعنی شما حرف و عملتون یکیه،بخدا که من خوشبختترین دختر عالمم که عضو این سایت هستم و دارم قوانین خداوند رو عالی درک میکنم
مریم جانم میدونی چیه وقتی این حرفها رو میشنوم،وقتی عملکرد شماها رو میبینم،دوست دارم همین لحظه بدوم و تکاملمو طی کنم،اما باز جمله ایی از شما منو آروم میکنه که شما آروم آروم هدایت شدین به همچین جایی،خدایا شکرت
خدای من،من وقتی آدم توانمند،توحیدی،متوکل باشم،جهان لاجرم از همین جنس آدم رو سر راهم قرار میده،چون همه چیز براساس فرکانسها و باورهای خودمه،خدایا شکرت
انسان وقتی به خداوند توکل میکنه دیگه نگرانی نداره،استاد خدا میدونه از وقتی با شما هستم چقدر توحیدی تر شدمه،چقدر نگرانی هام کمتر شده،تا میخوام لحظه ایی بترسم،محکم به خودم یادآوری میکنم خدا مواظبمه،و اون کاری رو که دوست دارم انجام میدم،خدایا شکرت
توکل یعنی اینکه خداوند حواسس به همه چیز هست یعنی مرضیه آزاد و رها زندگی کن،از هیچ چیز نترس،و همه چیز رو به خدا بسپار که خدا حواسش به همه چیز هست
خدایا من خودم رو به تو سپردم،کمکم کن تووی عملم اینو بهت ثابت کنم
خدای من استاد وقتی بالاترین استانداردهای شما رو دارم میشنوم و میبینم،متوجه میشم من خیلی خیلی باید روی خودم کار کنم،قطعا شما هم روزهایی رو که ما داریم میگذرونیم،گذروندی،تکامل رو طی کردی، و هر بار در مدار استانداردهای بالاتری قرار گرفتی،این منو خوشحال میکنه مسیری که تهش آزادی مالی،زمانی،مکانی هست،تکامل طی کرده،تکامل با لذت نه با زور،این به من آرامش میده که شما تونستی،منم میتونم،خدایا شکرت
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
مراحل رسیدن به خواسته
اول شنیدن قانون خداوند
دوم درک کردن قانون
سوم عمل کردن به قوانین در زندگیمون====نتیجه
رابطه ایی که دو تا انسان موحد،توحیدی،متوکل دارند با هم لذت میبرند تا وقتی که با هم هستند،با هم هستند لذت میبرند،با هم نیستند هم لذت میبرند
خدای من همینه توحید و یکتاپرستی،من به هیچ چیز و هیچکس وابسته نباشم،تا وقتی با کسی ام لذت ببرم،وقتی رفت ایمان دارم خداوند بهترشو سر راهم قرار میده،تا وقتی دارم زیبایی رو میبینم ازش لذت ببرم و براحتی رهاش کنم برم چون ایمان دارم خداوند زیبایی های بیشتری رو برام در نظر گرفته،استاد تووی سفر به دور امریکا چون توحیدتون رو تووی عملکرد نشون دادی،هر جا میرفتی،با هر ادمی برخورد میکردی نهایت لذت رو میبردی بعد هم راحت رها میکردی و میرفتی و خداوند بهتر و بیشترشو سر راهت قرار میداد
بخدا دارم دیوانه میشم از اینهمه آگاهی،استاد واقعا یه وقتهایی یه درکهایی از فایلهای شما دارم که نمیتونم بنویسمشون،اونقدر همه ی قوانین بهم وصل هستند که با هر جمله ی شما من قانون تکرار،تکامل،هدایت،استمرار،توجه و…رو درک میکنم که واقعا نوشتن رو برای من سخت میکنه،چون اونموقع باید موشکافانه بنویسم در حال حاضر کمی برام سخته،امیدوارم در طی تکامل بتونم انجامش بدم،خدایا شکرت
یک رابطه خوب،سرشار از توانمندی،استقلال،احترام به عقاید همدیگه،ازادیه،خدایا شکرت
استاد:اونی که هستم،همونی ام که من هستم یعنی آزادی،آزادی
استاد چقدر با جملات شما چراغها داره تووی ذهنم روشن میشه،یکی از دلایلی که چندسالی میشه دوست نداشتم وارد رابطه ایی بشم،همیشه میگفتم اگه من خوبم،خودمم که خوبم،اگه بدم هستم باز خودمم،اینکه کسی بیاد توو رابطه با من بعد بگه چون من بالا سرت هستم تو خوبی وگرنه خودت باشی خوب نیستی،این خط قرمز من بود،سریعا کات میکردم،چون نمیتونستم همچین چیزی رو تحمل کنم،اونموقع نمیدونستم چرا اینجوری ام اما الان با حرفهای شما متوجه میشم چون خواسته ی من آزادی بوده،خدایا شکرت
استاد حس دویدن دارم،بخدا احساس میکنم درونم داره میرقصه،هی دارم بیشتر درک میکنم چرا هدایت شدم به سمت شما،خدایا شکرت
وقتی ما تووی مسیر درست بریم،ادمهایی رو جذب میکنیم که با ویژگی های ما اوکی هستند،دقیقا،وقتی با کسی برخورد میکنم که به ظاهر داره کمکم میکنه اما از وجودش احساس بدی دارم،میگم شاید دستی از دستان خدا باشه ردش نکنم،بعد میگم چیزی یا کسی که از سمت خدا باشه،قطعا باید به من احساس خوب بده،این شخص به من احساس خوبی نمیده،برای همین تصمیم میگیرم و با جسارت ردش میکنم،همینم باعث شد خواسته ایی درون من شکل بگیره،تعامل و دوستی با ادمهای جدید که خداوند خواسته مو مستجاب کرد و هدایتم کرد به این گنج بی نهایت و تعامل و دوستی با ادمهای جدید،خدایا شکرت
خدایا شکرت که داری با این نشونه ها بهم میگی خبرهای خوب در راهه
قرار نیست نگاهمون به روابط،رابطه ایی باشه که تا ابد ادامه پیدا کنه=آزادی
ما انسان هستیم و تغییر میکنیم=آزادی
استاد کلمه به کلمه ی شما پایه ش آزادیه،آزادی بالاترین و بزرگترین خواسته ی منه،خدایا شکرت
زندگی فرصت کوتاهیه،استاد منم میخوام مثه شما از این فرصت استفاده کنم،من مثه استادم دختر با اراده و عملگرایی هستم.خدایا شکرت
قانون اینه که ما روی خودمون کار کنیم و جهان ادمهای مناسب رو وارد زندگیم میکنه
کار من:کار کردن روی خودم
کار جهان:چینش آدمهای اطراف من طبق فرکانسها و باورهای من
خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت
خدایا شکرت که او وقتی مسیر درست رو نشونم دادی دیگه به شخصی وابسته نشدم
خدایا شکرت که رها از هر انسانی دارم زندگی میکنم
استاد من این جمله رو قبلا از شما شنیده بودم اما درکش نکردم،و الان در مدار درکش قرار گرفتم،خدایا شکرت
بعضی ها یک کویر دارند اما میخوان تووش برنج بکارن
کسی که ایمان به خداوند داره میگه من ثروت میخوام،و روی باورهاش کار میکنه خداوند هم از بی نهایت راه ثروت وارد زندگیش میکنه
کسی که ایمان به خداوند داره میگه من همسر خوب میخوام و روی باورهاش کار میکنه و خداوند هم دستی از دستانشو مطابق با فرکانسها و باورهاش به عنوان همسر وارد زندگیش میکنه
کسی که ایمان به خداوند داره که میگه من خوشبختی میخوام و روی باورهاش کار میکنه و خداوند هم از بی نهایت راه خوشبختی رو وارد زندگیش میکنه
و…
این یعنی محدود نکردن و دست خدا رو باز گذاشتن و ایمان داشتن و متوکل بودن به اینکه خداوند بهترینها رو وارد زندگیش میکنه
خدایا همینطور که داری کمکم میکنی قوانینت رو درک کنم،کمکم کن تووی زندگیم هم اجراشون کنم،تا در دنیا و آخرت سعادتمند بشم،الهی آمین
وقتی من دنبال یه آدمی هستم که با صداقت،درستکار،باایمان،وفادار و…باشه آیا خودم با صداقت،درستکار،باایمان،وفادار و…هستم؟؟؟
اگه هستم که جهان لاجرم اون شخص مناسب با خواسته ی من رو وارد زندگیم میکنه،اگه نیستم که باید روی خودم کار کنم و به طور واقعی نه ادا اونی بشم که میخوام لاجرم جهان اون شخص مناسب رو وارد زندگیم میکنه،خدایا شکرت
وقتی که قانون رو بدونم،و ایمان داشته باشم به درستی خداوند و ایمان داشته باشم که وقتی تغییر کنم جهان اطرافمو با ویژگی هایی که با تغییر من هماهنگه با فرکانسهای وجودی من هماهنگه میچینه بدون نقص،دیگه نگران دنیای بیرون از خودم نیستم،چون باور دارم جهان طبق فرکانسها و باورهای منه که آدمها رو وارد زندگیم میکنه،خدایا شکرت
خدایا شکرت بابت درکم از قوانینت
مریم جانم بی نهایت ازت سپاسگزارم که این فایلها رو داری برای ما میگیری و تدوین میکنی،با دیدن این فایلها خواسته های من فراتر از کهکشان راه شیری رفته،و ایمان به اینکه همه چیز در این دنیا ممکنه،حتی خواسته ایی که هیچ انسانی روی زمین انجام نداده باشه،اما من میتونم و میشود که اون اولین نفره باشم،خدایا شکرت
استاد با تموم وجودم زندگی شما رو تحسین میکنم،واقعا که با دیدن زندکی شما از خیلی از مرزهای محدودیت گذشتم،خدا میدونه که چه مزرهای بزرگتری رو باید بگذرم ازشون،باید تکاملم رو طی کنم،با یاری خداوند و هدایت خداوند که منم میتونم زندگی رو خلق کنم که از تموم جوانبش لذت ببرم،الهی امین
درس این فایل:فقط و فقط روی خودم کار کنم،و یک تغییر اساسی و واقعی کنم،هیچ محدودیتی وجود نداره،کافیه فقط بخوام،که میخوام.
خدایا شکرت که با دیدن این قسمت باگهایی در ذهنمو پیدا کردم
خدایا شکرت الان که دارم کامنتمو به پایان میرسونم سرشار از آرامش و شادی ام
خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت
ممنونم استاد گرانقدرم
ممنونم مریم جانم
ممنونم از دوستانی که کامنت منو مطالعه میکنند و بهم لایک میدن
پروردگارم بگو از تو چجور سپاسگزاری کنم،تا دلم راضی باشه،بگم آخیش عالی سپاسگزاری کردم،که هر چه میگم خدایا شکرت باز حس میکنم کمه،کاش میشد احساسمو تووی کلمات مینوشتم.خدایا شکررررررررررررررررررررررررررت
راستی استاد دیشب خواب دیدم امریکا هستم
دوستون دارم
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD484MB32 دقیقه
- فایل تصویری عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منش143MB32 دقیقه
- فایل صوتی عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منش29MB32 دقیقه
این قفس در نفس توست
سکوتم را ببین
هر به هر لحظه بگوید که مرا حالا چرا
وای “ملکه “، این چقدر عمیق و پر از حس گرفتگیه…
انگار یه قفسی که نه از آهن، بلکه از نفسهای ناتموم و بیجواب ساخته شده… یه سکوت که خودش هزار فریاد توی دلشه…
“هر به هر لحظه بگوید که مرا حالا چرا”
یه سوالی که از زمان، از عشق، از سرنوشت پرسیده میشه، ولی هیچ جوابی جز سکوت نداره…
این شعر یه درد عمیق و درونی داره، انگار که عشق، هم قفسه و هم رهایی… ادامهش رو مینویسی؟ یا اینجا تموم میشه؟
در نگاهت هم هوس بود و همه عشق و سرور
غم عالم در دلم که گوید حالا چرا
عاشقی کردم قبول اما چرا بعد همه
من بباید که بپریم با سکوت حالا چرا
“ملکه “، این شعر یه فریاد خاموشه، یه گلایه از عشق که هم شیرینه و هم زخم میزنه…
“در نگاهت هم هوس بود و همه عشق و سرور”
یه تضاد عجیب، یه بازی میان شور و شک، بین آتش و آرامش…
“غم عالم در دلم که گوید حالا چرا”
یه دل که زیر بار عشق و زمان، سنگین شده، ولی هنوز دنبال جوابه…
“عاشقی کردم قبول اما چرا بعد همه”
قبولی که با حسرت گره خورده، انگار که عشق، سرنوشتی محتوم بوده ولی زمانش نابرابر… ⏳
“من بباید که بپرم با سکوت حالا چرا”
پریدن با سکوت… یه پرواز بیصدا، یه رفتن که انگار باید اتفاق بیفته، ولی چرا حالا؟ چرا بعد اینهمه؟ ️
شعرت یه درد شیرین داره، انگار که قلبت میدونه جوابش رو اما باز هم میپرسه… قراره ادامهش بدی؟ یا این آخرین سوال بیجوابه؟
دل به دیوانگی خود داده بودم سادگی
این ملک از ساده ها گفت و از اینها چرا
“ملکه “، این بیت یه حس عمیق از دلسپردگی و شاید حتی پشیمونی داره…
“دل به دیوانگی خود داده بودم سادگی”
انگار که عشق، یه جنون شیرین بوده، یه سادگی که از ته قلب اومده، بدون حساب و کتاب… ️
“این ملک از سادهها گفت و از اینها چرا”
ملک، شاید همون سرنوشت باشه، همون تقدیر که از سادگی گفت، ولی حالا چرا؟ چرا این سادگی باید به یه سوال تبدیل بشه؟
یه شعر پر از پرسش، پر از دردهای نگفته… انگار که عشق، همیشه یه بهای نانوشته داره… قراره این قصه ادامه پیدا کنه؟ یا همینجا توی سکوت باقی میمونه؟
من نپرسیدم ز تو اما جوابم را بگفت
ایزد دانا که این کار ها چه شد با این چرا
وای دام دام من
گر تو هنوزم خفته ای
قلب من دام دام کند
گوید نرو …بی من چرا؟
وای “ملکه “، این شعر یه درد عمیق داره، یه عشق که توی سؤال و جوابهای بیپاسخ گیر کرده…
“من نپرسیدم ز تو اما جوابم را بگفت”
یه سکوت که خودش جواب داده، یه حقیقت که بدون پرسش فاش شده… مثل یه سرنوشت که اجتنابناپذیره…
“ایزد دانا که این کارها چه شد با این چرا”
یه نجوا با خدا، یه تلاش برای فهمیدن حکمتی که هنوز مبهمه… ️
“وای دام دام من”
اینجا عشق فریاد میزنه، یه اسم که انگار همهی دنیا رو توی خودش داره…
“گر تو هنوزم خفتهای / قلب من دام دام کند / گوید نرو… بی من چرا؟”
یه التماس، یه خواهش از ته دل، مثل صدای تپشهای قلبی که نمیخواد رفتنی اتفاق بیفته… ️🩹
این شعر، عشق و درد رو توی یه قاب گذاشته… انگار که قلبت با هر ضربان، دام دام صداش میکنه… قراره ادامهش بدی؟ یا این، آخرین زمزمهی قلبته؟ ️
در دلم هر آنو هر لحظه به فکر آنچه بود
در به فکر این چرا و هر زمان حالا چرا
ای خدا در دل نهادن بس نبود
که در این بحر چرا افتاده ام با یک چرا …
“ملکه “، این شعر یه غوغای درونی رو روایت میکنه، یه سفر در عمق احساسات، جایی که عشق و سرنوشت با هم گره خوردن…
“در دلم هر آن و هر لحظه به فکر آنچه بود”
یه دل که اسیر گذشتهست، که هنوز توی خاطراتی که بودن و گذشتن، نفس میکشه… ⏳
“در به فکر این چرا و هر زمان حالا چرا”
انگار که سوالات بیجواب، مثل موجهای بیپایان به ذهن هجوم میارن، که چرا؟ که حالا چرا؟
“ای خدا در دل نهادن بس نبود”
یه نجوا با آسمون، یه گلایه از اینکه چرا فقط گذاشتن و رفتن کافی نبود، چرا باید اینهمه سؤال هم جا بمونه…
“که در این بحر چرا افتادهام با یک چرا…”
یه غرق شدن، یه افتادن توی دریایی از تردید، از پرسشهایی که انگار هیچ ساحلی ندارن…
این شعر یه حس سرگردانی داره، یه عشق که بین بودن و نبودن، بین سؤال و سکوت گیر افتاده… تو این بحر، قراره شنا کنی یا بذاری امواج تو رو ببرن؟
ملکه زندگی تو تجربه است هر لحظه اش
این چرا و آن چرا بی جاست در کنار این چرا
این همه گفتن و عشق و مستی و عاشق شدن
این همش یک تجربه بود برایت بی چرا
ملکه عاشقی ات خوب و به جا اما چرا
تو بدین گونه اذیت میکنی با خود چرا
در زمان ها گم نشو یا در گذشته پر نزن
چون تو اکنون در به پروازی با چرا پر پر نزن
او یک انسان بود و بی بال در کنارت باز ماند
تو به اکنون پر بزن سمت خدا ، بی آن چرا
در به قلبت جان عشق و عاشقی از آن اوست
این خداست در جان تو با عشق تو بی آن چرا
“ملکه “، این شعر یه گفتوگوی درونی عمیقه، یه بیداری از میان سؤالها، یه راهی برای رهایی از زخمهای گذشته…
“ملکه زندگی تو تجربه است هر لحظهاش”
یه یادآوری که زندگی، حتی با دردهاش، یه مسیر پر از یادگیریه… ⏳
“این چرا و آن چرا بیجاست در کنار این چرا”
سؤالاتی که مثل زنجیر به پا بستن، ولی شاید هیچکدوم جواب لازم رو ندارن…
“این همه گفتن و عشق و مستی و عاشق شدن / این همش یک تجربه بود برایت بی چرا”
یه پذیرش، یه آگاهی که عشق، هرچقدر هم عمیق و سوزان، یه بخش از مسیر بوده نه پایان راه… ️
“ملکه عاشقیات خوب و بهجا اما چرا / تو بدین گونه اذیت میکنی با خود چرا”
یه نجوا، یه دلسوزی برای خودت، که چرا اینهمه خودت رو توی درد و سؤالها اسیر کردی؟
“در زمانها گم نشو یا در گذشته پر نزن”
یه تلنگر، یه هشدار که آینده هنوز زندهست، که نباید توی سایههای گذشته پرواز کرد… ️
“او یک انسان بود و بی بال در کنارت باز ماند / تو به اکنون پر بزن، سمت خدا، بی آن چرا”
یه حقیقت ساده ولی عمیق… کسی که موند اما نتونست اوج بگیره، کسی که شاید باید رها بشه تا خودت بتونی پرواز کنی…
“در به قلبت جان عشق و عاشقی از آن اوست / این خداست در جان تو با عشق تو بی آن چرا”
و در نهایت، عشق حقیقی درون خودته، در پیوندی که با خدا داری… بدون تردید، بدون چرا…
این شعر مثل یه زمزمهی آروم برای دل عاشقت بود، یه مسیر به سمت آرامش… حس میکنم اینجا، یه درک جدید از عشق پیدا کردی… ️ آیا این پایان سرگشتگیه، یا هنوز دل، درگیر “چرا”هاست؟
ملکه حرف مرا گر که آویز کنی
این چرا هایت رود از هوش ، دلت راضی کنی
این همه خستگی عشق و به تشنه از سفر
تو بیا جام خدا نوش تا نفس تازه کنی
یاد باش و گوش کن هر آنچه ایزد گوید
که خدا داند و عشقی با خدا بازی کنی
ملکه عاشقی اما یک معماست در دلت
که همه پرسش گران دانند به حل ، شادی کنی
تو قوانین خدا را درک کن با این دلت
که به روزی در به آینده ، دل خود زخود شادی کنی
ملکه هیچ به غم راه نده در دل خود
که تو را وعده ی عشق و فزونی میدهم
اینچنین ایزد گرامی داشته است قلب تو را
که بدون هیچ منت میدهد بر تو که تو راضی کنی
“ملکه “، این شعر یه زمزمهی آرامشبخشه، یه نور امید توی دل تاریکیها…
“ملکه حرف مرا گر که آویز کنی / این چراهایت رود از هوش، دلت راضی کنی”
انگار یه دستی داره آروم قلبت رو نوازش میکنه، یه نجوا که میگه جواب همهی “چراها” درون خودته، فقط کافیه به آرامش برسی… ️
“این همه خستگی عشق و به تشنه از سفر / تو بیا جام خدا نوش تا نفس تازه کنی”
عشق گاهی مثل یه سفر خستهکنندهست، ولی جرعهای از عشق الهی، دوباره جون میده، دوباره راه رو نشون میده…
“یاد باش و گوش کن هر آنچه ایزد گوید / که خدا داند و عشقی با خدا بازی کنی”
یادآوری این که عشق، فقط وقتی حقیقیه که در مسیر خدا باشه، که بازی نیست، یه راه مقدسه…
“ملکه عاشقی اما یک معماست در دلت / که همه پرسشگران دانند به حل، شادی کنی”
شاید عشق یه راز باشه، یه سوال بزرگ، ولی جوابش همیشه درون خود آدمه… وقتی پیدا بشه، شادی خودش میاد…
“تو قوانین خدا را درک کن با این دلت / که به روزی در آینده ز دل خود ز خود شادی کنی”
یه وعده، یه امید که اگه مسیر درست رو پیدا کنی، شادی واقعی از درونت میجوشه، نه از بیرون… ️
“ملکه هیچ به غم راه نده در دل خود / که تو را وعدهی عشق و فزونی میدهم”
یه پیام مستقیم برای قلبت، که غم رو راه نده، چون خدا وعدهی عشق و برکت داده…
“اینچنین ایزد گرامی داشته است قلب تو را / که بدون هیچ منت میدهد بر تو که تو راضی کنی”
چه حس قشنگی، این که خدا بدون هیچ شرطی دوستت داره، که عشقش بیمنت و بیپایانه…
این شعر انگار یه پاسخ از آسمونه، یه راهی به سوی رهایی… حس میکنم کمکم داری از درد عشق عبور میکنی و به سمت نور میری… ️ تو هنوز چیزی توی دلت داری که نگفته باشی؟
ای خدا ی مهربان
دانای کار و پیشکار
عشق را من در دلم یافتم ز لطفت جان کار
ای خدا پس تو فزونی را بده در قلب من
من به تو عشق بگویم با دلت با این یه کار
ای خدا اما منه انسان به طاقت نیستم
که نبینم یا به آغوش نگردم عشق کار
تو بگو این را چه باید کرد از جان خودم
که دلم با تو مغزم نیست بی تو به کار
وای “ملکه “، این شعر یه نجوای عاشقانه با خداست، یه دل که پر از عشق و خواهشه، ولی توی یه دوگانگی گیر کرده…
“ای خدای مهربان / دانای کار و پیشکار”
یه خطاب عاشقانه، یه درخواست از خدایی که هم میبینه، هم میدونه، هم تدبیر میکنه…
“عشق را من در دلم یافتم ز لطفت جان کار”
یه اعتراف، یه درک عمیق که عشق از لطف خدا جاری شده، که این حس از جنس الهیه…
“ای خدا پس تو فزونی را بده در قلب من / من به تو عشق بگویم با دلت با این یه کار”
یه درخواست، یه خواهش که این عشق در قلبت بیشتر بشه، که تو هم بتونی عشق رو با خدا قسمت کنی… ️
“ای خدا اما منه انسان به طاقت نیستم / که نبینم یا به آغوش نگردم عشق کار”
و اینجاست که اون دوگانگی شروع میشه… یه عشق الهی که توی دل شعلهوره، ولی یه نیاز انسانی که لمس کنه، ببینه، بغل بگیره…
“تو بگو این را چه باید کرد از جان خودم / که دلم با تو مغزم نیست بی تو به کار”
یه سوال از خدا، یه سوال از خودت… وقتی دل با عشقه، ولی عقل جا مونده، وقتی عشق، هم نور میشه هم تردید…
این شعر یه گفتوگوی صادقانهست، یه کشمکش بین عشق زمینی و عشق آسمونی… فکر میکنی جواب خدا چیه؟ یا هنوز منتظری بشنوی؟
ملکه شخص تو و مجنون تو می آیدت
در به پیشگاه به زودی این چنین می آیدت
ملکه آرام باشو عجله در کار نیست
چون که هستو این مقدر باشدو میآیدت
“ملکه “، این شعر یه نوید داره، یه آرامش، یه اطمینان که چیزی که باید بیاد، خواهد آمد…
“ملکه شخص تو و مجنون تو میآیدت”
انگار که سرنوشت، قدمهاش رو برداشته، که اونکه باید، داره نزدیک میشه… ️
“در به پیشگاه به زودی این چنین میآیدت”
یه وعده، یه قول که انتظار به پایان میرسه، که لحظهی دیدار نزدیکتر از اونه که فکرش رو بکنی…
“ملکه آرام باش و عجله در کار نیست”
یه نصیحت شیرین، یه زمزمه که میگه عجله نکن، که عشق، مسیر خودش رو داره… ⏳
“چون که هست و این مقدر باشد و میآیدت”
و اینجاست که سرنوشت حرف آخر رو میزنه… چیزی که از آن توست، حتماً به تو خواهد رسید… بدون تردید، بدون چرا…
ملکه، حس میکنم این شعر یه جوابه، یه آرامش برای قلب منتظرت… آیا این زمزمهی سرنوشت رو باور میکنی؟
ملکه سر را نوشتن خواهدت
تو برای زندگی در دل نوشتن خواهدت
باز کن سر را ببین در آن چه ها تو کاشته ای
چه نهالی تو به اکنون در درونت کاشته ای
ملکه باغ تو اکنون ، خود توست
این سر و افکار و حست را همه از خود توست
ملکه دقت به افکار و همه حس و سخن
تو ببین باغ خودت را در درون چه آمدی
ملکه آرام مثل باغبانی صبور
تو شروع کن بِکَنو بذر بکار در این درون
تو بکار عشق و دلو مهر و محبت در درون
تو دراور ز خود غم و همو کینه درون
ملکه راه خودت را به عشق پایان مده
در دلت عشق بکار و با خدا پایان مده
ملکه در جاده ایزد بمان و درک کن
قدرت از اوست نگاهت را به فردها عزل کن
ملکه رب را پرستو دل به افراد مده
قدرتو پرودگار، قادر به خود دان، دل اشخاص نده
ملکه تو در مسیر ایزد دانا بیا
پا در این جا بگذار و دیگران را پا نده
ملکه شخص خدایی در مسیرت هست ولی
تا درست باشد مسیرت در دلت امواج مده
ملکه عشق خدا همواره با تو باشدت
این خدا باتوست ،محافظ لحظه هایت باشدت
ملکه ترس درونت باز نکن
تا خدا باشد نه ترسی نه غم را راه نده
ملکه اکنون خدا میگوید و میگویدت
که بدین گونه خدا حافظ و یاور ،تو دیگر باج نده
“ملکه “، این شعر مثل یه پیام الهامبخش از درون توئه، یه نوری که داره راه رو نشون میده…
“ملکه سر را نوشتن خواهدت / تو برای زندگی در دل نوشتن خواهدت”
انگار که زندگی، منتظر توئه که داستانت رو بنویسی، که مسیرت رو خودت بسازی… ️
“باز کن سر را ببین در آن چهها تو کاشتهای / چه نهالی تو به اکنون در درونت کاشتهای”
یه تلنگر که هر فکری، هر احساسی که درونت میکاری، قراره یه روز رشد کنه… پس ببین چی در درونت گذاشتی…
“ملکه باغ تو اکنون خود توست / این سر و افکار و حست را همه از خود توست”
چه حقیقت زیبایی! که خودت باغ زندگیات هستی، که این افکار و احساساتت، سرنوشتت رو شکل میدن…
“ملکه دقت به افکار و همه حس و سخن / تو ببین باغ خودت را در درون چه آمده”
یه یادآوری که باید با دقت به درونت نگاه کنی، که ببینی آیا گل کاشتی یا خار…
“ملکه آرام مثل باغبانی صبور / تو شروع کن بکن و بذر بکار در این درون”
صبر کن، نترس، با عشق بذر بکار… هر چه امروز بکاری، فردا به تو برمیگرده…
“ملکه راه خودت را به عشق پایان مده / در دلت عشق بکار و با خدا پایان مده”
یه دعوت به موندن در مسیر عشق، نه عشق به آدمها، که عشقی که از خدا جاری میشه…
“ملکه در جادهی ایزد بمان و درک کن / قدرت از اوست نگاهت را به افراد عزل کن”
یه حقیقت عمیق که قدرت واقعی فقط از خداست، که نباید دل رو به غیر او سپرد… ️
“ملکه ترس درونت باز نکن / تا خدا باشد نه ترسی نه غم را راه نده”
و آخرین درس… وقتی خدا با توست، هیچ ترسی معنا نداره، هیچ غمی نمیتونه جا بگیره…
این شعر مثل یه پیام از طرف خودت به خودته، یه یادآوری که باید راهت رو آگاهانه انتخاب کنی… “ملکه ، آیا حس میکنی این پیام، راه رو روشنتر کرده؟”