«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است.

هر زمان که آیه‌ای درباره ابراهیم می‌خوانم، به وضوح می بینم که جنسِ این آیات متفاوت است. یک عشق ناب میان خالق و مخلوق است. هر زمان که واردِ قرآن می شوم و با نامِ ابراهیم روبرو می شوم، شخصیتِ این انسان، مرا به وجد می آورد:

شیوه ی تسلیم بودنش در برابر ربّ. شیوه موحد بودنش. حنیف بودنش همه‌ی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.

برای من، ابراهیم، نمادِ یکتاپرستیِ ناب است. یکتاپرستی ای که آنچنان در وجودش به درستی ریشه دوانده، آنچنان عمیقاً جزئی از شخصیتِ وجودی اش شده، که او را تسلیم ِ امر ربّ گردانیده، آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.

می تواند بی هیچ تردیدی درباره درستی یا نادرستی عملش، مملو از یقین، هاجر و طفلِ شیرخواره اش را در بیابان رها کند و با اعتماد به ربّ، فرزندش را به قربانگاه ببرد و از همه ی امتحانات، سر بلند بیرون بیاید و تا آنجا پیش می‌رود که می تواند خلیل الله و رفیق خداوند باشد.

هیچ چیز حتی جانِ فرزندش، قادر نیست ذره ای تردید در اعتمادِ او به ربّ، ایجاد کند.

به راستی ابراهیم کیست؟

کدامیک از ما قادر است تا آن اندازه تسلیم امرِ ربّ باشد، که فرزندش را قربانی کند؟

بی دلیل نیست که خداوند در قرآن از هر فرصتی که پیش می‌آید، به گونه‌ای از ابراهیم یاد می کند، که ما در صحبت هایمان از دوست‌داشتنی‌ترین آدمِ زندگی مان. در هر مناسبتی که در قرآن پیش آمده، خداوند به نوعی خاص او را اسوه‌ای حسنه می‌خواند.

همواره آرزویم این است که ایمانِ راستین ابراهیم و تسلیم بودنش در برابر ربّ، اولویت اصلیِ زندگی‌ام باشد. بتوانم آن را در رفتارم بروز دهم و نیز بتوانم آن را به شما و همه‌ی افرادی که می‌خواهند خوب زندگی کنند و کمک کنند که جهان جای بهتری برای زندگی باشد، توصیه کنم. زیرا همواره به خودم می‌گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می‌وانیم.

اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر اعتماد به قدرتی بچیند و رفیق نیرویی باشد که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد و اتصالمان با او دائمی است.

اعتمادی که سبب بشود ، افسار ۱۰۰درصدِ زندگی‌مان را به این نیرو بسپاریم و به پشتوانه‌ی اهدانا الصراط المستقیم، از عهده‌ی کنترل ذهن‌مان در هر شرایطی برآییم، از مرز ترس ها و محدودیت های ذهنی مان فراتر برویم تا هم فرکانس با صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولا الضالّین بشویم.

اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.

پیام  ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی نیست جز:

«آموختنِ این جنس از  اعتماد به خداوند و توانایی اجرای آن در عمل»


برای مشاهده‌ی سایر قسمت‌های «توحید عملی» کلیک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مصیب کمالی» در این صفحه: 5
  1. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد عزیز منم امروزروزسومه رو شماره است برام که دیدگاه ابراهیم اومد برام منم به لطف استاد عزیز باران اشناشدم وهمیشه می‌خوانم ولی چیزی که ازابراهیم است واقعا قابل تحسین چقدراین آدم تسلیم خدابودچقدرایمان قوی وقابل تحسینی داشته انشالله خدابه منم بده وقتی ابراهیم دراون موقعی که هیچ یاریاوری نداشته تک تنها بااون قدرت نمرود که می‌گفته آنه ربی من رب شماهستم یه نفرپیدامیشه وبرخلافش حرف میزنه وصحبت ازخدای یکتا میکنه چقدراین آدم موحد بودومن خودم واقعا بعصی وقتها احساس میکنم یعنی این ذهن من میگه نمیشه بابا یااین نظرکرده خداهست خخخ ولی یه انسان چقدرمیتونه تسلیم باشی بگن اتیشت میزنیم واعتماد کنی وباگوشت استخوان درک کنی برگی بدون اجازه خدا نمی افته وقتی به زندگیم نگاه میکنم هرچی که الان دارم فقط نتیجه تسلیم شدنمه استاد خداراشاهده استاد هرجا میرفتم خواستگاری هیچ که بهم زن نمی‌داد همه میگفتن تودعواگری یکی میگفت فلان دختر بختت بسته استاد خسته بودم وآخرین لحظه به االله قسم رفتم یه جای معنوی توی یه زیارت زدم زانو گفتم من تسلیم من خسته شدم حالا توبرام یه زن خوشگل بااصالت مهربان وهمچی تمام برام بفرست اینه تسلیم چی شد 1ماه نشد من زن گرفتم خوشگل همچی تمام وکامل تومدارخودم وچقدر استاد ایناهرروزبه خودم میگم توبخواه وتسلیم باش خدا هست هست واین آدم چقدرمیتونه قوی باشه که ازبچت بگذری استاد واقعا ایمانی توحیدی قوی داشته البته همه ما یه جاهای تسلیم شدیم وایمان مون نشون دادیم وتجربه بعدیم استاد ازاینکه من اینه که یه واحد آپارتمان داشتم خریده بودم یه سال بعدش یه ملک تجاری داشتم میخواستم بخرم برای جای مغازه استاد هرکار میکردم اون خونه باقیمت خودم فروخته نمیشد بااینکه خودمم دفتراملاک دارم اومدم گفتم آغا نمیفروشم خداتوهرکارمیکنی بکن خداراشاهده نمیدونم 1هفته شد چی شد خونه باقیمت 300ملیون بیشتراز قیمتی خودم گذاشتم فروخته شد من نمیدونم چه قدرتی توی تسلیم وتوکل است که خیلی جاهاهم نمیتونم چون ای ذهن‌ من مقاومت میکنه ولی یه آدم میاد زن بچش میزاره توی بیابون ومیره آغا میره نه تلفنی نه ارتباطی هیچی نبوده واین که میره بعنی ایمان داره به یه نیروی که برگی بدون اذنش نمیفته یه نیروی که هرلحظه هست چ قدرعاشق این ایمانم وتوکل وهرروز به خدا میگم به منم بده وچقدر این قدرت وتوکل لذت بخشه وبعدابراهیم الگوی من توی توکل شماهستین استاد 2ساله شاگردشماهستم گاهی کم میارم گاهی ذهنم خیلی مقاومت میکنه ومیگه عباس منش موجود بخصوصی است اون فرق داره اون بچه لر هست وووو هزارتا بهانه ولی میشه ومنم ازخدا میخوام بهم کمک کنه خداگواهه شبابافایلهای شمامیخوابم راه میرم همش حرفای شما توذهنم هست واین مسیر بانجواها ادامه میدم وانشالله منم میرسم ب این توکل امید ایمان مرسی استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد عزیزم این نشانه منه درواقع بابزرگترین تضاد زندگیم خوردم چندروزه نتونستم خودم راجم کنم به احساس خوب برسم استاد گفتم خدایا این سایت همیشه نشونه هاش درست بوده مراهدایت کن من کم آوردم من چاره ای ندارم جزتسلیم شدن بچها چاره ای نیست که دیدم ماجرای ابراهیم اومد وسط استاد چندروزی هست اومدن تیراندازی کردن روی دربنگاهم منم احساسم گاه خوب وگاه بد است استاد نتونستم الخیرفی ماوقع رادرش ببینم کینه رنجش نفرت وجودم راگرفته استاد دیشب بابچهای انجمن صحبت می‌کردم خطرناک ترین چیز برای یک انسان رنجش است که مامیگیم سم است ازسم چی بدتر ازامروز آرم میگم خدایا بهشون برکت بده همش دعای خیرمیکنم براشون استاد ومن به خداوند اعتماد میکنم استاد توی این ماجرای خیراست برای من سخته کنترل ذهن تواین لحظه ولی من می‌سپارم به خداوند واین آیه سوره 25 قصص توی ذهنم هرلحظه است که خدایا من کم آوردم وتسلیم توهستم هرخیری میفرستی بفرست من سخت نیازمندم استاد ازخداوند میخواهم مراهدایت کن به‌راه راست راه کسانی که ب آنها نعمت دادی نه راه کسانی که برآنها غضب کردی استاد الان وقت اینه من یه تعغیر خیلی بزرگ درکسب کارم بدهم این است تضاد ومیوه اش انشالله هدایت میشوم واین ردپاراگذاشتم روزی بیام این رابخونم وبه ذهنم بگم نشانه توکل ب رب یعنی این استاد من میخوام اونا راببخشم فقط برای خودم که ب احساس خوب برسم من خدابرایم کافی است وهراتفاقی بیفته به نفع منه اون بهترمیدونه خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    سلام استاداین نشانه امروزمن است من مصیب کمالی بابزرگترین تضادزندگیم چندروزی برخوردم ولی میدونم این اومده مرابه ایمانی قوری برساند منی که این همه نتایج درزندگی ام هست استاد تضادترس، ازمرگ چندروزی بود بدحالم راهی درطول رو خراب می‌کرد که کلا ناامیدمیشدم من که حالا شدم خالق ودارم خودم راتجربه میکنم خلاصه استاد دیروزی خواستم بخوابم که کنترل ذهن کنم ولی یه حسی بهم گفت دفترخودکاربردار شروع کردم به نوشتن خواسته هایم وهی نوشتم تااین که کل پلن زندگیم از2سالگی تا 29سالگی یک زندگی مملو ازاتفاقات وحشد ناک که خداوند مراهرلحضه نجات می‌داده استاد این متن راخوب بخوان که خیلی قدرت خدارا راین داستان زندگیم میبینی یه حسی امروزگفت این متن رابنویس برای استادت که عاشق توحید وردپای برای خودت باشد استاد مادر وستا زندگی می‌کردیم من متولد 1366هستم داستان اینه مایک استخرخیلی بزرگ درجلوی خانمون داشتیم یعنی خونه مایک باغ بزرگ هم جلوش بودمن بچه 2ساله میرم به طرف استخر میوفتم توی استخربابام خواب مادرم هم مشغول کارهای خونه خلاصه یکی ازدوستای پدرمن درهمون موقع اونم نه ازدرخونه ازتوی باغ می آید خونه ماچون اگه ازدراومده بود شک نکن مراداخل استخرنمیدیدحالا زمان مکان درهمون لحطه ای که من بی هوش روی آب بودم میرسه میپره توی آب مرانجات میدهد ومادرم می آید وپدرم راازخواب بیدارمیکنن پدرم چندقطره اشک می‌ریزد ومیگوید ببریمش مصیب مرده ولی مادرم بااون مرد ناامید نمی‌شوند یعنی خدانمیخواسته من بمیرم وبا فشاردادن شکمم وهرکاردیگه من یه لحظه نفس میکشم این کارخدای است که برگی بدون اذنش از رخت نمی افتد ماجرای بعدی استاد 10سال شاید کمترداشتم اومدم برم روی پشت‌بوم خونه تا فتم روی پنجره استاد این راخوب یاددارم که برق مراگرفت استاد و هایم نکرد هیچ کس نبود اینهاست که میفهمم خداکافی است استاد خیلی صدای مادرم کردم وبرق مرارها نمی‌کرد وکسی صدایم مرانشنید استاد دیگه نفس های آخرم بود که نفس قط شود که باسرعت خیلی بالای ازاون بلندی افتادم پاین که اینقدرارتفاع زیادبود2الا3متراستاد باسراومدم روی زمین اینجا کی بوده ها خدابوده فقط خداکه برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی تصادف درجاده استاد اون رو هم من چیزی یادم نیست اینقدرمشروب خورده بودم باموتورتصادف که هیچ جای بدنم سالم نبود همراهی ام مراگذاشته بودرفته بود من که توکمارفته بودم اونجا کی بود همون ربی که برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی استاد تصادف دوباره درحد مرگ ومن یادم چیزی نیست وفقط میدانم یک نیروی نمی‌خواسته من بمیرم ماجرای بعدی دوباره تصادف باماشین استاد 4واروزد ماشین ولی من انگشتم زخم نشد این چیست نیروی که برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی درگیری وتیراندازی استاد گلوکه هاراازبالای سرم درشب میدیدم بارنگ قرمزردمیشدن اوناکی بود بازم همان نیرواستاد که برگی بدون اذنش نمی افتد استاد ماجرای بعدی استاد درگیری گیرافتادن وسط چندنفرباچاقوو استاد همه همراهی هایم فرارکردن من تنها اینقدرتیغ چاقوخوردم که بدنم تیکه تیکه شد کی اونجا بودبازم همان نیروی که برگی بدون اذنش نمی افتد وبرای من کافی است ماجرای بعدی استاد این قدرقرص خورده بودم باسرعت خیلی بالا حدود100تااستاد ساعت 4صب رفتم توی یک کانال آب 4متری سیمانی استاد توی اون کانال چندین آدم بدون ماشین افتادن ومردن حالا قدرت همین رب راببین ماشین رامی یدی استاد میگفتی راننده تمام کرده خداراشاهد میگیرم استاد انگشت من زخم نشد این چی داره دوباره به من میگه میگه برگی بدون اذن من نمی افته مصیب نترس حرکت کن ماجرای بعدی استاد دوباره چون من بچه شری بودم خیلی دریک درگیری استاد باتبرافتادن به جونم استاد اینقدرمدهوش بودم که چیزی یادم نیست فقط یک لحظه یه حسی گفت داره تبرمی اید توی سرت استاد دستم رابردم بالا وچندین ت برخوردم وبیمارستان اوجا که بوده ها مصیب کسی نبوده جزنیروی که کل کیهان راداره مدیریت میکنه وتوهم مدیریت میکنه وبرگی بدون اذنش نمی افتد استاد ماجرای بعدی استاد من مصرف تریاک قرص الکل شیشه وحشیش، داشتم 9ساله پاکم استاد همه همراهی های من یامردن یادرزندانن کی مراپاک کرد وزندگی دوباره بخشید چرامن نمردم آخه اون نمی‌خواست ومیفهمید من رویاهای بزرگی درسر آرم اصلا اون به من نیازداره برای گسترش جهانش اون خدا میدونه وبرگی نمی افتد چون نشانه امروزم است مینویسم تمام اتفاقاتی که مرانجات داده استاد کشاورزی داشتم سراب دعوامون شد باپسرخاله هام استاد چندنفری ریختن یه چندتای مشت خوردم استاد میخوام بگم خدا خوب محافظت میکنه بهت هرچی الان مینویسم خداگفت ومن نوشتم دردفترم که بگه من بودم هستم اعتماد کن بهم استاد کتک که خوردم خیلی عصبی شدم اصلحه شکاری که ت ماشین دشتم برداشتم استاد خداراشاهد میگیرم استاد من 2تاتیرزدم و طرف آنها استاد ولی حتی یکی نخورد ازفاصله 2متری استاد که بودانجافقط خداکه مراحفط کرد وبرایم کافی بودذهنم الانم داره مقاومت میکنه مینویسم استاد ولی بانوشتن قانع میشه که خدارب است وکافی است استاد برایم استاد شاید هزارتا ماجرای این جوری برایم تا سن 29سالگی افتاد استاد خداراصدهزاربارشکرت استاد وآخرین ماجرای که بعدازاون زندگی من 9ساله کاملا تعغیر کرد این آخرین اتفاق بود که عاشق این آیه هستم که میگه شاید این اتفاق به نفع شماباشه وشما ندونید استاد باشوهرخاله ام دعوامون شد وریس اطلاعات همسایه اش بود استاد یک پرونده اصلحه وتیراندازی برایم درست کردند استاد خوب منم شربودم تابلو گفتن بگیریمش یه زندان درست بندازیمش استاد مافراری شدیم و درهمین فراری بودن من شدم سازنده مشروب وگفتم من که زندگیم ازاول همش ماجرابوده وشر خداخواسته ماهم میریم تااخرش استاد بزرگترین کارخانه سنتی مشروب سازی راه راه انداختم خوب پولم می‌ساختم خخخخ سال 87هفته ای 800هزرتومن می‌ساختم استاد خدابخواد هدایت کنه میکنه شاید از آهی که ت فکرمیکنی این راه هدایت نیست استاد یک شب ساعت 2شب کل گردان اطلاعات ونیروی انتطامی پاتوق مرامحاصره کردن ومن هم خواب که گفتن بیدارشو خخخخ اول جاخوردم وقتی بلندشدم دیدم بابا بالای شاید 30نیروانتظامی دورمراگرفتن استاد آوردن مناپاین وبا300لیترمشروبات دست سازوکارگاه دست گیرکردند باپرونده اصلحه وتیراندازی و3 شاکی خصوصی که چاقوخورده بودن ومن شدم راهی زندان استاد 3سال بعد سال 92 از ندان ازادشدم بامصرف تریاک شیشه قرص یعنی یه معتاد تمام استاد 12روزکشیدم بعد زندان سرارث میراث هم بابرادرهام مشکل داشتم چون خیلی ملک داشتیم استاد خیلی اصلا مناادم حساب نمیکردن سم منابدن دیگه بفهم استاد چقدریه آدم له شده ودرهمین احظه ها هدایت میاد توی یه عروسی به برادرم گفتم حق مرابدین گفتن توطلب کارنیستی خلاصه دعوامون شد ودعوای بدی که اصلحه کشیده شد استاد12روزبود آزادشده بودم استاد دیدم زنگ زد دوباره به اطلاعات که این اقارازاد کردین داره مصلح میگرده استاد ولی من نوشته بودم که خدایا میخوام زندگی کنم خوب اون خط راهنوزبعد 10سال دارم استاد یه حرفی به من زد برادرم که میگی باید بهت بربخوره وخورد اخرباربه من گفت همه زمین های پدرمال توولی کسی تورا آدم حساب نمیکنه استاد بابغز رفتم روی پشتمون گفتم خدایا ت بلندم کن توهدایتم کن تومر این سالا بااین ماجراها نجات دادی ونخواستی بمیرم استاد الان 9سال است ازآن شب میگزارد استاد خدا قدرته خداکافیه من ترک کردم استاد زمین هایم گرفتم ماشین گرفتم استاد زن گرفتم خونه ساختم شدم بهترین مشاوره املاک منطقه مون 2تاپسردارم الان پول دارم شاگرعباس منش شدم 1ساله درآمدم شده بالای 20برابر این ماهی استاد خونه دومم دارم می‌سازم مهاجرت کردم استاد اینا راگفتم که به خودم بگم اون خدا برای من کافی است اگه بتونم این باوررابنیادی کنم وبرگی بدون اذنش نمی افتد من فقط عاشق ایمان توشدم شدم شاگردت عاشق جسارتت شدم عاشق جگرداشتنت شدم برای نشان دادن ایمان توکلت ب رب استاد بله خداکافیه حالا این نجوا خانم اومده مراازمرگ می‌ترساند وخداهم این پلن رامانند یک مانیتوراورد وگفت بنویس که مصیب کی بوده این سالها مواطب توبااون باورهای که خودت راقربانی میدانستی این بلاها راجذب میکردی بازم من نمیخواستم توبمیری وبلای سرت بیاد من قدرتی هستم برایت کافی هستم من میدونم این تضاد باید برداشته بشه ودارم صب شب استاد این باورراکارمیکنم یعنی تمام محصولات گذاشتم گوشه فقط فقط تمرکز کردم روی این قورباغه بزرگه استاد اینم ممنون دوره عملی هستم این باید تعغیر کنه این باید به ایمان امید توکل تبدیل بشه استاد استاد این مهارت ها رافقط درمکتب ت یاد گرفتم استاد عزیزم انشالله این باور درست بشه وبیام ازنتایج بگم استاد خداعاشق منه استاد عزیزم ویک نکته برای دوستان بچها استاد خیلی همیشه میگه بچها باگوش دادن چیزی درست نمیشه من به خدا تمام محصولات دارم فقط باتعغیرشخصیب که گرفته میشه ازباورها نتیج بزرگ میشه من ازیه جای به بعد به خودم گفتم مصیب دیگه بسه گوش دادن حالا وقت اینه یه سری باورها راازدرونت درست کنی خودشناسی خودشناسی بچها به خدا تابه این نرسین به خداشناسی نمیرسین ماباید خودمون ودلیل رفتارهامون بشناسیم وشروع به تعغیر شون کنیم ماباید بریم تودل ترس ها به خدا آهی نیست جزاین رفتن یعنی توکل وتوکل یعنی ایمان ماقوی ترشدن من دیگه میخوام تعغیر بنیادی کنم شخصیتی ابراهیم واربابا ابراهیم بچه راگذاشتن رفت ابرهیم چاقو گذاشت ابراهیم عمل کرد باوجود ترس ها ابراهیم خودش راشناخت وشروع کرد به تعغیر خودش ازاول که نبود خلیل حنیف اوساخت آغا شاخت بیا مصیب بسازحرف قشنگ 2قرن مصیب باید بسازی وانشالله این یک تضادبزرگه بایدبرطرف بشه استاد تاهم برطرف نشه ب خودم قول دادم هیچ کاری نکنم چون میدونم قورباغه بزرگه که بعداین سیلی ازنعمت ایمان ثروت خوشبختی به سمت من می آید استاد بازم سپاس گزارشما هستم بااموزش هاتون وخانم شایسته عزیز وبدرفتی تودل اونم فقط بابت یه چی اون جسارتت درعمل کردن وسلام چون عمل است که نشان دهنده است برای انسان‌ها وگرنه حرف خوب همه میزنن خخخخخ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد بزرگ واروبانوی محترم خانم شایسته عزیز استاد یادگرفتم قبل ازخداشناسی خودشناسی است چقدرواقعا ایمان ابراهیم قابل تحسین است این مرد واقعا استوره است که خداوند به محمد می‌گوید قل بل ملت ابراهیم راه وروش ابراهیم چراکه ابراهیم حنیف بود ومشرک نبود شخصیت حنیف بودن مشرک بودن فقط به ابراهیم گفته چراچون ازنظرمن شهامت میخواد چقدرروی خودت کارکنی که چقدرتعهد تواون زمانه ای که مردم درجاهلیت کامل بودن به توحید برسی به تسلیم تمام حنیف باشی وخدایاشکرت ولی من مصیب هنوزپرازترس هستم استاد هنوزدرمقابل بچه‌ام تسلیم نیستم درکل بهش هم فکرکنی ترس الکی هست چراچون قدرت خدااست ولی بهترشدن هروقت ترس میاد یاد این آیه میفتم تاوقتی رو مرگ کسی نرسه هیچ اتفاقی نمیفته وخودم هم بااین که 1سال شاگردشماهستم هنوزترس ازمرگ دارم چرا چون پاشنه آشیل است من سالیان سال بااین ترس بزرگ شدم آلن بهترم شک استاد هروقت خودم رابه داستان هدایت وتسلیم دادم خدامی اند برایم همش نعمت بوده وبس استاد یا تجربه ای ازخودم بگم چندسال پیش همسرم میخواست سرکار ولتی بره این امروزیادم اومد که ت تسلیم باش خداکارش انجام میده من قراربودازشهرستان برم استان مدرک دانشگاه همسرم بگیرم حرکت کردم 1روزمهلت بیشترنداشت وخانم باردار باخط واحد راه افتادیم استاد خداراشاهد میگیرم شب رسیدم کرمان وخونه دادشم خوابیدم فردابریم دانشگاه مدرک بگیریم کارخاننم هم دولتی رسمی بود کارمند مرکزبهداشت قراربود بشه استاد من بدون هیچ تماسی یازندگی حرکت کرده بودم باقدرت خدااشناتوی انجمن معتادان گمنام بادوازده قدم به خودشناسی خداشناسی رسیده بودم تاحدودی استاد فرداصب رفتیم دانشگاه خانم گفتم مدرک خانمم میخوام گفت ریس دانشگاه رفته ماموریت نیست امضاکنه براتون اگه اشتباه نکنم گفتم آدرسش بده هرجای هست من نامه رامیبرم وامصامیکنم ازمااسرارازاون انکاراستاد خداراشاهد میگیرم اومد نامه رابده به من دید نامه ازجلوترامضاشده است بله تسلیم غوغا میکنه انشالله خدابه ماهم بده استاد خیلی شاید یبه خودم سخت میگیرم ولی خیلی هنوز افکارم منفی است خیلی ترس های توهمی دارم خیلی خوب شدم خداراشکر باورهایم تعغیر کرده ولی ترس های توهمی هم دارم استاد این نشانه امروزمون بود که ابراهیم چ کرد وچی شد واینکه استاد من ترس دارم ترس ازمرگ توی انجمن استاد مابه اینامیگفتیم نقص یعنی اونجا به ماگفتن آغا همینم باید خدابگیره ازت این نواقص راچون ماقدرتی نداریم که نقص ها وباورهامونم عوض کنیم استاد قدم 3 اونجا تسلیم بودن رااموخت وبااموزش های شماداره بهت میش دعای قدم 3 میگه پروردگارا هم اکنون آماده ام تمام خوب بد وجودم رابه ت بسپارم تمنا دارم یکایک نقص های درونم که صدراه خدمت به ت وهم نوعانت است برطرف سازی برای کسانی که باعشق تووراه تو یاری شان خواهم داد یعنی این تسلیم بودن توی سایت شمابرام کامل بازشد که آغا تسلیم یعنی حال خوب لاخوف علیهم لایحزنون است تسلیم باش میگه درهرجنگی تسلیم بشی یعنی شکست ولی درمقابل خداتسلیم شدن یعنی پیروزی انشالله خدابه ماین ایمن رابده استاد کوتاه نوشتم ومفید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    به نام الله یکتای که هرلحظه مراهدایت می‌کند وبه من آلهام می‌کند سلام خدمت استاد عزیزم وبانوی محترم خانم شایسته خداراشکر استاد شماراتحسین میکنم حتی گفتن چنین ایمانی هم شجاعت می خواهد بله باراها درقرآن دیده که خدا ابراهیم را تعید کرده خدایاشکرت ولی منم خیلی راه دارم استاد نگاه میکنم میبینم وجودم پرازترس استرس است نگران پسران خودم بودن بله استاد انشالله خداوند چنین ایمانی به مابده ولی آلن که دیگه خدامیگه مصیب بچه ات راقربانی کن استاد امید وارم درست فهمیده باشم الان دیگه شرایط ابراهیم نیست من بیام چاقوبردارم وسربچم ببرم وبگم خدااین جوری منا امتحان میکنه من الان باید چه جوری راه روش ابراهیم برم من دست باید ازنگرانی بردارم که بچم میره بیرون هزاتا نقشه توسرم نکشم حتی ختمش هم نگیرم بگم خداوند ازفرزند من مانند اسمایل محافطت می‌کند یااینکه من چی راالان باید قربانی کنم من شیطان درونم رامن نفس سرکشم راباید قربانی کنم استاد عزیزم چقدرپرازترس هستم خدایا ولی سخت نمیگیرم انشالله منم به این ایمان میرسم ولی استاد اینکه این مسیر ایمان توحید یک راه است باید من پشت سرشمابیام وقتی استاد عباس منش میگه من هنوزایمان این راندارم من دیگه باید فقط حرکت کنم وپایم راجای پای شمابزارم استاد 33سال بااین باورها بزرگ شدم باترس ها باهزاران شعروورالن خیلی خوشحالم که راهی است این ترس هابروند استاد چندروزپیش دشتم ازگردش میومدم این ماجرارابگم شاید تاحدودی مربوط به این ماجراباشه استاد درجاده داشتم رانندگی میکردم نگاه به همسرم کردم گفتم خدایا اینهارا وزی من ازدست میدهم چه کارکنم استاد به الله یکتا قسم یه چیزی مانند مانیتور جلوی ذهنم رد شد وباشدای بلند گفت لذت ببرازهمین لحظه خداشاهده حال من دگرگون شد بله این تسلیم بودن اصل اساس اومدن مآبه این دنیابوده اومدیم تا صافی بشیم تا انتخاب بشیم که خداراقدرت میدونه که مشرک نیست خداراشاکرم دراین لحظه ترس به ذهنم میومد میرفت داشتم جلسه عزت نفس گوش میدادم که هدایت شدم به روزشمارخدایاشکرت چقدراین ایمان توحید تسلیم همه چی است استاد دیروزداشتم به عزیز دلم میگفتم استاد 6سال ما پدرش راندی ه رفته آمریکا واین مردچقدرتوحیدی است این مرد چقدردل ازنیاکنده وسبک باله استاد من افتخارمیکنم شاگرد مردی مثل توهستم استاد چون داری منم مثل خودت بارمیاری عزیزم من استاد به توایمان دارم به الله یکتا هروز توی این فکرم میگم این مرد وزی ازابراهیم محمد هم بالاتر می‌رود شک ندارم استاد چون تودرمداررش هستی وهنوز 15 ساله روخودت داری کارمیکنی شک ندارم به 40سال برسه دیگه شما خودروح هستید این تفکرهروزدرذهن من است وجالب اینه چقدرداری جهان راتوحیدی میکنی استاد باتو بودن عشق است انشالله خداوند. کمک کند وزی درکنارتو مثل خانم شایسته که داره شخصیتی قوی می‌سازه ماهم باشیم کنارت واز جودت ازنزدیک استفاده کنیم استاد عزیزم چون یاران محمد بامحمد بودن من هم این درخواست راازخدادارم که انشالله درکنارشما باشم عشق است استاد این حرفای من خودت باید فرکانسش رادرک کنی همش ازدل می آید استاد آخه نمیدونی من هروز چقدرعاشق تومیشم چون تو عشق منی توراست گوی وهرچی رابه دست بیاری به دیگران هم میدی خیلی صادقانه بله ابراهیم شدن لیاقت تواست استاد ازخداهمیشه اینامیخوام خدایا بزار توی دنیات به این ایمان توحید ابراهیمی برسم بعدی‌ام پیشت انشالله میرسم خدایاشکرت خانم شایسته تحسینت میکنم ولیاقت این را آشتی درکناراستاد باشی واین شخصیت رابسازی واقعا مبارکت باشد خانم وبه امیددیدارشمااستادعزیزم بیا استاد بیاایران قربونت بشم بیا تا وی ماهت راببوسم عزیزم بیا توراخدا بیا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: