«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است.

هر زمان که آیه‌ای درباره ابراهیم می‌خوانم، به وضوح می بینم که جنسِ این آیات متفاوت است. یک عشق ناب میان خالق و مخلوق است. هر زمان که واردِ قرآن می شوم و با نامِ ابراهیم روبرو می شوم، شخصیتِ این انسان، مرا به وجد می آورد:

شیوه ی تسلیم بودنش در برابر ربّ. شیوه موحد بودنش. حنیف بودنش همه‌ی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.

برای من، ابراهیم، نمادِ یکتاپرستیِ ناب است. یکتاپرستی ای که آنچنان در وجودش به درستی ریشه دوانده، آنچنان عمیقاً جزئی از شخصیتِ وجودی اش شده، که او را تسلیم ِ امر ربّ گردانیده، آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.

می تواند بی هیچ تردیدی درباره درستی یا نادرستی عملش، مملو از یقین، هاجر و طفلِ شیرخواره اش را در بیابان رها کند و با اعتماد به ربّ، فرزندش را به قربانگاه ببرد و از همه ی امتحانات، سر بلند بیرون بیاید و تا آنجا پیش می‌رود که می تواند خلیل الله و رفیق خداوند باشد.

هیچ چیز حتی جانِ فرزندش، قادر نیست ذره ای تردید در اعتمادِ او به ربّ، ایجاد کند.

به راستی ابراهیم کیست؟

کدامیک از ما قادر است تا آن اندازه تسلیم امرِ ربّ باشد، که فرزندش را قربانی کند؟

بی دلیل نیست که خداوند در قرآن از هر فرصتی که پیش می‌آید، به گونه‌ای از ابراهیم یاد می کند، که ما در صحبت هایمان از دوست‌داشتنی‌ترین آدمِ زندگی مان. در هر مناسبتی که در قرآن پیش آمده، خداوند به نوعی خاص او را اسوه‌ای حسنه می‌خواند.

همواره آرزویم این است که ایمانِ راستین ابراهیم و تسلیم بودنش در برابر ربّ، اولویت اصلیِ زندگی‌ام باشد. بتوانم آن را در رفتارم بروز دهم و نیز بتوانم آن را به شما و همه‌ی افرادی که می‌خواهند خوب زندگی کنند و کمک کنند که جهان جای بهتری برای زندگی باشد، توصیه کنم. زیرا همواره به خودم می‌گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می‌وانیم.

اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر اعتماد به قدرتی بچیند و رفیق نیرویی باشد که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد و اتصالمان با او دائمی است.

اعتمادی که سبب بشود ، افسار ۱۰۰درصدِ زندگی‌مان را به این نیرو بسپاریم و به پشتوانه‌ی اهدانا الصراط المستقیم، از عهده‌ی کنترل ذهن‌مان در هر شرایطی برآییم، از مرز ترس ها و محدودیت های ذهنی مان فراتر برویم تا هم فرکانس با صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولا الضالّین بشویم.

اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.

پیام  ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی نیست جز:

«آموختنِ این جنس از  اعتماد به خداوند و توانایی اجرای آن در عمل»


برای مشاهده‌ی سایر قسمت‌های «توحید عملی» کلیک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهرداد مرادی نظیف» در این صفحه: 2
  1. -
    مهرداد مرادی نظیف گفته:
    مدت عضویت: 3819 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه بچه های عزیز و پرانرژی.

    من این مورد رو میخوام هر سری توی تمام کامنتهام بنویسم تا هم یاداوری و تکرار برای خودم باشه و هم بچه های سایت میخونن با این چهارچوب کامنت در مورد فایل بنویسن تا به رشد خودشون کمک بشه👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

    👈👈 من میخوام از این به بعد سبکم در نوشتن کامنت توی همه دوره ها و فایلها طبق این چهارچوب باشه، به این شکلی که استاد توی دقیقه 55 فایل جلسه دوم ثروت 1 میگه:

    هرکجا توی فایل که به یک درکی رسیدی، stop کن و بیا

    درک ت رو بنویس،

    تصمیماتی که باید بگیری رو بنویس،

    مثالهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،

    الگوهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،

    یعنی این نباشه که فقط گوش کنی مثل رادیو،

    هرکجا که یک ایده ایی امد،

    یک درکی کردی،

    یه چیزی رو فهمیدی،

    در مورد رفتاهای خودت در گذشته چیزی فهمیدی

    یا هرچی که بود همونجا stop کن و بنویس، بذار که اینجوری رشد کنی.

    زود نخواه که بری سراغ جلسات بعد،

    چون تا وقتی که ما تغییر نکنیم، نتایج تغییر نمیکنه، برای تغییر هم ما باید واقعا روی خودمون کار کنیم، روشش هم همینه که درکی که از فایلها بدست میاریم رو بنویسیم. اولش شاید درک کمتر باشه ولی هرچقدر که کار میکنی و هرچقدر بیشتر در مدار قرار میگیری درک ت بیشتر و بیشتر میشه.

    🔸درک من تا دقیقه 2:28 این فایل

    وقتی استاد پرسیدین چند نفرمون حاضریم فرزند شیرخوارمون و همسرمون رو وسط بیابون بدون آب و علف رها کنیم؟؟؟

    ذهن من بدون فکر کردن گفت نه اصلا….

    یعنی یه لحظه که خودم رو توی اون شرایط گذاشتم به ذهنم نیومد که خدایی هم هست و میخواستم با عقل منطقی خودم تصمیم بگیرم، در صورتی که نه تنها با عقل منطقی و محدود خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم بلکــــــــــــه وابستگی که به همسر و مخصوصا به فرزند بوجود میارم(این نکته مهمی هستاااا، بوجود میارم نه اینکه بوجود میاد…. من بوجودش میارم. نمیخوام الکی بُلُف بزنم بگم نه من اگر با کسی باشم وابسته نمیشم یا اگر بچه داشته باشم وابسته ش نمیشم، اتفاقا میشم، دوتا برادر کوچیک دارم که یکی شون الان 8 سالش و یکیشون 13سال و من خودم 28 سال یعنی خودتون اختلاف سنی رو درک کنین یه جورایی انگار فرزندای خودم هستن و خب واقعا وابستگی رو دارم بهشون.) و نکته دیگه اینکه چقدرررررررررررررررر توی اون لحظه نجواهای مختلفی بیاد از اینکه اگر راهزنی یا دزدی یا یه مردی بیاد همسرت رو آزار بده، یا اموالی اگه داشته باشه غارت کنه یا اصلا فرزندت رو غارت کنه، یا اگر مورد حمله موجود وحشی قرار بگیره، یا آب نیست و از تشنگی اگر بمیرن چی و کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نجواهای دیگه که الان دارم بهشون فکر میکنم واقعا توی اون لحظه توی بیابون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید ایمان قوی داشته باشی که بتونی رهاشون کنی و خدای درونت گوش بدی………. همین الان موهای تنم سیخ شد وقتی دارم به این جنس از ایمان فکر میکنم…… همچین جنس ایمانی داشته باشی به خداوند واقعا کارایی میکنی که اکثریت مردم بهش نمیگن کار بهش میگن معجزه دیگه …..

    🔸درک من تا دقیقه 6:27

    “استاد تا اینجا در مورد این توضیح میدادین که بیراه هم نیست که همه مردم زندگی شون شده بچه هاشون و از خودتون گفتین که اگر حاضر باشم برای نجات فرزندم بمیرم بدون هیچ شکی اینکارو میکنم ولی نمیتونه هدف زندگی یک فرد بچه هاش باشن و بهترین حمایت از بچه هامون اینه که حمایتشون نکنیم.”

    خب استاد من خودم تا یه زمانی تک فرزند بودم و هم حمایت شدم و هم حمایت نشدم، اما با اینکه تک فرزند بودم بنظر خودم خانواده م مثل بقیه خانواده های دیگه رفتاری نداشتن که لوس باشم یا نتونم کارای خودم رو بکنم اتفاقا برعکس این قضیه امااااااا یه چیزی رو که حمایت بیش از حد کردن در مورد موضوع درسم بود.

    فکر میکردن اگر که من فقط درس بخونم و کاری نکنم(منظورم از کار اینه که بیرون سر یه کاری نرم، مثلا در مغازه ایی، یا فنی یادبگیرم که ازش پول در بیارم و …) و در راحتی از این شکل باشم که دغدغه نداشته باشم توی درسم پیشرفت میکنم و ……. حالا من چون بسکتبال حرفه ایی بازی میکردم شرایطم جوری بود از کلاس 4م ابتدایی باید شهرهای مختلف میرفتم و خب این قضیه من رو خیلی قویتر کرده بود و اجتماعی تر نسبت به بچه هایی که همین روش خانواده شون انجام میدادن ولی اونا فقط توی خونه بودن و درس میخوندن. من رفتارهای مختلف رو درک کردم، گاهی اوقات خودم باید توی اون سن کم تنهایی میرفتم شهرهای دیگه، من زمانی هم که تهران زندگی میکردم با اینکه خانواده م از لحاظ مالی خوب بودن ولی من رو بدون سرویس میفرستادن مدرسه. یعنی من باید از خیابون شیخ صفی پیاده میرفتم خیابون ملک نرسیده به هفت تیر و مدرسه م اونجا بود. از کلاس اول ابتدایی تا سوم ابتدایی من پیاده میرفتم و برمیگشتم یا بهم پول میدادن ماشین شخصی و تاکسی سوار میشدم و اینطوری نبود که با سرویس برم و بیام.

    اما میگم چون زمان آخرای راهنمایی و دبیرستان و مخصوصا نزدیک کنکور اصلا اجازه نمیدادن و منم خب پذیرفته بودم، یعنی کاملا درک میکنم که تقصیر خودم بوده و من باید خودم زندگیم رو میساختم اینم برای این میگم چون دوستانی دارم الان که خانواده های خوب به بالایی بودن و از لحاظ مالی خیلی خوب بودن ولی فرزندشون چون دوست داشت منبع درامدی برای خودشون داشته باشن از همون زمانِ راهنمایی یا دبیرستان یواشکی کار میکردن و پول میساختن…. پس منم میتونستم اینکارو بکنم اگر نکردم بخاطر خودم و ترسهام بوده نه خانواده م…

    ولی میخوام بگم حمایت بیش از اندازه چه ویژگی هایی ایجاد میکنه برای فرزندان.

    اتفاقا همین دو روز پیش یک مقاله خیلیییی عالی رو یک روانشناسی به فارسی ترجمه کرده بود که منتظر بودم اینو به عنوان کامنت برای یه فایلی بنویسم و الان هدایت شدم به این فایل

    اون مقاله این بود از قول دکتر امید امانی:

    Developmental cognitive neuroscience

    Journal homepage :

    …..

    Maternal overprotection in childhood is associated with amygdala reactivity and structural connectivity in adulthood

    Madeline J. Farber

    از جالب ترین پژوهش هایی که اخیرا خوندم، مقاله دکتر مدلین فاربر(Farber) و همکارانش از دانشگاه دوک بود. این پژوهشگرا دنبال این بودن ببینن محافظت بیش از حد والدین چه تاثیری رئی ساختارهای مغزی بچه می‌گذاره!، واسه‌ش خوبه یا بد!، خیره یا شر! “بچه مامانی بودن به نفع مغز کودکه یا به ضررش”.

    برای رسیدن به جواب این سوال، پژوهش‌گرها مطالعه‌ی جذاب و پر سر صدایی رو به راه انداختن. روش کارشون هم اینطوری بود که از تعداد زیادی دانش آموز و دانشجوی سال آخر دعوت کردن تا در یک مصاحبه مربوط به تجربه زندگی شرکت کنن و طی چند مصاحبه عمیق ازشون در مورد روابط با پدر و مادرها طی دوره بچگی پرسیدن و در نهایت از بین همه شرکت کننده‌ها، 312 نفر رو که اندزه محافظت کننده (Overprotection) قرار داشتن و بدون اجازه پدر/مادر حق آب خوردن نداشتن رو انتخاب کردن و ازشون درخواست کردن تا برای تصویربرداری از ساختارها و عملکر مغزی در دستگاه fmri قرار بگیرن و همزمان با ارائه یک مجموعه تصاویر محرک از موقعیت های مختلف هیجانی(ترس، عصبانیت، تعجب، خنثی و …) شروع کردن به اسکن ساختارهای مغزی این گروه از بچه های دیروز و بزرگسالان امروز… خروجی کار نشون میداد، حمایت زیاد و بی مورد والدین از بچه‌ها در سنین کودکی و نوجوانی، ناحیه‌ایی از مغز بچه ها به نام آمیگدالا(Amygdala) که مسئول ترس و واکنش های هیجانیه و در موقعیت های ترسناک و بحرانی فعال میشه رو پرکارتر میکنه و بچه هایی که طی دوره کودکی و نوجوانی والدین بیش از اندازه محافظت کننده یا به اصطلاح هلیکوپتری داشتن و بدون اجازه والدین حق نداشتن قدم از قدم بردارن و همیشه و همه جا باید جواب پس میدادن، آمیگدال پرکارتر و فعالتری داشته و موقعیت ها رو پیش از اندازه ترسناک ارزیابی میکردن.

    نتیجه : محافظت زیاد و بی مورد والدین از بچه ها، زمینه ساز پرکاری ناحیه‌ی مربوط به ترس مغز(آمیگدال) اونها در سنین بعدی شده و بزرگسالهایی ترسو، کم جرئت و جسارت رو پرورش میده که تو موقعیت های بخرانی به جای سینه سپر کردن و دریدن قلب بحران، یه گوشه یخ میکنن و دنبال راه در رو میگردن.

    یه بزرگسال ترسو و کم جرئت به سختی تصمیم میگیره! به سختی مسئولیت قبول میکنه! و به سختی متعهد میشه و اجرا میکنه! مسئولیت تمام کارهاش رو قبول میکرده! و به جاش اجرا میکرده….

    /

    خب حتی علمی هم میبینیم که این موضوع ثابت میشه که حمایت الکی و بی جا و نادرست چه ضربه های سنگینی به بچه هامون میزنه.

    🔸درک من تا دقیقه 7:35

    استاد: ” ابراهیم باور داره که خدا حمایتش میکنه، تفاوت ابراهیم با همه اینه که تسلیمِ….”

    در مورد این یک خط نمیدونم چی بگم….؟؟؟؟

    واقعا چی میتونیم بگیم؟؟؟؟ من فکر میکنم هرچی بگیم فقط حرفِ… نمیخوام صفر و یک بهش نگاه کنم یا خودخوری کنم بگم خاک تو سر من و مقایسه بکنم و …….. فقط میخوام بگم به خودم که مهرداد خودت رو نزدیک کن به یک، ما نه یک هستیم و نه صفر بلکه فقط بین صفر و یک هستیم و بهترین حالت زندگی همینه که خودمون رو به یک نزدیک کنیم ولی چجوری؟؟؟

    جواب ش استاد داد توی این یک خط

    خدارو باور داشته باشیم که حمایت میکنه، باور داشته باشیم که جوابهارو بهمون میگه، باور داشته باشیم که هیچ وقت نمیتونه دوستمون نداشته باشه، باورکنیم همیشه پیشمونِ کنارمونِ، باور کنیم بهترین هارو میخواد و از ما مشتاق تر که به زندگی طبیعی که سرشار از نعمت و برکت و ثروت خوشبختی و سعادت و ارامش برسیم، از ما مشتاق تره که ساده و آسون و لذت بخش زندگی کنیم و از مسیر لذت ببریم، باورش کنیم که وهاب و بینهایت میبخشه بدون اینکه حساب و کتابی بکنه، باور کنیم فراوانی ش رو، باور کنیم که مدیریت کل کیهان و جهان با اونه، بعدش از چی بخوایم بترسیم ؟؟؟ چرا به ذهنمون این اجازه و قدرت رو بدیم که بهمون تسلط پیدا کنه که اینارو نبینیم؟؟؟ باید باورش کنیم که هرلحظه داره کمکمون میکنه و بهمون نعمت میده، مارو از خیلی بلاها دور نگه میداره فقط شرطش اینه که هی بیشتر و بیشتر تسلیم ش باشیم.

    حالا تسلیم بودن در مقابل خدا یعنی چی؟؟؟؟؟ واقعا یعنی چی؟؟؟؟

    تسلیم از نظر من یعنی چنان درونمون حسش کنیم مثل حسی که دوران بچگی به مامان و بابامون داریم که کنارمون هستن و خیالمون کاملا راحت و هیچ دغدغه ایی نداریم و نگران هیچی نیستیم چون خاطرمون کاملا جمع که اونا هستن و هیچ اتفاقی برای ما نمیفته دقیقا باید همچین باوری و یقین درونی به خداوند و قدرت خداوند و فراوانی خداوند داشته باشیم.

    تسلیم ممکن معانی و تعریفهای دیگه ایی هم داشته باشه اما این چیزی که من الان درونم باور دارم، تسلیم یعنی حال خوب، یعنی احساس خوب

    چون وقتی بچه ایی و میدونی مامان و بابات هستن و مراقبتن حااااااااااالت خیلییییییییییی خوبه، خیلییییییییییییییی کِیف میکنی، خیلی خوشحالی… خیلی روی غلتکی، خیلی انرژی داری، خیلی پروووو بازی در میاری برای بقیه حتی بزرگتر از زبونت حرف میزنی یا دعوا میکنی با بچه های دیگه چرااااااا؟؟؟؟ چون میدونی یه مامان و بابایی داری که همیشه حواسشون بهت هست، همیشه دوست دارن باید همچین یقینی داشته باشم

    ولی

    ربی که مارو آفریده عشقش به ما مثل پدر و مادر و بقیه شرطی نیست، عشقش خالصِ، بخاطر ما همه چی رو خلق کرده، همه چی رو در اختیارمون قرار داده، مارو جانشین خودش کرده، بهمون قدرت آزادی و انتخاب و ساختن هر شکلی از زندگی رو داده، حتی بهمون سیستمی بودنش رو داده که طبق دستورات این سیستم، طبق شرایط بازی کنیم که بهترین نتیجه رو داشته باشیم، که از بهترین و راحت ترین و لذت بخش ترین و ساده ترین مسیر زندگی رو زندگی کنیم….

    این اوس کریم ما هیچوقت از ما ناراحت نمیشهههه هاااااا برعکس پدر و مادر، هیچوقت از ما روی برنمیگردونه، هیچوقت تنها نمیذاره بلکه همیشه و هرلحظه با ماست، فقط باید طبق سیستمش جلو بریم همینننننننن. سیستم خداوند بی نقص، بی خطاست، ثابتِ، همیشه ثابتِ تغییر نمیکنه فقط ما باید خودمون رو باهاش هم جهت کنیم وگرنه اون همیشه با ماست.

    🔸درکم تا دقیقه 13:04

    این فایل واقعا دیوونه کننده ست، فوق العاده ست، یه گنج بینظیرررررررررررررررررررره، دلم میخواد بترکمممممم

    استاد: “تسلیم باشیم، تسلیم بودن یعنی احساس خوب داشتن، وقتی بدونم خداوند حمایتم میکنه من حالم خوبه، وقتی یقین دارم که وارد ترسهام بشم، زمین نمیمونم این بهم احساس خوب میده، تسلیم بودن یعنی آرامش، یعنی ادامه دادن به مسیر….”

    خدارو شکر میکنم قبل از اینکه ادامه فایل رو ببینم قبلش درکم رو از تسلیم بودن گفتم و مثالی که میتونستم درکم رو انتقال بدم، انتقال دادم.

    من قشنگ یادمه وقتی مامان و بابام کنارم بودن همه کار میکردم، چون جسارت پیدا میکردم و زمانی که نبودن این جسارت کم میشد.

    دقیقا باید جنس ایمان و یقین م به خداوند این شکلی و فراتر باشه، به قول استاد به من بگن بیا انگشت داداشات رو نه اینکه قطع کن بلکه یه برش عمیقی بده من نمیتونم چه برسه بیای گردن بچه خودت رو با چاقو بِبُری…. اخه فکرش رو بکن چقدررررررررررررررررر ابراهیم خودش رو میشناخته، چقدر به خودش تسلط داشته به احساساتش تسلط داشته و چقدررررررررررررررررر خودش رو سپرده بودههههههه

    رهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    این کلمه رها بودن عجیب حسی بهم میده…

    وقتی کلمه رها بودن رو میشنوم، وقتی استاد میگه تسلیم بودن یعنی رها باشی فقط احساس خوب توی ذهنم میاد

    چون بنظرم شرط رها بودن یعنی فقط احسسسساااااااااااااااس خوب داشته باشی…

    احساس خوب چجوری بوجود میاد؟؟؟

    با آشکار کردن داشته هات برای خودت، یعنی تمرکزت بذاری روی داشته هات، یعنی مهرداد خان داشته هات رو ببین، کور که نیستی؟؟؟ هستی؟؟؟ نیستی دیگه… داشته هات ببین عزیزم، ببین تو خیلیییییییییییییییی بیشتر از اون روزهای قبل استاد داشته داری، داشته های تو خیلی سطح شون بالاست، ببین اینارو، شکرگزارشون باش، قران ابراهیم رو مثال میزنه که شکرگزار بود و مشرک نبود.

    دلم میخوااااااد داااااااااد بزنم…. این فایل روانی میکنه ادم رو بخدااا…اینقدرررررر حس خوب و ایمان و یقین ایجاد میکنه دلت میخواد هر لحظه بشنویش و عمل کنییییییی عمل عمل عمل عمل عمل عمل…………. آهاااااااااای مهرداد عمممممممممممممممممممممل میفهمی مهرداد

    عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل کن عزیزم….

    حرف قشنگ رو همه خیلییییییییییییییی خوب بلدن، ماشالله تو هم که استاد حرف خوب زدنی….

    عمل کن قشنگ من، عمل کن نتیجه بگیر با نتیجه هات بیا بگو تسلیم بودن یعنی چی

    اون موقع استاد هم ازت انرژی میگیری، اون موقع ست که جهان مقابل ت زانو میزنه، اون موقع ست که وقتی اینجا توی کامنت مینویسی تسلیم یعنی چی… بچه ها که میخونن بیشتر درک میکنن، بیشتر میپذیرین، بیشتر به فکر فرو میرن….

    🔸درکم تا دقیقه 14:40

    “ما هم میتونیم مثل ابراهیم باشیم، اگر اون تونسته ما هم میتونیم”

    ابراهیم چی بود؟؟؟ از خودت بپرس ابراهیم چی بود؟؟؟؟ آیا انسان بود یا نه ؟؟؟ آره انسان بود… پس قبول داری انسان بود؟؟؟ آرره…

    پس قبول داری مثل خودت دست و پا و بدن و مغز و قلب و … داشت ؟؟؟ آره بابا قبول دارم…

    خب اگر هیچ فرقی نداره و انسان بوده پس یه سری تلاشهای عملی و ذهنی داشته که شده ابراهیم؟؟؟ یه سری درک ها داشته دیگه؟؟؟ آره داشته

    خب تو هم همون کارارو بکن، شخصیتت رو مثل ابراهیم تبدیل کن به چیزی که میخوای، مثل ابراهیم باور کن، مثل ابراهیم عمل کن میشی ابراهیم…

    پس برای خودت بزرگ نکن هیچ چیزی رو…

    چون خدای ابراهیم خدای تو هم هست، دنیایی که تو الان داری توش زندگی میکنی یه زمانی دنیای ابراهیم هم بوده، این زمینی که داری توش قدم برمیداری یه زمانی زمین ابراهیم هم بوده… تازه اون زمان خیلی زندگی از لحاظ رفاه و آسایش و امکانات نسبت به الان ضعیف تر و شاید بدتر بوده و ابراهیم توی اون زمان بوده پس میشههههههههههههههه

    اکی مهرداد؟؟؟؟ اره اکی… میشههههههههه باید فقط بیشتر فکر کنم بهش، بیشتر باورش کنم، بیشتر درکش کنم، بیشتر الگو ازش به یاد بیارم و تکرار کنم..

    🔸و درک من از صحبت های آخر فایل:

    وقتی استاد گفتین در مورد ابراهیم بیشتر مطالعه کنین، در مورد روحیه ش و نگاهش و اینکه خداوند در قران چجوری در موردش صحبت میکنه انگار که رفیق جون جونیشِ…. یه حس عجیب و خیلیییییییییییییییی خوبی گرفتم، یه حس قدرت… یه حسی که انگار دنیا و همه این همه هیاهوی جهان توی درونم خیلی خیلی کوچیک شد و کوچیک حسش کردم…..

    این فایل عجیب فوق العاده ست و خیلی وقت بود که ازش یادم رفته بود… ولی الان تحول بیشتر درونم ایجاد کرد…

    منم اندازه ایی که تسلیم خداوند بودم لذت بردم و احساس قدرت داشتم و حرکت کردم اما خداروشکر میکنم این روزها خیلی بیشتر توی این مسیر هستم چون دارم عمل میکنم

    یه زمانی از دانشگاه توی ترم 7 روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود انصراف از درس دادم چون دیدم مسیرم نیست و پا گذاشتم روی همه ترسهام و امید هایی که مدرک خوبه و باید داشته باشی و ……. خیلی جاها با قدرت تونستم “نه” بگم به خیلی هایی که هرکسی جای من بود میگفت بهشون سفت بچسب که کلی میتونی رشد کنی ولی توکلم رو فقط گذاشتم روی خدا…

    وارد مسیر علاقه م شدم و کار کردم یک سال و نیم و بعدش علاقه جدیدتر که هم مسیر همون علاقه قبلی ست هدایت شدم بهش و با ایمان گفتم دیگه اون مسیر یک سال و نیم ادامه نمیدم و میخوام این مسیر جدید رو برم و فقط ایمانم رو بستم به خدا و شروع کردم و خدا هم ترکونده برام تا الان و میترکونه فقط من باید با همین ایمان و توکل جلو برم.

    درسته بخاطر کم ایمانیم دیر شروع کردم ولی الان دارم با قدرت میرم جلو، اینقدر قدرتم زیاد شده که همه دارن حسش میکنن، خب خیلیاش درونی بوده ولی مثلا وقتی با دوره سلامتی تونستم خودم رو از 109 کیلو به 78 کیلو برسم و نه بگم به این همه غذاهایی که لذت بودن که یه زمانی عشقم بودن ولی الان از بغلشون فقط رد میشم…

    من روی ذهنم واقعا کار کردم و عملی کار کردم و عملی دارم روی حوزه علاقه م کار میکنم و کار میکنم و ادامه میدم و فقط ادامه میدم

    منم میخوام بشم رفیق جون جونی خدای خودم…

    باید عمل پشت عمل کنم، توکل پشت توکل، ایمان پشت ایمان، یقین پشت یقین، تسلیم بودن پشت تسلیم بودن، حس خوب پشت حس خوب…

    استاد خودش میگه

    اصل اینه که من بتونم ذهنم رو کنترل بکنم

    اصل اینه که احساسم رو خوب بکنم و خوب نگه دارم

    اصل اینه که از زوایایی به قضیه نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده

    اصل اینه که مهارت هام افزایش بدم

    اصل اینه که استانداردهام ببرم بالاتر

    اصل اینه که خداوند رو باور کنم به عنوان منبع قدرت

    اصل اینه که توحیدی رفتار و عمل کنم

    اصل اینه که بیشتر روی باورهام کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی ایمانم کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی موضوع هدایت کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی احساستم کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی توانایی هام کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی اصل کار کنممممممممممممممممممم

    بقیه ش خودش درست میشه

    وقتی در مسیر درست باشی جزئیات خودشون درست میشن

    توی جزئیات، خودش، خودش رو میسازه

    وقتی طبق اصل جلو میری نگران جزئیات نباش، اینکه خیلیا گمراه میشن چون درگیر جزئیات میشن

    بقیه ش خودش درست میشه

    بقیه ش اتفاقات خوب میفته

    زمان مناسب هر چیزی و هرکاری درست میشه و میفته

    همه چی به خیر من تموم میشه

    من همیشه در مکان درست و در زمان درست قرار میگیرم بدون اینکه خودم زمان و مکان درست رو ایجاد کنم

    چوووووووووووون همه چی هدایته….

    و میخوام حرفم رو با این جمله از کتاب دالِ دوست داشتن تموم کنم:

    🔸عشقی که در تنورش هیزم وابستگی بسوزاند، نانِ سوخته‌ی نفرت بیرون می‌آورد.

    🔸یگانه کسی رو دوست داشتن دلیل بر زانو زدن، فرو ریختن و شکستن در برابرش نیست.

    🔸عشق زمین نمی‌زند، که برپا میدارد…

    🔸اسیر نمیکند، که قفس می‌گشاید…

    🔸گاه جدایی که رسید، او که عاشق‌تر است، رهاتر بال می‌گشاید و بالاتر پرواز میکند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    مهرداد مرادی نظیف گفته:
    مدت عضویت: 3819 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه بچه های عزیز و پرانرژی.

    من این مورد رو میخوام هر سری توی تمام کامنتهام بنویسم تا هم یاداوری و تکرار برای خودم باشه و هم بچه های سایت میخونن با این چهارچوب کامنت در مورد فایل بنویسن تا به رشد خودشون کمک بشه👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

    👈👈 من میخوام از این به بعد سبکم در نوشتن کامنت توی همه دوره ها و فایلها طبق این چهارچوب باشه، به این شکلی که استاد توی دقیقه 55 فایل جلسه دوم ثروت 1 میگه:

    هرکجا توی فایل که به یک درکی رسیدی، stop کن و بیا

    درک ت رو بنویس،

    تصمیماتی که باید بگیری رو بنویس،

    مثالهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،

    الگوهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،

    یعنی این نباشه که فقط گوش کنی مثل رادیو،

    هرکجا که یک ایده ایی امد،

    یک درکی کردی،

    یه چیزی رو فهمیدی،

    در مورد رفتاهای خودت در گذشته چیزی فهمیدی

    یا هرچی که بود همونجا stop کن و بنویس، بذار که اینجوری رشد کنی.

    زود نخواه که بری سراغ جلسات بعد،

    چون تا وقتی که ما تغییر نکنیم، نتایج تغییر نمیکنه، برای تغییر هم ما باید واقعا روی خودمون کار کنیم، روشش هم همینه که درکی که از فایلها بدست میاریم رو بنویسیم. اولش شاید درک کمتر باشه ولی هرچقدر که کار میکنی و هرچقدر بیشتر در مدار قرار میگیری درک ت بیشتر و بیشتر میشه.

    🔸درک من تا دقیقه 2:28 این فایل

    وقتی استاد پرسیدین چند نفرمون حاضریم فرزند شیرخوارمون و همسرمون رو وسط بیابون بدون آب و علف رها کنیم؟؟؟

    ذهن من بدون فکر کردن گفت نه اصلا….

    یعنی یه لحظه که خودم رو توی اون شرایط گذاشتم به ذهنم نیومد که خدایی هم هست و میخواستم با عقل منطقی خودم تصمیم بگیرم، در صورتی که نه تنها با عقل منطقی و محدود خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم بلکــــــــــــه وابستگی که به همسر و مخصوصا به فرزند بوجود میارم(این نکته مهمی هستاااا، بوجود میارم نه اینکه بوجود میاد…. من بوجودش میارم. نمیخوام الکی بُلُف بزنم بگم نه من اگر با کسی باشم وابسته نمیشم یا اگر بچه داشته باشم وابسته ش نمیشم، اتفاقا میشم، دوتا برادر کوچیک دارم که یکی شون الان 8 سالش و یکیشون 13سال و من خودم 28 سال یعنی خودتون اختلاف سنی رو درک کنین یه جورایی انگار فرزندای خودم هستن و خب واقعا وابستگی رو دارم بهشون.) و نکته دیگه اینکه چقدرررررررررررررررر توی اون لحظه نجواهای مختلفی بیاد از اینکه اگر راهزنی یا دزدی یا یه مردی بیاد همسرت رو آزار بده، یا اموالی اگه داشته باشه غارت کنه یا اصلا فرزندت رو غارت کنه، یا اگر مورد حمله موجود وحشی قرار بگیره، یا آب نیست و از تشنگی اگر بمیرن چی و کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نجواهای دیگه که الان دارم بهشون فکر میکنم واقعا توی اون لحظه توی بیابون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید ایمان قوی داشته باشی که بتونی رهاشون کنی و خدای درونت گوش بدی………. همین الان موهای تنم سیخ شد وقتی دارم به این جنس از ایمان فکر میکنم…… همچین جنس ایمانی داشته باشی به خداوند واقعا کارایی میکنی که اکثریت مردم بهش نمیگن کار بهش میگن معجزه دیگه …..

    🔸درک من تا دقیقه 6:27

    “استاد تا اینجا در مورد این توضیح میدادین که بیراه هم نیست که همه مردم زندگی شون شده بچه هاشون و از خودتون گفتین که اگر حاضر باشم برای نجات فرزندم بمیرم بدون هیچ شکی اینکارو میکنم ولی نمیتونه هدف زندگی یک فرد بچه هاش باشن و بهترین حمایت از بچه هامون اینه که حمایتشون نکنیم.”

    خب استاد من خودم تا یه زمانی تک فرزند بودم و هم حمایت شدم و هم حمایت نشدم، اما با اینکه تک فرزند بودم بنظر خودم خانواده م مثل بقیه خانواده های دیگه رفتاری نداشتن که لوس باشم یا نتونم کارای خودم رو بکنم اتفاقا برعکس این قضیه امااااااا یه چیزی رو که حمایت بیش از حد کردن در مورد موضوع درسم بود.

    فکر میکردن اگر که من فقط درس بخونم و کاری نکنم(منظورم از کار اینه که بیرون سر یه کاری نرم، مثلا در مغازه ایی، یا فنی یادبگیرم که ازش پول در بیارم و …) و در راحتی از این شکل باشم که دغدغه نداشته باشم توی درسم پیشرفت میکنم و ……. حالا من چون بسکتبال حرفه ایی بازی میکردم شرایطم جوری بود از کلاس 4م ابتدایی باید شهرهای مختلف میرفتم و خب این قضیه من رو خیلی قویتر کرده بود و اجتماعی تر نسبت به بچه هایی که همین روش خانواده شون انجام میدادن ولی اونا فقط توی خونه بودن و درس میخوندن. من رفتارهای مختلف رو درک کردم، گاهی اوقات خودم باید توی اون سن کم تنهایی میرفتم شهرهای دیگه، من زمانی هم که تهران زندگی میکردم با اینکه خانواده م از لحاظ مالی خوب بودن ولی من رو بدون سرویس میفرستادن مدرسه. یعنی من باید از خیابون شیخ صفی پیاده میرفتم خیابون ملک نرسیده به هفت تیر و مدرسه م اونجا بود. از کلاس اول ابتدایی تا سوم ابتدایی من پیاده میرفتم و برمیگشتم یا بهم پول میدادن ماشین شخصی و تاکسی سوار میشدم و اینطوری نبود که با سرویس برم و بیام.

    اما میگم چون زمان آخرای راهنمایی و دبیرستان و مخصوصا نزدیک کنکور اصلا اجازه نمیدادن و منم خب پذیرفته بودم، یعنی کاملا درک میکنم که تقصیر خودم بوده و من باید خودم زندگیم رو میساختم اینم برای این میگم چون دوستانی دارم الان که خانواده های خوب به بالایی بودن و از لحاظ مالی خیلی خوب بودن ولی فرزندشون چون دوست داشت منبع درامدی برای خودشون داشته باشن از همون زمانِ راهنمایی یا دبیرستان یواشکی کار میکردن و پول میساختن…. پس منم میتونستم اینکارو بکنم اگر نکردم بخاطر خودم و ترسهام بوده نه خانواده م…

    ولی میخوام بگم حمایت بیش از اندازه چه ویژگی هایی ایجاد میکنه برای فرزندان.

    اتفاقا همین دو روز پیش یک مقاله خیلیییی عالی رو یک روانشناسی به فارسی ترجمه کرده بود که منتظر بودم اینو به عنوان کامنت برای یه فایلی بنویسم و الان هدایت شدم به این فایل

    اون مقاله این بود از قول دکتر امید امانی:

    Developmental cognitive neuroscience

    Journal homepage :

    Maternal overprotection in childhood is associated with amygdala reactivity and structural connectivity in adulthood

    Madeline J. Farber

    از جالب ترین پژوهش هایی که اخیرا خوندم، مقاله دکتر مدلین فاربر(Farber) و همکارانش از دانشگاه دوک بود. این پژوهشگرا دنبال این بودن ببینن محافظت بیش از حد والدین چه تاثیری رئی ساختارهای مغزی بچه می‌گذاره!، واسه‌ش خوبه یا بد!، خیره یا شر! “بچه مامانی بودن به نفع مغز کودکه یا به ضررش”.

    برای رسیدن به جواب این سوال، پژوهش‌گرها مطالعه‌ی جذاب و پر سر صدایی رو به راه انداختن. روش کارشون هم اینطوری بود که از تعداد زیادی دانش آموز و دانشجوی سال آخر دعوت کردن تا در یک مصاحبه مربوط به تجربه زندگی شرکت کنن و طی چند مصاحبه عمیق ازشون در مورد روابط با پدر و مادرها طی دوره بچگی پرسیدن و در نهایت از بین همه شرکت کننده‌ها، 312 نفر رو که اندزه محافظت کننده (Overprotection) قرار داشتن و بدون اجازه پدر/مادر حق آب خوردن نداشتن رو انتخاب کردن و ازشون درخواست کردن تا برای تصویربرداری از ساختارها و عملکر مغزی در دستگاه fmri قرار بگیرن و همزمان با ارائه یک مجموعه تصاویر محرک از موقعیت های مختلف هیجانی(ترس، عصبانیت، تعجب، خنثی و …) شروع کردن به اسکن ساختارهای مغزی این گروه از بچه های دیروز و بزرگسالان امروز… خروجی کار نشون میداد، حمایت زیاد و بی مورد والدین از بچه‌ها در سنین کودکی و نوجوانی، ناحیه‌ایی از مغز بچه ها به نام آمیگدالا(Amygdala) که مسئول ترس و واکنش های هیجانیه و در موقعیت های ترسناک و بحرانی فعال میشه رو پرکارتر میکنه و بچه هایی که طی دوره کودکی و نوجوانی والدین بیش از اندازه محافظت کننده یا به اصطلاح هلیکوپتری داشتن و بدون اجازه والدین حق نداشتن قدم از قدم بردارن و همیشه و همه جا باید جواب پس میدادن، آمیگدال پرکارتر و فعالتری داشته و موقعیت ها رو پیش از اندازه ترسناک ارزیابی میکردن.

    نتیجه : محافظت زیاد و بی مورد والدین از بچه ها، زمینه ساز پرکاری ناحیه‌ی مربوط به ترس مغز(آمیگدال) اونها در سنین بعدی شده و بزرگسالهایی ترسو، کم جرئت و جسارت رو پرورش میده که تو موقعیت های بخرانی به جای سینه سپر کردن و دریدن قلب بحران، یه گوشه یخ میکنن و دنبال راه در رو میگردن.

    یه بزرگسال ترسو و کم جرئت به سختی تصمیم میگیره! به سختی مسئولیت قبول میکنه! و به سختی متعهد میشه و اجرا میکنه! مسئولیت تمام کارهاش رو قبول میکرده! و به جاش اجرا میکرده….

    /

    خب حتی علمی هم میبینیم که این موضوع ثابت میشه که حمایت الکی و بی جا و نادرست چه ضربه های سنگینی به بچه هامون میزنه.

    🔸درک من تا دقیقه 7:35

    استاد: ” ابراهیم باور داره که خدا حمایتش میکنه، تفاوت ابراهیم با همه اینه که تسلیمِ….”

    در مورد این یک خط نمیدونم چی بگم….؟؟؟؟

    واقعا چی میتونیم بگیم؟؟؟؟ من فکر میکنم هرچی بگیم فقط حرفِ… نمیخوام صفر و یک بهش نگاه کنم یا خودخوری کنم بگم خاک تو سر من و مقایسه بکنم و …….. فقط میخوام بگم به خودم که مهرداد خودت رو نزدیک کن به یک، ما نه یک هستیم و نه صفر بلکه فقط بین صفر و یک هستیم و بهترین حالت زندگی همینه که خودمون رو به یک نزدیک کنیم ولی چجوری؟؟؟

    جواب ش استاد داد توی این یک خط

    خدارو باور داشته باشیم که حمایت میکنه، باور داشته باشیم که جوابهارو بهمون میگه، باور داشته باشیم که هیچ وقت نمیتونه دوستمون نداشته باشه، باورکنیم همیشه پیشمونِ کنارمونِ، باور کنیم بهترین هارو میخواد و از ما مشتاق تر که به زندگی طبیعی که سرشار از نعمت و برکت و ثروت خوشبختی و سعادت و ارامش برسیم، از ما مشتاق تره که ساده و آسون و لذت بخش زندگی کنیم و از مسیر لذت ببریم، باورش کنیم که وهاب و بینهایت میبخشه بدون اینکه حساب و کتابی بکنه، باور کنیم فراوانی ش رو، باور کنیم که مدیریت کل کیهان و جهان با اونه، بعدش از چی بخوایم بترسیم ؟؟؟ چرا به ذهنمون این اجازه و قدرت رو بدیم که بهمون تسلط پیدا کنه که اینارو نبینیم؟؟؟ باید باورش کنیم که هرلحظه داره کمکمون میکنه و بهمون نعمت میده، مارو از خیلی بلاها دور نگه میداره فقط شرطش اینه که هی بیشتر و بیشتر تسلیم ش باشیم.

    حالا تسلیم بودن در مقابل خدا یعنی چی؟؟؟؟؟ واقعا یعنی چی؟؟؟؟

    تسلیم از نظر من یعنی چنان درونمون حسش کنیم مثل حسی که دوران بچگی به مامان و بابامون داریم که کنارمون هستن و خیالمون کاملا راحت و هیچ دغدغه ایی نداریم و نگران هیچی نیستیم چون خاطرمون کاملا جمع که اونا هستن و هیچ اتفاقی برای ما نمیفته دقیقا باید همچین باوری و یقین درونی به خداوند و قدرت خداوند و فراوانی خداوند داشته باشیم.

    تسلیم ممکن معانی و تعریفهای دیگه ایی هم داشته باشه اما این چیزی که من الان درونم باور دارم، تسلیم یعنی حال خوب، یعنی احساس خوب

    چون وقتی بچه ایی و میدونی مامان و بابات هستن و مراقبتن حااااااااااالت خیلییییییییییی خوبه، خیلییییییییییییییی کِیف میکنی، خیلی خوشحالی… خیلی روی غلتکی، خیلی انرژی داری، خیلی پروووو بازی در میاری برای بقیه حتی بزرگتر از زبونت حرف میزنی یا دعوا میکنی با بچه های دیگه چرااااااا؟؟؟؟ چون میدونی یه مامان و بابایی داری که همیشه حواسشون بهت هست، همیشه دوست دارن باید همچین یقینی داشته باشم

    ولی

    ربی که مارو آفریده عشقش به ما مثل پدر و مادر و بقیه شرطی نیست، عشقش خالصِ، بخاطر ما همه چی رو خلق کرده، همه چی رو در اختیارمون قرار داده، مارو جانشین خودش کرده، بهمون قدرت آزادی و انتخاب و ساختن هر شکلی از زندگی رو داده، حتی بهمون سیستمی بودنش رو داده که طبق دستورات این سیستم، طبق شرایط بازی کنیم که بهترین نتیجه رو داشته باشیم، که از بهترین و راحت ترین و لذت بخش ترین و ساده ترین مسیر زندگی رو زندگی کنیم….

    این اوس کریم ما هیچوقت از ما ناراحت نمیشهههه هاااااا برعکس پدر و مادر، هیچوقت از ما روی برنمیگردونه، هیچوقت تنها نمیذاره بلکه همیشه و هرلحظه با ماست، فقط باید طبق سیستمش جلو بریم همینننننننن. سیستم خداوند بی نقص، بی خطاست، ثابتِ، همیشه ثابتِ تغییر نمیکنه فقط ما باید خودمون رو باهاش هم جهت کنیم وگرنه اون همیشه با ماست.

    🔸درکم تا دقیقه 13:04

    این فایل واقعا دیوونه کننده ست، فوق العاده ست، یه گنج بینظیرررررررررررررررررررره، دلم میخواد بترکمممممم

    استاد: “تسلیم باشیم، تسلیم بودن یعنی احساس خوب داشتن، وقتی بدونم خداوند حمایتم میکنه من حالم خوبه، وقتی یقین دارم که وارد ترسهام بشم، زمین نمیمونم این بهم احساس خوب میده، تسلیم بودن یعنی آرامش، یعنی ادامه دادن به مسیر….”

    خدارو شکر میکنم قبل از اینکه ادامه فایل رو ببینم قبلش درکم رو از تسلیم بودن گفتم و مثالی که میتونستم درکم رو انتقال بدم، انتقال دادم.

    من قشنگ یادمه وقتی مامان و بابام کنارم بودن همه کار میکردم، چون جسارت پیدا میکردم و زمانی که نبودن این جسارت کم میشد.

    دقیقا باید جنس ایمان و یقین م به خداوند این شکلی و فراتر باشه، به قول استاد به من بگن بیا انگشت داداشات رو نه اینکه قطع کن بلکه یه برش عمیقی بده من نمیتونم چه برسه بیای گردن بچه خودت رو با چاقو بِبُری…. اخه فکرش رو بکن چقدررررررررررررررررر ابراهیم خودش رو میشناخته، چقدر به خودش تسلط داشته به احساساتش تسلط داشته و چقدررررررررررررررررر خودش رو سپرده بودههههههه

    رهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    این کلمه رها بودن عجیب حسی بهم میده…

    وقتی کلمه رها بودن رو میشنوم، وقتی استاد میگه تسلیم بودن یعنی رها باشی فقط احساس خوب توی ذهنم میاد

    چون بنظرم شرط رها بودن یعنی فقط احسسسساااااااااااااااس خوب داشته باشی…

    احساس خوب چجوری بوجود میاد؟؟؟

    با آشکار کردن داشته هات برای خودت، یعنی تمرکزت بذاری روی داشته هات، یعنی مهرداد خان داشته هات رو ببین، کور که نیستی؟؟؟ هستی؟؟؟ نیستی دیگه… داشته هات ببین عزیزم، ببین تو خیلیییییییییییییییی بیشتر از اون روزهای قبل استاد داشته داری، داشته های تو خیلی سطح شون بالاست، ببین اینارو، شکرگزارشون باش، قران ابراهیم رو مثال میزنه که شکرگزار بود و مشرک نبود.

    دلم میخوااااااد داااااااااد بزنم…. این فایل روانی میکنه ادم رو بخدااا…اینقدرررررر حس خوب و ایمان و یقین ایجاد میکنه دلت میخواد هر لحظه بشنویش و عمل کنییییییی عمل عمل عمل عمل عمل عمل…………. آهاااااااااای مهرداد عمممممممممممممممممممممل میفهمی مهرداد

    عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل کن عزیزم….

    حرف قشنگ رو همه خیلییییییییییییییی خوب بلدن، ماشالله تو هم که استاد حرف خوب زدنی….

    عمل کن قشنگ من، عمل کن نتیجه بگیر با نتیجه هات بیا بگو تسلیم بودن یعنی چی

    اون موقع استاد هم ازت انرژی میگیری، اون موقع ست که جهان مقابل ت زانو میزنه، اون موقع ست که وقتی اینجا توی کامنت مینویسی تسلیم یعنی چی… بچه ها که میخونن بیشتر درک میکنن، بیشتر میپذیرین، بیشتر به فکر فرو میرن….

    🔸درکم تا دقیقه 14:40

    “ما هم میتونیم مثل ابراهیم باشیم، اگر اون تونسته ما هم میتونیم”

    ابراهیم چی بود؟؟؟ از خودت بپرس ابراهیم چی بود؟؟؟؟ آیا انسان بود یا نه ؟؟؟ آره انسان بود… پس قبول داری انسان بود؟؟؟ آرره…

    پس قبول داری مثل خودت دست و پا و بدن و مغز و قلب و … داشت ؟؟؟ آره بابا قبول دارم…

    خب اگر هیچ فرقی نداره و انسان بوده پس یه سری تلاشهای عملی و ذهنی داشته که شده ابراهیم؟؟؟ یه سری درک ها داشته دیگه؟؟؟ آره داشته

    خب تو هم همون کارارو بکن، شخصیتت رو مثل ابراهیم تبدیل کن به چیزی که میخوای، مثل ابراهیم باور کن، مثل ابراهیم عمل کن میشی ابراهیم…

    پس برای خودت بزرگ نکن هیچ چیزی رو…

    چون خدای ابراهیم خدای تو هم هست، دنیایی که تو الان داری توش زندگی میکنی یه زمانی دنیای ابراهیم هم بوده، این زمینی که داری توش قدم برمیداری یه زمانی زمین ابراهیم هم بوده… تازه اون زمان خیلی زندگی از لحاظ رفاه و آسایش و امکانات نسبت به الان ضعیف تر و شاید بدتر بوده و ابراهیم توی اون زمان بوده پس میشههههههههههههههه

    اکی مهرداد؟؟؟؟ اره اکی… میشههههههههه باید فقط بیشتر فکر کنم بهش، بیشتر باورش کنم، بیشتر درکش کنم، بیشتر الگو ازش به یاد بیارم و تکرار کنم..

    🔸و درک من از صحبت های آخر فایل:

    وقتی استاد گفتین در مورد ابراهیم بیشتر مطالعه کنین، در مورد روحیه ش و نگاهش و اینکه خداوند در قران چجوری در موردش صحبت میکنه انگار که رفیق جون جونیشِ…. یه حس عجیب و خیلیییییییییییییییی خوبی گرفتم، یه حس قدرت… یه حسی که انگار دنیا و همه این همه هیاهوی جهان توی درونم خیلی خیلی کوچیک شد و کوچیک حسش کردم…..

    این فایل عجیب فوق العاده ست و خیلی وقت بود که ازش یادم رفته بود… ولی الان تحول بیشتر درونم ایجاد کرد…

    منم اندازه ایی که تسلیم خداوند بودم لذت بردم و احساس قدرت داشتم و حرکت کردم اما خداروشکر میکنم این روزها خیلی بیشتر توی این مسیر هستم چون دارم عمل میکنم

    یه زمانی از دانشگاه توی ترم 7 روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود انصراف از درس دادم چون دیدم مسیرم نیست و پا گذاشتم روی همه ترسهام و امید هایی که مدرک خوبه و باید داشته باشی و ……. خیلی جاها با قدرت تونستم “نه” بگم به خیلی هایی که هرکسی جای من بود میگفت بهشون سفت بچسب که کلی میتونی رشد کنی ولی توکلم رو فقط گذاشتم روی خدا…

    وارد مسیر علاقه م شدم و کار کردم یک سال و نیم و بعدش علاقه جدیدتر که هم مسیر همون علاقه قبلی ست هدایت شدم بهش و با ایمان گفتم دیگه اون مسیر یک سال و نیم ادامه نمیدم و میخوام این مسیر جدید رو برم و فقط ایمانم رو بستم به خدا و شروع کردم و خدا هم ترکونده برام تا الان و میترکونه فقط من باید با همین ایمان و توکل جلو برم.

    درسته بخاطر کم ایمانیم دیر شروع کردم ولی الان دارم با قدرت میرم جلو، اینقدر قدرتم زیاد شده که همه دارن حسش میکنن، خب خیلیاش درونی بوده ولی مثلا وقتی با دوره سلامتی تونستم خودم رو از 109 کیلو به 78 کیلو برسم و نه بگم به این همه غذاهایی که لذت بودن که یه زمانی عشقم بودن ولی الان از بغلشون فقط رد میشم…

    من روی ذهنم واقعا کار کردم و عملی کار کردم و عملی دارم روی حوزه علاقه م کار میکنم و کار میکنم و ادامه میدم و فقط ادامه میدم

    منم میخوام بشم رفیق جون جونی خدای خودم…

    باید عمل پشت عمل کنم، توکل پشت توکل، ایمان پشت ایمان، یقین پشت یقین، تسلیم بودن پشت تسلیم بودن، حس خوب پشت حس خوب…

    استاد خودش میگه

    اصل اینه که من بتونم ذهنم رو کنترل بکنم

    اصل اینه که احساسم رو خوب بکنم و خوب نگه دارم

    اصل اینه که از زوایایی به قضیه نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده

    اصل اینه که مهارت هام افزایش بدم

    اصل اینه که استانداردهام ببرم بالاتر

    اصل اینه که خداوند رو باور کنم به عنوان منبع قدرت

    اصل اینه که توحیدی رفتار و عمل کنم

    اصل اینه که بیشتر روی باورهام کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی ایمانم کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی موضوع هدایت کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی احساستم کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی توانایی هام کار کنم

    اصل اینه که بیشتر روی اصل کار کنممممممممممممممممممم

    بقیه ش خودش درست میشه

    وقتی در مسیر درست باشی جزئیات خودشون درست میشن

    توی جزئیات، خودش، خودش رو میسازه

    وقتی طبق اصل جلو میری نگران جزئیات نباش، اینکه خیلیا گمراه میشن چون درگیر جزئیات میشن

    بقیه ش خودش درست میشه

    بقیه ش اتفاقات خوب میفته

    زمان مناسب هر چیزی و هرکاری درست میشه و میفته

    همه چی به خیر من تموم میشه

    من همیشه در مکان درست و در زمان درست قرار میگیرم بدون اینکه خودم زمان و مکان درست رو ایجاد کنم

    چوووووووووووون همه چی هدایته….

    و میخوام حرفم رو با این جمله از کتاب دالِ دوست داشتن تموم کنم:

    🔸عشقی که در تنورش هیزم وابستگی بسوزاند، نانِ سوخته‌ی نفرت بیرون می‌آورد.

    🔸یگانه کسی رو دوست داشتن دلیل بر زانو زدن، فرو ریختن و شکستن در برابرش نیست.

    🔸عشق زمین نمی‌زند، که برپا میدارد…

    🔸اسیر نمیکند، که قفس می‌گشاید…

    🔸گاه جدایی که رسید، او که عاشق‌تر است، رهاتر بال می‌گشاید و بالاتر پرواز میکند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: