«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است.

هر زمان که آیه‌ای درباره ابراهیم می‌خوانم، به وضوح می بینم که جنسِ این آیات متفاوت است. یک عشق ناب میان خالق و مخلوق است. هر زمان که واردِ قرآن می شوم و با نامِ ابراهیم روبرو می شوم، شخصیتِ این انسان، مرا به وجد می آورد:

شیوه ی تسلیم بودنش در برابر ربّ. شیوه موحد بودنش. حنیف بودنش همه‌ی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.

برای من، ابراهیم، نمادِ یکتاپرستیِ ناب است. یکتاپرستی ای که آنچنان در وجودش به درستی ریشه دوانده، آنچنان عمیقاً جزئی از شخصیتِ وجودی اش شده، که او را تسلیم ِ امر ربّ گردانیده، آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.

می تواند بی هیچ تردیدی درباره درستی یا نادرستی عملش، مملو از یقین، هاجر و طفلِ شیرخواره اش را در بیابان رها کند و با اعتماد به ربّ، فرزندش را به قربانگاه ببرد و از همه ی امتحانات، سر بلند بیرون بیاید و تا آنجا پیش می‌رود که می تواند خلیل الله و رفیق خداوند باشد.

هیچ چیز حتی جانِ فرزندش، قادر نیست ذره ای تردید در اعتمادِ او به ربّ، ایجاد کند.

به راستی ابراهیم کیست؟

کدامیک از ما قادر است تا آن اندازه تسلیم امرِ ربّ باشد، که فرزندش را قربانی کند؟

بی دلیل نیست که خداوند در قرآن از هر فرصتی که پیش می‌آید، به گونه‌ای از ابراهیم یاد می کند، که ما در صحبت هایمان از دوست‌داشتنی‌ترین آدمِ زندگی مان. در هر مناسبتی که در قرآن پیش آمده، خداوند به نوعی خاص او را اسوه‌ای حسنه می‌خواند.

همواره آرزویم این است که ایمانِ راستین ابراهیم و تسلیم بودنش در برابر ربّ، اولویت اصلیِ زندگی‌ام باشد. بتوانم آن را در رفتارم بروز دهم و نیز بتوانم آن را به شما و همه‌ی افرادی که می‌خواهند خوب زندگی کنند و کمک کنند که جهان جای بهتری برای زندگی باشد، توصیه کنم. زیرا همواره به خودم می‌گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می‌وانیم.

اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر اعتماد به قدرتی بچیند و رفیق نیرویی باشد که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد و اتصالمان با او دائمی است.

اعتمادی که سبب بشود ، افسار ۱۰۰درصدِ زندگی‌مان را به این نیرو بسپاریم و به پشتوانه‌ی اهدانا الصراط المستقیم، از عهده‌ی کنترل ذهن‌مان در هر شرایطی برآییم، از مرز ترس ها و محدودیت های ذهنی مان فراتر برویم تا هم فرکانس با صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولا الضالّین بشویم.

اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.

پیام  ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی نیست جز:

«آموختنِ این جنس از  اعتماد به خداوند و توانایی اجرای آن در عمل»


برای مشاهده‌ی سایر قسمت‌های «توحید عملی» کلیک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 2
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 707 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 20 اسفند رو با عشق مینویسم

    کی فکرشو میکرد ،طیبه ، خودش تنهایی دیوار یه پارک رو نقاشی بکشه

    وای خدای من ، خیلی ممنونم و سپاسگزارم بابت اعتمادی که به من داشتی و به باورهایی که تکرار کردم و در اندازه ای که ساخته شدن و تو در اون اندازه به من پاسخ دادی

    و میدونم که باید تکرار کنم و ادامه بدم تا بیشتر پاسخ بدی

    سپاسگزارم ربّ ماچ ماچی جذابِ دل انگیزم

    چقدر باحالی تو

    خوشحال و خوشبختم که دارمت

    سپاس بی کران مخصوص توست رب دل انگیزم

    میخوام از امروز جذاب و باحالم بنویسم ، در بهشتی ترین ،نه صبر کن ،در فرا تر از فرا بهشتی ترین روز زندگیم

    الان خواستم بنویسم اعتماد ،

    یهویی این بهم گفته شد :

    نتیجه اعتماد تو بود که خدا بهت اعتماد کرد

    آخه من امروز بارها گفتم چقدر زود ، نقاش خداگونه بهم اعتماد کرد و رنگ و قلمو داد و گفت یه کار رو خودت باید تنهایی کار کنی

    الان دارم میفهمم

    من تازه یاد گرفتم به خدا اعتماد کنم وتازه اول راهم و اولین باره که طعم اعتماد کردن به خدا رو به وضوح چشیدم ، همیشه میگفتم اعتماد کردن چجوریه ؟ اما الان چشیدم طعمش رو ، الان که سعی کردم و در اندازه ای که اعتماد کردم به خدا ،خدا مسیرم رو چید

    مگه میشه اشک شوق رو که الان از این درک اومد ،جلوشو گرفت ؟؟؟!!!!،و سپاسگزار نبود ،الان گریم گرفت و خندیدم و سپاسگزاری کردم

    من در اصل دارم نتیجه باورهای خودمو میبینم

    نتیجه اعتمادم رو

    آخه من

    وای خدایا ، تو چقدر خوب به یاد میاری

    چقدر خوب بلدی در زمان مناسب به بادم بیاری

    دقیقا همین الان که نوشتم آخه من ….

    به یادم آورد نوشته روز 1403/11/19 رو ، که در دفتر خاص و نابم نوشتم

    که خدا بهم فهمونده بود اگر جدی بشی در تکرار باورهات در همه جنبه ها 9 ماه مانده تا روزی که طیبه الانت رو هم دیگه نمیشناسی

    خدا ماه قبل به وضوح با تکرار این عدد 974

    که یک سال بود این عدد رو من نشونه میگرفتم و بعد ها درک این عدد رو بهم داد که این عدد یه تاریخه

    و تکراراین عدد به صورت برعکسش در شماره همراه اولم که بازهم درکش رو چند ماه اخیر بهم داد و تاریخ 1404/7/9

    بهم گفت ابن تاریخ یه وعده هست برای تو که داری تلاش میکنی ،اما اینم بهم گفت و نشونه هایی داد که اگر ادامه بدی و مستمر تمرینات رو انجام بدی و قدم برداری و عمل کنی ،این وعده محقق میشه

    اما اگر قدمی برنداری هیچ اتفاقی در اون تاریخ رخ نخواهد داد

    یادمه در دفترم نوشتم ،خدایا نمیدونم تو این تاریخ چی قراره رخ بده هیچی نمیدونم

    اما میخوام اعتماد کنم

    نوشته هام مکتوبه در دفترم که چی نوشتم

    الان که به یادم آورد ،این من بودم که اعتماد کردم به خدا و خدا در کمتر از یک ماه ، یعنی 12 اسفند 1403 دقیقا 24 روز

    نتیجه این اعتمادم رو چید

    و من به آرزویی که سال ها از بچگی و البته این یک سال اخیردوست داشتم نقاشی دیواری رو تجربه کنم و درآمد داشته باشم ،رسیدم

    اعتماد

    اعتماد

    اعتماد

    این من بودم که تصمیم گرفتم به ربّ ماچ ماچیم اعتماد کنم

    و خدا نتیجه اعتمادم رو با اعتماد پاسخ داد

    چرا قبلا از این اتفاقا نمی افتاد

    چرا ؟

    جواب خیلی ساده هست طیبه

    چون تو اعتماد نداشتی ،حتی اگر از انسان ها درخواست کار میکردی به خدا التماد نداشتی که میتونه برات کار انجام بده

    و حالا که اعتماد کردی ، به سادگی وبه طبیعی ترین شکل ممکن که فکرشم نمیکردی بهت اعتماد کرد و حالا امروز یک کار مستقل بهت داد

    و خدا داره مثل همیشه به باورهای تو پاسخ میده

    آره طیبه مثل همیشه

    چون این قانون عادلانه خداست

    اینکه تو هرچی رو باورداشته باشی همون برای تو رخ میده

    اینکه تو باورداشته باشی خدا همه کارهای تو رو انجام میده و ازش بخوای و بگی من اینو میخوام ،خدا بهت عطا میکنه

    در اصل با باورهای تو هست که پاسخ میده

    ،آره درسته ،خدا همه کارهای تو رو انجام میده

    خدا همونی میشه که تو بهش شکل میدی

    وای خدای من چقدر دوست دارم دوباره بعد مدتی فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم رو گوش بدم

    تو رد پاهای قبلیم نوشتم که ،من یک سال تمام هرجا میرفتم و میگفتم میخوام نقاشی دیواری کار کنم و میگفتم که نقاشی بلدم ،جواب نه میشنیدم

    اینبار میخوام از نگاه اعتماد این جریان رو تحلیل کنم

    چقدر مولفه داره خواسته ها که میشه از همه جنبه ها تحلیلش کرد و فقط یه پاسخ هست که برای همه این تحلیل ها وجود داره

    و اون هم ربّ هست

    ربی که در همه جا و همیشه هست

    و کسی نمیتونست به من اعتماد کنه

    چون من به خدا اعتماد نداشتم که میتونه کارهامو درست کنه

    چون من از بنده های خدا میخواستم و خدارو در کارهام نمیدیدم

    اما وقتی تکاملی خدا یادم داد، که بهش اعتماد کنم و خدارو در هر جایی ببینم و از خودش درخواست کنم و بدونم که با هر درخواستی از انسان ها در اصل من دارم از خدا درخواست میکنم و رها باشم ،نتیجه اعتماد من به خدا ، شد ، کن فیکونی که خدا گفت و موجود شد و من نقاشی دیواری انجام دادم

    و بعد 5 روز ،خدا از طریق نقاش خداگونه اعتمادش رو به من نشون داد که گفت تو میتونی

    تو توانایی اینو داری که کارهارو انجام بدی و خودت مستقل باشی و خودت بتونی بدون نیاز به کسی یاد بگیری

    و حتی آقای نقاش خداگونه از من مشتاق تر هستن که من ماشین بگیرم و هر بار که منو میبینن میگن ان شاء الله به زودی ماشین میگیری و هرجا کار بود رنگارو میذاری تو ماشینت و میری و کار رو شروع میکنی

    خدا چقدر قشنگه

    هر روزی که مینویسم ، بارها شده تصمیم گرفتم که انقدر با جزئیات در سایت ننویسم و یا حتی برای خودم هم با جزئیات ننویسم ،چون ساعت ها میشینم و مینویسم و تحلیل میکنم تک تک رفتارهام و حتی صحبت هایی که در طول روز از انسان ها میشنوم

    من این کار رو از روزی شروع کردم که روز شمار تحول زندگی رو در سایت دیدم و از اون روز دارم هر روزم رو مینویسم و تحلیل میکنم و درسهاشو میگیرم و سعی میکنم عمل کنم

    و تا جایی که تلاش کردم نتیجه رو دیدم

    بارها شده گفتم آخه چرا این همه با جزئیات مینویسی و وقتت رو میگیره ، که چی بشه ، میدونم که همه اینا کار نجوای ذهنه و باید کنترلش کنم

    چون من به وضوح میبینم که هر باری که میام اتفاقات روزم رو مینویسم و مهم تر از همه نکات مثبت رو توجه میکنم و هر روز ریز میشم به هدایت های خدا و چشمم و گوشم وتمام سلول های بدنم هر روز مشتاقن تا یاد بگیرن ،تا درس بگیرن و آگاه باشن

    و سعی میکنم عمل کنم

    و من هر روز دارم تمرین میکنم در همه جنبه ها

    وقتی فکر میکنم ،میگم نه ،باید بنویسم چون وقتی مینویسم درک هایی بهم داده میشه که خیلی وقتا با فکر کردن و صحبت کردن ،این درک هارو نکردم ،پس ادامه میدم

    یادمه استاد میگفتن که همه چیز ساده و طبیعی رخ میده ،نیاز نیست شما کار فیزیکی زیادی انجام بدین ، 99 درصد کار ذهنیه

    راست میگه من تو این چند ماهی که کم و بیش روی باورهام در همه جننبه ها به خصوص مالی کار میکردم ،انگار از نظر فیزیکی تلاشم زیاد بود و خیلی خوب نتیجه نمیداد

    اما از روزی که این دوره جدید رو خریدم و سعی کردم مومنتوم مثبت رو حفظ کنم

    چقدر سریع رخ داد

    خدا همیشه کمکم کرده

    مثلا یه بار خدا بهم میگه در روابط باید چیکار کنی و من روی خودم کار میکنم

    یا یه روز میگه توجه کن به اینکه روی من حساب کنی و یادت باشه هیچی نیستی و هر روز و هر روزم رو داره به من یاد میده

    و میدونم که خدا بی نهایت دست داره که به من یاد بده و رشد کنم

    خدایا شکرت

    من امروز صبح که بیدار شدم، با عشق تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و چند تا طراحی مدل زنده از وسایلای اطرافم گذاشتم و کار کردم و بعد حس کردم که من مثل دیروز دوباره منتظرم و هی میگم پس کی میان

    چون دیشب نقاش زیر ساز دیوار ، پیام داد که فردا 9 میاد دنبالم

    و دوباره 10 بود ، نیومدن

    منم شروع کردم تا دوباره به فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند گوش بدم و تمریناتش رو ننوشته بودم و بنویسم

    داشتم مینوشتم گفتم بذار تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم

    و رفتم از یخچال فریزر رنگامو برداشتم تا کار کنم گوشیم زنگ خورد و گفتن که لوکیشن میفرستن تا برم و منتظر باشم که بیان و کار رو شروع کنم

    من حاضر شدم و با بی آرتی رفتم و ایستگاه رضایی پیاده شدم و پارک نزدیک بی آرتی ایستگاه رضایی بود ، تا به حال تو اون مکطقه نرفته بودم ،رفتم دیدم یه پارک خوشگل که دیواراشو نارنجی کار کردن و خونه هایی کشیدن ،به دیوارا نگاه کردم گفتم اینجارو که کار کردن ،من چیکار باید انجام بدم !

    وقتی نشستم پسر بچه های مدرسه ای ابتدایی اومدن و تو اون تیکه از پارک ، که نقاشی شده بود بازی میکردن و همدیگه رو دنبال میکردن

    یهویی نمیدونم چی شد شمردمشون

    7 نفر بودن

    7 تا پسر بچه ناز و خداگونه که به قدری حس خوبی میگرفتم که یاد خدا میفتادم

    یه ربع بعدش وقتی اومدن و رفتم یکم پایین تر از چهار راه دیدم یه پارک کوچیک دیگه هم هست و رنگارو گذاشتن وآقای خداگونه و هم نقاشی که زیر سازی رو انجام میداد ،هر دو شروع کردن به اینکه گفتن مراقب باش ، وسایلاتو نذار زمین و چیزای دیگه که باورهای خودشون بود و من خندیدم و گفتم خیالتون راحت

    من کارمو انجام میدم شما برین

    چون خودشون کار جدید گرفته بودن و به من گفته بودن که تو رو امروز تنها میذاریم تا خودت کار کنی

    منم لباسامو برداشتم

    همکار آقای نقاش خداگونه ،گفت که لباساتو بده من ببرم بدم به تعمیرگاهی که اونور خیابونه

    من فقط به این رفتارهاشون خنده ام میگرفت

    چون من دیگه اون طیبه قبل نبودم که خجالت بکشه و اگر کسی میگفت بیا فلان کارو من انجام بدم ،میگفتم باشه

    اما این بار میگفتم نه ، من خودم انجام میدم شما برید ،خیالتون راحت

    دوباره برگشت گفت میخوای من برم و بعد چند ساعت بیام پیشت وتنها نباشی؟؟

    من دوباره میخندیدم و تو دلم میگفتم هیچی نمیشه من تنها نیستم خدای ماچ ماچی جذابم کنارمه چرا باید بترسم

    وقتی دوباره گفتم خیالتون راحت ،آقای خداگونه گفت، بیا بریم دخترمون ماشاء الله شیر زن هست و خودش مراقبه، نیازی به من و تو نداره بیا بریم ، شب برمیگردیم

    وقتی رفتن من لباسامو درآوردم و گذاشتم تو کیف دستیم و بردم دادم به تعمیرگاه ،به قدری انسان خوبی بود که وسیله هامو گرفت و منم رفتم شروع کردم و به نام ربّ گفتم و دیوار رو رنگ زدم ،طراحیاشو انجام داده بودن و من فقط قرار بود رنگ کنم ،آقای نقاش خداگونه گفت که بلدی حجم گلارو دربیاری؟گفتم بله سعیمو میکنم

    چون نقاشی دیواری خیلی طرح ها بزرگتره و تجربه هایی که داستم رو بومای کوچیک‌حجم در میاوردم ،و کمی سخت بود رو دیوار حجم در بیارم

    وقتی شروع کردم یکم با ترس کار میکردم ،چون تا به حال در ابعاد بزرگ کار نکرده بودم و گل شقایق بود در حالت های مختلف با زنبق ترکیبی از سه رنگ آبی و بنفش و سفید

    گل اول رو رنگ کردم دیدم دارم اذیت میکنم‌خودمو و یه جورایی درگیر بودم با نقاشی

    حواسم بود و گفتم ببین طیبه همه چیز خیلی خیلی راحته و الان اگر راحت باشی به راحتی میتونی کار کنی

    سعی کردم توجهم رو به چیز دیگه بدم و یهویی دیدم که من پشت سرهم دارم رنگ میکنم

    چند ساعت که گذشت من شدیدا گرسنه بودم و نشد چیزی بخورم ،رفتم از تعمیر گاه آب گرفتم و خوردم و برگشتم

    به قدری انسان های خوبی بودن که بی نهایت حس خوب میگرفتم از تک تکشون

    میومدن رد میشدن خداقوت میگفتن و یا اینکه میگفتن چقدر زیبا شده و من خودم متوجه نمیشدم تا اینکه از دیوار فاصله گرفتم و نگاه کردم دیدم حجم گل هارو خوب درآوردم و گفتم ببین طیبه تو میتونی و میشه پس ادامه بده

    اوایل شروعم به رنگ زدم بارها گفتم اعتماد کرد

    اعتماد کرد

    چه زود اعتماد کرد

    و پشت یرش به زبانم جاری شد خدا این تویی که در اصل داری به من اعتماد میکنی ، و این کار رو جداگانه به من بخشیدی

    ادامه دادم و نزدیکای اذان آقای نقاش خداگونه زنگ زد و گفت تا کجا پیش رفتی و ما داریم میایم و پرسید روزه ای ، گفتم نه گفت خب پس ما یکم دیگه میرسیم

    و گفتم دوتا گل مونده که گفت باشه و منم سریع رفتم تا کار کنم

    تا وقتی اومدن ،تموم بشه

    مشغول رنگ گل بودم که یهویی دیدم سلام داد و برگشتم دیدم اومدن ،وقتی اومد و کارمو دید گفت که خوب کار کردی و فقط یه ایرادم رو گفت که دور گیری نباید انجام میدادم و گفت مثل نقاشی بچه های ابتدایی شده و باید هرچی میبینی در طرح اصلی همونو اجرا کنی

    و اگر این دور گیری نبود کارت فوق العاده هست و فوق العاده تر دیده میشد

    وقتی اینو گفت من اصلا از حرفش ناراحت نشدم ،کاملا پذیرفتم چون میدونستم که دارم یاد میگیرم

    دیگه طیبه قبلی که با شنیدن حرف کسی که به نقاشیم ایراد میگرفت و ناراحت میشدم نیستم

    چقدر من فاصله گرفتم از اون طیبه

    و چشم گفتم و گفتم سعی میکنم اصلاح کنم

    بعد اومد گلی که مونده بود رو کشید و منم تموم کردم و وسایلارو جمع کردیم

    بارون نم نم ،میبارید

    من وقتی لباسامو پوشیدم ،گفتم من پیاده میرم و با بی آرتی برمیگردم خونه مون

    راضی نمیشدن که من تنهایی اون وقت شب برگردم

    البته از نظر نقاش ها

    ،اون وقت شب بود ، ساعت حدود نزدیکای 8 شب بود ،اما من همیشه بعد کلاس رنگ روغنم از تجریش که برمیگردم یا وقتایی 9 میرسم خونه و یا 9 و 10 شب تو محله مون پیاده روی میرم و با خدا صحبت میکنم

    از طرفی هم نمیخواستم همکار نقاش خداگونه تو هوای بارونی پشت وانت بشینه

    و از همه مهم تر دوست داشتم با خدا ،دو نفری پیاده بریم و زیر بارون نابش کیف کنیم

    وقتی دیدن میخوام خودم برم، اصرار نکردن و خداحافظی کردم و برگشتم خونه

    من تو راه به قدری حالم خوب بود که وقتی رسیدم خونه و وسایلامو گذاشتم تو هوای بارونی دوباره رفتم و تو همون بلوار محله مون که اولین نقاشی دیواریشو کار کردم ،پیاده روی کردم و از بهشت زیباش لذت بردم

    وقتی بیرون بودم و رفتم عابر بانک ، دیدم یه ماشین اومد و وایستاد ،برگشتم دیدم kmc مشکی هست اول توجه نکردم به پلاکش وقتی وایساده بودم تا برادرم شماره کارت بفرسته

    به پلاکش نگاه کردم فقط خندیدم

    همون ماشینی بود که تو بلوار محله مون همیشه میبینمش که پارک شده و در روز برفی روی ماشین پر از برف بود رفتم ماشینو بغل کردم و روش به زبان ترکی نوشتم

    Benim arabam

    یعنی ماشین من

    وقتی دیدم اون ماشینه خندیدم و گفتم نشونه هست و داره نشونه میاد که به زودی میخرمش

    چون من امروز فقط ماشین kmc دیدم

    داشتم مینوشتم، یهویی گفتم بذار برم ببینم مدل ماشین چی هست که بنویسمش با جزئیات دقیق

    Kmc T8

    تو گوگل نوشته بود قیمت صفرش یک میلیارد و 680 میلیون

    یه لحظه چشمام به قیمتش گرد شد

    اما خندیدم و گفتم خدایی که نشونه داده پس من باید مومنتوم رو حفظ کنم ،من چه بدونم چجوری ؟

    خدایی که داره نشونه هاشو به من نشون میده ،همون خدا میتونه کلیدشو به دستم بده و کلیدش رو بارها تجسم‌کردم که دارم‌ماشینمو باز میکنم وای kmc

    و من وقتی در تجسم هام به قدری به وضوح این کلید رو لمس کردم ،نه فقط کلید kmc رو بلکه کلید ماشین دنیا آلبالویی رو لمس کردم و حتی نشستم داخلش و لذت بردم

    البته ماشینای دیگه هم دویت دارم و میخوام

    مثلا از فیدیلیتی ،فونیکس ،هایلوکس ،و خیلی ماشینای دیگه هم خوشم میاد

    به خدا گفتم اولویت با kmcو دناهست هرکدومو تو گفتی اول باشه بهم عطا کن

    وای چقدر جذابه

    حالا هایلوکس هم میخوام از خدا ،جادار و بزرگه

    خدایی که تا الان به من کار نقاشی دیواری داد ،صد در صد اینارو هم میده

    خودش خوب میدونه من از همه جنبه ها چی میخوام و خودش ردیفش میکنه

    من فقط باید بندگیمو بکنم

    وقتی برگشتم تو راه خونه ، دلم نمیخواست برم خونه یهویی دیدم دوباره یه ماشین kmcرد شد و رفت گفتم خدا برم بلوار محله مون دوباره ماشینی که پارک شده رو ببینم ؟

    که حس کردم نرو

    چشم گفتم و رفتم خونه و تو راه به ماه ،نگاه میکردم که از بالای ساختمون خونه مون دیده میشد و گفتم میرم پشت بوم

    موافقی ربّ من ؟؟؟؟؟

    ،وقتی رفتم، فقط شکرگزاری کردم و به آهنگ دلم یه دریا میخواد که خدا این آهنگ رو بهم نشونه داد گوش میدادم

    وقتی رسیدم، سریع رفتم پشت بوم و شروع کردم به گوش دادن و صحبت کردن و تجسم کردن تک تک خواسته هام

    یهویی دیدم یه پیام از اپلیکیشن دیوار اومد

    من یک ماه قبل آگهی برای فروش تابلوی اکریلیکی که پارسال کشیدم و دومین تابلوی رو بوم بزرگ من بود ،گذاشته بودم و اصلا یادم نبود من آگهی گذاشتم

    وقتی از اعلان گوشیم پیام رو خوندم

    نوشته بود

    سلام و وقت بخیر.

    آیا نقاشی قاب دارد؟

    در صورت امکان تصویر دیگر نیز ارسال فرمایید.

    خریدار این کار هستم. لطفا جهت هماهنگی پیام دهید.

    و بعد آدرس داد که نوشته شده بود جردن

    و شماره تماس و اسمشم نوشته بود

    من وقتی خوندم خنده ام گرفت

    چون من داشتم تجسم میکردم مبلغ 974 میلیون دلار ،نقاشیم فروش رفته و داشتم خوشحالی اونو میکردم که تو پشت بوم خونه مون که 8 طبقه هست و آپارتمانیه ،تصویر اون مبلغ رو میدیدم که تابلوم رو خریداری کردن

    من وقتی این پیام رو دیدم فهمیدم نشونه هست

    اینکه رخ میده فقط باید باورهامو قوی تر کنم و عمل کنم و قدم بردارم

    تصمیمی که از فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند گرفته بودم ، این بود که با هیچ کس صحبتی نکنم تا وقتی فروش بره و به حسابم واریز بشه

    چون همیشه وقتی کسی میخواست کارم رو بگیره و به اعضای خانواده ام و یا دوست و آشنا میگفتم ، انقدر با باورهاشون حرف میگفتن، و پیگیری میکردن که صحبت هاشون تاثیر میذاشت روی من و مشتریها نمیخریدن

    این بار تصمیم گرفتم از این فایل یاد بگیرم که دیگه درمورد کارهام به هیچ کس چیزی نگم

    من جواب پیامشون رو دادم و بعد دوباره تجسم کردم و رفتم خونه

    و درگیر نشدم که چجوری قراره تابلومو بخره

    گفتم خدا خودش مشتری میشه من نیازی نیست کاری بکنم

    و از لحظه ام نهایت لذت رو بردم و گفتم به وقتش ،اگر قراره نقاشیم فروش بره خودش مشتاق ترا تا نقاشی منو بخره

    برای خدا خیلی راحته هم ماشین بده ،هم اسب ،هم موتور هم عشق دلی خداگونه ،هم سلامتی و هم آرامشی عمیق و خونه که امروز ازش خواستم‌ که 60 هکتار باشه

    البته من چند ماهیه که این خونه رو خواستم و یه پارک هست نزدیک محله مون ،البته دو تا پارک که یکیش 53 هکتاره و دقیقا دریاچه و خونه و پل داره و مثل تجسم های من هست

    و اونیکی پارک هم دریاچه داره و یه پل و خونه جذابی داره

    وقتی برگشتم خونه رد پاهامو نوشتم و خواستم تو سایت بذارم دیدم برای من پاسخی از دوستان اومده

    وقتی باز کردم به خوندن، بی نهایت زیبا بود و پر از عشق ، در صحبت هاشون به خرید ماشین kmc اشاره کرده بودن که من به زودی میخرمش

    نوشته شون این بود :

    چقدر تلاش میکنی برای تغییر در تمام جنبه ها

    واقعا ایمان دارم ک به زودی در بهترین جایگاه های مالی میبینمت و میخونمت

    سوار kmc خوشگلت

    لایقشی هزاران بار

    کی بهتر از تو برای تجربش؟

    حالا یه چیز جالب تر

    اسم کسی که برای من پاسخ نوشته بود خانم الهه سواد کوهی بود

    وای خدای من تابلویی که مشتری اومد و گفت میخوادش ، طبیعت زیبای ارفده ی سواد کوه بود

    اینا یعنی چی ؟؟؟؟

    همه اش نشانه هست

    خدایا شکرت

    حالا من امروز یه درسی هم گرفتم

    از ظهر که من مشغول به کار شدم و خواستم که رنگ کنم دیوار پارک رو ،به قدری با سرعت داشتم کار میکردم که به یک باره حرف نقاشی که رور اول باهاش کار کردم افتادم

    چون مدام میگفتم سرعت بدم به کارم و تا غروب تموم بشه

    الان میفهمم چرا نقاشی که روز اول باهاش کار کردم و هی میگفت این رنگ روغن نیست ،داری آروم کار میکنی و فکر کن این کار خودت هست و باید تا شب تمومش کنی ،چی بود

    و این نگاه سبب میشه که تو به دستت سرعت بدی

    من دقیقا امروز داشتم با سرعت کار میکردم که سریع تمومش کنم

    و من امروز دقیقا داشتم این گفته نقاش رو در عمل انجام میدادم

    خدایا شکرت

    امروز آقای نقاش خداگونه گفت فردا میبریمت مدرسه پسرونه خاور شهر تا تنهایی کار کنی

    من وقتی حدود 45 دقیقه تو پشت بوم با خدا صحبت کردم و تجسم کردم ،برگشتم خونه و رد پاهامو نوشتم

    خدایا شکرت

    تو چقدر باحالی

    سپاسگزارم

    استاد عباس منش عزیز بی نهایت از شما و مریم خانم شایسته و همکارانتون سپاسگزارم

    برای تک تک دوستان بهترین هارو از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 707 روز

    سلام

    سلامی پر از عشق به شما

    امروز سومین روز از روز شمار تحول زندگی من هست

    چقدر دقیق و قدرتمنده این انرژی عظیم رب من

    چقدر من دوستش دارم

    وقتی به این صفحه اعتماد به رب هدایت شدم متوجه یه چیز شدم یک ساعت قبل بر سر یه موضوعی گفتم خدا بهت اعتماد میکنم و این پل رو هم میشکنم

    درمورد سلامتی و غذا خوردن و این موضوع هابود

    که پل ترسی که داشتم شکستم و خودمو به خدا سپردم و من تو این یک ساعت خیلی حالم فوق العاده هست

    و الان که سومین روز تحول زندگیم منو به اینجا هدایت کرد از خوشحالی اشک ریختم و خندیدم

    درسته قبلا این فایل رو گوش دادم ولی میدونم که خدا میخواد دوباره با عشق گوش بدم و به آگاهی هاش عمل کنم

    خدایا شکرت شکرت که هستی بهترین رب من

    امروز من یهویی تو گوگل نوشتم سلامتی و ورزش عباس منش تمام سوالات عقل کل رو درمورد ورزش و باورای صحیح و قدرتمند کننده آورد رفتم خوندم خیلی بهم حس خوبی داد شروع کردم به نوشتن باورای قدرتمند درباره سلامتیم

    قبلا هم شکر میکردم و با حال خوب غذا میخوردم ولی مثل امروز نبود

    امروز وقتی غذا میخوردم با یه احساس فوق العاده غذامو خوردم ،با بدنم با تک تک سلول هام با روحم حسش کردم و سلامتی رو در وجودم با انرژی که جریان داشت و هنوزم در جریانه و حسش میکنم با اعماق وجودم ،قشنگ حس میکردم که تمام ویتامین ها و پرتئین ها و تمام مواد لازم برای بدنم در حال جریان پیدا کردن به سمت تک تک سلول های بدنم هستن و حتی براشون حرف میزدم و تشکر میکردم چه حس خوبی داشت سپاسگزاری از خدا از تک تک اعضای بدنم و تمام سلامتی که قدرت خدا بهم داده

    بی نظیر بود این حس

    و من از امروز به بعد میخوام هر بار با غذا خوردن این حس فوق العاده رو دریافت کنم و باورهای قدرتمند درباره سلامتیم داشته باشم و در راس این باور ها اعتماد به رب ،باور به رب،قدرت به رب هست

    رب تمام جهان هستی

    از وقتی این سفر نامه عشق رو شروع کردم هر روز بهترین ها برام رقم میخوره هر روز به خودم یادآورم که خودم خالق زندگی خودم هستم

    خدایا شکرت عاشقتم

    از شما مریم خانم زیبا و شایسته بابت متن زیباتون سپاسگزارم و تمام زحماتی که میکشید برای سایت پر از آگاهی خدا

    ممنونم از تک تک اعضای سایت که با خوندن نظراتشون حالم فوق العاده تغییر میکنه به سمت زیبایی و آرامش و کلی باور های قدرتمند کننده ازشون یاد میگیرم

    خدایا سپاسگزارم که انسان های عالی رو در مسیر زندگی من قرار دادی تا از طریق اونها از تو یاد بگیرم و توحیدی تر عمل کنم

    خدایا بی نظیر دوست داشتی من عشق من دوستت دارم ماچ بهت بهترین رب من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: