«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    بنام خداوندی که بی نقص است و به اراده او همچیز درست و دقیق کار میکند…

    سلام استاد جان و خانم شایسته عزیز

    الله جاری سازد کلامم را..

    دو مورد خیلی مهم در این فایل خیلی روی من تاثیرگذار بود که بهشون میپردازیم…

    سوال اول؟!

    چقدر من خداوند رو باور دارم؟ همون اندازه که مادر موسی، موسی را به آب انداخت؟ همون اندازه که ابراهیم زنو بچه شیرخوارش رو در بیابان رها کرد؟ همون اندازه که سلیمان به وهابیتش باور داشت، باور دارم

    رک و روراست بگم

    از سمت من خیره، من به اون اندازه باورش ندارم.

    و به همین دلیل به اندازه سلیمان نعمت ندارم

    به اندازه ابراهیم با رب خودم رفیق نیستم

    و به اندازه مادر موسی در آرامش نیستم

    سوال دوم؟!

    قربانی کردن…

    چقدر ما برای یکی شدن با رب، برای اینکه زندگیمون رو غلتک بیوفته، برای اینکه بتونیم زندگی رو در همه جنبه ها زندگی کنیم، میتونیم قربانی کنیم؟

    ولی خدا از ما نمیخواد که چیزی رو قربانی کنیم، او مارو کاملا مختار آفریده و اتفاقا همچیز آسانه

    ما خیلی سخت گرفتیم موضوع رو، چرا؟ چون ارزش ها رو نمیدونیم

    ما به چشم قربانی کردن میبینیمش…

    اگر ارزش گذاری کنید متوجه میشید که ما هیچ چیزی قربانی نمیکنیم، هیچ چیز سختی وجود نداره.

    مثلا

    خودتی که انتخاب میکنی، آیا میتونی یکم کمتر با دوستات بری بیرون؟

    میتونی صبح زودتر بیدار بشی؟

    میتونی برای خودت زمان بزاری و روی خودت و باور هات کار کنی؟

    میتونی تلویزیون نبینی؟

    میتونی با دوستایی که وایب منفی میدن، دوستایی که حال خوبشون توی مشروب خوردنشونه، دوستایی که مادام از خبرهای منفی صحبت میکنن قطع رابطه کنی؟

    این ها قربانیه که ما باید انجام بدیم ولی اگر نگاه به ارزش ها کنی متوجه میشی قربانی نیستن

    کدوم ارزشش بیشتره؟ اینکه 2 ساعت از خوابت بزنی پاشی و سپاسگذاری کنی، روی باورهات کار کنی و خیلی زود به خواسته هات برسی با ارزشتره یا اینکه 2 ساعت بیشتر بخوابی؟

    بودن با دوستایی که زندگی بخور نمیری دارن و همش تو وایب منفین با ارزش تره یا قط کردن ارتباطت با اون ها و خیلی زود رسیدن به دوستای فوق العاده و موفق؟

    توی فضای مجازی و پیگیر بودن رسانه ها با ارزشتره که باعث میشه آرامشت کمرنگ شه

    یا کنار گذاشتنشون که باعث میشه اتفاقات خوب رو وارد زندگیت بکنی و سرشار از ارامشو حال خوب باشه زندگیت

    میدونید خیلی از موارد رو ما میدونیم ولی رعایت نمیکنیم، میخوایم تغیر رو ولی عمل نمیکنم

    واسه همینه که استاد میگه عمل کردن همون ایمانه

    ایمانه، توحید، باور همچیز در حرکت کردن و عمل کردن خلاصه میشه ولی در راه درست

    همه میدونن سیگار ضرر داره ولی میکشن

    همه میدونن غذای فسفود ضرر داره ولی میخورن

    همه میدونن وابسته بودن تهش عذابه ولی وابسته میشن

    دوستای عزیزم

    بگردم دورتون،ما باید جای ارزش‌ها رو در ذهنمون عوض کنیم، باید یکم جلوتر رو ببینیم

    یکم دورنگار باشیم

    اون کاری که با ارزشتره، اون کاری که باعث میشه پس فردا نتیجه بزرگی دستمون باشه رو انجام بدیم

    وقتی بدونیم کدوم کار باارزشتره، انجامشونم راحتر و لذت بخش تر میشه…

    در پناه الله یکتا باشید️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      آسیه شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 595 روز

      سلام به دوست و برادر عزیزم آقا علی

      خیلی ممنون از کامنت عالی که گذاشتید واقعا لذت بردم از این کامنت که چقدر قشنگ قانون رو درک کردید و اینقدر راحت و آسون برای ما نوشتید که باید چکار کنیم و چطور به خداوند نزدیک تر بشیم .

      و چه زیبا گفتید که قربانی کردن رو با شرایط الان ما

      وبه چه شکل میتونیم اون قربانی کردن رو انجام بدیم و واقعا که حقیقت همین هست.

      ممنونم از استاد عباسمنش بزرگوار بخاطر این سایت عالی

      و تشکر میکنم از علی جان عزیز

      در پناه الله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ali shahmorad گفته:
    مدت عضویت: 3636 روز

    سلام به خانواده بزرگ عباسمنش

    من الگویی بهتر از ابراهیم پیداکردم

    من کسی رو پیدا کردم که نه وحی اللهی بهش شد نه تو قرآن اسمی ازش هست ولی با اطمینان میتونم بگم که از همه الگوهای قرآن بالا تر بود،

    ابراهیم درسته پدربود ولی بزرگ شدن بچش رو ندیده بود، ابراهیم درسته تا قربانگاه رفت ولی قربانی نکرد

    ابراهیم درسته به الهامی که بهش شده بود عمل کرد ولی قبلا ازآتش نجات پیدا کرده بود و دلش قرص بود که این دفع هم بخیری میگزره

    بخداتعصبی حرف نمیزنم

    امام حسین رو من الگو قرار دادم، کسی که برای راه حق تا قربانگاه رفت و نه یکی از عزیزانش رو بلکه همه رو بخاطر راه حق (قربانی کرد )

    بدبختی ما شیعیان اینکه فقط امام حسین رو به گریه کردن گره زدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3935 روز

      دوست عزیز سلام

      (کلهم نور واحد)

      همه انبیاء و اولیاء الهی از نور الهی نشات گرفته اند. وظیفه ابراهیم در آن زمان آن بوده و امام حسین در زمان خودش هم همان بوده که می دانیم و مطمئن باشید که اگر حضرت ابراهیم هم در روز عاشورا به جای امام حسین می بود همان کار را می کرد که امام حسین انجام داد.

      اصل کلام را دریابیم مهم رسیدن به خداوند است. شما با امام حسین و دیگری با ابراهیم.

      تازه خود قرآن ابراهیم را الگو و اسوه قرار داده است نه استاد عباس منش.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3615 روز

    یش از اینها فکر می‌کردم خدا

    خانه ای دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتی از الماس خشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج و بلور

    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از تاج او

    هر ستاره، پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او، آسمان

    نقش روی دامن او، کهکشان

    رعد وبرق شب، طنین خنده اش

    سیل و طوفان، نعره توفنده اش

    دکمه ی پیراهن او، آفتاب

    برق تیغ خنجر او ماهتاب

    هیچ کس از جای او آگاه نیست

    هیچ کس را در حضورش راه نیست

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

    از خدا در ذهنم این تصویر بود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین

    خانه اش در آسمان، دور از زمین

    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا

    از زمین، از آسمان، از ابرها

    زود می‌گفتند: این کار خداست

    پرس وجو از کار او کاری خطاست

    هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است

    آب اگر خوردی، عذابش آتش است

    تا ببندی چشم، کورت می‌کند

    تا شدی نزدیک، دورت می‌کند

    کج گشودی دست، سنگت می‌کند

    کج نهادی پای، لنگت می‌کند

    با همین قصه، دلم مشغول بود

    خوابهایم، خواب دیو و غول بود

    خواب می‌دیدم که غرق آتشم

    در دهان اژدهای سرکشم

    در دهان اژدهای خشمگین

    بر سرم باران گرز آتشین

    محو می‌شد نعره هایم، بی صدا

    در طنین خنده ی خشم خدا …

    نیت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می‌کردم، همه از ترس بود

    مثل از بر کردن یک درس بود

    مثل تمرین حساب و هندسه

    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

    سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا که یک شب دست در دست پدر

    راه افتادم به قصد یک سفر

    در میان راه، در یک روستا

    خانه ای دیدم، خوب و آشنا

    زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟

    گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!

    گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند

    گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

    با وضویی، دست و رویی تازه کرد

    با دل خود، گفتگویی تازه کرد

    گفتمش، پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

    گفت : آری، خانه او بی ریاست

    فرشهایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است

    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی

    نام او نور و نشانش روشنی

    خشم، نامی ‌از نشانی های اوست

    حالتی از مهربانی های اوست

    قهر او از آشتی، شیرین تر است

    مثل قهر مهربان مادر است

    دوستی را دوست، معنی می‌دهد

    قهر هم با دوست معنی می‌دهد

    هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست

    قهری او هم نشان دوستی است…

    تازه فهمیدم خدایم، این خداست

    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی، از من به من نزدیک تر

    از رگ گردن به من نزدیک تر

    آن خدای پیش از این را باد برد

    نام او را هم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود

    چون حبابی، نقش روی آب بود

    می‌توانم بعد از این، با این خدا

    دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

    می‌توان با این خدا پرواز کرد

    سفره ی دل را برایش باز کرد

    می‌توان درباره ی گل حرف زد

    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه مثل باران راز گفت

    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد

    مثل یاران قدیمی‌ حرف زد

    می‌توان تصنیفی از پرواز خواند

    با الفبای سکوت آواز خواند

    می‌توان مثل علفها حرف زد

    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می‌توان درباره ی هر چیز گفت

    می‌توان شعری خیال انگیز گفت

    مثل این شعر روان و آشنا:

    پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    سامان گنجی پی گفته:
    مدت عضویت: 2955 روز

    به نام خدا

    سلام به همه

    سومین برگ سفرنامه ی من

    “ایمان داشتن به اینکه در هر لحظه هدایت میشیم، ایمان به اینکه خدا با بی نهایت دستانش ما رو حمایت و هدایت میکنه”

    واقعا چه باوری میتونه اینقد قوی باشه؟ واقعا اگه این باور رو در وجودمون یکم تقویت کنیم دیگه چی میخواییم واسه رسیدن به خواسته هامون؟اصلا نمیدونم چی بگم

    این باور اینقد قویه که حتی خوندنش هم احساسم رو خوب میکنه حتی گوش دادن به این حرف ها احساسم رو خوب میکنه، یه حس عجیبی پیدا میکنم

    یاد اتفاقات زندگیم افتادم، چه جاهایی که یکم به خدا اعتماد کردم یکم به خدا ایمان داشتم و حرکت کردم چه در هایی که به سمتم باز شد از جاهایی که حتی فکرشو نمیکردم…

    و چه خوب گفت مارک فیشر که ” ایمان کوه ها را جا به جا میکند”

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2939 روز

    این سفرنامه منو مجاب کرد تا در مورد تسلیم بودن بیشتر فکر کنم

    از واژه اسلام گرفته که ریشه ای مشابه تسلیم داره

    پس حتما تسلیم بودن خیلی مهم بوده و این نشانه ای از طرف خدا برای ما باشه تا ارزش تسلیم پروردگار بودن رو بیشتر درک کنیم

    و همینکه در قانون جذب هم به ارزش رهایی اشاره شده که وابسته نباشیم به هیچ چیز.

    و موضوعی که برام جالب بود این بود که در هر امتحانی که حضرت ابراهیم فرمان خدا رو اطاعت میکنه نتیجه برخلاف تصور بسیار بسیار زیبا میشه

    آتشی که گلستان میشه و فرزندی که برخلاف تصورهیچوقت قربانی نمیشه

    گویا خدا بسیار مهربانه و همیشه برای ما بهترین رو میخواد و به بهترین تبدیل میکنه

    نمیدونم و نمیتونم درک کنم انچه که اون لحظه در قلب حضرت ابراهیم حس شده. شاید عشق و اعتماد و ایمان بوده و شاید خداوند رو مالک بر همه چیز میدونسته .

    شاید ایه انا لله و انا الیه راجعون و اینکه ایمان قلبی و شناخت عمیقی از پروردگار و جهان داشتن به همین امر بخاطر ایمان و درک عمیقی ک از دنیا و اخرت داشته ارامش داشته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    آرزو دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    سلام و درود به خانواده عباس منش

    نمیدونم اینهایی که مینویسم دل نوشته است یا حرفهایی واسه بقیه اعضا خانواده عباس منشه نمیدونم .

    فقط میدونم بغض گلومو گرفته / اشکم سرازیره /حرفهای استاد منو برد به دوسال و اندی پیش…

    روزیکه قلبم به شدت شکسته بود و نه از سر ایمان بلکه از لاعلاجی از همه بریدم . حس میکردم غمم اینقدر بزرگ هست که جز کسی که منو خلق کرده نمیتونه حال منو درک کنه / شب و روزهای وحشتناکی رو میگذروندم . اون روزها حال خوب – احساس خوب – ارتعاش و فرکانس رو نمیشناختم فقط ی چیز رو مطمینم که در من بود و اون از هیچکس هیچ انتظاری نداشتم و فقط میگفتم خدا خدا خدا خخدا …..

    گفتم از ایمان نبود از سر لاعلاجی بود از اینکه حس میکردم خدا باید واسه قلبم و شفام کاری بکنه

    خانواده در کنارم بودن ولی حس میکردم اونا کاری نمیتونن کنن… ناتوتن هستن … فقط خدا میتونه

    یک خاطره هست که هروقت به اون روز فکر میکنم خود بخود اشکم سرازیر میشه مثل الان …

    سر یک سری مسائل که بازگو کردنش لزومی نداره اون روز از فشار روحی شدید تصمیم به خودکشی گرفتم . یادمه نشستم خیلی چیزها رو تو یک نامه نوشتم و بلند شدم که برم تو دریا و اونقدر شنا کنم تا جاییکه دیگه نتونم ادامه بدم و تموم بشه …. و تصمیمم جدی بود و واقعا قصدش رو داشتم به هیچکس هم نگفته بودم میخام چیکار کنم . تو همون وضعیت با ی شخص تلفنی صحبت کردم و اون شخص بمن گفت که نگران نباش و من برات فلان کارو میکنم و … که الان فهمیدم اون شخص اصلا قرار نبوده برای من کاری انحام بده انگار خدا مامورش کرده بود که فعلا با امید واهی که بمن میده منو از تصمیمم منصرف کنه تا بعدها برنامه های قشنگی که واسم چیده رو به مرحله اجرا دربیاره .

    خلاصه منی که به ته دنیا رسیده بودم و شبانه روز با اشک و گریه صداش میزدم تو دل تاریکی نورش رو بصورت من تاباند . اون روزها من حس خوبی نداشتم تجسماتی نمیکردم فرکانسی نمیدادم فقط اینکه خدا میگه بخوان مرا تا اجابت کنم شما را … من خواندمش فقط خدا رو خوندم حالا با اشک یا هرچی فرقی نمیکنه مهم این بود که جز او در دل من نبود و در عرض مدت کوتاهی که اگر اشتباه نکنم 3 ماه زندگی موقعیت من متحول شد . تمام چیزهایی رو که از دست داده بودم بهترش بشکل عجیبی بمن برگشت

    که چند تاشو واسه شماها میگم که باور کنید خدا هست فقط کافیه از عمق وجودت صداش بزنی

    1- در یک موقعیت بسیار عالی نسبت به شغل قبلم استخدام شدم . و جالبش میدونید چیه ؟ در قسمتی که من کار میکنم محاله که یک نفر پیمانکار بتونه سمت ریاست بگیره . یعنی نفر رسمی رییس هست و پیمانکار جز نیروش در کنارش کار میکنه اما من هنوز نمیدونم که چی شد که من رییس این واحد شدم و با اینکه اصلا سابقه کار نداشتم . بقول استاد هر چقدر میخاستم تو ذهن خودم بچینم که چطوری میشه که بشه تو خیالمم نمیشد هضمش کنم اما فعلا که دوسالع من رو این سمت نشستم و چطوری هم نمیدونم فقط میدونم که این کار خدا بود و بس وگرنه من نه مهارتی داشتم نه سابقه ایی نه هیچی فقط خدا گفت دل بمن سپردی؟ ببین من چطوری خدایی میکنم

    2- اون روزها که من خیلی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم یکی از حسرتهام خونه ایی بود که با همسر سابقم به سختی خریده بودیم , و ایشون حاضر نبود سهم زحمات منو بده و منم خیلی ناراحت بودم و همه اش حسرت که چرا ینفر دیگه بیاد و از دسترنج من استفاده کنه و این حرفا . اونقدربهم فشار میومد که رنگم کبود میشد و ی وضع خیلی بد روحی / اینجا هم خدا گفت ارزو خانم اون خونه رو مگر کی بشما داده بود من بخوام اونم مثل اب خوردن به هر کی بخوام میدم و بقران قسم خودم نفهمیدم که چی شد و پول از کجا اومد و هزاران اتفاقات عجیب غریب دست به دست داد و من خونه دار شدم و در عرض یکسال اون خونه چند برابر شد . خدا بهم عین همون خونه رو داد . همسر سابقم چندین سال کار کرده بود تا اون خونه رو خرید اما من قبل از سرکار رفتنم قرارداد خونه بسته شد و بعد اومدم سرکار

    3- روزیکه خونه رو خریدم رو ماشین حساب کرده که بفروشم و چک خونه رو پاس کنم اونم نفهمیدم که چی شد پول چکم ردیف شد و تا الانی که دارم این کامنت رو مینویسم ماشین خوب و عالی رو دارم .

    اون نعمتها ی باره تو زندگیم سرازیر شد و من مات و مبهوت هر شب به موقعیت جدیدم خیره میشدم و میگفتم خدایا تو بامن چیکار کردی؟ پرستیژم – کلاسم موقعیت اجتماعیم در عرض کمتر از چند ماه تغییر کرده بود و من شرمنده الطاف الهی بودم

    همه اینها سرجاش ولی از لحاظ روحی خیلی غمگین بودم . تا اینکه باز هم به لطف خودش با قوانین جذب اشنا شدم و در ادامه بعد از استاد امیر شریفی با استاد بسیار بسیار خوب و عزیزم اقای عباس منش اشنا شدم و الان قلب و روحم با سخنان گوهربارشون هرروز شفا میگیره و خوب و خوبتر میشه .

    اینا رو نوشتم تا بگم بشخصه تجربه اعتماد بخدا , رو کردن بسوی خدا رو دیدم و معجزه هاشو بچشم دیدم . با خدا باش و پادشاهی کن .

    منی که همه این معجزه ها در زندگیم دیدم بازم گول صدای شیطان و البته تلاش فیزیکی رو خوردم اما میخام که هر چه در توان دارم با تکیه بر خدا و قلب ارام و حس خوب بقیه زندگیم رو دستش بسپارم و شاهد بقیه معجزه هاش باشم .

    خدایی که منو از ته دنیا و همون روزیکه میخاستم خودکشی کنم اما جلوم رو گرفت و گفت صبر کن دل بمن سپردی بنشین و تماشا کن ببین چیکار برات میکنم / برنامه های قشنگی برامون داره

    من ی مثال به دوستام میزنم هم برای خودم روشنی بخشه امیدوارم بکار شما هم بیاد میگم مثلا ی وقتی شده میریم پارک, بعد ی خانواده ایی که بغل دستمونن که نمیشناسیمشون میگن لطفا مراقب وسایل ما باشید ما میریم و برمیگردیم . بعد برگشتشون طول میکشه ما هم میخوایم بریم دلمون نمیاد رها کنیم و بریم میگیم وای چرا نیومد و … حالا همین مثال رو در مورد خدا میزنم زندگیمون روبسپاریم بخدا چطوری دلش میاد رهاش کنه؟ اهمیت نده ؟ ی نفر غربیه وسایلش رو میسپاره دست ما . ما دلمون نمیاد بی مسیولیت باشیم خدا چطوری دلش میاد؟ اونم خدایی که خالق ماست . پدر ماست عاشق ماست . پدری که هم عاشقه و هم قدرتمند و هم تواناست …..

    خدایا همه امید و توکلم به توست تویی که با نعمتهات منو شرمنده کردی تا همیشه عاشقت بمانم و از درگاهت بیرون نروم

    براتون حال و تجربه شخصی خودم رو از خدا ارزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      عسل نظری گفته:
      مدت عضویت: 2098 روز

      الهی شکرت ک هدایت شدم ب کامنت زیبای شما دوست عزیز دلم گرفته بود مدام از سر شب حسم میگفت صفحه ۴۷ سایت اومدم مثل هنیشه تو این فایل گفتم بزنم صفحه ۴۷ شاید چیزی درش هست ک کامنت شما رو دیدم این کامنتو خوندم حسم خیلییی بهتر شد خدامون واقعا مهربون و بزررررگ الهی ک حستون بینهایت برابر بهتر بشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        آرزو دختر خدا گفته:
        مدت عضویت: 1931 روز

        سلام عسل بانو

        هرچقدر دلت رو بدی به خدا فشار روحیت و دلگرفتگیت کم و کمتر میشه / دلت میگیره ها شیطان و نجواهاش تا اخر عمر با ما هستن اما میدونی مثل چی میمونه؟ وقتی با خدایی دلت بگیره دردش جسمیه سطحیه و رو پوسته اما وقتی خدا نیست درد تا عمق جان و استخوان فشار میاره اینو به تجربه چشیدم . سعی کن خیلی در هاله خدواند پیغامهاش باشی همین سایت خیلی بهت کمک میکنه . حرفهای استاد / نگاه توحیدیش مثل مرهم رو زخمه که خودت نمیفهمی کی اینقدر خوب و عالی شدی . برات ارزو نگاه خداوند رو میکنم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3615 روز

    خدایا،

    از دنیای زیباییهایت زیباترینشان را میخواستم،

    اما هر چه فکر کردم دیدم تو هر چه زیبایی داری زیباست، پس خدایا همه ی زیبائیهایت را می خواهم.

    خدایا،

    از بخشندگی و رحمتت زیادترینش را می خواستم، اما هر چه فکر کردم دیدم هیچکدام از رحمتهای تو کم نیست، پس خدایا، من تمام بخششها و رحمتهایت را می خواهم.

    خدایا،

    از روشناییهایت روشنترینشان را می خواستم، اما هر چه فکر کردم دیدم هر کدام از نورهایت اگر بر مسیری بیفتد آنرا واقعا نورانی و روشن می کند، پس خدایا هرچه از روشنایی داری را می خواهم.

    خدایا،

    از مشیتت و کمکهایی که می کنی بانفوذترینشان را می خواستم، ولی نتوانستم کمکی کم نفوذ از جانب تو بیابم، پس خدایا همه کمکهایت را می خواهم.

    خدایا شکرت برای این ارامش و حال خوبی که دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    ذبیح پویا گفته:
    مدت عضویت: 3434 روز

    سلام و ادب محضر استادگرامی و خانواده عباسمنش،

    خانواده ایکه دور هم جمع شدیم تا با آموزه های استاد گرامی و مشوره اعضای این خانواده مبارک موفقیت و خواسته هایمان را تثبیت کنیم خدا را بابت این نمعت بزرگ سپاسگزاریم و شکر میگویم حقیقتا چنین فرصتی کم گیر آدما میاد و خدا ما را دوست داشته که به چنین راهی هدایت کرده راهیکه مهمترین و اساسی ترین آموزش آن توحید و یکتاپرستی است و بس باور به ایکه قدرت هستی و ثروت هستی ازآن الله است و الله مالک همه چیز است و فقط باید روی این مالک حقیقی حساب بازکرد وبس و فقط به او تکیه کرد و بس

    چهارمین فایل از سلسله سفرنامه فصل اول اختصاص داده شده به بحث توحید و یکتاپرستی و ایکه فقط وفقط خدا را راه گشا بدانیم وبس ایکه باور داشته باشیم خداوند محافظ ما است و خدا تمام موانع و سدّ هایکه سَر راه پیشرفت مان قرار دارد را بطرف میسازد و خداوند ماوراء فکرهای مان توانائی و قدرت حل مسائل و مشکلات مان را دارد

    قسمیکه استاد گرامی فرمودند که موفقیت مان زمانی تثبیت میشود و پیشرفت اساسی و اصلی مان زمانی 100% میشود که فقط وفقط الله را قادر مطلق بدانیم و به او تکیه کنیم آنگاه استرس ، غم ،اظطراب و فشارهای روحی و روانی را تجربه نخواهیم کرد

    استاد عباسمنش دوست دارن ک ما از تجربیات خود محور فایل ها و یا هم محصولات حرف بزنیم و ای کار باعث میشه که همه مان با اشتراک گذاشتن تجربیات مون به همدیگه روحیه مضاعف بدهیم

    در زمان تلاوت سوره مبارکه طلاق آیات 2 و 3 با خودم میگفتم این آیات را چی قسم میشه در زندگی عملی کرد، کسیکه تقوای الهی را پیشه خود سازد برایش رزق و روزی فراوان که از حساب کردن نیست را خواهیم داد و یا هم ،هرکسیکه بخدا توکل کرد خدا از جاه و راهی برایش روزی میدهد ک هرگز او گمان و باورش را نمیکند یعنی شخص متوکل به الله شگفت زده خواهد شد همیش این را با خود میگفتم ک این را چی قسم در زندگی عملی تجربه کنم

    بالآخره تا روز موعد فرا رسید و من این آیات را تجربه کردم ، همیش باور داشتم که تا مدد و کمک برادرم نباشد من نمی توانم نامزد بشم مصارف زیاد است ” شرک ورزیدن” تا ایکه برایم واضح شد که برادرم نمیخواهد برایم کمک کند در مسئله ازداوجم خوب من گفتم که خداوند کمکم میکند قسم میخورم من 1 تومان هم نداشتم و به باور ایکه خداوند من را کمک و یاری خواهد کرد نامزد شدم و خداوند هم طبق آیات زیر به وعده خود وفا کرد بخدا قسم برای من از راه های کمک شد که اصلن فکرش را نمیکردم حیرت زده شدم ، کسانی برایم کمک کردن ک اصلن اونها را نمیشناختم و تا حال هم ندیدم و بعد از دوسال نامزدی 20 روز پیش جشن عروسی من بود و خدا را بابت این همه رُخ داد های مثبت و با نشاط شکر و سپاس میگویم

    وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

    إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً

    هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او قرار می‌دهد،و او را از جایی که گمان ندارد، روزی می‌دهد،و هر کس بر خدا توکل نماید، خدا او را کفایت می‌کند،

    و خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند، همانا خدا برای هر چیزی اندازه‌ای داده است

    خداوند خیلی قدرت دارد خیلی فراتر از فکر و باور های من و شما زهر زمانیکه تکیه گاه مان قدرت خداوند باشد صاحب همه چیز میشویم

    خدا را شکر میگویم ک برایم از راه های مختف کمک و مدد خود را میرساند و همچنان ممنون استاد عزیزم عباسمنش هستم در خدا شاد و بانشاط بمانید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      نیلوفر فولادی گفته:
      مدت عضویت: 3336 روز

      سپاسگزارخداوندم هستم که ازطریق کامنت شما و لابه لای حرفهاوکلمات شما بامن صحبت کرد…الان که اینهارو تایپ می کنم چشمهام پرازاشک شده…فقط خواستم ازتون تشکرکنم دوست عزیز….براتون آرزوی بهترینهارو ازخدای مهربانم دارم…درپناه خداشادباشید????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    محبوبه مهدوی گفته:
    مدت عضویت: 1080 روز

    سلام استادجونم الان ساعت 4:25دقیقه شب هست و من امروز برای تفریح به همراه خانواده م اومدیم روستای پدری خونه یکی از اقوام که لطف کرد کلیدخونش رو در اختیارمون گذاشت.. و من با کلی شوق وذوق به همراه همسرم وفرزندم اماده شدیم در بدو ورود تا رسیدیم برق خیلی ضعیف شداب قطع شد ومردها رفتن از چشمه اب اوردن و ما متوجه شدیم که سه ماهه خودشون به ویلاشون سر نزدن وخونه سه ماهه جارو نخورده وممکنه پر از جک و جونور باشه و من که کلا یکم شخصیت تمیز و کمی وسواس گونه دارم کنترل ذهن برای من دشوار شد الان که دارم مینویسم ساعت 4.5صبح من از ترس اینکه بچم رو توخواب. حشره موزی نزنه خواب به چشمم نیومد در حالیکه همسرم و فرزندم و بقیه اعضای خانواده در خواب ناز بسر میبرن خداروهزاران بار شکر

    استادتو دلم این نجوا ها غوغا بپا کردن از هر سمتی هجوم اوردن و خواب رو از چشام بردن… استاد همش تو دلم میگفتم محبوبه الان وقت کنترل ذهنه توی شرایط بظاهر سخت اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی یعنی تو بردی یعنی تونستی از تقوا پیشگان باشی استاد عزیزم اومد روی سایت و نشونه رو زدم واین فایل اومد خدا گفت بسپارش به من دیوونه… خدا باهام حرف میزنه خدا داره باهام حرف میزنه خداااااا ممنونم که منو یادته چرا من یادم میره که تو انقدر بهم نزدیکی چرا یادم میره که گفتی من اجابت میکنم دعای کسی که من رو صدا بزنه…خدای من ممنونم ازت استاد ازتون ممنونم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    فائزه گفته:
    مدت عضویت: 1846 روز

    به نام خدای ابراهیم

    درود به همفرکانسی های جان

    حضرت ابراهیم (ع)خلیل الله است رفیق فاب خداست.

    حضرت ابراهیم پدر انبیاست.

    خداوند به حضرت محمد(ص) فرمودن که پیرو ایین ابراهیم باش ک او موحد بود و مشرک نبود.

    چی میشه که حضرت ابراهیم به این مقام میرسه؟

    چه ایمان و توکلی داره به خدا، که وقتی خدا بهش ماموریت میده، بچه شیرخوارش و هاجر رو در بیابان بی اب و علف تنها میزاره و میره.. و بعد از20سال به فرمان خدا برمیگرده تا پسرشو قربانی کنه؟ ….الله اکبر.

    این چه حد از ایمان و توکل رو میطلبه که چشم بسته هر چی خدا گف بگی چشم..از پاره تن ات بگذری.‌

    این چه حد از توکل رو میطلبه که انقددررررر تسلیم باشی؟

    مطمئنا که حضرت ابراهیم احساسشو خوب نگه داشته حتی بااینک میرفته پسرشو قربانی کنه

    مطمئنا نه ترسی داشته و ن غمی.

    مطمئنا خیلی عالی تونسته ذهنشو کنترل کنه ک تو ازمایشات سربلند شده و ب این مقام والا رسیده و شده دوست خدا، رفیق شیش خداجونش

    چقدر ستودنیه توکل و ایمان حضرت ابراهیم!

    چقدر الگوی مناسبیه برای ما!

    برای مایی ک اکثرمون ب بچه هامون وابسته ایم

    من خودم بارها از مامانم شنیدم که میگه من فقط از خدا خوشبختی بچه هامو میخام..

    الان که میبینم هممون زندگیمون شده رفاه و خوشبختی بچه هامون. خودمون و هدفامون رو فراموش کردیم…

    سعی کنم الگو بگیرم از پیامبرم حضرت ابراهیم

    (((سعی کنم در اینده به بچه ام وابسته نشم، هدف هامو فراموش نکنم، حتی اگ مامان شدم بازم خودمو اولویت قرار بدم، یادم باشه برای چی ب این دنیا اومدم.

    سعی کنم حرکت کنم تحت هر شرایطی.

    یاد بگیرم که بهترین حمایتی ک میتونم ب بچم بکنم، حمایت نکردنشه.

    بهترین کمکی ک میتونم بکنم اینه ک بزارم خودشو تجربه کنه، خداشو پیدا کنه، زمین بخوره و بلند شه..سعی کنم رهاتر باشم..

    سعی کنم تسلیم باشم )))

    تسلیم بودن یعنی توکل کردن برخدا. یعنی من برم تو دل ترسام و ایمان داشته باشم ک خدا کمک میکنه دستاشو میرسونه، بار من رو زمین نمیمونه تو هر شرایط سختی هم ک باشم.

    تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن ب اینک هرلحظه خدا هدایتم میکنه ب خیرو خوبی.. همه چیز ب نفع من میشه.. من فقط حرکت میکنم من فقط میرم تو دل ترسام‌.

    واقعا من تو زندگیم هروقت بخدا توکل کردم و با اینک یکم ترسیدم رفتم تو دل کار.. خدا ارومم کرده و اون کارم عالی پیش رفته‌.

    سعی کنم خودمو رشد بدم ذهنمو کنترل کنم خوب زندگی کنم و جهان رو جای بهتری کنم‌

    خدایا هدایتم کن متعهد باشم و عمل کنم ب اگاهی ها

    خدایا هدایتمون کن تا موحد و تسلیم باشیم

    امین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: