«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 106

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الناز محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1231 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام برا عزیزای دلم استاد و مریم بانوی گل و دوستان همفرکانسی

    امروز۱۴٠۱/۷/۸سومین روز از سفرنامه ست

    بینهایت شاکر پرودگاری هستم که منو به این مسیر الهی هدایت کرد

    ممنونم بابت فایل زیبا

    یکی از مهم ترین درسهای این فایل اعتماد به خداوند هست

    خودم بارها تجربه شو داشتم که وقتی احساسمو خوب نگهداشتم و به خدا توکل کردم از جایی که اصلا فکرشو هم نمیکردم بهم رسونده یکی نمونه هاش همین دیروز عصر بود

    که وقتی نگرانی بابت یک موضوعی اومد سراغم و من ذهنمو کنترل کردم و قانون و بزرگی خدا رو به یاد اوردم بخدا تا ساعت نرسید خدای مهربانم جوابمو داد و من فقط تونستم بارها شکرش کنم و بگم لطف خدا فراتر ار حد تصوره

    خدایا شکرت

    بعد از شنیدن این فایل تصمیم گرفتم که از این به بعد بیشتر سعی کنم بخدا توکل کنم وبهش ایمانو قوی کنم نشونه ایمان قوی داشتن احساس خوبه احساس آرامشه

    آرامشی که حس میکنی تهی از هر چیزی هستی و فقط وجود خدا رو حس میکنی

    هر موقع که لطف خدا شامل حالم میشه از ته، ته قلبم دلم میخاد خدا رو بغلش کنم و همون موقع یادم میاد خدا درون منه من جزیی از خدا هستم و خودمو بغل میکنم چون با بغل کردن خودم یعنی خدا رو بغل کردم

    خدایا بینهایت عاااااشقتم😍😍😍😍

    در پناه الله مهربان باشید

    خدانگهدار عشقای من ❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    رضوان بنی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1468 روز

    خداوند همییییشههه برای مننن بهترین چیدمان رو داشته توی بحث براورده کردن خواسته با ریز نرین جزئیات و چیزی که حتی به فکر منم نرسیده

    نشونه هاشو همییییشه برام فرستاااده

    اینکه همیشهههه عاشقااانه دنبال هدایت تو هستم خدای زیبا و بزرگ من ازت میخوام که مثل همیشه منو هدایت کنی که با ایمان بیشتر و توحید و توکل بیشار نعمت های بیشتری رو هم دریافت کنم علاوه بر اینکه احساسم خوب میشه با این اعمال و افکار این نتایج هم خود به خود توی زندگیم میاد با ایمان میگم من تسلیم توئم تو به خیر و شر من اگاهی منو هدایت کن به سمت خواسته هام و راه درست و راست راهی که بهم نعمت میدی و این ردپا برای کسانی دوس دارم بزارم که اونا هم دنبال تغییر و خوشبختی و عشق و سلامتی و ثروتند که جز این نعمات توی این راه و دنبال کردن این چیز دیگه ای نیست و فرا تر از چیزی هست که میتوان ان را تصور کرد❤️

    سپاسگزارم خداوندم رو

    ممنونم از استاد عزیز و مریم جون از ته دلم دوستون دارم همچینین خانواده عظیم عباسمنش❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    امیر علی گفته:
    مدت عضویت: 2397 روز

    سلام استاد عزیزم و خانواده دوست داشتنی عباسمنش

    سلام خانوم شایسته مهربان و عزیز

    خدا رو سپاسگزارم بابت این خانواده دوست داشتنی و استاد عباسمنش عزیز

    امروز من فایل سوم رو دیدم و جالب بود دیدگاه قبلی رو که مینوشتم در مورد اعتماد به پروردگار بود بعد جالب بود که این فایل دقیقا در مورد اعتماد به خالق جهان هستی است من چهارمین روز سفرم هستش ولی روز سوم تمرکز کردم روی سپاسگزاری و اعتماد به الله ،جالب بود که نتیجه ها رو همیشه استاد میگفتن که از همون روزهای اول میبینیم ،واقعا اتفاق افتاد فقط با گوش کردن و توجه کردن از روز سوم سفرم اتفاق افتاد چیزهایی دیدم که باورم نمیشد این قدر راحت ممکنه اتفاق بیفته ،استاد میگفتن لاجرم اتفاق میوفته، واقعا اتفاق میفته فقط با کوچکترین قدم های من .

    خدایا سپاسگزارم بابت این روز از سفرم ،استاد عباسمنش عزیز سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    زهرا کیماسی ام عاشق خدایی که منو لایق زندگی کرد گفته:
    مدت عضویت: 1689 روز

    ردپای روز سوم

    سلام بر عزیزانم

    من چند تا وقت پیش با یه گروهی کار میکردم که در واقع آشنایی من با این گروه نتیجه دو سال تلاش شبانه روزی و شرکت در یک دوره گرون قیمت بود

    انا بعد از ۶ماه کار کردن با این گروه که البته بیشترشون همکلاسی های قدیمی خودم بودن فهمیدم که اینجا جای من نیست و باید جور دیگه ای اهدافم رو دنبال کنم

    البته همون اول همکاری با گروه حس خوبی نداشتم وهمیشه یه چیزی از دورن باعث میشد ناراحت باشم و حالم با گروه خوب نباشه ولی هیچوت جرات خروج از گروه رو نداشتم چون فکر میکردم این گروه بزرکترین دستاورد زندگی منه و با خروج از گروه همشو از دست میدم

    تا اینکه با کمک دوره های استاد و هدایت خواستن از خدا به ترسم غلبه کردم از خدا خواستم راه درست رو نشونم بده

    و باور کردنی نبود منی که با فکر جدایی از گروه افسردگی شدید میگرفتم خیلی ساده و راحت ازش جدا شدم و از اونروز تا الان هر روز خدار رو بابت این جدایی تشکر میکنم و چه اتفاقات خوبی بعد ازون برام افتاد

    خودم مشتری گرفتم ،کاراموز دارم اموزشگاه تدریس میکنم با همسرم داریم رو سایت خودمون کار میکنیم

    در خالی هیچکدوم این اهداف رو تا وقتی تو گروه بودم نمیتونستم دنبال کنم

    و بقیه همکلاسیام که الان تو گروه هستن هم وضعیتشون مشابه من بود اما ترس از دست دادن شغل نمیزاره مستقل بشن

    این ردپای الان من تا ۶ماه دیگه یعنی عید ۱۴۰۲که هدفگذاری کردم سایتم بیاد رنک اول گوگل

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    زینب طاهری گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    خداروشکر بخاطر همه چیز

    واقعا اگ منم متونستم مثله حضرته ابراهیم تسلیم خداوند باشم چقد آرامش داشتم.

    انقد خودمو مسئوله زندگیه خانوادم نمیدونستم،انقد تو ذهنم نگران نبودم.همه چیزو و همه کس ک برام اهمیت دارند رو به خدا میسپردم،من مسئوله زندگیه هیج کس جز خودم نیستم و نمیتونم زندگیه هیج کس جز خودموتغییر بدم.اگ کسی با تو هم مسیر نیست بهش سلام بده و بزار مسیر خودشو بره.

    چقد سخته برام اینکار،چقد میخام همه رو به هر مسیری ک وارد میشم وارد کنم،چقد کفر میورزم به خدا ک بهش اعتماد نمیکنم،خدای عزیزم روز به روز ایمان من رو نسبت به خودت بیشترو بیشتر کن،دوست دارم،ببخشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    معصومه سلمانی پور گفته:
    مدت عضویت: 1042 روز

    سلام به خدای مهربانم و همه کسانی که دراین مسیر زیبان

    مگه میشه ادم اینقدر رها باشه و خودشو تمام و کمال بسپاره به خدا؟؟

    من تازه دارم قران رو میخونم و چیزی متوجه نمیشم دقیقا دیروز همون ایه های سوره نسا رو میخوندم که استاد معانی و درکهاشونو بیان کردن اینقدر زیبا استاد بیان کردن ایاتو که من شرمنده شدم از اینکه اینهمه معنا داشتن و متوجهش نشدم

    من فکرمیکردم شرک یعنی کسی رو غیرخداشریک قراردادن

    و اعتماد

    اعتماد به رب

    چرا تا حالا به خدام اعتماد نکردم روی همه حساب باز کردم جز اونی که تواناتره و همه چیز بدست اون انجام میشه

    این فایل و نظرات دوستان و استاد که اینقد با اطمینان و ایمان کامل حرف میزنن و نتایجشون گویای همه چیز باعث میشه که وقت بیشتر بزارم که خدامو عالیتر و زیباتر بشناسم بفهممش و لذت ببرم از هر لحظه ای که در حال شناختنم

    خداروشکر که این فایلو گوش کردم تا هدایت شم به مسیر درست و زیبا

    خداروشکر بابت دیدگاهها و نظرات و دستاوردهای دوستانی که میخونم و لذت میبرم و تحسینشون میکنم که اینقد با پروردگارشون رابطه صمیمانه دارن و خودشونو میشناسن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مریم روح الهی گفته:
    مدت عضویت: 1967 روز

    سلام خدمت استادعزیز و مریم نازنین

    بسیار خوشحال و سعادتمندم که در کنارتون و به کمک و هدایت شما فصل جدیدی از زندگیم شروع شده چون

    من دقیقا بعد از شنیدن این فایل از سایت البته در قسمت هدایتم کن به نشانه ام بعد از ۱۱ سال سختی و تلاش و باج دادن برای نگهداری از فرزندانم ونسپردنشون به پدرشون که بچه ها را به عنوان نقطه ضعف من در تمام این سالها وسیله ی شکنجه ی من کرده بود سپردمشون دست خدا و بعدم فرستادمشون پیش پدرشون این تنها کابوس من در تمام این ۱۱ سال بود ولی وجود خدا و ربانیتش را باور دارم و توکل کردم به وجود رب و ماجرا را تمام کردم راستش باورش برا خودم هم سخته هنوز ولی من به خدای خودم اطمینان دارم .

    بمونید برامون استاد نازنین 💐

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    محمد زلفی گفته:
    مدت عضویت: 2790 روز

    سلام و درود های فراوان خدمت شما عزیزان

    رسیدم به الگو و استوره توحید پدر انبیاء ابراهیم خلیل الله که بارها خدا به مسیح موسی و محمد گفته پیرو آیین ابراهیم باشید که موحد بود و مشرک نبود و تمام آزمایشات ما سربلند بیرون آمد.

    + چند سوال : هدف زندگیت چیست ؟ برای خودته یا بیرون از خودت ؟ مثل خانواده ، بچه ها ، یا رشد خودت

    چقدر توانایی رها کردن داری ؟

    + بهترین حمایتی که می توانیم از بچه هایمان داشته باشیم اینکه حمایت نکنیم

    + داستان قربانی ابراهیم در همه ادیان است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    لی لی گفته:
    مدت عضویت: 2238 روز

    سلام

    این فایل نشانه امروزم بود که با شنیدنش یاد متنی از دکتر شریعتی افتادم در توصیف ابراهیم به نام ابراهیم در کشاکش یک انتخاب؛ یه قسمتهاییش رو میزارم اینجا بلکه به ابراهیمی بودن همه امون کمک کنه

    پس از رَمی آخرین بت بی‌درنگ قربانی کن…! و اکنون در منی‌یی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده‌ای، اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه‌ات؟باغت؟اتومبیلت؟ معشوقت؟خانواده‌ات؟ علمت؟ درجهات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبائیات…؟ من چه میدانم؟ این را تو خود میدانی، تو خود آن را، او را- هر چه هست و هر که هست – باید به منی آوری و برای قربانی،انتخاب کنی.

    من فقط میتوانم نشانی‌هایش را به تو بدهم: آنچه تو را، در راه ایمان، ضعیف می‌کند، آنچه تو را در رفتن، به ماندن می‌خواند، آنچه تو را، در راه مسئولیت به تردید می‌افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگهداشته است، آنچه دلبستگی‌اش نمیگذارد تا پیام را بشنوی،تا حقیقت را اعتراف کنی،آنچه تو را به فرار می‌خواند، آنچه تو را به توجیه و تأویلهای مصلحت جویانه می‌کشاند، و عشق به او، کور و کرت می‌کند ابراهیمی‌یی و ضعف اسماعیلی‌ات، تو را بازیچه ابلیس می‌سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی‌ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود میآیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم‌وارت را از دست میدهی، او اسماعیل تو است، اسماعیلتو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، !یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک نقطه ضعف!

    اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه‌های ستاره‌پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت‌پرست و بل، بت‌تراش! و در خانه‌اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه مسئولیت روشنگری و آزادی، در عصر ظلمت وبا قوم خو کرده با ظلم، پیر شده است. و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک بشر مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی‌اش،یک بنده خدا. دوست دارد پسری داشته باشد اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می‌خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش، که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت میآورد و از کنیز سارا – زنی سیاه‌پوست که حتی ازبی‌فخری…حسد هوو را نیز بر نمی‌انگیزد به او یک فرزند می‌بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.

    برای ابراهیم اسماعیل بود، اسماعیل تو، شاید خودت باشی، شاید خانواده‌ای باشد، یا شغلت، ثروتت، حیثیتت…چه میدانم؟ برای ابراهیم، پسرش بود، آن هم چنان پسری، برای چنان پدری اکنون، در برابر چشمان پدر-چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق میزند- می‌روید و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، میبالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته حیاتش، چشم به تنها نونهال خرم و جوانش دوخته است، گویی روییدن او را، میبیند و نوازش عشق را. و گرمای امید را در عمق جانش حس میکند در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این‌روزها، روزهای پایان زندگی،- که به گفته ژید، هر لحظه‌اش را باید به لذت نوشید- با لذت داشتن اسماعیل می‌گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر،انتظارش را نداشته است!

    اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم! “ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکش” مگر میتوان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟ اگر میبودیم و میدیدیم، احساس نمیکردیم، اندازه درد در خیال نمی‌گنجد! ابراهیم، بنده خاضع خدا و انسان عاصی تاریخ بشر، برای نخستی نبار در عمر طولانی‌اش، از وحشت میلرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب میشود، بت‌شکن عظیم تاریخ، درهم میشکند. از تصور پیام، وحشت میکند، اما، فرمان فرمان خداوند است.

    جنگ! بزرگترین جنگ، جنگ در خویش، جهاد اکبر. فاتح عظیم‌ترین نبرد تاریخ، اکنون مغلوب، ضعیف، ترسیده، آشفته و بیچاره. جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم! دشواری انتخاب!

    کدامین را انتخاب میکنی ابراهیم؟ خدا را یا خود را؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهائی را؟ مصلحت را یا حقیقت را؟ماندن را یا رفتن را؟خوشبختی را یا کمال را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ زندگی برای زندگی را یا زندگی برای هدف را؟علاقه و آرامش را یا عقیده و جهاد را؟غریزه را یا شعور را؟ عاطفه را یا ایمان را؟ پدری را یا پیامبری را؟ پیوند …را یا پیام را؟ و بالاخره، اسماعیلت را یا خدایت را؟

    انتخاب کن ابراهیم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 1883 روز

    سبحانک ماعَبَدناک حق عبادتِک و ما عَرفناکَ حق معرفتک

    سلام

    تو این دو روز اتفاقاتی افتاد که اشک بود که جاری میشد

    برنامه ای برای نوشتن نداشتم اما احساس کردم که بیام بنویسم،چون نوشتن احساس خیلی بهم میده

    نمیدونستم کجا بنویسم ، همینطور توی کلید توحید میومدم پایین که به فایل اعتماد به رب رسیدم

    من بیست و چهار سال سن دارم ، از ده دوازده سالگی رفتم تو مسیر ظالین یعنی گمراهان و هر چقدر که گذشت تا 12 سال توی گمراهی ، گمراه تر و گمراه تر شدم

    اردیبهشت 98 خواستم تغییر کنم ، یه کسی اومد سراغم،دستم رو گرفت و گفت کجا میخوای بری ؟ گفتم دوست دارم خوشبخت بشم،پول داشته باشم،زندگی کنم،لذت ببرم،برای خانوادم شرایط خوبی رو مهیا کنم . گفت من میدونم چجوری باید بریم، آخه من خیلی از آدما رو بردم به اونجا ، باید باهام بیای . گفتم گمت میکنم ، من خسته ی راهم ، ببین چقدر زخمی شدم . ببین چقدر افتادم تا الان، پاهام زخمیه ، دیگه توان حرکت ندارم . گفت من باهات هم قدم میشم هر چقدم آروم بری

    چهره ش زیبا بود ، از اینا که وقتی میبینیش همون لحظه خوشت میاد ازش . نشسته بودم رو زمین ، دستشو گرفت سمتم ،دستمو گرفت و بلندم کرد

    از اون روز منو هر جایی که برد فقط خوبی بود و خوشبختی ، لذت بود و خنده ، حال خوب بود

    منو از جاهای ساده میبرد ، از مسیرهای مالروی جنگلی زیبا که پر از چشمه های آب بود ، سرسبزی بود،آبشار بود ، گفتم اخه اینا کجا بودن ؟ من چرا نمیدیدم اینا رو ؟ چیزی نگفت و لبخندی زد بهم

    گلمو صاف کردم و ازش پرسیدم ببخشید شما منو میشناسی ولی من نمیشناسمت کی هستی ؟

    گفت من هادی ، هادی المضلین

    برق چشماش ، نور صورتش ، گرمای دستاش ، صمیمتیش منو از خودم میربود .

    گاهی که خسته میشدم منو میگرفت روی شونه هاش تا جون بگیرم . هر جا تشنه م میشد خودش میفهمید میگفت بریم آب بخوریم ، غذا بخوریم ، سردم که میشد برام آتیش درست میکرد تا گرم بشم .

    کم کم داشت جذابیت مسیر برام کمتر میشد و جذابیت خودش برام بیشتر میشد ، دیگه بیشتر از راه دوست داشتم به خودش نگاه کنم، انگار وقتی خودش رو میدیدم ، به خودش نگاه میکردم صد برابر زیبایی هایی که دیده بودم رو میتونستم درش ببینم.

    دو شب پیش که سرد شده بود

    بهم گفت میخوام مسیر خوشبختی رو بهت نشون بدم . کنجاو شدم ، گوشام تیز شد گفتم بگو بگو

    گفت:

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

    ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید و دست آویز و وسیله ای برای تقرّب به سوی او بجویید؛ و در راه او جهاد کنید تا رستگار شوید.

    از اون لحظه ای که اینو گفت مات و مبهوتش شدم

    از اون لحظه ای که اینو گفت عاشقش شدم

    گفتم خدایا من این همه مسئله دارم اخه چجوریه چرا ازم دل نمیبری؟گفت

    به عاقبت به من آیی که منتهات منم

    از اون لحظه انگار همه چی درست شد ، از اون لحظه انگار تمام وجودم رو گرفت،همه ی مشکلات درست شد

    عود که جود می‌کند بهر تو دود می‌کند شیر سجود می‌کند چون به سگ استخوان دهی

    برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من/پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی

    عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو/چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی

    در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری/خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی

    یه مشکلی داشتم ، ده سال بود درگیرش بودم ، ده سال بود راهی براش پیدا نمیکردم

    دو شب پیش گفتم درمانت منم ، گفتم اخه من که تو مسیر توام . گفت کافی نیست ، گفت ایمان نداری، ایمان نداری. گفتم من مشکل دارم،فلان کمبود ها رو دارم. گفت من برای تو همه چی میشم ، اگه ایمان داشته باشی،اگه تسلیم بشی

    گفتم : حکم آنچه تو گویی ، من لالِ تو هستم

    ..

    هیچ وقت حس و حالی شبیه به حس و حال کنونیم نداشتم . انگار همه چی روشن شده . دوست دارم دور بشم و خلوت کنم باهاش

    دو شب پیش عجیب ترین شب زندگیم بود ، حرف هاش همه ی الویت های زندگیم رو بهم ریخت

    جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود/مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو

    بند مکن رونده را گریه مکن تو خنده را/جور مکن که بنده را نیست کسی به جای تو

    عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم/دید مرا که بی‌توام گفت مرا که وای تو…

    یاد این بیت افتادم

    به هر چیزی که آسیبی کنی آن چیز جان گیرد/چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی

    ..

    از همه توبه میکنم بلکه تو باورم کنی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: