«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 116
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدا
روز سوم سفرنامه
سلام ودرود بر دوستان همفرکانسی
تا حالا هیچ وقت بعد از یه گفتگو اینقدر ذهنم اروم نبود ..نمیدونم چیزی که میخام بگم ربطی به این فایل داره یانه ..اما احساس قدرت درونی زیاری دارم از وقتی سفرنامه رو شروع کردم و حرفامو خیلی راحت میزنم وخواستمو بیان میکنمم منی که قبل از حرف زدن ودرخواست کردن هزارتا چیز میومد تو ذهنم مثلا اینو نگو ..اینو بگو ..الان چه فکری میکنه طرف مقابل ..نکنه بهت بگه نه .عصبانی نشه وهزارتا حرف دیگه .. و من فهمیدم تا حالا چقدر مشرک بودم که میخاستم همه چیو خودم حل کنم .وبه هیچکس اعتماد نداشتم .اما حالا فقط تو دلم میگم خدایا توهدایتم کن حتی برای کوچکترین کارها.قبلا شنیده بودم که صدای ما قدرت زیادی در براورده کردن خواسته هایی که بیان میکنیم داره تا طرف مقابل حرفتو بفهمه و یه کانال پیدا کردم در همین مورد که اموزشهای رایگان داره ..این یکی از هدایتهای امروزم بود از خدای مهربان و بااینکه من تمرینات شو هنوز جدی شروع نکردم وقتی با همسرم صحبت میکردم در مورد مسئله ای پیش امده بود اولش گارد گرفت ولی وقتی دید من گریه نکردم ودارم حرفمو میزنم ومنطقی براش دلیل دارم و مصمم بودن من رو روی عقیدم دید فقط گوش میکرد وهیچی نمیگفت .منی که قبلا یا حرفمو میخوردم یا گریه میکردم ویانصفه نیمه ولش میکردم بدون هیچ نتیجه ای .و تمام این رفتارها از ترس و کمبود عزت نفس بود ودقیقا بعداز این گفتگو رفتار درست رو از جانب همسرم دیدم
خدایا شکرت که گره هام داره باز میشه دارم خودمو کشف میکنم وسپاسگزارم برای هر لحظه هدایتم.
وهدایت دیگرماز جانب خداوند اینبود که امروز با دخترم رفتم بیرون اما نمیدونستم کجا ببرمش ..راستش ته دلم باخودم گفتم اگه الان ببرمش پارک دیگه ول کن تاب وسرسره نیست وبا ناراحتی وگریه باید برگردونمش ..خلاصه بلندشدم و حاضر شدیم وباخودم گفتم از خونه بریم بیرون وببینیم خدا به کدوم سمت هدایتمون میکنه.خلاصه هدایت ش یم به سمت پارک در راه غریبه هایی که رد میشدند به ما لبخند میزدند وحتی بادخترم حرف میزدند وهمگی انرژی مثبت وباحال ..ونزدیک پارک که شدیم دخترم تاب رو از دور دید خیلی ذوق کرد وخوشحال شد ومن هم از خوشحالیش ذوق کردم.کلی بازی کرد ودوست پیداکرد.وخیلی خوشحال بود تا اینکه نم نم بارون شروع شد ومن وقتی از دختر دو سالونمیمم درخواست کردم که بریم خونه خیلی راحت با من همراه شد.نه بحثی نه گریه ای نه هیچی .واقعا خدا رو شکر کدرم اون لحظه .وتودلم با خودم میگفتم تو فقط بسپار به خدا.
خدایا شکرت بابت هر لحظه که با منی وهدایتم میکنی به بهترین مسیر ودوستم داری بی هیچ منت وچشمداشتی
نوشتم به عنوان رد پایی از خودم وطی کردن تکاملم
در پناه حق
به نام خداوند بخشنده
با عرض سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان
امروز سومین روز از روز شمار زندگی متحول من هست. واقعا تو این سه روز بشدت احساس خوبی داشتم و دارم و همیشه هدایت خداوند همراهم هست
استاد عزیزم ازتون ممنونم بابت این فایل ارزشمندی که در اختیارم گذاشتین و دستی از دستان خداوند شدین
من فقط در برابر خداوند تسلیمم و ایمان دارم که خداوند هر لحظه همراه من هست و همیشه هدایتم میکنه
من پشتم گرمه که خدا در وجود من هست و هر لحظه که بخوام میتونم با خدای خودم صحبت کنم و مورد لطف و رحمت خداوند واقع بشم
من خودمو از هرگونه نگرانی٬ ترس٬ ناراحتی و فکر کردن به آینده رها میکنم و فقط حرکت میکنم برای بهتر زندگی کردن برای رسیدن به خواسته هام و میدونم تو این مسیری که شروع کردم خدا همراهمه و حمایتم میکنه
خدایا شکرت خودم و زندگیم در اختیارت
بسم الله الرحمن ارحیم
سلام به استاد عزیزم
مریم خانوم عزیز
و تمام اعضای خانواده عزیزم
درک من از تسلیم بودن در برابر خداوند
انسان وقتی هدفی توی زندگی و رسالتی داره اگر روی خودش حساب کنه میخوره زمین و اگر هم به مقصد برسد خون مالی هست ک ن از مسیر لذت برده و ن از نتیجه همه انسان های برای یک هدف خاص به این دنیا امده اند البته به شرطی ک خود انسان با باور درست از خدای ک عاشق اوست کمک بخواهد ک رسالت بهش بگه وقتی رسالت فهمید هوشمندانه ترین راه این هست ک خودشو بسپاره به فرمانروای کل اسمان زمین و کیهان وقتی متوجه بشود ک تمام ثروت نعمت های اسمان از ان خداست دیگر دست پا الکی نمیزنه هر روز صبح ک هدیه ای از طرف خداوند هست به هدایت ها و الهامات گوش میسپارد و از تک تک لحظه ها لذت میبرد و اطمینان و ایمان و آرامش و امنیت دارد و با احساس خوب از زندگی لذت میبرد زیرا میداند ک این جهان قانومندی هایی دارد ک رمز تمام نعمت و ثروت ها احساس خوب است ک در هر لحظه رها باشه ولی هدفمند و به مقصد میرسد در حالی ک از مسیر لذت برده ابراهیم نمونه بارز تسلیم بودن هست
ک همیشه از او یاد میشود.
خدای وهاب من
ما بی سلیقه ای طلب اب نان میکنیم
تو ای خزان دار ثروت نعمت ها ما را
به عالی ترین رسالت هدایت کنـ.
بنام خدای هدایتگر من!
سلام بر استاد خوبم.
سلام بر خواهر مهربانم، خانم شایسته.
سلام بر تمام اهالی خانه بهشت!
سلام برهمه آنهای که 3روزه شدهاند.
سالها بود که داستان ابراهیم(ع) را شنیده بودم. هرگز هیچکس مثل استادم چنین با شوق وشعف تعریف نکرده بود.
وقتی از تسلیم بودن ابراهیم حرف میزند چشمانش برق بزند. وقتی از خلیل الله بودن ابراهیم میگوید قدرت سخنانش بیشتر میشود. وقتی از فاصله اش با ابراهیم حرف احساس امیدواری را منتقل میکند.
استاد خوبم!
چند روزه که احساس میکنم، خداوند خودش به سادگی مرا هدایت میکند. وقتی بیدار میشوم فکر میکنم مرا با نوازش بیدار میکند. وقتی جای میروم اصلاََ متوجه طول راه نمیشوم. احساس میکنم با من حرف میزند. من هم گوش میدهم و هیچ چیز حواسم را پرت نمیکند. حتی گاهی آرام میخوابم. درخواب هم همصحبتی خداوند را احساس میکنم.
من میدانم که ابراهیم نیستم. اما خداوند چنان عشق میورزد که فکر میکنم، عاشقم شده است.
سعی میکنم درس امروزم را خوب یاد بگیرم. تلاش میکنم تسلیم خداوند باشم. صدالبته تلاش بیشتر میکنم تا لذت این درس را احساس کنم.
خدای من!
میدانم که همه چیز تو هستی، در عشق چمان همسرم نشسته ای،در شعف و آغوش باز دخترم هستی، در احساس احترام پسرم هستی، در رخت خواب آرامشم هستی، در بالشت زیر سرم هستی، در پول وثروت توی حسابم هستی، درطعم رزق وغذایم هستی، درهوایی که در اعماق وجودم میرود، میروی،…
اگر تسلیم تو نباشم، چه کنم؟اگر احساس خوب نداشته باشم چه کنم؟اگر به تو توجه نداشته باشم، چه کنم؟ اگر به تو امیدوار نباشم، به کی امید داشته باشم؟
من ابراهیم تو نیستم. ولی تو همیشه عاشق من هستی. نازم را میکشی. با من حرف میزنی. مرا مورد لطف قرار میدهی. هدایتم میکنی.
من طفلم بازی گوشی میکنم، معلم واستاد برایم می آوری و مرا بزرگ میکنی.
خدایا!
بینهایت سپاسگزار تو هستم به خاطر استادی که برایم معرفی کردهای.
هرلحظه شکرگزاری میکنم به خاطر خانوادهای که عطا نموده ای.
خدایا!
خانوادهام را شاد وثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت گردان.
به نام الله .سلام خدمت استاد عزیز همه فایل های شما برای من بهترین هستن ولی چن تای منو تکون داد .یکی این فایل .توحید عملی 5 .فقط روی خدا حساب کن .چه کسی مالک توست .حاظریم برای هدف قربانی کنیم
این چند تا فایل همیشه منو زنده میکنن و استاد هیچ کس و هیچ کس مثل شما از الله نمیگید و تسلیم بودن در برابر رب اعتماد کردن ب فقط خودش .وقتی ترسی میاد من خودم میسپارم ب خودش .من یه مقدار چک داشتم باور کنید ترس تمام وجودم رو میگرفت و زود میومدم این چن فایل که نوشتم گوش میدادم ینی روزی بود ده بار فایل فقط رو خدا حساب کن گوش میدادم ب الله قسم اینقدر راحت حل شد گفتم یا الله تو همیشه پناه منی تو همیشه تکیه گاه منی .استاد من تو روز سوم سفرنامه هستم خیلی خوبه واقعا ازتون ممنونم و خانم شایسته انشالله عمری با عزت داشته باشید
الله یار و یاورتون
﷽
سلام به استاد عزیزم
امروز 18 اسفند ماه 1401 و تولد شماست. استاد عزیزم تولدتون مبارک من امروز طبق برنامه ام که یکی از فایل های اجرای توحید درعمل باید نت برداری کنم.
قبل از اینکه کامنتم برای این فایل بنویسم. خواستم تولد استاد توحیدی ام رو بهش تبریک بگم استاد چه همزمانی پیش آمده شما که عاشق حضرت ابراهیم هستید و این فایل هم در روز عید قربان که بزرگترین عید مسلمان جهان ضبط کردید ومن امروز 18 اسفند1401 دارم گوش می دموتبریک تولدتون رو در کامنت این فایل می نویسم.
انشاالله که تن تون سالم عمرتون طولانی طولانی ااا که ماهم از دانسته های شما استفاده کنیم.
سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.دنیا وقف مرادتون باشه براسب آرزوهاتون سوار…
باور وایمان به اینکه خداوند به من کمک می کنه
در هر شرایطی وقتی که این باور رو داشته باشیم .حرکت می کنیم.
اویل آشنایتم با استاد بود که کنکور ارشد دادم سال 99 بود رشته من برای کنکور ارشد دو مرحله ای بود مرحله اول مجاز میشدیم. باید برای مرحله دوم که به صورت عملی شیت بستن بود می رفتیم تهران…
وقتی جواب مرحله اول آمد من مجاز شده بودم با رتبه 160 اما یه مشکلی پیش آمده بود که من موقع ثبت نام مشخصاتم رو درست وارد نکرده بودم.شهر خودم که پیگیر شدم گفتن باید بری تهران مرکز سازمان سنجش اما قبلش باید یه نامه ای که ما میگیم کجا باید بری بگیری بعد ببری سازمان سنجش کل.تا من به این قطعیت برسم که شهر خودم پاسخ گو نیست دقیقا فرداش که 20 مرداد ماه بود روز آخر بود.می دونستم اگه به پدرم بگم همراهم نمی آمد بنا به دلایلی نه اینکه تهران بلد نباشه نه این حرفا نبود داییش تهران بود از بچگیش تهران رفته بود کل تهران بلد بود به دلیل اینکه با ادامه تحصیل من مخالف بود ویکسری مشکلات دیگه….
منی که از ابتدایی همیشه با سرویس رفته بودم مدرسه آمده بودم وهمینطور دانشگاه رو هم خانواده برده بودن آورده بودن یه جور محال ممکن بود که اجازه می دادن خودم برم نمی دونم همان اویل اینقدر این فایل ها به من جرات انجام خیلی از کارها رو داده بود که همش احساس می کردم 2تا بال درآوردم.
به برادرم گفتم دوتایی باهم بریم خو چون خودش کار داشت نمی تونست بیاد.گفتم پایه ای کمکم کنی من تنها برم خودم گفت نمی ترسی گفتم نه.فقط یه جور کن مامان و بابا نفهمن من برم تهران. گفت هرجوری کنی صبح تو بخواهی بری باید حداقل 6 صبح دربیایی بیرون انوقت می خواهی چیکار کنی. گفتم توکل به خدا.بهش گفتم می خوام با توکل به خدا این تهران برم هیچ جاشم بلد نیستم ااا…. اما می خوام برم گفت باشه اوکی…
شب سرسفرشام بودیم که یهو گوشی بابام زنگ خورد که بهش اطلاع دادن یه کاری پیش آمد که باید می رفت و تا فردا ظهر هم نمی امد خونه.یعنی وقتی اینو شنیدم اون لحظه خدا رو شکر کردم.
بعدشام به داداشم گفتم که ساعت 5 یا 4نیم شب بیاد دنبالم که منو تا اتوبان نزدیک خونمون برسونه تا من برم تهران. چون اگه می رفتم ترمینال ماشین برای اون تایم نبود به همین دلیل باید کنار اوتوبان می ایستادم تاسوار ماشین های بین راه میشدم.خلاصه سوار یه اتوبوس Vipشدم به محضی که رسیدم کنار اتوبان ماشین نگهداشت برای اولین بار توی عمرم تنها داشتم می رفتم و برای اولین بار بدون اطلاع واجازه از پدر ومادرم.راس ساعت 6 رسیدم تهران.چون ترس داشتم اسنپ نگرفتم. همشم با توکل به خدا بود که تاکسی سوار میشدم باید اول می رفتم لویزان تهران.نامه ای که بهم گفته بودند می گرفتم.فک کنم ساعت 9بود که رسیدم اونجا اماوقتی رسیدم بهم گفتن رییس شون نیامده و نمی تونن نامه رو برام مهر امضاء کنند.بهم گفتن برم دو روز دیگه بیام. منی که ساعت 4صبح با اون همه سختی امده بودم حالا اینو گفتن هیچ وقت یادم نمی ره اون لحظات رو امدم این سمت خیابان اصلا نفهمیدم چطور پل هوایی رو امدم اینور سوار تاکسی شدم تقریبا 1کیلومتر 2 کیلومتر بودتاکسی سوار شده بودم برای دومین بار توی عمرم یه صدایی بلند بهم گفت پیاده شده و برگردد اول اعتنا نکردم اما خدای من شاهد که قربون این خداا برم وقتی اعتماد کردم بهش چنین باهم حرف زد یه جوری بهم گفت پیاده شو هیچ وقت اون لحظه توی اون بولوار بزرگ یادم نمی ره به راننده گفتم نگه دار می خوام پیاده شم.پیاده شدم برگشتم به همان اداره. گفتم که آقااا من 2 روز دیگه نمی تونم بیام اصلا تا فردا مهلت دارم چنان محکم با قطعیت گفتم.آقای زنگ زد یکی از همکارای خانم شون آمد منو بردش یه اتاقی ماجرا گفتم ایشون زنگ زدن به یه آقایی که امد پیش من گفت که کارت ملی پدرت و شناسنامه کارت ملی خودت بده تا 11 هم باید منتظر بمونید گفتم باشه امدم کارت ملی پدرم بدم دیدم اشتباهی به جای کارت ملی گواهینامه پدرم برداشتم:) یا ابولفضل العباس
وقتی آقای گفت اینکه گواهی نامه اشون یخ مات مبهوت نگاه شون کردم.خدایش مرد شریف مهربانی بود.گفت باشه دخترم اشکال نداره شناسنامه کارت ملی خودت بده همین جاهم منتظر باش. من نمی دونم واقعااا چطور شد اما برای ساعت 10 نامه رو دادن دستم.بهم گفت این دوتا نامه یکی برای سازمان سنجش یکی هم برای شهر خودت اگه روز کنکور یا برای ثبت نام دانشگاه ت که قبول شدی انشاالله ،مساله ای پیش امد دیگه نیایی. من فقط یه نامه برای سازمان سنجش می خواستم اما نامه دوم خودشون برام زدن باورم نمیشه بدون هیچ التماس و خواهشی کارم درست شد.اما همش توی دلم می گفتم خدا کنارمه خدا با منه همش با خدا حرف می زدم.فقط برای تاکسی سوار شدن زنگ می زدم داداشم می پرسیدم.ساعت 11 بود زنگ زدم داداشم که بیام خونه یا برم کرج سازمان سنجش گفت برو کرج فردا می خواهی چطوری دوباره بری برو تموم کن بیا خونه .ساعت 12 ظهر رسیدم آزادی سوار تاکسی کرج شدم بماند که توی خیابان کرج می دویدم تا برسم سازمان سنجش چون یه خیابان یه طرف بود راننده گفت اگه این مسافت پیاده بری زودتر می رسی تا با تاکسی آقا هرچه من تند تند می رفتم مگه این خیابان تموم میشد. نزدیک سازمان سنجش رسیدم یه خیابان خلوت پراز درخت و یه نهر آب پاک زلال کنار خیابان بود وقتی داشتم می دویدم تا قبل 1 برسم سازمان صدای اذان آمد همان لحظه به آسمان نگاه کردم گفتم خداااا من به تو اعتماد کردم ااااا تو کارم رو درست کن خدا من توی شهر غریبم خودت کمک کن این کار درست بشه.رسیدم جلو سازمان اسم مشخصات پرسیدن وپرسید کدوم قسمت کار دارید هرچی زنگ زد گوشی برنداشتن اینم کار خدا بود که گوشی برنداشتن آقای نگهبان راهنمایی کرد کدوم ساختمان کدوم طبقه و کدوم اتاق برم پیش کدوم شخص. وقتی رفتم در زدم در باز کردم قبل ازاینکه جواب سلام منو بگیرن پرسید داوطلبی ؟ گفتم بله گفت کی اجازه داد شما بیایید داخل داوطلبین حق ورود ندارن وبرو بیرون جلو در ایستادم مات مبهوت داشتم حرفای این آقا رو گوش می کردم حرفاش که تمام شد انگار که قدرت خدا در گلوی من بود خیلی با قدرت گفتم چی یعنی چی آقاااا این چه طرز برخورد جواب سلام منو نگرفتید مشکل کار منو نشنید میگید برید بیرون شما اصلاااا می دونی من از کدوم شهر آمدم رفتم تهران فلان جا نامه گرفتم بدو امدم می گید نه برو… من ساعت 3 شب به خاطر یه نامه از خونه زدم بیرون کاری که با تلفن برام انجام ندادید گفتید حضوری بیایید حالا امدم اینو می گید.نامه رو بردم گذاشتم روی میزش نامه رو که نگاه کرد گفت خانم من لیست رو ارسال کردم برای همکارم از دست من خارج
گفتم که همکارتون دیگه توی این ساختمان. کدوم اتاق بگید برم گفت تا قبل 2 سایت بسته میشه گفتم که ساعت 1نیم. گفت بشین وقتی نشستم زنگ زد به همکارشون گفت که لیست ارسال کرده یا نه گفت نه و گفتن که نفرسته که باید اصلاحش کنه و مجدد بفرسته. من ساعت یه ربع به 2 کارم تموم شد.یعنی وقتی ازپله های سازمان می امدم پایین گفتم خداا من چطوری امدم اینجا من الان کدوم خیابان برم اسم خیابان بلد نیستم اسنپ نمی گرفتم چون می ترسیدم.امدم بیرون سازمان مینی بوس هایی که برای کارمندای سازمان بیرون منتظر بودند. اول خیابان نگاه کردم دیدم یا ابوالفضل اینجا چرا این مدلی اصلا یادم نبود که اینجا رومن دویده بودم خلاصه مکانی نبود تاکسی خور باشه باید همان خیابان پیاده برمی گشتم. رفتم از یکی تز راننده ها پرسیدم که من می خوام برم کنار اتوبان فلان و می خوامم تاکسی سوارشم میشه راهنمایی ام کنید.بهم گفت تشکرکردم. وقتی که چند قدمی ازش دور شدم صدام زد خانم،دختر خانم برگشتم سمتش گفت اگه عجله ندارید منتظر بمونید تا 2نیم من مسیرم اون سمت بین راه شما رو پیاد می کنم. منم تا دونیم منتظر موندم 40 دقیقه هم سوار این مینی بوس بودم همش می گفتم خدایاااا شکرت من اینجا رو چطوری پیدا می کردم بعدش خواستم پیاده شم کرایه شون دادم نگرفت هرکاری کردم نگرفت پیاده شدند منو به یه آقای سپرد که راهنمایی کنه رفت اون آقا هم یه اتوبوس برام نگه داشت و گفت که کجا و کدوم عوارضی نگه داره من پیاده بشم.من برای ساعت 5 خونمون بودم. به خدایی که می پرستم من انروز با اون حجم از معجزه رو هیچ وقت یادم نمی ره اون همه آدم های خوب که کمکم کردندبا حال خوب باهم برخورد کردن وکارم دررست کردند راهنمایی ام کردن. اون راننده که از سازمان سنجش من اورد از دوستش که کنار اوتوبان خودش مسافرکشی می کرد گفت که براش اتوبوس نگه دار و …. واقعاااا من آدمی نبودم بتونم کنار اتوبان توی یه شهر غریب اونم برای اولین بار توی عمرم تنها بایستم اتوبوس سوارشم بگم کجا و کدوم عوارضی مگه من عوارضی ها میشناسم 10 تا عوارضی بود توی مسیر کدوم پیاده می شدم که به راننده بگم اما این آقای همه رو برام گفت به اون راننده اتوبوس
، بعدش صدام کرد گفت سوار شیدخانم. به خداااا هربار یاد این روز می افتم اشکام از این اعتمادی به خدا کردم رفتم توی دل این کار خدا همه رو برامدرست کرد.من فقط می رفتم درها رو آدم ها رو خدا برام می اورد جلو حتی اونوع برخورد شون حتی توی اون سازمان سنجش وقتی آقای باصدای بلند بهم گفت داوطلبی گفتم بله باصدای بلند گفت برو بیرون خیلی برام جای تعجب بود توی سازمان احد ناسی توی سالن ها نبود که بگم داوطلب زیاد رفته بود اینا خسته بودن نه اینا کلا اجازه نداده بودن داوطلب وارد سازمان بشه اما وقتی من حرف زدم انگاری این آقای آتشین مزاج یهو مثل آب آروم شد زنگ زد به دوستش که لیست ها ارسال کرده بود 1ساعت قبل ارسال نکنه تا اصلاح کنه. همش خدا بود همش خداااااااا…
تازه با این تنهایی امدم تهران باعث شد جرات پیدا کنم برای مرحله دومم که تهران برگزار میشد فقط تهران از همه شهر از بندرعباس بگیر تا مابقی شهرها باید برای مرحله دوم می آمدیم تهران من جرات اینو پیدا کردم مرحله دومم تنها بیام تهران اما با این تفاوت که اینبار پدرم ومادرم خبر داشتن دیگه نگران ساعت نبودم که قبل از تاریکی شب حتما می رسیدم خونه. اینبار با یه اعتماد دیگه امدم تهران و اسنپ هم گرفتم :) دل پیدا کرده بودم.
اعتماد به رب بهترین نامی بود که میشد برای این فایل بزارید.
درپناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید.
به نام خداوند زیباییها
سلا م به استاد گرانقدر ومریم بانوی شایسته ودوستان ارزشمندم
خداروشکر به خاطر این لحظه واین فرصت
با اهمیت ترین چیزی که میتوانم با کار کردن روی خودم یاد بگیرم رابطه میان توحید عملی وقانون فرکانس است
قانون میان احساس خوب =اتفاقات خوب وتسلیم بودن در برابر رب همان عامل اصلی که به یقین میگویدفقط یک عامل زندگیت را دراین دنیا وآن دنیا رقم میزند وآن باورهای خودم هست
وقتی من تسلیم باشم وبه خدا توکل کنم فارغ از شرایط بیرونی وبدون اینکه ایده ویا راه حلی داشته باشم ویا روی کمک کسی حساب کنم بدون هرگونه ترس ونگرانی دست به اقدام میزنم چون ایمان دارم به قدرت ربم پشتم به هدایت وحمایت خداوند گرم هست درسته استاد همه ما بوده زمانهایی که همه چیز را رها کردیم وصددرصد تسلیم قدرت پروردگار شدیم وازجاییکه به ذهنمون هم نمیرسید کارمون انجام شد ولی حیف خودم را میگم شخصا گاهی وقتا تا یه ذره شرایط سخت تر میشه یادمون میره یعنی توکل میکنیم ولی چون این شرایط یکمی با دفعه قبل فرق داره با اینکه میگیم تسلیم امر توییم خدا بخاطر اینکه نمتونیم نجواهای ذهن را کنترل کنیم بجای آرامش وپشت گرمی به رب قدرتمند ترس داریم ونگرانیم وبه همین خاطر شروع میکنیم به دست وپا زدن الکی ووقتی به آنچه میخواهیم نمیرسیم به احساس بد میرسیم واین میشه خلاف اصل قانون حاکم جهان یعنی احساس بد =اتفاقات بد
ولی اگر من واقعا تسلیم باشم وباور داشته باشم قدرتی بالاتراز قدرت ربم نیست دیگه نه ترسی دارم ونه نگرانی وهرچه شرایط بیرونی بد باشه واطرافیانم برام دلیل ومدرک بیارند شاید کاری نتونم بکنم ولی حداقل آرامشم را حذف میکنم ومیدونم در زمان مناسب خودش کارها را درست میکنه
واما در مورد داستان قربانی کردن حضرت اسماعیل توسط حضرت ابراهیم استاد وقتی شما فرمودین کدام یک از ماقادریم تا این اندازه تسلیم باشیم که فرزندمان را قربانی کنیم به وضوح پشتم لرزید وگفتم چقدر منی که ادعای توکل وتسلیم را دارم ایمان وباور ندارم وبی دلیل نیست که حضرت ابراهیم به این درجه رسیده که خداوند از ایشان در قرآن اورا اسوه حسنه میخواند به جرات میگم استاد من آنروزی که به اصرار یکی از دوستان فقط بخاطر رودربایستی که باهاش داشتم عضو سایت شدم وجسته وگریخته به سایت سر میزدم وقتی فایل فقط روی خدا حساب کن رو گوش دادم تحولی در زندگیم رخ داد ولی از لحاظ فرکانسی در مدار دریافت ودرک خیلی چیزا نبودم ولی چیزی که دواین دوسه ماهی که بصورت مداوم تو سایت بودم نمیگم تمام فایلهارا گوش کردم وحتی محصولاتم هم که فقط اوایل یه دور گوش کردم تازه دارم یاد میگیرم چطور باید عمل کنم باید تعهد داشته باشم بوضوح خدارا احساس میکنم میتونم بگم هرروز بخاطر داشتن سپاسگزارم ازش، من آمدم خدا را پیدا کنم ولی در کنارش با دیدن فایلهای سفر به دور آمریکا وسریال زندگی دربهشت خواسته هام راشناختم ،فهمیدم از همه جنبه های زندگیم نیاز به تغییر دارم تازه دارم یاد میگیرم ذهنم را کنترل کنم تازه دارم با تمرین ستاره قطبی معنی خالق زندگی خود بودن را میفهمم تازه دارم یاد میگیرم نیازی نیست در برابر رفتار دیگران واکنشی عمل کنم یا بحث کنم یا بخوام توجیه کنم هرچندکه هنوز اول راهم ونیاز به تکامل دارم وهنوز گاهی وقتها مثل گذشته رفتار میکنم ولی خوشحالم که اینجام خداروشکر میکنم که به این مسیر هدایت شدم خداروشکر که چقدرمقاومت ذهنیم به شما وخانم شایسته(البته بخاطر باورهای غلط وقضاوت کردنها الکی) کم شده خداروشکر که دارم یاد میگیرم نه برای خودنمایی بلکه از صمیم قلبم سپاسگزار شماو دوستان باشم یاد گرفتم تا آگاهیهای فایلی رادرک نکردم وبه عمق مطلب پی نبردم برا اینکه نشون بدم شاگرد زرنگ هستم کامنت نزارم یعنی تا ارتباط نگیرم با محتوی فایل نمیتونم احساسم وآگاهیم را بنویسم خداروشکر بدون اینکه بخوام فقط با یکم کار کردن روی خودم درهایی از نعمت (سلامتی،عشق،ثروت،حال خوب )به رویم باز شد
خدایاممنونم ازت ومنم استاد چیزی که از شما یاد گرفتم وهرلحظه از خودش میخوام اینکه فقط خودش را داشته باشم دروجودم جاری باشه وحسش کنم وایمان دارم خدا بتنهایی برام کافی است
دوستتون دارم از صمیم قلبم
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند باشید
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
روز سوم سفرنامه
استاد یه سوال دارم شما چطور انقدر راحت صریح رک جواب سوال تو ذهن منو میدین
واقعا در تعجب هستم و خدا رو شکر میکنم و هر روز بهم ثابت میشه راهم درسته
استاد شاید باور نکنید شاید هم برای شما عادی و خنده دار باشه
ولی چند روزی بود که ذهنم مشغول یه سوال بود اونم اینکه حالا که کسب و کارم تو محیطی که هستم جا افتاده و به درآمد 4و5 میلیون رسیده و همه موارد کامل شده آیا کار درستی هست جمع کنم و برم تو شهر بزرگ و ادامه بدم و یجورایی تو یه شهر بزرگ از اول شروع کنم تا به درآمد بالا چند صد میلیونی برسم اگر برم و مشتری نداشته باشم چی اگه برم شاگرد مثل شاگرد های حالا درست و حسابی گیرم نیاد چی اگه افرادی که حالا تو سالنم کار درجه یک تحویل مشتری میدن دنبالم نیان یا مثل اینا پیدا نکنم چی و…. ولی استاد شما با یک فیلم ظبت شده که معلوم نیس تو چند ماه گذشته بوده خیلی راحت و صریح جواب منو دادی مثال جواب شما به معلمی که پیشنهاد دادین بره تو یه شهر بزرگ تا درامد بیشتری داشته باشه جواب شما که همه چیزو باید سپرد به رب العالمین درسته اینا جواب شما بود بود به سوالی که من تو ذهنم داشتم
خدایا شکرت بابت داشتن همچین استادی
من هم مثل ابراهیم توکل میکنم بخدا و جابجا میشم
از شما استاد عزیز خیلی خیلی ممنونم بابت این هدایت
خدایا میخام خیلی سریع خیلی آسان و خیلی شاد زندگی مرفه و درآمد چند صد میلیونی و زندگی با آرامش و شاد و تجربه کنم الهی امین
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم در این سایت
روزسوم، روزشمار تحول زندگی من!
چه اسم پر معنایی، برای این فایلها در نظر گرفته شده،واقعا مناسبشون هست مریم جانم..
باهربار دیدن این فایها تحول تازه ای توی وجود من رخ میده، من هربار این فایل رو گوش میکنم اشک میریزم، از حد تسلیم بودن ابراهیم در برابر خداوند، از حد اعتمادش به خداوند، از حد عشق ومودت ودوستی که بین خداوند وحضرت ابراهیم برقرار بود….
من کلا یه دفتر دارم که توش داستانهای قران رو نوشتم وهربار میرم سراغشون میخونمشون وکیف میکنم از مثالهایی که خداوند از پیامبران گذشته واز عالم غیب برای حضرت محمد اورده تا هرکسی هدایت شد به این کتاب بدونه که اصل چیه چطوری شکل گرفته، کلا داستان فرستادن رسولان هدایت کننده چی بوده؟ پیامبران چه کسایی بودن چه ویژگی هایی داشتند وچی شد که برگزیده شدن بعدش چطور تحت حفاظت ومراقبت خداوند هدایت شدن تا امر پروردگارشون رو اطاعت کنند و خواسته ی خداوند رو به اجرا دربیارن….
ابراهیم…خدا در مورد ابراهیم هربار میگه، او موحد بود ومشرک نبود، او خلیل الله بود، او بردبار بود و متواضع وفروتن، اوتسلیم بود در برابر امتحانات الهی وخواست خداوند و….
همین ابراهیم وقتی بدنبال خدا میگشت رفت سراغ ستاره ها، سراغ ماه، سراغ خورشید، بعد دید نه اونا نمی تونن خدا باشندچون از دیده ناپدید میشن، همیشگی نیست وقتایی هستند وقتایی نیستند وگفت: من ربی میخوام که همیشگی باشه، پایدار باشه، وهمینطور بدنبال خدا وربش میگشت تا خداهم خودش رو از طریق خوابهای ابراهیم و از طریق فرستادن فرشتگانش برای دادن مژده فرزند به ابراهیم، برای ابراهیم نمایان کرد و بهش قوت قلب داد، بعد ابراهیم ازش در مورد زنده شدن مردگان پرسید بعد خدا گفت ایا باور نداری؟ ابراهیم گفت: میخوام ایمانم قویتربشه دلم قرص بشه، بعدخدا گفت: برو چندتاپرنده متفاوت رو سرببر تکه تکه کن اونهارو باهم قاطی کن وهربخشیش رو روی کوهی بذار وبعد صداشون کن، وابراهیم دید که به اذن خدا پرنده ها زنده شدن وبه سمتش برگشتن…
خب باز خدا تعریف میکنه،عموی ابراهیم که حکم پدر رو براش داشت برضد ابراهیم عمل میکرد وابراهیم چون دلسوز ومهربان بود عموش رو نصیحت میکنه که بت پرستی رو رها کنه ولی عموش قبول نکرد وگفت: من چیزی رو می پرستم که دیدم پدران ونیاکانم می پرستند!
وخدگفت: ابراهیم ازش کناره بگیر، وابراهیم عموش رو بخدا سپرد و ازش فاصله گرفت، وباز دشمنان ابراهیم میخواستن ابراهیم رو نابود کنند ابراهیم رو توی اتیش انداختند تا از دست ارشاد وراهنمایی هاش ودعوتش به خدا پرستی، خدایی که دیده نمیشد، شنیده نمیشد، راحت بشن باز همون خدا به اتش دستور میده که برای ابراهیم سرد وبی خطر باشه ونجاتش میده…
وباز بهش الهام میکنه همون فرزندی رو که در پیری به تو وهمسر پیر ونازات عطاء کردم باید سرببری، وابراهیم تسلیم وار میاد این عمل رو انجام بده که خداوند وقتی این حداز تسلیم بودن ابراهیم رو می بینی براش گوسفند میفرسته برای قربانی کردن و اینطور شد که ابراهیم دوست خدا بود وحالا بعدگذشت هزاران سال هنوز اسطوره هست ونام نیکش و روش خداپرستی وزندگیش الگوی همه ی جهانیان هست…
اینارو گفتم تابگم ابراهیم هم یکی بود مثل من ومثل شما ومثل دیگران، اما فرقش این بود که به جای گوش دادن به صدای ذهنش به صدای قلبش گوش میداد، نشونه ها رو دنبال میکرد، دنبال الهاماتش بود و به دنبال منبع ای که ازش اومده بود و نرفت دنبال انچیزی که بهش دیکته شده بود باورهای اشتباه، کور کورانه اطاعت نکرد نخواست همرنگ جماعت باشه، اندیشه کرد در کار وبار جهان هستی، وجهان هستی هم هدایتش کرد، ابراهیم هم کم کم به یقین رسید و کم کم ایمان اورد تا به اون درجه از تسلیم بودن محض رسید، ما چی؟ ما چقدر می تونیم مثل ابراهیم رفتار کنیم؟!
چیزهایی که من از آموزه های شما استادعزیزم یادگرفتم انقدر زیاد هست که نمیشه عنوان کرد ویکیش همین سپردن تمام اموراتم به خداوند هست، وتسلیم بودن در برابر خواست وارادا اش اونم تازه 10 درصد، ومن به اندازه ی 10 درصدم عنایت ورحمت ولطف خداوند رو دزیافا میکنم به شکل سبلامتی به شکل ارامش به شکل معنوییات به شکل ثروت ودارایی ….
منم از ابراهیم از شما یادگرفتم اندیشه کنم بدنبال حقیقت باشم وتوی این دنبال حقیقت گشتن باید یه چیزهایی رو قربانی کنی، تمام باورهایی که از گذشته داشتی واشتباه بوده حتی اگر پدرومادرت وخانوادت کل مردم بگن درسته، مثل الان که تا اسم خدا وشکرگزاری میاد مردم بی عقل میگن کدوم خدا از کدوم خدا حرف میزنی؟ بابت چی تو زندگیت شکرگزاری؟ اگه خدا بود که انقدر بدبختی وفلاکت وگرونی وجنگ و ..نبود…
اگر خدا بود که مرگ عزیز و طلاق وجدایی و کلاهبرداری و ورشکستگی و….اتفاق نمی افتاد بیماری ودرد رنج نبود…خدای تو کیه کجاست چطوری بهش رسیدی؟ حالا مگه برات چیکار کرده ماکه چیز خاصی توی زندگیت نمی بینیم!!!!!
خدارو هزاران بارشکر که من توسط اموزه های شما کم کم مثل ابراهیم خدامو پیدا کردم وبهش رسیدم وحالا مورد رحمتش قرار گرفتم طوریکه انگار توی این جهان فقط من هستم وخدایی که زود اجابت کنندس، نگهدارنده ومحافظت کنندس، حمایت کننده وصاحب اختیارمه، روزی دهنده ی بی منتی هست برام که روزی وبرکتش به شکل سلامتی وارامش وعشق وحس رضایت وخوشبختی وبه شکل پول ودارایی در زندگیم جاری وساری هست، چیزیکه من هیچوقت قادرنبودم بدون حمایتش داشته باشمشون اونم در نهایت رضایت قلبی….
من کم کم سپردم کوله بار زندگیمو به خداوند وکم کم هم نتایج عالی از راه رسیدن وهربار خداوند خودش وعظمتش رو به شکلی بهم نشون داد تا ایمانم قویتر بشه، شکر الله الان در جایگاهی هستم از حدایمان که دنیا زیر ورو بشه، حتی اگه همه چیزم رو برای امتحان ازم بگیره، هر اتفاقی بیفته من یقین دارم برام بهترینه من یقین دارم دوباره بهم میده، بهتر وبشترش رو، از عشق از محبت از پول وثروت از سلامتی از امنیت وارامش…
واقعا چرا باید فکر کنم که چیزی در این جهان نابود شدنی هست؟! مگه کم دیدیم که خدا چیزی رو از روی مصلحت ازمون گرفته یا ما با ناشکری از دستش دادیم ولی چون میدونستیم منبعش کجاست ودهنده وگیرندش کیه اعتماد کردیم وحتی تواوج ناامیدی بهترشو بهمون داده…
این اتفاقات کی میفته وقتی فارغ از دید این زندگی زمینی بهش نگاه کنی، وقتی نگران قصاوت مردم نباشی وبه قول شما زنده از قضاوت مردم بیرون بیای، وقتی روی هیچ چیز ادمها حتی پدرومادرت حتی همسرت حتی فرزندانت حساب باز نکنی حتی روی قدرت خودت روی علم خودت روی دارایی و شهرت ومقام خودت روی هیچ کس وهیچ چیز حساب باز نکنی..
وقتی نخوای ماسک بزنی، وقتی حاشیه هارو پس بزنی وبه اصل بچسبی اصلی که میگه این زندگی زمینی واین دنیای ماد دنیای تضادهاست، شب وروز بدو خوب، زشت وزیبا …هستند وجود دارند وگریزی ازشون نیست ..
ولی توی همین دنیای مادی می تونی با مثبت نگری با توکل با سپاسگزاری با نزدیکی ودوستی با خداوند با انجام سهم ونقشی که توسط الهامات دریافت میکنی از کوچیکترین چیز توی زندگیترو بسپاری بهش وخیالت راحت باشه که بهترینهارو نصیبت میکنه، مثل آیا الان این غذا رو بخورم برام خوبه یانه، اینجابرم یانه؟ هدایت وکمکت میکنه تا برسه به چیزهای بزرگ مثل درمان بیماریهای سخت ولاعلاج مثل بازگشت ثروت به زندگیت مثل عزیز شدن در پیش چشم مردم ومورد احترام بودن..تا درک حقایق جهان هستی وشناخت خودش ونزدیکی به درگاهش…
وهرکسی به اندازه ایمانش وتسلیم بودنش معجزه می بینه حمایت میشه واز قدرت وثروت وامنیت وارامشش ونعمتهاش بهرمند میشه…
الهی هزاران بارشکر الله مهربان رو که منو در این مسیر روشن قرار داده وهرلحظه هدایتم میکنه چون تنها خودش هست که بر نیت ها و اونچه که در دلها میگذره اگاه هست
انشالله هممون هرلحظه وهمیشه در پناه امن خداوند باشیم
به نام رب فرمانروای جهانیان
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته عزیزم و همه دوستان گل
امتحان الهی …
وقتی بهش فکر میکنم حقیقتا نگران میشم ترس دارم و من میدونم که ترس از سوی شیطانه ولی بازهم انگار نمیشه
نمیدونم یه نجوایی میگه الان که به طور جدی شروع کردی برای تغییر شخصیتت و میخوای که از اهدنا اصراط المستقیم باشی باید بدونی که در این راه کلی عذاب میکشی و سختی
و یه نجوایی میگه اگه میخوای خب همینطور بمون ! برو مثل چند روز پیشت بی حوصله نا امید سردرگم و خوددرگیر که مدام داره خودشو سرزنش میکنه که چرا با این همه اطلاعات که یاد گرفته زندگیش تغییر آنچنانی رخ نداده برو و همون شیوه رو ادامه بده
و من گفتم دوست دارم خوب زندگی کنم حالم خوب باشه این اطمینانی و آرامش خاطری که دارم تا لحظه ی مرگم احساس خوب باشه
خیلی خوبه که یک قدم از اونجایی که هستی فاصله بگیری و به خدا نزدیک بشی
آرام آرام
من به این نتیجه رسیدم که من دارم زندگیم رو خودم میسازم و اگه شرایطی پیش بیاد که مطمئن باشم چنین فرکانسی ارسال نکردم اون امتحان الهی بوده پس
که ایمان من رو بسنجه و اگه تونستم به موفقیت بیشتری میرسم
و به خودم میگم خدا به هرکی به اندازه ای که میتونه تحمل کنه امتحان میده و من از چه میترس؟ وقتی مطمئنم که هزاران هزاران چیه میلیون ها فاصله دارم تا مثل ابراهیم آزمایش بشم !
استاد وقتی آدم با تمام وجودش به خدا اعتماد داره چقدر همه چیز براش فوق العاده پیش میره چه حس رهایی و نابی داره
من هم تلاش میکنم که به خدا اعتماد 100درصد داشته باشم اونوقت این چنین نگرانی هایی هم ندارم اونوقت ناراحت نمیشم اونوقت دوست و رفیق خدا میشم
من هنوز اول مسیرم و توی این مسیری که پا گذاشته ام سراسر خوشبختی و حال خوب است
من به نجوای شیطان که میترسونه و دعوت میکنه من رو به راه خودش به خدا پناه میبرم و از خدای مهربانم میخوام که هدایتم کنه
به راستی که شرک همانند مورچه بر روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب پنهانه
و من چقدر شرک داشتم و غافل بودم
حالم دگرگونه من یکبار دیگه هم این فایل رو گوش داده بودم ولی انگار برای اولین بار بود که میفهمیدم
در پناه الله شاد و سلامت و ثروتمند باشید