«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 120

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محبوبه مهدوی گفته:
    مدت عضویت: 1079 روز

    سلام استادجونم الان ساعت 4:25دقیقه شب هست و من امروز برای تفریح به همراه خانواده م اومدیم روستای پدری خونه یکی از اقوام که لطف کرد کلیدخونش رو در اختیارمون گذاشت.. و من با کلی شوق وذوق به همراه همسرم وفرزندم اماده شدیم در بدو ورود تا رسیدیم برق خیلی ضعیف شداب قطع شد ومردها رفتن از چشمه اب اوردن و ما متوجه شدیم که سه ماهه خودشون به ویلاشون سر نزدن وخونه سه ماهه جارو نخورده وممکنه پر از جک و جونور باشه و من که کلا یکم شخصیت تمیز و کمی وسواس گونه دارم کنترل ذهن برای من دشوار شد الان که دارم مینویسم ساعت 4.5صبح من از ترس اینکه بچم رو توخواب. حشره موزی نزنه خواب به چشمم نیومد در حالیکه همسرم و فرزندم و بقیه اعضای خانواده در خواب ناز بسر میبرن خداروهزاران بار شکر

    استادتو دلم این نجوا ها غوغا بپا کردن از هر سمتی هجوم اوردن و خواب رو از چشام بردن… استاد همش تو دلم میگفتم محبوبه الان وقت کنترل ذهنه توی شرایط بظاهر سخت اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی یعنی تو بردی یعنی تونستی از تقوا پیشگان باشی استاد عزیزم اومد روی سایت و نشونه رو زدم واین فایل اومد خدا گفت بسپارش به من دیوونه… خدا باهام حرف میزنه خدا داره باهام حرف میزنه خداااااا ممنونم که منو یادته چرا من یادم میره که تو انقدر بهم نزدیکی چرا یادم میره که گفتی من اجابت میکنم دعای کسی که من رو صدا بزنه…خدای من ممنونم ازت استاد ازتون ممنونم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    زهرا نبیشی گفته:
    مدت عضویت: 868 روز

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته ی عزیز

    با توکل به خدا میخوام اولین ردپای خودم رو برجای بذارم و تجربه ی امروزم رو برای شما دوستان بگم.

    چند وقت پیش من جای مشغول به کار شدم ولی نه حقوقم مشخص بود و نه قراردادی بسته شده بود ولی میترسیدم که اگه از اون کار استعفا بدم نتونم کار پیدا کنم بعد دوهفته با کارکردن روی خودم نشونه هایی دریافت کردم که این جا به دردم نمیخوره و قدرم رو نمیدونن و با اینکه هیچ ایده ای نداشتم کجا قراره برم استعفا دادم.این رو هم بگم که من شغلم آزاده و توی زمینه ی زیبایی تازه کارم رو شروع کردم.(کار ناخن میکنم)

    بعد یک روز از استعفام یه آگهی دیدم که سمت شغل به کارم مربوط نبود(کارمنشی توی سالن زیبایی) ولی حسم میگفت تماس بگیرم این رو هم بگم که من هر روز سعی داشتم حس لیاقت رو به خودم بدم و یادم باشه توکل کنم.

    با اون شماره آگهی تماس گرفتم و هماهنگ کردم برای امروز .با اینکه عقلم می‌گفت که به درد این کار نمیخوری، تو نمیتونی، اونا تورو قبول نمیکنن ،اصلا هدفت چیه واس این کار و هزاران فکر منفی میومد به سرم ولی من سخت داشتم میجنگیدم با ذهنم..

    امروز صبح درحالی که داشتم آماده میشدم برم هنزفری گذاشتم تا آهنگ گوش بدم بین آهنگ های این فایل که دانلود کرده بودم به صورت صوتی اومد (قبل این فایل کلی فایل اومدن بود ولی من رد میکردم و آهنگ گوش میدادم) یه حسی بهم گفت اینو گوش کنم با اینکه نمیدونستم کدوم فایله ولی یه صدایی توی دلم گفت این آهنگ قراره هدایتت کنه…

    تمام زمان آماده شدنم و رسیدن به اون مکان فایل رو گوش دادم و به خودم گفتم توکل کن ،ایمان داشته باش، همان جوری که حضرت ابراهیم ایمان واقعی داشت سعی کن یه قطره از اون ایمانو داشته باشی،تو لایق بهترین ها هستی…

    وقتی به محل مصاحبه رسیدم با دیدن نفراتی که توی صف مصاحبه بودن یکم افکار منفی اومد با خودم گفتم من اینجا چیکار میکنم ولی همون لحظه گفتم صبر داشته باش ایمان داشته باش

    بعد یه خیال بافی محال کردم که کاش بگه بیا این زمینت ای که تخصص داری کار کنی و بی اختیار از این فکر خوشم اومد ولی مغزم میگفت نه کلی نیروی دیگه هستن از تو وارد تر …ولی با تمام توان ایمانمو نگه داشتم نذاشتم فرو بریزه…

    وقتی رفتم برای صحبت ،گفتم که من طراحی میکنم و کار ناخن میکنم ولی خب اون شخص اول جدی نگرفت و بهش گفتم میخوایید کارامو ببینید و کارامو نشون دادم وقتی کارامو دیدم انگار برق از سرش پرید خشکش زد گفت عالیه عالیه فوق العادس تو کار منشی رو بیخیال شو بیا از شنبه کار ناخن انجام بده. از هیجان اون منم به هیجان افتادم و گفتم من این کارمو بدون آموزش توی یه هفته تمرین انجام دادم .اینقدر ذوق زده بود که سریع بلند شد و توی سالن اعلام کرد که قراره از شنبه بیاد برای کار و آموزش هم نیاز باشه بهش میدم…

    تمام راه به این فکر میکردم که اینم پاداش ایمانت …

    کاری که فکر میکردی محاله مثل آب خوردن خداوند برات حل کردن…

    جایی هدایتت کرد که قدر کارتو میدونن…

    میخوام هر وقت نا امید شدم یاد این روز بیوفتم که به چه راحتی همه چی برام حل شد‌…

    خدایا شکرت که هدایتم کردی‌‌…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    محمدصادق امام بخش زاده گفته:
    مدت عضویت: 1586 روز

    سلام به دوستان عزیز

    روز سوم روزشمار تحویل زندگی من

    امروز در مورد حضرت ابراهیم و عید قربان صحبت شد، ابراهیم پدر انبیا بوده و در قرآن خداوند گفته ابراهیم دوست من هست، یعنی به مرتبه خلیل الله بودن رسیده. ای شخصیت انقدر ایمان داشته و انقدر توکل داشته که وقتی خداوند بهش الهام می‌کنه که باید برای رسیدن به هدفت فرزندت رو قربانی کنی و اون رو سر ببری میره و این کار رو انجام میده و این نشون میده که این انسان چقدر توکل و ایمان داشته و چقدر هم شجاع بوده که انقدر قاطعانه به الهاماتش عمل میکرده. یعنی ابراهیم کسی بوده که حرف نمیزده، ادا در نمی‌اورده و به معنای واقعی به الهاماتش عمل میکرده اون هم در مورد فرزندش که موقعی که شیرخواره بوده توی بیابان رهاش کرده بوده، وقتی من به این موضوع فکر میکنم میگم که این بچه و اون مادر بچه چطور می‌تونستن اصلا به ابراهیم این اجازه رو بدن که باهاشون حرف بزنه چه برسه به اینکه درخواست کنه میخوام سر بچه رو ببرم. شاید هر کس دیگه‌ای بود کلا از ابراهیم فاصله می‌گرفت و میگفت تو من رو تو کودکی تنها گذاشتی و مادرم رو و من بدون پدر بزرگ شدم و بهم فشار وارد کردی و این جور حرف‌ها. حالا ببینید ابراهیم تو چه مداری بوده که خودش رو سرزنش نمی‌کرده و خجالتم نمیکشیده و با ایمان رفته گفته میخوام سرت رو ببرم و قربانیت کنم در راه خداوند! نمیدونم من درست شرایط رو درک میکنم یا نه ولی اگر من جای اسماعیل بودم شاید رفتار بدی میکردم با ابراهیم. آرامش اسماعیل و اینکه میگه به امر پروردگارت رو اجرا کن هم برام خیلی جای فکر داره که اونم چه ایمانی داشته.

    نکته دیگه این هست که بین تمام پیامبرانی که ما در طول تاریخ داشتیم ابراهیم رو خداوند به عنوان الگو نام برده و نه محمد رو نه مسیح رو نه بودا رو و نه هیچ پیامبر دیگه‌ای، این نشون میده که ابراهیم درست ترین مسیر رو طی کرده و اون هم عمل ایمان داشتن به خداوند و عمل کردن به الهاماتش بوده و سوالاتی که از خداوند میپرسیده که تو قرآن هست و حنیف بودن ابراهیم هست که قدرتی به بت‌ها و آدم‌ها نمیداده و رفته اونها رو شکسته، شجاعت عظیمی که داشته که اصلا به دیگران قدرت نمیداده و کار خودش رو میکرده.

    درسی که از این فایل گرفتم این بود که ما ایمان نداریم. درگیر ترس‌هامون هستیم و می‌ترسیم که قدم برداریم.. می‌ترسیم که اگر لازمه شهرمون رو عوض کنیم شهرمون رو عوض کنیم، می‌ترسیم که وارد کاری بشیم که دوستش داریم، می‌ترسیم که اون چیزهایی که باید یادبگیریم.. اون مهارت‌هایی که باید کسب کنیم رو وقت بگذاریم و عشقمون رو دنبال کنیم و بریم یاد بگیریم و ایمان داشته باشیم که خداوند کمکمون میکنه که بتونیم یادش بگیریم، ایمان داشته باشیم که حمایت خداوند پشت سر ما هست، می‌ترسیم که حرکت کنیم و تسلیم خداوند نمیشیم که وعده موفقیت داده بلکه تسلیم نجواهای رگباری ذهن می‌شیم که جلوی حرکت کردن ما جلوی پیشرفت ما جلوی رسیدن به خواسته‌هامون رو میگیره. در یک کلام جلوی حرکت کردن ما رو میگیره در برابر تغییراتی که نتیجه‌اش بسیار مثبت هست در زندگی ما.

    امیدوارم خداوند کمک کنه به همه‌ی ما که ایمان و شجاعت پیدا کنیم و کمکمون کنه که الهامات رو بشنویم و بهشون عمل کنیم و بهترین نتیجه‌ها رو بگیریم. خدایا شکرت. عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    محدثه گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم زیبا.

    من این فایل رو از روزشمار تحول زندگی من فصل اول دیدم و چقدر برام جالب و پر نکته بود.

    همیشه از بچگی بهم میگفتن و الان هم میگن که تو چقدر سر نترسی داری و چه کارهایی میکنی.

    از بچگی همیشه به خدا توکل داشتم و همیشه وقتی با خودم میگفتم که خدا مراقبمه کارهام واقعا عالی انجام میشده یا از یک کار شری در امان میموندم.

    نوجوان که بودم همیشه نماز هام اول وقت و در مسجد محله میخوندم و خودمم تنهایی بدون کسی میرفتم مسجد و بر میگشتم و از همون زمان به حرف کسی اهمیت نمیدادم و کاری که حسم بهم میگفت درسته انجام میدادم.

    هر چند منم مصون از علف‌های هرز منفی‌نگری نبودم و نیستم اما همیشه از خدا خواستم از همون بچگی ، که کمکم کن بتونم از زندگی لذت ببرم.

    زمان‌هایی که رابطم رو با خدا تقویت میکنم و ایمان من قویتر میشه نتایج جالب و عظیمی میگیرم و زمانی که ذهنمو کنترل نمی‌کنم دوباره اسیر افکار منفی میشم.

    قبلا تصور میکردم این طبیعیه که گرفتار افکار منفی بشم، اتفاقات بد پیش بیاد و…. اما از وقتی با شما آشنا شدم دیدم نه، طبیعی نیست که به اتفاقات بد عادت کنم. اگر من بر بدبختی و سختی ها آسون بشم خدا هم منو در همون جهت حمایت میکنه و اگر در جهت خوشبختی و آسانی ها حرکت کنم خداهم بر همون جهت هدایتم میکنم.

    خدایاشکرت که همیشه هدایتم میکنم و بهم قدرت انتخاب دادی که چه چیزی رو انتخاب کنم، فقر یا ثروت، آرامش یا استرس، بیماری یا سلامتی و….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1646 روز

    به نام خداوند حکیم

    سلام و عرض ارادت خدمت آقای عباسمنش استاد گرانقدرم و مریم خانم عزیزم و دوستان گرامی

    همیشه با امید به رحمت الهی زندگی کرده ام ، شاید بهترین قوانینی که در طول عمرم رعایت کرده ام ، همین امیدواری بوده ، و نتایج بسیار زیبایی هم گرفتم از امیدواری به خدا ، سپردن امورم به خدا خیلی نتیجه گرفتم ، ان شاءالله روز های آینده در طول سفرمون ، تعریف میکنم.

    اما با تغییر مدارم ، مدل امیدواری هایم نیز قوی تر و با احساس آرامش بیشتری شده است.

    راستش هنوز به مرحله تسلیم شدن کامل نرسیده ام .

    خیلی چیزها رو رها کردم ، اما هنوز تقلا میکنم ، حتی در ذهنم.

    به خدا و رحمتش ایمان دارم ، ولی به توحید عملی نرسیده ام ، ان شاءالله به اونم می رسم .روی خودم کار میکنم ، روی باورهایم ، یقین دارم نتیجه میگیرم .

    همان امیدواری هایم بود ، که به این مسیر الهی ، به این خانواده ی باعظمت، هدایت شدم .خدا را سپاسگزارم

    خیلی از صحبتهای استاد ارجمندم در این فایل ، نیایش است ، جملات تاکیدی مثبت است .

    آنها نوشته ام ، با صدای خودم ضبط کرده ام ، گوش میکنم و لذت می برم .

    تکرارشون به روح آدم جلا میده ، پاکسازی میکنه ، آرامش میده .

    خدایا شکرت عاشقتم.

    درپناه نور و عشق الهی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مریم دیناشی گفته:
    مدت عضویت: 1098 روز

    خدا جونم ممنونم که یک روز زیبا و عالیه دیگه بهم هدیه دادی تا در این کره خاکی سلامت شاد موفق و در کنار عزیزانم با آرامش زندگی کنم.

    مبحث توحید ،توکل و ایمان واقعی که به عمل بیانجامه بنظرم سیر تکاملی خودش رو داره

    یعنی من در این مسیر در یک سطحم ،استادم در سطحی دیگر و ابراهیم در سطحی دیگر

    مادامی که با توکل واقعی با ایمان واقعی پا در ناشناخته ها گذاشتم و بر ترس هام غلبه کردم خداوند بسیار زیبا جوابم رو داده.

    همه ی ما در این مسیر هنوز راه داریم که مثل ابراهیم این چنین و به این درجه از توحید و تسلیم بودن برسیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    مهلا کیان گفته:
    مدت عضویت: 911 روز

    سلام

    روزسوم فصل اول

    بازم موضوع موضوع توحیده وچقدراین موضوع برام جذاب شده و آرامشی رو دارم باهاش تجربه میکنم که قسم میخورم هیچوقت تو زندگی نداشتم.

    اتفاقاامروزداشتم بایکی از اقوام که تو این مسیره راجبش صحبت میکردیم و چقدر روز خوبی داشتم واقعا صحبت کردن و گوش دادن به این حرفا حال منوخوب میکنه،امروز روز سختی داشتم وخیلی خسته بودم ولی از اونجایی که علاقه زیادی به عزت کلام و انجام تعهداتم دارم فایل رو باز کردم و گوش کردم و کامنت گذاشتم واین کار باعث میشه احساس کنم چقدر این مسیر نابه،چقدربکره که باعث میشه هر روز نه ،هرساعت نه ،هر دقیقه فقط بخوام که متصل باشم بهش،انقدر که دچار آلزایمرشدم دیگه چیز زیادی از گذشته حتی یک روز قبل به یادم نمیاد چون راجبش حتی یک دقیقه هم فک نمیکنم،فقط این خلوت و هرلحظه با اون بودن نشاط ولذتی بهم میده که دیگه دلم نمیخوادمدل دیگه ای باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    User گفته:
    مدت عضویت: 1465 روز

    سلام استاد جانِ جانانم و سلام استاد شایسته عزیزم

    روز سوم سفرنامه من‌

    اینکه من چقدر تسلیمم،بنظرم خیلی کم ،اتفاقا من همیشه در تقلا بودم،امروز با خواهرم صحبت از مهاجرت شد،گفتم مهاجرت بمن همیشه استرس میده،خواهرم گفت چون همه مهاجرت های زندگیت از روی اجبار بوده،جهان مجبورت کرده،من اقدام کردم اما با ترس و غصه و رنج فراوان و عذاب،من یک بار در سن 19 سالگی بخاطر دانشگاه مهاجرت کردم علرغم همه وابستگی ام به خانواده،یک بار در سن 26 سالگی بخاطر کار،یک بار دیگر در سن 34 سالگی ان هم بخاطر کار،اما قشنگ ترین مهاجرت من در سن 29-30 سالگی بود که تنها خاطره من از مهاجرت هست که نه تنها با عذاب نبود بلکه با لذت و شوق فراوان بود،من با خودم فکر کردم دیدم چون تسلیم نیستم چون مثل حضرت ابراهیم نیستم که طفل شیرخواره را با مادرش در بیابان بتونم رها کنم و ایمان داشته باشم که خدا حافظشان هست،طفل چیست من حتی نمیتوانم در این سن پدر مادرم را رها کنم،خدایا من کجا هستم و بنده های محبوبت کجایند،7-8 ماه پیش که تازه به صورت مسمتر به سایت سر میزدم مغزم پر از حرفهای استاد در مورد مهاجرت بود،اما حرفهایی که بهشان ایمان نداشتم،میگفتم دوست دارم از کشور مهاجرت کنم چون مهاجرت های قبلی من همه در داخل کشور خودم بودند اما بعد متوجه شدم من میترسم از مهاجرت من میترسم از رفتن به دل ناشناخته،با اینکه خیلی راحت میتوانم با ادم ها ارتباط برقرار کنم و دوست پیدا کنم،دلیل این ترس از عدم ایمانه،ایمان به اینکه خدا هدایتگر و حافظ منه و با توکل به او راهها باز میشود،من هنوز مثل ابراهیم نیستم تا وابستگی هایم را قربانی کنم،چقدر اعتراف به اینها سخته،اما خوشحالم که متوجه میشوم و ان شالله خدا هدایتم میکنه تا مسیر رشدم را طی کنم و مثل ان مهاجرتم که سرشار از شورُ شوق بودم و زندگی در ان شهر که قبلا از آن همیشه ازش فوبیا داشتم تبدیل شد به قشنگترین خاطرم و ان شهر جز دوست داشتنی ترین شهرها برای من،به خودم گفتم درسته سایر مهاجرت هایم با رنج بوده اما من توانستم مهاجرت زیبایی هم داشته باشم ان هم وقتی بود که آن زمان در تسلیم ترین حال روحی خودم زندگی میکردم،باز هم بابت این فایل های بینظیر سفرنامه هم از لحاظ محتوا هم دسته بندی بینهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2198 روز

    خدایا شکرت برای آگاهی امروزم

    ردپای من در روز سوم تعهد

    توی فایل امروز استاد در مورد رها کردن فرزندان صحبت کردن

    اخخخ ک من چقدر توش مشکل دارم

    اینقدر بهش چسبیدم و حرص خوردم و تارک دنیا کردم خودم بخاطر درس پسرم

    اینقدر بخاطر درسهایی که توی زندگی اینده اش هیچ کاربردی نداره اون تحت فشار کذاشتم که بچه ام به قول استاد برای حفظ ازادیش ب بدترین شکلها با من برخورد میکنه و من از خودش میرونه

    تا قبل از اگاهی ها ورد زبانم این بود:

    دستم نمک نداره و قدرنشناسی

    ولی واقعا عمیق ک بشم و تو وجودم دنبال دلیلش بگردم ی حسی از ترس هست

    ترس از قضاوت ( شاید)

    که چون خودم ممتاز بودم

    و سالها ب بچه ها تدریس کردم ( معلم زبان انگلیسی هستم) الان بچه ی خودم از درس بیزاره ، در واقع من با خودخواهی خودم میخواستم بچه ام اون حس مثلا بالا بودن سر میون مردم برام تامین کنه

    اره ته دلم از حرف مردم خجالت میکشیدم ( از طرف دیگران فکر میکنم که : مهیار پسر خانم فلانیه هاا، اصلا درسش خوب نیس، رفتارش فلان طور… )

    و هنوز هم تو وجودم هست ولی دارم روش کار میکنم

    که نظر دیگران مهم نیست

    ارامش فرزندم و خودم مهمه

    شاید مسیر فرزندم از راه درس نباشه

    و اصلا اون همه درسی که من تو مدرسه و دانشگاه خوندم ی خطشم تو زندگی شخصی و شغلیم ب کارم نیومد

    چرا باید بهترین روزهایی رو که میتونم با فرزندم باشم بخاطر حفظ تاریخ و جغرافی و معنی کلمات فارسی تلخ و زهر کنم که همش اعصابم خرد باشه

    ( چون من از حس قربانی بودن و مورد ترحم بودن لذت میبرم، که دیگران بگن این زن تنها تو شهر غریببب با چ سختی بچه هاش بزرگ میکنه، واسه اینکه من الگو و نمونه ی زن و مادر تمام عیار باشم که همه ارزوشون)

    خدایا شکرت که تو این مسیر از زبان ادمها ب من گفتی که نچسبم ب این موضوع، رها کنم و توکل کنم ب حمایت تو

    شکر برای ی قدم دیگه از اگاهی امروزم

    خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

    ١٢ اردیبهشت ١4٠٢

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    نفیسه دشتی گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    بنام خداونددوست داشتنی م

    سلام خدمت استادعزیزم خانم شایسته ی مهربانم وهمگی دوستان

    چقدراین فایل زیبابودتک تک کلماتش برای من بودتاچندماه پیش اگه ازم میپرسیدن هدفت توزندگی چیه میگفتم خوشبختی وموفقیت بچه هام واینقدر روی اونهاحساس بودم اینقدرمن براشون تصمیم گرفتم اینقدرمراقبشون بودم که بهترین امکانات روداشته باشن بهترین جاهاتحصیل کنن همیشه اولویت اول زندگیم اونابودن ازخودم میزدم تابه اونابرسم هیچوقتم نتونستم کافی باشم همشم بخاطره اینکه تسلیم نبودم نتونستم بارهاموبخدابسپرم ایمان به خدابه معنای کامل نداشتم ولی ازامروزبه بعدبه خودم قول میدم واینجامینویسم تایادم بمونه خدایامن بچه هاوآینده شونوبه دستان پرقدرت خودت میسپارم ورهازندگی میکنم ومطمعنم توبرای همه کافی هستی دوس دارم منم مثل ابراهیم باشم توکل کنم ایمان همه جانبه به خودت داشته باشم میخوام منم مثل استادباشم میخوام اولویت اول وآخرزندگیم خودم باشم خودم رومیسپارم به خداومیدونم همیشه بهترینهاروبرام درنظرداره .سپاسگزارم استادبابت این آگاهیهای بی مثل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: