«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 138
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
من هر آنچه دارم از آن خداست
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه
همه فایل های استاد عباس منش عالی و فوق العاده هستند ولی فایل های توحیدی یه سر و گردن از فایل های دیگه بالاتر هستند
اگر من بتونم تسلیم به معانی واقعی به درگاه خدا بشم به هر اندازه که توکل کنم و تسلیم بشم به چندین برابر بیشتر خدا هوای من رو داره در اصل با تسلیم شدن دارم ایمانم رو به خدا نشان میدهم
هر چقدر ایمانم قوی تر باشه یعنی اینکه بیشتر تسلیم هستم و زندگی من از همه جهات بهتر و بهتر هست کاری که حضرت ابراهیم انجام داد یه ایمان واقعی بود تا اندازه ای که خدا آتیش رو براش گلستان میکنه
همه ابعاد توحید زیبا و ریشه ای هست. ولی تسلیم شدن یکی از باور های قوی هست که میتونه دیگر باورهای اشتباه هم درست کنه
من خودم هر وقت از لحاظ دلی توکل کردم و همه چی رو سپردم به خدا کارهام بهتر انجام شده و هر وقت خودم خواستم کاری انجام بدم به زحمت افتادم
همه این داستان هم تو قالب شعری از مولانا میشه خلاصه کرد
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
سلام خدمت اساتید عزیزم و دوستان هم فرکانسی
آرزو هستم
من از بچگی جمله توکلت به خدا باشه رو زیاد شنیدم
جمله از تو حرکت از خدا برکت رو زیاد شنیدم
اما تنها در موارد محدوی معنای واقعی این جملات رو درک کردم
همیشه ترسهای درونی سد معبر میکرد جلو به ثمر نشستن این دو باور قوی
من حدود 5ماهه که با این سایت آشنا شدم نسبت به قبل احساسم بهتره اما هنوز خیلی جای کار دارم
تصمیمات بزرگی توی زندگیم گرفتم که همش با توکل بخدا شروع شد اما جاهای خیلی زیادی هم فرصتهای نابی رو ازدست دادم به خاطر همین باور نداشتن خدا
که او قدرت مطلق است و سکان جهان به دست اوست
خیلی جای کار دارم خیلیییییییییی
ان شالله که بتونم نتایج خوبی رو رقم بزنم که آینده از افتخاراتش در این سایت صحبت کنم
روز شمار زندگی من روز سوم
به نام خداوند جان و دل
سلام خدمت استاد عباس منش و همه عزیزان
تسلیم خدا بودن چقدر تو حرف راحت میگیم خدایا تسلیم تو هستیم و چقدر تو عمل ضعیف هستیم حضرت ابراهیم چه خالصانه خدا را عبادت کرد و چه خالصانه تسلیم او بود که حاضر شد واقعه تاریخی قربان را رقم بزند به قربانگاه برود سر بچه خودش ببرد کی میتواند در این حد تسلیم باشد واقعا لقب خلیل الله برازنده چنین انسانی هست خداوندا یاری ام فرما تا به توحید عملی و ایمان عملی و تسلیم بودن عملی برسم و روز به روز بهتر و قوی تر بشوم خداوندا دست یاری به سوی تو دراز کرده ام یاری و حمایتم کن تا بیشتر و بیشتر بهت اعتماد کنم و بیشتر و بیشتر به دل ترس هایم بروم و پیروز و موفق بشم خداوند تنها تو را میپرستم و تنها در مقابل تو تسلیم هستم و پیشانی بر خاک مینهم خداوندا تنها از تو یاری میطلبم خداوندا دوستت دارم.
استاد عزیز چقدر زیبا صحبت کردید و چقدر تسلیم بودن را توضیح دادید در جوامع ما خیلی ها هستند که بچشون شده خداشون تمام زندگی وقف آن فرزند شده خودش نمیخورد نمیپوشد نمیگردد وقتی ازش میپرسی چکار میکنی میگه جمع میکنم برای فرزندم خب تو وقتی زحمت میکشی باید خودت هرج کنی نه بچه خیلی ها فکر میکنند وقتی فرزندی می آورند باید دیگر از همه چیز خود بگذرند هدف خود را جمع میکنند زندگی خود را کامل و بصورت صد درصد وقف فرزند میکنند ولی باید یاد گرفت که در کنار بچه هم باید اهداف خودت را داشته باشی و برای خودت زندگی کنی و خودت را وقف بچه نکنی مهر و محبت با وابستگی و قدرت دادن به فرزند فرق دارد.
استاد از اون فایلها هست که باید بیشتر از صدبار گوش داد تا عمق مطلب را دریافت کرد باز هم تسلیم بودن واقعا چقدر تسلیم خداوند هستیم چقدر میتونیم بهش اعتماد کنیم که وقتی دستور بدهد فرزندت را قربانی کن بتونیم اعتماد کنیم و قربانی کنیم خداوندا قدرت تسلیم عملی بودن و اعتماد به خودت را هر روز در گفتار و رفتار و کردار و پندارم بیشتر و بیشتر بفرما الهی آمین
خداوندا سپاسگزارم بابت استاد عباس منش و تمام خوبی ها و زیبایی هایخکه در این سایت نصیب من کردی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
به نام خدای عزیز
سلام به همگی
ردپای من در سومین روز سفرنامه
_ چقدر استاد عالی در مورد موحد بودن و تسلیم بودن حضرت ابراهیم گفتن و این امید رو در دل ما زنده کردن که ما هم مثل حضرت ابراهیم میتونیم روی خودمون کار کنیم و به جایگاه های عالی نزد پروردگار عزیز و مهربان برسیم ،و یک انسان موحد باشیم و به پیشرفت در این مسیر زیبا ادامه بدیم .
_ خدا برای رشد و پیشرفت ما هیچ محدودیتی قائل نشده یعنی هر وقت به یه جایگاه عالی می رسیم ، بازم جایگاه های بهتر و عالی تری وجود داره که بهشون برسیم . مسیر رشد و پیشرفت ادامه داره و ما هرچقدر هم رشد کنیم باز هم میتونیم رشد کنیم و بهتر بشیم.
_ تنها با حرکت در مسیر درسته ، که میتونیم یه الگوی خیلی خوب باشیم . و حضرت ابراهیم چقدر عالی این مسیر درست رو پیموده و یک الگوی نمونه هست و بسیار قابل تحسین ، به خاطر این همه تسلیم بودنش در برابر خدا و این همه ایمان و یقینش به خدا ،امیدوارم که بتونم از حضرت ابراهیم و موحد بودنش الگو برداری کنم و در این مسیر زیبا گام بردارم .
_ اگه یه آدمی در جهان تونسته یه کاری رو انجام بده ما هم میتونیم اون کار رو انجام بدیم . استاد عزیز ، این حرفتون چقدر به دلم نشست و پذیرفتن این جمله ، واقعا چقدر میتونه اعتماد بنفس ما رو افزایش بده و در خود باوری به ما کمک کنه .
_ بریم تو دل ترسامون و حرکت کنیم و باور داشته باشیم که خداوند ما رو یاری میکنه و حامی ماست .
از خدای یکتا و مهربان سپاسگزارم که منو به این مسیر زیبا هدایت کرد ، تا خودم رو بیشتر بشناسم و در این مسیر زیبا گام بردارم .
به امید گرفتن بهترین نتایج
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و عشقم و مریم بانوی بینظیر و عزیزدل و همه ی دوستان دوست داشتنی و آگاهم
خدایا بینهایت سپاسگزارم برای این فضای روحانی که هر وقت از همه ی دنیا و دغدغه هایش و نجواهای شیطان خسته میشم میام اینجا و از همه ی دنیا جدا میشم و حالم عالی میشه و دوست دارم که تا آخر عمر همینجا باشم و تعلیم استاد رو ببینم و نوشته های مریم بانو رو بخونم و کامتتهای دوستان عزیزم رو با عشق مطالعه کنم و حالم بهتر و بهتر بشه.
من خیلی و با تمام وجودم هر روز تمام سعیمو برای کنترل گفتگوهای ذهنم و ورودی های ذهنم انجام میدم و سعی میکنم که زیباییها و نکات مثبت و تواناییها و موفقیتها و خوبیها رو ببینم ، به همه عشق بدم ، آسان بگیرم ، از لحظه ی حال لذت ببرم ، با خدا حرف بزنم و عشق بازی کنم و از هر خواسته و آدمی رها باشم و توجه و نظر دیگران برام مهم نباشه و همه ی توجهم به خدا باشه و مدام با خودم تکرار میکنم که یادم باشه و مطالعه و تمرین و گوش دادن فایل و نوشتن و قرآن خواندن و…
خلاصه که تقریبا بیشتر زمانم رو مشغول رسیدگی به خودم و باورهام و پاکسازی درونم هستم ولی گاهی اوقات نجوای شیطان چنان درون ذهنم جولان میده و حالمو بد میکنه که خیلی طول میکشه تا بتونم خالمو خوب کنم ، و هنوز در زمینه تسلیم بودن به خدا خیلیییی اشکال دارم به ویژه در بعضی از زمینه ها مثل زمینه ی پیشرفت در کارم و یا پولسازی و ساختن باورهاشون
میدونم که باید برای خدا رها کنم و دیگه نگران نباشم و آرام باشم و مطمئن و باور احساس لیاقت و ارزشمند بودن رو بسازم و به هیچ عامل بیرونی امید نداشته باشم. ولی نمیدونم چه کار کنم؟
وقتی این فایل رو شنیدم و این همه توحید حضرت ابراهیم رو دیدم و در قرآن هم که میخونم خیلی در فکر فرو میرم که چه باورهایی داشته که تونسته تا این حد موحد بشه و از صمیم قلبم از خدا میخواهم که منو به سمت توحید هدایت کنه که از هر خواسته ای مهمتره و هر چی پیش میرویم بیشتر به مهم بودنش پی میبریم و از طرفی وقتی استاد با این همه توحید و اعتماد به رب و حرکتهای متوکلانه که حتی برای فوت فرزندشون دو ساعت بیشتر ناراحتی نمیکنن و بعد تسلیم خدا میشن و میگنکه خودش داده و خودش هم میگیره و … میفرمایند که من هنوز خیلیییی راه دارم ، من خیلی در فکر فرو میرم و میبینم که مسیر با اینکه بسیار زیبا و روشنه ولی خیلی هم سخته ،
من امروز برای کاری رفتم که قبلش خیلی تصور کردم که طوری که میخوام باشه و حالمو خوب کردم خواسته ام رو به خدا گفتم و رها کردم. و سعی کردم تسلیم باشم و آرام بودم ( نا گفته نماند که من در زمینه ی این کارم خیلی دچار چالش میشم و ذهنمو درگیر میکنه و حالمو بد میکنه و هر کاری میکنم که باور درست بسازم که به خواسته ام برسم ولی بااینکه خیلی توانمندم تا حالا نتونستم به چیزی که میخوام برسم و میدونم به خاطر احساس نیاز و باورهای اشتباهم و قطعا موحد نبودنم هست و از استاد و دوستان میخوام که لطفا راهنماییم کنید که چطور بتونم خیلی راحتتر و زودتر باورهامو تثبیت کنم؟)
ولی بازم کارم اونطوری که خواستم نشد و البته همش خوب بود فقط یک قسمتش اوکی نبود که حالمو بد کرد و ناگفته نماند که خودم هم به گفتگوهای ذهنم بها دادم.
خلاصه که بازم خدارو شکر برای این مسیر روشن و پر از موفقیت و خدایا هدایتم کن تا بتونم آرامش و شادی و توحید رو درون خودم پیدا کنم و همیشه و در هر شرایطی خواسته یا ناخواسته ،خوب یا به ظاهر بد بتونم به سادگی عشق و آرامش و توحید رو در خودم پیدا کنم.
در پناه حق پاینده باشید.
سلام به استادعزیزم
روزسوم
قبل از اینکه بااستاداشنابشم درک کاملی ازکلمه توحید نداشتم یه ادم مشرک بودم بارهادرموردحضرت ابراهیم خونده بودم وشنیده بودم اصلا درمداری نبودم که بهم این ادم تااین حد یکتاپرسته ودرمقابل خداوندتسلیمه
پیرو ایین ابراهیم باش که اوموحدبودو مشرک نبود
این جمله خیلی روی من تاثیرگذاشت
یکی از تصمیمات مهمی که امشب گرفتم این هست که تا عیدنوروز1403 کارمو ادامه بدم ودیگه نرم چون محیط کاریم خوب نیست ومن خیلی اذیت میشم راستش خیلی میترسم کارمو ول کنم فکرشم دیونم میکنه استرس میگیرم تپش قلب میگیرم چون هر ماه باید قسط بدم تاکاردیگه ای پیداکنم ورودی مالی هم ندارم وهیچ کسی هم کمکم نمیکنه
اینجابایدایمانمو نشون بدم بسپارم به خدا
از خدامیخوام که منو درزمان مناسب درمکان مناسب قراربده ویه کارخوب بامحیط کاری عالی وهمکارای خوب که هم مدارم باشن بهم بده
خدایاشکرت وممنون ازاستادعزیزم وتمام اعضای سایت
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام به استاد عزیزم وبه مریم جان.
کلید:جسارت در پرداخت بهای هدف.
فایل:اعتماد به رب پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش.
خدارو هزاران بار شکر برای شنیدن چندین باره این فایل توحیدی.
هدف، برای رسیدن به هدف باید بهایش را پرداخت هر چیزی بهایی دارد .
ابراهیم هدفش رسیدن به خدا خلیل الله شدن دوست خدا بودن وتسلیم بودن هست اوعاشق رب است ورب هم عاشق او انقدر عاشق پروردگارش شده که هر بهایی داشته باشد می پردازد فرزندش اسماعیل دلبندش را به همراه هاجر به فرمان عشق رب پروردگار در بیابان رها می کند اوفرزندش و همسرش را دوست دارد چه کسی است که فرزندش را دوست نداشته باشد شاید بزرگترین عشق مادی همین عشق به فرزند باشد اما ابراهیم عشقی والاتر دارد اوتسلیم پروردگارش هست پس انچه او الهام کند انجام می دهد وخداوند هم طرف خودش را برای خلیلش دوستش انجام می دهد بیابان را به سرزمینی سبز ومقدس تبدیل می کند مردم را دور انها جمع می کند وآنها را در امنیت قرار می دهد ابراهیم پاداش پرداخت بها را گرفته .
حالا دوباره آزمونی دیگر اوبرای دیدار فرزند می رود بعد از بیست سال اما باز هم باید برای عشق واقعی وثابت کردن عشقش بها بپردازد اینبار باید فرزندش پاره ی تنش را قربانی کند او باز هم تسلیم خداست باز هم اطاعت می کند وفرزند را به قربانگاه می برد ولی خداوند به بندگان موحد ویکتاپرستش پاداش نیکو می دهد دیگر لازم نیست اسماعیلت را قربانی کنی تو در آزمون نمره قبولی گرفتی تو بهای رسیدن به من را پرداختی.
واین چنین بنده ای را خداوند عاشقانه دوست دارد ودر قران همواره از اونام می برد وبه پیامبر اسلام هم می گوید پیرو ابراهیم باش که موحد بود.
اگر ابراهیم توانسته به این مقام برسد ما هم می توانیم کافیست پروردگار را وقدرتش را شناخته باور کنیم عاشقانه دوستش داشته باشیم واز هیچ قدرتی نترسیم وقتی خداوند را داریم وقتی خدایی این چنین داریم چرا باید به دنبال پارتی وآشنا ورشوه دادن باشیم چرا باید از کارمند ورئیس بانک فرماندار ورئیس جمهور و…..بترسیم و روی آنها حساب کنیم ما خدایی داریم که برتر از همه قدرتهاست و چه زود جواب می دهد وهدایتمان می کند به سوی بهترینها کافیست تسلیمش شویم تا بهشت را در همین دنیا تجربه کنیم.
خدایا امروز از اعماق وجودم با تک تک سلولهایم ایمانی ابراهیم گونه را می خواهم آرامشی که در پرتو این ایمان بیاید می خواهم خدایا من هم می خواهم دوست تو باشم می خواهم دستانم را بگیری و دیگر هیچ ترسی راه به دلم نیابد.
خدایا عاشقانه دوستت دارم.
استاد متشکرم وخدارا سپاس که دست خدا شدید برای هدایت ما.
در پناه خدا.
به نام اوکه مرا خالق آفرید
روز سوم سفرنامه
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و تمامی دوستان سایت عباسمنش
استاد عزیزم انقدر از شما و زبان شما شنیدم که ایمانی مثل ایمان حضرت ابراهیم رو داشته باشیم انقدر به شما اعتماد دارم که هر چی میگید رو قبول دارم البته نه کورکورانه بلکه با عقل و با عشق حرفهایتان را قبول دارم.
انقدر این حسی که شما به ما انتقال میدید ناب و قشنگه که حتی با اینکه شما همیشه میگید برید خودتون تحقیق کنید و درستش هم همینه که تحقیق کنیم و جستجو کنیم و بعد باور کنیم و بپذیریم اما من از اول اولی که با شما آشنا شدم حرف های شما و سخنانتان رو باور داشتم و دارم و لحظه ای به حرفاتون شک نداشتم و ندارم چون حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
در بچگی داستان حضرت ابراهیم را در مدرسه شنیده بودم قربانی کردن حضرت اسماعیل را اما در مورد ایمان آب اهیم به خدا و قربانی کردن اسماعیل به این واضحی که شما فرمودید نمی دونستم البته اگرم گفته شده بود من درک نمی کردم.
واقعا این همه ایمان این همه اعتماد چقدر قشنگ و لذت بخشه
وقتی رها میشی
وقتی اعتماد می کنی
وقتی ایمان داری
اونم ایمان واقعی نه ایمانی که فقط اسم آن را یدک بکشیم من خودم همیشه خودم را انسان با ایمانی می دانستم می گفتم هر چی که میگم همون میشه و اکثر اوقات واقعأ میشه این توجه و تمرکزم به اون چیز بوده نه ایمان
البته چندین بار ایمان واقعی از جنس ایمان ابراهیم را در زندگیم تجربه کردم که خیلی دلم می خواد برای همیشه، هر لحظه، هر ثانیه ایمان واقعی رو در زندگیم داشته باشم، که با کار کردن روی خودم قطعا میشه.
اما من ندانسته یا بهتر بگم شاید ناخودآگاه ایمانی رو چند سال پیش تجربه کردم که هر وقت یادش می افتم و برای دیگران تعریف می کنم گریه می کنم، از این همه ایمان، باور، عشق که در وجودم رخنه کرده بود چقدر لذت بخش و دوست داشتنی بود خدا جونم، دلم می خواد برای همیشه همچنین ایمانی رو داشته باشم اون اعتماد و ایمانی که بهت داشتم البته چندین بار برام اتفاق افتاده که این قوی تر بود.
ایمان، عشق، خدا، پروردگار، رب، رهایی، آرامش، اعتماد، دل
سال 89 بود یه روز مادرم مادری که همیشه از بچگی به اون وابسته بودیم نه تنها من بلکه خواهر و برادرام و جونمون به جونش بند بود و خیلی ام دوسش داشتیم داریم البته نه تنها ما بچه ها بلکه پدرم و تمام فامیل و دوست و آشنا و همسایه و …
یه روز مادرم میره بیرون باد شدید میا و گرد و غباری توی چشمش میره انقدر که چشمش بد می سوزه و اذیت میشه تا 5 دقیقه مسیر تا خونه خیلی اذیت میشه که تا میرسه می بریمش بیمارستان شوشو تا یه ذره بهتر میشه فردای اون روز میره چشم پزشکی اونجا معاینه و بعد معرفیش می کنه به دکتری در تهران.
چند وقت بعد ما به تهران مهاجرت کردیم.
و بعد از مدتی بچه های خاله ام به مامانم گفتند بیا برو چشم پزشکی و این جوری رها نکن تا اینکه مامانم با خواهرزاده هاش رفتند چشم پزشکی و اون چشم پزشک معرفیش کرد به دکتر مغز و اعصاب بعد از ی مدت بعد رفت دکتر مغز و اعصاب و خلاصه اینکه یه دکتر نه دو تا نه 3 تا نه بلکه دهها دکتر رفت و… تشخیص دادند تومور مغزی داره و بد جا هست هر دکتری یه چیز گفت یکی گفت میمیره یکی گفت کور میشه یکی گفت فلج میشه یکی گفت 18 ساعت زیر عمله و …
( واااااای وااااااای خدای من وقتی یادم میاد تمام بدنم میلرزه از این همه ایمان و اعتماد به خدا و جواب گرفتن)
من اون زمان سرکار بودم و نمی تونستم با مادرم برم دکتر یا خواهرم بود و همسرش یا دختر خاله هام.
زمانی که این خبر رو یکی از دختر خاله هام به من داد شب بود و تنها با برادرم که تا شنید همون شب رفت پیش پدرم شهرستان و من تنها تا صبح سکته کردم از ترس از ناراحتی و هزاران فکر و خیال که مامانم بمیره چی مامانم نباشه چی و داشتم دیوانه میشدم انقدر گریه کردم و حالم بد بود خیلی سخت گذشت و اون شب گذشت و صبح رفتم سرکار تا محل کار تو ماشین گریه کردم که مسافرا بهم می گفتند خانم تو رو خدا اگه چیزی هست بگو کمکت کنیم که گفتم نه، سرکار صاحبکارم گفت چی شده که گفتم و اونا هم ناراحت شدند و دلداری دادند و…
خلاصه لحظه ایمان فرا رسید از محل کارم که بیرون آمدم و به سمت خانه رفتم و در خانه تنهایی با خدای خودم خلوت کردم و شروع کردم با خدای مهربانم صحبت کردن ( الان اشک در چشمام جمع شد، خدا جونم خیلی عاشقتم) گفتم خدا جونم تو که می دونی ما چقدر مامانمون رو دوست داریم و غیر از مامانمون کسی رو تو این دنیا به این مهربونی نداریم (داشتم فکر میکردم اگه مادرم تا دو ماه دیگه نباشه چی، داشتم روانی میشدم، چون دکترا گفته بودن اگه بمونه تا دو ماه بیشتر زنده نیست) و به خدا گفتم خدا جونم اگر قراره مادرم بمیره و نباشه (الله و اکبر) من راضیم به رضای تو (گریه و اشک امانم را بریده، عجب ایمانی مهین جان، الله اکبر آیا واقعا من بودم) اگر قراره بمونه هر چی خودت صلاح می دونی من راضیم به رضای تو و همین، باور کنید گفتن این حرفا تصورش هم سخته اونم برای عزیزترین فرد زندگیت، و من گفتم و آرام آرام آرام آرامی که میگم به معنای واقعی، آرامشی به من دست داد و حالم عالی شد که نگو و نپرس و من دیگه از اون شب به بعد نه ناراحت بودم نه گریه کردم و حالم عالی عالی بود هرکسی زنگ میزد و حال مامان رو می پرسید و شروع می کرد گریه و ناراحتی من شروع می کردم دلداری و می گفتم چرا ناراحتی چرا گریه می کنی مامان من خوب میشه، مامانم چیزیش نیست، خلاصه خیلی از دکترا جوابش کردند و گفتند عمل بشه یا کور یا فلج یا دو ماه دیگه میمیره …
دختر خاله ام که قبلا پرستار بود از طریق دوستانش دکتری رو معرفی کرد ی دکترعالی که انشالله هر جا هست خدا خیرش بده و من همیشه دعاگوی هستم دکتر حسن رضا محمدی شاگرد پرفسور سمیعی متخصص مغز و اعصاب و ستون فقرات که به پنجه طلا معروفه (البته دکتری بالاتر از خدا نیست) دکتر محمدی در اون شرایط برعکس همه اون دکترا کلی به ما دلداری و داد و و مادرم رو 4 ساعته عمل کرد و به دلیل چسبیدن تومور به مخچه و درگیر شدن چشم سمت چپش یکی از رگ هاش قطع شد و الان مادرم چشم سمت چپش دو قسمت شده ی قسمتش می بینه ی قسمت نمی بینه، در ضمن تومورش خوش خیم بود و خداروشکر الان 13 ساله میگذره و مامانم الحمدلله و شکر خدا سالم و سلامته و مشکلی نداره.
البته یک نمونه از ایمانی که به خدا داشتم و بهش اعتماد کردم سر نوبت عمل مامانم در بیمارستان بود که دکتر محمدی تا دو سال دیگه نوبت نداشت و 10روزه جور شد، انشالله در کامنت های بعدی اگر خدا خواست برایتان می نویسم.
چه حس قشنگیه اعتماد و ایمان به خدا داشتن
(خدایا دلم ایمان ابراهیمی می خواهد)
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
در پناه حق سالم و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به استاد گرامی و مریم جان
سلام به دوستان عزیزم
نمیدونم چند بار این فایل رو گوش دادم ولی هر بار چیزای جدیدی رو کشف کردم انگار هر بار یه دریچه دیگه باز میشد به نور
تسلیم . یادمه قبلا به این کلمه احساس منفی داشتم احساس ناتوانی و ضعف
اما وقتی در کنار ایمان به خدا قرار میگیره میشه قدرت اعظم
وقتی به این قابلیت درونیم نگاه میکنم تمام وجودم از شوق لبریز میشه
من میخوام هر لحظه در برابر تو تسلیم باشم خدای من. و خودمو تو معرض نور قدرت بخش تو قرار بدم. الان که مینویسم قلبم از شدت گرما و نور میدرخشه و این درخشش حتی تو اتاقم پخش شده
لبخند روی لبم گواه حال خوب قلبمه
عاشقتم خالق من
به نام خدای هدایتگرم
سلام استاد عزیز و مریم بانوی عزیز
روز سوم
راستش اولش با گوش دادن به این فایل افکار منفی اومد سراغم انقدر زیاد شد که فایل رو قطع کردم اصلا فکر کردن به اینکه بچم اسیبی ببینه منو به مرز جنون میرسونه افکار منفی رو نادیده میگیرم
سعی کردم حال خودم رو خوب کنم
و یادم اومد وقتی که باردار بودم از اینکه بچم دختر باشه و بخواد در شرایط سختگیرانه خانواده و اطرافیانم بزرگ بشه (چون قبلا همه رو مقصر ناکامی هام میدونستم )
ولی همین نعمت بزرگ خداوند دختر زیبام باعث من از این رو به اون رو بشم
من دوست نداشتم شرایطی رو که من تجربه کردم اونم تجربه کنه
از یه زن ترسو ضعیف با اعتماد به نفس پایین و وابسته تبدیل شدم به یه ادم جدید
خداوند دختر زیبام رو دستی قرار داد که انگیزه بشه برام تا تو زندگیم پیشرفت کنم
و با تلاش کردن برای بهتر کردن شرایط زندگیم
الگوی مناسبی برای دخترم باشم
خدایا سپاسگزارم که منو به سمت شرایط بهتر هدایت میکنی