«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 36
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام و تشکر برای این فایل عالی. سهوچار روز بیشتر به عید قربان نمانده و من هر سال اینروزا خیلی دلتنگم. بخاطر از دست دادن فرزند جوانم و پدرومادرم که هر دو زود از دنیا رفتن و برادر جوانم و تعدادی جوان فامیل ..نمیدونم چه حکمتی بود ک امروز همینطور وارد سایت شدم این ویدیو اومد تا اخر گوش کردم و خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. ک تسلیم باشم و آروم. چون تمام اشک های دنیا رو در داغ عزیزانم بخصوص پسرم ک همه امید و آرزویم بود، ریخته ام و در دلم سالها عزادار بوده ام و چه روزها و شب های پردردی به این خاطر گذرانده ام و همون روزا باز قرآن مددم بود ک تا اندازه ای آرام باشم و ادامه بدم بخصوص قرآن رو با معنی مطالعه میکردم رسیدم به آیه ۱۴۵ آل عمران و بارها این آیه رو برای خودم تفسیر کردم در موردش خوندم و…. چقدر خوبه ک تسلیم باشیم در برابر اتفاقی ک فقط دست خداست . من هم توکل کرده ام و از خدا میخواهم ک ابراهیم وار تمام داغدیدگان تسلیم رأی معبودی باشند ک جز خیر برای بنده اش نمیخواهد..برای روح تمام رفتگان ارامش ابدی و جهت بازماندگان صبر و تسلیم آرزومندم
مهری عزیزم
امروز عید قربانه ومن این فایل رو پلی کردم تا یه بار دیگه گوش کنم والان به کامنت شما هدایت شدم خیلی خیلی تبریک میگم به این سعه صدر شما واز خداوند منان برای شما صبر زیبا وجمیل میخوام
سلام به همه ی عزیزانی که به این سمت هدایت می شوند،واین پیام خداوند را از زبان استاد می شنوند .
عجب جایی هدایت شدم که خداوند با چه صراحت ودرستی پیامش را به من ابلاغ کرد ،پیام تسلیم شدن دربرابر ربوبیتش وسپردن خودم به جریانات الهی .
عجب کلامی عجب پیامی وقتی خودت رو به جریان حرکت رودخانه می سپاری دیگه نیازی نیست که پارو بزنی ونیازی نیست که خودت را اذیت کنی که به این سمت واون سمت بری فقط کافیه خودت را رها وتسلیم جریان آب کنی که تو رو برسونه به دریا واقیانوس .اونجاست تسلیم بودن تو رو به اقیانوس رسانده .
امروز طبق معمول همیشه نشانه ام را گرفتم اگر میخوام به خدا برسم باید در برابرش تسلیم باشم واز الهامات الهی پیروی کنم چون خداست که منو هدایت می کنه فقط کافیه شاخک ها وگوش هامو تیز کنم وقلبم را رها کنم از هرچیز ،باید تمام آشغالها وزبالهای درونم را بیرون بریزم تا وجودم پر بشه از وجود خدا وبه نورالهی برسم ونورانی بشم وتسلیم خدا باشم .
واقعا شخصیت ابراهیم کسی که هرگز در برابر گفته های دیگران تسلیم نشد وحتی به خدا های دیگران شک کرد وهربار یک چیز را انتخاب کرد که او خداست ولی در پایان گفت اگر هدایتم نکنی از گمراهان خواهم بود.ابراهیم کسی که خلیل ورفیق خداوند بود ودوستی وتسلیم بودنش درسی عظیمی داره برای تمام نسلها که باید پیرو آیین او باشیم اگر میخواهیم موحد ویکتا پرست باشیم . عید قربان یعنی قربانی کردن هرآنچه به آنها وابستگی داری دراین دنیا دربرابر ربوبیت الله .قربان یعنی رها شدن وسرسپردن به رب ……..
نمی دانم چه بگویم از این مقام ابراهیم وقتی یک انسانی می تواند به این جایگاه برسد چرا من تلاش نکنم به این شخصیت برسم چرا من باید برگی باشم که هربادی بیاد من رو به سمتی ببره ،چرا تسلیم خدا نباشم و به اذن اون بر زمین بیفتم .
شرایط موجود وکنونی من درس تسلیم بودن در برابر رب رابه من می گوید .خدایا من تسلیم توام تسلیم تو.
میخوام کسی باشم که در لحظه زندگی کنم نه کسی که در گذشته سیر می کند بلکه در لحظه باشم وآینده ام را با این لحظات بسازم اگر دیگران توانسته اند پس من هم می توانم .
خدایا شکرت برای پیام مهم امروز
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
بعد از اینکه کارم تمام شد دوست داشتم مثل روزای دیگه قدم بزنم(من در روز حدود ۵ کیلومتر پیاده روی میکنم و لذت میبرم و ارومترین لحظات روزمو تو پیاده روی میگذرونم نه تو خیابون و جاهای مشخص بلکه کوچه های خلوت باغی ) داشتم قدم میزدم که هدایت شدم به کوچه ای که پیاده قدم زدن باعث میشد پر از خاک بشم اما رفتم ، با کفشام و شلوارم که اصلا مناسب پیاده روی نبود نگاه کردم و باز الهام شد که چکار کنم ، شلوار پارچه ایم رو زدم بالا ( خجالتی در کار نبود ، نگاه مردم اهمیتی نداشت ) راه افتادم تو کوچه باغها و شکر گذاری میکردمو لذت میبردم ، از گله گوسفندا و درختا و هرچیزی که میدیدم لذت میبردم ، به دو راهی رسیدم باز هم الهام شد از راهی برم که تو ذهنم نبود ، رفتم ، الهام شد بلند خدارو شکر کن ، داد زدم خدایا شکرت ( نظر کسی مهم نبود با اینکه یه کوچولو نگران پشت سرم بودم اما نگاه نکردم و داد زدم) پیش خودم گفتم دوست دارم توسط یک دوست همفرکانسی دعوت شم و کلی صفا کنم ، کمی جلوتر که رفتم در یکی از باغها باز بود و چنتا صندلی گذاشته بود و قوری چای رو زغال ، چقدر فضای قشنگی بود ، به ذهنم رسید خودتو دعوت کن ، اره اون دوست همفرکانسی خودم بودم ، چای رو خوردم و باز هم ثانیه به ثانیه شکر کردم و دوباره راهی شدم ، تومسیر دوباره الهام شد از این خیابون برم ، باز هم رفتم ، دیدم یک ورزشگاست که تعدادی دارن فوتبال بازی میکنن ، یاد نوجوونیم افتادم که تو تیم فوتبال بودم رفتم کلی بازیهاشونو نگاه کردم ، چقد لذت بخش بود ، وصف این لذتا درکش خیلی راحت نیست اما من کیف میکردم ، بعد از اونکه از ورزشگاه اومدم بیرون به سمتی هدایت شدم که احساس میکردم به جایی راه نداره و بن بسته ، از خدا هدایت خواستم هدایتم کرد اما شک کردم ، نمیخواستم شرک کنم اما ترس مجبورم کرد از شخصی سوال کنم که اخر این خیابون راه داره ، گفتن اره داره ، از خدا عذر خواهی کردم و راه افتادم و به جایی رسیدم که فهمیدم دیگه هیچ وقت شک نکنم ، خدا واسم هدیه اصلیشو گذاشته بود ، یک کوچه باغ که دیوار کاهگلی داشت و جوی پر از اب سرد ، دیدم چند نفر پاشونو تو اب گذاشتن و نشستن ، منم پامو تو اب گذاشتم و لذت بردم ، خدایا شکرت که انقدر باصفایی ، چه کسی میتونه انقدر واست وقت بذاره و هر جایی که فکرشم نمیکنی ببرتت و انقدر صفا کنی ، از خدا باصفاتر ندیدم
خدایا شکرت ، بعد از اون راهمو به سمت خونه ادامه دادم ، هوس اب انار کردم ، هدایتم کرد اب انارمو تگری گرفتم ، افتادم تو خیابون اصلی ، تو مسیر گلفروشی دیدیم ، گفتم برم واسه قدر دانی از خدا یه گل بخرم واسه خودم (ما از خداییم)، وارد که شدم چشمم فقط به شاخه گل رز بسیار زیبا رنگ صورتی پرنگی افتاد (شایدم سرخابی) خریدمش و با ذوق خارج شدم، ۲۰ متر بالاتر پیر مردی بود کنار خیابون نشسته بود ( شاید مغازه دار بود من نمیدونم) الهام شد گلو به این بده رفتم جلو و گل رو بهش تقدیم کردم ، خیل خیلی خوشحال شد و من خوشحال تر چه حس زیبایی ، اینجا فهمیدم که انفاق یعنی چی( انفاق یعنی بخشیدین و هدیه به خدا ، وقتی ما به شخصی میبخشیم به خدا داریم میبخشیم ، اون میبخشه زیاد میبخشه و ما نباید جبران کنیم؟ اون نیاز نداره اما به دیگران که از خدا هستن میبخشیم این یعنی کادو دادن به خداو چقدر زیباست این جمله انا لله و انا الیه راجعون ، تازه میفهمم معنیشو) و به سمت خونه رفتم
بعد از ظهر فراموش نشدنی بود
خدایا شکرت
سلام
سلام به نورای عزیز و رب مهربانم
سلام به استاد عزیز و مریم شایسته گل
سلام به دوستان هم فرکانسی ام و هم خانواده های عباس منشی ام
امروز یاد گرفتم
پیرو آیین ابراهیم باشم که او موحد بود و مشرک نبود و از تمام آزمایشات خداوند سربلند بیرون آمد…..
بله یکتاپرستی و توحیدی شدن من
چقدر تو دوران دبیرستان و دانشگاه این کلمه را شنیدم چقدر آشناست اما به جرآت میگم هیچوقت اون طور که باید درکش نکردم
وقتی استاد داشت از توحید میگفت…
باز گفتم ای بابا این که تکراریه بارها شنیدم
اما این بار فرق میکرد خیلی متفاوت بود با اون توحیدی که من فقط بصورت تئوری شنیده بودم و عملا توحیدی نبودم
…..
چقدر قشنگ است این مسیر هر روز درس جدید هر روز متفاوت تر از دیروز
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد عزیزم تو به من یادآوری کردی که توحیدی بودن یعنی ایمان داشتن و تسلیم خدا بودن
یعنی خودتو رها کن نورا جان یعنی خودتو بسپار به خدا و حرکت کن
یعنی واقعا میشه یه روزی من به ایمان ابراهیمی برسم؟
آره عزیزم حتما میرسی وقتی ابراهیم نبی تونست به این حد از ایمان و اعتماد و یقین برسه و تسلیم خداوند باشه پس تو هم میتونی
نورای من ببین چقدر قشنگ جواب سوالاتت رو میگیری
ببین استاد چی میگه ….
و تو درست همین الان همین لحظه معنای واقعی توحید و یکتاپرستی رو درک میکنی
نورای عزیزم ایمان داشته باش تسلیم باش و. رها کن خودت را از بندهایی که به خودت بستی به خاطر باورهای محدودت
ببین عزیزم خداوند بی نهایت راهکار دارد ….خداوند بی نهایت شرایط و موقعیت عالی برایت فراهم میکند….خداوند هیچوقت تو رو تنها نمیذاره…..خداوند همیشه حامی توست ….خداوند همیشه با توئه…..
پس احساست رو خوب کن تا اتفاقات خوب برایت رقم بخورد
مگه نگفتی میخوای شادتر ..با ایمان تر …ثروتمند تر…سلامت تر…جوان تر….موفق تر باشی
پس ایمانت را قوی تر کن با باورهای عالی و خداوند رو بشناس و خودت رو
ببین ابراهیم نبی چگونه تسلیم خدا بود و خود را رها کرد و سپرد به خدا
…..
بله من باور میکنم که ایمان داشتن به خداوند و تسلیم بودن در برابر خداوند بایداینقدر کار کنی روی خودت و باورهات تا به این حد از ایمان برسی …..
و به قول استاد عزیزم ایمانی که حرکت نیاورد ایمان نیست
نورا جان قربانی کن شرک های وجودت را
قربانی کن این افکار بیهوده را
قربانی کن این ترس ها و نجواها را
و حرکت کن برو تو دل ترس هات ایمان داشته باش خداوند به بهترین شکل تو را به بهترین ها خواهد رساند
نورای عزیزم …یادت باشه اگه میخوای تو زندگیت موفق بشی حتما باید ایمان داشته باشی و با توکل به خدا حرکت کنی و تسلیم خدا باشی و خودت روبسپاری به خودش و رها کنی خودت رو از قل و زنجیرهایی که واسه خودت ساختی
ایمان داشته باش خداوند همیشه هست..💝 همیشه کمکت خواهد کرد…💕خداوند هیچوقت تنهات نمیذاره😘….ناامید نباش نورای من
خسته نشو عزیزمن….شجاع باش,،
آرام باش …احساست رو خوب کن
تسلیم خدا باش ….این اتفاقات جز طبیعت هستی
خدایا عاشقتم ….مرا حمایت کن مرا هدایت کن مرا ایمانی ابراهیمی عطا کن تا فقط و فقط تسلیم تو باشم
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
دوستت دارم نورا جان
دوستت دارم استاد عزیز و مریم شایسته عزیز
دوستتان دارم دوستان من
عاشقتم خدااااااااااااا😘😘😘😘😘💝
یه صدایی تو وجودم دائم داره میگه
الحمدالله رب العالمین …
و از دیروزه منم دارم باهاش هی تکرار میکنم
خداروشکر کم کم دارم وارد یک رتیمی میشم که قدم به قدم دارم میفهممش
—————————————
در سومین مرحله سفرنامه پربرکت
—————————————
امروز ۲۲.۴.۱۳۹۹ در ۸۷ اومین! روز اشناییم با این درگاه روحانی
پس از سپاس و ستایش خداوند مهربان ، سلام عرض میکنم به هرآنکه در حال مطالعه این متن هست.
پیش ازین سفرنامه ذهنم وارد یه فضایی شده بود تحت عنوان ” آیا خداوند برای بنده اش کافی است ؟؟!؟ ”
تا دیروز تو همین فضا بودم ، اما الان کم کم داره موج تغییر میکنه ، من تا دیروز میگفتم درسته خداوند برای انسان کافیه امــــا … ////// همین اما هه هزارتا حرف توشه –
ایاک نعبد و ایاک نستعین تو حرفامو باورام قدرتی نداره…
یکی در درونم گفت خب مرد حسابی چرا الکی شعار میدی ؟ واقعا همینطور دیگه چطور خدا واست کافیه ؟؟ چطور میتونی بعضی نیازا رو باهاش پر کنی ؟ یا مثلا این روزا با کمبود پول مواجه شدم برای ادامه پروژه ای که اولین روز همین سفرنامه به دلم افتاد – اومد تو ذهنمو گفت دیدی گفتم درسته خدا خیلی مهربونه اما الان پول لازم داری پول!! این چیزا که میگن فقط روی خدا حساب کن فقط برای مقولات دلیه وتو کتابا ، فقط تو بحث معنویاته ، درسته خداوند برای بنده اش کافی است اما تو مقولات معنوی…
مثال ساده مثلا نیاز جنسی رو چطور میتونی با خدا تعمین کنی ؟؟! یا همین الان کمبود پولو چجور میتونی جبرانش کنی؟؟
این مکالمات تو مغزم داره انجام میشه و در مقابلش یه ندای دیگه میگه الحمدالله رب العالمین …
من اگاهانه به این ندا دارم توجه میکنم دو سه روزه ، در حالتی که نیاز های مادی من داره از وجودم فوروان میکنه
اما احساسم میگه حال دلم خوبه ینی یه جورایی ارومم
درسته نیازه هستا ، پروژم خوابیده ، پول لازمم و به لحاظ روابط واقعا داغونم اما دلم اروووومه و در پس زمینه همه این نیاز ها یه صدایی میاد میگه الحمدالله رب العالمین …
فکر کردم ، تا الان اینجا رسیدم ، سوال پرسیدم منظورت چیه ؟ گفت الحمدالله ، ینی اینا فکری نیست که بخاد تو سرت باشه ، گفتم چی میگی عزیز من ،، ، من پول لازم دارم ، نیازهام … گفت درسته اما رب العالمین اینا رو تعریف میکنه…
گفتم نمیفهممت // گفت رجوع کن به صورت به قران …
الحمدالله رب العالمین ، الرحمان الرحیم ، مالک یوم دین
گفت رحمان و رحیم ینی خداست که با رحمتش تعریف کرده نیاز چیه ، تقاضا رو در وجودت از باب رحمانیتش ایجاد کرده و ازت باب رحیم بودنش عرضه رو هم به وجود اورده
ینی اینکه تو احساس میکنی نیازت در فلان موضوع ارضا میشه این خداونده که این عرضه و تقاضا رو تعریف کرده و گفت مالک یوم دین ینی همین ، ینی اونه که مشخص کرده خوبی و بدی رو و اونه که اینا رو کنترل میکنه
دوباره صدایی اومد گفت : آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
گفتم نمیدونم یارب العالمین ، گفت پس دائم تکرار کن الحمدالله رب العالمین تا بهت بگم …
گفتم اخه چرا ؟؟ چه ربطی داره ؟ یادم اومد که بزرگی گفت : شکرگذاری بهترین فرکانس رو به جهان ارسال میکنه …
اینا همش تو سرمه و با پلی شدن فایل سوم سفرنامه اعتماد به رب و توضیحاتی که استاد در عید قربان دادن تقریبا داره تکمیل میشه
میشه گفت قطعات پازل داره کنار هم چیده میشه ، فکر میکنم اولین روزنه های همزمانی داره طلوع میکنه تو زندگیم …
تا پیش ازین با این مبحث بیگانه بودم و همیشه هم آرزوم بود درکش کنم و باهاش زندگی کنم ، تو هر لحظه نشونشو ببینم…
اما ابراهیم ، الگو و نماد یکتا پرستان
فکر میکنم اینکه ایشون تونستن خانمشون و بچه شیرخوارشونو تو بیابون رها کنن و برن دنبال نشونه ای که بهشون شده بود از یقین کامل این جمله میاد : خداوند برای بنده اش کافی است…
واقعا دلم میخاد ، خدایا به منم ایمان ابراهیمو بده منم هدایت کن به صراه المستقیم ،صراه الذین انعمت علیهم …
و فکر میکنم انعمت علیهم همین باور : خداوند برای بنده اش کافی است ، میباشد .
ینی اگه من باور داشته باشم که خدا واسم کافیه دیگه گیر پول و پارتی نیستم دیگه گیر وجود ادما نیستم
دیگه به فکرمم خطور نمیکنه که نیازم فقط توسط یک انسان میتونه ارضا بشه
این مبحث یه لقمه گونده ای تو گلوم ، گره گره بزرگه تو فکرم
خدای من
دلم میخاد باور کنم فقط تو واسم کافی هستی ، لطفا اجابتم کن
و امروز توسط این متن ازت میخام نشونه ای بفرستی ، یقینی واسم ایجاد بشه ، نوری در دلم بیاد که همیشه هر وقت گیر کردم یادم بیاد که نه ،، من نیازمند دیگران نیستم ، من نیازمند چیزی نیستم ، فقط خدا واسه من کافیه…
من این درخواستو کردم دیروز – دیروزی که رفته بودم تو طبیعت و ساعت ها تنها بودمو کنار همون رودخونه و درختا کلی باهاش عشق بازی کردم ، انقد غرقش شده بودم که زمان از دستم در رفت – تو اوج حرف زدنام گفتم واسه من نشونه ای بفرست
یه هو همه چی اروم شد ، یه سکوتی ایجاد شد
یه هو گفتم لطفا منو بببخش اگه این حرفم به این معنا بوده که خودتو به من ثابت کنی ، ینی صدایی اومد گفت ینی میخای خدا خودشو به تو ثابت کنه ؟؟ ینی تو ایمان نداری که اون رب العالمینه ، اون رحمان و رحیمه ؟؟ اون مالک یوم الدینه ؟؟
و دستو پامو گم کردم اروم گفتم معذرت میخام ، اما اگه جسارتی نیست لطفا نشونه ای بفرست و یادم اومد از ابراهیم که موقع مکالمش به خدا گفت نشونه ای بفرست و خدا اون ماجرای صدا زدن مرغ های مرده رو بهش نشون داد
حقیقتا یکم احساس گناه پیدا کردم ازین حرفم ، ازینکه جسارت کردمو به خدا گفتم برای اثبات خودت نشونه ای بهم نشون بده که یقین پیدا کنم ، نمیدونم چرا … اما حسم بازم خوب بودو هست…
امروز باگوش کردن مرحله سوم این سفرنامه پربرکت یه سری چیزا داره تو دلم میشینه …
هر وقت نیازهام که عمدتا مادی وجسمی هست میاد تو فکرمو داره تصویر سازی میکنه واسم ، تصویر سازی میکنه که نیازم به فلان طریق توسط فلان شخص درحال انجامه
من سریع میگم الحمدالله رب العالمین و ذهنمو اگاهانه ازون ماجرا بیرون میارم و میگم این چیزی نیست که بخاد توی فکرم باشه
نوشتن این متن تقریبا به درک بیشتر خودم کمک کرد ، امید که مطالعش برای دوستان هم مفید واقع بشه
من با گفتن الحمدالله رب العالمین به خودم تکرار میکنم فکر کردن به هر موضوعی ینی حمدشو گفتن و ازونجایی که من تصمیم گرفتم تنها ربی رو بپرستم که پروردگار جهانیان هست پس نباید درمورد این موضوع فکر کنم ، من خدا رو میپرسم ، به خدا فکر میکنم و ازونجایی که اون مالک یوم دینه میدونه که من نیازمندم به هر محبتی که در حقم داشته باشه و اون اجابتم میکنم چون الرحمان الرحیمه …
هر موقع توی فکرم میاد که پول از فلان طریق درحال واریز شدنه ، میگم الحمدلله رب العالمین چون به دلم انداخته که تنها از رب العالمین یاری بجویم که ازون جایی که اونه تعریف میکنه عرضه چیه و تقاضا چطور باید وارد بشه
به حساب خودم دارم ذهنمو کنترل میکنم که دستان خدارو باز بذارم و فقط از یک مدخل منتظر ورودی نباشم ، این در مرحله تست هست و یقین پیدا نکردم .
سوره حمد همزمان با این روز سفرنامه به دلم افتاده…
و من هی دارم تکرارش میکنم به زبان عربی و زبان فارسی
واقعا نمیدونم چی پیش میاد ، شنیدم که شکرگذاری خیلی از مسئله ها رو حل میکنه ، تو کلیپ راز هم اشاره بهش کرد و استاد عباسمنش هم میگفتش
اما تو این مرحله واقعا نمیدونم درسته یا نه ، فقط امید دارم به رب العالمینی که رحمان و رحمیه
رحمتش به صورت عام و خاص مشمول همه میشه
امید دارم…
فکر میکنم موسی ها هم همینطوری بود ، وقتی که با خانوادش به سمت مصر در حرکت بود ، تو مسیر با طوفان روبه رو شدن که یه هو یه نوری از دور دید ، به خانمش اینا گفت شما اینجا بمونین من برم اونجا شاید هدایت باشه بعد جدا شدن از خانوادش ، ینی موسی هم کار ابراهیمی انجام داده و به مقام کلیم اللهی رسید خانوادشو تو اون صحرا ول کرد ، تو اون شرایط و یقینا ایشونم مطمئن بوده خداوند برای بنده اش کافی است وهمسرشم یکتا پرست بوده و همراه … و مثل خیلی از خانوما نگفت اقامون سایه سرمه خانمشم که دختر پیغمبر بوده ایمان زیادی داشته افرین بهشون ، خلاصه اینکه موسی هم با امید رفت اونجا و واقعا هیچی نمیدونست و تو قران نوشته شده اولش ترسیده ، بعد ندا میاد نترس تو به وادی امن پانهادی ، کفشاتو دربیار و نزدیک شو ، درخصوص همین ایه فخرج نعلین هم مفسرین و مترجمین کلی صحبت داشتن ، الان به دلم اومد که بنویسم ، خدا خواسته به موسی یقین بیشتری بده ، شاید اونجا خار و خاشاک یا سنگ بوده ومیخاسته بگه من بقدری برای تو کافی هستم که حتی نمیخاد نگران اذیت شدن پاهات باشی ، من واست کافی ام ، تو فقط به من توجه کن و حتی پا بذار روی سخت ترین سطوح …
به نظرم این ایه یه علاوه بر سایر معنایش میتونه اینو هم یاد اوری کنه که خدا تا این حد برای بنده اش کافی است …
اره فکر میکنم همینه ، چون مشابه دیالوگ ابراهیم فکر میکنم هیچ جای دیگه ذکر نشده ، ینی پیغمبری بگه خدایا نشونه ای از قدرتت بفرست ، هممم نمیدونم یادم نمیاد ، خدا کمکم کن مطالعاتم بیشتر بشه و با یقین کامل بنویسم
فقط یادم میاد یه دیالوگی صورت گرفته بین موسی و خدا تو اون ماجرای چهل روز عبادتش که فکر میکنم در حدیث قدسی به چشمم خورده که موسی از خدا درخواست کرده پیش من تجلی کن علاوه بر مکالمه خودتو ظهوربده که ببیمنت و اونجا خدا گفته تو محدودی و ناتوان و لحظه ای جلوه کرده خدا به کوه مقابل و گویا کوه در نگاه موسی به هزاران تکه تقسیم شده و موسی از شوک اون واقعه بیهوش شده //// که دوستان همونطور که عرض کردم فکر میکنم این حدیث قدسی هست و استناد دقیقشو من ندیدم.
خدایا منو هدایت کن که به دروغ چیزی رو در موردت نگم و بر زبانم چیزی رو جاری کن که خشنودی تو سعادت منو به ارمغان بیاره
مرسی سپاسگذارم ازت .
در پایان یه تشکر ویژه از استاد عزیز و مریم خانم شایسته و سایر کسانی که مسببات این سفرو هماهنگ کردن دارم.
فکر میکنم به اندازه ای که به تعهدم عمل کرده باشم گزارش و ادراکمو ازین منزل ، ازین مرحله ، ازین مداری که توش قرار گرفتم ثبت کردم
به امید روزی بیام این متنو بخونم در حالی که این تضاد ها از بین رفتنو منم مثه نوح ، مثه ابراهیم ، مثه موسی ، مثه هزاران یکتا پرست در وادی ایمن و پربرکتی باشم در حالی که سرشار از سعادت و حسنات در دنیا هستمو مشتاق زیارت حضرت حق و استفاده حسنات در اخرت و دوری از عذاب النار
سلام به استاد عزیزم وصدای گرم ودلنشینش
امروز روز سوم سفرم بود خدارو صد هزار مرتبه شکر که هرروز با خدا ودوستان خدا وقوانین جهان هستی بیشتر آشنا میشم
وحس میکنم هرروز به خالقم نزدیک ونزدیکتر میشم خدایا شکرت که منو هدایت کردی به این راه. از شماهم ممنونم استاد خوبم واقعا تاحالا اینطوری از حصرت ابراهیم نشنیده بودم چقدر قشنگ وعالی توضیح دادین الانکه فکر میکنم میبینم چقد حس قشنگی به پیامبرم دارم که تا حالا این حس نبوده چقد در نظرم والا وبلند مرتبه اومدن خدایا شکرت بابت این حس های ناب وقشنگ
من به لطف خدا به این مسیر هدایت شدم وایمان دارم که خدا در طی مسیر مراهمراهی خواهد کرد وازخدا میخواهم که من هم بتوانم همانند پیامبرم تسلیم امر خداوند باشم
باتشکر از استاد توانمند وگروه پر تلاششون
سلام به استاد عزیزم.که با افتخار میگم شما یکی از بزرگترین شانسای زندگی من هستید…
توحید…توحید …توحید…خدای من چقدددد زندگی بدون توحید حقیرانست چقد حقیرانه زندگی کرده بودم و خبر نداشتم…خدایا تو را به خاطر آگاهی که بهم دادی بینهایت سپاسگذارم…خدایا من بنده ی برگزیده ی توام هر کسی لیاقت درک این اگاهی رو نداره خدایا ازت ممنونم که یادم دادی تنها ترا بپرستم و تنها از تو یاری جویم…خدایا مگه کسی که از تو بخواد نداشته ای داره که از غیر تو طلب کنه…خدای من ارام جانم خدایا خدایا….در سومین برگ از سفر نامه ی عزیزم با افتخار مینویسم توحید💜💜💜💜مینویسم خدای من با تمام قلبم تسلیم میشم…دیگه کمتر میترسم…کمتر نگران میشم…هر چی بخوام هرررر چی بخوام فقط ازت میخوام و میسپارمش بهت و میرم که لذت ببرم و یقین دارم فرا تر از تصوراتم به کسی میبخشی که به ربوبیت تو ایمان داره….خدایا کمکم کن کمکم کن افتخارت باشم…رفیقت باشم….هیچ چیزی و هیچ کسی نتونه حالمو بد کنه….انقد تسلیم باشم و قدرتمند به اینکه پشتم بهت گرمه که اگه تهدیدی دیدم در هر زمینه از زندگیم فقط از. زندگیم لذت ببرم و بگم نگران نباش اون کارشو بلده…و تو چه عزت بینظیری میدی به هر کسی که این دیدگاهو داره…انگار تمااام مردم عاشقت میشن تمام راه ها برات باز میشه…تمام خواسته هات یکی پس از دیگری محقق میشه…و چه لذتی داره زندگی کردن در ارامشی وصف ناپذیر که به پشتوانه ی توحید بنا شده…خدایا کمکم کن خوب زندگی کنم و جهان رو جای زیباتری برای زندگی…کمکم کن انقددد پر باشم از عزت نفس و توحید که هیچ چیزی نتونه مانع این بشه که به تمام رویاهام برسم….چون زندگی بی نظیر حق منه…در سومین برگ از سفرنامه ی زیبام تعهد میدم توحیدی تر زندگی کنم و و پر از عزت نفس و احساس رهایی و حالی بی نظییییر و فوق العاده…الهی شکرت…خدایا تو منو انتخاب کردی من سربلندت میکنم…هم ترو هم خودمو هم استادمو….الهی شکرت….
سلام استاد عزیزم. خدای من میداند که چشمانم را بستم و خواستم خدا نشانه ای بمن بدهد برای مورد و تصمیم نزدیک مهم زندگیم که ربط کامل به فرزندم داشت. خدا میداند که من در جدایی در زندگی زناشویی هستم و خواستم با تمام نگرانی های کوچکی که برای جدایی از فرزندم و دادن حضانت به پدرش را بدانم و با کمال تعجب دیدم که صفحه حضرت ابراهیم و طفل شیرخواره اش و بقیه موارد برایم باز شد. خدای من. عزیز دلم من هر لحظه معجزات زندگیم را بمن نشان میدهی و این یکی از آنها بود. خدایا سپاسگزارم
سلام خدمت همه ی دوستان و استاد عزیزم امروز سومین روز سفر هست خداروشکر میکنم که این سفر زیبا رو شروع کردم تا نتایج بهتری کسب کنم این فایل خیلی خوب نشون میده که ما ایمانمون به خداوند خیلی باید بیشتر و فعلا خود من هنوز خیلی عقبم و باید روی خودم کار کنم چون به قول استاد ما به اندازه ای که خدارو باور کنیم به اندازه ای که بهش ایمان بیاریم بهمون نعمت میده نزد خدا محبوب تر میشیم و چیزی رو که این فایل خیلی خوب آموزش میده اینه که اگه ما تو هر شرایطی قرار بگیریم و فقط توکل و ایمانمون به خداوند باشه به هر طریقی کار های مارو انجام میده .
ممنون از شما
به نام خداوند یکتا
من وقتی فایل سومین روز رو بار اول گوش دادم با خودم گفتم من هم حتماً اگر چنین مسئله ای باشد و خدا از من بخواهد که از فرزند بگذرد می گذرم این تفکر من غروری در بر داشت و من متوجه آن نبودم
تا اینکه اتفاقات ای پشت سر هم برای فرزندم افتاد و دیدم من طاقت دیدن قطره اشکی از چشم دخترم رو ندارم چطور من اونقدر مطمئن گفتم که از فرزندم میگذرم چطور خودم را با ابراهیم نبی مقایسه کردم« خدایا منو ببخش که تو بخشنده ترینی»
فهمیدم که در مسیری که هستم اگه حرفی بزنم باید پای حرفم وایستم فهمیدم که خدا امتحان میکنه ما را با خوبی ها با اتفاقاتی که ببینه که آیا ادعایی که کردیم بهش پایبند هستیم یا نه.
خدای من پروردگارم این قدرت رو بهم بده که وابستگی خودم به فرزندم باعث نشه که از تو دور بشم باعث نشه من فرزندم را بپرستم.
اصلا از وقتی که خدا من را آزمایش کرد و اتفاقات کوچکی برای دخترم افتاد فکر کردم آخه چه جوری شد که ابراهیم گذشت از فرزندش در برابر خداوند چگونه تسلیم خواست خداوند شد خدایا من نمیتونم لحظهای فکرش را هم بکنم.
اصلا وقتی به دخترم نگاه می کنم اتفاقات این دو روز و فایل استاد و داستان ابراهیم مدام میاد توی سرم جلوی چشمم حس و حال عجیبیه انگاری که پاره ای از وجودم میخواد کنده بشه انگار که من باید بگذرم و بسپارم به خدا فرزندم را از عزیزانم را خدای بزرگ تو با این امتحان به من آموختی و یادآوری کردی که همه ما فرزندان تو هستیم و «همه ما از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم»
«خداوندا عزیزانم را فرزند کوچکم را به دستان قدرتمند تو میسپارم و میدانم که تو همواره مانند یک لایه محافظ از آنها در برابر بلاها،سختیها، بیماریها و……محافظت می کنی.»
(از طرف بنده تو که غرور سراسر وجودش را گرفته بود و فکر میکرد که میتونه ابراهیم وار از فرزندش بگذره)
خدای مهربونم تسلیمم ..تسلیم خواست تو….