«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 47 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام به همه رفقا
و عزیزان دلم استاد عباسمنش و مهربان بانو شایسته خانوم
روز سوم سفرنامه 1400/9/24
خدا رو شکر که نرم نرم داره خدا توی وجودم رخنه میکنه یعنی توی وجودم بود ولی حالا دارم نرم نرم بهش ایمان میارم
خدای خوبم از اتفاقی که امروز برام افتاد و ظاهرش شاید خوب نباشه ولی مطمئنم به نفع من خواهد بود. ایمان دارم ایمان. قلبم این رو گفت – ایمان دارم که بهترین ها در انتظارمنه
وای چقد خوشحالم بابت اتفاق امروز
خدا رو شکر که دیگه دارم یاد میگیرم که نباید شرایط تحمل کنم
یکسری اتفاقات توی زندگیم افتاده و امروز دست به دست هم داد تا به من بگن برو برو دنبال خواسته ات خدا رو شکر که این رو دارم نرم نرم درک میکنم
اون ارامش که توی روز اول سفرم گفتم امروز اومده بود سراغم وجقدر خوبه که وقتی به خدا نرم نرم ایمان پیدا کردم چه ارامشی نصیبم شد
اشک شوق با ارامش الهی
مرررررررررررسی استاد مرررررررررررسی
و خدا رو شکر میکنم که اعتماد به نفسم هم نرم نرم داره تغییر میکنه
خدایا میخوام ازت هر روز هرلحظه ایمانم در عمل بهت قوی و قوی تربشه تا شجاعانه برم جلو برم تو دل ترسام
خدای مهربانم هر روز هرلحظه مرا به سمت خوبی ها و سلامتی شادی و نعمت هدایت کن
خدایا هر روز و هرلحظه ایمانم در عمل قوی وقوی تر کن
خدایا مرسی که من رو لایق شنیدن این اگاهی های ناب کردی و عمل کردنش بامن هست و من که دیگه با خودم عهد بستم که باید عمل کنم و توی راه عمل هستم و دارم انجام میدم
خدایا شکرت
خدایا شکرت از استاد مهربان و خانوم زیبای خوش قلب که در مسیر زندگیم قرار دادی
استاد عزیزم و بانوی مهربان خانوم شایسته سپاسگزارم سپاسگزارم
خدایا شکرت که این روز سفرم هم به عهدم وفا کردم و دارم تغییراتش رو حس میکنم نرم نرم
خدایا دوستت دارم
استاد عزیزم دوسست دارم
بانوی مهربان دوستت دارم
ادامه دارد….
به نام الله ❣️
امروز ۲ دی سال ۱۴۰۰
سومین برگ از سفرنامه.
تسلیم بودن یعنی چی؟یعنی هر چی شد بگی درسته بگی خدا داره کارشو درست انجام میده بگی خدا صلاح من و بهتر و از من میدونه.
همه اتفاقا به نفع من میفته…اینقد نگران مسائلمون نباشیم بابا بسپاریمش به خدا بگیم حلش کن واسم،من نمیدونم چجوری نمیخوام هم بش فکر کنم.این تویی که دانایی و فرای همه علم ها و حکمتایی،من به تو ایمان دارم میدونم کارم و خیلی بهتر از خودم راه میندازی،این کارمم راه بنداز.
من هر چی تو بگی میگم چشم.سرکشی نمیکنم،تو کار تو دخالت نمیکنم،اصلا بابا به منچههه مگه من خدام….چقدر اینجوری گذروندن به ادم احساس خیال راحتی میده و احساس خوب..نگران نیسی که کارت چی میشه چی نمیشه میدونی سپردیش دست خوب کسی❤️پروردگارت.
میخوام بش توکل کنم وارد ترسم بشم،،یه مدت درس نمیخوندم و ترسم این بود چون یه مدته درس نخوندم عقبم و وای اله و بله و …و کلا دس کشیده بودم خودم و گول میزدم میگفتم بذار وقتش برسه من الان میخوام لذت ببرم،قاطی کرده بودم یجورایی.
اما به لطف استاد متوجه شدم این هم یه ترسه و باید واردش شم.
ذهنم میگفت از فردا شروع کن اما خدای درونم میگفت از امشب شروع کن با اینکه شب یلدا هم بود..ایندفعه اصلا اون فکر که عقب افتادم تو ذهنم نیومد. با احساسم درس خوندم سعی کردم باهاش حرف بزنم که مثلا الان کدوم درس و بخونم که بیشترین فهم و تاثیر و برام داره و….و الان خیلی حالم عالیه.ایمانم و ثابت کردم چون عمل کردم.هم درسمو میخونم هم رو خودم کار میکنم.
چقدر این عزت نفس استاد نظر من و جلب کرد اینکه گفت هر کس به یه جایی رسیده منم میتونم و منم میخوام ابراهیمت باشم..این موضوع حتی راجبش حرف زدن هم شجاعت میخواد،ذهن قوی میخواد،
کاملا مشخصه از زبون کسی تراویده که رو خودش خیلی کار کرده که ذهنشو تربیت کرده.دسخوش استاد واقعا خیلی خفنه خیلی عزت نفس بالا میخواد. ما ها بخاطر محیطمون خیلی اماما و پیامبرا رو خاص میدیدیم و شاید میبینیم. اینکه اونا یه جایگاه خیلی خاصی دارن و اصلا عادی نیسن و ما هرگز نمیتونیم به اون درجه ایمان برسیم و اگه راجبشم حرف میزدیم میگفتن وای گناه داره چرا گفتی از خدا عذر خواهی کن تا ببخشتت.
اما الان ببین یک ادم متفاوت و قوی رو که چه قششنگ از خدا با جسارت و با عزت نفس میخواد که بهم کمک کن میخوام ابراهیمت باشم،درود به شما استاد،،الگوی منید❤️
پروردگارا به من و همه خونواده عزیز عباسمنشیم کمک کن که روز به روز به تو نزدیک تر بشیم،ایمانمون بیشتر بشه و صدای قلبمون و بلند تر بشنویم و بتونیم تسلیم امر تو باشیم❤️❤️❣️
باسلام وبنام خداوند مهربان ،مدتیست عضو سایت شده ام ولی بتازگی بصورت جدی از فایلهای رایگان استاد استفاده میکنم وکامنتها رو میخونم ،از هرکدام درس میگیرم ،ضمنا دخترم دوره دوازده قدم ،قدم اولش رو خریده وباهم استفاده میکنیم ،خیلی عالیه ،واقعا هر مبحثی رو که گوش میدهم آگاهیهای زیادی کسب میکنم ،شروع کردم به خواندن قرآن از ابتدا وبصورت جدی ،مدام نت برداری میکنم وبه وضوح نشانه های رشد فکری وپیشرفت مالی در زندگیم دیده میشه ،سعی میکنم روی عزت نفسم کارکنم ،چون تازه فهمیدم در گذشته هر مشکلی که داشتم از نداشتن عزت نفس بوده ،امیدوارم این قدمهای کوچکی که بر میدارم هم برای خودم مفید باشه ،هم در نهایت نفعش به خانواده ام برسه ،آمین ،،،،
سلام
تسلیم بودن.. اسلام …. مسلمان …
واژه هایی آشنا برای من ..
ولی با یک درک خیلی سطحی …
اسمامسلمانم ولی جرائت ندارم ازین شهر به شهر دیگه برم.. چون میترسم اون جا کارو چیکار کنم.. جا رو چیکار کنم.. درامدو چیکار کنم ووووو
طرف بچش یه دختر دبیرستانیه .. زن گنده ای شده برای خودش هنوز که هنوزه باباش از ۲۰ کییلومتر اون ور تر پا میشه تا این بچه رو تا مدرسه ببره و برگردونه تو خونه .. حالا مدرسش چه میدونم پیاده یه ۲۰ دیقه راهه یا کمتر…اون وقت استاد عباس منش… مایکی توی سن ۹ سالگی سوار هواپیما میشد ازین کشور به یه کشور دیگه میرفت.. من با این سنم جرایت ندارم یه بلیط بگیرم دو قدم برم اون ور تر… برم دنبال ارزوها و اهداف و علایقم .. چون ترس وجودم رو گرفته…
همیشه از بچگی توی یه چهار چوب عقاید خونوادم بزرگ شدم و هیچ شک نکردم به چیزایی که به من گفته شده..
این بند سبزو ببند دستت تا از بلا دور باشی.. چشمت نزنن
این صدقه رو بده تا از بلا دور بشی..
پیش فلان امام زاده یا پیش امام رضا برو .. چون امام رضا شفای مریضا رو میده ….
گریه کن بزن تو سرت چون خدا غم و غصه رو دوستداره…
بذار بریم پیش فلانی یه دعایی یه استخاره ای چیزی بکنه تا زندگیمون و سرنوشتمون تغییر کنه
وووووو
ولی هیچ وقت اصل هدایت رو درک نکردم.. چون خودم دنبال حقیقت نبودم اصلا ….
ببین ۲ تا موضوعه :
یکی اینکه مغزت با یه مشت دروغ و چرندیات پر شده باشه و تو اینا رو باور کرده باشی و حقیقت دونسته باشی مزخرفاتی که از قبل بهت گفتن و اصلا بهشون شک نکنی و بگی همینی که هست و درسته و اصلا گناهه بهشون شک کنی و میری جهنم
موضوع دوم اینه که بگی عهههه نه انگار اونا چرت و پرتن و مزخرفاته و بهشون شک کنی .. و حالا که بهشون شک کرده و یه ذره مغزت از ابله بودن درومد …بگی خب پس حقیقت چیه ؟؟؟ خاک تو سرم… پس حقیقت چیه ؟؟؟ چه چیزی درسته اصلا ؟؟؟ و بعد قالب درست بذاری تو ذهنت !!! موقعی که قالب قبلی رو اون تعصبات و مزخرفات قبلی رو شکسته باشی توی ذهنت…
طرف بچش خود کشی کرده اصلا پدر و مادره خودشونو چندین ماهه پر پر کردن اصن یه وضع مزخرفیا… یا چه میدونم زن گنده جرایت نداره یه نیم ساعت شبا توی خونه ی خودش تنها باشه ووووو
اون وقت من مدام اشتباهاتم رو تکرار میکنم.. مدام در حال تکرار اشتباهاتم هستم به خاطر اینکه ورودی هام رو خوب کنترل نمیکنم… با ادمای چرت و پرت نشست و برخاست میکنم چون میترسم از تنهایی و بی پولی !!!
مهمونی های ببخود شرکت میکنم چون میترسم از تنهایی !!!
اجازه میدم باهام برخورد نامناسب بشه و من رو با الفاظ ناصحیح صدا بزنن چون زیادی دلسوزم و یا میترسم از طرد شدن و تنهایی و بی پولی !!؟ یعنی به خاطر ترسم اجازه میدم اسمای نامناسب برام بذارن !!!! ووووو
کم کم دارک یه کوچولو متوجه میشم که استاد در فایل مقدمه گفتن که قشر زیادی از مردم فقط میدوئن یعنی چی؟؟ یعنی اصلا هیچ کنترلی روی رفتارهاشون روی ذهنشون روی کاارایی که میکنن ندارن فقط همینجوزی بی هدف میان و میرن چون خودمم اینجوری بودم و البته سعی میکنم بهتر بشم..
حاالا حضرت ابراهیم بچش رو خواست قربونی کنه .. چاقو رو برداشت که اینکارو انجام بده…
اخه کدوم باور و ایمانیه که من دارم اخه !!!
بعد متعجبم چرا زندگیم عوض نمیشه..
همون ترسای قبلی دوباره وجودم رو فرا گرفتن و من رو توی خودشون اسیر کردن !!!
هنوزم با همون ادمای بی هدف قبلی ارتباط دارم..
هنوزم همون شغل مزخرف قبلی رو دارم..
هنوزم همون جای مزخرف قبلی هستم …
و همینجوری هی معلوم نی چه میکنم !!!
و مدام دیگران من رو کنترل میکنن !!!
عوامل بیرونی من رو کنترل میکنه !!!
تا چیزی میشه از کوره در میرم و عصبی میشم و واکنش میدم و تند میشم…
چون معنای تسلیم بودن رو درک نکردم …
چون نمیتونم خودم رو بسپرم دست یک نیروی بالاتر و قوی تر و برتر !!!!
چون میترسم …
مادرم منو کنترل میکنه..
خونوادم برام تصمیم میگیرن..
توی نحوه لباس پوشیدنمم دیگران رو دخیل میکنم..
این چه شخصیتیه من دارم اخه !!!
خب مشخصه درامدم اینقدر بده و زندگیم اینقدر سخته !!!
بحث این نیست که به کسی توهین کنم با فریاد زدن و عصبی بودن .. بحث اینه خودم در زندگیم برای خودم تصمیم بگیرم و هی تا چیزی میشه از هزار نفر مشاوره نگیزم !!!
واسه همینه که توی این سال ها اوضام اصلا تغییری نکرده ….و همون پله ی اولم !!!
چون اجازه نمیدم خداوند کارها رو برام انجام بده و تماما میخوام همه کارا رو خودم تنهایی انجام بدم ..
دوستای خوبی ندارم اصلا وچون میترسم از تنهایی با ادمای نامناسب قطع رابطه نمیکنم.. ادمایی که مدام ناله میکنن و چرت میگن !!!
واسه کارام از هزار نفر مشاوره میگیرم جز قلبم !!! در نتیجه مثل برگی در باد و ادمی که اصلا هویت از خودش نداره مدام دارم با نظرات دیگران اینور واون ور میرم … این کارو بکن و اون کارو بکن.. برو این شغل درامدش بیشتره.. برو اونکارو بکن درامدش بیشتره… برو جلوی فلانی دو لا راست شو شاید بهت کار بده… برو پیش فلانی شاید پارتیت شه یا ضامنت شه یه وامی چیزی بهت بده …. فلان جا اگر تو سرت زدن هیچی نگو صدات در نیاد کارت رو از دست ندی فقط بگو چشم !!! وووو ملتی که مدام توی این وادیه فکریه !!! و من یه همچین افرادی رو مشاور خودم کردم الی استاد عباس منش !!! الی قلبم… الی خدای درونم !!! خب این بی احترامیه به خداوند !!! البته خب تا اونجایی که تونستم سعی کردم به حرف هاشون عمل نکنم.. ولی موضوع بالاتره که منی که توی این مسیرم اصلا نیازی ندارم از کسی مشاوره بگیرم… من باید یک مشاور همیشگی و دایمی و ثابت داشته باشم..
توی اینستاگرامم زدم in god we trust الان که فکرش رو میکنم میبینم یک اپسیلون به این جمله باور ندارم… فقط حرف چرت نوشتم… کدوم باور اخه … کدوم تسلیم بودن… اگه باور داری لحظه ای درنگ نمیکنی و خیلی حواشی و چیزای بی منفعت رو کات میکنی !!! میگی خدا حامیه منه … و ترسی نداری اصلا !!
یعنی انگار همش منتظرم یک جرقه ای زده بشه تا یه ذره هوا روشن شه من یه ۵ سانتی متر جلوتر رو ببینم !!!
یعنی به خاطر بی ایمانی هام و به خاطر ترس هام چنان ضربه ها و چک و لقد هایی خوردم که قشنگ به من بفهمونه که اصلاح کن خودت رو…
اونجاهاییم که ایمان واقعی داشتم و حرکت کردم واقعا داشت همه چی خوب پیش میرفت ولی خودم خراب کردم کارو…
پس موضوع اینجاس که اقا هدف داشته باشم همیشه ولی اجازه بدم که خداوند هم یک مقداری به من در کارها کمک کنه .. مثلا یه راهکاری یا ایده ای به من گفته میشه اجراش کنم و نترسم ..
از اجرا کردن ایده های الهامیم همیشه میترسم و چون اجرا نمیکنم هیچ نتیجه ای هم حاصل نمیشه چون نمیتونم خدا رو یا رو یاور خودم بدونم چون خدا رو دشمن غضب کرده خودم میدونم… با احساس گناه و عذاب وجدان ازش درخواست میکنم…
پس تسلیم بودن به معنای اون چیزی که به من گفتن نیست.. بلکه به معنای اینه که خودم رو بسپرم به خداوند و اجازه بدم هدایتم کنه.. چون من باید بهش اجازه بدم….
سلام دوست هم فرکانسی
بسیار دیدگاهت تکان دهنده بود
واقعآ لذت بردم
من برای یه کاری ک میخواستم انجام بدم دو دل بودم بخاطر بی ایمانیم با خوندن این کامنت میخوام قدم اول رو با توکل به خدا بردارم قدم بعدی حتمآ بهم گفته میشه
میخوام تمام و کمال خودم رو به خدا بسپارم
اگر موفق بشم ک حتمآ میشم مهاجرت میکنم میدونم خدا با شجاعانه پس من هم میخوام ایمانمو نشون بدم میخوام شجاع باشم میخوام خودمو در آغوش خدا رها کنم
خدایا تو برای من کافی هستی
خدایا توکل میکنم به خودت
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ای رب من
ممنونم بابت دیدگاه زیبایت ک از زبان خداوند به من بود این حرفها
خداایاااا شکررررت ک حامی و هدایتگر منی
سپاسگذارم
عاشقتونم ❤❤❤
امروز یه رفتاری از آدمی که باهاش تو رابطه بودم دیدم و یجورایی خیلی ناراحت بودم یه رابطه ای که 2 ماهه تموم شده اما هنوز انرژی و فکر من درگیر اون رابطه و اون آدمه
فایل روز سوم رو که کوش کردم
گفتم من که نیومدم اینجا ادا دربیارم من اومدم واقعا تغییر کنم ابراهیم از جگرگوشه اش واسه اعتماد به خدایی که برگی بدون اذن اون نمیفته میگذره اونوقت من چه شاگردی هستم چه بنده ای هستم که فقط ادا درمیارم و حتی نمیتونم از یه رابطه تموم شده بگذرم
نمیتونم انرژی ارزشمندی که باهاش میتونم زندگیم رو خلق کنم رو کنترل کنم و صرف رفتار و فکر به آدمی میشه که منو کنار گذاشته
دیدم در ظاهر عاشق توحیدی زندگی کردنم اما درونا یه شرک بزرگ داره خلا منو پر میکنه و اون آدم بت من شده و انرژی من تلف میشه برای هیچ برای حال بد
من امروز خواستم یه اپسیلون شبیه ابراهیم باشم و بالاخره از یه جایی شروع کرده باشم
و این حس خواستن اشتباه آدم رفته رو قربانی کنم
آدمی که عامل شرک من به خدایی شده که من میگم عاشقشم ولی درونا و انرژیک فقط اداست و اون آدم شده خدای من:(
خدایا ببخش که من انقد اندازم کوچیکه هنوز که هرچیز و هرکسی تونسته جای تورو برام پر کنه
دوره عزت نفس رو با تعهدی شروع میکنم که انقد ارزشمند بشم که بتونم تورو توی جایگاه خودت ببینم و بذارم و از شرک دور و دورتر شم
روز سوم
کرمان
به نام خدای ابراهیم
سلام بر دوست خوبِ خدا و رفیق ابراهیم استاد عباسمنش
روز سوم پر از درسهایی بود برای من که واقعا الان دارم با اشک این مطلب رو می نویسم امروز یه اتفاقی در حوزه کاریم برام افتاد که فقط جز اینکه باید به خدا توکل میکردم و برای حل کاری که پیش اومده جز رب روی کسی دیگه نمی تونستم حساب کنم اما چه کنم که نجواهای ذهن استدلالی همیشه گویی در صحنه حاضره اما توجهی به اون نکردم
و امروز نوبت روز سوم از سفرنامه بود که باید فایل رو نگاه میکردم و چه معجزه ای از این ناب تر که فایل روز سوم دقیقا با احساس من همخونی داشت و گویی این فایل برای حال من و برای اینکه تصمیم رو قطعی کنم که کارم رو به خدا بسپارم ضبط شده بود و چه مشاوره ای زیباتر از این کلامهای توحیدی شما استاد آیا واقعا میشه قیمتی برای ابن حرفهای توحیدی و آرام بخش و مصمم کننده تعیین کرد؟؟؟ هرگز…
استاد جان ؛؛ استوار و محکم با پا گذاشتن جای قدمهای شما روز به روز خدایی رو دارم میشناسم که گویی جز حمایت و اربابی کردن در قبال بندگی من انتظار دیگه نمیخوام ازش داشته باشم و چه معامله دو سر سودی…
با سپاس از شما که کلمه به کلمه حرفاتون عطر توحید و یگانه پرستی رو در فضای روح و قلب و دنیای ما پراکنده میکنه….
به نام خدا
روز سوم سفرنامه
«اعتماد به ربّ»
موضوعی که اصل زندگی ماست.
امروز صبح به یک تضادی درباره کارم برخوردم که باعث آشفتگیم شد. از طرفی هیچ ایده و راهکاری برای حلش نداشتم، ولی سعی کردم طبق قانون عمل کنم و احساسم رو خوب نگه دارم. پس اومدم و تضادمو و در مقابل اون خواستمو تو دفترم نوشتم و بعد گفتم به هر راهکار یا هدایتی که برخوردم یادداشتش میکنم تا بهش عمل کنم.
تا اینکه بعد از ظهر شد و با خودم گفتم بیا کامنت روز سوم سفرنامه رو بنویسیم(البته با تاخیر) و داشتم یادداشتای این فایلو مطالعه میکردم که رسیدم به این جمله استاد که “باید ایمان داشت که خدا هدایت میکند،باید تسلیمش باشیم حتی اگر ایده و راهکاری نداریم”
واااای خدای مهربون من شگفت زدم کردی. هرلحظه حواست بهم هست و هدایتم میکنی.
فهمیدم که مهمتر از حل شدن این تضاد و مسئله، اینه که من ،الآن که راهکاری ندارم ، همینجاست که باید ایمانمو نشون بدم و باور داشته باشم خدا هدایتم میکنه(که همین الآنم نشانه هاشو دیدم).
مهم اینه که من احساسمو خوب نگه دارم و این احساس خوب و اطمینان قلبیه که ایمان مارو نشون میده، همینه توحید عملی
و چقدر زیبا نوشتن خانوم شایسته عزیز که توحید عملی نتیجشو در همون لحظه با احساس خوب نشون میده؛توکل اینه که تو شرایطی که اوضاع مطالق میل ما نیست کانون توجهمونو کنترل کنیم ؛ و اینکه به غیب ایمان داشته باشیم تا در شرایط نادلخواه خودمونو از درون به آرامش برسونیم.
ممنون از همه دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
و خدارو شکر که منو تو این مسیر قرار داد تا هم خودمو و هم خدامو بیشتر بشناسم و از زندگیم لذت ببرم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام
روز سوم سفرنامه
ممنون بابت فایل عالی و بسیار تاثیر گذار .
باورهایی که من با گوش دادن به این فایل برای خودم ساختم ، امیدوارم برای دوستان مفید باشه و با جوابهای دوستان کاملتر هم بشه:
١- من به خدا ایمان دارم و باور دارم قدرت مطلق جهان خداست.
٢- من برای رشد و پیشرفت فرزندم حمایت بی جا از فرزندم نمیکنم.
٣- من از حضرت ابراهیم الگر میگیرم و همیشه تسلیم فرمان خدا و حکمت خدا هستم.
۴- اگر اتفاقی برای میافته یا عزیزی رو از دست میدم حتما خدا برای من خیری در نظر گرفته و من تسلیم پروردگارم هستم.
۵- با تسلیم بودن و ایمان داشتن به خدا اجازه میدهم با بینهایت دست من رو حمایت کنه.
۶- نشانه تسلیم بودن حال خوب و احساس خوب داشتن است.
٧- من باور دارم زندگی با ایمان و توکل به خدا سراسر عشق- شادی- سلامتی- ثروت و خیر است.
٨- من باور دارم میتونم مثل حضرت ابراهیم رفیق خدا باشم.
ممنونم از استاد عزیر و خانم شایسته
در پناه خدا باشید🌹
باسلام
داستان ابراهیم در قرآن واقعا قشنگ است و من باتوجه با توضیحات استاد عباس منش یادگرفتم باوری های توحیدی خودم را تقویت کنم ،ابتدا یاد بگیرم باورهای توحیدی یعنی چه ؟ وبعد آن را در زندگی بکارگیری. وکار سخت ودشواری است ولی شدنی است چراکه حضرت ابراهیم تونسته پس ماهم میتوانیم والبته ابتدا درمقایسه پایین تر، این در شرایط سخت ودشوار نمایان میشود که زمانی که دست ما از همه کنده شده خبرهای بد وناراحتی به ما میرسد، در محیط کار تنها مشیمم و درآمد ماپایین آمده وهزینه ها بالاشده وقسط های بانکی نزدیک میشود وهیج نشانه ای از کمک خانواده دوستان ودیگران نیست @ دراین شرایط فطرتا” یاد خدا می افتیم اینجا بهترین زمان است به اعتماد کنیم واز او هدایت بخوایم و بدانیم ما تنها نیستم کسی هست که مراقب ماست و بسیار به ما نزدیک است ولی خبر نداشیم، احساس درون خود را خوب نگه داریم وبه بگوییم که حتما خدا راهی را باز میکنه حتما گشایشی در کارم میشه ، حتما این همه از مشکلات حذف میشه ، فقط کافی دوام بیارم وبه او اعتماد کنم ( که البته ظاهر کار سخت ودیوار ولی صددرصد خوشی وموفقیت نتیجه توکل واعتماد به پروردگار است.
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
به نام خداوند نشان دهنده مسیر خوبیها
زندگی ابراهیم نبی نمونه درخشان در کارنامه یکتاپرستان چگونه یک انسان میتونه اینقدر قوی و قدرتمند باشه و خداروشکر وقتی یک انسان تونست پس ما هم میتونیم این جرأتی هست که از آگاهی های ناب این پیامبر زمان ما استاد دوست داشتنی بما رسید وگرنه من یکی که جرات فکر کردن به این موضوع را نداشتم چه برسه یکی از خواسته هام این باشه خدایا منم مثل استاد عزیزم میخوام ابراهیم تو باشم برای اشاعه دین یکتاپرستی تو توحید عملی داشتن میخواهم داستان زیبای دیگری را در لابه لای این داستان بیرون بیارم داستان مادر سیاچهره مهربان که با طفل شیرخواره اش در بیابان بی آب وعلف تنها ماند،زنی که با استقامتش انقلابی به پا کرد و قانون زیبای دریافت روزی از جایی که گمانش را نمیبریم در آن نمایان است…طبق آیه 2و3سوره طلاق هاجر نازنین آن مادر مهربان آن زنی که خداوند در کنار خانه اش به همسایگی قبولش کرد از صفا تا مروه و بلعکس سراب دید ولی برای حیات طفل تشنه اش دونید و دویید و از پا نایستاد صفا و مروه کمر خم کردن از استقامت و قدرت این مادر ولی هاجر تسلیم نشد چندین بار با ایمان به عشق به سمت سراب دویید و با ایمان راسخ و با درخواست سوزاند با اشتیاق زنده ماندن فرزندش از جایی که فکرشو نمیکرد روزی ناب بیرون کشید زمین و آسمان تسلیم خواسته این مادر شدن و خداوند دستور داد زم زم بیرون بیا و حیات را در سرزمین برهوت جاری ساز این داستان درس بسیار عالی برای ما بهمراه دارد که اگه اینطوری با ایمان تلاش کنیم حتی به اصطلاح سراب و خیال دیدیم و از کائنات نه شنیدیم و کوتاه نیومدیم و با ایمان قدم استوارتر برداریم خداوند میداند کجا را برای ما بشکافد و روزی بی انتهایش را بر سر ما آوار سازد
درود بر این مادر درود بر این زن درود بر ابراهیم نبی درود بر همه یکتاپرستی درود بر استاد باعشق و همراهان عاشقش دروووووود
امیدوارم تونسته باشم مطلب آموزنده ای را به عزیزان رسانده باشم.
سلام براستادعزیزم ودوست نازنینم .تمامی دوستان مسیرهدایت…واقعا لذت بردم ازطرزنگاه دوست عزیزم آقامجیدبزرگوار.واقعا هیچوقت ازاین منظربه داستان حضرت ابراهیم توجه نکرده بودم که اشاره کرده به وضعیت هاجرخانم که چه قدر ایمان داشته به تصمیم حضرت ابراهیم وبدون مقاومت میپذیره درصورتی که اصلا ازآینده بی خبر بوده که باطفل شیرخواره بتونه توی بیابان بی آب وعلف وبرهوت دوام بیاره یاااینکه چقدرشجاعت دروجودش بوده که ازحمله حیوانات وحشی درامان باشه تنهاچیزی که به نظر من میتونه هاجرخانم بزرگوارروتوی این مسیرثابت قدم بداره وازگرسنگی وتشنگی وحمله حیوانات وحشی وشرایط جوی وآب وهوادرامان نگهداره فقط و فقط یک ایمان خیلی قوی وواقعی میتونه باشه که به خداوند داره نه هیچ چیز دیگه…شادوپیروزباشیدوسعادتمند دردنیاوآخرت
سلام بر شما دوست عزیزم سهراب جان ممنونم از توجه زیبای شما و لطفی که به بنده نشون دادین ..
دقیقا همینطوره چقد زیبایی در این نوع ایمان هست که نگاه آدم از تمام وحشت ها و نگرانی ها و ترس ها دور نگه میداره همچین ایمانی را برای شما و دوستان باعشقم و خودم از خدای منان آرزومندم و دعا میکنم که همچین ایمانی زیبا بما عطا کند.آمین
سپااااس سهراب عزیز سپاس