«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آرامش آبی گفته:
    مدت عضویت: 939 روز

    سلام خدمت استاد و دوستان همراه،امروز سفرنامه روز سوم من هست،خداروشکر میکنم،دوستان عزیزم باور میکنید 4 روز پیش زیر فایل شروع این تحول یک کامنت نوشتم که از همه چی ناراضی هستم و نور ایمان در من خیلی ضعیفه،یه زمانی از حرفهای استاد شنیدم که وقتی در مسیر تغییر قرار میگیری تغییر خیلی سریع رخ میده و همون روزهای اول نتیجشو میبینی،من تا همین چند روز پیش پر از حسهای منفی بودم چراغ دلم خاموش بود،باورم نمیشه با همین چند روز توی دلم یه نور امید و شادی شروع به درخشیدن کرده،دوباره حس زندگی داره بهم برمیگرده،خیلی خوشحالم دوباره دارم شادی رو تجربه میکنم،من هر فایلی رو گوش میدم اون روز اون درس رو تمرین میکنم و از شوق اینکه شب زیر اون فایل تجربمو میذارم حس تشویق و امیدواری بهم میده،امروز فایل عشق بی حد و مرز حضرت ابراهیم به خداوند رو گوش دادم،سعی کردم در اتفاق کوچیک زندگیم منم ذره ایی به خدا اعتماد کنم و موضاعتمو بهش بسپارم و انقدر با فکر خودم نخام مسائل رو حل و فصل کنم،شروع کردم از موضاعات کوچک مثلا برنامه ریزی برای چندتا کار و گفتم خدایا خودت بهترین برنامه ریز هستی خودت برنامه منو بچین و با قشنگترین حالت ممکن برنامه هام انجام شد،وقتی عشق خدا توی وجودم میاد ناخوداگاه منم شروع به عشق دادن به دیگران میکنم امروز توانستم در کارهای شغلی همسرم کنارش باشم و خیلی بهش کمک کنم اما موضوع مهم اینجاس قبلا فکر میکردم مجبورم اما با توجه به فایلهای دو روز قبل که احساس قربانی بودن و اینکه داره بهم ظلم میشه رو در وجودم کمرنگ کردم و از اینکه آدم توانمندی هستم که میتوانم به دیگران کمک کنم،با تمام عشقم کمک کردم نه از روی اجبار و فقط به خاطر گوش دادن این فایلها بود و حتی گفتم این زندگی توه تسلیم خواست و اراده خداوند باش و برای بهتر شدنش تلاش کن،و سعی کردم حتی برای کوچکترین مسایل از خدا کمک بخام،خدایا شکرت بابت پیامبرهای زمان ما مثل استاد عزیز که پیام عشق و محبت الهی رو به ما میرسانن خدایا فرشته هاتو حفظ کن که دستان تو باشن و نماینده عشق ب حد و مرز تو،دوستتان دارم عزیزانم.️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1332 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد گلم عید قربان رو بهتون تبریک میگم

    امروز نشستم به فایل دقیق گوش دادم

    و دیدم ما آدما هیچ به اینکه چرا باید گوسفند قربانی کنیم فکر نمیکنیم

    همش میگیم عید مبارک چشای گوسفنده سرمه بزنیم روش شال قرمز بندازیم

    همش فرعیات

    و اما یک چیزی که تو رفتارهای خودم این مدت دیدم اینبود که سعی میکردم افکار و احساساتم رو کنترل کنم و بااینکه هیچیزی نمیدونستم توکل کردم

    بااینکه هیچییییی نمیدیدم

    اصلن نفهمیدم چجوری شد که یهو دیدم سرکارم

    باخودم میگفتم خدایا من ک اینو نمیخاستم

    استاد این تسلیم بودنه رو باید ادامه بدم

    همونجور که وقتی چیزی ندیدم اعتماد کردم

    الانم باید اعتماد کنم

    گاهی وقتا به یکسری مسیر ها هدایت میشیم ک شاید دوست نداشته باشیم ظاهرشو

    اما درباطن اون موضوع به نفع ماست

    بخدا که همینه من سال قبل که میخاستم برم ارایشگاه هدایت شدم به ی فروشگاهی برای کارکردن با درآمد 1400

    اما امسال وقتی از سالن دراومدم هدایت شدم دوباره به یک مغازه دیگه برای کار کردن با درآمد +6میلیون

    فقط در یک سال بیش از 3برابر من باورهای مالیم تغییر کرده

    چقدر زیبل گفتید استاد عزیزم

    که خداوند هواسش بمن هست منو هدایت میکنه

    باید برم تو دل کار باید بهش توکل کنم این وظیفه منه

    من لیاقتم رو باید ثابت کنم

    باید رو حرفم واستم

    درامد بیشتر میخام؟

    پس حرکت کنم شجاعتم‌رو نشون بدم

    انشالله هرروز بیشتر شبیه ابراهیم باشم

    واقعن چقدر این شخصیت توحیدیه

    انشالله که همونقدر تسلیم بودن رو یاد بگیرم

    و اجازه بدم خدا ببرتم

    چون جایی که خدا میبره بهترین جاییه ک میتونست باشه

    خداروشکر میکنم برای این عید زیبا

    که تسلیم بودن رو بهمون یاداوری میکنه

    خدایا شکرت

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    زهره سعدالله زاده گفته:
    مدت عضویت: 513 روز

    زهره سعداله زاده

    سلام استاد عزیز از الله سپاسگزارم که شما رو سر راه من قرار داد واقعا من خیلی تحت تاثیر این اموزتون قرار گرفتم بنده 60 سال دارم وحدود 4 الی 5 ماهه مورد لطف خدا قرار گرفتم که با شما آشنا شدم و یک ماهه که وارد سایت شما شدم ولی افسوس من از آنجاست که چرا من دیر هدایت شدم ولی بازم امید دارم که بتونم هر چقد عمر دارم رو خودم کار کنم استاد عزیز باورتون نمیشه که طی این چند وقت چقد تغییر کردم امروز حس وحالم خیلی عالیه طی این زمان وابستگی من خیلی کم رنگ شده و خدای خودم رو به لطف شما پیدا کردم میدونم راه طولانی پیش رو دارم وبا توجه به سنم امیدوارم یه رد پایی از خودم جا بزارم از خانم شایسته عزیزم هم سپاسگزارم که زحمت زیادی میکشن

    استاد نمیدونم حس وحالمو چطور وصف کنم امروز به لطف خدا خیلی خوب بود بعداز یک ماه سر کارم رفتم فروشم نسبت به قبل خیلی بهتر بود برای من خیلی دعا کنید با داشتن سنم بتونم مسیر رو خوب پیش برم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 703 روز

      سلام به شما دوست عزیز و قشنگم

      خیلی بهتون افتخار میکنم که شروع کردین و شجاعتش رو داشتین

      خیلی بهتون افتخار میکنم که سعی میکنین روی خودتون کار کنین و از زندگیتون لذت ببرین

      شنیدین میگن سن یه عدده

      دقیقا همینه

      پر قدرت برین جلو و لذت ببرین و عشششققق کنید

      منتظر خوندن تجربیات و لذت های قشنگتون هستم

      موفق باشییین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1487 روز

    سلام به استاد عزیزم

    امروز 18 اسفند ماه 1401 و تولد شماست. استاد عزیزم تولدتون مبارک من امروز طبق برنامه ام که یکی از فایل های اجرای توحید درعمل باید نت برداری کنم.

    قبل از اینکه کامنتم برای این فایل بنویسم. خواستم تولد استاد توحیدی ام رو بهش تبریک بگم استاد چه همزمانی پیش آمده شما که عاشق حضرت ابراهیم هستید و این فایل هم در روز عید قربان که بزرگترین عید مسلمان جهان ضبط کردید ومن امروز 18 اسفند1401 دارم گوش می دم‌وتبریک تولدتون رو در کامنت این فایل می نویسم.

    انشاالله که تن تون سالم عمرتون طولانی طولانی ااا که ماهم از دانسته های شما استفاده کنیم.

    سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.دنیا وقف مرادتون باشه براسب آرزوهاتون سوار…

    باور وایمان به اینکه خداوند به من کمک می کنه

    در هر شرایطی وقتی که این باور رو داشته باشیم .حرکت می کنیم.

    اویل آشنایتم با استاد بود که کنکور ارشد دادم سال 99 بود رشته من برای کنکور ارشد دو مرحله ای بود مرحله اول مجاز میشدیم. باید برای مرحله دوم که به صورت عملی شیت بستن بود می رفتیم تهران…

    وقتی جواب مرحله اول آمد من مجاز شده بودم با رتبه 160 اما یه مشکلی پیش آمده بود که من موقع ثبت نام مشخصاتم رو درست وارد نکرده بودم.شهر خودم که پیگیر شدم گفتن باید بری تهران مرکز سازمان سنجش اما قبلش باید یه نامه ای که ما میگیم کجا باید بری بگیری بعد ببری سازمان سنجش کل.تا من به این قطعیت برسم که شهر خودم پاسخ گو نیست دقیقا فرداش که 20 مرداد ماه بود روز آخر بود.می دونستم اگه به پدرم بگم همراهم نمی آمد بنا به دلایلی نه اینکه تهران بلد نباشه نه این حرفا نبود داییش تهران بود از بچگیش تهران رفته بود کل تهران بلد بود به دلیل اینکه با ادامه تحصیل من مخالف بود ویکسری مشکلات دیگه….

    منی که از ابتدایی همیشه با سرویس رفته بودم مدرسه آمده بودم وهمینطور دانشگاه رو هم خانواده برده بودن آورده بودن یه جور محال ممکن بود که اجازه می دادن خودم برم نمی دونم همان اویل اینقدر این فایل ها به من جرات انجام خیلی از کارها رو داده بود که همش احساس می کردم 2تا بال درآوردم.

    به برادرم گفتم دوتایی باهم بریم خو چون خودش کار داشت نمی تونست بیاد.گفتم پایه ای کمکم کنی من تنها برم خودم گفت نمی ترسی گفتم نه.فقط یه جور کن مامان و بابا نفهمن من برم تهران. گفت هرجوری کنی صبح تو بخواهی بری باید حداقل 6 صبح دربیایی بیرون انوقت می خواهی چیکار کنی. گفتم توکل به خدا.بهش گفتم می خوام با توکل به خدا این تهران برم هیچ جاشم بلد نیستم ااا…. اما می خوام برم گفت باشه اوکی…

    شب سرسفرشام بودیم که یهو گوشی بابام زنگ خورد که بهش اطلاع دادن یه کاری پیش آمد که باید می رفت و تا فردا ظهر هم نمی امد خونه.یعنی وقتی اینو شنیدم اون لحظه خدا رو شکر کردم.

    بعدشام به داداشم گفتم که ساعت 5 یا 4نیم شب بیاد دنبالم که منو تا اتوبان نزدیک خونمون برسونه تا من برم تهران. چون اگه می رفتم ترمینال ماشین برای اون تایم نبود به همین دلیل باید کنار اوتوبان می ایستادم تاسوار ماشین های بین راه میشدم.خلاصه سوار یه اتوبوس Vipشدم به محضی که رسیدم کنار اتوبان ماشین نگهداشت برای اولین بار توی عمرم تنها داشتم می رفتم و برای اولین بار بدون اطلاع واجازه از پدر ومادرم.راس ساعت 6 رسیدم تهران.چون ترس داشتم اسنپ نگرفتم. همشم با توکل به خدا بود که تاکسی سوار میشدم باید اول می رفتم لویزان تهران.نامه ای که بهم گفته بودند می گرفتم.فک کنم ساعت 9بود که رسیدم اونجا اماوقتی رسیدم بهم گفتن رییس شون نیامده و نمی تونن نامه رو برام مهر امضاء کنند.بهم گفتن برم دو روز دیگه بیام. منی که ساعت 4صبح با اون همه سختی امده بودم حالا اینو گفتن هیچ وقت یادم نمی ره اون لحظات رو امدم این سمت خیابان اصلا نفهمیدم چطور پل هوایی رو امدم اینور سوار تاکسی شدم تقریبا 1کیلومتر 2 کیلومتر بودتاکسی سوار شده بودم برای دومین بار توی عمرم یه صدایی بلند بهم گفت پیاده شده و برگردد اول اعتنا نکردم اما خدای من شاهد که قربون این خداا برم وقتی اعتماد کردم بهش چنین باهم حرف زد یه جوری بهم گفت پیاده شو هیچ وقت اون لحظه توی اون بولوار بزرگ یادم نمی ره به راننده گفتم نگه دار می خوام پیاده شم.پیاده شدم برگشتم به همان اداره. گفتم که آقااا من 2 روز دیگه نمی تونم بیام اصلا تا فردا مهلت دارم چنان محکم با قطعیت گفتم.آقای زنگ زد یکی از همکارای خانم شون آمد منو بردش یه اتاقی ماجرا گفتم ایشون زنگ زدن به یه آقایی که امد پیش من گفت که کارت ملی پدرت و شناسنامه کارت ملی خودت بده تا 11 هم باید منتظر بمونید گفتم باشه امدم کارت ملی پدرم بدم دیدم اشتباهی به جای کارت ملی گواهینامه پدرم برداشتم:) یا ابولفضل العباس

    وقتی آقای گفت اینکه گواهی نامه اشون یخ مات مبهوت نگاه شون کردم.خدایش مرد شریف مهربانی بود.گفت باشه دخترم اشکال نداره شناسنامه کارت ملی خودت بده همین جاهم منتظر باش. من نمی دونم واقعااا چطور شد اما برای ساعت 10 نامه رو دادن دستم.بهم گفت این دوتا نامه یکی برای سازمان سنجش یکی هم برای شهر خودت اگه روز کنکور یا برای ثبت نام دانشگاه ت که قبول شدی انشاالله ،مساله ای پیش امد دیگه نیایی. من فقط یه نامه برای سازمان سنجش می خواستم اما نامه دوم خودشون برام زدن باورم نمیشه بدون هیچ التماس و خواهشی کارم درست شد.اما همش توی دلم می گفتم خدا کنارمه خدا با منه همش با خدا حرف می زدم.فقط برای تاکسی سوار شدن زنگ می زدم داداشم می پرسیدم.ساعت 11 بود زنگ زدم داداشم که بیام خونه یا برم کرج سازمان سنجش گفت برو کرج فردا می خواهی چطوری دوباره بری برو تموم کن بیا خونه .ساعت 12 ظهر رسیدم آزادی سوار تاکسی کرج شدم بماند که توی خیابان کرج می دویدم تا برسم سازمان سنجش چون یه خیابان یه طرف بود راننده گفت اگه این مسافت پیاده بری زودتر می رسی تا با تاکسی آقا هرچه من تند تند می رفتم مگه این خیابان تموم میشد. نزدیک سازمان سنجش رسیدم یه خیابان خلوت پراز درخت و یه نهر آب پاک زلال کنار خیابان بود وقتی داشتم می دویدم تا قبل 1 برسم سازمان صدای اذان آمد همان لحظه به آسمان نگاه کردم گفتم خداااا من به تو اعتماد کردم ااااا تو کارم رو درست کن خدا من توی شهر غریبم خودت کمک کن این کار درست بشه.رسیدم جلو سازمان اسم مشخصات پرسیدن وپرسید کدوم قسمت کار دارید هرچی زنگ زد گوشی برنداشتن اینم کار خدا بود که گوشی برنداشتن آقای نگهبان راهنمایی کرد کدوم ساختمان کدوم طبقه و کدوم اتاق برم پیش کدوم شخص. وقتی رفتم در زدم در باز کردم قبل ازاینکه جواب سلام منو بگیرن پرسید داوطلبی ؟ گفتم بله گفت کی اجازه داد شما بیایید داخل داوطلبین حق ورود ندارن وبرو بیرون جلو در ایستادم مات مبهوت داشتم حرفای این آقا رو گوش می کردم حرفاش که تمام شد انگار که قدرت خدا در گلوی من بود خیلی با قدرت گفتم چی یعنی چی آقاااا این چه طرز برخورد جواب سلام منو نگرفتید مشکل کار منو نشنید میگید برید بیرون شما اصلاااا می دونی من از کدوم شهر آمدم رفتم تهران فلان جا نامه گرفتم بدو امدم می گید نه برو… من ساعت 3 شب به خاطر یه نامه از خونه زدم بیرون کاری که با تلفن برام انجام ندادید گفتید حضوری بیایید حالا امدم اینو می گید.نامه رو بردم گذاشتم روی میزش نامه رو که نگاه کرد گفت خانم من لیست رو ارسال کردم برای همکارم از دست من خارج

    گفتم که همکارتون دیگه توی این ساختمان. کدوم اتاق بگید برم گفت تا قبل 2 سایت بسته میشه گفتم که ساعت 1نیم. گفت بشین وقتی نشستم زنگ زد به همکارشون گفت که لیست ارسال کرده یا نه گفت نه و گفتن که نفرسته که باید اصلاحش کنه و مجدد بفرسته. من ساعت یه ربع به 2 کارم تموم شد.یعنی وقتی ازپله های سازمان می امدم پایین گفتم خداا من چطوری امدم اینجا من الان کدوم خیابان برم اسم خیابان بلد نیستم اسنپ نمی گرفتم چون می ترسیدم.امدم بیرون سازمان مینی بوس هایی که برای کارمندای سازمان بیرون منتظر بودند. اول خیابان نگاه کردم دیدم یا ابوالفضل اینجا چرا این مدلی اصلا یادم نبود که اینجا رومن دویده بودم خلاصه مکانی نبود تاکسی خور باشه باید همان خیابان پیاده برمی گشتم. رفتم از یکی تز راننده ها پرسیدم که من می خوام برم کنار اتوبان فلان و می خوامم تاکسی سوارشم میشه راهنمایی ام کنید.بهم گفت تشکرکردم. وقتی که چند قدمی ازش دور شدم صدام زد خانم،دختر خانم برگشتم سمتش گفت اگه عجله ندارید منتظر بمونید تا 2نیم من مسیرم اون سمت بین راه شما رو پیاد می کنم. منم تا دونیم منتظر موندم 40 دقیقه هم سوار این مینی بوس بودم همش می گفتم خدایاااا شکرت من اینجا رو چطوری پیدا می کردم بعدش خواستم پیاده شم کرایه شون دادم نگرفت هرکاری کردم نگرفت پیاده شدند منو به یه آقای سپرد که راهنمایی کنه رفت اون آقا هم یه اتوبوس برام نگه داشت و گفت که کجا و کدوم عوارضی نگه داره من پیاده بشم.من برای ساعت 5 خونمون بودم. به خدایی که می پرستم من انروز با اون حجم از معجزه رو هیچ وقت یادم نمی ره اون همه آدم های خوب که کمکم کردندبا حال خوب باهم برخورد کردن وکارم دررست کردند راهنمایی ام کردن. اون راننده که از سازمان سنجش من اورد از دوستش که کنار اوتوبان خودش مسافرکشی می کرد گفت که براش اتوبوس نگه دار و …. واقعاااا من آدمی نبودم بتونم کنار اتوبان توی یه شهر غریب اونم برای اولین بار توی عمرم تنها بایستم اتوبوس سوارشم بگم کجا و کدوم عوارضی مگه من عوارضی ها میشناسم 10 تا عوارضی بود توی مسیر کدوم پیاده می شدم که به راننده بگم اما این آقای همه رو برام گفت به اون راننده اتوبوس

    ، بعدش صدام کرد گفت سوار شیدخانم. به خداااا هربار یاد این روز می افتم اشکام از این اعتمادی به خدا کردم رفتم توی دل این کار خدا همه رو برام‌درست کرد.من فقط می رفتم درها رو آدم ها رو خدا برام می اورد جلو حتی اونوع برخورد شون حتی توی اون سازمان سنجش وقتی آقای باصدای بلند بهم گفت داوطلبی گفتم بله باصدای بلند گفت برو بیرون خیلی برام جای تعجب بود توی سازمان احد ناسی توی سالن ها نبود که بگم داوطلب زیاد رفته بود اینا خسته بودن نه اینا کلا اجازه نداده بودن داوطلب وارد سازمان بشه اما وقتی من حرف زدم انگاری این آقای آتشین مزاج یهو مثل آب آروم شد زنگ زد به دوستش که لیست ها ارسال کرده بود 1ساعت قبل ارسال نکنه تا اصلاح کنه. همش خدا بود همش خداااااااا…

    تازه با این تنهایی امدم تهران باعث شد جرات پیدا کنم برای مرحله دومم که تهران برگزار میشد فقط تهران از همه شهر از بندرعباس بگیر تا مابقی شهرها باید برای مرحله دوم می آمدیم تهران من جرات اینو پیدا کردم مرحله دومم تنها بیام تهران اما با این تفاوت که اینبار پدرم ومادرم خبر داشتن دیگه نگران ساعت نبودم که قبل از تاریکی شب حتما می رسیدم خونه. اینبار با یه اعتماد دیگه امدم تهران و اسنپ هم گرفتم :) دل پیدا کرده بودم.

    اعتماد به رب بهترین نامی بود که میشد برای این فایل بزارید.

    درپناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    علیرضا شمشیرگر گفته:
    مدت عضویت: 2009 روز

    با سلام به تمام اعضای خانواده صمیمی عباسمنش

    خدا رو شکر تو این مسیر هستم و از استاد عباسمنش و مریم خانم عزیز کمال تشکر رو دارم

    من با عشق روی باورهام کار میکنم و اینقدر یه باور رو تکرار میکنم تا برام جا بیفته

    باور لیاقت که من ارزشمندم و من لایقم و لایق بهترین ها هستم .با خوندن کامنت یکی از دوستان و افکاری که به سمتم اومد در مورد شیطان به این نتیجه رسیدم که شیطان هم یه فرشته بوده که هزاران سال خدا رو پرستش کرده و آفریده خداست اما در مقابل انسان سجده نکرد و تکبر کرد و به فرمان خدا گوش نداد خدا به اون فرصت داد و خدا به ما انسانها هم اختیار داده که از فرمان خدا پیروی یا سرپیچی کنیم هر چی تسلیم تر مقربتر . حضرت ابراهیم خلیل الله هست چون کاملا تسلیم بود حتی حاضر شد سر بچه خودش رو به فرمان الهی ببره حالا خدا این اختیار رو به ما انسانها داده از هدایتش پیروی کنیم یا گوش ندیم. خداوند قدرتمنده خداوند قادره خداوندی که آسمان ها و زمین رو در شش روز با این عظمت و بزرگی و پیچیدگی خلق کرده و تمام موجودات زنده عالم رو داره هر لحظه هدایت میکنه از یه کرم خاکی و یه ماهی در اعماق هزاران کیلومتری دریا تا یه پرنده در آسمانها رو همه رو هدایت میکنه پس ما انسانها هم میتونیم از این هدایت الهی استفاده کنیم حالا یه خدای درون داریم و قلبی که محل دریافت الهامات و هدایت هست در مقابل یه شیطان که در ذهن نجوا می‌کنه . داشتم فکر میکردم در گذشته چه افکار پوچ و مسخره‌ای ذهنم رو مشغول میکرد ،چه چیزهایی مسخره‌ای تو ذهنم مثل فیلم سینمایی نمایش داده میشد و من رو مشغول میکرد واقعا انگار یه دیوانه و نادون تو ذهنم گذاشته بودن فقط مسخره بازی کنه و منو مشغول کنه و گمراهم کنه و منو الکی بترسونه شیطانی که خیلی خیلی ضعیف هست و در مقابل من که اشرف مخلوقاتم و آفریده خدا هستم و فرشتگان بهم سجده کردن واقعا قدرتی نداره .من همیشه به خدا پناه میبرم در خوندن قرآن در خوندن نماز همش از خدا کمک میخوام لحظه به لحظه هدایتم کنه و فقط روی خدا حساب میکنم برای غلبه بر این موجود

    ضعیف و رانده شده. شیطان دشمن قسم خورده تمام انسانهاست و خدایی که در مقابل قسم خورده به خیلی چیزها در قرآن و وعده آمرزش و قول مغفرت داده .خدایی که به شب و روز ،به ستارگان ،به زیتون و انجیر و غیره قسم خورده و رزق ما رو بعهده گرفته

    تازه دارم میفهمم اون همه ترس و استرسی که داشتم همش الکی و بیهوده بوده همش از جانب شیطان بوده برای دور کردن من از خود واقعیم برای دور کردنم از خدای درونم از خدایی که از رگ گردن بهم نزدیکتره خدایی که از روح خودش در من دمیده خدایی که منو در بر گرفته وظیفه من چیه؟ اینکه اروم باشم اینکه برم تو دل ترسها و به خودم ثابت کنم که هیچی توش نیست اینکه توکل کنم و شجاع باشم و هدایت بخوام. من رفتن تو دل ترسها رو با عمل و تمرین انجام دادم. خدا رو شکر سوار تله سیژ شدم و ترس از ارتفاع ندارم ، ترس از هواپیما ندارم برعکس از اون بالا خیلی هیجان داره و چقدر دنیا قشنگه و چقدر همه چی کوچیک میشه یه دید الهی از بالا. رفتن تو دل تاریکی تو یه پارک خلوت جایی که کسی نبود با اینکه میترسیدم ولی رفتم تو دل ترسهام و هیچی نشد، ترس خیلی بزرگ رهایی از یه زندگی مشترک که یه جهنم واقعی بود و ترس از قاضی و ترس از زندان و تهدیدهای وکیل اخرش چی شد رها شدم راحت شدم به تمام معنا ازاد شدم و دوباره ازدواج کردم و زندگیم بهشت شد. همه اون ترسها الکی و بیهوده بود . ترس از دیدن یه مرده که من با شجاعت ملافه جسد پدربزرگم رو کنار زدم و جسد رو چک کردم که بعد سردخونه و غسال خونه قبل از دفن خودش باشه کاری که نوه های دیگه پدربزرگم جرات انجامش رو نداشتن، ترس از پارس یه سگ یا ترس از سوسک و موش که خیلیا دارن ولی من وقتی میرم تو دل ترسهام و یه سگ بهم نزدیک میشه اینقدر ارومم که باهام رفیق میشه و کاری بهم نداره و آخرین کار بزرگی که انجام دادم آگهی تبلیغاتی خودم بود تو پارک با یه نفر غریبه اجرا کردم و کمی قبلش ترسیده بودم ولی نه پاهام لرزید نه صدام لرزید نه بیخیال شدم اینقدر تو ذهنم چرخید و تجسم کردم و صدای استاد رو گوش کردم تا جسارت انجامش رو پیدا کردم و انجام دادم و بعدش باز هم شجاعت بیشتر و احساس ارزشمندی بالاتر که به خودم ثابت کنم من میتوانم . صدای جیغ ها و ناله های شیطان رو میشنوم که به خاک افتاده و داره له میشه و مجبوره جلوم سجده کنه و بگه نمیتونم دیگه بترسونمت نمیتونه دیگه بهم مسلط باشه چون من آگاه بر افکارم شدم و من متصل به خدا هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    بهاره صرام گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خدایی که امروز تونستم بیشتر تسلیمش باشم ،

    امروز روز 24 ماه مبارک رمضان بود ،

    بعد از اینکه ساعت 5 صبح یه کلیپ فوق العاده از استاد خیراندیش در مورد ذکر گفتن دیدم ،و توکل کردم و حرفای دلم و‌ نوشتم و خوابیدم ، عجب روز خوبی و شروع کردم ،

    اول روز بلند شدم مثل هروز به گل های خونمون سلام کردم ،

    بعدش با خودم عهد کردم در مورد شغلم هرچی خداوند گفت گوش کنم ،

    قرار گذاشتم تسلیمش باشم و توی مسیری که دارم میرم کاری و انجام بدم که شاد باشم ، همون جور که استاد میگه احساست داره مسیر درست و بهت نشون میده ،

    قول دادم بتونم در لحظه زندگی کنم و همش توکلم به خودش باشه ،

    امروز وقتی پیج اینستاگراممو باز‌کردم دیدم یه مشتری که من بهشون میگم مهمان بهم پیام داده و درخواست تازه ای داره در مورد کارم با اینکه تاحالا انجامش ندادم اما خیلی راحت گفتم بله و قیمت بهش اعلام کردم ، بعد اینکه این کارو کردم خیلی حس خوبی داشتم حس کردم به حرف خدا گوش کردم ،

    و بعدش رفتم و به بقیه کارهای روزانم رسیدگی کردم ،

    بعد که برای کلاس رفتنم اقدام کردم منی که قبل کلاس همیشه استرس میگرفتم وای حالا چی میشه ،به خدای خودم گفتم مگه کسی هست جز خودت که من ازش بترسم و حساب ببرم ؟؟؟

    نه اصلا نیست و نخواهد بود ،

    خدای مهربانم بهت توکل میکنم و میرم جلو الان چند جلسه هست این کارو میکنم هم خودم حس بسیااااار بهتری دارم ، هم کلاس به بهترین شکل ممکن میگذره هم بهتر یاد میگیرم و با حس خوب کلاس و تمام میکنم ،

    خدایا از وقتی که تصمیم گرفتم خودمو تمام و کمال بسپارم به خودت با اینکه ذهن و نجواها هنوز نمیذارن کامل خودم و بهت بسپارم اما دارم چیز های خوب ، احساس خوب و اتفاقات مثبت و جدیدی و تجربه میکنم که اصلا ازشون ترسی ندارم و بدون نگرانی میرم توی دلشون ،

    چقدر این حس آرامش به دلم میچسبه ،

    چقدر حس خوبیه که میدونم یکی کاملا داره منو حمایت میکنه ،

    یکی از جنس انرژی ،

    از جنس حسی که میفرستم ،

    خیلی خوب و لذت بخشه ،

    هر حسی بفرستم ،هر اعمالی داشته باشم همون و دریافت میکنم خدایا چقدر خوب و قشنگه ،

    راستی من تا به امروز و این سن هیچوقت سوره آیت الکرسی و با این دقت نخونده بودم ،

    چقدر قشنگه جایی که میگه ،

    هیچ چیزی بدون اجازه تو اتفاق نمی افته ، نه خوابی سبک نه خوابی سنگین تو رو فرامیگیره ،

    یعنی همیشه هست فقط وقتایی که ما خوابیم باهاش در ارتباط نیستیم اگه نه اون همیشه هست همیشه،

    این خیلی زیباست ، خیلیییی واقعا زیباست ،

    در پناه زیباترین باشین .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    رئیس قبیله گفته:
    مدت عضویت: 3353 روز

    دوستان عزیزم سلام امید وارم که همیشه شاد و سالم باشید چون با سلامتی و شادی ادم میتونه همه چی رو در دست داشته باشه

    دوستان اگه واقعا میخواید که احساس نزدیکی به خدا بیش از اندازه رو حس کنید این رفتار و حرکت رو در وجود خودتون نهادینه کنید ….

    من همیشه این کارو میکنم دوستان واقعا به ادم احساس شادی وهیجان به میده که مثلا من پیشه خودم احساس میکنم که خدا جلو وایساده و بامنه و…

    منم لپ های خدا رو میکشم و میگم وای خدا جونم تو چقدر خوشگلی تو چقد خوشتیپی خخخخخخخخ…و م.باهاش حرف میزنم و درمورد اینده و از اینکه ببین من رو خلق کردی و حالا میتونم با وجوده تو دنیاتو تغییر بدم با ایده ها یی که تو به ذهنم میرسونی و مثلا میخوام برم مغازه دسته خدا رو تو دستم میگیرم و جوری که انگار واقعا دستم تو دسته یکیه و ببینید چه احساس شادی وهیجانی وارامشی بهتون میده و دوستان تا جایی که میتونید مثله بچها رفتار کنید مثله بچه هایه 5 ساله که همینجوری و حالته عادیشون شادن وخوشحالن و بازی گوشی میکنن شما ه مباخداتون بازی گوشی کنید با خدا مثلا من یه اهنگ شاد میزار مثلا اهنگ کردی و با خدا میرقصم و بهش میگم نه خدا ببین اینجوری باید پاهاتو ورداری و اینجوری فلان خخخخخخ…مثلا به خدا میگم خوب خداجون حالا یکم پول میخوام تو کارتت بهم واریز کن و یهو میبینی واریز میشه….دوستان برای یک بار هم که شده امتحان کنید یعنی مثلا من میخوام بخوابم میگم خوب خداجون بیا بغلم بخوام بوسش میکنم و قربون صدقش میرم اصلا دوستان قشنگ احساسش میکنید…امتحان کنید و نتیجتون رو زیره همین کامنت کنید یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      گندم گفته:
      مدت عضویت: 1931 روز

      سلام و درود دوست عزیز

      چقدر این کامنتتون با مزه بود . تحسینتون میکنم که میتونید اینقدر خوب با خداوند ارتباط بگیرید.

      البته خداوند در ذهن هر فرد یک شکل خاصی تعریف شده (متناسب با باورهای همون شخص). البته من هنوز نتونستم خداوند رو خیلی به خودم نزدیک ببینم یعنی این باور که خداوند درون من هست ، هنوز در عمق وجودم ریشه نکرده و هنوز هم وقتی میخوام دعا کنم رو به آسمون دعا میکنم و خب البته در بیشتر مواقع سریع به خودم یادآوری میکنم که اقدس جان خداوند درون توعه اصلا نیازی نیست توی قعر آسمون دنبالش باشی و صداش کنی. و در طول روز هم بیشتر مواقع یادم میره که بیادش باشم. باید خیلی بیشتر ، خیلی خیلی بیشتر روی این باور کار کنم که خداوند درون منه و به من نزدیکه !

      در پناه الله باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    طاهره حامدی گفته:
    مدت عضویت: 4053 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوست داشتنی و خانم شایسته ی گرامی و مهربان

    اول از همه بابت مرور مطالب توسط خانم شایسته از خدا سپاسگزاری میکنم و از خانم شایسته ی عزیز ممنون که این وقت رو میزارن و اینکار زیبا و پر از سود و فایده و منفعت رو انجام میدن ، و من چقدر به اینکار نیاز داشتم چون به تنهایی برای مرور مطالب خسته بودم ولی الان میدونم اینکار رو با خانواده ی بسیار بزرگی انجام میدم و این بهم انرژی میده اما هدفم از نوشتن این پیام ، فقط گفتن این مطالب نبود ، بلکه خواستم تجربه ی دیروزم رو باهاتون به اشتراک بزارم ،

    دیروز باید جایی میرفتم اما قبل از رفتن فایلهای اعتماد بنفس رو گوش دادم و ازش نکته برداری کردم و با یک حس خوب از خونه رفتم بیرون، من معمولا کمتر با تاکسی میرم و میام بیشتر دربست میرم اما دیروز گفتم با تاکسی میرم و معمولا من قبل از گرفتن ماشین ، یک پیامی رو با خودم مرور میکنم و اون اینه :

    (خدایا ازت ممنونم که ماشینی گیرم اومد که راننده ش خیلی خوب رانندگی میکنه ، قیمت کرایه ش مناسبه ، ماشینش تر و تمیز و خوشبوءه ، آهنگ خیلی خوبی گذاشته ، مسافراش هم خوبن ، صندلی جلو هم جا گیرم میاد )و دیگه هم بهش فکر نمیکنم و در بیشتر موارد دقیقا همینجور میشه، یکوقتایی هم که مثلا ماشین قراضه است بلافاصله تو ذهنم این پیام میاد که خودت امروز نگفتی چی میخوای و دوباره بیخیالش میشم و میرم ، دیروز از خونه که اومدم بیرون همینا رو گفتم و رفتم ایستگاه ، ماشینی که نوبتش بود صندلی جلو یکی نشسته بود ، به خودم گفتم صبر کنم این پر بشه بره نوبت بعدی بشه یا با همین برم ؟گفتم ولش کن میرم عقب میشینم همینکه رفتم دیدم یکی عقب نشسته. تا بیام تصمیم بگیرم اینکه برم یا نرم یک آقایی هم اومد و یکجورایی من که خم شده بودم داخل ماشینو ببینم مجبور شدم سوار شم ، دوباره صدای ذهنم اومد اشکال نداره حالا که این سریع پر شد معلوم نبود اون یکی کی میخواد پر بشه ،

    اما حسم خوب نبود ، مجبور بودم جمع و جور بشینم ، یعنی بدترین جایی که اصلا دوست نداشتم نشسته بودم ، صندلی عقب اونم وسط، اومدم به مسافر سمت چپ بگم یکم جمعتر بشینه گفتم شاید مشکل پاداره وگرنه خودش جمعتر مینشست ، این صداها همنجور میرفت و میومد، اومدم به چیزای خوب فکر کنم نمیشد ،

    چند لحظه بعد دوباره صداها و نجواهای درون شروع شد :

    -چته از چی ناراحتی از اینکه صندلی عقب و وسط نشستی ،

    -عجله کردی میتونستی صبر کنی تا این ماشین بره و ماشین بعدی میرفتی جلو

    -حالا که چیزی نشده ، همیشه چیزی که میخواستی شده حالا یکی دوبار هم نشد که نشد

    و یکدفعه حالم خوب شد و کلا از اون حال و هوا در اومدم ، دیدم هوا چقدر خوبه و ناخوداگاه لبخند زدم ، هنوز به دو دقیقه نرسیده بود مسافر سمت چپ گفت پیاده میشم و این یعنی من و اون یکی مسافر باید پیاده میشدیم تا این یکی بتونه پیاده بشه در حال پیاده شدن بودم که شنیدم مسافر جلویی گفت پیاده میشه و کرایه شو حساب کرد و رفت و من موندم و صندلی جلو و خالی و سوار شدم و کل مسیر رو همونجوری رفتم که از اول خواسته بودم

    همون لحظه که این اتفاق افتاد فهمیدم یچیزی شد که اینجوری شد میدونستم برمیگرده به خودم دنبال الگوش بودم چی گفتم چیکار کردم چه فکری کردم خب بعد چی شد،چندبار صحنه رو مرور کردم باز با این نجوا : بزار ببینم چی شد (درسته میدونستم همه چیز از باورهای ماست اما دنبال این بودم چجوری یک باور عمل کرد ، چجوری تاثیر گذاشت،یکجورایی دنبال منطقی کردن و الگو کردنش بودم تا بتونم همیشه ازش استفاده کنم ، یکجورایی کاربردیش کنم )

    تا امروز صبح یکدفعه فهمیدم

    زندگی یک بازیه یک بازی معمایی

    باید پسورد رو درست بزنی تا قفل باز بشه . با باز شدن قفل هر مرحله وارد مرحله ی بعد میشی

    قفلها چند مرحله ای ان . من معما رو حل کردم پسورد رو درست زدم و قفل باز شد و‌ اون مرحله حل شد ، انگار اون ادمها قطعه ای از بازی و معما بودن ،اونجا بودن چون قطعه ای از یک پازل و معما بودن ، اگه من همه چیزو به بیرون از خودم و شانسم ربط میدادم یا تا اخر مقصد به همون شکل میرفتم یا اگه وسط راه طرف پیاده هم میشد من متوجه یک الگو نمیشدم و نتایجم همیشه بگیر نگیر داشت و خودم هم نمیفهمیدم چرا فقط میدونستم روزی که خوب نیستم از زمین و اسمان میباره و روزی که خوبم همه چیز عالی و خوب پیش میره اما با حل کردن و پیدا کردن معما به این شکل حالا دارم به جاهایی که نتایجم بگیرنگیر داره فکر میکنم

    شاید در ابتدا چیزی که خواستی دقیقا همونی نیست که میخوای ، ناامید نشو ، بیقراری نکن ، خودت رو بدشانس ندون ، قراره از این راه به یک قفل برسی که وقتی حلش کردی همونی که میخوای بشه ،

    حالا میفهمم ربطی به بودن یا نبودن ادم خاصی نداره ، اگه ادم خاصی سد راهته یا موضوع خاصی ، واسه اینه که پسورد رو درست نزدی ، وجود مشکل یعنی یک قفل سرراهته باید از طریق نشانه ها و راهنماها ، کلید یا پسوردشو پیدا کنی اونوقت اصلا تو بخوای یا نخوای قفل باز میشه ، پس تمرکزت روی افراد یا مشکل بزاری بیفایده است تازه اونجوری مشکلات بیشتری رو هم میبینی ، تمرکزت رو بزار روی راه حل

    خب چیه چرا الان خوب نیستی چرا قفل باز نمیشه کلید کجاست ، پسورد درست کدومه و این یعنی از نیروی درون خودت کمک خواستن و یعنی به خدای خودت اعتماد کردن یعنی کمک از غیر نخواستن, یعنی استفاده از قدرتی که داری و اویزون و سرگردان این و اون نشدن و کوچیک و تحقیر نشدن ، یعنی بزرگی خودت رو زیرپا نزاشتن ، این یعنی ناراحت نشدن از کسی و یعنی بی دلیل دوست داشتن دیگران ، صادقانه دوست داشتن یا نداشتن کسی و این یعنی توحید

    با یک پسورد پیدا کردن ،چقدر قفل باز شد ، ایول

    بعد از اینکه این مطالب رو برای خودم نوشتم دیدم یک پیام توی تلگرام کانالتون اومد رفتم بخونمش دیدم هنوز روی پیام دیروزم که داشتم میخوندم نصفه ولش کرده بودم رفته بودم ، دوباره زدم روی لینکش و این جمله ها اومد :

    ( زیرا همواره به خودم می گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می توانیم.

    اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر “اعتماد ۱۰۰% بر ربّ“ پایه ریزی نماید و رفیقِ خداوند باشد. اعتمادی که سبب بشود ، حتی لحظه ای در برابر ربّ مان، با تردید روبه رو نشویم. اعتمادی که سبب شود، عنانِ ۱۰۰درصدِ زندگی مان را به او سپرده، ترس هایمان را نادیده گرفته و با خیالِ آسوده تنها او را بپرستیم و تنها از او یاری بجوییم.

    اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.

    پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی جز، آموختنِ این نوع از اعتماد به خداوند و نتیجه چنین اعتمادی، نبوده است.)

    خدای من یک قفل دیگه ، اونم بارها و بارها از استاد شنیده بودم اما امروز یکجور دیگه شنیدم ، اگه کسی بتونه کاری بکنه ما هم میتونیم ، آره یک از قفلهای من اینه ، من اینو میگفتم اما خلافش در باورام بود، من به نتیجه نمیرسیدم چون همه چیزو دور از دسترس میدیدم ، خیلی دور از دسترس ، انگار الان یک وزنه از روی ذهنم برداشته شد ،

    چندبار باید بیام همین مطلب خودمو بخونم مرور کنم تا بفهمشش و یادم نره

    این مطلبو نوشتم تا به خودم بگم ببین یک موضوع ساده هم خارج از نقش باور نیست ، حتما نباید فقط موضوع بزرگ باشه (اینم یک قفل دیگه ) تمام زندگی ، تمام اموراتش تحت تاثیر احساس ، باور و در نهایت فرکانسه،

    خدایا ازت ممنونم اینقدر بهم آگاهی دادی ممنونم ازت از یک راه ساده چیزایی رو که باید میدونستم بهم گفتی ، ازت ممنونم ، ازت ممنونم که استاد عباسمنش و خانم شایسته رو در مسیرم قرار دادی

    استاد الان میفهمم چرا صدها میلیون خرج سایتت کردی، وقتی گفتین صدها میلیون براش خرج کردین به خودم گفتم خب چرا ؟

    یکبار ازتون شنیدم که گفتین این همه سازمان این همه کمک که به افراد فقیر کمک کردن آیا تونستن از فقر جهان کم کنند ؟

    الان فهمیدم چرا میگید خدا میدونه در آینده این اگاهی ها که در این سایت داره نوشته میشه چیکار میکنه،فقط صبر کنید و ببینید ،

    به جای ماهی دادن ، راههای ماهی گرفتن رو داری یاد میدی و این یعنی همه چیز ، به خدا مثل روز برام روشن شد این اگاهی که بهم داده شد یعنی ظرفم برای ورود نعمتها و ثروتها به زندگیم بزرگ شد و اماده ی دریافت شدم ، اگه یکی الان یک میلیارد هم بهم میداد نمیتونست یک هزارم این اگاهی بهم داده بشه ولی از راه این سایت و مطالبش ، هزاران هزار میلیارد بهم اگاهی ای داده شد که اگه ثروت بشه چه اتفاقاتی میتونه بیفته ، خدایا نمیدونم چجوری باید ازت تشکر کنم

    امیدوارم این نوشته که با این صدای ذهنم اونو نوشتم (بنویس تا تاثیر یک موضوع ساده در زندگی روزمره ، بتونه همینطور که تو رو اگاه کرد بقیه رو هم اگاه کنه ، همه چیز در بزرگی مسئله نیست ، مسئله ی بزرگ وجود نداره ، هم ش همینه ) بتونه هدفی که داشت رو به انجام برسونه

    بازم از شما استاد عزیزم ، از شما خانم شایسته ی نازنین و از همه مهمتر از خدای بزرگ ، رب و تنها فرمانده ی بزرگ و مقتدر جهان بینهایت ممنون و سپاسگزارم و برای همه مون از خدایی که صاحب فضل عظیم و عشق و ثروت بی پایانه خواستار همه چیزم .خواستار ثروتی که در حساب نیاد ، خواتار ارامشی که لحظه لحظه ی زندگی یک بهشت کامل باشه ، خواستار سلامتی ای که هر روز بیشتر بشه ، خواستار ایمانی که هر لحظه محکمتر و قویتر بشه ، دلم میخواد همینجور خدا رو با تمام ویژگیهاش صدا بزنم ، وای که چقدر بزرگه ، چقدر خواستنی و دوست داشتنیه ، خوشحالم خدا خودش میدونه چقد خوشحالم که دارمش ، خدایا هزاران بار شکرت ، خدایا هزاران بار سپاس

    خدایا شکرت و سپاس که هستی ، خدایا شکرت و سپاس که هستم .

    در پناه رب ثروتمند ، سلامت ، شاد و بزرگ باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      محمد نامی گفته:
      مدت عضویت: 2441 روز

      سلام

      خانوم حامدی واقعا بهت تبریک میگم و با تمام وجودم تحسینت میکنم وبه درگاه الله یکتا بابت این جهان زیبا و اینهمه انسانهای خوب که خلق کرده سجده شکر میکنم .

      وقتی داشتم مطالب زیباتونو میخوندم باور کنید شما یک آدم باایمان،شاد،موفق،خوشبخت و یک انسان کامل دیدم که واقعا در مسیر کمال قدم گذاشته و داره به سرعت به سوی سعادت حرکت میکنه عزیزم با تمام انرژی ادامه بده و مطمئن باش موفق میشی و فقط و فقط به قله نگاه کن و بدان که بزودی پرچمت رو در بالای قله زندگی خودت نصب میکنی (عاشق خدا باش)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      علی اکبر شفیعی گفته:
      مدت عضویت: 1765 روز

      سپاس دوست بزرگوار بابت این دیدگاه عالی

      چون هم نشون داد میشه از اتفاقات ساده زندگی چنین درس هایی گرفتی

      وهمون تعبیر زیبایی زندگی مثل یک بازیه، بازی معمایی که با حل هر معما و مرحله وارد مرحله بعدی میشی

      و اون تعبیر پسورد و قفل هم زیبا بود

      امیدوارم شاد و ثروتمند باشی و ابراهیم وار باور کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    ایمان متین فر گفته:
    مدت عضویت: 3199 روز

    به نام خدا

    با عرض سلام و ادب

    قانون تکامل میگه باورها ، فرکانس ها ، حل مسائل ، افزایش عزت نفس ، لذت بردن از مسیر و نهایتا” رسیدن به خواسته یه فنداسیون قوی می خواد و اون هم اعتقاد به رب ، اعتماد به رب ، توکل به رب در تمام مسیره . هر وقت توکل کردم بعد از مدتی انجام شد و هر وقت تقلا کردم به والله قسم اتفاق نیفتاد و فقط خودم رو خسته کردم. همش همینه در لحظه زندگی کردن و سپاسگزار نعمت های خدا بودن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    اشکان حداد گفته:
    مدت عضویت: 2736 روز

    با سلام و ارادت بسیار خدمت دوستان عزیزم

    خدارو شاکرم که توفیق مجدد یافتم تا امروز هم انگونه که میخواهم در این جهان زیبا و پر برکت زندگی کنم

    این فایل من و یاد دورانی انداخت که همواره برای نرفتن به خدمت سربازی در تکاپو و گریز از این موضوع بودم

    به خاطر دارم برای نرفتن به خدمت سربازی تا اونجا که میشد هر کاری میکردم تا ثانیه ای در لباس سربازی خودم و نبینم

    اینکه تا مقطع دکتری پیش برم تا مدام خدمت سربازی و به تاخیر بیاندازم که اگه احتمال رفتم به وجود اومد حداقل در جایی درست و حسابی خدمت کنم یا با کمک خواستن و پول خرج کردن دنبال کسی باشم تا بتونه کارت پایان خدمت برام بگیره ، بالاخره هر کاری بود انجام دادم اما انگار که انگار نمیشد از این موضوع راه خلاصی به دست بیارم

    خاطرم هست روزی که میخواستم دفترچه اعزام به خدمتمو پست کنم حتی با اینکه از نظر جسمی سالم و خداروشکر بی عیب و نقص بودم ، با اینحال در دفترچه اعزام ، در کادر امراض و معایب برای گرفتن معافیت پزشکی گزینه هایی رو پر کردم ????، به این امید که خدارو چه دیدی شاید رفتی کمیسون پزشکی الکی الکی معاف شدی ( به اصطلاح پیش خودم میگفتم از این ستون تا اون ستون فرجه) ???

    خلاصه ایام میگذشت و بعد از مراجعات پزشکی مکرر از این بیمارستان تا اون مرکز خدمات درمانی بالاخره روز کمیسیون پزشکی من فرا رسید

    همیشه برای هر کاری به قران استخاره میکردم . اون روز هم مثل هر بار قبل از رفتن از منزل به کلام خدا استخاره زدم که این ایه شریفه اومد ( و توکلت علی الله و کفی بالله وکیلا ) همونجا انگار که ندایی درونی بهم گفت اصلا اصرار نکن ، هرطور شده باید بری خدمت

    اونجا بود که به ناگاه خودم و دیگه تسلیم شده میدیدم و به خدا توکل کردم . در اون لحظه فقط از خدا خواستم که دوران خدمتم و برام ختم به خیر کنه

    باورش برام سخت بود که بالاخره باید خدمت برم ، اون روز گذشت و جواب کمیسیون هم مردود بود و دیگه من بایستی میرفتم خدمت.

    نهایتا اعزام به خدمت شدم ، ولی چه خدمتی …. بهترین دوران و اتفاقات زندگیم در دوران خدمتم برام پیش اومد

    از شخصی که الان با او زندگی میکنم ، تا شرایطی که الان به لطف خدا با وجود اومدن ان اتفاقات گسترده و بی شمار ، زندگیم و سر و سامان دادم ، به استقلال مالی رسیدم و کلی خیر و برکت دیگه که به زندگیم وارد شد و از حد تصورم خارج بود . همشون به لطف خدا در دوران خدمتم به زندگیم وارد شدند . حتی مدت خدمتم هم به نصف رسید و با کسری خدمتی غیر قابل باور جمعا به یک سال هم نرسید که در بهترین ستاد فرماندهی ارتش خدمتم به پایان رسید..

    به شخصه هربار که به اراده خداوند تسلیم بودم اتفاقات شگفتی برام افتاد و یاداوری این مساله موجب شد تا عزمم و جزم کنم تا همواره این باور و در خودم بیش از پیش تقویت کنم که توکل کردن به کسی که همه قدرت عالم از ان اوست به معنای واقعی کلمه چاره ساز و راه گشاست ، قدرتی که یاری و نصرت دهنده است و کمک به کسی که به او توکل میکنه رو وظیفه خودش میدونه و این موضوع عجیب به ادم قوت قلب میده که همواره فقط خدا را ببینیم و از او یاری بجوییم

    از استاد عزیز هم تشکر دارم بابت این فایل زیبا که به حق احساس شگرفی در ادم ایجاد میکنه

    عاشقتونم

    با احترام ?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: