«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 76
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز
یه کلی لذت بردم از این فایلتون
واقعا حضرت ابراهیم یک الگو و اسوه در عمل برای همه ی ما هستش
پادشاه رها کردن فریب های دنیا
لبیک گفتن به جاودانگی
و کسب آمادگی برای مرگ دنیایی قبل از رسیدن آن مهم
ما در دعا میخوانیم؛
الهم الرزق التجافی ان دار الغرور
وعنابت دار الخلود
و استعداد للموت قبل حلول الفوت
احتمال میدهم یکی از الگوی شما برای رهایی و رسیدن به سطوح بالاتر زیبایی، همین حضرت ابراهیم باشه که باعث شده شما چنین ایمان و حرکتی برای تغییر پیدا کنید
واقعا باعث افتخار هستند کسانی که به خداوند اعتماد کامل دارند و جایگاه و مقام بالایی نزد پروردگار دارند
از فایلتون بی نهایت سپاسگذارم
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و سلام به همه دوستای خوبم
تسلیم یعنی اینکه فقط و فقط روی خدا حساب کنیم نه روی کسی دیگه ونه عوامل بیرونی ونه راهی برای خواستمون مشخص کنیم
من از یک خاسته ای بگم که واقعا از ته قلبم تسلیم خدا شدم ومیخاستم برای این خاسته ببینم که چطور جایی که تسلیم خدا بشیم و خداوند راهشو پیدا میکنه درصورتی که هیییییچچچچ راهی براش وجود نداره
دختر من دوسال پیش برای دبیرستان نمونه امتحان داد
دوست داشتم دخترم نمونه قبول بشه
درسای خواندنیش زیاد جالب نبود و در ریاضی خداروشکر خیلی عالی بودن و تو انتخاب رشته فقط ریاضی آورده بود با هنرستان و فنی حرفه ای
تجربی و انسانی رو اصلا نیاورده بود با دختر عموش تو یه کلاس بودن اون برعکس همه رشته هارو آورده بود
بهش گفتم پس هیچی فقط باید دبیرستان نمونه قبول بشی اونم رشته ریاضی
ثبت نامش کردم برای دبیرستان نمونه
با دختر عموش هردو امتحان نمونه رو دادن از امتحانشون راضی نبودن گفتن که خیلی سخت بوده چون تو کرونام بود زیاد حوصله درس خوندنو نداشتن و امتحانشم مثل اینکه سخت بوده
میگفتم خداجان اگه قبول میکنی هردو رو قبول کن
چون این دوتا دختر عمو خیلی وابسته به هم هستن میگفتم اگه یکی از اینا قبول بشه اون یکی خیلی نارحتو افسرده میشه
هیچی دیگه کاملا تسلیم خدا شدم که نمونه قبول میشن و هربار که تو ذهنم میومد اگه نازنین قبول بشه و نیایش قبول نشه چی میشه نیایش دخترمه
بازم یه لحظه به خودم میمومدم همون لحظه حرفمو پس میگرفتم و بخدا میگفتم من که این تصمیمو برای تو گزاشتم ببینم چکار میکنی یه جورایی دلم قرص میشد که خدا راهشو پیدا میکنه برا هرسریع به ذهنم میومد تسلیم خدا میشدم دیگه رهاش میکردم فکرشو نمیکردم تا اینکه جواب نتیجه ها اومد هردو بچه ها رد شده بودن زیاد نارحت نشدم
چون هردو باهم ردشدن که اگه یکی از این بچه قبول میشد اون یکی خیلی نارحت میشد خداروشکر کردم و گفتم حکمتی تو کارشون هست پرونده بچه هارو بردم دبیرستان معمولی برای ثبت نام
دخترم فقط میتونست رشته ریاضی رو ثبت نام کنه
بالاخره هردورو رشته ریاضی ثبت نام کردم
بچه ها خیلی نارحت شده بودن ولی دیگه قبول کردن که از تلاش کمشون این نتیجه رو گرفتن
با اینکه بچه ها رد شده بودن ولی من یه امیدی بازم داشتم به خودم گفتم من که این خاستمو برای الله گزاشته بودم ولی برای من هنوز امیدی بود با اینکه کارنامه نتیجه بچه هارو گرفته بودم
هیچی دیگه تا اینکه اول مهر مدرسه ها باز شد اول رفتم مدرسه نمونه از مدیرش پرسیدم که سال بعد جایگزنی داره بچه ها دوباره امتحان بدن بیان این دبیرستان مدیرش گفت بله همچین امتحانی هست
دوباره امیدوار شدم که سال بعد امتحان جایگزینی میدن و به امید الله بچه ها بیان نمونه
بچه هارو امیدوار کردم که سال بعد درس بخونن ودوباره امتحان بدن
با بچه ها رفتم مدرسه ای که ثبت نامشون کرده بودم بچه ها بیرون از مدرسه منتظر موندن خودم رفتم داخل مدرسه
به محض اینکه داخل مدرسه شدم گفتم جای بچه ها این دبیرستان معمولی نیست فقط همونجاست
بازم تسلیمه اومد گفتم من که اینکارو برای خدا گزاشتم تسلیمش شدم با اینکه میدونستم هیچ راهی نداره بازم دلم قرص بود که هنوز امیدی هست
تا اینکه رفتم تو دفتر مدیرشو که دیدم گفتم بچه های ریاضی کی کلاسشون شروع میشه چون اوضاع کرونام بود هنوز کلاساشون مشخص نبود که چطوری برگزار میشن دوسه بار از مدیرشون پرسیدم سرش شلوغ بود نتونست جواب بده دوباره رفتم جلو گفتم کلاسای ریاضی چه شکلی برگزارمیشه یکدفعه شنیدم گفت که ما اصلا اینجا کلاس ریاضی نداریم دوباره پرسیدم
گفت کلاس اول ریاضی نداریم گفتم چرا؟ تکلیف بچه های ما چیه که ثبت نام شدن تو همین دبیرستان گفت که چون امثال ثبت نامی ریاضی کم داشتیم ریاضی رو جم کردیم
یه لحظه به ذهنم اومد دختر من که فقط ریاضی آورده الان من چکار کنم کدوم دبیرستان ببرمش دوباره پرسیدم تکلیف ما چیه که تو ذوق بچه ها زده میشه گفت که ما با دبیرستان نمونه هماهنگ کردیم ببرینشون همونجا اگه توافق کردن پرونده هاشونو تحویل میدم
یه لحظه موندم فقط به یاد تسلیم خاسته ام به خدا افتادم که بچه ها هیچ شرایطیرو ندارن برای دبیرستان نمونه ولی تو راهشونو به این دبیرستان باز کن
فقط اون لحظه میگفتم خدایاشکرت خدایا شکرت الله جان چطوری !!!
فقط اون لحظه میخاستم گریه کنم چون اولین سالی بود که این دبیرستان رشته ریاضی نداشت دبیرستان خوبی ام بود البته بعداز دبیرستان نمونه
با یک چهره شادی اومدم بیرون بچه ها جلوی در حیاط منتظر بودن حتی بچه ها دلشون نمیومد تو حیاط بیان منتظر بمونن اینقدر نارحت بودن بیرون از حیاط دم در منتظر موندن
با چهره شاد اومدم بهشون گفتم بچه ها اینجا رشته ریاضی نداره گفتن برین دبیرستان نمونه
نیایش و نازنین نگا کردن به من یه لحظه موندن نیایش گفت مامان چی میگی تو
گفتم بریم دبیرستان نمونه بچه ها ذوق زده اشکشون دراومد همدیگرو بغل کردن وگریه میکردن
منم اشکم دراومد البته من به خاطر عظمت به الله که تسلیمش شده بودم جایی که هیچ راهی نیست الله جان راهشو پیدا میکنه
با اینکه این خواسته برای خودم نبود فرکانس من با فرکانس بچه ها فرق میکرد و به قول استاد میگفت که حتی شما نمیتونین برای بچه خودتون تصمیم بگیرین و مدارشو تغییر بدین اون در مدار خودش هست و شما که حتی پدر یا مادرش باشین نمیتونین مدارشونو تغییر بدین
ولی من بیاد درخواست خودم افتادم که من تسلیم خدا شده بودم برای این خواسته ونمیدونم که در ذهن بچه ها چی بوده ولی این خواسته من بوده که تسلیم شدم
هیچی دیگه بچه هارو بردم دبیرستان نمونه اونجا که رفتیم مدیرش گفت یه تعهدنامه ای از آموزش پرورش بگیرین بیارین وبا کارنامه آزمون نمونه که این دانش آموزان امتحان دادن برای این دبیرستان
پرونده ها رو آوردم و بچه ها دانش آموز دبیرستان نمونه شدن…
اونروز خیلی گریه کردم خیلی به عظمت الله پی بردم وخییییلیییی خداروشکر میکردم با اینکه خاسته برای خودم نبود هیچ راهی ام نبود ولی تسلیمه کار خودشو کرد
جالب اینجا بود که این اولین سالی بود رشته ریاضی از این مدرسه جمع شده بود
حکمت خدارو ببین کاملا حس کردم بخاطر بچه های من جمع شده که راهی باشه تا نیایش و نازنین برن به نمونه و اولین سالی بود که همچین اتفاقی برای دبیرستان نمونه افتاده بود که به این شکلی پذیرش دانش آموز داشته باشه چون تعداد شاگردای ریاضیش کم بودن و همچین شرایطی رو آموزش و پرورش تعیین کرده بود
البته فقط از همین دبیرستانی که بچه هارو ثبت نام کرده بودم شاگرد ریاضی میخاستن و همون شاگرادایی رو میخاستن که تو آزمون نمونه ثبت نام کردن قبول نشدن و فقط از همین دبیرستان و فقط فقط نیایش و نازنین همچین شرایطی رو داشتن!!!
الله اکبر از تسلیم خداوند … الله اکبر از راهی که خدا برای خواسته ای که هیچ راهی نداره راهشو پیدا میکنه … الله اکبر برای عظمت و حکمت این الله …
خیلی درس بزرگی بود برای من بخدا بعداز این اتفاق خیلی به خدای خودم ایمان آوردم معنی ایمانو بیشتر فهمیدم بیشتر جنسشو لمس کردم بعداز این جریان خیلی از کارامو به همین صورت به خدا سپردم وتسلیمش شدم و صدرصد برای همشون نتیجه دیدم
عظمت خدا یعنی این.. بزرگی خدا یعنی این ..
خدایاشکرت خدایا هزاران هزاربار شکرت
فقط تسلیم الله یگانه😌
با سلام خدمت دوستان و استاد عزیزم که به ما روشنایی میدهد و خدا را شاکرم به خاطر هدایتش
ابراهیمی که موفق شده با دیدن یک خواب و یک الهام بره و فرزندش را قربانی کنه قطعا و یقینا از مدت ها قبل زمینه سازی در راستای رشد درونی خودش کرده و با توجه به مسیر توحیدی خودش ابتدا دیدگاههای توحیدیش را اصلاح کرده و با ازمون و خطا اول خدا را در ستارهها و بعد در ماه و سپس خورشید و…. دیده و به الهامات درونی خودش پاسخ داده و نم نم رشد کرده و چون نتیجه گوش دادن و پاسخ به الهامات درونی خود را دیده به مرحله ای رسیده که به او الهام شده زن و فرزندت را رها کن و بعداز بیست سال به خاطر تکامل و رشدی که داشته چون در مسیر و مدار رشد بوده واسه بزرگ شدن ظرف وجودیش و رسیدن به مقام خلیل الله به او الهام شده که فرزندت را قربانی کن یقینا اگر ابراهیم از همان اول مورد ازمایش قربانی کردن فرزند قرار میگرفت موفق به پیروزی در این ازمون نمیشد چرا که انسان ها بر مبنای ظرف وجودیشان به انها الهام میشود و کاری و چیزی به ما انسان ها الهام میشود که ظرفیت وجودی ان را داشته باشیم و به همین خاطر ابراهیم اول مورد ازمایش کوچکتری قرار گرفت و انهم رها کردن زن و بچه بود و بعداز بیست سال رشد به مقام خلیل الله رسید و مطمینا بارها و بارها به الهامات خود پاسخ مثبت داده و یواش یواش رشد کرده و سپس به مقام خلیل رسیده پس قانون تکامل بدون استثنا در مورد همه انسان ها رعایت میشود و زمانی که بستر فراهم شود به ما الهام میشود و ما باید تسلیم فرمان خدا باشیم و این تسلیم بودن تا عملی نشود زمینه رشد ما را فراهم نمیکند .
خدا را شکر میکنم به خاطر این اگاهی و این روشنایی استاد عزیزم خالصانه از تو تشکر میکنم و خدا را شکر میکنم به خاطر اینکه مرا هدایت نموده و در مداری قرار داده که سراسر اگاهی و روشنایی است .
خدایا شکرت.
من در حال حاضر عوامم
هرچقدر دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم
ظاهر مهمه
باطن مهمتر
کسی ک ب منبع وصل باشه هم ظاهر بی نقصه هم باطن کامل
برای وصل بودن ب منبع باید اعتقاد داشته باشی منبعی هس
مرحله بعد اینه ک تو هر تصمیمت منبع رو درنظر بگیری
و این مثل یک جریانه
تو نمیتونی جلوی هر سنگ ک ب طرفت پرتاب میشه رو بگیری
اما میتونی سپری داشته باشی تا جلوی همه سنگ هارو بگیره
من ظالمم چون قدرت منبع روقبول ندارم
من باور ندارم منبع من از تمام قدرتهای اطرافم بیشتره
آدمای اطرافم ب من مسکن میدن ب من ظاهر زیبا میدن
اما منبع ب من باطن زیبا میده ک باعث میشه ظاهر زیبا هم ب وجود بیاد
دنیا پر است از ظاهر های زیبا
من دنبال ظاهر های دنیا میگردم تلاش میکنم ظاهر رو درس کنم
فکر میکنم راهی هست تا بدون داشتن منبع باز هم زیبا بود
وقتی اینجور فکری داری منبع رهات میکنه تا خودت درس کنی یاموفق میشی دنیارو زیبا کنی یا نمیشی اما در هر صورت رستگار نمیشی
منبع میگ گنجینه های اسمان ها و زمین در دستان من است
زیبایی ها رو رها کن و ب سمت زشتی های من بیا
وقتی بخاطر اینکه منبع بالاتر از همه است سمت منبع زشت بری
درمان چیست؟
تو باید سپاه شکست خورده ات را بسازی و ببری
ما فکر میکنیم میشود بدون جنگ پیروز شد
اما باید بجنگی تا فرمانده لایق شوی تا پیروز شوی
به نام خداوند مهربانم
سلام به همه عزیزان
چیزی که منو به فکر فرو برد در قسمت نوشته های این قسمت این بود که استاد الگوشون رو حضرت ابراهیم قرار دادن و باور دارن اگه ابراهیم تونسته به این حد از باور و ایمان و توکل و تسلیم برسه پس ما هم میتونیم!
بعد اینو به زندگی خودم ربط دادم که گاهی میشینم زندگی خودمو با یه سری ادمهای که شاید سه چهار پله از خودم بالاترن مقایسه میکنم و اونارو خیلی بزرگتر میدونم و ذهنم انقدر محدوده که میگم یعنی میشه منم به این زندگی یا بهترش برسم؟
پس همین تیکه خودش کلی نکته داره برام که اگه استاد خودشو با فردی مثل ابراهیم مقایسه میکنه و باور داره که میشه ایمان و تسلیم و توکلی در حد ابراهیم داشت چون ابراهیم تونسته …. پس رسیدن به زندگی و رفاه ادمهای دیگه ای که یک هزارم ابراهیم هم نیستن که خیلی باید ساده باشه، همین نور امیدی در دلم زنده میکنه که دوباره به خودم یاداوری کنم که اقا جان اگه هرکس در هرجای دنیا به موفقیت به رفاه به شادی به ازدواج خوب به ثروت بی پایان به ایمان و توکل و تسلیم رسیده منم میتونم …منم میتونم مثل ابراهیم رفیق فابریک خدا شم منم میتونم مثل سلیمان بی نهایت ثروتمند باشم منم میتونم مثل یوسف عزیز باشم … بقیه ادمها که دیگه چیزی نیستن ، ( من میتونم ) من صد در صد میتونم، من تلاش میکنم باورم رودرست کنم که منم میتونم😇
من باید توحید عملی داشته باشم یعنی توحیدی که در عمل باشه نه در حرف. یعنی در عمل تمام قدرت رو به خداوند بدم به جای قدرت دادن به عوامل بیرونی …
یعنی باور کنم من و تنها من در زندگی من تاثیرگزارم!
مهمترین کار زندگیام =کنترل احساس و توجهام
مهمترین کار زندگی ام= داشتن توحید در عمل
مهمترین کار زندگی ام= توکل ، تسلیم و ایمان به خدا
خداوندا من تسلیمم، من رها میکنم و همه چیز رو به تو میسپارم. خدایا من نمیدونم تو راه حل ها رو میدونی، خدایا من نمیتونم تویی که قادر و توانایی. تو منو هدایت کن به بهترین مسیر ها به مسیر نعمت های زیبا ، به سلامتی و شادی و ثروت و روابط عالی و عشق زیبا.
تسلیم بودن و ایمان داشتن یعنی من ایمان دارم که خدا به من کمک میکنه، من ایمان دارم که شرایط جوری پیش میره ، اتفاقات طوری پیش میره که بارم روی زمین نمیمونه ، خدا دست منو میگیره و تمام کارهام حل میشه و درست میشه، من میرم تو دل ترسهام و اقدام میکنم و خدا کمکم میکنه. خدا بی نهایت دست داره که به ما کمک کنه .
ما باید در هر شرایطی تسلیم باشیم و همیشه احساسمون خوب باشه. بدونیم که
خداوند هست.
من توسط خداوند هدایت میشم.
من توسط خداوند حمایت میشم.
من توکل میکنم به خداوند.
من تسلیم پروردگارم.
خداوند همیشه خیر منو میخواد
خدا منو تنها نمیذاره
خدا منو به مسیرهای درست هدایت میکنه
من حالم خوبه و احساس خوبی دارم
من پشتم به خدا گرمه و پیش میرم ،من نا امید نمیشم من خسته نمیشم من شجاع میشم و به ترسها اجازه نمیدم منو از پا دراره، من پیش میرم ، من حرکت میکنم خدا به من برکت میده.
اگه اتفاق بدی برام بیفته هم تسلیم پروردگارم. چون میدونم اون خیر منو میخواد.
از کجا بدونیم تسلیمیم؟ از کجا بدونیم ایمان داریم؟
از احساس خوبمون
پس اگه حالم بده اگه حالت بده یعنی تسلیم نیستیم ایمان نداریم.
خدایا مارو به راه راست هدایت کن، به راه کسانی که به انها نعمت داده ای نه انها که بر انها غضب کرده ای و نه گمراهان.❤️
بنام نور سماوات والارض
استاد عزیرم امروز سومین روز سفرنامم هست که نمیدونم ازکجا وچرا،ولی تازه به درک اینکه خدا چیزی رو برای ما نمیخواد بلکه هرچی روکه مابخوایم و ترمزش رو نداشته باشیمو بهمون میده ،خیلی وقت بود که با صلاح ومصلحت وحکمت درگیر بودم…تااینکه امروز تو سومین روز سفرنامم خیلی معجزه وار به این درک رسیدم که خدا اون چیزی رو سراراهمون قرار میده که تو ذهنمون خواستیمش و تجسمش کردیم و رهاش کردیم،بحث صلاح وحکمتش هم اینه که هرچی برامون پیش میاد اگه مثبت بهش نگاه کنیم به همون خواستمون میروسنتمون
سلام استاد عزیزم
من امروز دومین بار که میام و کامنت میزارم .
همین چند لحظه پیش با خدای خودم صحبت میکردم که خدایا چرا وقتی میدونم تو همه چیزی همه کسی ،تو ثروتی نعمتی آزادی ولی با وجود اینکه انقدر بدیهیه که هرانچه که من میخوام نزد تو چرا هرلحظه تسلیم نمیشم چرا تمام کار و زندگیمو نمیسپارم دست قدرتمندترین نیرو ؟؟؟؟؟؟همون لحظه یه زنگی بهم شد از عجیب ترین نفر که اصلا به کسی زنگ نمیزنه انقدر خاص و تا حالا نشده به کسی از نزدیکان زنگ بزنه و حالشو بپرسه ،اون بهم زنگ زد و حالمو پرسید ازم تشکر کرد و منو دعوت کرد به خونش نمیدونم درکم میکنید یا نه ولی خیلی عجیب بود این کار از اون فرد خیلی خیلی ،ولی در تمام لحظات گفت و گو خدارو میدیدم که میگفت :این کار برات غیر ممکن بود ؟ممکنش کردم .تو با من که باشی دل همه رو برات نرم میکنم ،راه هارو صاف میکنم اینم یه نشونه که بیشتر باورم کنی 😭😭😭
نمیدونم این اشکهایی که دارم میریزم از شوقه از شوکه شدن یا از شرمساری از خدای خودم که انقدر واضح خودش بهم نشون میده .
خدایا فقط با تمام وجودم ازت میخوام که یاریم کنی تا در هر لحظه تو آغوشت باشم ❤️
استاد عزیزم بی اختیار اومدم سمت سایت و نوشتم ،ازت ممنونم برای اینکه این راه رو نشونم دادی ،بی نهایت ازتون سپاسگزارم و بهترین ها رو براتون آرزو میکنم .
سلام بر استاد توحیدی و مریم خانم شایسته و تمامی دوستان گلم 🌹
به امید تنها فرمانروای جهانیان رد پای روز سوم رو میزارم:
میخوام از روزی بگم که هر وقت یادم میاد فقط اشک میریزم و خداروشکر میکنم ،اون روز صبح زود از خواب بیدارشدم و رفتم کنار پنجره و یه حسی داشتم که با کلمات اومد روز زبونم گفتم :خدای من ،من هیچی نمیدونم حتی نمیدونم پشت سرم چه خبره ،خدایا من هیچ علمی و قدرتی ندارم واقعا یه حسی داشتم که نمیدونم چطوری بنویسمش انگار خسته بودم از روی خودم حساب کردن،از همش فکر کردن و توقع از عوامل بیرونی داشتن ،واقعا لحظه تمام بدنم آرام گرفت اون لحظه ای که چشمم به آسمون بود و بلند گفتم خدا من تسلیمتم و نمیدونین چه لحظه ای چه آرامشی اصلا انگار تو آغوش خدا بودم انگار همون لحظه هیچ نگرانی ترسی مانعی وجود نداشت و همون لحظه بزرگترین آرزومو مرور کردم (برای ذهنم بزرگ بود نه برای خدا) انگار بهش رسیده بودم انگار خیالم راحت شد و من دیوانه شدم فقط.
اون روز تمام طول روز مدام به خدا میگفتم خدایا دلم میخواد پسرمم بدون گوشزد کردن من این کارها رو انجام بده تو خودت انجام بده ،و نمیدونید چند لحظه بعد کارها انجام شد تازه خود پسرمم تعجب کرده بود و گفت مامان دقت کردی امروز خودم این کارهارو انجام دادم اصلا تو بهم نگفتی و…
آخ خداااااای من بی نهایت ازت سپاسگزارم برای وجودت برای حال خوبم و خیلی اتفاقات اینطوری که همش انجام شد همون کارهایی که فکر میکردم تا خودم دست بکار نشم اتفاق نمیوفته ،خودم باید جورشو بکشمممم……
واقعا دارم به خودم میگم که الهه تو چه چیزی میخوای که خداوند نمیتونه انجامش بده ، ؟محدودیت داره؟ از عهده ای انجامش برنمیاد؟؟
پس چرا خودمو نمیندازم بغلش ،چرا برای خودم ارزش قائل نیستم ،چرا به خودم ستم میکنم و خودم از جریانی از آرامشها و نعمتها محروم میکنم اآخهههه؟؟؟؟چرا انقدر دارم تو حاشیه میپلکم چرا رها نمیکنم اخههههه
خدای من ازت میخوام هدایتم کن به خودت به آغوشت به رهایی 🙏🙏
استاد عزیزم من توی فایل قبلی هم گفتم من مهاجرت کردم و فقط میخوام خود خود خدا کارمو انجام بده ثروت ،نعمت ،آرامش ،سعادت بهم بده و برای من همه چیز بشه در غربت ،چون بهش توکل کردم ،چون امید دارم ،چون همه چیز اونه ❤️❤️❤️
راستی استاد عزیزم امروز که داشتم قرآن میخوندم و یادداشت برداری میکردم اصلا یهو خود خود خدا اومد یه مسئله رو برام روشن کرد :بحث مدارها و اینکه شما همیشه میگفتید زمانیکه نگرانم احساسم بد با هر دلیل و منطقی تو داری در مسیر ناخواسته هات قدم برمیداری ،همیشه میشنیدم و انگار میفهمیدم اما امروز دیدم تا به امروز نفهمیده بودمش،واقعا قلبم باز شد انگار کاملا برام واضح شد و حال خیلی خوبی تجربه کردم ❤️❤️
الهیی صدهزارمرتبه ازت سپاسگزارم برای این روز از سفرم که فوق العاده بود و این میئله رو درک کردم 🌹🌹
سپاسگزارم ازتون استاد مهربانم 🙏🙏
روز سوم
یا رب العالمین ، استاد من ، این فایل در سومین روز دلم و به عرش دوخت ، دفعه اول که گوش کردم دلم لرزید ، بار دوم پلی کردم تحملم تمام شد و صدای گریه ام رفت آسمون .
مرور شد برام روزی رو که بهش توکل کردم و گفتم خدایا من مهاجرت میکنم و خودت دستم و بگیر ، پدر و مادر و همکار و برادر و دوست و آشنا ، در برابرم ایستادند که مهاجرت ؟ بدون مرد ؟ با دست خالی ؟ با سه تا بچه ؟ بدون آشنا ؟ بدون دانستن زبان ؟
ماشینت و وسایل خونت و بهت نمیدیم ، بچه هات و ازت میگیریم ، طردت میکنیم ، تنها میشی ، بچه ها مریض میشن ، کرایه خونه چی ؟ مریض بشی چی ؟ بستری بشی چکار میکنی ؟ کسی نگاه کج بهتون بکنه چه چاره ای میکنی ؟ ۱۸۰۰ کیلومتر فاصله ی کمی نیست .
هق هق گریه کردم و گفتم : همه وسایل من بیست میلیون تومن نمیشه ، همه برای شما !
ماشینم رو بردارید .
اما شرعا و قانونا بچه ها مال من هستند و کسی نمیتونه اینها رو از من جدا کنه ، ما چهارتایی سینه خز از اینجا میریم و هیچ پلی رو پشت سرم نمیگذارم کا بخوام فکر برگشت بکنم .
کسی خبر نداشت که دستان خالیم حبل المتینی رو چنگ زده که برام پدر و مادر میشه ، خواهر و برادر و رفیق میشه و اگه به مو برسه نمیزاره پاره بشه ، برام ثروت میشه و یار میشه .
ماشین و وسایل رو ازم نگرفتند و انتقالیم بدون کوچکترین سفارش و پارتی با اولین فرم ردیف شد و من وارد شهری بزرگ با مردمانی شریف و غیر همزبان شدم .
چنان دلم محکم بود که جز شکر به زبان نداشتم ، مثل ابری شناور در دل آسمان ، سبک سبک سبک .
از اینکه از محیط منفی و دوستان منفی تر دور شده بودم به خودم افتخار میکردم ، از اینکه ربم رو وکیل کارها و روزگارم قرار داده بودم از خودم راضی بودم .
در محیط جدید هم هر کس ما رو غیر همزبان میدید تعجب میکرد و میگفت آخه با چه توکلی ؟؟ چجوری ؟؟ مگه میشه ؟؟
غافل بودند از اینکه من آمده بودم تا نشده ها رو به شد تبدیل کنم ، دو راه داشتم : یا میشود یا باید بشود . دو سال با همه شیرینیهاش و لحظات خوشش که هم در گوشی همراهم و هم در وجودم ثبت
میشد گذشت ، کودکانم قد میکشیدن و سبز میشدن و من بالنده .
اول مهرپارسال به طور ناگهانی یک شب سحر ، برای هزارمین بار دستم و گرفت :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند .
دوسه روز بعدش رفیقی شفیق برای من و پدری مهربان برای کودکانم فرستاد ،چیزی که من همیشه باور داشتم که اتفاق میفته ولی نمیدونستم جطوری و از کجا و بهش فکر نمیکردم اما یقین به رسیدنش داشتم به هیچ کس از خانواده حرفی نزدم ، چون اصلا برام مهم نبود و من به آنچه از طرف او برام میرسید فقیر بودم و نیاز مند .
الان یک سال از اون روز میگذره و من هر بار که به مرد زندگیم نگاه میکنم اون رو قطعه ای از وجود خدا میبینم ، با خودش برکت آورد ، همه چی رو کاملتر کرد ، هنوز هم انگشت اتهام و ناخلف بودت از طرف خانواده به سمتم دراز است اما من ایمانم هر لحظه محکمتر میشه ، چون دقیقا در سالروز اون سحر با استاد عباسمنش و این دریای بیکران آشنا شدم ، زبانم قاصر از وصف حال این روزها ، از بیان حال خوشم و انرژی فوق العاده ام ، همچنان به فردایی نورانی تر می اندیشم و به مهاجرتی بزرگتر که یقین دارم به زودی اتفاق می افتد
.
رب من ، ای تمام هستی من ، به خاطر ذره ذره توجهت ، مهرت و آغوش گرمت شکر .
سلام پر از احساس خوب میکنم به تمام هم سایتی های عزیزم🥰🥰
استاد عاشق این شدم که درباره حضرت ابراهیم تحقیق های جامعی بکنم
خیلی عشق کردم وقتی درباره ابراهیم سخن گفتید
اصلا طرز صحبت کردنتونو دوست دارم
وقتی اینجوری ابراهیم را الگو خود کرده ای پس
شک نکنید که یک روز همه ما ها ابراهیمی رفتار میکنیم 🤗
ابراهیم هم انسان بود ما هم انسان هستیم
وقتی ابراهیم رفیق خدا بود پس میتونیم بگیم خداوند رفیق باز قهاریست ودر این بازی زندگی رفیق میطلبد
خداوند حق رفیق را بیشتر از آن چیزی که در حقش میکنی ادا میکند
انگونه که برای ابراهیم ادا کرد
آتش را برایش گلستان کرد 😊😊
تیزی گردن اسمائیل را کند کرد و گوسفندی برایش فرستاد برای قربانی کردن
آب زمزم را به نشانه اعتماد ابراهیم وتوکل به پروردگار به فرزندش و همسرش بخشید
لیاقت درست کردن خانه خود را به ابراهیم عنایت کرد
و در میانسالی فرزندی زیبا به او وهمسرش سارا هدیه داد
بله دوستان عزیزم این است عشق بازی با خدا شرک نداشتن در فرمانه خدا
خداوند با ابراهیم عشق بازی کرد هر غیر ممکنی رو برایش ممکن ساخت
به نظر من رفاقت کنیم برای خدا که خوب رفیق ثروتمند ،قدرتمند و بزرگیست 😘😘
ودوستان گلم در ادامه صحبت های استاد عزیزم
همانطور که ما برای فرزندانمون همه کار میکنیم و از دیدنش لذت میبریم از بزرگ شدنش کیف میکنیم
خداوند هم از دیدم ما عشق میکنم از تکامل ما لذت میبرد وبا نشانه هایی که به ما نشان میدهد رفیق میطلبد و به ما میگوید اگه با من رفیق شوی رفاقت را در حقت تمام میکنم 😉😉
پس یا رفیق هدایتم کن به بهترین ها
🤗رفیق های من دوستون دارم تا کامنت بعد خدانگهدار🤗