«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 92

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدیه یگانه گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

    درشب ظلمانی‌ام ماه نشانم بده

    با نام خدا♥️و درود به همه ی دوستای مهربونم

    من تازه به این جمع پیوستم و خدارو شاکرم که من رو لایق بندگی دونست و هدایتم کرد که الان در این جمع باشم و بتونم از این فایل ها و نظرات دوستان استفاده و لذت ببرم

    امیددارم به روزی که بتونم جنس عشق ابراهیم به خدا رو در وجودم حس کنم و برای همتون این عشق الهی رو آرزو مندم 🌹ممنون از استاد عزیز و همه ی شما دوستان هم فرکانسی بابت نظرات خوبتون

    عاشقتونم♥️♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    لیلا عفت گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام رب ابراهیم که حنیف بود ومشرک نبود

    بنام رب عباسمنش که ایین ابراهیمی را ازاو بااو وآگاهی هایش بهتر درک کردم وبهترعمل خواهم کرد استاد از صمیم قلبم سپلسگزار وقدردان شما هستم بابت اخلاص وتوحیدی که درعمل دارید واونو به ما عاشقانه آموزش میدید

    بنام رب مریم بانو که با عشق توحیدی روکه ازاستاد یادگرفته عاشقانه بما یاد میده سپاسگزارم مریم عزیزم که شایسته قدردانی عمیقم هستی

    بنامرب دوستان عزیزم که آگاهی های ناب رو ازاونها دارم تواین مسیر توحیدی یادمیگیرم سپاسگزار تک تک شما عزیزانم هستم از اعماق جانم

    به نام رب مهربان خودم که در درونمه وداره میگه که چی بنویسم

    به نام رب دوست داشتنی ام که منو باعشق عازم این سفرزیبا کرد وخودش داره یادم میده که چطوری سفرنامه مو بنویسم تا برای خودم ودوستان عزیزم ردپایی توحیدی بزارم خودش بهم یاد دادکه چطوربرای نوشتنم انگیزه بگیرم از دست مهربان یک عزیز بهم یادداد که باخدامعامله کن برای نوشتنت که تو شادی روبه دل دوستانت بیاری بانشرآگاهی واوبه تو پاداششو بده هرپاداشی که اوداد بهترینه

    به نام رب سفر که خودش گفت سیروا فی الارض کیف …….

    ومن دارم سفر میکنم به سرزمین درون زیبا وپهناور والهیم وچه سفری لست این سفر وچه شهرهایی زیبا وسبزوخرم وپرازآگاهی داره سفرم

    امروز رسیدم به شهر زیبای تسلیم وتوحید وتوکل وسرسپردگی محض بی هیچ چون وچرا وسوال ؟

    رسیدم به شهری که ابراهیم باعبورش ازاین شهر وتوقف کاملش دراین شهر خلیل خداوندش شد برگزیده شد والگو شد برای تمام انبیاء بعداز خودش واقعا چه شهر پررونق کپربرکتو ثروتی خدایا منم میخوام ساکن این شهر بشم برای همیشه واینجا بمونم ومنزل همیشگیم اینجا باشه تا دوست تو بشم مثل ابراهیم مثل عباسمنش که آرزوشه ابراهیمت بشه خدایا منم دوست دارم خُب دوست دارم ساکن این شهر بشم وبه شهرهای دیگرت هم بااین درک سفر کنم تا درسهای عمیقتری بگیرم تا عامل تربشم به آگاهی هام تا از حرف مفت خارج بشم تا یاد بگیرم از پرتگاه ها ودره های سفر حواسم باشه که توشونو نیفتم تو پرتگاه عجله نیوفتم تو پرتگاه احساس قربانی بودن تو پرتگاه گول شیطانی که خودش میگه کارش خُلف وعده است رو نخورم خدایا ممنونم که بهم بصیرت دادی وپرده ازچشمانم برداشتی که اگر گولشک بخورم اون دنیا قرار بهم بگه خودت کردی ومن اصلا از کارهای توکه به من قدرت دادی بیزارم وای ممنونم بابت این اگاهی وممنون ازدوست عزیزم که اینقدر این مطلبو زیبا توضیح داده بود که من لذت برم از آگاهی نابش

    خدایا سپاس که بهم یاد داری میدی که تو این سفر زیبا مرکب رهوار وپرازقابلیتم ومجهز به توحیدم به ذهنم چقدر ایمان داشته باشم که چقدر قدرتمنده که اگر مراقبش باشم وخوراک خوب وخالص وتوحیدی بهش بدم چه زیبا وسریع وعالی قراره منو به مقصد زیبام که باورخودم وتوهست برسونه تا همیشه به تو متصل باشم تا همیشه دراحساس خوب باشم که بزرگترین کیا تنها هدف زندگیم باید باشه چون وقتی حسم خوبه میتونم زیباییهارو ببینم کاری که تو منو براش آفریدی وخواستی که زیباییهای جهانتو با چشمان من ببینی خدایا سپاس بابت این سفررویایی وجذاب وزیبام که نه محدودیتی بداش دارم کنه هزینه ای مادی میپردازم براش با خرج تو دارم به این سفر زیبا میرم تو یهچشم بهم زدن پرواز میکنم باتو باروحی که بهم هدیه دادی وبه زیلاییهاش وشهرهای قشنگش پرمیشکم اقامت میکنم لذت میبرم وراه میوفتم به قصد شخرزیبای بعدی ومدام هجرت میکنم ازشهری به شهر زیباتر واز مداری به مدار قشنگ تر از قشنگیهاشون لذت میبرم کبه هیچ کدوم نمیچسبم ویاد میگیرم که پرتگاه های مسیر راهم رو بشناسم وفقط درسهاشونو بگیرم وازشون عبور کنم خدایا سپاس که سفرنامه سوم روهم برامون نوشتی

    سپاسگزارم رب مهربان ودست داشتنی ابراهیم وهمه ی ما که دوست داریم مثل ابراهیم ماروهم به دوستی انتخاب کنی وما لایق دوستی تو بشیم خدایا سپاس بابت برگ زیبای دیگر سفرنامه ام

    لیلای عزیز خدا 1400/11/20❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1337 روز

    بنام خداوند یکتا😍

    من همیشه این صحبت زیبای قرآن کریم رو ستایش میکنم…

    هماهنند حضرت ابراهیم باش که موحد بود و مشرک نبود….

    اعتماد به خداوند که نگهبان هر لحظه زندگیم هست…فقط باید رو باورامون کار کنیم..

    چیزی که انسانها در زندگیاشون مشکلات زیاد دارن و از موقعه ایی که من وارد این آگاهیا شدم…فهمیدم 99صدوم درصد انسانها باورامون نسبت به خداوند اشتباه هست…تمام عمرمون توی یه خانه سیاهیی بودیم که فقط چشمامون باز بود بدنبال روشنایی بودیم..ولی نمیدونسیم باورای توحیدمون مشکل داشته….

    دقیقا یکی از اشناهامون چند مدت پیش بچشو از دست داده…با وجودی که این خانم حجاب کامل دارن و بسیار مومن هست…ولی از کله سحر تا شب عکس پسرو میزاره و زجه میزنه…قبل از اینکه پسرشون فوت کنن تمام استوری ایشون عکس مرده ها بود…یا عکس این پسر میزاشت و ستایشش میکرد…انگار شده بود خدای اون….

    من با خودم گفتن با پرستیدن شدید ایشون ببینم آینده چه بلایی بسرش بیاد که طولی نکشید همین بلا بسرش اومد…

    اینا همش برمیگرده به باورای ما انسانها که زیاد به فرزندانمون عشق زیاد داریم بقول ما ندید بدید میکنیم….

    دقیقا منم قبلا همینجور باوری داشتم.زیاد به یه موضوع میچسبیدم..جالب بود برام حس بد همرام بود از رو باورای اشتباهم و ندونستنم باعث میشد ضربه ی زیادی بخورم…

    تا اینکه اینقدر شرایط برام سخت شده بود که طاقت نداشتم که به این راه هدایت شدم..ممنون و سپاسگذار خداوندم هستم…

    ادمهای سمی زندگیم خود به خود از زندگیم حذف شدن…و دارم هر روز رو خودم کار میکنم..خیلی ممنونم خدا چقدر بینهایت کمکم کرد..نمیدوننننننننننم با چه زبانی شکرگزارت باشم…

    الان فهمیدم باید تسلیم خداوند باشم و همیشه حس خوب داشته باشم…شجاع باشم…از خداوندم میخام همه مردم را براه راست هدایت کنه…

    واقعا تمام بدبختیای زندگی انسانهای امروزی از باوراشونو که اطرافم از این ادمها زیاد هست…که وقتی باهاشون در ارتباطم نمیدونم چی بگم…بعداش با خودم میگم خدا ممنونم چقدر من در درگاه تو سعادتمند بودم که منو هدایت کردی…

    خدا ازت میخام بیشتر تسلیم تو باشم.چون بازم یکم باورام مشکل داره….چون ما نیاز به تمرین تمرین تمرین داریم…

    وقتی با خدا حرف میزنم راجع به باورای قبلیم گریم میگیره..که چرا من اینجور بودم چرا اینجور فکری میکردم….

    نتیجه میگیرم از این درس که اتفاق خوب همراه با حس خوب هست…

    از ابراهیم عزیزم میخام در تمام ابعاد زندگیم مثل خودش که فعلا یکم اولاش هستیم باید زیاد رو خودمون تمرین کنیم ایشون شخصیت برجسته ایی هست ما هم با توکل به خداوند ابراهیم گونه بشیم …..و بتونیم فقط توکل به خداوند داشته باشیم تا تجربه خوش بختی رو در این دنیا و آن دنیا نصیبمون بشه…الهی امین یا رب العالمین…

    درود فراوان به خداوندم و ابراهیم خلیل الله❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مری گفته:
    مدت عضویت: 2309 روز

    روز سوم

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته‌ی دوست داشتنی.

    «بچه»

    یکی از نعمت‌های خدا برای بیشتر لذت بردن از زندگیه. نه برای محدودیت ایجاد کردن. برای اینکه وقتی می‌بینیمش احساسمون خوب بشه؛ که خدا رو شکر کنیم؛ که سپاس‌گذارتر بشیم.

    نه اینکه از خودمون بزنیم برای بچه‌ها. نه اینکه یه مسافرت نریم چون بچه‌ها درس دارن. بچه‌های ادم زندگی خودشون رو دارن و خدا رو دارن.

    چقدر ادم هستن که بچه‌هاشون برای خودشون تبدیل به یه سد کردن. که شرک می‌ورزن و خدا رو باور ندارن.

    «قُلْ صَدَقَ اللَّهُ ۗ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» ال‌عمران-۹۵

    بگو: خدا راست گفت. از آیین ابراهیم که یکتاپرست و حق گرا بود و از مشرکان نبود، پیروی کنید.

    وقتی به خدا اعتماد داریم شجاع میشیم. میریم تو دل ترس‌هامون. قدم برمیداریم برای هدف‌هامون.

    نشانه‌ی ایمان تسلیم بودن و احساس خوبه.

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» رعد-۲۸

    آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام می‌گیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست.

    هر چه ایمان بیشتری داشته باشیم آرامش قلبی بیشتری داریم. خدایا ما رو به راه راست هدایت کن. به راه کسانی که به انان نعمت دادی نه گمراهان.

    (هر کسی به هر موفقیتی رسیده ما هم می‌تونیم اگه مثل اون باور کنیم و مثل اون عمل کنیم.)

    این بار چه عزت نفس، چه خداباوری ای در ما ایجاد میکنه. ‌

    چقدر اگه باورش کنیم و بهش عمل کنیم می‌تونیم زندگی‌ خودمون رو زیباتر کنیم.

    ♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1308 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته ی عزیز

    خیلی خوشحالم که امروز هم به لطف خداوند روز سوم روزشمار تحول زندگی من هستم و همچنان آن را ادامه میدهم

    دیشب قبل از خواب به عادت همیشه یکی از فایلهای استاد را به صورت رندوم پلی کردم و ان دقیقا همین فایل روز سوم بود

    دیشب حین گوش دادن بهش با خودم فکر میکردم که درسته اگه من در برابر خدا تسلیم بودم که نگرانی در زندگی هیچ معنایی نداشت. وقتی آدم به خدا اعتماد میکنه و ایمان داره که خداوند همواره بهترین رو برای بنده‌اش رقم میزنه، ارامشی ‌که اونو در بر میگیره وصف ناشدنیه.

    یاد وقتایی افتادم که کوچیک بودم، اون موقع ها هروقت نگران موضوعی میشدم مامانم بهم میگفت :نگران نباش ، خدا همه چی رو درست میکنه، چون همه‌ی دنیا تحت فرمان خداست ، هیچکس به اندازه اون قدرت نداره و خیلی راحت کاری میکنه که همه چی ب نفع تو باشه و مشکلتو حل میکنه.

    منم مثل همه بچه‌ها که حرف مامان باباهاشون رو بی چون و چرا قبول دارن ، حرف هاشو باور میکردم و یقین داشتم به اینکه همیشه خدا همه چیز رو برام اوکی میکنه ، همیشه کاری میکنه که درنهایت همه چیز به نفع من تموم بشه .

    تجربه‌هایی که از این باور به دست می‌اوردم ایمان و باورم به خدا و حرف مادرم قوی‌تر میکرد. تاجایی که واقعا هروقت مشکلی برام پیش می‌اومد کافی بود چند لحظه فقط به خودم یاداور بشم که خدا پشتته ، اون همیشه طرف توئه ، زورش هم خیلییی زیاده کل دنیا تو دستای اونه پس نگران هیچی نباش ، خودش همه چیو درست میکنه.

    و بعد با خیال راحت فراموش میکردم دلیل نگرانیم رو چون باری که به دوش میکشیدم رو سپردم به خدا و ایمان صددرصدداشتم که خدا همه چیز رو به نحواحسنت حل میکنه.

    آرامشی که بعد از گفتن مشکلاتم به خدا و سپردنشون به اون رو داشتم وصف‌ناشدنی بود.

    ولی افسوس که چقدر زود فراموش کردم که دلیل اینکه همه کارام عالی پیش می‌رفت این بود که همیشه همه چی رو میسپردم به اون ، نه خودم.

    از وقتی که تصمیم گرفته بودم مثل بقیه ادما سعی کنم مشکلاتمو خودم تنهایی حل کنم و فراموش کردم خدایی رو که حلال همه مشکلاته، اون موقع بود که نگرانی و استرس جزء جدانشدنی من شد.

    امروز صبح داشتم جملات تاکیدی برای باورسازی تکرار میکردم و وقتی میگفتم که “من به خداوند ایمان و اعتماد کامل دارم” آرامشی که حس میکردم دقیقا همونی بود که وقتی بچه بودم بعد از سپردن نگرانی هام به خدا حس میکردم .

    و چه حس نابیه اعتماد کامل و تسلیم بودن در برابر خداوند.

    اینا همش برای من نشونه بود ، نشونه ای که خدا برام فرستاد تا تو این لحظات استرس زا و پرمشغله ، فقط به او و به مسیر و راهنمایی که جلوم قرار داده اعتماد کنم و پیش برم . خدا خودش همه چی رو حل میکنه .

    از خدای مهربون میخوام به همه ما اعتماد و ایمانی ابراهیم گونه بده و مارو یاری کنه در این مسیر .

    آمین❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    آوا گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    به نام یگانه خالق هستی

    این روزها همش تلاش میکنم تمرکزمو بر درونم بذارم و به خودم یادآوری میکنم که همه چیز از خودمه.وقتی به یک مصاحبه کاری میرم قبلش سعی میکنم فکرمو کنترل کنم رو این اصل که اونچه به صلاحم باشه خداوند برام جور میکنه.من خصوصیات کار موردعلاقه م رو برای خدا نوشتم مطمئنا هدایتم میکنه به سمتی که باید. از وقتی که رو ترمزهای ثروتم کار میکنم به سمت شرکتهای شیک با حقوق بالا هدایت شدم. همش بخاطر آموزه های شماست استاد.ممنونم ازتون. سعی میکنم تسلیم خداوند باشم. میرم به مراکز خرید و به فراوانی زیادی که جریان داره توجه میکنم و احساس لذت و شادی میکنم بخاطر اینهمه ثروت. و در باقی روز سعی میکنم همه چیزو به خداوند بسپارم. قبل مصاحبه کاری میگم خدایا کلامم کلام تو , رفتارم رفتار تو. مطمئنم که به زودی اون شغلی که میخوام نصیبم میشه.این کامنت مربوط به سومین روزشمار تحول زندگیم بود.مریم جان واقعا ازتون ممنونم بخاطر این دوره ای که گذاشتید. قبلش همش سردرگم بودم و نمیدونستم کدوم فایل رو گوش بدم ولی الان با برنامه شما حرکت میکنم و مطمئنم روز بروز توکلم به خداوند بزرگ بیشتر میشه.سپاس💕💕💕💕💕🌷🌷🌷🌷🌷🌷🍀🍀🍀🍀

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    گلی ناز جامی گفته:
    مدت عضویت: 1322 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و گرانقدرم آقای عباس منش وخانم شایسته که همیشه الگوی من هستن ،، خداروشکر میکنم که مدارم جوری تغییر کرد که به این سمت هدایت شدم سال ها بود توی جهنم بودم و فکر میکردم دنیای همه همین شکله ولی از وقتی با استاد از طریق دوستم آشنا شدم کل زندگیم عوض شد به طوری که واقعا همه متوجه تغییرات من شدن ولی جالبه که اونایی که فرکانسشون پایین هست و یه زمانی هم فرکانس من بودن فکر میکنن من مغرور شدم و همش غیبت منو میکنن و من اصلا دوس ندارم کنارشون باشم اعم از خاله ها دایی ها و خانواده هاشون چون فرکانسم تغییر کرده اصلا دوس ندارم حتی خونشون برم چون از این اصل دورم میکنه حتی دوس ساعت پیششون بودن احساسمو یه شکل دیگه میکنه که تنبلیم میشه جذب کار کنم حالا کمک میخوام از استاد ،،، جدیدا چون مادربزرگم فوت کردن اینا خیلی زود به زود دور هم جمع میشن که مثلا هواسشون به خواهربرادراشون باشه و هرموقع دعوت میکنن من میگم نمیام و مادرم شروع میکنه به بددهنی به من و کل روز مثل بچه کوچیکی که یه چیزی میخواد و ول کن نیست همش با ناسزا و مثلا زنگ زدن به پدربزرگم و خاله هام که مثلا به من دعوا کنن که برم و حتی گاهی کتک زدن خودش منو تسلیم میکنه که برم چون کلافه میشم از کاراش میگم نهایت میرم ویس های استاد با هندزفری میزارم گوشم و با کسی کاری ندارم ولی میرم یه کوچولو تنبل میشم نسبت به جذب حالا میخوام بدونم چیکار باید انجام بدم و اینکه خانواده ی مادرم آدمای درستی نیستن خاله هام خیلی مسیرشون اشتباه و بیراهه اس بی حیا و بی عفت هستن و کارای زشتی انجام میدن و الگوی های خیلی خیلی بدی هستن و شوهرشون هم خلافکار و همشون جلومون نقاب دارن یکم مهربونن و پشت سر فقط دخالت تو زندگی و زیاد میزنن و غیبت و خیلی از من بدشون میاد حالا من چطوری مادرم و قانع کنم کاری به کارم نداشته باشه یا اگه میرم چیکار کنم که فرکانسم یه شبه نیاد پایین مادرم تو خونه تنهاست و واقعا اذیت میشه و دلش تفریح میخواد که فعلا اونقدری پول ندارم و حقوقم کفایت نمیکنه که هرجمعه ببرمش تفریح و تنهایی هم نمیره حتی پیش خواهراش خجالتی و مادرم ۴۵ سالشه و مثل بچه هاس و من ۲۱ سالمه ومن ۴تا خواهر برادر دیگه هم دارم که وقتی من میگم نمیرم اینام میگن ماهم نمیریم یه خواهر ۱۵ سالم که یه ماهه با من همسفر شده و با شکرگزاری شروع کرده و خیلی تغییر کرده خیلی خیلی چون سعی کردم از خاله هام دور نگهش دارم یکم با نجابت شده و برادر ۱۳ سالم که هیچوقت اینا رو دوس نداشت چون اینام میگن ما نمیریم مادرم جوش میاره بدتر میکنه حالا اینا نیان هم باز مادرم کارش همینه بخدا جهنم شده برام برم فرکانسم میاد پایین نرم مادرم کلافم میکنه و واقعا اینقدر فشار های عصبی و روانی بهم وارد شد که این دفعه ی آخر مادرم و حتی دست روش بلند کردم که امیدوارم خدا منو ببخشه آخه خیلی ناسزا بهم میگه بخاطر فامیلش حرفایی میزنه که حتی بدترین مادر دنیا هم به بچه اس روش نمیشه اینارو بگه حرفایی که حتی من روم نمیشه اشاره ی کوچکی کنم که شما متوجه بشین امیدوارم متوجه شده باشین چقدر فشارهای عصبی بهم وارد میشه هردفعه به طوری که من دلم میخواد یه بلایی سر خودم بیارم مثلا از پله بندازم یا هرچیز دیگه ای که واقعا نتونم برم

    حالا تو این قسمت متوجه شدم که باید به خدا بسپارم یعنی چی یعنی من مادرم میگه بریم برم تا روزی که خودش بگه نیا ؟؟

    یا نرم و پدرم و در بیاره

    اگه برم چیکار کنم فرکانسم نیاد پایین

    اگه قراره نرم چیکار کنم مادرم راضی بشه مثل بچه های ۴ ساله اس که تا مثلا بستنی بهش ندی یا بچه ای که گرسنه اس شیرشو ندی مدام گریه میکنه و این بدتره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      امیرانی گفته:
      مدت عضویت: 3071 روز

      سلام گلی جان

      امیدوارم خوب باشی

      من کامنتتو خوندم

      وجسارتا احساس کردم چندتجربه که خودم انجام دادمو بگم

      توکل به خدایعنی با دل قرص بری وحتی کوچکترین مخالفتی ازطرف تو با مادرت نباشه

      توکل یعنی اعتماد قوی ونترسیدن ازهر اتفاقی

      وتوی دلت بگو من ازخدا کمک خاستم وهیچ کس غیراز اون نمیتونه منو به بهترین مسیر هدایت کنه

      واصلا دنبال هیچ راه حلی یا کمکی از طرف دیگران نباش،خداوند دیرنمیکنه زود جوابتو میده،وآرام باش آرامش خودتوحفظ کن

      * فکرکن توی یک جاده ای هستی که انتهاش معلوم نیست وهیچ کسی هم دوروبرت نیست ،تنهای تنهایی وفقط یک انرژی یا کسی هست به اسم خدا که پشت سرته وهمه جوره تورو هدایت وپشتیبانی میکنه( من همیشه این تصویرو برای خودم دارم تا توکلمو قویتر وپشتم گرم ترمیکنه اینجوری بیشتر به درک توکل میرسم)

      نکته دوم تو بایدروی باورهات کارکنی ببین چه باوری درمورد مادرت داری ببین ازنظرتو مادرت توی ذهنت چطوریه؟

      میتونی ازخودت سئوال بپرسی وقتی چندبار بپرسی خودت جوابهایی میدی اونارو بنویس وسعی کن جایگزینش باورهای خوبی کنی ومثال هم برای خودت درمورد اون باوردرستت بزن تا قانع بشی ،

      این باورها ومنطقی کردنهاشو برای خودت درطول روز بارها وبارها تکرار کن،بدون درنظرگرفتن باورهای اشتباهت اونارو پاک کن

      ونکته بعدی تامیتونی نکات مثبت مادرت رو ببین وباخودت بگو، تحسینش کن توی دلت، مثل موم نرم ورفتارهاش عالی میشه

      و از خدا زیاد کمک بخواه وقتی که میری جایی که تمایل نداری

      ،بخواه ازته وجودت تاهدایت بشی که چیکارکنی در اون موقعبت،

      من خودم روی خودم کارمیکنم

      وقتی جایی میرم که مجبور به رفتن هستم ولی اونجا فردی هست که خیلی فرکانس بدی میفرسته خیلی زود اونجارو ترک وبه اتاق دیگه ای میرم البته باهندزفری همیشه هستم وفایلهای استادتوگوشمه.اتفاقا خیلی از آدمهای نزدیکم که فرکانسشون همش ناله وغرزدن وحواشیهای زنانه… بود دورشدن اینقدر سرگرم وگرفتار کارهاشون هستن که نمتونن حتی تلفن کنن واین برای من عالی که دورشدن🤗

      تووقتی باورهاتودرمورد خودت وخدا ومادرت تغییربدی ادم های منفی دورمیشن بدون اینکه تو کارخاصی بکنی

      خیلی به خودت ببال وخوشحال باش که هدایت شدی به این مسیر وبه سایت استاد عباسمنش،البته که حتما خواسته قلبیت بوده که هدایت به مسیردرست شدی

      حرفها وفایلهای استاد رو باید باطلا نوشت

      من چندساله که توی سایت هستم ولی الن دوسال هست بیشتر کارمیکنم وزندگیم به لطف خدا واستاد توحیدیم ،تغییرات زیادی کرده توهم با توکل به خدا ادامه بده مطمئنم خیلی زود نتیجه میگیری

      به امید خبرهای عالی ازطرف تو

      درپناه خدا باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فريبا کامیابی گفته:
    مدت عضویت: 1412 روز

    باسلام وبنام خداوند مهربان ،مدتیست عضو سایت شده ام ولی بتازگی بصورت جدی از فایلهای رایگان استاد استفاده میکنم وکامنتها رو میخونم ،از هرکدام درس میگیرم ،ضمنا دخترم دوره دوازده قدم ،قدم اولش رو خریده وباهم استفاده میکنیم ،خیلی عالیه ،واقعا هر مبحثی رو که گوش میدهم آگاهیهای زیادی کسب میکنم ،شروع کردم به خواندن قرآن از ابتدا وبصورت جدی ،مدام نت برداری میکنم وبه وضوح نشانه های رشد فکری وپیشرفت مالی در زندگیم دیده میشه ،سعی میکنم روی عزت نفسم کارکنم ،چون تازه فهمیدم در گذشته هر مشکلی که داشتم از نداشتن عزت نفس بوده ،امیدوارم این قدمهای کوچکی که بر میدارم هم برای خودم مفید باشه ،هم در نهایت نفعش به خانواده ام برسه ،آمین ،،،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2055 روز

    به نام❤ حضرت دوست❤

    به ناااااام ❤ حضرت دوست❤

    که هررررر چه دارم از اوست….

    اگر اینجا هستم از لطف اوست❤

    اگر سرانگشتانم توان نوشتن دارند ،از لطف اوست❤

    اگر در مدار درک یک آگاهی قرار می گیرم ،از لطف اوست❤

    اگر دچار تضادی می شوم و بعد از کشمکش های ذهنی ام به درک و هدایتی می رسم، درک و هدایت و وضوحش همه از اوست❤

    اگر با استاد عباس منش عزیز آشنا شدم ، هدایت من به این آشنایی از اوست❤

    من سال ها از او کمک می خواستم و تقاضای هدایت می کردم بی نتیجه بود! اما همین که فارغ از همه چیز و همه کس شدم و بار دیگر درخواست هدایت کردم او اجابت کرد! اصلاً ❤او❤ همان دم که از روحش در من دمید همه ی خواسته هایم را اجابت کرد! این منم که دائماً فراموش می کنم ! گاهی آنقدر غرق در اطرافم می شوم که یادم می رود که هر چه هست همه اوست!

    قبل از این که با این سایت آشنا بشم که کلاً پرت بودم ، نمره ی توکل و توحیدم صفر که چه عرض کنم منفی میلیون بود احتمالاً! مخصوصاً در مورد “رزق و روزی” همیشه و هر لحظه در اضطراب بودم ، فاصله ی ازدواج من تا به دنیا اومدن اولین فرزندم هفت سااااله!چرا؟! چون نگران بودم! وقتی فقط من و همسرم بودیم اصلاً نگران نبودم! همه چی فراووون بود، هم خوراک ،هم پوشاک، تحصیل ، تدریس، تفریح …. اما انگار رزّاقیت خدای ذهن من فقط همین قدر بود! همین که کسی در مورد بچه با من حرف می زد اولین چیزی که تو ذهنم میومد این بود که ما درآمدمون به اندازه ای هست که خودمون خوب و خوش باشیم!!! همیشه هم کلی با دیگران بحث می کردم که من الان خودم سرکار میرم ما هنوز پس انداز نکردیم ، وقتی من بچه دار شم دیگه نمی تونم برم سر کار و در نتیجه درآمد کمتر میشه و…… (وااااااای پناه بر خدا🥺یادش میافتم خودم باورم نمیشه ذهن تا این حد محدود !!! اونم مثلاً مسلمان !!! اغفرلی یا الله🥺) دیگه شما تصور کنید!با این ذهن به شدددددت محدود من معلومه چی شد دیگه! گیر من فقط تو رزق و روزی بود! من و همسرم فامیل هستیم خیلیا می گفتن که مشکل ژنتیک و فلان و این حرفا ،اما خدای من از این لحاظ مقتدر بود و سر سوزن نگرانی از این بابت نداشتم! بعضیا می گفتن سن و سالت بالا رفته آزمایش فلان فلان دادی؟می گفتم نه! دلم قرص بود چون خدای من تو این واااادی هم همه چی تمام بووود!اما از اول نگران پول ویزیت دکترم بودم!نگران خرج تغذیه خودم تو دوران بارداری بودم و نگران بعد از به دنیا اومدنش بودم !نگران آینده اش بودم … بارها و بارها شنیده بودم که بچه روزی اش رو با خودش میاره! اما اعتقادی به این حرفا هم نداشتم!

    در اثر دلخوری پدر و مادرامون بالاخره تصمیم گرفتیم بچه داشته باشیم! اما خدای من خدای ثروتمندی نبود!!!حتی به این که گناهان رو می بخشه اعتقاد داشتم ،اما فقط ثروتمند نبود! و چون خدای من ثروتمند نبود چند وقت یه بار که به خاطر همین کمبود مالی، اوضاع روحیم شدید بهم می ریخت تو ذهنم باهاش بحث می کردم و به بقیه ی صفاتش هم تردید می کردم!بصیر هست ؟سمیع هست؟ عادل هست؟ پس چرا وضع من اینطوریه؟ یادمه وقتی من و همسر جان پیش خودمون تصمیم گرفتیم بعد از تموم شدن درسم بچه داشته باشیم همزمان پدر عزیزم برای ما یه ماشین گرفت! از تصمیم ما هم اصلاً خبر نداشت! بعد همین که اولین فرزندم رو باردار شدم یه وامی که چند وقت همسرم دنبالش بود و جور نمیشد یهو اوکی شد! تازه اینجا یه کم ذهنم این که بچه روزیش رو با خودش میاره رو پذیرفت ،وقتی هم که تو فکر بچه دوم بودیم شرایط طوری شد که پدر جانم یه واحد آپارتمان در اختیارمون گذاشت تا اونجا زندگی کنیم به امید اینکه با این کار وضع مالی ما بهتر بشه! اینجا دیگه یقین پیدا کردم که بچه با خودش روزی میاره! البته هنوز حتی ذرّه ای هم به این باور که خداوند روزی رسانه نزدیک نشده بودم و میگفتم بچه با خودش روزی میاره!

    همون موقع ها موقعیتی پیش اومد که زندگی چند تا تاکسی ران رو از نزدیک دیدم و دیدم که خیییلی راضی هستن و با خودم گفتم که اگه یه جور بشه همسر من تاکسی دار بشه و از این کارگری بیاد بیرون حتماً وضع ما هم خوب میشه! واااای از این حرفی که می خوام الان بگم خییییلی خجالت می کشم 🤦‍♀️اما میگم! چون عمق محدودیت ذهنی من رو نشون میده! همون موقع ها تو اطرافیان ما چند نفر از طریق دیه خونه دار یا ماشین دار شدن و یا پول دیه تو حسابشون داشتن و سودش رو می گرفتن و یه سری هم همون موقع از پول ارثیه خونه دار شده بودن! قشنگ یادمه که تو دل خودم گفتم یعنی اگه قراره ما وضعمون خوب بشه باید یه بلایی سرمون بیاد تا یه پولی بیاد تو زندگی ما! واااااای خدایا! منو ببخش!🥺 یعنی اگه فایل روز اول سفرنامه رو کار نکرده بودم الان اینحا دق می کردم از عذاب وجدان!!! معلومه چی شد دیگه! واضح معلومه که با این فکرا و این اضطرابا چی شد! می گفتم خدایا من پول می خوام اما اصلاً زبونم لال دوست ندارم یه تار مو از سر پدر و مادرم کم بشه!!! وااااای خداااااااا! دوست ندارم بلایی سر یکی از ماها بیاد!!!! یادمه اینقدر از این فکر اذیت شدم که گفتم خدایا دستت درد نکنه پول نمی خوام همین زندگی خوبه!!! می دونید چی شد؟! همسرم تو انبار یه فروشگاه کار می کرد ، یه روز که همکار همسرم مرخصی بود ، لاین فروشگاه جنسی رو از انبار می خواست که تو قفسه های بالا بود. همسرم تنهایی از نردبان که ایمن هم نبوده میره بالا و نردبان هم سر می خوره و…….! لطف خدا بود که اون قسمت پر کارتن بوده اول میافته رو کارتن ها و موقع افتادن رو زمین هم دست راستش رو اول میذاره رو زمین و دستش از چند جا از کف دست تا استخوانِ نازک نی میشکنه!🥺 و خلاصه کنم بعد از یه سال از پول دیه یه تاکسی بیسیم میخره …. یعنی بذارین کنار هم دو تا باور رو ! تاکسی و دیه! وااااای خدا! وضع ما یه کوچولو بهتر شد اما همچنان درگیر مسائل مالی بودیم خرج سنگین ماشین و ….من صاحب سه فرزند هستم!و گاهی به حدی نگران آینده‌شون بودم که نگرانی از چهره ام کاملاً پیدا بود!

    تازه اینو هم بگم که من سال ۸۴فیلم راز رو دیده بودم اما هیچ درکی یعنی هیچ درکی ازش نداشتم! کتاب های موفقیتی هم می خوندم یا تو اینترنت در این مورد مطالعه می کردم اما سیمان که چه عرض کنم بتن های افکار محدود کننده ی مغز من به فولاد می گفت بچه این محلی؟؟؟؟؟؟!!!!!!🤣 همیشه هم تحت تأثیر اون مطالعات ،خودم رو مقصر می دونستم اما نمی تونستم بفهمم که نقش من کجاست! تقصیر یا تأثیر من کجاست! گفتم که، خدای من در زمینه های دیگه خوب خدایی بود و من شکرگزارش هم بودم و طبق سر رسیدایی که از قبل دارم گاهی شکرگزاری کتبی هم داشتم. آدم شاد و خوش بین هم بودم! خوب یادمه که وقتی دچار بیماری ناشناخته عجیبی تو مغز استخوان پام شدم اصلاً از خدا دلخور نبودم و سرخوش و سرمست با همون پا و به کمک عصا تفریح میرفتیم و شاد بودم!به لحاظ مالی هم شکرگزار خداوند بودم اما مهمتر از شکرگزاری حواسم نبود که هر چه هست همه از خداست،پس باز هم می تواند باشد!

    بگذریم یادم نیست چی شد و چجور؟اما یه جایی رسیدم به این نقطه که اگه وضع مالیمون خوب نیست خودمون مقصریم! و تغییر واقعی از همین جا شروع شد که من پذیرفتم مقصر خودمم! یواش یواش درکم از کتابایی که می خوندم بیشتر شد! یواش یواش ،دیدم به روزی رسانی خداوند تغییر کرد!ما تقریباً هر ماه حداقل یک بار به طبیعت می رفتیم و من اونجا به زندگی مورچه ها نگاه می کردم و میگفتم روزی اینا همه جا ریخته و خودشون میرن جمع می کنن ! وقتی می رفتیم طبیعت می دیدم گربه ها و سگ ها اطرافمون هستن. بعضیاشون دور می ایستن و فقط نگا می کنن اما بعضی حیوونا جسارت دارن و میان تا دم سفره! یا همین که بساط خوراکی خوردن بچه ها پهن میشد مورچه های بزرگ میومدن رو زیلو تا خرده پفک و چیپس و …ببرن!اینا رو دقیقاً الان که دارم می نویسم می فهمم ها! اون موقع نمی فهمیدم که در واقع دارم ازشون درس می گیرم فقط با لذت نگاشون می کردم و در موردشون حرف می زدم اما اینا همش یه ورودی مناسب بود به مغز من و با جادویی که داشت آروم آروم رو ذهن من کار کرد! من از حیوانات درس گرفتم! من از طبیعت درس گرفتم! می دونید چرا ؟! چون بهش حسادت نداشتم! اینم دقیقاً الان فهمیدم! به نظرم حسادت یه سد محکمه در برابر ورودی های مناسب در هرررر زمینه ای! یه ترمز قوی که تو رها شدن بد قلقه! و خیییییییلی هم مخفیه ! لحظه ای که حسادت می کنیم اصلاً نمی فهمیم که داریم حسادت می کنیم! من خودم، تازه یواش یواش دارم کشف می کنم ردپای این ترمز خفن رو تو لایه های پنهان مغزم! یه مثال میزنم بر فرض همسرم یه اسب داره و اسب سواری میکنه اگه من احساس بدی پیدا کنم وقتی که او داره لذت میبره از اسب سواری اش! حالا هر فکر منفی ای که تو ذهن من اون موقع تراوش کنه به نظر من جنسش حسادته!و به نظر من در واقع شأن انسانیت خودم رو تا حد حسادت به یه اسب آوردم پایین!!! البته منظورم خودِ اسب نیست، که همه مخلوقات خداوند با ارزشند! من از پست بودن جنس احساس حسادت به اون مخلوق دارم حرف می زنم که تا اون اندازه شأن احساسی خودمون رو پایین میاریم و ….

    من یه حسادتی رو چند ماهه که در خودم کشف کردم و شوکه شدم که سال ها در وجودم بود و من نمی دونستم! وقتی کشفش کردم و گذاشتمش کنار ،تو همون زمینه نجومی پیشرفت کردم!البته به همین راحتی نیست تکاملیه واقعاً ! اینقدر تو ذهنت برو بیا داره و تو باید ادامه بدی تا بالاخره موفق بشی! و البته همیشه باید مواظب باشی و فکر نکنی که دیگه برای همیشه حل شده!!! وقتی ما زاویه دیدمون رو عوض کنیم همه چی به نفع ما تغییر می کنه به همین سادگی! البته نه به همین آسونی!تکامل میخواد! تداوم می خواد! باورهای محدود کننده دوباره میان سراغت حالت رو بد می کنن و تو دوباره باید این چرخه رو تکرار کنی!

    اگه بخوام در موردش بگم یه تومار میشه اما فقط همین قدر بگم هر جا تو هر موقعیتی و در هر زمانی به هر کسی یا چیزی و یا پدیده ای و یا هر مخلوقی اگر سر سوزن احساس بدی پیدا کردی بدون که دچار حسادت شدی! احساس حسادت هم از باور کمبود میاد!حالا کمبود در هررررر زمینه ای! و به نظرم ما خداوندِ خودمون رو در اون زمینه ی خاص ” غنی و مقتدر ” نمی دونیم و این هم یعنی همون عدم اعتماد به خداوند! چرا حضرت ابراهیم تونست کاری رو بکنه که از هیچ بنی بشری که در حالت روحی سالم باشه بر نمیاد که خودش با دست خودش نه با اسلحه بلکه با چاقو …..وااااای توضیحش هم سخته! حضرت ابراهیم حتی از خداوند نپرسید که چرا؟ نه این که انسان سنگدلی بود نه!!! بلکه حضرت ابراهیم علیه السلام انسانی بود به شدت از درون ثررروتمند! انسانی با باورهای توحیدی ثروتمند! دیگه همه ی ما اینو فهمیدیم که ثروت فقط پول نیست! فقر فقط فقر مالی نیست! ممکنه انسانی فقر مالی نداشته باشه اما فقر عاطفی داشته باشه!فقر خلاقیت داشته باشه! فقر شجاعت داشته باشه و و و و . و ابراهیم به یقین انسانی از همه لحاظ ثروتمند بود ! خلیل الله بودن مقام کمی نیست! یعنی خداوند برای ابراهیم علیه السلام همه چی تاکید می کنم همه چی بود! قلب حضرت ابراهیم یک قلب کاملاً توحیدی بود و پرررررر از عشق الله! با وجود الله ابراهیم احساس کمبود در هیچ زمینه ای نداشت! قطعاً به طور طبیعی در اون لحظات احساسات عاطفی شدیدی در قلب پدر و پسر جاری بوده اما کنترل ذهن شون به حدی بالا بوده که ظرف احساساتشون رو سریع از عشق و ایمان به خداوند پر کردن نه با افکار منفی ! داستان ابراهیم داستان اتصال دائمی بنده به رب خودش هست! اما ما گاهی در وصلیم و اکثراً در فصل و یا برای بعضی دائماً در فصل! اگر عواطف ابراهیم دائما وصل به خداوند نبود و یک لحظه فقط یک لحظه اتصال قلبش از الله قطع میشد همان یک دم کافی بود برای تردید! برای نافرمانی!

    تو اون موضوع فرزند که اولِ کامنتم گفتم من به خداوند وصل نبودم!به لحاظ اینکه فرزندان سالمی خواهم داشت وصل به خداوند بودم و قدرت خداوند رو مافوق همه محاسبات بشری می دونستم و ذرهّ ای تردید نداشتم چون در این زمینه وصل به ذات خداوند بودم! اما در زمینه رزق و روزی وصل به ذات غنی و ثروتمند الله نبودم! نگران این بودم که چطور باید آینده ی این بچه ها رو تامین کنیم؟! انگار من همه کاره بودم و چون هیچ کاری هم از من برنمیومد پس قرار بود اینا در آینده بیچاره باشن! آینده که خوبه ما در لحظه حالمون هم آرام نبودیم چون اعتماد به خداوند نداشتم! انگار نه انگار که خدای من خدای فرزندانم هم هست! ابراهیم چقدددددر موحد بود!!!خدایا! حتی نگفت: خدایا! احساسات زنم چی میشه؟ اون مادره! چه بلایی سرش میاد بعد از این؟! نگفت من اگه این کار رو بکنم دیگران چی میگن؟! ابراهیم همون موقع که فرزندانش رو در بیابان رها کرد هم از این فکرها نکرد! وقتی مطیع خداوند باشی همه اطرافت اوکی میشه! گاهی با خودم میگم زن ابراهیم هم انسان ارزشمندی بوده که همراه با ابراهیم پیش رفته! و این قانونه! این قانونه! ما خودمون رو درست کنیم هر چه که به ما مربوط باشه خودبخود درست میشه! خودبخود هم مدار میشه! هم مدار نباشه ، مسیرش از ما جدا میشه و من اینو به چشم خودم دیدم ! تغییراتی در پیرامون من از همه لحاظ رخ داد و همچنان در حال رخ دادنه که اگه من ساااااال ها به همون سبک زندگی سابقم اگر هرررررر روز هم تلاش می کردم حتی یک مورد تاکید می کنم حتی یک موردش رو نمی تونستم درست کنم!!!

    در مورد شجاعت ابراهیم! وای خدایا! همه ی شهر بت پرست باشند و تو یک نفر موحد باشی! حتماً تا حالا تجربه کردین !تو یه جمعی در مورد یه مسئله ای نظرخواهی میشه !شما یک نظری داری و تمام اون جمع یک نظر دیگه که کاملاً متفاوته! حتی جرات نمی کنی بگی من نظرم این نیست! خیلی با جرات باشی میگی نظری ندارم!!! حالا عمل بماند! اونوقت حضرت ابراهیم پا میشه میره توحیدش رو عملی میکنه ! فرار هم نمیکنه! تا آخر آخر می ایسته! الله اکبر! الله اکبر! مگه میشه مگه داریم! نخندیدا 😅من گاهی وقتی گاز رو روشن می کنم دستم رو میگیرم بالای حرارت شعله ببینم چقدر میشه طاقت آورد !اصلا وقتی میخوام این کار رو بکنم می ترسم! اونوقت اینا آتیش به اون عظمت رو روشن کردن و بعد پرتابش کردن تو آتیش! نه اینکه مثلا بذارنش وسط هیزم ها و بعد آتیش درسن کنن که تو این مدت هم مثلا حضرت ابراهیم بگه خدایا دیدی تا اینجا اومدم حالا دیگه یه کاری بکن! نه! حضرت ابراهیم از بیرون آتش به داخل آتشی مهیب و عظیم پرتاب شد! و ذره ای تردید نکرد! وای خدا ! من اصلاً نمی تونم اینو هضم کنم! خدای این دنیا و خدای اون دنیا برای ابراهیم یکی بود! این دنیا و اون دنیا برای ابراهیم یکی بود! همونطور که داشتن و نداشتن فرزند تغییری در عبودیتش ایجاد نمی کرد! همونطور که این که کنار خانواده اش باشه یا نباشه براش فرقی نمی کرد چون ابراهیم خداوند رو حامی و حافظ خانواده اش می دونست نه خودش رو! اما ما چی؟ چقدر آدم ها رو دیدیم که زندگی شون قبل و بعد فرزند متفاوته! من خودم چقدر جاها گفتم به خاطر بچه ها نمیشه فلان کار رو کرد! بچه ها طاقت فلان سختی رو ندارن!فرزند یکی از ابزار امتحان الهیه که خداوند به طور صریح در قرآن با این عنوان ازش یاد میکنه! و حضرت ابراهیم علیه السلام از سخت ترین امتحان ممکن الهی در این زمینه سربلند بیرون آمده، و همون طور که استاد گفت باید در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام مطالعه کنیم! سعی کنیم ریشه ی رفتارهاش رو درک کنیم!

    این فایل رو باید بارها و بارها گوش کنیم و به داستان زندگی ابراهیم فکر کنیم و الگو بگیریم برای من بشخصه کار سختیه! اما باید تمرین کنم! باید تمرین کنم!

    سومین سفرنامه رو هم نوشتم گرچه سفر من سی روزه نخواهد بود و بیشتر طول می کشه اما قطعاً سی منزل مشخص شده رو خواهد داشت ! که این سومین منزل بود! من تعهد دادم که بایستم تا آخر این سفر و سفرنامه ی هر روز رو هم بنویسم! الان می تونم برم برای روز چهارم!

    ممنونم استاد عباس منش عزیزم از اینکه توحید و شجاعت ابراهیم علیه‌السلام رو به ما یادآور شدین!

    ممنون که کامنت من رو خوندی عزیزم!

    گسترش درهای وسیع ثروت بی پایان الهی رو در تمام زمینه ها هم برای خودم و هم برای تک تک شما عزیزان از الله یکتا می خواهم🤲❤

    و سلام بر ❤خدایی❤ که از رگ گردن به من نزدیکتر است!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1587 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به همه عزیزانم

    خدایا دلم رو در دستانت نگه دار .

    وقتی بچه دار میشی خداوند یک عشقی در وجودت میزاره که حاضری همه کار بکنی برای شادی و سلامتی و خوشی فرزندت،حاضری از خودت بگذری برای فرزندت

    واقعا درک کردن حضرت ابراهیم بسیار سخته اون حد باور به خداوند ،اون حد تسلیم بودن ،اون موحد بودن اون مسلمان بودن واقعی.

    خدایا من رو هم هدایت کن به اون حد از ایمان برسم.

    هر وقت که من رها میکنم خودم رو و تسلیمم و مطمینم که خداوند حمایتم میکنه خداونددمعجزه وار همه چیز رو انجام داده.

    تفاوت ادمها توی همین ترسهاست.

    موحد بودن یعنی من ایمان دارم که خداوند من رو هدایت میکنه و تنهام نمیزاره و مراقب و مواظب منه اگر من باور داشته باشم به خداوند قهار خداوند رحمان خداوند رحیم به اون قدرت مطلق به اون رب، شرایط جوری پیش میاد و دستانش رو میفرسته تا من تنها نباشم و با توکل و ایمان به خداوند به پیشرفت و موفقیت میرسم و همه چی به بهترین شکل ممکن انجام خواهد شد

    من باید ایمان داشته باشم که همیشه خداوند هست

    نشانه ایمان تسلیم بودن احساس خوبه امید داشتنه شجاع بودنه چون مطمینم که خداوند پشتمه و دلم گرمه

    و هر جا که ایمان و توکل باشه زندگی زیباتر خواهد بود .

    تسلیم باشم نسبت به اتفاقاتی که پیش میاد .

    خدایا کمکم کن من با ایمانتر و قویتر و محکمتر و تسلیم تر و ابراهیمی باشم .هر کجا توکل و ایمان و امید به خدا باشه کارها به بهترین روش انحام خواهد شد و خداوند کمک خواهد کرد

    خدایا من رو هدایت کن به راه کسانی که به انان نعمت داده ای نه انان که غضب کرده ای و نه گمراهان امین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: