«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 98
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عزیز، خانم شایسته، خانواده اصیل عباس منش سسللااممم سلام سلام
امیدوارم حالتون عالی عالی باشه
این مرا به سوی نشانه ام هدایت کن حرف نداره از صدتا فال و… بهتر ج میده 😄😄اصلا غیر قابل قیاس نیستش
چندروزی هست در مورد یک موضوع دل و دل میکنم میگم میشه نمیشه و الان مستقیم فهمیدم
که همش هدایته، همش حمایته اونم کی حمایت و هدایت خدا😍😍😍😍😍😍
نباید از فروختن، خریدن، ریسک کردن، رفتن، انجام دادن، انجام ندادن ها ترسید، به ذهنم رسیده باید اقدام کنم و چقدر در گذشته اینکارو انجام دادم آخرین ثانیه ها فهمیدم اااههاااا اینو انجام دادم بخاطر این.
خودم بهش میگم حس
یک تصمیمی دارم حسم هرچی گفت همون میشه و اون احساس ارامشه بهم میفهمونه که اشتباه تصمیم نگرفتم
یادم نمیاد اشتباه ج داده باشه تو این مدتی که با سایت شما آشنا شدم
راستش این مطالب خخییللییی فراره 🙈🙈🙈خدایش مدتی از سایت دور بودم یک کوچولو بهم ریختم و بعدا فهمیدم یکی از اصلی ترین دلایلش همین ادامه ندادن مطالب سایته حتی سفر به دور آمریکا یا زندگی در بهشت
واقعا ممنونم از سایت خوبتون، وقتی که میذارید
انرژی ام برگشت
حس اعتمادم دوبله سوبله یا صدبرابر بگم بهتره، شد و فهمیدم آقا حمایت خدا رو دارم چرا بترسم
ممنونم از صمیم قلب
خداروشکر بابت بودنش بابت بودن دستهاش که عالی اند و شما جز دستان خدایید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
با درود و سپاس
ولی ولی این داستانا رو نگین,خیلی بده که دوستانتون هم بی بروبرگرد هر چی میگینو قبول میکنن,من هیچوقت چنین داستانیو در مورد اینکه خدا گفته به ابراهیم برو پسرتو قربانی کن قبول ندارم و نمیپذیرم.خیلی احمقانه ست و خیلی وحشیانه,متاسفم برای کسانیکه این چرندیاتو میپذیرن و تعریف میکنن,خداوندیکه عشق و نوره,حتما اون خوابو صداییکه ابراهیم شنیده صدای شیطان بوده صددرصد.
سلام و درود. من کمتر از بیست روز هست که عضو سایت شدم واین اتفاقیه که هر روز بابتش باید خدا رو هزاران بار شکر کنم.دو روز پیش از خداوند خواستم من رو به سمت عزت نفس عالی و روز افزون هدایت کنه و خداوند من رو هدایت کرد به سمت اولین فایل روز شمار تحول زندگی من و جالبه که این فایل درباره ی عزت نفس و مهمترین عامل تضعیف کننده ی اون یعنی احساس گناه..این برای من یک نشانه بود تا این مجموعه فایل ها رو هرروز پیگیری کنم و با اونها پیش برم.نمیخواستم کامنتی بگذارم اما وقتی فایل دوم رو دیدم که در اون گفته شد که از خودتون ردپا به جا بگذارید برای خودتون و برای جاری کردن انرژی مثبت دوست داشتم که این هدایت رو که یجورایی بعد از عضویتم در سایت اولین نشانه بود رو کامنت کنم اما تعلل کردم تا اینکه این فایل سوم رو دیدم که من رو به شدت تحت تاثیر قرار داد و با خودم عهد کردم که به خداوند اعتماد کنم و زندگیم رو به دست او بسپرم وبه این منظور اولین ردپا رو به جا بگذارم و مطمئنم که خداوند جواب اعتمادم رو به بهترین شکل میده و آنچنان پیشرفتی میکنه زندگیم که برگردم و این اولین نشانه رو ببینم و شکر گزار باشم از صمیم قلبم.امیدوارم که پایبند باشم به این توکل و هر روز بیشتر در این مسیر پیش برم و متوقف نشم. اینا رو نوشتم که یادم باشه یه روز قرار گذاشتم با خودم که توکل کنم و پیش برم و متوقف نشم و درجا نزنم دوباره
سلام به استاد عزیزم ومریم بانوی عزیز وهمه ی دوستانم😍
امروز ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱،روز سوم روزشمارتحول زندگی من💗😍🤩🤩
در مورد این فایل روز سوم تسلیم بودن در برابر خواست خداوند…
این تسلیم بودن در برابر خواست خداوند اولین بار زمانی برای من توزندگیم اتفاق افتاد که ۲۷ سالم بود وقتی که همسرم به رحمت خدا رفت و یه پسر ۶ ساله کم شنوا که قدرت بیان کلمات رو به درستی نداشت ثمره ازدواج ۷ سالمون بین ما به جا مونده بود، خب تمام دلسوزیهای عالم اومده بود سراغم که حالا بچم پدر نداره یتیم شده ومن باید جای پدرش رو هم براش پرکنم و…
درست در همین زمان وشرایط بدروحی خانواده همسر مرحومم(مادربزرگ وعموهای پسرم) بهم گفتند که میخوان سرپرستی پسرم رو از من بگیرن وخودشون نوه اشون رو بزرگ کنند!!!!
اول دنیا رو سرم خراب شد، من فقط ۲۷ سالم بود، همسرم که فوت شده بود،تنها دارییم پسرم بود پسری که نیاز داشت آموزشهای گفتار درمانی و تربیت شنیداری ببینه، مدام باهاش کاربشه آموزش ببینه تابتونه قدرت تکلم پیدا کنه بتونه یادبگیره باسمعک شنیدارشو تقویت کنه تابتونه مدرسه بره و….
نیازهای روحی وعاطفیشم که به کنار..
همش پیش خودم میگفتم خدایا اینها دیگه چطور انسانی هستند بچم پدر که نداره حالا میخوان مادرشم ازش بگیرن؟!!!
روزها وشبها جدای سوگ از دست دادن همسرم ترس از دست دادن پسرمم منو آزار میداد وخون به جیگرم میکرد..
اون سالها به واسطه اعتیاد همسرم که به همین دلیل هم فوتدشده بودن توسط یکی از آشناها با برنامه دوازده قدم الانان که یه برنامه معنوی برای خانواده های درگیر اعتیاد بود می رفتم، داشتم تازه خودم وخدای خودم رو میشناختم که این اتفاق افتاد، من هنوز درکی وشناختی از خداوند نداشتم ولی افرادی تو اون جلسات بودن که عاشقانه از نظر روحی وروانی حمایتم میکردن ویه جورایی دستان وزبان وآغوش خداوند بودند برام…
یکی از بندگان خوب خدا اون زمان توسط خداوند انتخاب شد تا بهم امیدواری بده راهنمایی های درست بده وکمکم کنه از خداوند طلب حمایت وهدایت کنم..
من توتهران کسی رو نداشتم خانوادم پیشم نبودن، مستاجر بودم، نیمه وقت توی مطب کارهای تزریقات وپانسمان انجام میدادم، میدونستم نگهداری از پسرم برام خیلی سخت خواهدبود باشرایطی که دارم، اما هر روز از خدا میخواستم هدایتم کنه باهام حرف بزنه، حالا از هرطریقی تواون جلسات یاد گرفته بودم که خدا با بنده هاش در ارتباطه برای همین شروع کردم نامه نوشتن وبا خدا درد دل کردن وخواسته های قلبیمو گفتن، از اون طرف با یه وکیل صحبت کردم وراهنمایی خواستم واز سمت دیگه باکساییکه شرایطی مثل من رو تجربه کرده بودند ودر دسترس بودن مشورت میکردم واز راهنمایی هاشون استفاده میکردم…خیلی دعا میکردم، اوایل این رو حق خودم میدونستم که پسرم پیش خودم بزرگ بشه وسرپرستیش مال خودم باشه، اما کم کم به این باور رسیدم که من نباید برای پسرم خدایی کنم چه بسا شاید اگر مسرم پیش مادربزرگ وعموهاش بزرگ بشه بهتر باشه…
خلاصه تواین شرایط وحال واحوال بودم که چندین ماه از فوت همسرم گذشته بود وپسرم باید مهر همون سال میرفت مدرسه…
ترس دلواپسی دلشوره ناامیدی، میومد سراغم اما سعی میکردم قرآن بخونم، نامه بنویس برای خدا،به جلسات برم ،مشورت بگیرم حتی سرخاک همسرم میرفتم وازش میخواستم راه رو نشونم بده چون همیشه شنیده بودم که میگفتن مرده ها آگاه به امورات خانواده هاشون هستند…
یه شب زار وپریشون، خیلی دلم گرفته بود، از طرفی میدونستم برگ هم به اذن خدا برزمین میفته واگه خواست خداوند این باشه که پسرم پیش مادربزرگش بزرگ بشه من نمی تونم کاری کنم..
وضو گرفتم نصف شب سجاده پهن کردم دورکعت نماز خوندم قرآن رو باز کردم چند آیه خوندم وهمون سر سجاده شروع کردم به نوشتن برای خدا…
یادمه اینطور نوشتم…خدااایا من در حدی نیستم که بد وخوب زندگی خودم وفرزندم رو تشخیص بدم، خدایا تو از دلواپسی ها ونگرانیهای من آگاهی، خدایا تواز شرایط جسمی ودرمان پسرم آگاهی، تویی که از گذشته وآینده همه ی بندگانت خبر داری، من توی این لحظه خودم وپسرم رو به تو میسپارم، من فرزندم رو به تو می بخشم در دستان خودت باشه وهرطور خودت صلاح میدونی حضانتش وسرپرستیشو به هرکی میخوای بده من تسلیم خواست توهستم، شاید پسرم پیش مادربزرگش بهتر تربیت بشه…
واینهارو نوشتم اشک ریزان وبعدش خوابیدم، یکی دو روز بعد، انگار یکی بهم گفت پاشو برو دادگاه حضانت یه سوالی بپرس،ببین شرایط حضانت وسرپرستی فرزند یتیم چطوریه، رفتم البته هرلحظه باخدا حرف میزدم که هدایتم کنه وارد اتاق قاضی شدم اجازه گرفتم وخیلی صادقانه شرایطمو به قاضی گفتم که ، من انقد حقوق دارم، هیچ حمایت کننده ای ندارم، اما اینو میدونم که تمام تلاشم رو میکنم که از پسرم بدرستی مراقبت کنم (با اینکه هیچ حمایت یا پول یا مالی از همسر مرحومم بعد مرگش برای من وپسرم وجود نداشت،)
گفتم آقای قاضی من فقط یه مادرم که نگران آینده پسرم هستم..
باورتون نمیشه من اون دادگاه هیچ پرونده ای نداشتم، هیچ مدرکی باخودم نبرده بودم حتی یادمه گواهی فوت همسرم باهام نبود،اما قاضی بعداینکه حرفهای منو شنید گفت، یه دادخواست بنویسید وبیرون منتظر باشید!
وبعد نیم ساعت نامه قیمییت(حضانت) پسرم دستم بوده، نامه دادگاهو هی خوندم چندباره خوندم،اشک ریختم ذوق کردم خندیدم😍😍😍 یادمه وقتی دور میدون رسالت اومدم سوار تاکسی بشم حس کردم خدا بغلم کرد دستشو گذاشت رو شونم وبهم گفت دیدی مینا خانم الکی نگران بودی💗💗🤩🤩🤩
قرار شد چندروز بعد مدارک فوت همسرم رو ببرم دادگاه که ضمیمه پرونده بشه، خانواده همسر مرحومم وقتی این موضوع رو فهمیدن خیلی ناراحت شدن وعصبانی، گفتند هرطور شده وکیل میگیرن تا حضانت پسرمو ازم بگیرن،وبه بهانه های مختلف واحساسی وغیر منطقی…به خاطر اینکه من زن جوونی هستم واحتمالا باید ازدواج کنم یا اینکه شرایط مالی خوبی ندارم اون موقعه واینکه پسرم یادگار پسر اوناست وحق اوناست که سرپرستش باشند، اما واقعا راه به جایی نبردن…
اینجا چندتا نکته وجود داشت برای من که دوست دارم به شما هم بگم، پیرو حرفهای شیرین ودلنشین شما استاد عزیزم که در مورد توکل کردن وحرکت کردن گفتید، واینکه خداوند حمایت وهدایتش از راه میرسه…
خب خیلی سخته تنهایی رفتن تومسیر زندگی وگاهی غیر ممکن، اینکه توهرشرایطی آدم بخواد هدایت طلب کنه حتما حتما خداوند دستهایی میفرسته کلامهایی میفرسته راههایی رو باز میکنه تا مقصد ومقصودش به اجرا دربیاد….
من تواین موضوع جنگ نکردم، ترسیدم اما ناامید نشدم، سعی کردم سهم ونقشم رو تواین موضوع پیدا کنم، جای گله وشکایت و ناامیدی ودوری از خدا بیشتر به ریسمان الهی اش چنگ انداختم ، تحقیق کردم،مشورت گرفتم، ودر نهایت خواستم رو با خواست خداوند یکی کردم ومعجزه اتفاق افتاد برای منی که جز خدا پناهی نداشتم وجالب اینکه بعدها فهمیدم اگر پدر بزرگ در قید حیاط نباشه فرزند سرپرستیش به مادر میرسه،البته اگر صلاحییت نگهداری از بچه اش رو داشته باشه این یعنی بیخودی همون مقدار حرص وجوش وناراحتی رو تحمل کردم وترسیدم…
در نهایت اینکه یک سال بعداز فوت همسرم به قول معروف داغ از دست دادن عزیز برای مادرشوهر وبرادرشوهرهام که سرد شد وبه حالت طبیعی که برگشتند وسعی کردندمنطقی تر نگاه کنن گفتند میناجان حق باتو بود، تو توی تهران امکانت بیشتری برای درمان وآموزش بچت ونگهداری ازش داشتی وداری،تو زن قوی هستی ومهدی به توبیشتر نیاز داشته وداره، ماهم که اخرهفته ها نوه امون رو می بینیم، چه خوب شد که تو نگهداریشو برعهده گرفتی و هرسالی که گذشت خانواده همسر مرحومم صمیمانه از من به خاطر تربیت ونگهداری پسرم تشکر کردند وحتی دعای خیر وحمایت های عاطفی وگاهی مالی هم برای من وپسرم داشتند…
در نهایت اینکه من رها کردن و تسلیم بودن بدون قید وشرط رو اولین بار توزندگیم اون سال(سال۹۰) تجربه کردم وبعد از اون به لطف الله سعی کردم تو اکثر موارد وموقعییت های زندگیم اینطوری تسلیم باشم..
اول تحقیق کنم،مشورت بگیرم، ببینم هدفم از خواسته ونیازی که در من هست چیه، سهم ونقشم رو به درستی تواون موقعییت انجام بدم صدالبته به کمک خداوند وطلب هدایت وحمایتش رو لحظه ای داشته باشم ودیگه خیالم راحت باشه هرچی صلاح باشه همون اتفاق میفته…
ودرس دیگه ای که گرفتم تواین سالها والبته حالا که تومسیر شما استاد عزیز وبزرگوارم هستم اینه که تو هرشرایطی وموقعییتی چه خوب وچه بد، این تنها من نیستم که دخیلم واون موقعییت وشرایط تنها برای من نبست، بلکه روی زندگی وروابط واحساسات وسرنوشت خیلی ها تاثیر داره، ویه گروه خیلی زیاد که من نمیدونم چقد هستند دارن درسهایی رو تجربه میکنن تواون شرایط، یعنی موضوع فقط من نبودم وپسرم، بلکه از خانواده همسرم گرفته تا قاضی دادگاه تاکساییکه کمکم میکردن تواون مسیر تا کسانیکه سنگ اندازی میکردن بیراهه نشون میدادن و…..داشتن یکسری امتحانات الهی رو از سر میگذروندن…
چون همون زمان خانواده همسرم پول خرج میکردن رشوه میدادن، که رای رو به نفع خودشون برگردونن، یا گاهی منوقضاوت و….
وگاهی من شاید خیلی کم وکوتاه به سرم میزد پسرم رو بردارم برم یه جای دور وبه قول شیطان حسرت دیدن نوه شون رو به دلشون بذارم…
اما بلاخره ایمان وتوکل و تسلیم بودن پیروز شد، امید برناامیدی پیروز شد، ظلم نابود وحق پدیدارشد، شیطان رفت و عشق ومحبت ومهربانی وگذشت وتواضع و همدلی پدیدارشد، والان ۱۱ سال هست از اون جریان میگذره، ولی هنوز خانواده همسر سابقم جزء بهترین دوستان وعزیزانم هستند ومنو مثل دختر وخواهرشون دوست دارن وهمیشه ازم سپاسگزار هستند برای تربیت خوب و شرایط خوبی که به لطف الله برای نوه شون،درست کردم …
این درسها وتجربه ها یکی یکی زیاد میشن وکمک میکنن منه مینا ایمانم قوی تر بشه…
به نظر من این فقط لطف خداست، که رحمتی که بر ابراهیم داشت وبردیگر پیامبرانش برای ماهم داره، مایی که نه به معراج هفت آسمان رفتیم، نه زنده شدن پرندگان ریز ریز شده وبهم آمیخته شده رو دیدیم، نه عصای موسی رو داشتیم ونه قدرت معجزه های دیگر رو…
اما به خدای ندیده ایمان آوردیم چون لطفش شامل حالمون شده، چون به کتابش وکلامش وپیامبرانش وبهشت وجهنمش ایمان داریم…
چون همه ما روزها وشبهایی رو تجربه کردیم که از هیچکس وهیچ چیز کاری ازشون ساخته
نبود وما در اوج ناامیدی پناه آوردیم به همون نور آسمان وزمین به همون منبع ای که میدونستیم از اون به وجود اومدیم وقلبمون وروحمون پیشش آرامش داره، و اون نور هم تمام زندگیمون رو روشن کرد…
وحالا من مثل کسی هستم که تو کویر خشک وسردوتاریک این دنیا یه دونه کبریت داشتم که تونستم آتشی روشن کنم تاهم گرم بشم وهم اطرافم روشن بشه،حالا تمام تلاشم رو میکنم که اون آتیش اون نور وگرما واون روشنایی خاموش نشه، چون دیگه نمیخوام راهمو گم کنم،دیگه نمیخوام ونمی تونم سرمای بی خدایی رو تجربه کنم، دیگه نمی خوام تواون کویرسرد وتاریک وخشک بمونم میخوام با اون نور حرکت کنم تواین مسیرزندگی تواین دنیا برم هر روز به سمت روشنایی وگرمای وسرسبزی وآبادانی بهتر وبیستر انشالله😍😍
من یادگرفتم هیچکس مسئول زندگی من نیست ومن مسئول زندگی کسی نیستم اما، هم من وهم همه کسانیکه با من در این زندگی در تامل هستیم بر زندگی هم تاثیر داریم خواسته یا ناخواسته،هرکدوم تجربه ودرسی برای هم هستیم، واین چه نعمت ولطف عظیم وبزرگی می تونه باشه که شامل شما استاد عزیزم ومریم بانو شده،که اثرسخنان شما ردپای تجربه های شما،نشان از مسیر صراط مستقیمی داره که مارو بخدا ومنبع اصلیمون وصل میکنه، پس همه ی ما تواین دنیا برهم تاثیر داریم وچه خوبه که تاثیر مثبت داشته باشیم یعنی درست وقشنگ زندگی کنیم وکمک کنیم دنیا جای بهتری برای زندگی باشه…
من اول راهم فک میکنم الان یکسال وچندماهه هستم🤩🤩🤩تاتی تاتی کنان دارم یاد میگیرم قدمهامو تومسیری که خداپسندانه هست بذارم اونم فقط به خاطر نگاه خاص ولطف الله مهربانم هست💗💗
استادعزیزم زنده وپاینده وخوشبخت باشید در کنار مریم جان😍😍😘😘😘
انشالله هممون در پناه امن خداوند شادو سلامت وپیروز وثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشیم🤩
سلام مینا خانم
چقدر قشنگ نوشتید و چه توکلی چه حمایتی خداوند از تو کرد زمانی که گفتی کسی جز تو ندارم
دوست عزیز من هم بارها وقتی بهش گفتم غیر تو ندارم و واقعا آرام گرفتم و بیخیال از حرفها و
گفته ها و قانون ها
به جای رسیدم که همه گفتند مگه میشه مگه داریم
برای خودتون که خوش قلب و مادری عالی هستید بهترینها رو در کنار عزیزترین پسر گلتون و خانواده محترمتان میخواد
شاد و موفق و پیروز باشید
سلام دوست عزیز
بی نهایت کامنتتون حالم رو خوب کرد و با عشق و لذت سراسر کامنتتون رو خوندم و با هر سطر خوندنش لبخند به لبم نشست
آرامشتون به وضوح در کامنتتون مشخص و هویدا بود
این آرامش گوارای وجودتون …
چقدر زیبا گفتید الان دیگه بعد از چشیدن گرمای وجود خدا ، نمیشع در سرمای بی خدایی موند
این خدا طوری نمک گیرت میکنه که تو دیگه نمیتونی ازش دل بکنی
وقتی به دادت میرسه که صدای فریادتو هیچکی نمیشنوه اما اون میشنوه و با عشق در آغوش میگرتت
عین وقتی که میوه دلتون رو به شما برگزدوند
اونم بدون هیچ تلاشی …
اینا گواه وجود خداوندیه که حی و حاضره
که شنواست
که بیناست
که بی نهایت مهربان و رئوفه …
متشکرم که وقت گذاشتی و کامنت نوشتی
روی ماهتون رو میبوسم و آرزومند لحظاتی سرشار از امید و یاد خدا برای شما هم خانواده عزیز ❤️❤️❤️
سلام دوست عزیزم 😊
از خوندن کامنت شما واقعا اشک شوق ریختم از این که توی اون موقعیت بودی ولی فقط به خداوند توکل کردی
و فقط از خداوند خواستی تا کمکت کنه و در برابر خداوند تسلیم بودی و بهش ایمان داشتی تا اون هدایت کنه.
دوست من وقتی گفتی حس کردم خدا بغلم کرده و دستشو گذاشت روی شونه من واقعا اشک هایم جاری شد از این که
همه چی خداوند هست از این که تمام قدرت از آن خداوند هست😍
دوست عزیزم برایت بهترینها رو آرزو میکنم و از خواندن کامنتت واقعا لذت بردم و حال دلم عالی شد.
منتظر نتایج خوبه هستم عزیزدلم ♥️
سلام به استاد عزیزم ودوستان هم فرکانسیم .ابراهیم توی مسائل به اون عظمتی به خداوند اعتماد کرد ونتیجه شو گرفت ودید اما من توی مسائل خیلی کوچیک زندگی هم نمی تونم به خدا اعتماد کنم و بار مسئولیت رو از دوش خودم بردارم وبه شونه های محکم خداوند بسپرم ومیخوام باعقل محدود خودم وبا دو دوتا چهارتا کردن حلشون کنم.امروز به خودم قول میدم که رهاترباشم وبه خداوندم در لحظه های بیشتری اعتماد کنم ودر شرایط های نادلخواه بیاد بیارم که تنننننها وظیفه ی من توی زندگی خوب نگه داشتن احساسمه وبقیه ی چیزها باخداست به خودم بیاد بیارم که هرناخواسته ای برام پیش اومد اگر اگر اگر بتونم احساسمو خوب نگه دارم نتیجش صددددد در صد خوب خواهد بود .اگرمادر موسی تونست تا این حدبه خداوند اعتماد بکنه وفرزند نوزادشو توی آب رها کنه چرامن نتونم حداقل انننقدر مواظب بچم نباشمو خودمو مسئول صددرصد اون ندونم اگه موسی موقع فرار ازدست دشمن به خدا اعتماد کرد وطرف دریا رفت ودریا براش شکافته شد چرا پس من توی مسائل های خییییییلی کوچیکتربه همون خدا اعتماد نکنمو پاداش نگیرم اگه نوح به خدا اعتماد کرد وتوی کوهستان کشتی ساخت وخودشو از طوفان سهمگین نجات داد چرا من به خدا اعتماد نکنم از خداوند مهربانم میخوام که نشانه هارو برام واضح تر کنه وقلبمو برای شنیدن الهامات بازتر کنه.خدارو سپاسگزارم که منو توی این مسیر قرارداد.
خدایا سپاسگزارم که منو در مسیری قرار دادی که هرروز نسبت به روز قبل ترم آگاه تر باشم
سلام استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستانی که هدایت شدین به این سایت عالی
با امروز فکر کنم که پنج روزه دارم مرتب این فایل زیبا رو گوش میدم و فکر کنم هنوز ظرف وجودم اینقدر رشد نکرده که بتونم ابراهیم گونه تسلیم امر خدا باشم ،اما همینجا در حضور دوستان خودم از خدای مهربانم میخوام که هر لحظه هدایتم کنه، هر لحظه حمایتم کنه ،خودش کمکم کنه که بتونم تسلیم امر خودش باشم و تعهد میدم که اینقدر از خدای خوبم بخوام که روز به روز در این موضوع که مهمترین بخش زندگیه ،هادی ام باشه و امیدوارم که دفعه بعد که به این فایل زیبا رسیدم بتونم با دست پر و نتیجه چشمگیر و آگاهی بیشتر دیدگاهم رو بنویسم
باز هم تشکر میکنم از اطلاعات خوبی که در اختیار ما قرار میدین و از توضیحات زیبای مریم جون و بسیار سپاسگزارم از ربم که منو با این آگاهی ها رشد میده
درود فراوان
این فایل به قدری رسا، شیوا و دلنشین تا اعماق وجودم نفوذ میکنه که امید در دلم روشن میشه
بقول استاد بارها به خودم میگم اگر ابراهیم تونست خلیل الله بشه حتما من هم میتونم فقط کافی حتی دوستی با خدا هم از خودش بخوام
بارها شده خواسته ای داشتم و شک کردم؛ به تواناییش، به عظمتش، به برآورده شدنش، حتی گاهی اندازه خواسته خودم رو کوچیک کردم (که مثلا الان ماشین نخواه اول دوچرخه بخواه، کوچیکش کن تا برآوده بشه) انگار برای خدا اندازه خواسته من محدودیت داره و براساس ابعادش میزان برآورده شدنش فرق میکنه و اینجاست که میفهمم چقدر کم توکل دارم و چقدر کم تسلیمم؛ یا اگه خواسته ام برآورده نشه خشمگین میشم و منت سرش میزارم که چرا ندادی مگه من از تو نخواستم؟
وقتی الان مینویسم متوجه میشم چه باورهایی در درونم رخنه کرده و چقدر با ذهن کوچکی نگاه میکنم
امیدوارم روزی برسه تسلیم و توکل محض بخشی از وجودم بشه و ایمان صددرصد به معبودی که اینطور با بنده اش عشق بازی میکنه
آمین
سلام به استاد عباس منش بزرگوار و خانم شایسته عزیز وتمام دوستان سایت
این فایل من رویاد اینجمله میندازه با خداباش پادشاهی کن بی خدا باش هرچه خواهی کن چقدر وقتی آدم سعی میکنه خودش رو جای حضرت ابراهیم بزاره میبینه چقدر کار سختیه حتی فکر کردن بهش عمل کردن که بماند وچقدر باید به خدا ایمان داشت که همچین کاری بکنی.
ایمان اون چیزیه که واقعا فقط با خودش آرامش میاره وتو زندگی خودم هر وقت با ایمان وتوکل به خدا حرکت کردم خیلی قشنگو به بهترین شکل ممکنکارم انجام شده واز مسیر فقط لذت بردم و از خدا میخوام ایمان رودر قلبم زیاد کنه چون زمانی که تسلیم درگاه خداوند هستم بهترین اتفاقات ممکن برام میفته و بهترین شکل هدایت میشم.
موفق وپیروز باشین
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد عباسمنش عزیز دل و سلام استاد شایسته بزرگوار
سپاسگذارم از خداوند متعال که تونستم روز سوم روز شمار تحول زندگی من.در خدمت شما عزیزان و هم فرکانسی های عزیزم باشم.تسلیم بودن در برابر خداوند ایمان داشتن به خداوند به قول استاد با احساس خوب همراهه. ما وقتی در این مسیر تسلیم باشیم قطعا حس خوبم همراهشه و این حس خوب اگه ادامه دار باشه چه شگفتی های در مسیر زندگیمون رقم میزنه و چه مهربانی خدایی که وقتی تسلیم درگاهش باشیم باز برای خودمون اتفاقات عالی رقم میخوره خدا عاشق ماست خدا بی نهایت مار رو دوست داره بی نهایت به ما عشق میورزه دست های خداوند همیشه در زندگی ما وجود داره کافیه رو باورهامون کار کنیم احساسمون رو خوب کنیم تا این دست های خداوند جان رو حس کنیم با تمام وجود بفشاریمش و رهاش نکنیم
الهی صدهزار مرتبه شکر.
تمرین روز سوم.
سلام و درود بر استاد عزیز و خانم مریم دوست داشتنی.
خواندن مطالب دوستان، بیشتر و بیشتر باعث میشه آدم به فکر بره، عمیق بشه و مطالب و رو با مثالها و تجربه ها کنارهم بزاره…
من، طراح هستم و دوسالی هست که فشرده در حال آموزش هستم که خودم را آپدیت کنم، چون مدتی از کار دور بودم و از اون طرف هم آموزشهای استاد رو میبینم که ذهنی باز و باورهای سازنده داشته باشم اما همسرم مدام یه جورایی باعث حال گیریم میشه، اوایل با تیکه کلامش حالم بد میشد اما به این باور رسیدم که شرایط الانم به خاطر باورهای خودم بوده و برای تغییر شرایط لاید باورهای سازنده داشته باشم، و الان هم فقط و فقط از خدا میخوام که روزی رسان من باشه، گاهی به خدا میگم، خدایا ببین این بندت خرجش زیاده و تو خودت رزق رسانش هستی و هیچ جا تنهاش نزار، در مرحله تمرین و تکرارم، یه جاهایی یادم میره، دوباره فایلها رو میببنم، و دوباره حالم خوب میشه اما اینقدر ادامه میدم که هیچ وقت قانون خدا فراموشم نشه و به توحید عملی تبدیل بشه، به امید خدا