جهان مانند آینه عمل می کند - صفحه 178
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-10.gif
800
1020
پشتیبانی سایت
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
پشتیبانی سایت2014-07-03 00:00:002022-12-29 00:57:11جهان مانند آینه عمل می کندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام سلامم
جهان مثل آیینه عمل میکنه
من خالق زندگیم هستم
و هر لحظه دارم اتفاقات افراد ، شرایط و موقعیت های زندگیمو خودم دعوت میکنم
ساز و کار جهان اینه .. هر لحظه فرکانس هارو دریافت میکنه و به شکل اتفاقات و شرایط همسنگ پاسخ میده
چطوری فرکانس میفرستم ؟ با افکارم با کلامم با چیزایی که میبینم میخونم میشنوم و..
خوشبختی واقعی زمانی اتفاق میوفته که توجهم رو به زیبایی ها به داشته هام و چیزای که دوسشون دارم بزارم بابتشون شکرگزار باشم تا جهان نعمت ها یی از اصل و اساس همون ها رو بیشتر و بیشتر بهم بده
از امروز این تمرین رو برای خودم در نظر گرفتم که توی نت گوشیم جاهایی که تونستم در طی روز روزه سکوت بگیرم رو بنویسم خودمو تحسین کنم تا قوی تر بشم ..
روزه ی سکوت ( مراقبت از زبان ، گوش ، چشم و…)
سپاسگزارم استاد عزیزم
به نامربّ
سلامبا بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 15 آبان رو باعشق مینویسم
امروز وقتی از خواب بیدار شدم حاضر شدم تا برم پارک ترافیک تا دوچرخه سواری رو که دارم یاد میگیرم ،موانع رو هم یاد بگیرم
وقتی رسیدم کلاه دوچرخه رو برداشتم و رفتم به مربی سلام دادم و شروع کردم
خیلی عجیب بود
هفته پیش نمیتونستم از جاهای باریکی که تو پارک ترافیک درست کردن و دوچرخه میتونه رد بشه رو نمیتونستم درست برونم
ولی امروز خیلی خیلی پیشرفت کرده بودم و همه اینا کار خداست
به خودم بارها تکرار کردم که طیبه ببین خدا داره بهت کمک میکنه ها
وقتی داشتم از موانع و پیج و خم های اونجا رد میشدم یهویی شنیدم مربی گفت بچه ها بیاین با دوچرخه هاتون اینجا وایستین
من فکر کردم میخوان عکس بگیرن
ولی دیدم گفت تموم شده وقتتون
پرسیدم چه زود گذشت آخه تازه اومدیم ،گفت نه یک ساعت گذشته
و انقدر به من خوش گذشته بود که نفهمیدم ساعت چجوری گذشت خدایا شکرت
وقتی تموم شد برگشتم خونه
و دیدم خواهرم غذا درست کرده و بازم با من درست صحبت نمیکرد و من هم با دیدن این رفتارش مدام تو افکارم کلی حرف میگفتم و اونو مقصر میدونستم
در صورتی که خودم مسئول این رفتار خواهرم با من شده بودم
چون خدا این چند روز رو بهم تاکید میکرد که چرا تو کارای خونه کمک نمیکنی و به حرف من گوش نمیدی ولی من باز لج داشتم و انگار نمیخواستم که قبول کنم که مسئول این اتفاق منم
بعد میخواستم برای مادرم از کاموای سبز قورباغه ببافم ،قبلا به کامواها نگاه کرده بودم دیدم نیست و میخواستم از خواهرم بگیرم
ولی غرورم اجازه نمیداد برم ازش بخوام
چون با من درست صحبت نمیکرد
گفتم خدایا کاش کاموا داشتم رنگ سبز که از خواهرم نمیگرفتم
وقتی رفتم نایلون کامواهارو ببینم دیدم دقیقا از همون رنگ هست
انقدر خوشحال شدم و خداروشکر کردم خیلی حس خوبی داشتم
در صورتی که چند روز پیش دیدم که از اون رنگ ندارم
جالب بود دقیقا از همون رنگ بود
خدایا شکرت
امروز گل سر انار بافتم و خدا از طریق مشتری هام به من گل سر انار رو پیشنهاد داد و گفت که میتونی ببافی
و من اجرا کردم و خیلی خیلی زیبا شده بود خدایا شکرت
از صبح تا شب مدام به این فکر بودم که مادرم نمیتونه بفروشه و نجوای ذهنم میگفت طیبه خودت فروشش رو برعهده بگیر
ولی هی جواب نجوای ذهنمو میدادم و سعی داشتم کنترلش کنم و میگفتم که ، وقتی خدا به من کمک کرده و فروشم بالا بوده
صد در صد مادرم رو هم کمک میکنه تا یاد بگیره درست کردن گل سر و فروشش رو
پس من باید طبق گفته خدا متمرکز بشم روی یادگیری مهارت نقاشی و پیشرفتم رو در این مهارت متمرکز بشم و جدی عمل کنم
خدایا شکرت
امروز خیلی روز خاصی بود
به خصوص وقتی دوچرخه سواری میکردم یه بار بسیار بسیار زیبایی به صورتم میخورد که بسیار لذت بخش بود
خدایا شکرت
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام
روز چهارم
توجه ما به هرچیزی،سبب گسترش آن چیز در زندگی آینده ما میشه
به چی داری توجه میکنی؟
احساست اگه خوبه یعنی داری به چیزایی فکر میکنی که میخوایی و برعکس
جهان مانند آینه عمل میکنه
️من هر قسمتی از زندگیم رو که به آینه نشون بدم،آینه از همون جنس وارد زندگی من میکنه و بیشتر نشونم میده
در هر لحظه داری فرکانس ارسال میکنی،اگه اساس فرکانست مثبت باشه اتفاقات مثبت رو جذب میکنی و برعکس
روزه بگیر درمورد کانون توجهت،تمرکزت رو بذار رو چیزای مثبت
اتفاقات خوب امروز :
7 میلیون به حسابم واریز شد ،خدایا شکرت
روز چهارم تحول زندگی من رو گوش کردم و تقریبا هر روز دارم رو باورهام کار میکنم
پوستم امروز شفاف تر و روشن تر و صاف تر شد
ناهار غذای خوشمزه خوردم
اتاقم رو مرتب کردم ،لباس ها و کمدم رو مرتب کردم و اینکار بهم حس بهتری داد حتی ذهنم منظم تر شد
و مطمئنم تا شب باز سوپرایز میشم و کلی اتفاق خوب میبینم :)
عاشقتونم
خدایا تو آگاهی به قلبم …
به نام خدا
خدایا شکرت بابت حضورم در این سایت و آشنایی با استاد عزیزم
سلام به استاد عزیزم
اومدم کامتا بزارم که ردپایی باشه از اینروزهام
اینروزها میتونم ناراحت باشم و غمگین
ولی تصمیم گرفتم به نکات مثبت توجه کنم و توکل کنم به خدایی که هدایت من رو بر خودش واجب کرده
الان که دارم این متن مینوسم پنجره اتاقم به سمت کل شهره و ابرهای قشنگ و بزرگ و سفید
وسط آسمون آبی درحال حرکتن
ی دوش آبگرم گرفتم
باخدا صحبت کردم و قرآن خوندم
به معنی این آیات سوره شعرا رسیدم
78 – همان کسی که مرا آفریده و او هدایتم میکند
79 – و کسی که او مرا اطعام میکند و آبم میدهد
80 – و چون بیمار شوم او مرا شفا میدهد
81 – و کسی که مرا میمیراند و سپس زندهام میکند
82 – و کسی که امید دارم روز جزا خطایم را بر من ببخشاید
83 – پروردگارا! مرا حکمتی عطا کن و مرا به نیکان ملحق گردان
این نشونه امروزم بود بر اینکه توکل کنم و ایمان داشته باشم که خدا منو آفریده و هدایتم میکنه
منو رها نکرده
خدایا هر با خودم تکرار میکنم
حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم
و معنی قشنگش باعث قوت قلب من میشه و آرامشم
اگه گفته برام بسه
پس حتمآ هست
حتما فکر همه جا رو میکنه
ممنونم از استاد بابت فایل زیبا
جهان آینه است من هرجوری باشم اون انعکاسی از منه
ترجیح میدم تصویر زیبایی از من نشونم بده
شاد و قوی و خندان و متوکلو با ایمان و با باورهای قوی
درپناه الله یکتا باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 7 آبان رو با عشق مینویسم
طیبه : میشه معذرت خواهی نکنم ؟
خدا : نه نمیشه باید بری بگی ببخشید و معذرت خواهی کنی
چون تو مسئول اون اتفاقی و تو از درون افکارت درست نبود که سبب این اتفاق شد
برو و معذرت خواهی کن
این گفتگوی بین منو خدا بود که امروز بهم گفت باید انجامش بدی که هفته پیش من تو دوشنبه بازار محله مون با یه فروشنده که ازش سیب خریدم بحثم شد سر اینکه گفتم یک کیلو میوه میخوام و بیشتر نشه
امروز قرار بود خاله ام ناهار بیاد خونه ما
من صبح بیدار شدم و یکم کار کردم و بعد 12 رفتم تا از خانمی که برای من گل سرارو میبافت ،بافتنیارو ازش بگیرم
که خاله ام زنگ زد و گفت تو راهه و داره میاد
من به اون خانمی که برام قلاب بافی انجام میداد گفتم که دیگه من گل سر نمیبافم و کار رو از هفته بعد به مادرم تحویل میدم و با مادرم باید کار کنید
وقتی برگشتم نون گرفتم و رفتم تا خریدای دیگه انجام بدم و برم خونه
وقتی رفتم یادم افتاد که از تمرین کلاس رنگ روغنم که میخواستم عکسشو چاپ کنم ،باید ببرم و چاپ بشه
وقتی بردم و فتوکپی و تکثیر دانشجویی دادم تا کپیش کنه
بهش گفتم که من میخوام عین این عکس در بیاد که نمونه برده بودم که رو کاغذ مخصوص عکاسی بود
حتی بهش تاکید کردم که از این کاغذا دارین؟؟؟
گفت بله ولب وقتی چاپکرد دیدم اصلا اون کاغذ نیست و اصلا چاپش خوب در نیومده و بهش گفتم چرا اینجوری شد
گفت من گفتم که چاپش معمولی میشه
دیگه من بهش نگفتم که من تاکید کردم که اگر از این برگه دارین چاپ کنین
داشتم فکر میکردم که چرا درست گوش نداد و بدون اینکه گوش بده درست کارشو انجام نداد و من 50 هزار تمن دادم بابت چاپی که اصلا چیزی که میخواستم نبود
و ناراحت شدم که چرا درست کارشو انجام نداد و هیچی نگفتم و برگشتم
دقیقا یه بارم اینجوری درست گوش نداده بود و قبلا براش کار برده بودم و چاپشو درست انجام نداده بود و من دوباره هزینه دادم و این ماجرا دوباره برای من تکرار شد
از اون روز تا الان که 12 آبان هست و دارم رد پای اون روزم رو مینویسم ،و چون کارم زیاد بود فرصت نمیشد بیام و توسایت بنویسم ،خداروشکر که الان مینویسم تا یادم بمونه و درس هام رو بگیرم
اون روز زیاد توجه نکردم به این اتفاق و فقط ناراحت شدم و اصلا به این فکر نکردم که حتما من قبلا کاری انجام دادم که اینجوری پیش میاد برای من ،اما الان که داشتم مینوشتمش بهم گفته شد که طیبه همه این برخورد هارو خودت با مشتریت داشتی
و خدا، دقیقا لحظاتی رو به من یادآوری کرد که من چند هفته پیش از جمعه بازار که یه نفر بهم آینه دستی سفارش داده بود و قشنگ توضیح داده بود تو اینستاگرام که میخوام طرحم این رنگا باشه و من موقع نقاشی کشیدم اصلا توجه نکردم و نرفتم ببینم چی گفته و طبق عکسی که داده بود رنگاشو گذاشتم
و وقتی تحویل مشتری دادم گفت اونی نیست که میخواستم و دوباره کاری شد برای من و آینه جدید رنگ کردم و اون آینه خراب شد
و من چندین بار از این بی توجهی ها و گوش ندادن به توضیحات مشتریارو انجام داده بودم که الان این اتفاق برای خودم رخ داد و من نباید ناراحت میشدم اونروز
اتفاقا الان که فهمیدم خوشحال شدم که خدا بهم یادآوری کرد تا خودم رو اصلاح کنم و سعی کنم از این به بعد درست به گفته های مشتری ها گوش بدم و هر رنگی که برای طرحشون خواستن و برام نوشتن توجه کنم و دقیقا همون رو انجام بدم
وقتی برگشتم خونه چون دیر بود و خاله ام اومده بود ،به خواهرم گفتم از دوشنبه بازار میوه و گوجه بخره و من ناهار رو حاضر کنم
وقتی داشتم آشپزی میکردم ،خواهرم زنگ زد و گفت که طیبه گوجه یک کیلو کمتر نمیده
بهش گفتم نخر نمیخواد ،برو از یه فروشنده دیگه بخر کمتر میدن
که خواهرم نگرفته بود و وقتی اومد خونه دیدم که گوجه ها همه خرابن و حاضر شدم و رفتم تا پس بدم
وقتی رفتم تو راه هی بهم گفته میشد باید بری از اون میوه فروش معذرت خواهی کنی
و من مقاومت داشتم و نمیخواستم چشم بگم و برم معذرت خواهی کنم
وقتی رفتم گوجه هارو پس بدم اول قبول نکرد و بعد چند تاشو فقط عوض کرد و برگشتم
وقتی برگشتم خونه و ناهار رو آماده کردیم و خوردیم ،خاله ام تا شب خونه ما بود و داشت با داداش و خواهرم صحبت میکرد
شب که شد من خواستمبرم دوباره خرید کنم، اول رفتم از خانمی که برام گل سرارو میبافت ازش تحویل بگیرم و وقتی تو راه میرفتم دوشنبه بازار ،هی میگفتم خدایا نمیشه معذرت خواهی نکنم ؟؟ الان اگر مشتری داشت برم چی بگم آخه
نه من معذرت خواهی نمیکنم
ولی خدا هی داشت بلند تر بهم میگفت باید بری معذرت خواهی کنی و بگی که هفته پیش تو بودی که از درونت نتونستی خودتو کنترل کنی و اون فروشنده هیچ مسئولیتی در قبال اون اتفاق نداشت
تو بودی که با این افکار که چرا باید من برای خونه خرید کنم و به این فکر میکردی که تا خانواده ام دیدن پول دستم اومده ،یه جریانی پیش اومد که الان من باید برای خونه خرید کنم و به خانواده کمک کنم و کلی افکار دیگه که نشانه ای از محدود بودن باور فراوانی در درونت بود که نمیخواستی برای خونه بیشتر از یک کیلو میوه بخری
باید بری و معذرت خواهی کنی
ولی من با وجورد شنیدن صدای بلند خدا در درونم ،مقاومت داشتم و میگفتم خدا میشه نرم لطفا
ولی میگفت باید بری
و در آخر که نزدیکه شدم به فروشنده میوه گفتم چشم و رفتم وایسادم و گفتم سیب چنده ؟
گفت 25 و بهش گفتم که یک کیلو بهم سیب بدین
و وقتی داشت سیب رو وزن میکرد ،گفتم یادتونه هفته پیش ازتون سیب گرفتم و سر اینکه 5 هزار تمن بیشتر شد نخواستم خرید کنم و باعث شد بحث بشه ؟
گفت نه یادم نیست انقدر مشتری دارین که فراموش میکنم
بعد یکم بیشتر توضیح دادم و یادش اومد و بهش گفتم ببخشید معذرت میخوام ،من اون لحظه حالم خوب نبود وبا شما بحثم شد
خندید و گفت اشکالی نداره و من چندین بار ازش معذرت خواهی کردم و گفتم حلالم کنین ببخشید و گفت اشکالی نداره و سیبی که وزن کرد 42 میشد برگشت گفت شما 40 بده و من سریع از نایلونم که یه گل سر گل صورتی آورده بودم تا بابت معذرت خواهی بهش بدم ،دادم ،اولش قبول نمیکرد و بعد قبول کرد
وقتی داشتم معذرت خواهی میکردم ،یه خانم هم اونجا بود و خرید میکرد و حرفامونو شنید
یهویی دیدم شروع کرد به تحسین کردن و گفت آفرین بهت دختر خوب ،این روزا هیچ کس نمیاد معذرت خواهی کنه که تو اومدی تحسین بر انگیزه و دیدم داره ازم تشکر میکنه
متعجب شدم که یه نفر دیگه داشت تشکر میکرد از معذرت خواهی من
الان که دارم مینویسم درک کردم که تشکر از طرف خدا بود نه اون خانمی که تحسینت کرد و تشکر کرد
اون خانم دستی بود از دستای خدا تا بهت بگه آفرین که مسئولیت این رفتارت رو به عهده گرفتی و رفتی از فروشنده معذرت خواهی کنی
.خدارو بی نهایت سپاسگزارم که داره به من خدا گونه بودن رو یاد میده و من تا جایی که بتونم سعیمو میکنم تا بیشتر به خدا چشم بگم و مراقب رفتارهام باشم تا دیگه چنین اتفاقی رخ نده
و وقتی میوه خریدم ،برگشتم خونه و خاله ام هم وقتی من اومدم یکم بعدش رفت
امروزم برای من کلی درس داشت
اینکه بیشتر دقت کنم به رفتارهای هر لحظه ام
وقتی بیشتر فکر میکنم بیشتر این جملات رو درک میکنم و میفهممشون که
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
اگر میخوای رفتار خوب ببینی باید خودت رفتارت رو خوب کنی
اگر احترام میخوای باید احترام کنی
اگر عشق میخوای باید عشق بورزی
اگر ثروت میخوای باید ببخشی
و همه اینها اول باید از خودت شروع کنی تا بتونی به جهان هستی ببخشی
یا اینکه یه ظرب المثلی هست ما ترکا میگیم که هرچی بندازی به قابلمه آشت همون هم تو قاشقت در میاد
ترکیش اینه
هر نه سالسان آشان چیخار قاشیقان
یعنی هر رفتاری بکنی همونم در جهان اطرافت میبینی
و تک تک صحبتای استاد عباس منش که میگه در مورد این که هر رفتاری از خودت نشون بدی ،جهان مثل آینه عمل میکنه ،جلو آینه وایسی و گریه کنی گریه میکنه
بخندی میخنده
عشق بورزی عشق میورزه و …
و من امروز با تک تک اتفاقاتم متوجه شدم که من باید با مشتری هام که درمورد نقاشی توضیح میدن درست گوش بدم و کارم رو درست انجام بدم تا جهان که مثل آینه عمل میکنه ،انسان هایی رو سر راهم قرار بده که درست باشن مثل خودم
و باید این رو همیشه یادم باشه که اولین کاری که در انجام کارم هست و استاد عباس منش همیشه میگه که هر جا که هستی کارتو درست انجام بده
یادمه تو یکی از فایلا اگر درست یادم باشه میگفت اگر تو اداره ای و از کارت میزنی جای دیگه به یه شکل دیگه برات رخ میده
کیفیت کارت رو در نظر بگیر
و بدون که اگر کارت رو درست انجام بدی بالاخره دیده میشه
پس کارت رو درست انجام بده
و اینها درس های امروز من بودن که سعی میکنم عمل کنم تا دیگه برای من رخ نده
بعد که خاله ام رفت من یادم اومد گفتم به خواهرم ،که مگه قرار نبود از دوشنبه بازار برای پسرت تنقلات و تغذیه مدرسه بخری ،گفت وای راست میگی الان 8 شب شد نمیتونم برم و به پسرش گفت پاشو حاضر شو و خودت برو بخر
که مثل همیشه خواهر زاده ام شروع کرد به غر زدن که چرا باید تنها برم و نمیرمو یه جورایی ترس داره از تنهایی رفتن و خرید کردن و از وقتی من پا تو مسیر آگاهی گذاشتم ، اوایل ورودم به سایت سعی داشتم که به خواهرم بگم تا کاری کنه که نذاره که پسرش خجالتی بشه و وقتی بزرگ بشه ،مثل من اذیت نشه و دوست داشتم همیشه یه جورایی کمکش کنم ولی چند ماهی بود که دیگه درس گرفته بودم که من عاجزم از تغییر دادن دیگران
و هر بار که میخواستم حرفی بزنم میگفتم طیبه نباید حرفی بزنی
تا اینکه امروز گفتم خب خودت برو تغذیه ات رو بخر و برگرد خونه نترس راحت برو
یهویی دیدم برگشت بهم گفت تو فضولی نکن
وای من اینو شنیدم متعجب شدم ،گفتم چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت هیچی و فهمید که کار ددستی نکرده و من بلند گفتم یعنی چی ؟ آدم به بزرگتر از خودش میگه تو فضولی نکن
و برگشتم و به خواهرم گفتم چرا باید اینجوری بگه به خاله اش
دیدم خواهرمم هیچی نگفت و من بیشتر ناراحت شدم و گفتم تقصیر منه که میخوام بزرگ شدی خجالتی بار نیای واذیت نشی ،اصلا به من چه هرکاری دوست داشتی بکن
تو دلم گفتم مقصر منم که نباید حرفی میزدم و چنین جوابی میگرفتم
و خیلی ناراحت شدم ولی میدونستم که صد در صد در رفتارهای خودم چنین حاضر جوابی بوده که الان خواهر زاده ام این رفتار رو داشت
ولی هرچی فکر میکردم اصلا من تاحالا به بزرگتر از خودم اینجوری نگفته بودم
شاید پشت سرش ناراحت میشدم و میگفتم مثلا چرا به من این حرفو گفت ولی نگفته بودم فضولی نکن
تا وقتی که بخوابم فکر کردم و هرچی فکر میکردم بیشتر اذیت میشدم و نمیتونستم کنترل کنم ورودیای ذهنمو و هی نجوای ذهنم میگفت
بیا اینم جواب محبت هات
تو محبت میکنی و اینجوری جواب میگیری و شروع میکرد به بمباران و به یاد آوردن رفتارهای ناخوب خواهر زاده ام
یادمه استاد میگفت کار ذهن اینه که وقتی یه ناخوبی از کسی دیدین سریع اونو بزرگش کنه
و وقتی دیدم داره احساسم ناخوب میشه از خدا کمک خواستم و سعی کردم توجهمو بدم به چیزای دیگه
و خوابیدم
(الان که مینویسم این ردپام رو 12 آبان هست و در رد پای روز 8 آبان مینویسم که خدا چه رفتارهایی رو بهم یادآور کرد که دلیل این حاضر جوابی خواهر زاده ام رو متوجه شدم
و باز هم درسی بود که سبب شد بفهمم دلیل تک تک رفتارهای خودم و تک تک رفتارهایی که میبینم همه از درون خودم هستن و صد در صد انجامشون دادم که بعدها به شکل اتفاقات مشابه برای خودم رخ میده
و باید سعی کنم بیشتر تلاشمو بکنم و سعی کنم تا عمل کنم به درس هایی که میگیرم )
خدایا شکرت که هر لحظه داری بهم یاد میدی
و بهم گفته شد که
از این به بعد یاد بگیر که به کسی چیزی نگی حتی اعضای نزدیک خانواده ات
و شب یکم فکر کردم ،امروز رفتارم با خواهرم هم خوب نبود
چون وقتی خواهرم گوجه خریده بود و خراب بودن ،بهش بارها بلند گفتم که چرا وقتی دیدی خوب نیستن خریدی و نباید بلند میگفتم
و دائم نجوای ذهنم میگفت ببین برای خونه خودش خوبشو میخره ولی برای شما خراب گرفته
و میخواست بیشتر کاری کنه که من به خواهربزرگترم بگم از این به بعد خواستی خرید کنی دقت کن
و هرچی فکر کردم امروز نتونستم خودمو کنترل کنم و به خواهرم حرفایی گفتم که گفت بسه دیگه از این به بعد برای شما چیزی نمیخرم و ناراحت شده بود و من نمیدونم خاله ام هم شنید یا نه ولی کار خوبی نکردم
درسته که باید درست خرید میکرد ،ولی من نباید اون رفتار رو میکردم خواهر بزرگترم
شب وقتی میخواستم بخوابم بهم گفته شد حق نداری ناراحت باشی که چرا خواهر زاده 12 ساله ات بهت گفت تو فضولی نکن چون تو هم به خواهرت بی احترامی کردی و بلند گفتی چرا باید گوجه خراب میگرفتی
ولی یه چیزی داشت اذیتم میکرد و اون این بود که چرا گفت فضولی نکن
که انقدر خدا دقیقه و وقتی میبینه دارم فکر میکنم تا دلیل رفتارهام رو بهمم و اصلاحشون کنم
فرداش قشنگ بهم گفت و تمام اون حال ناخوبی که از امروز و فرداش داشتم به یکباره ازم گرفته شد
بعد شب من شروع کردم به نوشتن چکاب فرکانسی که چند تا سوال رو جواب دادم و به جلسه اول قدم اول دوره 12 قدم گوش دادم
و تو قسمت قدم اول رد پام رو گذاشتم که اولین رد پای من در فایل اولین دوره از خریدم در سایت بود
خدایا شکرت
خدایا شکرت
به نام خدای رزاق و هدایتگرم
روز چهارم
جهان مثل آینه عمل میکنه.
یعنی چی.
یعنی هر طور که باشی همونه بهت تحویل میده.بدون کم و زیاد نارحت باشی ناراحتی بهت میده خوشحال باشی خوشحالی بهت میده و نگران باشی نگرانی بیشتری بهت میده.
خب
قانون چی میگه در این رابطه.
میگه که فرکانسهای الان من دارند زندگی من رو میسازند خب وظیفه من چیه.وظیفه من تمرکز و توجه به نکات مثبت زندگیمه.
خب تمرکز و توجه چیه؟
نوشتن دیدن صحبت کردن و تجسم کردن فکر کردن درباره نکات مثبت زندکیم و در واقع خواسته هامه و اعراض کردن از نکات منفی میشه تمرکز کردن میشه توجه کردن
بچه که بودیم ذره بین رو میگرفتیم رو دستمون و روی یه نقطه نگه میداشتیم و دستمون رو میسوزند یا روی کاغذ میگرفتیم و کاغذ آتیش میگرفت. انقدر قدرت داشت.
همه ما تو زندگی یه سری خواسته ها داریم اما جریان زندگی جوری که ناخواسته هم توش وجود داره و قانون اینه که بتونیم توجهمون رو بزاریم روی خواسته هامون و اعراض کنیم از ناخواسته هامون.
واین کار سختیه چرا چون یه عمر یه جور دیگه بهمون گفتند و یه جور دیگه عمل کردیم اما اشکالی نداره میتونیم تغییرش بدیم منتهی باید یه جهاد درونی راه بندازیم و هرلحظه حواسمون به خودمون باشه که داریم به چی توجه میکنیم بعد از یه مدت میبینیم که ارزشش رو داشت این سرمایه گذاری که روی خودمون انجام دادیم
انقدر اتفاقات عالی برامون میفته انقدر لذت بخشه که میتونیم بهشت رو تو همین دنیا تجربه اش کنیم منتهی نیاز به تکرار و تعهد داره و این نیست که ما چند روز اینکارو انجام بدیم و بگیم خب همه چی درست شد
نه باید همیشه و تا آخر عمرمون هواسمون به خودمون و توجهمون و فرکانسهامون به دنیا باشه چون ما هر لحظه داریم زندگی و آیندمون رو میسازیم.
امروز از صبح که بیدار شدم و تمریناتم رو که ستاره قطبی و شکرگزاری هستش رو انجام دادم تا رسیدم دفتر ساعت 10بود صبحونه نخورده بودم و گفتم خدایا گشنمه
که صاحب دفتر به یه لیوان شیر کاکائو و کلوچه مهمونم کرد و منم خوردم و لذت بردم و خداروشکر کردم و بچه های دفتر برای ملکی که روش کار میکنم 3تا مشتری آوردندبرای خرید.
و کنار اون ملکی که روش بازدید داشتم یه درخت پرتقال بود و چندتاش روزیم شد تا ساعت12/20این همه اتفاق عالی افتاد تا شب ببین چه اتفاقات عالی بیفته فردا که دیگه نگو
خدایا شکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به امید روزهای بهترو عالیتر برای هممون
دوستتون دارم
درپناه خدا شاد و ثروتمندو سعادتمند هم دراین دنیا و هم درآخرت باشیم
یا حق
سلام به استاد عزیز وقتی فایلها رو گوش میدم تازه به زیباییهای زندگی پی می برم انگار تازه متولد شدم خیلی حس خوبی دارم نگاهم به زندگی ، به همسرم ، به خانه ام ، به فرزندانم ، به اطرافیانم عوض شده کاش زودتر با شما آشنا شده بودم همیشه موفق باشی استاد عزیز
4رومین ردپادر روزشمارزندگی من 1403/8/7به نام خداوسلام به عشقم باباجونم خدا.
سلام به استادسیدعشق مطلق خدا،استادمریم جون واستادفرهادی عزیزواگه استادی دیگری پشت دیوارهای بهشتی مشغول زیرروکردن باغ سایت بهشتی است، سلام وخداقوت دارم!سلام به دروگرای محصولات سایت که هممونوخداصدازده،یابهتربگم ماخداروصدازدیم دست به دست خداوارد باغ دلگشای سایت الهی بامسئولیت استاداداره میشودشدیم. وهرکدوممون براخودمون زمینی گرفتیم بی انتها! واین زمین وباغ ویلاقسمت، قسمت شده هرکدوم ازدانشجویان ازشروع ورودبه باغ تابی نهایت برداشت محصول بیادبرابقیه ازکاشت وداشت وبرداشت وخریدوفروش وسودش برابقیه تعریف کنه ومعجزات خدارو توی این بهشت توصیف کنه .وهرکس بهترین گسترش روتوجهان هستی ارائه میکنه خدابرکتش بده!استادازروزی که نمیگم خیلی ولی همان مقدارمتوجه شدم ازهرزمان شروع کنی قبوله وروزشمارودیده بودم متوجه نبودم که عیب نداره ازهمون لحظه کامنت بذارم!چون من اولین باره اومدم واردیک سایتی شدم اینم موهبت الهی است اگه نه من اولادوست نداشتم واردفضای مجازی شوم وگرنه قدم به قدم یادمیگرفتم ذهنم راهرزه باربیاورم وبادرخواست همین ذهن طلائیم بوده که منوباهرروشی بوده نگه داشته تااینکه سایت الهی روبه من ومنوبااین صراط مستقیم آشناکردشکرًلله ازبس که چشم وگوشوزبانم بکربود!تانگردی آشنازین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشدجای پیغام سروش!خدابه سادگی منوآورده وسط اقیانوس بی کران آگاهی گذاشته منی که میگفتن: کتاب بخون میگفتم: دوست ندارم !شمابخونین برام تعریف کنین .خدابرام استادومعرفی کردمدام استادمیخونه منم سروپاگوشم ولذت میبرم وکامنتم به توان خودم میخونم وحالایادگرفتم :نتیجه خریداران محصول رودوست دارم میخونم وازرنگ سبزصفحش خوشم میادچون رنگ موردعلاقمه. ولی گام به
گام رومتوجه شدم اروز2یا3وم که ازفایل معرفی سعی کردم هرروزکامنت بذارم. حالااززوزی که روزشمارومتوجه شدم معجزاتش روبراتون مینویسم. چندروزه پسرم پروژه ی تعویض درب ورودی یگ ارگان خیلی بزرگ بین المللی ومعروف شهرمون روبرداشته وبرای اندازه گیری شوهرخواهرم روبرده براندازه گیری ساعت اول قول ساخت وسازدرب روداده وگفته جلوی درب مغازه خودم بادستگاه جوش خودم 100٪انجام کاروبه عهده ی من میسازم تمام خدایاشکرت. حالااندازه گیری کرده درهمون لحظه اول اندازه گیری کرده درهمون محل فورااعلام کرده من درست نمیکنم! ولی اگه خواستین درست کنین من نظارت میکنم. خوب اینجاگفتیم الخیروفی ماوقع. تاظهر3تاپسرام بعدازگرفتن جلسه به این نتیجه رسیدیم خودشون برادرهاجلوی مغازه شوهرخاله جوشکاری درب روانجام بدن،هنوزعصرنشده بودبازشوهرخواهرم تماس گرفت جلوی درب مغازه من نمیشود. همه ماخندیدیم که هرچی هست خیره چون اگه توی این مکان درب رودرست میکردن یک عالمه پول به جرثقیل بایدبدن تامحل پروژه درب راانتقال بدن مسیرزیادی بود.گفتم:پسرم خداجای بهتری براتون قرارداده فرداش پسرم رفته محل پروژه با چندتاقسمتهای مهم ارگان مثل پلیس ومدیریت نگهبانی والی آخر هماهنگ کرده که بهتره درب درمحل پروژه جلوی پلیس اداره همان ارگان ساخته شود. اوناهم قبول کردن چون مااصلاجای ساخت وسازاین درب رونداشتیم همه چیزدست به دست هم دادکه محل ساختن وبرقشوخدادرست کردالهی شکرت.اینم موهبت الهی. صبح شنبه پسرم برای خریدآهن وقوطی ولوازم موردنیازبه3مغازه آهن فروشی رفته ودرخواست خریدباچک10روزه کرده همه گفته بودن دیشب تهران روموشک زدن وجنسای مانقدیه پسرم سومین مغازه میره سلام وعرض ادب به آقاسیدفروشنده ونماینده خدااینقدرجنس میخوام 10روزه چک میدم .وپول دارم الان لازم دارم!حالاآقاسیدلااقل10میلیون نقدی بده!پسرم شمابگو1000تومان نمیتونم بدم!وجوشکارآقاسیدازطرف خدامامورمیشه وارددفترفروش میشه میگه این نوع جنس براچی میخوای؟پسرم میگه برای درب ورودی میگه قوطی3سنگینه بیاشماره 2بگیربه نفعته! اینم دوباره موهبت الهی .3روزپیش آهنوقوطی کیلوی37هزارتومان ونقدی بوده .الان42هزارتومان شده به علت موشک زدن به تهران! پسرم گفته: من ازمملکت خبرندارم واین مقدارجنس میخوام!واینجا6میلیون استفاده قوطی3به2تبدیل شد!خدایاازروز5شنبه تاجمعه فرجی کن چون تا10آبان بایددرب درست ونصب شده باشه.منم همش فایل گوش میدادم کامنت میخوندم وکامنت مینوشتم وکپی میکردم برای روزهای آیندم.هی حس خودموخوب نگه میداشتم خدایاتوقول دادی قدم اول بابنده وقدمهای بعدی باخدای شنونده خوب اجراکن !صبح شنبه بچه هادارن راه میفتن پسربزرگه میگه براصبحانه گفتم به بچه ها چیزی تهیه کنند.گفتم :مامان کارت منم دست شمابوده انشاالله خداپرش میکنه،گفت آره داداش براآهن وقوطی رفته باکدوم موجودی!؟گفتم مادرجان شماغیرازآهن وقوطی چیزی لازم ندارین ازاونجاکه داداش میره؟گفت: نه! گفتم: به خداتوکل کن دستوربده بقیش به منوتووبقیه مربوط نمیشه خداخودش بلده کارهاروانجام بده جورچین خوبیه!من باحس خوب آهنگ انگیزشی ازاستادعزیزم آقای عرشیانفرهروزصبح گوش میدم وبعضی وقتهامیرقصم اونم جلوی آینه بالبخندوبعدازاتمام رقصم گفتم: خدایادرتوان من همین بوددرخواست دادم پسرم به آهن فروشی باباخدارفته منم بارقصم دل توروشادکردم بقیه ی کارهاتوسط شماانجام شده .به عزیزدلم گفتم :گوشیتوصدادارکن که پسرم زنگ بزنه جواب بده به من الهام شده بودکه بچم بامن تماس میگیره!.رفتم حمام پسرموقتی فروشنده گفته قوطی2بگیرگفته باشه به مهندس ناظرتماس بگیرم هماهنگ میکنم ازدفترآهن فروشی میادبیرون به نقشه درب نگاه میکنه میبینه اصلاقیدنکردن قوطی چندباشه؟به پدرش تماس میگیره به مامان بگوکارش دارم. ازحمام آمدم گفت: خانم مهندس کارت داره برای پول وچندکلام بلغورکردومن تماس گرفتم گفت :مامان آهن وقوطی روخداجورکرد برای دیوارچینی مصالح میخوام باصاحب خانه هماهنگ کن کرایه خونه رویک هفته بعدواریزکنیم. انشاالله اونم قبول میکنه. گفتم آره بایدقبول کنه مگه به حرف خودشه این کارروخداانجام داده الان اوکی میکنم!زنگزدم سسسللللللااامممممم حاج خانم حال واحوال وگفتم خودتون میدونین ماحقوق بگیریم کرایه خونه آمادس ولی یک هفته بعدبراتون واریزمیکنم چون برام کارپیش اومده خندیدم گفتم:وام قرضالحسنه به خدایک هفتگی دادین بنده خداقبول کرد. اینم موهبت الهی بود. وبعدازاتمام تماس بامن پسرم برای کلاس کارش گفته آره فکرخوبیه مهندس ناظرقبول کرده!مهندس چی کارچی؟ اینم موهبت مهندس الهی ست باباخداست!وروزیکشنبه انشاالله لوازم رومیفرستندوبچه هاباشوهرخواهرم وعزیزدلم عازم پروژه میشن برای ساختن درب. روزیکشنبه قراربوده قبل ازساعت10آهنهاروبه محل پروژه برسونن الان ساعت 11:11:11:دقیقه بیدارشدم عزیزدلم میگه آهنهاآماده نشده به پسرم زنگ زدم گفتم الخیروفی ماوقع. پسرم گفت:همین الان60میلیون برام واریزشد وکرایه صاحب خانه راهم سرموقع دادیم وبلافاصله بانگه داشتن حس خوب آهنهاآماده وروانه سرپروژه شد. الهی شکرت اینم موهبت الهی. توی اولین روزشمارزندگی درخواست نهایی صادرشده!دومین روزشمارزندگی خریدانجام شد!سومین روزشمارهمه چیزروخدابرای یک ساخت وسازآسان درب درمحل پروژمهیاکرده.اینم وهابیت الهی شکرت. ازشهریور1402پسرم برای شرکت دامادخواهرم روزی500هزارتومان کارمیکردوبه خاطرشاهکاریهای جنابعالی تواداره پسرمن بایدجوابگومیبود.که خدادستشوگرفت کشیدش بیرون بعداز2الی3ماه گفت: تولیاقتت بیشتر ازاینهاست!وباکمک فقط درحدراهنمایی دامادخواهرم شرکت خودشوراه اندازی کردوالان کمترازیکسال شروع به کارکرده بیشترازیک میلیارتومن گردش حساب داشتن وازوسطای کار2تاداداشای کوچکتروبزرگترهم واردکارشدن وهرکارفیزیکی ازدستشون برمیادکوچیکه وبزرگه انجام میدن واولای شروع به کارکارگرمیگرفتن وبعدخودشون دست به کارشدن وداداش وسطی ازصفرتاصدکارهای اداری روانجام میده چون روابط عمومی خیلی بالایی داره. اینهاهمه موهبتهای الهی است. برای همتون دعامیکنم احساس خوب=اتفاقات خوب روتجربه کنید.خدانگهدار
سلام عرض میکنم به استاد عزیزم و خانوم شایسته که این مسیر زیبا رو تدارک دیدن
امروز روز چهارم از سفرنامه زندگی من هست واقعا حس حال فوق العاده زیبایی دارم از وفتی سفر نامه رو شروع کردم روز به روز داره اتفاقات بهتر و بهتری برام میوفته با آدم بهتری آشنا میشم مشتری هام زیاد تر شده امروز عشق زندگیم که توی شهر دیگه ای بود اومده پیشم و سورپرایزم کرده اتفاقات خوب پشت اتفاقات خوب داره برم رخ میده واقعا شگفت انگیزه واقعا خداروشکر میکنم که به این مسیر هدایت
شدم واقعا خوشحالم و احساسم عالیه هر روز بهتر از دیروز یادمه قبلا هیچوقت زیبایی های دنیای اطرافم رو نمیدیم با اینکه سرشار از زیبایی بود چون همش افکار منفی داشتم همش به زشتی ها و کمبود ها توجه میکردم اما الان حدود یک ساله که دارم روی خودم کار میکنم و تمام سعیم رو کردم که به زیبایی ها توجه کنم اگه مشکلی پیش میاد توجهم رو از روش بر دارم و واقعا همیشه اون مشکل به صورت معجزه آوری حل شده به صورتی که اصلا من دخالتی در حل شدنش نداشتم هنوز که هنوزه ذهنم برای هر مسئله اول جلوه بد داستان رو میسازه اما من یادگرفتم که چطور کانون توجهم رو بر روی زیبایی ها بگذارم و افکارم رو کنترل کنم و واقعا نسبت به گذشته خیلی خیلی کم پیش میاد که یک اتفاق بد توی زندگیم رخ بده واقعا خوشحالم حالم خوبه احساس خوبی دارم و این فوق الادست خداروشکر میکنم بابت این حال خوب بابت سلامتی که دارم بابت کسب و کاری که دارم بابت رابطه عاشقانه فوق الاده زیبایی که دارم بابات اینکه خانه ای دارم برای زندگی کردن بابت غذاهای خوشمزه ای که میخورم واقعا خداروشکر بابت هر چیزی که توی زندگیم دارم بابت حضور شما استاد عزیزم که این آگاهی هارو در اختیار ما قرار میدین تا بتونیم خدای واقعی رو بشناسیم خودمون رو بشناسیم واقعا ازتون سپاسگزارم و بهترین هارو براتون آرزو میکنم خدانگهدار.
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم
درود بر شماها
امروز روز چهارم از سفر نامه من
جهان مانند آینه عمل میکنه ، وبازتابی از خود ماست نه کمتر نه بیشتر
وقتیکه من فرکانس مثبت میفرستم وقتی به اطرافم
توجه میکنم از اعضای بدنم و سلامتی تا خانواده ام و توجه به زیبایی های این جهان
اول از همه اینکه با توجه به زیبایی ها ولو به نظر ما کوچکترین موضوع زیبایی های بیشتری را میبینم اصلا پشت سر هم باور نکردنی
کافیه روزمو با توجه به ناخواسته یا چیزی که دوست ندارم شروع کنم کلیدمو حا میذارم دیر به کارم میرسم اونم پشت سر هم میاد وبه قول شما استاد خیلی باید آگاهانه مراقبت کنیم من خودمو به نوزاد زود رسی تشبیه میکنم که زود تر از موعد به دنیا اومده همه چی استریل و پاک ودور از هر چیزی هست تا به قول ما جون بگیره حتی بعضاً تو دستگاه میمونه مادرش هم نمیتونه پیشش باشه ولی به خاطر خودش همه مراقبت ها لازم انجام میشه
ما هم باید آگاهانه همه مراقبت های لازم را انجام بدیم تا جون بگیریم تا فرق نگرش مثبت با منفی را متوجه بشیم استاد عزیز من قبلاً که با شما و آگاهی ها آشنا نشده بودم
دائم نه فقط خودم بلکه همهی ما مریض بودیم خونه ما مث داروخانه دارو داشت چون کانون تمرکز من هم فیلم ،اخبار،سریالها گوش دادن به درد دلها بود و من بعد از آشنایی کانون توجه خودم و خانواده را آگاهانه عوض کردم انقدر دیر به دیر اون هم در حد عسل و آبلیمو اوکی میشیم
قبلاً دوست داشتم همه احوال مارا بپرسند منم با آب و تاب توضیح بدم
نه فقط بیماری بلکه هر اتفاق ناخوشایند را دربارش حرف نمیزنم اطرافیان فکر میکند من از چیزی ناراحتم یا نمیخوام باهاشون درد دل کنم ولی من آگاهانه مراقب هستم و نتایج آرامش بخش اونم دیدم
قبلا اصلا اینطور نبودم قابل مقایسه نیستم
طوریکه کسی منو میبینه میگه یه کاری تو صورتت کردی میگم نه والا میگند خیلی قشنگ شدی چون درونم درونم داره تغییر میکنه روی چهره منم اثر گذاشته
استاد امروز که فایل روز چهارم را از صبح پلی شد بعدازظهر باید با ماشین میرفتم جایی خدا شاهده تا ماشینو روشن کردم دیدم همین فایل روز چهارم تو ماشین هم داره میخونه آخه اینقد دقیق اینقدر حساب شده
تمام تمام چراغها برام امروز سبز بود راه برام باز بود آرامش عجیبی داشتم چون فهمیدم این جهان قانون داره
استاد ما از وقتی قانون و بلد شدیم وقتی میریم مسافرت هر اتفاقی بیفته هممون یاد گرفتیم میگیم یه خیریت داره و اون اتفاق به شکل حاد نمیفته مثال رفتیم دو سال پیش مسافرت رسیدیم مقصد نهار خوردیم استراحت کردیم دوش گرفتیم عصر خواستیم بریم بچرخیم خرید کنیم دیدیم ماشین خراب و حرکت نمیکنه آخه مگه میشه آنقدر دقیق حتی تو جاده هم نه بعدشم به طور عجیبی یکی از آشناها اومد پیش ما و باز بدون وسیله نشدیم تا ماشین توی اون شهر درست شد استاد خیلی لذت بخش مث یه بازی که اگه تو قانونشو بلد باشی برنده ای آره مثلاً بازی شطرنج کافی دقت کنی و آگاهانه مهره ها را جابجا کنی
استاد خیلی از بودن با شما و پا گذاشتن تو این راه خوشحالم اینقدر که چون فهمیدم و لذت واقعی را تجربه کردم ولو هنوز اتفاق چشمگیری نداشتم اگه همین الان خدا بهم بگه وقتت خانم تمومه راضی و شاد وخوشنودم چون فهمیدم و دارم بار سفر میبندم فهمیدن خیلی لذتبخش
خدایا هزاران بار به خاطر این آگاهی ها برای زیبایی ها برای طبیعت برای تغییر فصل برای بودنم در این راه تو را شکر میکنم
استاد عزیز براتون بهترین بهترینها را آرزو دارم سلامتی شادی وصف ناپذیر را آرزو دارم
بازم ممنونم از این فایلهای با ارزش که در اختیار ما میگذارید.