آیا تا به حال این تجربه را داشتی که به خاطر اینکه کمتر هزینه کنی کاری انجام دهی اما نه تنها نتوانستی صرفه جویی کنی بلکه صدها برابر هم مجبور شدی بیشتر هزینه کنی؟
ذهن فقیر، همیشه همه چیز را گران میخرد. این نوع تفکر بخاطر کمتر هزینه کردن، همیشه با انتخابها و خریدهایش در دراز مدت هزینههای بسیار گزاف و حتی گاهی ضررهایی جبران ناپذیر متحمل میشود.
ذهن فقیر، بخاطر هزینه کمتر، ایدهاش خرید خودرویی دست دوم است و این ایده فقیرانه با هزینههایی همراه میشود که در دراز مدت از یک خوردوی نو و با کیفیت هم گرانتر تمام میشود. از زمان و هزینهای که صرف عبور و مرور به تعمیرگاهها یا خرید قطعات یدکی میشود، زمانهایی که در جاده و خیابان از کار می افتد تا به خطر انداختن سلامتی و تصادف به خاطر کیفیت پایین خودرو و …
ایده ذهن فقیر استفاده از نیروی کار غیر متخصص است فقط برای اینکه دستمزد کمتری بپردازد. اما نه تنها مسئله حل نمیشود بلکه به خاطر رفع مسائل بغرنجی که نیروی غیر متخصص ایجاد میکند، گاهی افراد تمام زندگیشان را میپردازند.
نمونهاش پیمانکاری است که به خاطر استفاده از نیروی انسانی ناکارآمد یا وسایل بی کیفیت، مجبور به تخریب کامل ساختمان شدهاند. یا آن ساختمان بر سر ساکنینش آوار شده است.
ذهن فقیر همیشه آماده است تا نه تنها با ایده هایش شما را گرفتار کند بلکه همه چیز را برایت گران تمام کند.
کافی است خودروی نامناسب و ارزان، در وسط یک جاده خاموش شود
کافی است ظرف ارزان، در حین غذا خوردن شکسته و شما را از آن غذای لذیذتان محروم کند یا به شما آسیب وارد کند.
کافی است ابزار ارزان قیمت در حین تعمیر یک وسیله با ارزش، شکسته و کالای با ارزشی را خراب کند… آنوقت ضرر و زیان ناشی از آن بسیار بیشتر است.
وقتی تصمیم به تغییر ذهن فقیر میگیری تا یک ذهن ثروتمند برای خود بسازی، یکی از مهمترین کارهایی که باید به آن توجه کنی، ساختن باورهای مناسب برای خرید کردن و خرج کردن است.
هرگاه خواستی درباره قیمت ابزاری قضاوت کنی، دقت کن به ازای هزینهای که میپردازی، چه چیزی را دریافت میکنی و چه نتیجهای ایجاد میشود؟!
این نتیجه میتواند شامل:
زمانی که صرف کار کردن با آن ابزار می کنی
امنیت، اطمینان و کارایی که آن ابزار برایت ایجاد میکند
راحتی و لذت استفاده از آن ابزار
مدت زمان کارا بودن این ابزار برای حل مسائل یا پیشگیری از مسائلی که موجب ضرر و زیان می شود و …
و در یک کلام تمام این نتایج را با هم جمع کن. اگر جمع این نتایج، بیش از هزینهای بود که برایش پرداختهای، یعنی آن ابزار را ارزان خریدهای!
وقتی آگاهانه این کار را انجام دهی، ذهنی ثروتمند برای خود میسازی که تو را به انجام خریدهایی هدایت میکند که نه تنها هزینه نیستند بلکه جزء سرمایه گذاریهای زندگیات به حساب می آیند. سرمایه گذاریهایی که به خاطر ترس های حاصل از ذهن فقیر حتی به آنها فکر هم نمی کردی.
یک تمرین عالی برای ساختن ذهنیت ثروتمند:
بعنوان یک تمرین، لطفاً در بخش نظرات همین صفحه، از ماجراهای خرید ابزارهایی بنویس که فقط به خاطر ارزان بودن، آنها را انتخاب کردی اما دردسرها و ضرر و زیان هایی از زمان، انرژی و هزینه هایی که مجددا برای رفع مسائل حاصل از گذاشتی، برایت ایجاد کرد که در نهایت بسیار گران تمام شد
و نیز زمانیکه ابزار با قیمت گرانتر را خریدی، اما کارایی آن ابزار و نتایجی که در دراز مدت ایجاد کرده، تو را به این نتیجه رسانده که این ابزار بسیار ارزان خریده شده است.
این تمرین به شما کمک می کند ذهن ات را بهتر شناخته و شروع به اصلاح آن و ساختن یک ذهن ثروتمند نمایی.
مشتاق خواندن ماجراهایتان هستم.
سید حسین عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD304MB25 دقیقه
- فایل صوتی ارزش ابزار23MB25 دقیقه
سلام با بینهایت عشق
من هنوز نخوابیدم داشتم به اتفاقات 8 دی که الان شده دیروز فکر میکردم و تحیلشون میکردم ،حتی من دوباره انرژی خاصی تو وجودم حس میکنم که منو بیدار نگه داشته تا بیام و بنویسم
یاد حرف عکاس توی نمایشگاه افتادم آخرای نمایشگاه گفت شما خسته نشدین؟؟؟
گفتم نه چطور ؟
گفت آخه سر پا اکثرا یه جا وایسادین گفتم نه خوبه گفت عجیبه و رفت
تو دلم گفتم وقتی بار خدا حرف میزنم که خسته نمیشم برعکس پر انرژیم میشم
و فقط و فقط به یه نتیجه رسیدم با حرفایی که بین خودم و خدا تو این دل تاریکی شب که همه جا ساکته
قدرت خدا
برای دومین بار رد پای روز 18میذارم
18. هجدهمین روز شمار تحول زندگیم از جعبه شگفتی خدا
داشتم با خدا حرف میزدم و سپاسگزاری میکردم ازش و اشک میریختم اشکی که از درون پر از سبکی و حس خوب بود
یهویی یه صدایی گفت بیام اینجا بنویسم
در مورد موضوع این فایل بگم
اول که اومدم رد پامو بنویسم دیدم ربطی به اتفاقات امروزم نداشت که برام اتفاق به ظاهر بد درمورد پاره شدن تابلوم تو نمایشگاه افتاد نداشت پرسیدم خدا ؟
آخه هر روز موضوع اون روزم با توجه به فایل همون روز من که میام آخر شب میخونم و میبینم که دقیقا اون روز اون کاراییو انجام دادم که بیام اینجا به عنوان رد پای اونروز بنویسم مرتبطه
ولی امروز چرا موضوع اینه که باور احساس لیاقت و باور فراوانی
و اینکه نوشتن از ماجرای خرید ابزار هایی بنویس که فقط برای ارزان بودن آنها را انتخاب کرده ای؟؟!!!!!
بعد گفتم شاید من الان درکش نمیکنم که ربطی به اتفاقای به ظاهر بد امروزم و بعد تبدیلش به معجزه روزم شد ،نداره
ولی میدونم خدا ربطشو بهم میگه
بازم هدایتم میکنه تا بفمم ربطشو
بعد من دو سه تا نظر از دیدگاه هارو خوندم و رفتم
الان که داشتم با خدا حرف میزدم سپاسگزاری میکردم
هی تکرار میکردم من عشق دارم خدا امروز تو چقدر از طریق آدم ها نقاشیامو تحسین کردی ،چقدر محبت داشتن بهم ،چقدر با انسان های مودب ،با احترام،با ادب، مهربان،تلاشگر،زیبا رو ،خوشگل ،با اهمیت و بهترین هایی که در وجود توست خدا و در اونها برای من نمایان کردی تا عشق بینهایتت رو بهم نشون بدی
بعد یه صدایی گفت بیام سایت
و اومدم
گفتم بذار ببینم روز 19 چی نوشته
اولش گفتم نه بذار فردا شب ببینمش ولی باز خدا میخواست زودتر به جواب سوالم برسم و هدایتم کرد به روز شمار تحول شماره 19 که زودتر ببینمش
البته اولشو چند خط خوندم جواب سوالمو گرفتم گفتم بیام اینجا و تو روز 18 ام بنویسم تا فردا ادامه شو بخونم و بنویسم
اینکه یه نفر سوال پریده بودن که وقتی الان پول خرید وسیله گرون و با کیفیت ندارم چطوری بگیرم و بعد در ادامه گفته بود که خود استاد هم اونموقع چیزای گرون میخرید وقتی پول نداشت ؟ و جوابی که مریم خانم شایسته بهشون داده بودن تا اینجا که رسیدم گفت
اما تنها زمانی انتخابهای ایشان یعنی استاد عباسمنش تغییر کرد که باورهای ایشان تغییر کرد و از آن مدار خارج شد.
بلافاصله با یه هدایت از طرف خدا که یادم انداخت
سریع مثل یه فیلم رد شد از جلو چشمم البته از پس پرده آگاهی درونم
دیدم آره درسته من قبلا باور احساس عدم لیاقت درمورد کشیدن تابلوهای بزرگ داشتم و سعی میکردم با وسایل ارزون کارای کوچیک بسازم و میگفتم پولشو ندارم برم بوم بزرگ بگیرم تا کار بزرگتر رو که سال ها آرزوشو داشتم بکشم و باور فراوانی نداشتم میگفتم که خب مثلا مشتری نیست من تابلومو بکشم چجوری بفروشم و یا اینکه احساس عدم لیاقت داشتم که تابلوهای منو کی میخره و باورای محدود کننده دیگه درمورد باور فراوانی و احساس لیاقت و ارزشمندی
الان که درکش کردم دیدم چقدرم ربط داشت به موضوعو اتفاق به ظاهر بد امروزم
که خدا جواب سوالمو گفت :
که طیبه دقیقا این حرف برای تو صدق میکنه
اما تنها زمانی انتخابهای ایشان یعنی استاد عباسمنش تغییر کرد که باورهای ایشان تغییر کرد و از آن مدار خارج شد.
یعنی من قبلا اون همه باور محدود کننده داشتم و نمیتونستم تغییری داشته باشم
ولی از وقتی باورام داره تقویت میشه دیروز 8 دی که الان دارم بهش فکر میکنم میبینم قشنگ حس کردم که از مدار قبلم خارج شدم و به مدار بالاتر اومدم
از وقتی شروع کردم به اینکه مشتری هرچقدر بخوام هست اصلا خدا مشتریه خدا کارامو میگیره ،خدا رنگه ،خدا قلموعه خدا بوم نقاشیه ،خدا توجه ،خدا عمل کردن و سریع قدم برداشتنه ،خدا هر آن چیزی که من میخوام و بهش شکل میدم هست
مثل گفته استاد تو فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم
و من دارم کم کم میفهممش
و شروع کردم جوری شکلش دادم تو این روزای تحول زندگیم که قشنگ امروز با این حرف درکش کردم
و من احساس لیاقت درمورد نقاشیام دارم الان جوری شده که هر روز میگم نقاشیای من با ارزش ترینه وقتی خیلی از هنرمندای نقاش میلیاردی تونستن منم میتونم و میشه
من قبلا احساس لیاقت نداشتم برای نقاشیام ولی الان هر بار میگم من یه نقاش ارزشمندم حتی بارها شد تو این چند روز ذهنم خواست الکی باز حرف بزنه ولی بلافاصله گفتم طرحی که خدا بهم داده یه طرح بینهایت خاصه و همه رو مجذوب خودش میکنه
و خدا حامی من ،قدرتمند ترینه و کارامو انجام میده به سادگی و زیبایی
چقدر قشنگ الان یاد گرفتم این ربط موضوع روز 18 ام رو در اتفاق امروز زندگیم
که خدا گفت تبریک میگم طیبه تو مدارت تغییر کرده و دیگه بیشتر بخواه و بیشتر عمل کن و سریعتر عمل کن
خداجونم شکرت که جواب سوالمو زود دادی
همه چی باوره
دوست داشتم این حرف استادو تکرارش کنم
همه چی باوره
همه چی باوره
همه چی باوره
خدایا بینهایت سپاسگزارم ازت
دوستتون دارم باعشق طیبه
سلام با بی نهایت عشق
18. هجدهمین رد پای من از روز شمار تحول زندگیم از این جعبه شگفتی و معجزه خدا
معجزه نوشتم چون امروز برام معجزه شد
معجزه ای که با یه اتفاق بد اول صبح شروع شد و شب به یه اتفاق ناب تو زندگیم تبدیل شد
جریان نقاشیامو اگه بخواین از اول هدایتم بخونید هر روزشو نوشتم دوست داشتین بخونیدش تا جریان امروز بهتر براتون وضوحش مشخص باشه ،چون امرور معجزه شد معجزه
تو روزای قبل از دیدن فایل روز شمار تحول زندگی من از 7 مهر تا تقریبا دوماه و نیم ، که با فایلای رایگان استاد سعی و تلاشمو برای عمل کردن به باورام انجام میدادم تغییرات اساسی تو خیلی چیزا دیدم که اونارو نوشتم براتون
ولی به نظرم از اولین روز روز شمارم که با تعهد بیشترم به خودم و عمل به آگاهی هاش زندگیم به دو قسمت متفاوت تر تقسیم شد
یعنی سرعتش چند برابر شد
حالا معجزه امروز من
بارها حرف استادو که از قرآن میگفت به خودم تکرار میکردم
من امروز صبح با کلی حس خوب و عالی بیدار شدم ،دیروز که روز پر از فعالیتی بود برام و بعد تحویل تابلوهای نقاشیم کلی پیاده رفتم و …و بدنم صبح کوفته شده بود ولی یه حس خوبی داشتم و تکرار میکردم من خالق زندگیمم و خدا قدرتمنده ، 8 بیدار شدم و گفتم یکم دیگه بخوابم بعد با اسنپ میرم نمایشگاه الهیه که شروعش 11 بود
من صبحانه خوردم و هی تکرار میکردم خدا امروزمو ببینم چطوری معجزه میکنیا ،بفروش میرسن تابلوهام با قیمت 274 میلیون و 100 میلیون که گفتی
دوتا تابلوهامو گفتی بهم کن فیکون میشه آیه 82 سوره یس
بعد تو آیه ات سوره طور آیه 48 گفتی به حکم خدا صبر کن که تو منظور نظر مایی
بعد ادامه اش گفتی سوره نجم آیه 25 و 26
به امرخدا میشه ،البته این درک من از آیه بود که نوشتم
بعد من داشتم حاضر میشدم که دیدم پیام اومد
همین که خوندم گفتم چطور ممکنه نه نمیشه
یه اتفاق بد
سعی کردم خودمو کنترل کنم دیگه حاضر شده بودم برم نمایشگاه که تابلوهامو رو سه پایه ببینم و کلی بازدید کننده که میان و میبینن نقاشیامو
پیام این بود خلاصه مینویسم :
سلام خانم مزرعه لی
تابلوی شما پاره شده
یه تابلوی جایگزین بیارین
و لطفا اومدین با ارامش حرف بزنیم که پیش مهمونامون بد نشه
اون لحظه نمیدونم چی شد اولش فقط گریه کردم و بعد هم چون ناراحت شدم دلیلشو فکر میکردم به خاطر شرکی بوده که دیروز از ذهنم گذشته
بعد گفتم خدا ؟؟ نکنه من دیروز تابلومو که گفتن بذار جلوی گالری هیچی نمیشه نذاشتم، یه لحظه گفتم میدزدنش، ولی البته بعدش تو دلم مرور کردم که خدا ،میدونم تو قدرتمندی مراقب تابلومی و بعد گفتم خودم تحویل بدم بعد برم سر کلاس طراحی طلا و بعد سپردم به یه خانم که تحویل گالری بده چون دیرم شده بود رفتم
بعد همینجور که صبح گریه میکردم و اتفاقات دیروزو تکرار میکردم به خودم ،بعد گفتم نه بلافاصله زود یادآوری کردم که خدا قدرتمنده و نذاشتم ذهنم ادامه بده
بعد گفتم نه خدا انقدرام ناخوب نیست بخواد به خاطر این چیزا مثلا تابلوم پاره بشه
بعد رسیدم نمایشگاه ،آبجیم و خواهر زاده ام هم قرار بود بیان نگاه کنن نقاشیارو بعد برن ،همراهم بودن
من رفتم نمایشگاه همه بودن پر از تابلوهای بزرگ و کوچیک و البته آدمایی که اومده بودن برای بازدید ،
دیدم نقاشیی که خدا صفر تا صد طرحشو بهم الهام کرده بود و کمکم کرده بود بکشم و رنگش کنم و حتی شعرم براش بهم الهام کرده بود که
هردم از این باغ بری میرسی نغز تر از نغز تری میرسد
که من اسم تابلومو تازه تر از تازه گذاشته بودم
اندازه کف دست حدود 20 سانت پاره شده از قسمت پر ققنوس من اینو دیدم نتونستم خودمو کنترل کنم و نشستم زمین بین اون همه آدم فقط گریه کردم تو قسمت آشپزخونه کوچیک که تو سالن بود برای پذیرایی
تقریبا چند نفری دیدن گریه میکنم
صاحب نمایشگاه قبلش بهم گفته بود ممنون میشم اینجا سرو صدا نکنید و مشکلی پیش نیاد بین مهمونامون
من اون لحظه که پارگی تابلومو دیدم و زدم زیر گریه گفتم من زحمتشو کشیدم چقدر شب و روز از صبح تا شب رنگش کردم
بعد که داشتم گریه میکردم یاد حرف استاد افتادم که تو یکی از فایلاشون درمورد فوت پسر کوچیکشون گفته بودن و یاد آیه هایی که خدا به پیامبر گفته بود تو سنگ نزدی من سنگزدم و از فایلای استاد اینارو شنیده بودم و الان وقت عمل کردن به شنیده هام بود و ایمانمو نشون دادن به خدا و بلافاصله گفتم نه طیبه تو زحمتشو نکشیدی هر چی داری صفر تا صد کارت نقاشی خداست خدا طرحشو بهت الهام کرد صاحبش خداست خودشم میتونه نقاشیو خراب کنه یا بگیره ازت
بعد گفتم خدایا ببخش ممنون که یادم آوردی که همه چیزم از آن توست گفتم تابلوی خودت بود صفر تا صدش دادم به خودت
یاد دو سه روز پیش بود یا یه روز پیش تو فایلای قبل نوشتم تو روز شمار همه شونو ،افتادم که قرآنی که باز کردم افتادم که آیه 24 سوره قصص برام اومد و حضرت موسی دعا کرده بود که بارالها به هر خیری که از تو به من برسه محتاجم
منم همین دعا رو از خدا کردم گفتم تو خیر این کارو میدونی من کیم اصلا تو قدرت داری خودتم آرومم کن من آرامشمو حفظ میکنم و ایمانمو بهت نشون میدم تو این لحظه
بعد که رفتیم تو قسمت بالکن ساختمون که گفت حرف بزنیم بهم گفت گریه نکنید سعی میکنیم جبران کنیم گفتم ترمیمش میکنین گفت بله گفتم مثل اولش میشه ؟ هیچی نگفت
بعد یهو عموم زنگ زد که گفت میاد نمایشگاه و پایین ساختمونه با گریه رفتم جریانو به عموم گفتم ولی تو این بین که گریه میکردم هی تو دلم با خدا حرف میزدم میگفتم خدا من هیچی نمیدونم چیکار کنم تو از طریق نشونه هات بهم بگو چیکار کنم
عموم گفت من زیاد سردرنمیارم در این باره چون داداشتون از جایی که کار میکنه میشناسن به داداشت زنگ بزن بیاد اینجا باهاشون حرف بزنه
من زنگ زدم داداشم گفت اینجوری بگو اگه قبول نکردن من میام بعد که باز داشتم با خدا حرف میزدم و میگفتم تو بگو چیکار کنم یه لحظه دیدم انگار دارم به جای خدا میگم که مثلا داداشم بیاد حرف بزنه باهاشون که تابلومو ترمیم کنن یا خسارت بدن
بعد گفتم نه طیبه هیچ کس قدرت نداره ،هیچ کس نمیتونه کاری برای من بکنه ،خداست که قدرت داره و وقتی خدا بامنه چه نیازی به حضور داداشم یا یه فرد دیگه دارم
به خدا میسپرم مثل این سه ماه ،اینبارم میسپرم بهش خودش بلده چطوری چگونگی هارو درست کنه و بهم بگه چی حرف بزنم حرفارم خودش به زبونم جاری میکنه
بعد رفتم یکم نشستم بیرون گریه کردم فقط دلیل گریه ام برای این بود که نکنه شرک داشتم تابلوم اینجوری شده بعد خواهرم گفت نه طیبه حتما خیریتی توشه خدا به گفته خودت که حرفای استاد عباسمنشو میگفتی بهم میخواد یه خیری برات جور کنه
گفتم آره ،عموم هم اومد گفت طیبه پاشو گریه نکن اتفاقیه که افتاده الان تو برو کنار تابلوهات وایسا و هرکس اومد تابلوتو معرفی کن درموردش مثل بقیه یاد بگیر و حرف بزن
بعد گفتم خدا دیگه دادمش به تو هرچی خیر از طرف تو به من برسه محتاجم و رفتم دیدم دوتا از کارایی که از خونه بردم یدونه اضافه تر از پولی که داده بودمو گذاشتن و تا شب سعی کردم حالمو خوب نگه دارم و با خدا حرف میزدم درسته به فروش نرفت ولی یه معجزه بود که خیلی برام با ارزش بود
درسته به قول استاد انسانیم به هر حال ممکنه ناراحت بشیم ولی بعد نیم ساعت گریه رفتم و هر وقت یاد تابلوم میفتادم تکرار میکردم که هر خیری از تو به من برسه خدا محتاجم
بعد تو اون بین به خواهرم گفتن ،به خودمم گفتن که نگران نباشید جبران میکنیم و تابلوتونو تو نمایشگاه مسقط و ترکیه شرکت میدیم
بعد شب که ساعت 8 نمایشگاه تموم شد قبلش چند بار گفتم که حرف بزنیم مهمونا میومدن فرصت نمیشد بعد که همه تقریبا تابلوهاشونو بردن من رفتم صحبت کردم گفتم خدا قدرت دست تو هست
و شروع کردم
عموم قبل رفتن گفت که با داداشت حرف زدیم تو که خودت صحبت کردی بگو که یا خسارت بدین نصف پول کارمو
یا اینکه تابلومو ترمیم کنید و دوتا کارمو تو نمایشگاه مسقط و ترکیه که قراره یکی آخر دی ماه برگزار بشه
و یکی سال بعد اردیبهشت ماه تو ترکیه ببرید با هزینه خودتون
بعد من گفتم و قبول کردن و برگه دادم تا بنویسن و امضا کنن بعد که امضا کردن خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون تا اسنپ بیاد و برگردیم
جلو ساختمون زدم زیر گریه
یادم اومد من تو نوشته هام از خدا خواسته بودم که نقاشیای منو تو نمایشگاهای خارجی ببره ، حتی من میخواستم بعد این نمایشگاه تو نمایشگاه مسقط و ترکیه شرکت کنم ولی پولشو نداشتم و هزینه شرکت تو نمایشگاه برای یه اثر 15 میلیون بود و چون پول نداشتم و پول همین نمایشگاهم با داشته هام دادم تا نقاشیم تو نمایشگاه باشه و دیده بشه و به فروش برسه
گفتم خدا قدرتتو بهم امروز چند برابر نشون دادی که با یه اتفاق بد
پاره شدن تابلوم
راهی باز کردی تا هم تابلومو ترمیم کنن و هم رایگان دوتا تابلوم قراره تو نمایشگاه خارج از کشور مسقط و ترکیه به نمایش گذاشته بشه برای فروش
و تا اسنپ بیاد من فقط شکرش میکردم البته از صبح و بعد تموم شدن گریه ام با خدا حرف میزدم و میگفتم خیره همه چی
بعد به آبجیم گفتم ببین
کار خدارو تابلومو نمیدونم چی شد پاره شد
جوری اتفاق و چید که من شرکت کنم تو نمایشگاه خارجی
یه لحظه گفتم حتما خدا میخواد تابلوش که صفر تا صدش کار خودشه خارج از ایران به فروش برسه
من الان فهمیدم حرف استاد رو که اتفاق به ظاهر بد خیره برای شما
بشه خیره نشه بازم خیره
و من تا برسم خونه فقط و فقط مرور اتفاقات این سه ماهمو داشتم و میگفتم خدا چقدر لذت بخشه که به تو سپردن و رها بودن
من دیشب باز از خدا سوال کردم و فایلای استادو که جدیدا هر وقت میخوام گوش بدم اول از خدا میپرسم میگم خدا تو بگو امروز چی برای من نیاز هست و بالاپایین میرفتم تو گالری موسیقیم و دستم رو هرکدوم بود همونو باز میکردم گوش میدادم
بعد دیشب فایل گفتگو با استاد قسمت 37 اومد
که یه خانم به اسم رزا که تو انگلیس بودن و طی جریاناتی به خدا سپرده بودن خودشونو خدا همه کاراشونو یکی یکی انجام داده بود و زندگیش تغییر کرده بود گوش دادم ولی نمیدونستم منظور خدا از این فایل چی بود
تو فایل خانم رزا میگفت که تو اون اتفاق به ظاهر بدهایی که پشت سرهم برام افتاد گفتم من هیچی نمیدونم ،من بلد نیستم، من ضعیفم درمقابل تو خدا و تو میدونی تو برای من بخواه
من امروز بعد اون اتفاق این فایل و دوبار گوش دادم تو نمایشگاه و بعد برگشتنی خونه این فایلو که گوش دادم به خودم گفتم ببین طیبه خدا دیروز اینو برات پلی کرد تا بهت بگه امروز اتفاق به ظاهر بدت برات معجزه داره میشه عین رزا خانم و خیلی های دیگه که به خدا اعتماد کردن و گفتن خدا تو صاحب اختیارمی تو میدونی تو برام بخواه
و من بارها امروز گفتم و این معجزه برای من اینو یاد داد که از این به بعد بیشتر بسپرم به خدا
یاد گرفتم اگه رها باشم خدا انقدر قشنگ میچینه برام که از جایی که فکرشم نمیکردم به خواسته ام برسم
مثل امروز که خواسته من هم شرکت تو نمایشگاه تهران بود هم دوست داشتم نمایشگاه خارجی ثبتنام کنم که خدا جوری برام چید که معجزه شو نشون داد
یاد حرف استاد که میفتم میگه از مسیر لذت ببرید و مسیر تکاملتون رو برای همه چی طی کنید
توحیدی بودن هم یک شبه ایجاد نمیشه
و حضرت ابراهیم هم یک شبه توحیدی عمل نکرد مسیرش تکاملی بود
من امروز با این اتفاق به ظاهر بد سعی کردم خودمو کنترل کنم و به خدا بسپارم
بعد خدا شگفت زده ام کرد
حتی مدیر نمایشگاه بهم گفت اصلا نمیدونم چجوری پاره شد بین اون همه آدم چرا باید کار شما پاره میشد
من بهش گفتم کار خداست حتما دلیل داشته خیریتی توش بوده
بعد یه آقای عکاسی هم عکس میگرفت اونم دیده بود شنید که تابلوم پاره شده بعد اومد تابلومو دید گفت تابلوتون خیلی بیشتر میارزه و یه مدل عکاسی از تابلو بهم یاد داد
گفتم خدا میدونم که دستی از دستای تو هست که اومده بهم یاد بده در مورد عکس از کارام و ازش تشکر کردم
و من تو راه باز توقعم از خدا زیادتر شد یاد بقیه حرفاش از قرآن در مورد عشق که ازش سوال کرده بودم افتادم و اونجا هم بهم تکرار کرده بود کن فیکون آیه 82 سوره یس رو و وقتی یادم افتاد گفتم خدا این شد عشق هم میشه ، این حرفت شد اونم میشه
گفتم خدا تو الان راهو برای نمایشگاه خارجی باز کردی الان حتما به فروشش میرسونی با قیمت 274 میلیون و یه طرح جدید دوباره بهم الهام کن که تا آخر ماه بکشم و بره نمایشگاه
توقعم زیاد شده از خدا نه فقط برای ثروت ، برای سلامتی ،عشق و آرامش و همه چیز
چون امروز خدا واضح گفت که طیبه شروع کن ازم بیشتر بخواه من بهت میدم باوراتم با معجزاتم تقویت میکنم
تو فقط به قوانین عمل کن و سعی کن توحیدی عمل کن
تو همه چی داری همین الان داری بینهایتش رو
و امروز برای من پر از خیر و برکت بود و شگفتی
خدایا بی نهایت شکرت
راستی امروز اولین باری بود که من تو عمرم تو نمایشگاه نقاشی شرکت کردم سه تا کارمو خدا خیلی بهش توجه داشت از طریق دستایی که از طریق بازدید کننده ها ارسال کرده بود تا از کارم تعریف کنن و بهم انرژی بدن که در اصل خدا از کار خودش تعریف کرد و قدرتشو نشونم داد که توجه و احترام و اهمیت و ارزشمندی و هر چی بخوای من بهت میدم
تاکید و تکرار میکنم :::
توحیدی عمل کردن رو سعی کن و قدرت رو فقط در من بدون
بقیه حله
و بووووووووووووووومممم
خدایا باز هم بینهایت شکرت
ممنونم از خدا که حرفاشو از زبون استاد بهم میگه و به گوشام سلامتی داده تا هر روز بشنوم این آگاهی هارو و سعی کنم عمل کنم بهشون
ممنونم از دوستانی که تا اینجا خوندن و برای همه بینهایت ثروت،عشق ،شادی ،سلامتی ،آرامش و بهترین هارو از خدا میخوام
دوستتون دارم باعشق طیبه
سلام نازنین جان
چقدر حس خوب بهم داد این نوشتتون
خوشحالم که این تغییر رو داشتم که مسیری که همیشه با موزیک سپری میشد الان با فایلهای فوق العاده ی استاد طی میشه و من به تعهدم پایبندم ، خداروسپاسگزارم.
منم الان سه ماهه صبح تا شب فایلای استادو گوش میدم مثل شما تو مترو هم گوش میدم یه وقتایی میشد از خودم میپرسیدم یعنی تو مترو که میرم میام هستن کسایی که اونا هم به حرفای استاد گوش بدن ؟ الان دیدم آره و آگاهی داره هر روز بیشتر و بیشتر میشه
و من سعی میکنم عمل کنم و امروز معجزه مو اومدم تو روز 18 ام رد پای تحول زندگیم بنویسم بعد نوشتن اومدم پایین تر دوتا نظر خوندم دومی که شما بودین حرفتونو خوندم تایید کردم گفتم ببین طیبه تو این سه ماه چقدر برات معجزه رخ داد و امروز خدا با یه اتفاق به ظاهر بد پاره شدن تابلوم مسیر زندگیمو ،نقاشیامو تغییر داد و قراره برن نمایشگاه خارجی
و همه قدرت خداست و کن فیکونش
براتون عشق،شادی،آرامش،سلامتی و بینهایت ثروت از خدا میخوام
سلام نازنین جان خیلی ممنونم
وقتی دیدم برام یه پاسخی اومده گفتم خدا چی باید از نوشته ایشون یاد بگیرم
باز اینو به خودم یاد آور کردم از نوشته تون که به خدا بسپارم هر لحظه همه زندگیم رو
براتون شادی آرامش سلامتی و ثروت و عشق بی نهایت از خدا میخوام