ما بی انتها هستیم - صفحه 23

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ابوالفضل بردیا گفته:
    مدت عضویت: 3090 روز

    با سلام و وقت بخیر خدمت استاد و دوست عزیزم جناب عباس منش

    من مدتی هست از فایلهای صوتی و تجربیات و کامنهای دوستان استفاده میکنم بحمدالله تاثیرات مثبت و معجزه آسا رو دارم در زندگی خودم تجربه میکنم.یکی از جملات طلایی استاد که من ملکه ذهنم کردم و خیلی زیاد از این جمله کمک گرفتم این بود که همه خواسته های ما معنوی هستند و ما هرچیزی که از خداوند بخشنده بخوایم معنویت داره حتی اگه در ظاهر اون خواسته مادی باشه.این جمله اگه عمیقاً بهش فکر بشه بتنهایی خودش یه کتابِ و واقعا خیلی خیلی کمک میکنه به فراینده تمرکز بر آرزوها.

    امیدوارم همچنان در کنار استاد و دوستانم بیش از پیش موفقیتهایی رو کسب کنم و موفقیت و سربلندی روز افزون برای استاد و همه دوستانم از خداوند خواستارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    nazi ali گفته:
    مدت عضویت: 3580 روز

    سلام بر شما

    میخواستم خواهش کنم بیشتر درمورد مرگ و کنار امدن با مرگ عزیزان توضیح دهید. من مادرم را از سرطان بعد از چند سال زجر در سن میانسالی از دست دادم و با گذشت چندین ماه لحظه ایی نیست که به او و اتفاقاتی که در بیمارستانهای امریکا و اشتباه پزشکی که سر انجام منتهی به مرگ سخت او شد را فراموش کنم. خصوصا اینکه قربانی تشخیص و درمان یک پزشک ایرانی در امریکا شد. به فرض اینکه دنیای دیگری هم باشد با غم دوری و دلتنگی ندیدن مادرم چگونه کنار بیایم؟ لطفا از دانش قرانی خود توضیح دهید؟ آیا قسمت این بوده که با سرطان از بین برود؟ شما میگویید مرگ خوبست پس چرا با زجر و ناتوانی و در شرایط بد اتفاق میفتد؟ ممنون از پاسخ شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محسن روحانی گفته:
    مدت عضویت: 3719 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    داشتم بخش “چرا امریکا به این اندازه ثروت مند است؟” را گوش می دادم و به ذهنم رسید که دفتر سپاس گزاری را همین امروز کلید بزنم و به خاطر داشته هایم سپاس گزاری کنم .

    پروردگارا سپاس گزارم از اینکه از تو خواستم , بهنترین راه موفقیت را ره من نشان دهی با یک جستجوی ساده این سایت را به من نشان دادی.

    این سایت واقعا قسمتی از بهشت است, در قرآن آیه ای هست که می گوید ” لا یسمعون لغوا الا سلما و لهم رزقهم فیها بکره و عشیا” مریم 61

    در آنجا (بهشت ) سخن بیهوده و لغوی نمی شنوند , بلکه آنچه می شنوند فقط سلام و درود است و آنجا صبح و شام , رزقشان برای آنان آماده است .

    استاد سایت شما بهشتی است .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حمیده حمیدی گفته:
    مدت عضویت: 3129 روز

    سلام استاد عزیززز چققققدر زیبا مرگ را توصیف کرده اید سپاسگزارم از اینکه باعث می شوید درونی آرام و زیبا داشته باشیم ولی واقعا تغییر این همه باورهای بی اندازه مزخرف سخته ولی من میخوام بهترین باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    pearl گفته:
    مدت عضویت: 3525 روز

    سلام به استاد گرامی و همه همراهان..

    من سعی کردم که اصلا به چیزای بد فکر نکنم و بهشون تمرکز نکنم.

    توی این ماجرای (پلاسکو) که اکثر شبکه ها و مردم و پیامها درمورد اون ماجرا صحبت میکردن من سعی کردم نه درموردش حرفی بزنم و نه حرفی بشنوم،هرجاهم درموردش بحثی بود من اونجا رو ترک میکردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    محمد یونس حسنی گفته:
    مدت عضویت: 3091 روز

    با سلام و درود فراوان خدمت استاد عزیزم و خانواده خوب عباس منش

    این اولین کامنتی هست که میگذارم

    من محمد یونس حسنی در حال حاضر 19 سال سن دارم. اشنایی من از اونجایی شروع شد که پارسال دوستم یکی از کلیپ های انگیزشی استاد رو برام فرستاد(کشتی گیر بودم و نزدیک مسابقاتم بود دوستم برای اینکه بهم انگیزه بده برام فرستاد). از اونجایی که خیلی خوشم امد رفتم تو اینترنت و اپارات کلی سرچ کردم ولی دیگه موفق به پیدا کردن کلیپ انگیزشی که در مورد ورزش کارا باشه از ایشون پیدا نکردم ولی یه کانال تلگرام بود که عضو شدم ولی دیگه توجهی بهش نداشتم. مدتی گذشت و از اونجایی که دوست ندارم شما عزیزان رو خسته کنم خلاصه میگم به علت مشکل مالی مجبور شدیم با خانوادم خونه مون رو جابه جا کنیم و برگردیم شهرستان(کرمان زندگی میکردیم و امدیم به شهر زادگاهمون رفسنجان). مشکلات پشت سرهم میومد پدرم مریض شد و دچار بیماری نارسایی کلیه شد. مادرم هم عمل جراحی کرد وپدر بزرگم تو یک ماه 3بار عمل جراحی متفاوت کرد مادر بزرگم سرطان گرفت(اینایی که میگم همه تو 2ماه اتفاق افتاد) بدترین شرایط ممکن رخ داده بود کلافه بودم داشتم دیوونه میشدم مگه بدبخت تر از اینم میشه شد. سال اول دانشگاهم بود با یکی از دوستای صمیمی کرمان هم خونه بودم دانشگاه ملی قبول شده بودم رشته مورد علاقم مهندسی مکانیک ولی انگار هیچ علاقه ای دیگه به تحصیل نداشتم دیگه دلم به هیچ کاری نمیرفت هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم خلاصه بگم یه مرده بودم که فقط نفس میکشید و از همه فراری بودم. اون ترم هیچ کدوم از امتحان هامو نرفتم بدم حتی دیگه نرفتم دانشگاه ببینم چی شده. برگشتم رفسنجان از دیگه تحصیلو ول کردم ولی خانوادم خیلی اسرار داشتن که برم تحصیل کنم ولی از اونجایی که پسر عمو ها و عمه هام که خیلی هم تحصیل کرده بودن و همه مهندس بودن حتی یه کدومشونم سرکار مربوط به درسشون نبودن یکی مغاذه داشت و… . خلاصه از تحصیلم نا امید بودم و فکر میکردم کاره بی فایده اس وقت تلف کردنه. هر موقع مامانم میگفت برگرد سر درس خوندنت میگفتم ببین اینا همه درس خوندن فقط عمرشونو تلف کردم من مگه دیوونم عمرمو حروم کنم. خلاصه همه رو با دلایل الکی قانع کردم دانشگاه به دردم نمیخوره و من باید برم سرکار. و از خدمت سربازی هم به خاطر مریضی پدرم که جز بیماری های خاص بود معاف شدم . مامانم خوب شده بود پدربزرگ و مادر بزرگم هم خوب شدن و بیماری پدرم هم کم کم عادی شده بود انگار مشکلات و ناراحتی ها کم کم داشت محو میشد چنتا دوست جدید پیدا کردم و چند باری مسافرت رفتم جاتون خالی اربعین کربلاهم رفتم. ولی هنوز یه مشکل بزرگ وجود داشت برام. بیکار بودم و نمیدونستم چیکار کنم .از بیکاری همش حوصلم سر میرفت عصاب نداشتم همش تو خونه با همه سر این موضوع دعوام میشد هرکی از اشناهارو میدیدم ازم میپرسیدن راستی دانشگاه چیکار کردی نرفتی دیگه هنوز بیکاری کار پیدا نکردی و پوز خند های همیشگی . این موضوع داشت از درون خوردم میکرد. نه سرمایه ای داشتم نه حرفه ای هرچی فکر میکردم هیچی نداشتم که بخوام باهاش کار کاسبی راه بندازم. به هرکی رو می انداختم بی فایده بود یه سری از اشناهام که میگفتن هنوز بچه ای هنوز جونی وقت زیاده مگه چند سال داری برو عشق حال کن بیخیال باش وقت واسه کار زیاده ولی من نظرم یه چیز دیگه بود همش میخواستم از زمانم جوانیم انرژیم بهترین استفاده رو بکنم. با خودم گفتم میرم کنار پدرم کار میکنم( باغ پسته داریم) ولی بی فایده بود درامدی برای من وجود نداشت هیچ بعضی وقتا دعوامونم میشد. یه زمین که قبلا مزرغه کشاورزی دامداری که مال پدر پدرم بود به ما رسیده بود ولی خشک بود و هیچی نداشت نه دیوار درستی نه برق نه اب هیچی نداشت میخواستم اونجا کار دامداری شروع کنم چون عاشق دامداری هستم(پدر مامانم دامداری بزرگی داره و منم از بچی با این کار اشنا بودن و علاقه زیادی بهش داشتم) ولی اونجا نیاز به تعمیرات داشت و منم هیچ پولی برای تعمیرش نداشتم از هرکی هم مشورت میگرفتم از زمین زمان حرف های منفی و نا امید کننده میگفت. فایده نداره در امدی توش نیست به هیجا نمیرسی پولاتو میریزی بیرون و… . از پدر بزرگم کمک خواستم(پدر مامانم) اون هم کلی سند مدرک اورد که من با این همه سرمایه و کلی تجربه (200تا گاو شیری و کلی گاو گوساله پرواری) این همه امکاناتی که فراهم کردم خرج کردم تو خرج خودم موندم و هیچ درامدی ندارم حالا تو میخوای با چهارت گاو شروع کنی درامد بشه واست نه بابا هیچ فایده ای نداره برو یه فکر درست برا کار کاسبی بردار این واست کار نمیشه. این دیگه در اخری بود که زدم و بن بست بود. میخواستم گریه کنم تو گوشیم افتاده بودم داشتم کانال های گوشیمو چک میکردم نگاهم افتاد به کانال استاد همینجور داشتم مطالب و فایل های صوتی رو نگاه میکردم گفتم بزار یکیو دانلود کنم. فایل شعر پروین اعتصامی رو دانلود کردم و گوش دادم با خودم گفتم وای پسر از خوشحالی داشتم بال در میاوردم انگار همه مشکلاتم حل شده بود با خودم گفتم چقدر تو گم راه بودی به همه عالم ادم رو زدی یه بار از خدا خواستی تا بهت کمک کنه(زیاد از خدا کمک خواسته بودم قبلا ولی بدون باور اینکه بهم کمک میکنه بقول استاد ایمان نداشتم) تحول عظیمی درونم رخ داد با خودم گفتم ببین رویه هیشکی جز خدا حساب نکن حالا دیگه خودت میدونی بشین ببین چکار میتونی بکنی باهمین شرایطی که داری فقط رویه خدا حساب کن. ترس هام داشت کم میشد احساس قدرت و بی نیازی از همه میکردم. خدارو باور کرده بودم با تمام وجود حسش میکردم نمیتونم براتون توصیفش کنم. بعد همینطور فایل های رایگان دیگه رو هم دانلود کردم تعهدات که استاد گفت رو همه رو دادم کلی از نکاتی که گفتن رو یاداشت برداری کردم و شروع کردم روی باورهام کار کردن و دنبال اهدافم رفتن. همچی تغیر کرده بود انگار شرایط عوض شده بود من هرکاری رو که دلم میخواست انجام میدادم تازه فهمیده بودم من اصلا برای راه اندازی دامداریم نیاز به کمک هیشکی ندارم و این بخاطر ترسم بود که فکر میکردم نمیتونم و… . من الان دارم کار دامداریمو انجام میدم و باور دارم که تویه این کار موفق میشم و به درامد زیادی میرسم و کلی ایده پول ساز دیگه هم توی ذهنم امده و کلی نقشه برای اینده دارم . شاید در حال حاضر پول و در امدی هنوز کسب نکرده باشم و کاملا به صورت واضح تغییر رو توی حس حالم روحیم و انرژیم میبینم دوباره بعد از یک سال ورزشمو به صورت حرفه ای شروع کردم و باسرعت باور نکردنی دارم پیشرفت میکنم… . دوستان من الان یک ماه بیشتر با استاد عزیزم اشنا نشدم ولی کلی تغییر کردم و خیلی خوشحالم که در این زمان با استاد اشنا شدم به نظر خودم خیلی زود با استاد اشنا شدم چون الان تازه اول جوانی هستم و 19 سال بیشتر سن ندارم واقعا خدا خیلی لطف زیادی بهم کرد که منو اینقدر زود در این مسیر قدار داد خیلی حس حالم خوب و عالیه واقعا دارم موفقیت هامو جلو چشمام میبینم برام قابل گفتن نیست و نمیتونم بگم چه انرژی بالای دارم. از استاد عزیزم سپاس گذارم و از همه دوستار مغذرت میخوام که خیلی طولانی بود ببخشیدن به امید موفقیت همه دوستان و زندگی بهتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      درسا جعفری گفته:
      مدت عضویت: 3537 روز

      دوستت عزیز فقط میخوام بگم راه تو ادامه بده من خیلی تو شرایط مشابه شما قرار گرفتم که فقط روی خدا حساب کردم ونتایج باور کردنی نبود با تکرار این نتایج الان به یقین رسیدم و در هر کاری اول با خدا خلوت میکنم الان طوری شده که احساس میکنم قلق هستی دستم اومده براتون ارزوی موفقیت روزافزون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    آویشن کریمی گفته:
    مدت عضویت: 3138 روز

    سلام به همه ی دوستان و عزیزان

    آقای عباس منش چقدرررر زیبا صحبت کردید.دیدگاه بسیار زیبایی بود ممنونم که اونو با ما به اشتراک گذاشتید. امیدوارم که روز نزدیکی برسه که همه ی ما مردم ایران و جهان هم به زندگی و هم به مرگ به هردو به چشم یک هدیه نگاه گنیم. با صحبتهای شما دیدگاه من به مرگ یه حس خوب و دلنشین شد. حس اینکه جاییه که باید باشم مثل برگشتن به خونه.

    متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 3548 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز

    خیلی خوشحالم که این فایل گذاشتید.

    چندوقتی هست که من یسری تضادها رو در درونم حس میکنم که خوب باورهای جدید خلاف باورهای قبلیه و چون نمیتونم براش جوابی پیدا کنم ذهنم میگه همون باور قبلی درسته

    مثلا اینکه چرا به عزاداری برای امام حسین سفارش شده؟

    چرا امام زمان میگه برای امام حسین اشک میریزم و اگر اشک چشمم تمام شود خون گریه میکنم؟

    چرا حضرت فاطمه فوت پدرش قبول نکرد؟

    خوب اینا که استاد قوانین آفرینش بودن و خودشون عالم به قوانین هستن و میدونن که مرگ پایان راه نیست.

    یا اینکه هدف دین چیه؟

    ما میگیم که خدا یسری قوانین داره و هرکس اون رعایت کنه موفق میشه و ربطی ام نداره آدم مذهبی باشه یا غیر مذهبی

    پس قوانین دین کجای عالم هستی میشن؟

    چرا نماز و روزه و خمس و اینها واجب شده؟

    جهاد چی میگه؟

    اگر از همه چیزهایی که خواسته مون نیست باید اعراض کنیم پس چرا جهاد واجب شد؟

    اینا سوالاییه که ذهنم بهش مقاومت داره و براش جواب ندارم و میشه همون که انسان معنوی اصلا دنبال مال دنیا نیست!

    اگر میشه لطفا به سوالات منم جواب بدید

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: