ما بی انتها هستیم - صفحه 54
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-02-07 09:30:362024-06-09 14:54:46ما بی انتها هستیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز
و سپاس بابت فایل های عالی و بی نظیرتون
چقدر مرگ رو قشنگ توضیح دادید ..برای منم همیشه سوال بود نکته هایی که توضیح دادید ..
مرگ ..تولدی دوباره و وصل شدن به منبع هستی و خداوند مهربان هست …پس دلیلی برای ترسیدن و غمگین بودن وجود نداره …
سلام به استاد عزیز خودم
سلام به دوستان عالی و مهربان
چند نکته مهم در این فایل من یاد گرفتم
اول از همه اینکه من همیشه به خواسته های خودم توجه کنم و از ناخواسته های خودم دوری گزینم
همیشه دنبال آن چیزی باشم که می خواهم به دست بیاورم
این مهمترین رکن و اساس در هر موفقیت می تواند باشد
اینجا را خوب یاد گرفتم که هر زمان که روی کسی حساب باز کردم
هر زمان که منتظر این بود که کسی بیاید تا به من کمک کند
از همان جا من ضربه خوردم و همان جا من واقعا دچار مشکلات زیادی شدم
پس بجای اینکه دنبال دست های دیگران باشم بخواهم حمایت دیگران را جذب کنم بجای آن از خدای خودم کمک و هدایت بخواهم و از او بخواهم که به من کمک کند
آنوقت همان مردم دستهای خداوند برای کمک کردن به من می شوند
در نهایت باید به این نکته توج داشته باشم که از هم لحظه های زندگی خودم لذت ببرم
این را یاد داشته باشم که زندگی خودم را تجربه کنم و از آنچه که دارم بی نهایت لذت ببرم
ممنونم استاد عزیز
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای مهربانی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام خدمت استاد و همه ی همراهان
استاد خیلی جالب بود حرفاتون مخصوصا اونجایی که در مورد این صحبت کردین که وقتی هدف دارین براش تلاش میکنین و اونموقع دارین زندگی میکنین وگرنه اگه هدف نداشته باشید اصلا زندگی نمیکنید فقط دارید نفس میکشید
میدونید قلبم یکجوری شد وقتی این حرفا رو شنیدم این حرفا قلبمو باز کرد از جنس اگاهی بود
خیلی یکجوری شدم هنوزم حس میکنم تو کمایم با این حرفا و هیچی از دنیای اطراف متوجه نمیشم چون این حرفا منو خیلی منقلب کرد .
مرسی ازتون استاد که همراه با گسترش خودتون دارین به گسترش بقیه هم کمک میکنید
به نام خدا
سلام بر استاد عزیزم
امروز آخرین پنجشنبه ساله و معمولآ امروز همه به دیدار اهل قبور میرن
و من اینو نشونه میبینم
که به دیدار عزیزانم که اهل خاک شدن میرم ناراحت نباشم و بدونم منم ی روزی باید برم
بهتره این لحظه ای که هستم خوب و خوش زندگی کنم
عالی گفتین که ما به سمت اهدافمون حرکت کنیم
خدایا کمکم کن که بتونم حرکت کنم و راکد نباشم
ممنون از استاد عزیزم
به نام خدای عشقم که هرچه دارم از اوست
سلام پدر فافا
سلام پدر عزیزم
امروز اولین روز ماه رمضان است …و من روزه ام …
البته پیشواز هم رفتم …
میدونم که شما هم الان روزه هستید از نوعی که دوست دارم …
از نوعی که سلامتی و عشق و شادی و انرژی بسیار بیشتر و بهتر دارد …
از نوعی که در قانون سلامتی گفته اید…
از نوعی که درست است و از پدران و پدران مثل من تقلید نکردید …
و حتما و قطعا یک روز که آمادگی این عشق و سلامتی را دارم بهایش را میدهم و در این مورد هم با شما هم فرکانس میشوم ..
نمیدونید چقدر حرفاتون حس خوبی بهم داد …
مثالی که زدید اینکه این دنیا مثل یک مهمونیه و ما فقط به اندازه ی یک پلک زدن اینجاییم خیلی زیبا بود …
یادمه یک روز مادر بزرگم داشت تعریف میکرد که وقتی کوچیک بوده از پدرش پرسیده که آیا وقتی میمیریم دردمون میاد ؟ یا موجودات ما رو میخورند…ما میمیریم واقعا ؟
(وقتی مادربزرگم جواب پدرش رو گفت حیرت زده از نوع تفکر در حدود 60 70 سال پیش شدم ….)
و پدرش گفت دخترم این کت رو میبینی …؟اگر من الان اینو در بیارم بندازم زمین کلی روش پا بزارم دردم میگیره ؟نه …چون این کت دیگه به من وصل نیست یه مدت تن من بود و دیگه نیست …موقتی هم بود دیگه بعدش پاره بشه بسوزه یا خاکی بشه به من آسیبی نمیرسه …
بدن ما هم همینه …
….
.
.
.
.
و امروز این قضیه برای من انگار کامل شد …
به این صورت که
ما به یک مهمونی دعوت هستیم …
از یک دنیای زیبا و پر از نعمت و تک بعد …
به دنیایی دو بعدی که زشتی در کنار زیبایی و بالا در کنار پایین است
و آنجا به ما لباس هایی داده اند که یک دست و یکپارچه و برای بعضی بلند و بعضی کوتاه و بعضی به رنگ سفید و بعضی مشکی که این ها هم به خاطر خاصیت مهمانی است که دوباره سفیدی در کنار سیاهی است …
ک هیچ چیز مثلا سفید سفید یا سیاه سیاه نیست و همیشه حد واسط هست و ما نسبت به چیز دیگر بالایی یا پایینی و یا سفیدی و سیاهی را میفهمیم…
بعد از آن مهمانی فارغ از اینکه چقدر آنجا بودیم چه کردیم چقدر لذت بردیم آن لباس ها را در می آوریم و از آنجا به جایی که بودیم بر میگردیم …
حال چه کسی چه چیزی را از دست داد ؟
از خود پرسیدم این همه مال و ثروت که در آن مهمانی بدست می آوریم چه میشود چه خواهد شد چه به دردمان میخورد….
مگر اصلا ما چیزی داشتیم جز یک لباس که در آن مهمانی به ما داده بودند …
پس آن همه خواسته و هدف در آن مهمانی برای چه بود ؟
درسته
برای لذت بردن
برای استفاده کردن
برای لمس کردن آن مهمانی
که در دنیا میشود :برای لمس کردن و زندگی رو زندگی کردن ….
.
.
.
چطوره وقتی به یک مهمونی میریم یا یک شهر بازی دوست داریم ارتفاع رو تجربه کنیم (یک خواسته ) پس به طرف آن میریم و بهایش را پرداخت میکنیم و آن را با تمام وجودمون تجربه میکنیم ….
حالا یک آدم ساده بین و بی درک از آن شهر بازی میتونه بره دم در شهربازی بگه واقعا آدما برای اینکه برن روی اون صندلی که فقط دوبار میره بالا و بر میگرده حاضرند اینقدر بها و پول بدهند؟ به خاطر اینکه چند ثانیه موهاشون تو هوا پخش بشه؟ …
و بره بهشون بگه شما همه انرژی و وقتتون رو حروم میکنید به خاطر 4تا چیز الکی که دو دقیقه بعد ندارین و باید از این شهر بازی برین بیرون ….
برای چی خودتون و پولتون رو خرج این کارای بی هوده میکنید آخه؟
برین برای بعد اینکه از این شهر بازی رفتین بیرون یه کاری بکنید …دعا کنید ..این کارا چیه …
.
.
.
میدونی همین الان انگار من توی اون شهر بازی بودم و بعد یک ترن هوایی یکی میاد اینو به من میگه
میدونی من الان چی بهش میگم ؟
میگم بابا تو نمیفهمی….
من دو دقیقه اومدم اینجا لذت ببرم …
خواستم اینه ارتفاع رو تجربه کنم …
تو که تا حالا امتحانش نکردی نمیدونی چه لذتی داره …تو از اون پایین فقط منو دیدی …
بعدم من چیزی جمع نمیکنم که
من می خوام لذت ببرم چون برای همین اومدم …
اومدم اینجا و می خوام با تمام وجودم این شهر بازی رو با تمام بازیاش که حس می کنم می خوام تجربه کنم و برم ….
بعدم که از اینجا رفتم در واقع من برگشتم چون از اولم اینجا زندگی نمیکردم که …
زندگی من یه جا دیگس من اومدم اینجا رو تجربه کنم …
نه میتونم بازیای اینجا رو ببرم خونم نه چیز دیگه ای رو
زندگی بعد اینجا که زندگی عالی خودم بوده …حالا یه فرصتی شده که بیام اینجا و از اینجا لذت ببرم شادی کنم آرامش داشته باشم سلامتی و انرژی …جایی که یه چیزی رو بخوام و برم دونبالشو با عشق تجربش کنم ..
اگه الان بشینم غصه ی بعد رفتن از این شهر بازی رو بخورم پس فردا از اینجام که رفتم میگم ای کاش یکی دو ساعت دیگه بودم اون بازیه که اینقدر دوستاشتم برم رو میرفتم و تجربه میکردم ای کاش ای کاش ای کاش …
ای کاش اینقدر نگران نبودم برا بعد و آینده و حالا اگه نشه یا اینقدر ناراحت نبودم برای اینکه پدرم یا مادرم یا دوستم یا برادرم یا بچم زودتر از این شهر بازی رفت …
اینا دیگه چه حرفاییه…
اون اومد بازیشو کرد …لذتشو برد یا شایدم نبرد و رفت خونه …
همونجایی که بود
منم الان نه ،یکی دو دقیقه دیگه میرم
…
.
..
…
جالب نیست ؟
دنیا همینه …
از وقتی یادم میاد از کوچیکی وقتی دیگه بعد 9سالگی منطقم رسید (چیزی که خیلیا میگن عقلت رسید )
این سوال بود که این دنیا چیه و برای چی باید اینجا باشیم یه آیه همیشه توی ذهنم مرور میشد
إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ
زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى است
همیشه توی ذهنم از همون بچگی این بود که این دنیا مثل شهر بازیه
و اگر دست مامانت (خدا) رو بگیری اون به جاهایی میبرتت که لذت ببری و بعدشم باهاش از اونجا با شادی و خوشحالی خارج میشی ..باهاش اومدی باهاشم میری …
و حالت دیگه اینکه با خدا بیای توی شهر بازی و دسش رو ول کنی
هم خودتو گم میکنی هم جایی رو بلد نیستی هم اسیر آدما میشی هم آدما بهت زور میگن هم نمیتونی از اونجا لذت ببری دست آخرم که از اونجا با ناراحتی میری بیرون تازه مامانت (خدا) رو پیدا میکنی و دیگه فرصتی هم نداری که برگردی و باهاش لذت ببری ….
نمی دونم چرا ولی انگار از همون لحظاتی که این آیه و کلمات لهو و لعب رو شنیدم این تصاویر برام تداعی شد ….
به ادامه ی آیه توجه نکرده بودم ولی انگار که بعد از شنیدن کل آیه این تصاویر برام تداعی شدن
ولی ادامش فوق العاده بود که میگه
وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لایَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ
و اگر ایمان آورید و تقوى پیشه کنید، پاداش هاى شما را مى دهد و اموال شما را نمى طلبد
آخ من قربونت برم خدای قشنگم ….
چقدر قشنگ میگی ….
.
.
.
و راستی
درباره ی عزاداری ها …
وای دقیقا …
من هر موقع از این عزاداری ها میرفتم انگار که حالم خوب نبود …
هیچ وقت گریم نمیومد تازه بعضی وقتا وقتی کوچیک تر بودم تعجب میکردم میگفتم چرا این ادما با این شدت دارن گریه میکنن برای چی واقعا ؟به غیر از چند جا که من توی اون روضه ها با خدای خودم حرف میزدم و یه جورایی از حس داشتنش از حس شادی و آرامش اشک میریختم…
به جورایی انگار که مثل همین الان که وقتی پای حرفای پدر فافا (استاد عباسمنش )میشینم که درباره ی خدا و قرآن و آیات و مخصوصا داستان های قرآن و پیامبران و مخصوصا ابراهیم میگه اشک میریزم که خدایا چقدر این ایمان قشنگه منم دوست دارم مثل این آدما این ایمانو در عمل نشون بدم منم می خوام اینقدر به تو ایمان داشته باشم انگار اونجا ها هم تصاویر و چیز هایی برای من میگفت که از ایمان و عمل امام حسین بهره گرفته بود …نه به خاطر روضه ها … اونا که همش درباره ی آی امام حسین زجر کشید بود …
نه ، خود خدا به صورت الهامی برایم می خواند …
از اون موقع ها تصمیم گرفتم دیگه زیاد جاهایی که شیون و زاری زیاد داره نرم انگار که دوست داشتم خدا اون موقع ها برام بگه …از ایمان از معجزات تا من نیز اشک بریزم ولی از شادی …از آرامش…از عشق خدا …
و الان نیز همینطوره …
از عشق از شادی از محبت خدا در دلم از این معجزات …
اینگونه دوست دارم اشک بریزم ….
باورت نمیشه پدر فافا
من قبلا از این ، هر صفحه ای از قرآن رو باز میکردم و از خدا راهنمایی می خواستم و بعد معنیا رو میخوندم …هیچ درکی نداشتم …
هر بار میگفتم خدایا این قرآن توعه کلام توعه من نمیفهمم من متوجه نمیشم بگو چی میگی …
و همیشه خودم رو یه دختر کوچولو کر و لال میدیدم که خدا داره باهاش توسط این کتاب حرف میزنه ولی من نمیشنیدم نمیفهمیدم …
بلد نبودم …
نه میتونستم زبونشون بفهمم نه حرفاشو درک کنم ..
باور کنید از همون موقعی که یادم میاد هیچ وقت نمیگفتم مثلا قرآن پیچیدس ما نمیتونیم بفهمیم یا آدمای دیگه باید تفسیر کنن و فقط پیامبر میتونه بفهمه….
نه اصلا …
من اون موقع وقتی میدیدم نمیفهمم اصلا درک نمیکنم …
با اشک رو به خدا میکردم و میگفتم …
نمیفهمم چی میگی …دقیقا مثل یک فردی که از یک کشور دیگه اومده و یک فرد مهربون با ذوق و شوق داره براش حرف میزنه و اون طرف هیچی نمیفهمه….
منم همینو میگفتم
میگفتم خدایایا من هیچی نمیفهمم…من از حرفات نمیفهمم…
من نمیفهمم چی میگی …
چیکار کنم …من دوست دارم این کلامت رو بفهمم دوست دارم بتونم کتابتو بخونم …مگه نمیگی این کتاب یک کتاب راهنمای رستگاریه خب من نمیفهمم و بعد انگار خدا منو در آغوش میگرفت و میگفت میفهمی
نگران نباش …بهت الهام میشه …
خودم بهت یاد میدم …یادش میگیری …
و من الان تازه یه ذره به اندازه ی یک سلول کوچک در بدنم میفهمم …و هر آیه را که میخوانم با اشک به آن نگاه میکنم و رو به خدا میکنم و میگم ….یکمی داره یادم میاد …
ولی فقط یکم …خدایا من هنوزم نمیفهمم نمیدونم …هیچی رو نمیدونم من تا همین چند سال پیش حتی همینو هم نداشتم …تو بگو تو بخوان تو برایم بگو …من هیچی نمیدونم نه از جهان نه از قرآن نه از خودم نه از دنیا و نه از تو …
ولی انگار قرآن برایم دیگر چوب خشکی که فقط صوت های غلیظ داره که باید به طور خاصی تلفظ بشه مگر نه اشتباهه واینا نیست …
انگار واقعا یکمی میفهمم مثل یک فرد خارجی که یکی دو سال توی یک کشور غریبه زندگی میکنه و الان در حد سلام و چطوری متوجه میشه …
.
.
.
ممنونم خدای قشنگم…
پدر فافا ممنونم …عاشقتم
عاشقتم
عاشق خدای درونت
عاشق ایمانت
عاشق تفکرت
عاشق الهاماتت
متشکرم
ممنونم ممنونم
مرسیییییییی
دیگه کلمه ای ندارم که باهاش این عشق و محبت و تشکری که در قلبم دارم و بهت ابراز کنم …
باید ببینی این دخترت رو تا بفهمی چی میگم …و ایمان دارم که یه روز هم میبینیش و میبینمت ….
خیلی دوستتون دارم…
همتون رو
کل خانواده ی بزرگ و دوست داشتنی عباسمنش که هر لحظه با این کامنت ها قلب منو باز تر و باز تر میکنه …
عاشقتونم …
دلم نمیاد خدافظی کنم
ولی فعلا همتون رو به خدای بزرگم میسپارم …
استاد بسیار لذت بردم و آموختم از این فایل و اینکه عظمت خدا و زیبایی او را بیشتر درک کردم خیلی خیلی لذت بردم
و جهانبینی من بسیار زیباتر شد و دارم تلاش میکنم که با حال خوب زندگی کنم
من هم از بچگی نمفهمیدم چرا باید گریه کرد بخصوص مثلا برای امامان ؟؟
یاد شعر حضرت حافظ افتادم که میفرماید مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
و الان تازه احساس میکنم با شعر ایشون و توضیحات شما دارم میرم یک جای با عشق تر
سلام استاد عزیز من موندم که چه فایلی رو بخرم احساس لیاقت خریدم واستفاده کردم آرامش روحی شاد دارم برای همکارانم سوال برانگیز شد شاد بودنم ارتباط برقرار کردن با آنها خوشروئی آنها با من از شما میپرسم که از چه فایلی استفاده کنیم خواهشمندم راهنمایی کنید باسپاس از شما استاد عزیز
سلام استاد عزیزم. من دو روز پیش مادربزرگم فوت کرد. امروز به عنوان نشانه روزانه این فایل دیدم. خدا میدونست چقدر بهش احتیاج دارم. خیلی ممنون که اگاهی های به این قشنگی این جوری رایگان در اختیار ما میذارید. دلم اروم شد. از خدا براتون بهترین ها رو میخوام. زنده باشید.
به نام خدایی ک اولین و تنها دوست و شفیق و یاورم بوده
سلام ب استاد عزیزم، استادِ جانم
این فایل چه آگاهی هایی داره، این فایل رو در مناسب ترین زمانش خداوند برام پلی کرد، چه آرامشی گرفتم خداوند خیرتان دهد.
استاد جان من شاگرد شما هستم، من ب خدا گفتم و ادعا کردم ک سعی میکنم از مومنین اش باشم، پس باید در عمل نشون بدم.
دیروز بعدازظهر مادربزرگم از این مهمانی کوچک خداحافظی کرد، قلبم نزاشت برم سرخاک قلبم میگفت یادته استاد هم نرفت مراسم خاک سپاری فرزندش، قلبم نمی گذاشت گریه هایم ب 1 دقیقه برسه، یک حسی بهم تذکر میداد، میگفت نباید مثل اطرافیانت عمل کنی، تو ک ادعای ایمان داری تو ک میدونی انا لله و انا الیه الراجعون، نباید بزاری احساس بد در تو بمونه.
ب بچه ها نگاه میکردم ب بازی کردن شون ب خندیدن هاشون ب بی توجهی شون ب فضای اطراف و ب خودم تذکر میدادم، یکی شون گریه ها رو ک از اتاقی دیگر می شنید بهم گفت چقدر اینا حرف میزنن. اونجا خدا درس بزرگی بهم یاد داد، گفتم چه دنیای زیبایی دارید و ما بزرگترها چه راحت خرابش می کنیم.
ب اتاق بچه ها میرفتم و نگاه شون میکردم، در هوای سرد برفی ب پارک برای پیاده روی میرفتم تا توی اون فضا نباشم، برای خودم گل با گلدانی بسیار زیبا خریدم و باهاش عکس انداختم، خریدها رو من به عهده میگرفتم و ب فروشگاه ها میرفتم و تحسین فراوانی میکردم. ب خودم میگفتم فرض کن اومدی یه مهمونی برو و کمک کن، ب خودم گفتم این حرف ها این رفتارهایی رو ک میبینی فرض کن مثل یک فیلم عه، احساساتی نشو و فک کن اومدی سینما بعدش فیلم تموم میشه میره، حساس نشو، تو باید ایمانت رو نشون بدی اینجا. نباید حرف مردم برات مهم باشه، نباید ناراحت نشون بدی خودت رو ک مردم راضی باشن.
صبح توی پارک نشستم رو تاب ب خدا گفتم خدایا منو امروز از این شهر ببر خونه خودمون، ببر پیش خودت، من تنهایی خودم رو میخوام. من با این افراد با این فضا هم فرکانس نیستم، ای پناه بی پناهان پناهم ده و مرا ببر. گفتم قال ربک هو علی هین گفتم این کار برای تو آسان است.
قلبم راضی نمیشد ک بمونم، قلبم نمیزاشت ک احساس بد واردش بشه، آلارمش خیلی بلند بود، قلبم فقط احساس خوب رو میخواست. و خداوند شجاعت شد در زبانم ک بگم من میرم تهران، و خداوند قلب نرم شد در پدرم که گفت برو اشکالی نداره، در مادرم ک گفت برو خب، خداوند شد عمویم ک مرا برساند در نهایت راحتی و من کمتر از 1 روز ب غار حرایم برگشتم. و حالا این فایل پلی شد و حرف هاتون ب قلبم نشست. عجیب نشست. احساس آرامشی دارم ک انگار هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده، همونطور ک استاد بعد از فوت فرزندشون رفتن شمال و چند روز بعد ادامه کار و سمینار. فردا برای من روز جدیدی است با خواسته ها و دنبال کردن اهدافم، فردا میخواهم نهایت لذت رو ببرم، نهایت شادمانی و شادی درون. حالم عالیه، خدایا شکرت. شکرت برای حضور خودت در زندگیم، برای آگاهی های سایت، برای استاد جانم. در پناه الله باشید.
سلام ناعمه عزیزم
کامنتت بسیار روی من تاثیر گذاشت
واقعا تحسینت میکنم
چون من سال پیش همین موقع یه عزیز از دست دادم و کلا نابود شدم
محال بود مث شما بتونم کنترل احساس داشته باشم
ولی بلاخره بعد یه مدت با کمک آموزه های استاد باز بلند شدم
واقعا تحسینت میکنم
آفرین و کامنت شمارو یادم میمونه
آرزو میکنم ک خدا بیشتر از این ب قلبت آرامش بده
موفق باشی عزیزم
به نام خداوندی ک کافی است
سلام محدثه جانم
دوست عزیزم، تمام عکس العمل ها، رفتارها، افکارها، ترسیدن ها، نگران شدن ها، از باورها و عقاید اطرافیان و گذشتگان مون نشئت می گیره و ما فکر میکنیم این روش درسته. هر وقت کاری تصمیمی رو قلبت بهش راضی نشد شجاعانه کنارش بزار حتی اگر کل اطرافیانت مخالفش هستن.
ما اگر نتایج متفاوت می خواهیم باید متفاوت از بقیه رفتار کنیم، باید طرز فکری ک از گذشتگان ب ما رسیده رو قبول نکنیم و فکر شده عمل کنیم در تمام زمینه ها منظورم هست.
سبک شخصی داشتن، متعهد بودن، شجاعت داشتن پایه های عزت نفس رو میسازه و وقتی تو مصمم بشی جهان ب کرنش در میاد و دیگه کسی مخالفت زیادی نمیکنه.
همه مون در این مسیر در حال رشد و بهبود خودمون هستیم عزیزم، هر تجربه ای برامون درس ها داره، ازت ممنونم ک نوشتی برام با محبت، در پناه الله باشی.
سلام دوباره به آجی عزیزم …
عاشق این جوابتم …
میدونی چی رو توس ذهنم آورد؟ آیه هایی که کافران میگن این دین و این آیین از پدران و پدرانمان گرفته شده …
چقدر این تفکرات به ارث رسیده اند بدون لحظه ای تفکر برای تغییر دادنش ….
واقعا باید بشکنیم این سنت و ارث پذیری رو ….
مرسی از کامنتت دختر
سلام به ناعمه عزیز
عجب کامنتی نوشتی اینقدر فرکانسش قوی بود که اشکم رو درآوردی
تحسینت میکنم به خاطر این حد از عمل به قانون این قدر توحیدی عمل کردن ابن قدر پا روی ترسها گذاشتن اینقدر اعتماد بهنفس
واقعا نوش جونت این هم نشینی و نزدیکی با خداوند و ارتباط قلبی با خداوند
بعضی وقتا یه سری رفتارها رو از اطرافیان میبینم به خودم میگم واقعا اینا یادشون رفته که یه. روزی باید از این دنیا برن و موندگار نیستن
وقتی آدم با به این فکر میکنه که یه روز باید بره ازاین دنیا خیلی کمتر حرص میزنه
انشالله هر جا هستی در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سرشار از احساس خوب باشی ممنون. که برامون مینویسی
به نام خداوند بخشاینده ام
سلام دوست عزیزم مرتضی جان، سپاسگزارم بابت محبت ات.
پا روی ترس گذاشتن، حالا میفهمم فقط برای خود من بزرگ بود و وقتی عمل کردم بهش و فقط شجاعت در بیان کردنش نشون دادم بقیه کارها ساده تر از اون چیزی ک فکر میکردم انجام شد و اون بزرگ نمایی ک ذهن من کرده بود رخ نداد و خدا خودش همه کارها رو کرد.
بعد از عمل ب اون الهام من احساس کردم بزرگ تر شدم، یک پله ب خدا نزدیک تر شدم، آرامش عجیبی دارم این روزها دقیقا مثل جمله ای ک گفتی اگر بدونیم قراره ی روز از این دنیا بریم دیگه حرص زدن برای چیه؟ دیگه عجله کردن برای چیه؟
میدونی من خودم آدم عجولی بودم تا همین چند وقت پیش، فکر میکردم فرصت ها زود تموم میشه، همه چی کمه، الان وقتش هست شاید بعدا نشه، ترس از فردا داشتم. و این نشان از باور کمبود و بی ایمانی بود. ولی وقتی اومدم ب خودم گفتم حرص چی نگرانی چی داری عزیزم، تو ب اون قله میرسی نگران نباش، حالا ی روز فروش نداشتی حرص نزن ک، مگه اون روزایی ک فروش بالا داشتی تفاوتی توی احساست داشت؟ فکر کردم دیدم واقعا احساس من تفاوت خاصی نداشت، فهمیدم مهم ترین وظیفه من آرام بودن در این مسیره، آره خلق ثروت کن اما با آرامش، با اطمینان و بدون حرص و عجله داشتن، با این امید ک میرسی خدا قولش رو بهت داده، میرسی تو فقط از مسیرت از بهبود شخصیت ات لذت ببر، تو سعی کن امروزت رو بهتر تقوا کنی، حال بهتری داشته باشی، نعمت های بیشتری رو ببینی، امروز مهربان تر باشی، بخشنده تر باشی، تجسمات بهتری کنی، درخواست های بزرگ تری کنی، خدا رو بیشتر ببینی در تک تک نعمت ها و حتی لبخند و حال خوش . ایناست ک مهمه، ایناست ک نتیجه است، ایناست ک باهات پایداره، این شخصیت درست توعه ک باهات می مونه این قابل ارزش عه. وقتی روی خودمون کار میکنیم و ب دنبال بهبود خودمون هستیم، ب دنبال چشم مثبت نگرتر و قلبی آرام تر ما خوشبختیم.
ممنونم مرتضی جان ک نوشتی برام، در پناه الله باشی دوست خوبم.
سلام دوباره به آجی عزیزم …
نه دیگه با این جوابای قشنگت دیگه خیلی به قلبم نزدیک شدی آجی ناعمه …اسمت دیگه روی قلبمه ممنونم ازت …خیلی چیز دارم ازت یاد میگیرم امیدوارم خدا هروز این نعمت رو بهت بیشتر و بیشتر بده …شجاعتی که دربارش حرف زدی ترسی که از بزرگنمایی ذهنمون میاد …واقعا عالی گفتی چقدر از این ترس ها که با بی ایمانی بزرگ تر میشه و با ایمان از بین میره و باعث پیشرفتم ن میشه دقیقا مثل همون روزی که من با ترس برای اولین بار در یک کلاس رو زدم و رفتم مبحث فرکانس رو در حدی که از پدر فافا یادگرفته بودم گفتم (که البته اینم از خود استاد بهره گرفتم )و بعد از اون روز چقدر رشد کردم در حدی که جرعت اجاره ی ایده و داشتن درآمد رو پیدا کردم …
ممنونم ازت
سلام به یکی دیگه از اعضای خانواده ام …
سلام آجی خوبم …
ممنونم ازت برای این کامنتت و ممنونم به خاطر این ایمان قشنگی که داستانشو تعریف کردی …بهت افتخار میکنم به خاطر این همه ایمان و اعتماد به خدایی که داری …
مرسی بابت این کامنت تاثیر گذار و زیبایت
گریه بر سیدالشهدا علیه السلام سنت معصومین علیهم السلام است استاد بزرگ
گریه باعث محبت میشه وقتی محبتت زیاد شد میری دنبال اینکه امام حسین علیه السلام چکار کرده وقتی فهمیدی چکار کرده سعی میکنی پیروش باشی وقتی پیرو امام حسین علیه السلام شدی آزادی واقعی رو درک میکنی
امام حسین علیه السلام جان و مال و ناموسش رو در راه رضای الله داد
همین یه جمله رو درک کنیم کارمون درست میشه️