ما از تغییرِ دیگران، ناتوانیم

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان جلیل احمد به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام خدمت همه عزیزان و استاد بزرگوارمان:

استاد، من این فایل تون را تا دقیقه بیستم گوش دادم. فقط 26 ثانیه بعد از گذاشت شما من این فایل را تا نصف دیدم و گفتم بیام کامنت بنویسم.

چون می دانم که این جا وضعیت چگونه است. خود من هم از هرات افغانستان این کامنت را می نویسم. و قضایا را خیلی خوب درک می کنم.

اصلا همه این جا ( افغانستان) از یک دیگر می پرسند که چی شد؟ همه در شوک اند؟ این همه طالب از کجا آمد؟ چرا وضعیت این گونه شد؟ چطور شد طالبان که رفته بودند این ها از کجا آمدند؟ و چطور شد که به این زودی کل کشور را مثل آب خوردن گرفتن و…

طی 20 سال گذشته در افغانستان خیلی خیلی تحولات آمده است. در زمینه های مختلف.

اما! استاد و دوستان حالا که من قانون را به شخصه می دانم، گرچه هنوز در مراحل اولیه این شناخت و درک آن هستم، در این روزها، به ظاهر سخت، از خدایم هدایت خواستم و من به گوش دادن این فایل های زیبا از دوره ها هدایت شدم. جلسات ششم و نهم دوره کشف قوانین زنده گی، جلسات 32 و 33 دوره روان شناسی ثروت یک، جلسه ششم و قرآن قدم نهم و خواندن مقالات دوره جهانبینی توحیدی.

من خودم و خانم عزیزم به خواست خودمان و به توفیق خدای مهربانمان، از یک سال به این طرف با سایت وزین و استاد بزرگوارمان عباس منش جون آشنا شدیم و دوره ها یمختلف را خریده ام و آموزش را شروع کرده ایم. درک کرده ایم که عوامل بییرونی در زنده گی ما هیچ تاثیری ندارد و همه چیز درونی است. همه چیز افکار ما، فرکانس های ما و باورهای ما است.

عملا با چشم سر دیده ام که همین مردمی که حالا آشفته شده اند و شوک به آنها آمده، سال های سال است که از همین حکومت انتقاد کرده اند و بدی حکومت را و حتی خارجی ها را گفته اند. در این مدت، هیچ سپاس گذاری از داشته ها و پیشرفت های هر چند اندک در بین مردم نبود. درسته مشکلات بود، بی توجههی دولت بود، فساد اداری بود ولی موارد مثبت هم بود، خوبی ها هم بود ولی اصلا دیده نشد و اهمیتی به آنها داده نشد و همش انتقاد بود و انتقاد.

مردم پیامبر زاده شده بودند و حکومت کافر. اصلا مردم در قبال دولت، همکاری و همدیگر پذیری مسوولیتی نداشتند و همه چیز را به دولت ارتباط می دادند.

دقیقا یادمه چند سال پیش در یکی از رسانه های تصویری محلی هرات کار می کردم. جالبه بدونید که سرخط همه خبر های شان منفی بود. یک روز سه مورد یا سه سوژه خبری مثبت داشتیم و یک مورد منفی؛ همان منفی را آوردن سر خط درست کردن و موارد مثبت رفت در جایگاه دوم و سوم قرار گرفت. با وجودی که ارزش خبری این موارد مثبت صد ها بار بیشتر از آن مورد منففی بود.

در کل رسانه ها در این بیست سال، خیلی خوب و ماهرانه ذهنیت مردم افغانستان را برای جنگ، آمدن طالب، ربط دادن ریشه مشکلات به عوامل بیرونی آماده کردند. همیشه اخبار جنگ، نا امنی ها و منفی ها در صدر بود. همیشه انتقاد از حکومت بود، همیشه گله و شکایت بود. اصلا کسی نبود که بگوید خدایا! شکرت

خانمم معلم هست. میگوید: ناخودآگاه سر کلاس ها و در مدرسه می گویم خدایا شکرت

بعد می بینم دانش آموزان و سایر معلمان تعجب می کنند و می گویند: به خاطر چی سپاس گذاری می کنی؟ ما که چیزی نداریم همین نفس را هم خداوند از ما بگیرد.

خوب همین موضوع در همه بخش ها بوده و هست.

در اداره های دولتی اصلا خبری از تغییر در کار، افراد، باورها و ایده ها نبود. هر کس در هر اداره ای که می آمد دیگه ارثی می شد آن اداره و آن صندلی برایش. فقط هدف، خوردن، بردن و جمع کردن پول بود؛ خبری از تغییر و پیشرفت و وضع مملکت نبود. با وجودی که خیلی خیلی چیز ها برای سپاس گذاری بود مثلا در هر اداره دولتی ده ها ماشین لاند کروزر ژاپنی و آمریکایی و ساختمان لوکس اداری بود ولی هر گز این ها نعمت نبودند و به چشم دیده نمی شدند و فقط منفی ومنفی بود.

همه این گفته هایم مربوط استان خودم هرات بود. استانی که به تمیزی اش بنام است ولی اوضاع در استان ها یدیگر خیلی بد بود و هست.

خیلی در این سال ها مکان های تاریخی خوبی بازسازی و مرمت کاری شد، خیلی مدرسه ها ساخته شد، دانشگاه ها ساخته شد، فرودگاه ها ساخته شدند و خیلی کار ها شد ولی نمی دانم چرا همه توجه ها روی منفی ها بود، همش حرف از جنگ و نا امنی و طالبان بود.

طالبان قدرتی نداشتن خود افغان ها در ذهن شان به این گروه قدرت دادن و این گروه را بزرگ کردند، همه می گفتن صلح می خواهیم ولی فرکانس های شان و تو جه شان روی جنگ و روی طالبان بود. جهان هر چه سعی کرد که با با همان ضربه های نخست به مردم بفهماند که خودشان را و افکار شان را تغییر دهند ولی گوش شنوایی نبود.

حالا هم وضعیت فرودگاه بین الملی کابل را می بینید، همه چیز به هم خورده.

همیشه در جنگ افغانستان، کشورهای بیرونی را عامل می دانستند به خدا حالا که قانون را می دانم، تعجب می کنم که چرا یک نفر پیدا نشد که بگوید من، بگوید ما! ما هم مسولیم. مملکت ماست، باید خود ما بسازیم این مملکت را نه بیرونی ها.

یاد مه با یکی از مسوولان که هر ماه دو هزار دالر آمریکایی از طریق برنامه حمایتی بانک جهانی حقوق می گرفت صحبتی داشتم، می دیدم اون هم همهش انتقاد از دولت می کرد و صد ها حرف بد را به دولت می زد.

استاد شما آمریکایی ها را گفتند که بیست سال است که به افغانستان آمدند و حالا هم رفتند، قبلا روس ها هم آمدند و رفتند. حتی ارتشی که بعد از روس ها در افغانستان باقی ماند از ارتش امروزی خیلی خیلی قوی بود. صد ها چرخبال جنگی، چت های میگ 29 روسی باقی و حتی هواپیما های سو خت رسان داشتیم. یادمه در یکی از جلسه ها، یکی از جنرال های ارتش سابق از حامد کرزی رییس جمهور پیشین در خواست میکرد که 2500 تانک و خودروی زرهی داشت ارتش افغانستان این ها چی شد. البته این مورد هم به ارتش سی سال پیش مربوط بود.

فقط این را می خواهم بگویم که همه چیز مربوط خود ماست. هیچ عاملی در بیرون ما نیست. افکار منفی مردم این حال روز را به سرشون آورد. اصلا عامل خارجی هم در کار نبود. همه چیز اول ذهنی ساخته شد و بعد در جهان مادی عملی شد.

حالا من هم مصمم شده ام که تمرکزم را روی موارد مثبت بگذارم، ذهنم را کنترول کنم، آرام باشم، از خدایم هدایت بخواهم. آرام آرام می بینم که او هم به اندازه تغییر باورها و افکارم را مرا هدایت می کند و ایده های عملی به من میدهد که با همین شرایطم هم ساز است.

تصمیم به تغییر محیط خود گرفته ایم. فقط تصمیم گرفته ایم. به خداوندی خداوند قسم گه دستان بی نهایت خداوند به کار افتاده و از جاهایی با کمک ما می آیند که ما زودتر تغییر محل زنده گی بدهیم که اصلا به ذهن ما نمی رسد.

فقط می گویم خدایا! شکرت

ممنونم از همه دوستان

اگر کامنتم طولانی شد معذرت.

تقدیر من ثروت مند شدن است.

تقدیر من زنده گی کردن در مکانی آرام، آباد، آزاد، پیشرفته، با آب و هوایی معتدل و مردمانی خون گرم و دوست داشتنی است.

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ما از تغییرِ دیگران، ناتوانیم
    526MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی ما از تغییرِ دیگران، ناتوانیم
    31MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

376 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناهید رحیمی تبار» در این صفحه: 2
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1156 روز

    سلام ودرود فراوان به استاد عزیزونازنینم ومریم‌جون عزیزم.

    «از تغییر دیگران ناتوانیم».

    صد البته با این جمله موافقم اگرچه چوب این عملو خیلی خوردم تا متوجه شدم وبه این درک رسیدم که از تغییر دیگران عاجز وناتوانم.

    این موضوع رو از چند زاویه میخام بررسی کنم .

    چون موضوعی بوده که سالهای زیادی باهاش درگیر بودم .

    اول از همه میخام بگم وقتی دنبال تغییر دیگران هستیم چ اتفاقاتی یا بهتره بگم چ بلاهایی به سر خودمون میاریم !!!!!

    وقتی دنبال تغییر دیگران هستم :

    خودمو نمی‌بینم .

    تمام توجه وتمرکزم روی دیگرانه .

    از خودم غافل میشم .

    مدام در صدد کنترل دیگران هستم .

    همش در حال قضاوت دیگران هستم.

    نمیتونم دیگران رو به راحتی بپذیرم.

    چون اون طوری که من میخام، نیستن.

    نه اجازه ی لذت بردن اونا رو پیش خودم میدم ونه اجازه ی لذت بردن خودم پیش اونا رو.

    ممکنه خودخواه بشم شایدم فردی مغرور هستم که دنبال نواقص دیگران هستم .آخه نقص‌های خودمو نادیده میگیرم ودنبال مچ گرفتن این واون هستم.

    به جای دیدن مثبت‌های دیگران ،مدام در حال دیدن عیب ونقهای بقیه هستم.

    در نهایت عدم پذیرش دیگران .

    ب نظرتون خودمو آزار نمیدم ؟!

    آیا باعث رنجش وآزار دیگران نمیشم ؟!

    ب نظرتون دیگران دوست دارن تو اموارت شخصیتشون دخالت داشته باشم ؟!

    اونم بدون درخواست یا کمکی از طرف خودشون ؟!!!!

    چرا باید انرژی ووقت وزمانم رو به جای گذاشتن روی خودم ،بزارم روی دیگران ؟!!!!

    پس هدر دادن وقت وانرژی هم یکی از معضلاتشه !

    چرا باید ذهنم همش درگیر این واون باشه ؟!!!

    چرا باید جای یه نفر دیگه فکر کنم ؟!!!

    آیا کسی که ذهن خودشو انقد درگیر فرد دیگه ای کرده آرامش داره ؟!البته که مدام تو احساس بد ومنفیه !

    البته که همش خشمگین وعصبانیه !

    چون اتفاقات اونجوری که خودش دلش میخواد پیش نمیره .

    با این تفسیر، من چ لذتی از زندگی میبرم .

    اصلا چطور فکر میکنم من قدرت تغییر دیگران رو دارم .

    اگه همچین قدرتی دارم چرا روی تغییرات خودم نمیزارم؟!!!

    حالا بیاییم بررسی کنیم که چرا میخام دیگران رو تغییر بدیم ؟

    اول از همه ب خاطر اینکه فکر میکنیم خودمون خیلی میدونیم ودیگران نمیدونن !

    فک میکنیم خیلی عقل و فهم ودرکمون بالاس ودیگران از عقل ومنطق درست برخوردار نیستن .

    گاهی از سر دلسوزی دنبال تغییر دیگران میریم .

    گاهی به خاطر اینکه فکر میکنیم طرف بلد نیست مسئولیت خودشو درست انجام بده ومن میخام یادش بدم.

    توانمندی‌های خودمو بالا میبینم در حالیکه دیگران رو ضعیف .

    گاهی برای اینکه فک میکنم من نجات دهنده هستم .

    ینی قدرت نجات زندگی دیگران رو در برابر مشکلات وناملایمات دارم .

    یه وقتایی میخام‌ دیگران طبق معیار واصول وقواعدی که من میخام پیش برن ،بنابراین دنبال تغییرشون هستم.

    گاهی میخام‌ طبق علایق و سلایق من باشن بازم دنبال تغییرشون میرم‌.

    در کل وقتی دلم میخاد دیگران افکار وباور هایی مثل خودم یا شبیه منو داشته باشن.

    پس من خیلی خودخواه ومغرور هستم که حق انتخاب را از دیگران میگیرم.

    آیا چنین مواقعی میام یه نگاهی به خودم بندازم ببینم خودم چ موفقیتها وچ‌ رشد وپیشرفتهایی داشتم که حالا تو فکر تغییر دیگرانم ؟

    اصولاً کسی که دنبال این مباحثه ،از سمت خودش تغییرات مثبتی نخواهد داشت.

    چون تمام تمرکزش روی دیگران بوده .

    مگه میشه تو بخای کسیو تغییر بدی بعد خودت تغییر خوبی داشته باشی ؟!

    امکان نداره !

    زمانی در درون من تغییرات مثبت رخ خواهد داد که همه ی حواسم به خودم باشه .

    واتفاقا کوچکترین نگاهی به افکار ورفتارهای دیگران نداشته باشم .

    خداوند قدرتی دردرون من نهاده که از پس خودم به تنهایی برمیام .واین قدرت رو به تک تک ما داده .بنابراین هر کسی خودش مسئول تغییر خودشه .

    ما از تغییر دیگران عاجز وناتوان هستیم .

    حتی اگه بهترین خودمون هم باشیم بازم ناتوانیم .

    ما فقط میتونیم الگوی مناسبی برای دیگران باشیم البته اگر فرد موثری باشیم و اگه موفقیتها وپیشرفتهایی بدست آورده باشیم .

    خودم سالهای زیادی از عمرم رو به همین منوال گذروندم که دنبال تغییر دیگران بودم .ودقیقا زمانی بود که خودم سرشار از بیماریهای روحی و روانی بودم .

    نمی‌دونم چرا با این نیاز خودم به تغییر ،درصددتغییر دیگران هم بودم .

    شاید ب خاطر این بود که یه چیزایی یاد گرفته بودم ودلم میخاست همونا رو به عزیزان ونزدیکانم هم انتقال بدم .غافل بودم از اینکه خب یاد گرفتنت به چ درد خودت خورده ؟

    چقدر تو عمل میتونی تغییراتت رو‌نشون بدی ؟

    درکم از قوانین جهان هستی صفر درصد بود .

    انقد به اینکارم ادامه دادم تا عزت نفسمو داغون کردم .

    خوب می‌فهمیدم دیگران هیچ علاقه ای به شنیدن حتی صحبتهای من ندارن چ برسه به اینکه از من راهکاری بگیرن .

    دنبال تغییرات دیگران بودن منو کم کم برد سمت خشم ونفرت از بقیه !

    اینکه چرا دیگران به من اعتماد نمیکنن ؟!

    چرا دقت تو کاراشون ندارن ؟!

    چرا اشتباهات تکراری دارن ؟!

    خوب می‌فهمیدم هم باعث آزار اونا هستم هم دارم به خودم خسارت میزنم .

    هیچ رشد وپیشرفتی که در کار نبود .

    حتی به عقب هم برگشته بودم .

    هیچ کسو دوس نداشتم حتی عزیزان نزدیکمو .

    فقط ادا در میووردم و احترام داشتم ولی در عمق وجودم از همه بیزار بودم .

    باعث شده بود هیچ روابط درست وخوب یا پایداری با کسی نداشته باشم.

    همه ی روابطم با دیگران داغون داغون بود.

    حتی با همسرم .

    همسرم یکی از اون شکارام بود که فک کردم سلطه ی بیشتری بهش دارم .

    اینجا که خیلی زور زدم .

    خیلی زیاد ،خودمو به هر دری زدم که همسرم همونی بشه که من میخام .

    ظاهرن شاید یه مدت خیلی کمی اونم از روی ترسهاش ،طبق میل من رفتار میکرد اما بعد دوباره خود واقعیش میشد که من دوست نداشتم .

    کلا آدم خود خواهی بودم .

    خودخواه بودم که خودمو نمیدیدم وتمام نگاه وتوجهم به بقیه بوده دیگه !!

    تا اینکه آسیبهای زیادی خوردم وخودم متوجه شدم که قادر به تغییر کسی نیستم .

    میدونید کجا متوجه شدم ؟زمانی که به قول استاد از جهان سیلی های خودشو خوردم .

    تحقیر شدم .نادیده گرفتنم .عزت نفسم زیر سوال رفت.

    دروغ بهم میگفتن .پنهان کاری میکردن.

    اونجا بود که فهمیدم کجای کارم ؟!

    بازم خداروشکر متوجه شدم ومسیرم رو کاملا عوض کردم .

    تو این چند سال اخیر که با استاد بودم تغییرات بزرگی داشتم که خودم احساس رضایت دارم.

    چون هیچ اثری از اون عملکردهای مخرب نیست .

    وهیچ رفتار ناجالبی از سمت کسی نیست.

    البته اوایلی که با استاد آشنا شده بودم بازم داشتم تو همین دام میفتادم که خیلی زود در عرض چند ماه متوجش شدم .

    و تسلیم شدم .

    صادقانه وبا درک درست ،درکی که خودم پیداش کرده بودم نه فقط به حرف باشه ،متوجه شدم من قدرت وتوانایی تغییر هیچ احدیو ندارم .حتی فرزندانم چ برسه دیگران .

    اینجا بود که تمام تمرکز وتوجهم رفت سمت خودم .

    سمت تغییرات فرکانسی خودم .

    سمت تغییر افکار وباور های خودم .

    سمت بدست اووردن خوشبختی وآرامش خودم .

    سمت اینکه حس ارزشمندی خودم رو پیدا کنم .

    سمت اینکه الویت زندگیم رو خودم بدونم وبس.

    سمت اینکه من به تنهایی خالق اتفاقات زندگی خودم هستم .

    سمت اینکه من تنها نیستم وخدا همه جا با منه وهمه ی عزیزانم از وجود همین خدا بهره مند هستن .

    وتا وقتی که کسی خودش نخاد،هیچ اتفاقی براش نمیفته .

    به قول معروف میگن کسی که خواب رفته رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودشو زده به خواب رو نمیشه بیدار کرد.

    پس باید اجازه بدیم هر کسی طبق میل واستاندارها وعلایق وسلایق واعتقادات خودش دنبال مسیرش باشه .

    نمیخاد نگران کسی باشیم .هر کسی با انتخاب خودش در مسیرش گام برمیداره.

    ونتایج هر فردی نشون نگر موفقیت یا عدم موفقیتشه .

    ما هم به جای جار زدن و التماس کردن این واون بهتره ،با تغییرات خوب ومثبتمون وگرفتن نتایج زیبا ،به دیگران که نه ،به خودمون ثابت کنیم که تونستیم و بدست اوووردیم .

    اولین نتیجه ی خوب ،داشتن آرامش واحساس خوبه .

    چیزی که هیچ وقت نداشتیمش.

    میتونیم خودمون عامل رشدمون باشیم یا مانع رشدمون‌ .

    هرچقدر دنبال تغییرات خودمون باشیم به همون میزان اتفاقات بهتری و برای خودمون به ارمغان میاریم.

    همیشه دنبال سهم ونقش خودمون از زندگی باشیم تا موفقیتها یکی پس از دیگری عایدمون بشه .

    هیچ چیز بیرونی باعث رشد من نمیشه تا وقتی که من از درون خودمو تغییر نداده باشم .

    پس بیرون دنبال چیزی نگردید که همه چیز دردرون ما و با ماست .

    حالا هر کسی تو هر زمینه ای میخاست کسیو تغییر بده،فرقی نمیکنه .

    میخاد تو روابط باشه .میخاد تو حوضه ی سلامتی باشه. میخاد تو امورات مالی و در زمینه ی کسب و کار وشغل وحرفه ی کسی باشه .

    میخاد تو زمینه ی اعتقادات شخصی باشه .

    به هر صورت کسی که دنبال اینکاره ،به نتیجه ی مطلوبی که نمی‌رسه که هیچ ! بلکه خودشم باعث پسرفت وعقب گردی خودش میشه .

    همانطور که ما از تغییر دیگران ناتوان هستیم .دیگران هم به همون نسبت از تغییر ما ناتوان هستن.

    آخه من به شخصه خودم این معضلو داشتم .

    ینی از هر دو جوانب فکر میکردم میشه تغییرات صورت بگیره .

    هم دلم میخاست خودم کسیو تغییر بدم هم دیگران به نفع من تغییر کنن .

    میخام بگم دیگران البته منظورم همسرمه ،دنبال تغییرات من باشه ینی ایشون جای من فکرای خوب بکنه ،مثبت نگر باشه ،تمرکزشو بزار روی فراوونی ،دنبال در آمد بالا باشه تا منو به خواسته هام برسونه .

    اینجا هم خود خواهانه چنین نگرشی داشتم .که منجر میشد، با این نگاه باز دنبال کنترل وبقیه ی داستانا که خشم وعصبانیت ورنجش وخود آزاری وخسارت به دیگران زدن واحساس گناه به کسی دادن وتمرکز از روی خودم برداشتن سراغم بیاد.

    کلا از رئیس شدن خوشم میومد .

    دوست داشتم امر و نهی کنم و اجرا بشه .

    البته خداروشکر این نگرشه چند سال پیشم بود.

    الان چنین نگرشی ندارم .

    واقعن خیلی با افکار وباورهای گذشتم فاصله گرفتم.

    با وجود اینکه شاغل نیستم اما چنین دیدگاه ونگرشی ندارم.

    سعی میکنم خودم در مسیر درست باشم وبقیشو از خدا بخام .

    حالا اینکه خدا چطور واز کجا میخاد منو به خواسته هام برسونه ،دیگه به من ربطی نداره .

    به دستان خداوند در زمین خیلی باور دارم.

    من سعی میکنم طبق هدایتش پیش برم.

    در مقابل تضادهایی که تو زندگیم میاد نگاهم خیلی تغییر کرده .

    به نسبت قبل خیلی خیلی صبور تر وآروم تر شدم .

    توقعاتم نسبت به همسرم بی نهایت کمتر از قبل شده .

    تا جایی که بشه دست از کنترل کردنش برداشتم .نه همسرم بلکه دست از کنترل تمام آدمهای دور و ورم برداشتم.

    سرم به کار خودم گرمه .به کسی کاری ندارم .

    به این درک رسیدم که هر کسی خودش آزاد،که هر کاری که ب نظر خودش و دلش خاست انجام بده .

    هر کسی یه دیدگاهی داره .نظر هر فردی برای خودش ارزش داره .

    برای ما هم محترمه منتهی اگه با ما یکی نبود با سکوت ، به مسیر خودمون ادامه میدیم .

    دنیا با این تفاوتهاش قشنگه .

    اگه همه شکل هم ومثل هم بودیم که هیچ زیبایی دیده نمیشد.خوب وبد در کنار هم باعث زیبا جلوه دادن خوبی هات میشه واگرنه به تنهایی معنایی نمیتونست داشته باشه .

    تسلیمم به هر آنچه اتفاق بیفته .

    همسرمو مسئول رسیدن به خواسته هام نمی‌دونم .

    می‌دونم خداوند به بی نهایت طریق منو به خواسته هام میرسونه .

    لزومی نداره من ذهنمو درگیر این مسائل بکنم که خارج از محدوده ی فکری منه.

    من سهم خودمو انجام میدم. تغییر افکار وتقویت باورهای مثبتم وداشتن احساس خوب ولذت بردن از زندگیم دیگه بقیش با خدای قدرتمندمه .

    ایمان دارم به همه ی خواسته هام میرسم .

    به خدا اعتماد کردم .

    متوکل هستم به معنای واقعی میخام‌متوکل باشم .سعی میکنم تو عملکردم نشون بدم .

    باید قوی باشم.

    باید صبور باشم .

    باید تلاشمو بکنم .باید تو این مسیر باشم و ادامه بدم تا بدست بیارم.

    انصافا با این تغییراتم ،تغییرات بسیار زیبا وقشنگی تو زندگیم دیدم .

    همه آدمهای اطرافم بهترینن .همه خوبو ودوست داشتنی .همه مهربونو و با محبت .

    همه برام عزیزن .

    حس خوب به دیگران میدم حس خوبم میگیرم .

    بدون اینکه دنبال تغییر کسی باشم حتی فرزندانم ،ولی همه چیز همون طور که من میخام پیش میره .

    این ینی رهایی .ینی آزادی .

    وقتی میشه همه چیو به همین راحتی بدست اوورد چرا باید خودمونو به تقلا ودرد سر بندازیم ؟!

    میشه با تکیه کردن به خدای هدایتگرمون ،فقط با هدایتش پیش بریم وتسلیم باشیم تا بهترینها بدون حرص زدن ما ،تو آغوشمون باشه .

    من که باورش میکنم .

    استاد جونم مرسی.

    مرسی که هستی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1156 روز

    ما از تغییر دیگران ناتوانیم.

    سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم عزیز و دوستان گلم.

    چ فایل ارزشمندی .

    عاجز بودن در برابر تغییر دیگران از جمله های کلیدی واساسی بهبود ما در روابط هستش.

    از خودم یه سوالی میپرسم.

    چرا دنبال تغییر دیگرانم؟!

    چون خودمو عقل کل می‌دونم.چون فکر میکنم من از دیگران بهتر وبیشتر میفهمم.

    چون خودمو مسئول می‌دونم.

    چون وابسته ام وآرامش خودمو در گرو تغییر دیگران میبینم.

    چون کنترل میکنم وتمام توجه وتمرکزم روی دیگرانه.

    گاهی چون دلم میسوزه دنبال تغییر کسی هستم.

    یه وقتایی هم چون میخام دیگران رشد وپیشرفت کنن دنبال تغییرشونم.

    یه وقتایی هم دنبال تغییر کسی هستم چون میخام از بقل اون شخص منفعت یا سودی ببرم.

    حالا میخام بگم وقتی دنبال تغییردیگرانیم چ اتفاقاتی برای ما میفته؟

    اول از همه که ازخودمون غافل میشیم وبه هیچ وجه نمی‌تونیم از خودمون درست مراقبت کنیم چون تمام توجه وتمرکزمون روی دیگرانه.

    دست به کنترلمونم عالی میشه .

    مدام ذهنمون تو فضای منفی‌ها وناجالب ها ونازیبایی هاس.وهمش دنبال مچ گرفتن اشتباهات دیگران هستیم.

    مدام پند ونصحیت میکنیم ،زیاد نظر میدیم والبته که نظرهامون شکل تحمیلی به خودش میگیره.

    خسارت می‌زنیم خسارت میخوریم .چون در این راستا ممکنه بامداخله های بی جامون دیگران آسیب ببینن.از طرفی ممکنه پیش بیاد خودمون تحقیر بشیم وخیلی جاها برخوردهای ناجالبی از سمت دیگران ببینیم که در شأن وشخصیت ما نباشه.

    همش میخاییم جای دیگران جلو اشتباهاتشونو بگیریم.

    فکر میکنیم ما خدای اونهاییم وباید ما ازاونا مراقبت کنیم.

    خیلی جاها با دخالتهام مانع رشد وپیشرفت طرف مقابل میشم .

    اکثر جاها میفهمیم که دیگران دوست ندارن ما اونا رو تغییر بدیم وتمایل دارن هرچند اشتباه ،کارخودشونو یا مسیر خودشونو انجام بدن و برن.

    خب باتوجه به این اتفاقات ب نظرتون اعصابی برای ما میمونه .البته که خیر.

    صددرصد همیشه خشم وعصبانیت تو‌ وجودمه .چون اتفاقات به اون شکلی که من میخام پیش نمیره .چون کسی توجهی به حرفای من نمیکنه.

    شاید ظاهراً بگن باشه ولی باز کاریو که خودشون دوس دارن انجام میدن.

    پس کاملا مشخصه که کاری بیهوده دارم انجام میدم ووقت وانرژی وزمانم رابرای هیچی هدر میدم.

    حالا چکار کنیم که دنبال تغییر کسی نباشیم؟

    اول ازهمه باور داشته باشم که من ازتغییر دیگران عاجز وناتوانم.

    تمام توجه وتمرکزم روی خودم باشه .

    بهتره دنبال بهبودی وتغییرات فکری و عملی خودم باشم.

    سعی کنم زوایه نگاهم رو نسبت به رفتارهای دیگران تغییر بدم.

    به جای جبهه گیری وجناح گرفتن ،درک متقابل از دیگران داشته باشم تا در صدد تغییرشون نباشم.

    ذهنمو آگاهانه کنترل کنم .

    ورودیهای مناسب به ذهنم بدم.

    اگه چیزی برخلاف میل من بود،خشمم رو کنترل کنم وباز توجهمو معطوف به جای دیگه کنم.

    اعراض کنم از هر چیز نازیبا وناجالب به خصوص از سمت دیگران.

    از خدای خودم کمک بگیرم.

    سعی کنم تو رفت وآمدم با دیگران ،حد تعادل داشته باشم وحتی جایی که نیازه ،خیلی کمتر یا اصلا رفت وآمدی نداشته باشم.

    از این طریق میتونم بهتر ازخودم مراقبت کنم وبه کسی هم آسیبی نزنم .

    حالا چند تا از تجربه های خودموبگم .

    تا وقتی که دنبال تغییر دیگران بودم هیچ موفقیتی تو هیچ زمینه ای حتی سلامتیم نداشتم چرا که همش به خاطر حرص خوردن ها یا عصبانی بودنم ،پا درد یا دست درد می‌کردم ،یه وقتایی هم سر درد شدید می‌گرفتم.

    استاد یه وقتایی میگن جایی که باید تغییر کنی ، خودت تغییر کن قبل از اینکه جهان بهت سیلی بزنه .

    من اینکارو نکردم وتو این زمینه بی نهایت از جهان سیلی وکشیده خوردم.

    تا اینکه با حال بدیهای ،بدی دچارشدم .طوری که احساس میکردم دیگران خیلی ازم دور شدن ووقتی کنارشون هستم بانگاهشون منو متوجه ی نفرت وکینه ی خودشون میکردن .

    خیلی جالب بود اونا هم یاد گرفته بودن منو زیر ذره بین خودشون بگیرن . از من خیلی انتقاد میکردن و همیشه در جستجوی عیب وایراد گرفتن ازمن بودن .انگار یه جنگی میون منو واطرافیانم سر گرفته بود.

    واین کاملا طبیعی بود.حالا میفهمم که اونا حق داشتن .

    وقتی من از حد و مرز خودم خارج میشم وبه حریم خصوصی دیگران تجاوز میکنم ،صددرصد اونا هم ساکت نمیشینن.

    فکر تغییر دادن من ، نشونه ی ایراد گرفتن از من بود.

    کاملا حق داشتن ناراحت بشن چون از نظر ونگاه اونا خودشون اوکی بودن وعیب ونقصها را در من می‌دیدن.

    اینکه اونا راحت نواقص منو به روی من بیارن ،از درست برخورد نکردن خودم بود .

    همیشه گفتم بازم میگم دیگران همیشه با رفتارهاشون همیشه باعث شدن که من متوجه ی نواقصم بشم. .این اونا هستن که چشمهای منو باز میکنن.حتی با بد برخورد کردنهاشون به من یاد میدن که چطور باهاشون رفتارکنم.

    واقعن ازهمشون ممنونم وعاشق همشون هستم.

    افرادی که در صدد تغییرشون بودم خانواده ی خودم و همسرم بودن.

    تو خانواده ی خودم به خاطر نگرانی هاواینکه خودم فرزند اول بودم احساس مسئولیت باعث می‌شد تو خیلی از کاراشون مداخله کنم.هیچ وقت نتیجه ی خوبی از اینکارم ندیدم .

    به خاطر همین حس که خودمو برتر ازاونا میدونستم یا بهتره بگم عاقل تر،ارتباط بینمون سرد شده بود.شاید ظاهری روابطمونو حفظ میکردیم اما قلبا از همدیگه رنجیده خاطر بودیم.که عاملشم من بودم.

    همیشه نگران این بودم که برادرم حواسش به خرج و مخارج خونش باشه .مبادا زیادی خرج کنه و سر ماه کم بیاره.وقتی می‌دیدم که برای خانوادش زیاد خرج می‌کنه ،لجم در میومد وبه هرطریقی شده بهشون حالی میکردم که مگه نمی‌دونید حقوقتون چقدره ؟پس چرا انقد بی رویه خرج میکنید؟

    یا خواهرکوچیکم زیاد از حجاب خوشش نمیومد،ومن تو اون دوران محجبه بودم .همش گیر بش میدادم وانتقاد ازش میکردم.

    یا اون یکی خواهرم بی نهایت مذهبی بود والانم هس .ازاوناییه که تعصب خاصی به مذهب داره .

    بنده خدا تهران زندگی می‌کنه هروقت میومد قم ،جروبحثمون میشد ومن از طرز پوشش خیلی بدم میومد.از حرفاش ، از اینکه همش داستانهای شهیدا رو میخونه .از اینکه چسبیده به این سران مملکت وسیاست..

    از سادگی مادرم همیشه حرص می‌خوردم .از اینکه احساس میکردم دیگران ازش سو استفاده میکنن ،غصه می‌خوردم وبش گوشزد میکردم .دلم براش می‌سوخت که انقدخودشو فدای این واون می‌کنه واز خودش غافله.

    هر باری که به مادرم می‌گفتم از خودت مراقبت کن ،نزار احترامت زیر پا بره.ازمن لجش می‌گرفت ومیگفت تو دخالت نکن.

    از پدرم که نگم براتون .یه موجودی مثل پدر استادهستش.

    دیگه اون که با تمام عیب‌ها ونواقصش ،غروری واسه خودش داره که اگه بش انتقادی میکردم ،حتمن بینمون دعوا ومرافه میشد.ولی باز من ،هربار اینکارو میکردم.

    تا اینکه دیدم نفرت ازپدرم تمام‌وجودمو گرفته ومن این حسو دوست نداشتم .

    هدف من ازتغییر پدرم این بود که یه کم به خودش بیاد.چون عیب‌های پدرم کاملا آشکار بود و همه میدونستن ولی خودش کتمان میکرد وفکر میکرد خودش ازهمه بیشتر میفهمه .

    الانشم همین طوره.منتهی من ناهید قبلی نیستم .

    بویی از احساس هم نبرده .یه پدر کاملا خنثی .بخصوص در رابطه با ما دخترها.

    یااینکه یه مدت دنبال تغییرات زنداداشام بودم .احساس میکردم اصلا خانوم خانه دار خوبی نیستن.به همین جهت همش از خودم میگفتم تا یه کم یاد بگیرن.که اونم نتیجه نداد.

    بله دنبال تغییرات تک تک خانوادم رفتم اما هیچ نتیجه ای عایدم نشد .اونا همونی هستن که بودن.

    واما همسرجان.

    اینکه دیگه کنارم بود.امونشو بریدم.بنده خدا رو که خیلی اذیت کردم .

    25سال تلاش برای تغییر همسر برای بدست اووردن یک زندگی بهتر.

    دیگه بابت همسرم نه یه اخلاق، نه یه رفتار،بلکه تو همه کاراش کار داشتم.

    کنترل شدید روی تمامی اخلاق ورفتارهاش.

    هرروز ازش انتقاد میکردم.

    هرروز در پی تغییر دانش بودم تا بلکه تو زندگیم به آرامش برسم وخواسته هامو بدست بیارم.

    اون موقع چیزی از قانون جهان نمی‌دونستم به همین جهت زیاد دست وپا میزدم.

    از همسرم درخاست برآورده شدن خواسته هامون داشتم ووقتی محقق نمیشد این همسرم بود که مورد سرزنش وانتقاد قرارمیگرفت.

    از همسرم خیلی عذر میخام چون خیلی اذیتش کردم.

    دمش گرم که بااین اخلاقای من ساخت تا اون چیزی که میخاست رو بدست اوورد.

    ایشون همسری مهربان همسری که تمرکزش به منفی هاش نباشه ومثبتهاشو ببینه میخاست که خدا روشکر در حال حاضر باتغییرات خودم ،هم خودم به آرامش رسیدم وهم ایشون به خواستشون رسیدن.

    بله من سیلی ای که لازم بود رو از جهان خوردم تا زانو زدم و گفتم غلط کردم.

    راهو اشتباهی رفتم.ببخشید ای زمین وزمان که انقد به شما ها ستم کردم .منظورم تمامی کسانی بود که من اذیتشون کرده بودم وبه خاطر مداخله های بیجام برای تغییرشون ،دلشونو شکسته بودم.

    تصمیم گرفتم .

    اقراربه ناتوانی خودم کردم.

    تسلیم شدم تا از اینجا به بعد تمام توجهم برای تغییرات خودم باشه .

    واینکه تمرکزم روی مثبت‌های هر فردی باشه.

    الان طوری شده که هر اتفاقی بیفته هراتفاقی ،بین من وهرشخص دیگه ،تو وجود خودم دنبال ایراد میگردم.واین بهم آرامش میده وباعث میشه از کسی نرنجم وهمه رو دوست داشته باشم.

    شاید لحظه ای حالم بد بشه اما سریع ریکاوری میشم ومتوجه میشم هرچی که هست از خود منه.

    این من هستم که با فرستادن فرکانسهای خوب وبدم ،از دیگران خوبی یا بدی دریافت میکنم .

    باید سیقل داده میشدم .

    تمام تلاشمو کردم.

    الان شدم ناهید دوست داشتنی.

    ناهیدی که عزت نفس واحترامش پیش همه بالاس.وب نظر میاد همه دوسش دارن چون ازدیگران لطف ومحبت زیادی دریافت میکنه .

    دیگه دخالت تو هیچ اموری نمیکنم که به من ربط نداشته باشه.

    نظر یا پیشنهادی هم نمیدم جایی که به من ربط نداشته باشه.

    سکوت میکنم .اگه چیزی ببینم یا بشنوم که با افکاروباورهای من ،هم خونی نداشته باشه ،سکوت میکنم وبه خودم میگم «بتوچه»یا «بمنچه».

    کلمه بتوچه وبمنچه خیلی کمکم می‌کنه وبهم یاد آوری می‌کنه که ناهید ایست ! ناهید ساکت !تا وقتی کسی خودش ازم سوالی نکنه یا نظری نخاد،دیگه دخالت نمیکنم.

    هرکسی با هر عقایدی وباهر نگرشی، افکاروباورهاش برای خودش ارزشمنده پس همانطور که خودم دوست ندارم کسی دنبال تغییر من باشه منم دست ازتغییردیگران برمیدارم.

    امروز عاشق دیگران هستم.

    ودیگران را همانطور که هستن، دوست میدارم.

    همه برام عزیزن .

    اینو فهمیدم که هیچ کس با بد بودنش و خلق و خوی بدی که داشته باشه ،نمیتونه به من آسیبی بزنه مگر اینکه من در فرکانس خوبی نباشم.

    اگه من در مسیر درستی وراستی باشم هماهنگی بین ،من وجهان وخدای خوبم هیچ بدی رو جذب نمی‌کنه حتی اگه فردی واقعن بد باشه.

    منه خوب ،وجه ی خوب آدما رو جذب میکنم .

    اگه نتونستی جذب کنی پس هنوز ایراد از خودته.

    خدایا شکرت ،خدایا ممنونم ازت که بالاخره تونستم دست از تغییر دیگران بردارم .اینکه تقلا نزنم که دیگران شکل من بشن .

    هروقت تونستیم دیگران را همانطور که هستن دوست داشته باشیم اونوقته که تونستیم درست روی تغییرات خودمون کار کنیم .

    ومن امروز افتخار میکنم به خودم که نمیگم عالی ولی خیلی خیلی بهتر ازقبلم هستم.

    نتایج فوق العاده ای هم دیدم پس همین مسیرو ادامه میدم.

    ازاستاد بینظیرمم سپاسگزارم چون آموزه ها وتجربیات ایشون در من تاثیر گزاره بوده .

    خداهمگیمونو حفظ کنه .

    همیشه در پناه خودش باشیم .

    خدا نگهدار استاد عزیزمون باشه همیشه وهمه جا.

    قربونت بشم استاد جونم که خیلی میخامت .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: