ما از تغییرِ دیگران، ناتوانیم - صفحه 20
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-17 00:38:442024-02-14 06:23:02ما از تغییرِ دیگران، ناتوانیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی
بنظر من هر فردی هر شرایطی رو که داره تجربه میکنه بخاطر وجود قوانینه،خدا میدونه تو ذهن و باورای اون فرد چی میگذره که باعث میشه اینجوری رفتار کنه و شرایط زندگیش به این شکل باشه اگه ما به دنبال تغییر فرد باشیم انگار داریم با قوانین ابدی و ثابت جهان مقابله میکنیم چون این کار غیر ممکنه و قوانین ابدی جهان تغییر نمیکنه
سلام خدمت استاد دوست داشتنی و دوستان هم فرکانسی عزیز
این فایل به من خیلی کمک میکنه و مسئولیت از گردنم باز میکنه که انقد دنبال تغییر دادن زندگی بقیه نباشم و نخوام زندگی عزیزانم حتی نزدیک فرد به خودم یعنی همسرم رو تغییر بدم .این آگاهی بزرگی هست برای من که بیهوده تلاش نکنم و بجایش انرژی و وقت و تمرکز بذارم برای کار کردن روی خودم و درونم .خداروشاکرم بابت این نعمت و سعی میکنم دایم تکرار کنم که من نه میتونم زندگی کسی رو تغییر بدم چه در جهت خوب و چه در جهت آسیب به کسی.فکر میکردم با فهمیدن یک سری قوانین و درک خیلی چیزها میتونم به دیگران راه درست و غلط رو نشون بدم از سر دلسوزی.ولی نمیتونم پس نصیحت کردن دیگران ممنوع .تلاش میکنم خودم با نتایجم به دیگران نشون بدم چه سبکی زندگی میکنم و چه توانایی های دارم.قشنگ حرف زدن شاید الان مد باشه ولی من نیازی به جلب توجه دیگران ندارم و در دنیای خودم قشنگ عمل کردن مده.دست برمیدارم از اینکه همسرم تغییر کنه تا زندگی من بهتر بشه یا زندگی خواهران یا برادرامو با حرف زدن تغییر بدم ،من قدرتی ندارم و از این توهم میام بیرون.من روی خودم و بالا بردن فرکانسم تلاش میکنم و هر بار بهتر بهتر مبشم و دنیا برای من بهترین ها رو رقم میزنه.خداروشاکرم و الان آرامش بیشتری دارم و زنجیر این مسئولیت رو پاره میکنم.خدایا ممنون
به نام الله یکتا
سلام و درود بر استاد عباسمنش عزیز وگرامی
من از این فایل یادگرفتم
هیچ کسی توانایی تغییر کسی را نداره تا خود اون فرد نخواسته باشه
وهیچ کشوری هم توانایی تغییر هیچ قومی را نداره تا خود اون افراد نخواسته باشند
ما باید خودمون تغییر کنیم وتمام انرژی را برای خودمون بزاریم ونخواسته باشیم دیگران را تغییر بدیم
وقتی که من تغییر کنم دنیای اطراف من تغییر می کنه وفضای فرکانسی من تغییر می کنه
برعکس حرفهایی که به ما زدند که خشک وتر با هم میسوزه هر کسی در فضای فرکانسی خودش قرار می گیره و راه هر کدوم جداست.
عامل بیرونی هیچ قدرتی نداره تا شرایط آدمها را تغییر بدهد.
من این تغییر دادن دیگران را درزندگیم تجربه کردم وهر چه تلاش کردم که به هرشکلی همسرم را تغییر بدم بی فایده بود وکلی انرژی وزمانم را از دست دادم ووقتی دیگه فهمیدم که من ناتوانم که دیگران را تغییر بدم وباید خودم را تغییر بدم وبرای خودم انرژی گذاشتم همسرم هم تغییر کرد وکلی رفتارهاش تغییر کرد وحالا دیگه به کسی کاری ندارم که بخوام تغییر ش بدم حتی بچهام
سپاسگزارم از خدای توانا که مرا به این مسیر هدایت کرد
وسپاسگزارم از استاد بی نظیرم برای این آگاهیهای ناب وخالصشون
ما از تغییر دیگران ناتوانیم.
سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم عزیز و دوستان گلم.
چ فایل ارزشمندی .
عاجز بودن در برابر تغییر دیگران از جمله های کلیدی واساسی بهبود ما در روابط هستش.
از خودم یه سوالی میپرسم.
چرا دنبال تغییر دیگرانم؟!
چون خودمو عقل کل میدونم.چون فکر میکنم من از دیگران بهتر وبیشتر میفهمم.
چون خودمو مسئول میدونم.
چون وابسته ام وآرامش خودمو در گرو تغییر دیگران میبینم.
چون کنترل میکنم وتمام توجه وتمرکزم روی دیگرانه.
گاهی چون دلم میسوزه دنبال تغییر کسی هستم.
یه وقتایی هم چون میخام دیگران رشد وپیشرفت کنن دنبال تغییرشونم.
یه وقتایی هم دنبال تغییر کسی هستم چون میخام از بقل اون شخص منفعت یا سودی ببرم.
حالا میخام بگم وقتی دنبال تغییردیگرانیم چ اتفاقاتی برای ما میفته؟
اول از همه که ازخودمون غافل میشیم وبه هیچ وجه نمیتونیم از خودمون درست مراقبت کنیم چون تمام توجه وتمرکزمون روی دیگرانه.
دست به کنترلمونم عالی میشه .
مدام ذهنمون تو فضای منفیها وناجالب ها ونازیبایی هاس.وهمش دنبال مچ گرفتن اشتباهات دیگران هستیم.
مدام پند ونصحیت میکنیم ،زیاد نظر میدیم والبته که نظرهامون شکل تحمیلی به خودش میگیره.
خسارت میزنیم خسارت میخوریم .چون در این راستا ممکنه بامداخله های بی جامون دیگران آسیب ببینن.از طرفی ممکنه پیش بیاد خودمون تحقیر بشیم وخیلی جاها برخوردهای ناجالبی از سمت دیگران ببینیم که در شأن وشخصیت ما نباشه.
همش میخاییم جای دیگران جلو اشتباهاتشونو بگیریم.
فکر میکنیم ما خدای اونهاییم وباید ما ازاونا مراقبت کنیم.
خیلی جاها با دخالتهام مانع رشد وپیشرفت طرف مقابل میشم .
اکثر جاها میفهمیم که دیگران دوست ندارن ما اونا رو تغییر بدیم وتمایل دارن هرچند اشتباه ،کارخودشونو یا مسیر خودشونو انجام بدن و برن.
خب باتوجه به این اتفاقات ب نظرتون اعصابی برای ما میمونه .البته که خیر.
صددرصد همیشه خشم وعصبانیت تو وجودمه .چون اتفاقات به اون شکلی که من میخام پیش نمیره .چون کسی توجهی به حرفای من نمیکنه.
شاید ظاهراً بگن باشه ولی باز کاریو که خودشون دوس دارن انجام میدن.
پس کاملا مشخصه که کاری بیهوده دارم انجام میدم ووقت وانرژی وزمانم رابرای هیچی هدر میدم.
حالا چکار کنیم که دنبال تغییر کسی نباشیم؟
اول ازهمه باور داشته باشم که من ازتغییر دیگران عاجز وناتوانم.
تمام توجه وتمرکزم روی خودم باشه .
بهتره دنبال بهبودی وتغییرات فکری و عملی خودم باشم.
سعی کنم زوایه نگاهم رو نسبت به رفتارهای دیگران تغییر بدم.
به جای جبهه گیری وجناح گرفتن ،درک متقابل از دیگران داشته باشم تا در صدد تغییرشون نباشم.
ذهنمو آگاهانه کنترل کنم .
ورودیهای مناسب به ذهنم بدم.
اگه چیزی برخلاف میل من بود،خشمم رو کنترل کنم وباز توجهمو معطوف به جای دیگه کنم.
اعراض کنم از هر چیز نازیبا وناجالب به خصوص از سمت دیگران.
از خدای خودم کمک بگیرم.
سعی کنم تو رفت وآمدم با دیگران ،حد تعادل داشته باشم وحتی جایی که نیازه ،خیلی کمتر یا اصلا رفت وآمدی نداشته باشم.
از این طریق میتونم بهتر ازخودم مراقبت کنم وبه کسی هم آسیبی نزنم .
حالا چند تا از تجربه های خودموبگم .
تا وقتی که دنبال تغییر دیگران بودم هیچ موفقیتی تو هیچ زمینه ای حتی سلامتیم نداشتم چرا که همش به خاطر حرص خوردن ها یا عصبانی بودنم ،پا درد یا دست درد میکردم ،یه وقتایی هم سر درد شدید میگرفتم.
استاد یه وقتایی میگن جایی که باید تغییر کنی ، خودت تغییر کن قبل از اینکه جهان بهت سیلی بزنه .
من اینکارو نکردم وتو این زمینه بی نهایت از جهان سیلی وکشیده خوردم.
تا اینکه با حال بدیهای ،بدی دچارشدم .طوری که احساس میکردم دیگران خیلی ازم دور شدن ووقتی کنارشون هستم بانگاهشون منو متوجه ی نفرت وکینه ی خودشون میکردن .
خیلی جالب بود اونا هم یاد گرفته بودن منو زیر ذره بین خودشون بگیرن . از من خیلی انتقاد میکردن و همیشه در جستجوی عیب وایراد گرفتن ازمن بودن .انگار یه جنگی میون منو واطرافیانم سر گرفته بود.
واین کاملا طبیعی بود.حالا میفهمم که اونا حق داشتن .
وقتی من از حد و مرز خودم خارج میشم وبه حریم خصوصی دیگران تجاوز میکنم ،صددرصد اونا هم ساکت نمیشینن.
فکر تغییر دادن من ، نشونه ی ایراد گرفتن از من بود.
کاملا حق داشتن ناراحت بشن چون از نظر ونگاه اونا خودشون اوکی بودن وعیب ونقصها را در من میدیدن.
اینکه اونا راحت نواقص منو به روی من بیارن ،از درست برخورد نکردن خودم بود .
همیشه گفتم بازم میگم دیگران همیشه با رفتارهاشون همیشه باعث شدن که من متوجه ی نواقصم بشم. .این اونا هستن که چشمهای منو باز میکنن.حتی با بد برخورد کردنهاشون به من یاد میدن که چطور باهاشون رفتارکنم.
واقعن ازهمشون ممنونم وعاشق همشون هستم.
افرادی که در صدد تغییرشون بودم خانواده ی خودم و همسرم بودن.
تو خانواده ی خودم به خاطر نگرانی هاواینکه خودم فرزند اول بودم احساس مسئولیت باعث میشد تو خیلی از کاراشون مداخله کنم.هیچ وقت نتیجه ی خوبی از اینکارم ندیدم .
به خاطر همین حس که خودمو برتر ازاونا میدونستم یا بهتره بگم عاقل تر،ارتباط بینمون سرد شده بود.شاید ظاهری روابطمونو حفظ میکردیم اما قلبا از همدیگه رنجیده خاطر بودیم.که عاملشم من بودم.
همیشه نگران این بودم که برادرم حواسش به خرج و مخارج خونش باشه .مبادا زیادی خرج کنه و سر ماه کم بیاره.وقتی میدیدم که برای خانوادش زیاد خرج میکنه ،لجم در میومد وبه هرطریقی شده بهشون حالی میکردم که مگه نمیدونید حقوقتون چقدره ؟پس چرا انقد بی رویه خرج میکنید؟
یا خواهرکوچیکم زیاد از حجاب خوشش نمیومد،ومن تو اون دوران محجبه بودم .همش گیر بش میدادم وانتقاد ازش میکردم.
یا اون یکی خواهرم بی نهایت مذهبی بود والانم هس .ازاوناییه که تعصب خاصی به مذهب داره .
بنده خدا تهران زندگی میکنه هروقت میومد قم ،جروبحثمون میشد ومن از طرز پوشش خیلی بدم میومد.از حرفاش ، از اینکه همش داستانهای شهیدا رو میخونه .از اینکه چسبیده به این سران مملکت وسیاست..
از سادگی مادرم همیشه حرص میخوردم .از اینکه احساس میکردم دیگران ازش سو استفاده میکنن ،غصه میخوردم وبش گوشزد میکردم .دلم براش میسوخت که انقدخودشو فدای این واون میکنه واز خودش غافله.
هر باری که به مادرم میگفتم از خودت مراقبت کن ،نزار احترامت زیر پا بره.ازمن لجش میگرفت ومیگفت تو دخالت نکن.
از پدرم که نگم براتون .یه موجودی مثل پدر استادهستش.
دیگه اون که با تمام عیبها ونواقصش ،غروری واسه خودش داره که اگه بش انتقادی میکردم ،حتمن بینمون دعوا ومرافه میشد.ولی باز من ،هربار اینکارو میکردم.
تا اینکه دیدم نفرت ازپدرم تماموجودمو گرفته ومن این حسو دوست نداشتم .
هدف من ازتغییر پدرم این بود که یه کم به خودش بیاد.چون عیبهای پدرم کاملا آشکار بود و همه میدونستن ولی خودش کتمان میکرد وفکر میکرد خودش ازهمه بیشتر میفهمه .
الانشم همین طوره.منتهی من ناهید قبلی نیستم .
بویی از احساس هم نبرده .یه پدر کاملا خنثی .بخصوص در رابطه با ما دخترها.
یااینکه یه مدت دنبال تغییرات زنداداشام بودم .احساس میکردم اصلا خانوم خانه دار خوبی نیستن.به همین جهت همش از خودم میگفتم تا یه کم یاد بگیرن.که اونم نتیجه نداد.
بله دنبال تغییرات تک تک خانوادم رفتم اما هیچ نتیجه ای عایدم نشد .اونا همونی هستن که بودن.
واما همسرجان.
اینکه دیگه کنارم بود.امونشو بریدم.بنده خدا رو که خیلی اذیت کردم .
25سال تلاش برای تغییر همسر برای بدست اووردن یک زندگی بهتر.
دیگه بابت همسرم نه یه اخلاق، نه یه رفتار،بلکه تو همه کاراش کار داشتم.
کنترل شدید روی تمامی اخلاق ورفتارهاش.
هرروز ازش انتقاد میکردم.
هرروز در پی تغییر دانش بودم تا بلکه تو زندگیم به آرامش برسم وخواسته هامو بدست بیارم.
اون موقع چیزی از قانون جهان نمیدونستم به همین جهت زیاد دست وپا میزدم.
از همسرم درخاست برآورده شدن خواسته هامون داشتم ووقتی محقق نمیشد این همسرم بود که مورد سرزنش وانتقاد قرارمیگرفت.
از همسرم خیلی عذر میخام چون خیلی اذیتش کردم.
دمش گرم که بااین اخلاقای من ساخت تا اون چیزی که میخاست رو بدست اوورد.
ایشون همسری مهربان همسری که تمرکزش به منفی هاش نباشه ومثبتهاشو ببینه میخاست که خدا روشکر در حال حاضر باتغییرات خودم ،هم خودم به آرامش رسیدم وهم ایشون به خواستشون رسیدن.
بله من سیلی ای که لازم بود رو از جهان خوردم تا زانو زدم و گفتم غلط کردم.
راهو اشتباهی رفتم.ببخشید ای زمین وزمان که انقد به شما ها ستم کردم .منظورم تمامی کسانی بود که من اذیتشون کرده بودم وبه خاطر مداخله های بیجام برای تغییرشون ،دلشونو شکسته بودم.
تصمیم گرفتم .
اقراربه ناتوانی خودم کردم.
تسلیم شدم تا از اینجا به بعد تمام توجهم برای تغییرات خودم باشه .
واینکه تمرکزم روی مثبتهای هر فردی باشه.
الان طوری شده که هر اتفاقی بیفته هراتفاقی ،بین من وهرشخص دیگه ،تو وجود خودم دنبال ایراد میگردم.واین بهم آرامش میده وباعث میشه از کسی نرنجم وهمه رو دوست داشته باشم.
شاید لحظه ای حالم بد بشه اما سریع ریکاوری میشم ومتوجه میشم هرچی که هست از خود منه.
این من هستم که با فرستادن فرکانسهای خوب وبدم ،از دیگران خوبی یا بدی دریافت میکنم .
باید سیقل داده میشدم .
تمام تلاشمو کردم.
الان شدم ناهید دوست داشتنی.
ناهیدی که عزت نفس واحترامش پیش همه بالاس.وب نظر میاد همه دوسش دارن چون ازدیگران لطف ومحبت زیادی دریافت میکنه .
دیگه دخالت تو هیچ اموری نمیکنم که به من ربط نداشته باشه.
نظر یا پیشنهادی هم نمیدم جایی که به من ربط نداشته باشه.
سکوت میکنم .اگه چیزی ببینم یا بشنوم که با افکاروباورهای من ،هم خونی نداشته باشه ،سکوت میکنم وبه خودم میگم «بتوچه»یا «بمنچه».
کلمه بتوچه وبمنچه خیلی کمکم میکنه وبهم یاد آوری میکنه که ناهید ایست ! ناهید ساکت !تا وقتی کسی خودش ازم سوالی نکنه یا نظری نخاد،دیگه دخالت نمیکنم.
هرکسی با هر عقایدی وباهر نگرشی، افکاروباورهاش برای خودش ارزشمنده پس همانطور که خودم دوست ندارم کسی دنبال تغییر من باشه منم دست ازتغییردیگران برمیدارم.
امروز عاشق دیگران هستم.
ودیگران را همانطور که هستن، دوست میدارم.
همه برام عزیزن .
اینو فهمیدم که هیچ کس با بد بودنش و خلق و خوی بدی که داشته باشه ،نمیتونه به من آسیبی بزنه مگر اینکه من در فرکانس خوبی نباشم.
اگه من در مسیر درستی وراستی باشم هماهنگی بین ،من وجهان وخدای خوبم هیچ بدی رو جذب نمیکنه حتی اگه فردی واقعن بد باشه.
منه خوب ،وجه ی خوب آدما رو جذب میکنم .
اگه نتونستی جذب کنی پس هنوز ایراد از خودته.
خدایا شکرت ،خدایا ممنونم ازت که بالاخره تونستم دست از تغییر دیگران بردارم .اینکه تقلا نزنم که دیگران شکل من بشن .
هروقت تونستیم دیگران را همانطور که هستن دوست داشته باشیم اونوقته که تونستیم درست روی تغییرات خودمون کار کنیم .
ومن امروز افتخار میکنم به خودم که نمیگم عالی ولی خیلی خیلی بهتر ازقبلم هستم.
نتایج فوق العاده ای هم دیدم پس همین مسیرو ادامه میدم.
ازاستاد بینظیرمم سپاسگزارم چون آموزه ها وتجربیات ایشون در من تاثیر گزاره بوده .
خداهمگیمونو حفظ کنه .
همیشه در پناه خودش باشیم .
خدا نگهدار استاد عزیزمون باشه همیشه وهمه جا.
قربونت بشم استاد جونم که خیلی میخامت .
سلام درود خدمت دوست عزیز ناهید جان خیلی کامنتون قشنگ بود واقعا لذت بردم چون منم خودم هیمنجوری بودم وهستم الان من بیشتر دنبال تغییر همسرم هستم ولی باکامنت شما تصمیم گرفتم رهاش کنم بخدا بسپارم و دنبال تغییر شخصیت خودم باشم نه دیگران
سلاممممم و درود به بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیا
استاد جونم از خدا سپاسگزارم که منو در مسیر درست قرار داد تا بتونم زندگی خودمو آگاهانه تعغیر بدم استاد منم اوایل که با این قانون آشنا شده بودم سعی میکردم که خانوادمو به این مسیر هدایت کنه اما همیشه بعد چند جمله و حرف با مقاومت بسیارررر شدید اونها مواجه میشد به طوری که خواهرام بعد هر بحث به این نتیجه میرسیدن که من کلا از دین خارج شدم و کلی دعوام میکردن که خوشبختانه بعد یه مدت فهمیدم که تموم این کارام بیفایده و نه تنهابه اونا هیچ کمکی نمیکنم بلکه خودمم با یه دنیا انرژی منفی و حال بد از مسیرم دور میشم
خب حالا میخوام از اینکه واقعا خودمون مسول زندگیمون هستیم بگم اینکه تا وقتی نخوایم و براش تصمیم درست نگیریم زندگیمون هیچ وقت عوض نمیشه من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که خب بسیارررر دختراشون رو محدود میکنند و دختر جماعت فقط باید بشینه توی خونه و بعد ازدواج و تمام اما خب خداروشکر که من و خواهرم به راحتی و همراه با تکامل خیلیی راحت مسیرمون رو داریم جدا میکنیم و تمام تمرکزتان رو گذاشتیم روی خوبی های خانواده و واقعااا جواب میده واقعاا زندگی و رفتار اونها عوض شده .
نمونش اینکه من و خواهرم تصمیم گرفتیم باهم بریم مسافرت و خب شرط اصلی رضایت خانواده و صد البته پدرم واسه رفتن لازم بود و خب ما دوتا شرو کردیم به تصویر سازی و خودمونو توی اون شهر میدیدیم کارایی که میخواستیم بکنیم و حتی لباسایی که میخواستیم بپوشیمم تصور میکردیم و دربارش باهم حرف میزدیم و خیلی مطمعا بودیم که میریم و روزی که به مادرم و خواهرای بزرگم گفتیم که خب ما میخوایم بریم اونها بهمون خندیدن و گفتن آکی اگه بابا گزاشت باشه برین با یه حالت تمسخر و خیلییی با اطمینان صد درصدی که بابا هرگز این اجازه رو به شما نمیده و خب روز موعود رسید و من خودم شاهد بودم وقتی که مامانم به بابام گفت که زهرا و محدثه میخوان برن سفر باورتون نمیشه باورتون نمیشه بابام هیچی نگفت فقط بعد چند لحظه گفت کی میخوان برن ؟با چی میرن ؟خدا شاهده من فقط بهت و تعجب رو تو صورت مادرم دیدم یه جوری شکه شده بود که هیچی نگفت و بعد به خودم گفت باورم نمیشه باباتون رضایت داده انقد مطمعا بودم اجازه نمیده که حتی خودم مخالفتم اعلام نکردم و خب من خیلیی راحت میدونستم که اتفاق میوفته و قتی مامانم به خواهرای بزرگم گفت که باباتون اجازه داده اونا باورشون نمیشد و دیگع هیچی نگفتن و ما رفتیم مسافرت انقد بهمون خوشگزشت که توی تموم زندگیم انقد بهم خوشنگزشته بود و زندگی اونقد جریان داشت که حتی خودمونم باور نمیکردیم
و حالا منو خواهرم یه جوری داریم زندگی میکنیم و یه کارایی میکنیم که توی کلا خانواده اولین نفر ماییم و بقیه میگن که واقعا شما دارین زندگی میکنین و همه فهمیدن که زندگی واسه ما یه جور دیگس
خیلی خیلی مسال دارم که بزنم از کارایی که تونستم انجام بدم اونم فقط با باورهای و مهم ترین باور که هیچ کس و هیچ چیز توی زندگی من اندازه سر سوزن نمیتونه تاثیر بزاره و صفر تا صد زندگی من دست خودمه و بس
این منم که به هر آنچه که بخوام میرسم چون میتونم و لیاقتشو دارم
به نام خدای مهربونم
سلام به استاد جااان
سلام به همه عزیزان در خانواده بزرگ و دوست داشتنی ام
داشتم کامنت هارو میخوندم و کامنت دوستان عزیز از افغانستان رو خوندم و کلی به این اگاهی ها و گسترشش در همه دنیا فکر میکردم
هر کس که تصمیم بگیره تغییراتی تو زندگیش ایجاد کنه خداوند راه رو باز میکنه و من خوشحالم در کنار این خانواده صمیمی در کنار استاد عزیز هستم
اولا استاد از عدد و رقمی که صحبت کردید مغزم سوت کشید
هیچ ملتی رو نمیشه تغییر داد مگر زمانی که خودشون بخوان
هیچ فردی رو نمیشه تغییر داد مگر وقتی که تصمیم بگیره برای تغییر
واقعا نمیشه
استاد من از وقتی در کنار شما شروع کردم به کار کردن رو خودم،متعهدم برای تغییر زندگی ام
با گذشت زمان و طی کردن پروسه تکامل دارم بیشتر از گذشته درک میکنم معنای واقعی تغییر رو
استاد قدیما دلسوزی میکردم،ناراحت بقیه یا بعضی از اطرافیانم میشدم ،انتقاد میکردم از دولت …
خلاصه انگشت اشاره ام به سمت همه بود جز خودم
ولی یه جمله تون رو عاشقانه دوست دارم:
هر کسی هر جا هست،جای درستش همونجاست
فرکانس
فرکانس
هر کسی مرکز جهان خویشتن است
دیگه سعی میکنم فقط فقط رو خودم متمرکز باشم
سعی میکنم اعراض کنم
نمیگم همیشه موفقم ولی سعی میکنم
و وقتی متعهد باشی دیگه وارد مداری میشی که شرایط به گونه ی دیگه ای رقم میخوره برات
نمیبینی
یا کمتر میبینی و میشنوی
سرت به کار خودته
و این برات ارامش میاره،حال خوب میاره
و به مرور اتفاقات خوب میوفته
اوایل این حرفها رو درک نمیکردم ولی بالاخره رسیدم به حرفهاتون
خدا رو شکر میکنم برای همه ی تغییراتی که داره اتفاق میوفته
استاد بی نهایت سپاسگزارم
به نام تنها رب من
سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان عزیز
خدای مهربانم سپاسگزارم بابت این درک آگاهی خدایا شکرت
من توانایی تغییر هیچکس را ندارم
من فواد بنیادی 20ساله هستم از افغانستان از استان بامیان
من در خانواده بزرگ شدم که همیشه عواملی بیرونی خییلی برای شأن مهم بود و دقیقا یادم هست در سال 2014وختی گپ از این شده بود که آمریکا افغانستان را ترک می کند تمام مردم پریشان و نگران بودند و همه تصمیم فرار از کشور را گرفته بودند و آن زمان من سن ام کم بود و دقیقا آن نگرانی های پدر و مادر بزرگ ام را به یاد دارم.
و از آنزمان نگرانی و ترس بر مردم بود تا این که در سال 2021افغانستان سقوط کرد دوست های من میگفتن که افغانستان را طالبا ها میگرند و من اصلا به حرف شأن گوش نکردم و گفتم چرت و پرت نگویند و فردا عصر که از خواب بیدار شدم دیدم که طالبان در نزدیک پاسگاه خانه ما است مانند فیلم بود و خییلی جالب و من آن زمان اصلا نگران نبودم و دوباره رفتم و خوابیدم و مادرم و مادر بزرگ همه نگران و هراسان بودند و من اصلا به فکر آن هم نبودم و این فایل را دو سال پیش هم گوش داده بودم و میدانستم که خشک و تر با هم نمی سوزند و آن یک فرصت عالی خوب شد تا من بالای خودم کار کنم و بعد از أن من یک مسافرت به کشور زیبا و عالی ایران داشتم چقدر کیف کردم خدایا شکرت و بعد دوباره به افغانستان آمدم به تازهگی ها و دقیقا مردم افغانستان خودشان از طالبا ها حمایت کردند و حالا هم همه که حدود 60 فی صد از این دولت راضی هستن آن هم بخاطری حجاب است
و دختران قوی رفتن و مهاجرت کردن و دختران و زنان ضعیف هستند و از زمانی که به یاد من می آید تا حالا تمرکز این جماعت بروی نکات منفی هست واصلا مثبت فکر نمی کنن
و من خییلی تلاش بیهوده کردم که دوست ها و برادر ها و خواهر هایم را تغییر بدم که بی فایده بود و اصلا خییلی وخت ام ضایع شد
حالا به این درک رسیدم که من فقط توانایی کامل بر زندگی خودم دارم و دیگر هیچ
رد پای من
بنام خدای فراوانی ها
سلام به همگی
من دوباره هدایت شدم به این فایل
و نشونه رو سریع گرفتم
1- اینکه فقط و فقط هر کس خالق و مسئول زندگی خودش شرایط خودش و آینده خودش هست و تمام
2- من قدرتی روی زندگی کسی ندارم فقط قدرت دارم بتونم روی خودم کار کنم زندگیمو درست کنم و تمرکزم روی خودم باشه فقط
اگه غیر این فکر و رفتار کنم 100٪ کارهام پوچ میشه انرژیم هرز میره هم از خر میوفتم هم از خرما یعنی اینکه نه میتونم تمرکز کنم زندگی خودم رو بهتر کنم نه می تونم زندکی دیگران رو تغییر بدم همینطوری وقت انرژی زمانم هدر میره و من دور خودم می چرخم پس بهتره متوقفش کنم و همه وجودم واسه خودم و زندگی خودم باشه
خدا رو شکر هیچ موقع باور نداشتم کسی قدرتی داره که بتونه شرایطمو تغییر بده مخصوصا دولت و حکومت و ….
ولی این پاشنه اشیل و دارم که تمرکزم چند وقت یکبار هرز بره البته فقط در حد یک روز هست اونم فقط و فقط روی پدر و مادرم و شیوه اشتباه مسیرشون که ذهنم با این آگاهی های که از قانون پیدا کرده ناخودآگاه سریع عاقبت مسیر و فرکانس و کارهاشون رو بهم میگه و من از روی احساساتی که دارم به خانواده ، ذهنم فرمان میده که جلوی مسیرشون رو بگیر و تغییر بده ولی ذهن عزیزم باور کن که اسن امکان پذیر نیست و بهتره خودتو جدا و رها کنی هر چند دلت غیر اینو بگه ولی خودت و نابود میکنی تازه اونا هم تغییر نمی کنن تغییر هم کنن موقتی هست مثل افغانستان با برداشتم عامل خارجی دوباره بر میگردن سر جاشون و تمام
بسم رب نور ….
سلام به استاد عزیزم و سلام به بانو مریم و سلام به همه ی بچه های سایت …..
می خواهم از خودم بگم ……….
من قبلاً تمام وقایع زندگیمو و ………
ربط میدادم به دیگران مثلا اگر کارم می خواهست درست بشه میگفتم اگر این کار کنه ………. ولی هیچ وقت از خدای خودم نخواستم نمیدونستم دارم شرک میورزم ، چه نگاه بدی داشتم چون قوانین را بلد نبودم و نگاهم به رب نبود نگاهم به دست دیگران بود الان حدود 6 ماه تو این سایتم و چقدر عوض شدم …….
نکته بعدی همیشه خاستم بروز نگاه دیگران را عوض کنم نمیدونستم باید خودمو عوض کنم دقیقا مثل یه کودک اصلا نباید بهش بگی ولی جلوش انجام بده فرداش همون را انجام میده مثلا یه کتابی خاستم بدم به یکی میگفتم زور باید بخونیش …….
اسناد چقدر قشنگ مثال جنگ ایران عراق را زد …..
تغییر کردن دقیقا شبیه پیله هست ، وقتی پیله عوض میشه تبدیل میشه به پروانه زیبا ……..
خدایا شکرت بابت این سایت و استاد و همه ی دوستان و کامنت ها
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عباس منش نازنین
بسیار سپاسگذار هستم برای این فایل زیبا
این موضوع شرک و وابسته بودن به عوامل بیرونی مثل بادی میمونه که برای همه وزیده.
من یک جمله ای هست که همیشه میگم ،ولی شاید خودمم هم هنوز به طور کامل درک نکردمش اینکه ما اینجا هستیم تا درسمون رو پاس کنیم و اگر نتونستیم دوباره از اول شروع میشه .
مثل بازی که اگر باختی از اول شروع میکنی ،اینجا هم همونطور ، حالا شرک به نظر من کاری میکنه که حتی فردا هم رو نبینی و فقط تو همون روز بمونی و بازی کنی .
یعنی وقتی برمیگردی عقب رو نگاه میکنی هر چقدر هم آگاه نباشی ، متوجه میشی که من فقط دارم همه چیز رو تکرار میکنم .
انگار یک سده بزرگی جلوی منه که پشتش پر از نعمت ثروت و برکت است و من با نگرانی و شرک مانع باز شدنه این سد هستم تا جریان ثروت تغییر و برکت وارد زندگی من بشه .
کسی که به نیروی برتر اعتماد داره ، به سرعت درسش رو پاس میکنه و فردای بهتر رو میبینه و مسلما انسان عملگرایی است .
من به خداوند ایمان دارم و باور کردم که یه رب و فرمانروا در جهان وجود دارد به همین خاطر تمام تلاشم رو میکنم تا روی خودم تمرکز کنم و خودم رو تو کاری که در حال حاضر هستم بهتر و بهتر بکنم و ایمان دارم که خداوند به توکل من پاسخ خواهد داد.
مهم نیست که چند بار از مسیر خارج میشیم یا کنترل ذهن رو از دست میدیم ، مهم اینه که دوباره به مسیر برمیگردیم و ادامه میدیم و نتایج به ما نشون میده که ما چقدر رشد کردیم .
خداوند سپاسگذارم برای همه چیز
استاد عباس منش برای این سخنان ارزشمند سپاسگذارم