امروز در گزارشی از مجله فوربس که هر سال فهرست ثروتمندان جهان را ارائه میکند، خواندم:
تعداد میلیاردهای جهان ۱۳ درصد و ثروتشان ۱۸ درصد نسبت به سال قبل افزایش یافته است. اگر نگاهی به روند زندگی مردم بیندازید، متوجه میشوید که نه تنها ثروتمندان، بلکه تمام مردم جهان نسبت به گذشته، ثروتمندتر شدهاند.
منبع این ثروت کجاست؟! و چه عاملی این ثروت را پدید میآورد؟
چرا یک نفرمانند بیل گیتس با اینکه یک شبه میزان قابل توجهی از ثروتش را میبخشد، باز هم رتبه اول ثروتمندترین مرد دنیا را به خود اختصاص میدهد؟!
چرا کشوری مانند چین که همین چند سال پیش مردمش از گرسنگی میمردند، با داشتن ۷۶ نفر از ۱۹۵ میلیاردر تازه وارد جهان، اولین رتبه دارا بودن میلیاردهای تازه را به خود اختصاص داده است؟!
اینها همه نشانههایی است که میگوید ما جهانی ثروتمند داریم. ما خدایی داریم که هر روز از منابع نامحدودش ثروت بیشتری میسازد.
یعنی جهان طراحی شده برای خلق ثروتهای بیشتر.
یعنی هر روز فرصتها برای ثروتمند شدن بیشتر و ثروتمندتر شدن، راحتتر و سریعتر میشود.
پیام این نشانه ها را بشنو که می گوید:
ثروت میتواند از جایی که انتظارش را نداری، وارد زندگیات شود اگر فراوانی جهان و وهابیت خدا را باور کنی.
اگر باران نعمت خداوند و رفاهی که تو را احاطه کرده است را ببینی. اگر جرأت قرار دادن سطلی قطورتر و حجیمتر، زیر باران ثروت الهی را داشته باشی و در یک کلام با ساختن باورهای قدرتمند کننده و ثروت آفرین، ظرفت را بزرگتر کنی!
میخواهم شعار امسال خانوادهام این باشد:
“ثروتمند شدن، معنویترین کار دنیاست”. از شما میخواهم تمام تمرکزت را بر دیدن فراوانی جهانِ اطرافت بگذار تا با باورِ این جهان ثروتمند، ثروت بیشتری وارد زندگیات کنی.
زیرا جهان ساخته شده برای خلقِ بیشتر! برای بیشتر شدن و برای نشان دادن فرصتها و نعمتها به افرادی که این فراوانی را باور و بیشتر میخواهند.
قطعاً شما نیز مثالهای کوچک و بزرگ زیادی از فروانی جهان داری، اگر نگاه دوبارهای به اطرافت بندازی. تغییر باور از کمبود به فراوانی، از همین مثالهای کوچک شروع میشود!
قلم و کاغدی بردار، به اطرافت نگاه کن و کوچکترین نشانهای از فراوانی جهان را ببین، تأیید کن و به ذهنت بسپار تا او هم باور کند. آنگاه است که موجی از راهکارها و ایدههای ساده اما کارآمد میآید و از جایی که فکرش را نمیکنی، جریانی از ثروت را وارد زندگیات میکند.
می توانی مثال هایت را در صفحه نظرات همین صفحه بنویسی
سال ۹۶ را فرصت تازه ای برای خودت بدان تا با ثروتمندتر شدن، کیفیت زندگی خودت و جهان را بهبود ببخشی. زیرا وقتی ثروتمندتر میشوی:
به عزیزانت بیشتر میبخشی و چه احساسی بالاتر است از بخشش؟!
با سرمایهات، چرخ استارت آپ های نوپا اما موفق بیشتری را به گردش در آوری و چه فرکانس قدرتمندتر است از ساختن؟!
الگویی میشوی برای ساختن باورهای قدرتمند کننده تر در اطرافیانت و انگیزاندن شان برای رشد و این یعنی هم خودت خوب زندگی میکنی و هم جهان را با سرعت بیشتری رشد دهی.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD186MB15 دقیقه
- فایل صوتی شواهدی بر افزایش فرصت های ثروت ساز14MB15 دقیقه
1403/10/6به نام ویادخداوسلام به اسپانسرخودم 68مین گام روزشمارسلام به استادوکل مجموعه ی سایت.اول کامنت تشکرویژه ای داشته باشم برای تدریس استادوتدوین مریم جان وازهمه مهمترگذاشتن ردپاتوسط دانشجویان وتمام کسانی که کامنت میخونن دست خدایارتون باد.
من وقتی بچه بودم شوهردخترداییم بهشتی شدو2تاپسرو2تادخترازدخترداییم یادگاری موندن ویک دختربزرگتری ازهمسرسابقش الان هم هست خداحفظشون کنه .
حرفم روی اینه که شوهردختردایی من باغ وملک داشت که بهترین ملکش رو مابچه بودیم برابازی وآب تنی میرفتیم یک اتاق سیمانی کنارنهرآب داشتن ازداخلش زیادیادم نیست ویک تنوربرای پختن نون کنارهمین کلبه داشتن یک کوچولوازحرفهای مادرم وبقیه یادمه که دخترداییم توهمون خانه برنج درست میکرده وغدایی آماده میشده حالاچندتارهگذرمیومدن غدامیخوردن!چون روستای مافکرکنم 2تابه قول قدیمیهامون میگفتن کافه موجودبودالبته درمسیررودخانه جای دنج وقدیمااونقدرماشین وآدم نبودکه مشتری بیاد و کم کم این دختردایی پسرشودامادکردوخانه ی سیمانی بااون سکوی سیمانی شد یک رستوران!ولی درهمون زمان منودخترکوچکشون همسن بودیم ودختربزرگشون باخواهرم همسن بودن ،پدرمادقیق یادم نمیادولی دوتاقطعه زمین بایک خانه داشتیم وبعدهم این زمینهاروفروختن برای چی!؟نمیدانم!وپدرم حقوق بازنشستگی میگرفت،مادرم خیاطی برای ادمهای قدیمی روستاانجام میداد،تشک ولحاف ازصفرتاصدکارهاشوتوخونه انجام میداد،کم کم منوخواهرم بزرگترشدیم که بامادرم گندم درو،یاآلبالو بازکنی میرفتیم. یکسال ماروباخودش بردکه شب به شب میومدیم ازبس که ازبچگی استراحت طلب بودم خوابم میامدمیگفتم:ننه من فردانمیام صبح به محض رفتنش خواهربزرگتروصدامیزدومیگفت: لیلامارفتیم تونمیای؟ ازاوناجلوتربودم چون ازبچگی ازتنهایی میترسیدم الان هم همون پاشنه آشیل همراهم هست بلاخره روزازنوروزی ازنومیرفتم شب دوباره میگفتم نمیام!ومن خیلی کوچک بودم ولی خوش تیپ وجاافتاده بودم که پسرصاحب باغ و برادرخانم صاحب باغ همن روزهامنودیده بودندگفته بودن برامون خواستگاری کنین!قسمت هرکدوم شد.ومادرم جواب رددادولی ازسال بعدچرخ ریسندگی پشم برامون گذاشت گفت: توخونه کارکنین که بازهم خواستگارهای زیادی داشتم مادرم خسته شده بودمیگفت دختربزرگتردارم!و خواستگاربرااونم آمدکه به محض اینکه منوعقدکردنداوناازهم جداشدن وخواستگارما نذاشت من کاری بشم! هنرمندبشم!سریع خانه داروبچه دارشدم 3تاشازده خدابه ماعطاکردوبه عزیزدلم گفتم من برم گلسازی؟ گفت: نه زن چی معنی بره سرکارازهمون اول هم برامون گفته بودن زمان حضرت زهراپیغمبرکارهابه دودسته تقسیم کرددرون خانه باحضرت زهرابابچه داری! وبیرون ازخانه به عهده ی حضرت علی دیگه تمام! هنوزهم براذهن من ادامه دارد. زن یعنی چه بره سرکارخانم خانه بایدبشیندودستوربدهد!اززمان قدیم بگم پدرمن بازنشسته وحقوق بگیربود کل فامیل میگفتن زهرا(مادرمن)بااین همه بچه شاهانه زندگی میکنه.واقعا هم زندگی آبرومندانه داشتیم وازآخرهم عزیزدل منم حقوق بگیرشد!وبچه بودم قانون جدب چی میدونستم چون من به گندم درو،وآلبالوبازکنی رفتم حالاخیلی هم که کارنمیکردم آب میاوردم وسبدخالی بیارو…..گاهی یک کوچولوکارجمع آوری میوه!خخخخخ خوب خسته میشدم میگفتم خداکنه من که عروس شدم پدرشوهرم باغدارنباشه چون من دوست دارم توخونه باشم!وهمینطورهم شد.چون واقعاباغدارهاکشاورزهارومیدیدم بی نهایت تلاش فیزیکی داشتن.ودختردایی داستان ماپسرش هرروزرستوران روگسترش می دادوخانمش مادرخانمش ازدیددختردایم رقیبش شدن دختردایی جوش زدوجوش زدقندگرفت بعدسالهابستری بیمارستان ووجودپسرش کمرنگ وکمرنگترشدوبه اصل وجودش برگشت وساکن بهشت شدوبعدچندسال تقسیم مال انجام گرفت. خوب حالاپسربزرگه کل زمینهای دوررستوران رواز2تاخواهروبرادرکوچکترحالایاخریدیابابقیه ی ملک پدرتعویض کردنمیدانم ولی خواهرهاراضی نیستن میگن مادرمون بااون همه زحمت داداشوبه اینجارسون!والان رستورانی زده که حتی به پارکینگ بالابراماشین هازده میخوای نگاه کنی کلاه ازسرت میوفته خدابراش ببخشه.وتازگی داخل رستورانش نرفتم ازکنارخیابون ردمیشیم میبینیم. انشالله روستامون سفرکنین میبینین که چقدرزیباس!استادرسم روستای ماالبته قدیمهابیشتررواج داشت پدرشوهربایدهرملکی ازخانه باع یازمین کشاورزی به صورت اجباربه قباله ی دختربزنن حالانه توسندازدواج ولی توهمون کاغذنویسی.اینومیخوام بگم که ازاول مامیدیدیم این رسم روحالااون قدیماخیلی زمینهاارزش نداشت والان که میبینیم باغ ویلاهابی نهایت پیشرفت کرده خوب میگیم پدرمادراشون ارثی گذاشتن یاازقبالگی شون به جایی رسیدن!وگرنه ازکجاالان اون نوه دایی که همسن خواهرمه خوب الان توباغ پدری به ارث برده خانه زده چندباررفتیم کیف کردیم وکلی خوشحال شدیم استادخودمن ازبچگی دیدم وپاک کردن این افکاربرام زمانبرشده که اوناازقدیم داشتن الان توازکجامیخوای بری باغهای به این گرونی روبخری!؟توکه برایک کیسه برنج ویک حلب روغن دودوتامیکنی تارسیدن به این اهداف وآرزوهای رویایی مسیرطولانی درپیش داری!حالاآب بیاروحوض پرکن!واین همه مغازه ی طلایاهرشغل دیگری که میبینم میگم اینهاچه طورحساب کتاب روانجام میدن!؟حتمااینم بزرگترین پاشنه آشیلمه که تو درتوانت نبودبراحساب کتاب یگ گرم طلااین همه طلارومیخواستی چه کارکنی!؟بالاخره عالمی دارم که باورم قوی بشه که ازبچگی کاری نکردی خداسرقولش بودواسپانسریشوانجام داده وادامه داردفقط ازسرراهش بروکنارتابقیه ی زندگیتوباب دلت رزق وروزی رسانی کندهم فیزیکی هم متافیزیکی.صبرکن وشکرکن. ذهنم میگفت چی میخوای بنویسی!؟ من دست بکارشدم الهی سپاسگذارم که هم توهستی وهم من وهم استادوسایت که همه باهم توباغ بهشت ساکنیم متشکرم ولی هیچ یک ازفامیلامون این بهشتی که من دارم روندارن فقط باغ وخانه وماشین وپول وطلادارندعاشقتونم باحضورتون.