به نام الله هدایتگر
اول از هر چیزی تبریک میگم این عید رو به همه عزیزان و هم خانواده های عزیزم و استاد نازنین که عاشقانه دوست داره شخصیت ابراهیم و مسیر ابراهیم و تدریس «ابراهیم وار زندگی کردن» رو سرلوحه زندگی خودش کرده و هم دنیا رو جای قشنگی برای خودش کرده و هم جای قشنگی برای ما کرده
چقدر دلم برای پرادایس تنگ شده بود یعنی استاد همونجوری که شما اونجا هستین من هم اونجا بوده ام و با شما در این محیط زیبا زندگی کردم چقدر این تیشرت پوما اصل بهتون میاد و چقدر این اندام که کارکردین روش رو بهتر جلوه میده و چقدر زیبا بود این نم نم باران و چسبید به این فایل و اما در مورد فایل :
یعنی استاد عزیز تا الان میدونستم که هدف داشتن و نوشتن هدف ی تمرکزی به ادم میده که مثل تماشای داخل ی لوله فقط اخرش رو فقط هدف رو میبینی ولی نمیدونستم که هر هدف هر هدف باید ی بهایی براش پرداخت بشه
میخوای کنترل ذهن داشته باشی تمرکزت روی خواسته هات باشه تلوزیون نبین و چقدر این ندیدن تلویزیون میتونه کمک کنه به باور سازی خوب برای رسیدن به هدف باشه
خوب من هم اهدافی داشتم و دارم ولی واقعیتش تا بحال نیومدم به وضوح بنویسم که دقیقا چیرو میخوام و چه بهایی رو میتونم پرداخت کنم
خودم چون عضی از انجمن معتادان گمنام بودم تا بحال به این موضوع از این زاویه فکر نکردم که بها پرداخت کردن همون اعراض کردن از ناخواسته هاست
بها پرداخت کردن همون کشیدن درد و حاضر نشدن به مصرف دوباره است
همون ندیدن تلویزیون برای ساخت باور های قدرتمند هستش
همون کاریه که تابحال انجام دادم و نتیجه نگرفتم و فارق از اینکه دیگران چی میگن راحت و با توکل به خدا کنار بزارمش هر چند که امن باشه برام و برم تمرکزی سراغ کاری که بهش علاقه دارم و در دل مسیر بهم گفته میشه
یعنی به صراحت این پیام خدا رو دریافت کردم مثلا من یکی از ایده ها و چیز هایی که دوست دارم انجام بدم که پخش کننده جنس های مربوط به کار خودم باشم و اول از شهر و محله خودم شروع کنم
این چند وقت مدام بهم گفته میشد که تو نیاز به ی جای داری که فقط عمده فروش باشی اونجا یعنی کاملا احساس و دریافت کردم که چه چیزی نیاز داره
همین دیشب بود استاد ی احساسی بهم گفت برو کار های که رشاد خلیفه انجام داده رو مرور کن خوب یکی از کارهاش رو شما گفته بودین ولی به چیزی اشاره کرده بود رشاد خلیفه که ی لحظه موندم که درباره آخرین پیامبر میگه که حضرت محمد بود ولی آخرین رسول نبوده.
شاید شما رسولی از طرف خداوند باشین تا اونهایی که در مسیر و در فرکانس دریافت باشن هدایت بشن به مسیر خداوند
اما استاد این قربانی کردن و نسبت دادنش به هدف رو واقعا از اون نکته هایی بود که شاید تنها کسی که میتونست برای اولین بار از این زاویه بهش نگاه کنه شما بودین
چرا که شاکله ذهن من و ما کلا این بوده که ابراهیم پسرش رو برداشته برده قربانگاه چاقو رو زیر گلوش گذاشته و چاقوی که سنگ رو نصف کرده گلوی اسماییل رو نبریده و یهو ی گوسفند از اسمان ظاهر میشه و خدا به ابراهیم میگه بیخیال این بدبخت شو سر گوسفند رو ببرو گوشتی میل کن {خخخ}نه و احساسی که این شنیدن این موضوع به من داده این بوده که من که پیامبر نیستم که خدا از اسمان برام گوسفند بفرسته و دل این کار رو ندارم که بخوام عزیز ترین هدیه خداوند رو به قربانگاه ببرم
اما قانون جذب میگه تو برای هدفت ی بهای باید پرداخت کنی و قدم برداری
تو قدم بردار فرزندتو ببر به قربانگاه تو مثل سید حسین برو بندر عباس اونجا دعوت میشی به کار
تو مثل سید حسین تمام وسایلتو بزار بندر عباس هدیه بده با ارزشترین مادیاتی که براش زحمت کشیدی تا بچه هات در رفاه باشن اونوقت برو تهران راه باز میشه
تو چاقو رو بزار زیر گلوش ی نشانه ای ی گوسفندی اونجا هست که خودشو نشون میده و تو پیام رو دریافت میکنی که بسه امتحانت رو سر افراز ازش بیرون اومدی گوسفند رو قربانی کن پیامش به کل دنیا میرسه
مگه زمان ابراهیم اینترنتی بوده که وایرال بشه این صحنه که کل مردم بدونن ابراهیم چکار کرده
اینو به خودم میگم مگه من دعوت نامه میفرستم برای مشتریام که هر روز دارن بیشتر میشن
امیدوارم بتونم بهایی که استاد گفت چیزی که الان میتونم انجامش بدم ندیدن تلویزیون شاید باشه
روی خودم کار کردن باشه
تمرکز بزرام روی کار خودم
و قطعا درها باز میشه
استاد خیلی سپاسگذارم از شما بابت این اگاهی های نابی که هیچ وقت فکر نمیکردم بشه از این زاویه به این قضیه نگاه کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD704MB45 دقیقه
- فایل صوتی حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟43MB45 دقیقه
به نام حضرت شادی، الله عاشق، خدای مهربان
استاد عزیزم، استاد روح و روانم سلام
خانم شایسته جان سلام
دوستان عزیزم سلام
عید ابراهیم حنیف، الگوی تسلیم بودن در برابر یگانه فرمانروای جهان هستی مبارک باد.
استاد این کامنت رو دارم به مناسبت هزارمین روز عضویتم در سایت توحیدی tasvirkhani.com میذارم. البته چند روز مونده تا هزار روز، ولی اصل موضوع خیلی مهمه.
هزار روزی که نمیدونید با چه عشقی گذشت. هزار روزی که با قاطعیت می گم که فرایند تولد یک هادی جدید رو از سر گذروند. استاد اینکه میگم یک هادی جدید، چون واقعاً یک هادی جدید متولد شد. یک هادی جدید که با قربانی کردن خیلی خیلی خیلی چیزها سبک شد، رها شد و هر روز یک پله یک پله یک پله بالا اومد تا الان اینجا بشینه و موقع تایپ کردن این کامنت، اشک شوق چشماش رو خیس کنه و به سختی تایپ کنه. هزار روز پیش، من دست در دست شیطان داشتم روی سرسره نابودی می رفتم به قعر جهنمی که خودم برای خودم درست کرده بودم، اما امروز روی پلکان بهشتم. پله پله هایی که داره می ره تا ملاقات خدا، تا ملاقات رب، تا ورود به دروازه های زیبای خوشبختی در همه حوزه ها: تا ورود به پارادایس.
استاد جانم، میخوام امروز به بهانه این فایل توحیدی و این عید مبارک و این تقارن هزار روزه، براتون بگم که من کی بودم و الان کی شدم. اگر بخوام با توضیح و تفصیل بنویسم، شاید یک کتاب بشه، به همین دلیل سعی می کنم خیلی خلاصه بگم که «چه چیزهایی رو قربانی کردم تا به اینجا رسیدم»
اردیبهشت ۱۳۹۸ بود. یک سال بود که مهاجرت کرده بودم بندرعباس، شغلم رو از دست داده بودم و توی اسنپ کار میکردم. درآمدم به شدت پایین بود: در حد روزی ۷۰ هزار تومان. هیچگونه پس اندازی نداشتم و به خاطر ورشسکتگی که تازه از اون خارج شده بودم، بدهکاری هم داشتم. رابطه ام با همسرم در بدترین شرایط ممکن قرار داشت. به لحاظ روحی داشتم شانزدهمین سال افسردگی حاد رو پشت سر می ذاشتم. چهار سال بود که هر شب با قرص آلپرازولام می خوابیدم. علاوه بر اون، هر روز به دستور روانپزشکم چهار پنج تا قرص برای درمان افسردگی و اضطراب هم می خوردم. روزی گاهی تا یک پاکت سیگار می کشیدم. هفته ای دو یا سه شب با دوستانی دور هم جمع می شدیم و همه نوع تفریحی داشتیم. هر روز صبح اولین کاری که توی رختخواب می کردم چک کردن کانال های خبری ایرانی و خارجی در تلگرام و سپس چک کردن مجدد همون شبکه ها توی اینستاگرام بود تا این تکرار خواندن خبرها، مهر تاییدی بر ناامیدی و تاریکی روزهام باشه. حدوداً از ۱۰ نفر به شدت تنفر و کینه داشتم که فکر می کردم مسبب بدبختیهای من هستند.
استاد اینها مهمترین و بزرگترین مسائلم بودند، که شاید چندتایی دیگه هم باشه که فراموش کرده باشم. و حتماً می دونید که هر کدوم از اینا چه بخش های جزیی ای داره و وقتی می گم « دست در دست شیطان داشتم روی سرسره نابودی می رفتم» دقیقاً یعنی چی.
یکی از همون روزهای اردیبهشت ۱۳۹۸ بود. با بدترین شرایط روحی و ذهنی که فکرش رو هم نمیتونید بکنید، توی یکی از کوچه های بندرعباس، توی ماشین زیر یک درخت پارک کردم و از شدت ناامیدی و خستگی و استیصال به گریه افتادم و همانطور با چشم گریون خواب رفتم. وقتی بیدار شدم یادم نیست که چه خوابی دیده بودم. اما یادمه که یک صدایی در درونم بهم می گفت: «دیگه خسته شدم. دیگه نمی خوام اینجوری زندگی کنم. باید خیلی چیزها رو تغییر بدم» و شروع کردم.
استاد به خداوندی خدا همون روز با خودم عهد بستم که «هادی! یا این شرایط زندگیت رو عوض میکنی یا اگر بمیری خیلی بهتره». استاد من هنوز نمی دونستم که اهرم رنج و لذت چیه. اما مرگ و زندگی رو انتخاب کردم. من هنوز نمی دونستم پرداخت بها چیه. من هنوز هیچ شناخت و درکی از توحید و خدا و ابراهیم و قانون و اینها نداشتم. ولی خدا، اون لحظه برای من خیلی خدایی کرد و مهم ترین قانون موفقیت، یعنی «پرداخت بها» رو به سلولهای من نازل کرد و من شروع کردم. از همون روز با گوش دادن به یک پادکست از «جیم ران» و عصرش هم با «کتاب ثروتمندترین مرد بابل» شروع کردم که اونا هم الهام خدا بود که از کجا شروع کنم.
استاد هر روز که توی اسنپ کار می کردم، توی گوشم داشتم کتاب های صوتی در حوزه موفقیت گوش می دادم. که کم کم فمیدم مرجع ترین کتابهای این حوزه هستند.
حدود سه ماه بعد از طریق یکی از مسافرانم با شما آشنا شدم. برای اولین بار وارد سایت شدم، اما هنوز آماده ورود به مدار آموزش های شما نبودم و سایت رو ترک کردم. و دو سه ماه بعدتر از طریق یکی دیگه از دوستانم مجدد با شما آشنا شدم و بعد از شنیدن چند فایل رایگان، عضو سایت شدم. با اینکه استاد به شدت به شدت مقاومت داشتم و هنوز خیلی سیمان روی ذهنم بود، اما ادامه می دادم و ادامه می دادم.گاهی تا روزانه ۴ -۵ ساعت فایل و کتاب گوش می دادم. چیزی توی حرفهای شما بود که با اینکه نمیتونستم اون اوایل درکش کنم و بپذیرمش، اما باز هم من رو به سمت خودش میکشید و اون هم توحید بود.
توی یکی از همون روزها، یکی از روزهای پاییز ۱۳۹۸ که داشتم توی بلوار ساحلی بندرعباس رانندگی میکردم و یک فایل صوتی از شما گوش می دادم که داشتید از خدا می گفتید. و ناگهان و بی اختیار و با صدای بلند بلند شروع کردم به گریه کردن. اونقدر شدت گریه هام زیاد بود که نمی تونستم جلوم رو ببینم و گرفتم بغل. توی همون وضعیتِ احساسی بی نظیر بودم که صدایی توی گوشم با وضوح ۱۰۰ درصد شنیدم که گفت:
این درگه ما درگه نومیدی نیست / صد بار اگر توبه شکستی باز آ
و من با صدای بلند گریه می کردم و می گفتم: خدایا منو ببخش، خدایا منو ببخش…
اون روز پاییزی توی ساحل بندرعباس، روز ملاقات من و خدا بود. خدا بهم گفت: «هادی! بخشیدمت، معلومه که بخشیدمت. دستت رو بده من! من نجاتت می دم! من تو رو از توی این زندانی که خودت برای خودت ساختی بیرون می کشم! پاشو. حرکت کن. یک قدم تو بردار، هزار قدم من برات بر می دارم.»
استاد شما می دونید من چی می گم، شاید هزاران نفری که دارن این کامنت رو می خونن به عقلم شک کنند. ولی اینا عین واقعیته.
و از همون روزها من تصمیم گرفتم که زندگیم رو تغییر بدم: معنویتم رو عالی کنم، ثروتم رو عالی کنم، رابطه با همسرم رو عالی کنم، وضعیت روحی و روانیم رو عالی کنم، سلامتیم رو عالی کنم و همه چیز رو در زندگیم عالی کنم. و شروع کردم.
در تمام این ۱۰۰۰ روز تقریباً روزی نبوده که من مستقیم از طریق فایل های شما و یا غیر مستقیم با کار کردن روی خودم و قانون، از مسیر دور افتاده باشم. از فایل های رایگان شروع کردم، بعد دوره عزت نفس به من عزتمندی و قدرت رو یاد داد و الان هم با ۱۲قدم دارم تکاملم رو بیشتر و بیشتر طی میکنم.
اما استاد میخوام بگم که الان کجام و برای رسیدن به این جایی که الان هستم چه بهایی پرداخت کردم. برای اینکه کامنتم خیلی طولانی نشه، خیلی خلاصه و تیتروار می گم:
✖ شغل قبلی: راننده اسنپ
✓ شغل فعلی: استاد در حال حاضر من در بزرگترین، مدرن ترین و مجهزترین «دپارتمان تخصصی سرمایه گذاری و مشاوره املاک» در بندرعباس با حدود ۲۰ نفر مشاور املاک کار می کنم. من در این دپارتمان به عنوان مدیر و سرپرست یک تیم چهار نفره فروش املاک و مستغلات فعالیت می کنم. تیم ما به صورت انحصاری و اختصاصی «مدیریت بازاریابی و فروش» املاک و مستغلات مسکونی، تجاری و اداری یکی از بزرگترین انبوه سازان بندرعباس رو به عهده داره که ارزش املاکی که به ما برای فروش سپرده، چیزی درحدود ۶۰۰ میلیارد تومانه!!! لازمه که بگم جذب یک چنین مشتری بزرگ و ارزشمند از صفر تا صد توسط شخص من انجام شد، یعنی من که نه، توسط خدای من انجام شد. هر چه توانسته ام، لطف خدا بوده است.
✓بهایی که برای شغلم پرداخت کردم و چیزهایی که قربانی کردم: استاد من خیلی به لحاظ ارتباطات و اعتماد بنفس ضعیف بودم. فاجعه بودم. ولی برای اینکه این مشکل رو حل کنم، قبل از اینکه وارد کار املاک بشم، ۲ سال فروشنده بیمه عمر بودم و برای بازاریابی مجبور بودم که با افراد زیادی به صورت مستقیم وارد صحبت بشم. خیلی خیلی سخت بود و خیلی خیلی تحت فشار این موضوع بودم، چون به شدت ترس از پذیرفته نشدن یا مسخره شدن یا «نه شنیدن» داشتم. خیلی زیاد. ولی انجامش دادم و یادمه حدود شش ماه هر روز اینقدر اینقدر ادامه دادم، و البته با گوش دادن هر روز و هر روز فایل های دوره عزت نفس، با خودم به شدت جنگیدم تا تونستم این اعتماد بنفس رو برای این کار پیدا کنم و بعد از دو سال فروشنده بیمه بودن، وارد کار املاک شدم.
✖ درآمد قبلی من: روزی ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان که می شه کمتر از ماهیانه دو میلیون تومان
✓درآمد فعلی: به صورت میانگین ماهیانه ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان که پیش بینی درآمدم برای امسال چیز حدود ماهیانه ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون تومانه
✓ بهایی که براش پرداخت کردم و چیزهایی که قربانی کردم: مبارزه کردن و جنگیدن با باورها قبلی که به شدت باورهای فقر و کمبود بودند. استاد من با توجه کردن به زندگی ثروتمندان، با دیدن و خواندن زندگینامه آدم های موفق، با انجام دادن شغلی که عاشقش هستم، با کارکردن بعضی روزها تا ۱۲ تا ۱۳ ساعت و احساس خستگی نکردن بواسطه عشقم به کارم، با جسارت در رها کردن شغل رانندگی اسنپ و شغل فروشندگی بیمه عمر در حالی که درآمد ثابت داشت، و وارد شدن به شغل مشاور املاک، و بعد از چند ماه با جسارت در عوض کردن دفتر املاکی که توش کار می کردم از یک بنگاه معمولی به بزرگترین، مدرن ترین و مجهزترین «دپارتمان تخصصی سرمایه گذاری و مشاوره املاک» در بندرعباس، با کسب مهارت های تخصصی مشاوره املاک مثل تکنیک های فروش، مذاکره، مسائل حقوقی، آگهی نویسی و… با جسارت داشتن در قبول مسئولیت مدیریتی در دپارتمان و خیلی چیزهای دیگه به این جایگاه رسیدم.
✖روابط قبلی: دوستان به شدت منفی با جمعهایی شامل تفریحات نوشیدنی و دودی ناسالم، متوسط درآمدهای به شدت پایین و… و یک رابطه افتضاح با همسرم
✓روابط فعلی: دوستی با ۲ یا ۳ نفر از دوستان هم مسیر که بچه های سایت هستند، روابط عالی با همکارانی درمحل کارم که بسیار موفق، پولساز و حرفه ای هستند، عاشقانه ترین رابطه ای با همسرم که گاهی خودمون هم از شدت این عشق و احترام و لذت، تعجب میکنیم. داشتن مشتریهایی به شدت ثروتمند و موفق که هرکدوم برام یهالگوی بی نظیرند.
✓بهایی که براش پرداخت کردم و چیزهایی که قربانی کردم: استاد من رابطه ام با دوستانی رو قطع کردم که زمان دوستیم به ۱۰ یا ۱۵ سال پیش می رسید. به شدت از حضور در جمع های اونها دوری کردم و الان هیچگونه ارتباطی با هم نداریم. خیلی مسخره شدم، خیلی متلک شنیدم، خیلی تیکه بهم انداختن. ولی من هدفم چیز دیگه ای بود و اهمیت ندادم. که الحق والانصاف باید بگم این بخش خیلی سخت بود. من با اینکه مشکلات و مسائلی با همسرم داشتم و نجواهایی بسیار زیادی توی رابطه داشتم، اما با تمرکز کردن روی نکات مثبت و ویژگی های مثبت اون که اصلا کار ساده ای نبود، الان یک رابطه رویایی رو درست کردم. استاد شما می دونید که توی اوج چالش رابطه دو نفره، چقدر تمرکز کردن روی نکات مثبت طرف مقابلت سخته.
✖وضعیت روحی قبلی من: ۱۷ سال افسردگی، ۴ سال آخرش هر شب با قرص خواب می خوابیدم، روزی چهار پنج تا قرص ضد افسردگی می خوردم. نا امید و مایوس بودم. با افکار خودکشی
✓وضعیت فعلی من: افسردگی من تمام و کمال نابود شد و رفت. شب ها در آرامش کامل و بدون هیچ گونه قرص یا دارویی چه گیاهی و چه شیمیایی می خوابم. میزان امید به زندگیم و امید به آینده درخشانم اونقدر زیاده که یکی از خواسته هام از خدا اینه که حداقل ۱۰۰ سال عمر کنم تا بتونم بیشتر از زندگی لذت ببرم. یکی از همکاران هفته پیش به من گفت: هادی یکی از معایب تو اینه که بیش از حد مثبت اندیشی و همیشه داری می خندی!!!
✓بهایی که براش پرداخت کردم و چیزهایی که قربانی کردم: من رفاقتم و دوستیم رو با خدا بیشتر کردم. من با بیشتر و بیشتر کارکردن روی قانون و قرآن و باروهای توحیدی، خدا رو در درون خودم گسترش دادم و وقتی به خدا اجازه دادم که توی قلبم ساکن بشه و ارتباطم رو باهاش به اولین و مهم ترین ارتباطم تبدیل کردم، اون هم به عنوان یگانه درمانگر هستی من رو درمان کرد و طی چند ماه، کاری رو که ۱۷ سال ۷ – ۸ تا دکتر نتونسته بودن انجام بدن، رو انجام داد. استاد شما بهتر از من می دونید که ریشه افسردگی در ترس و اندوهه. ترس از آینده ای که نیومده و اندوه و غم اتفاقات گذشته. خدا با این فرمول زیبا افسردگی من رو درمان کرد:
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند (۶۲)
استاد موارد خیلی زیاد دیگه ای هم هست: من بعد از ده سال سیگار روکنار ترک کردم، حدود ۴ ساله که تلویزیون رو جمع کردم، تمام ارتباطم رو با اخبار و اتفاقات روز قطع کردم، به شدت مراقب ورودی هام هستم، اجازه نمی دم هیچکس باهام درد و دل کنه و وتوی هر جمعی که ببینم دارن حرف های منفی می زنن، سریع اونجا رو ترک می کنم. تمام تفریحات ناسالم گذشته رو مطلقاً گذاشتم کنار والان حدود سه ساله که نه سیگار کشیدم و نه هیچ چیز دیگه و نه لب به هیچ نوشیدنی ناسالمی زدم. دیگه به هیچ وجه موزیک ها و فیلم هایی که قبلا گوش می دادم و می دیدم رو گوش نمی دم و نمی بینم، هر روز و هر روز روی مهارت هام کار می کنم، هر روز و هر روز روی باورهام و پیدا کردن الگوهای مناسب اون باورها کار می کنم. استاد بیشتر از ۲۰ تا دریم بورد به صورت کلیپ ویدئویی با موزیک درست کردم که هر کدوم کلی ازم وقت گرفته و هر روز سعی می کنم نگاه کنم، تجسم کنم و خواسته هام رو واضح تر و واضح تر کنم.
استاد خیلی چیزها هست که وقت نیست همش رو بخوام اینجا بگم.
و حرف آخرم:
استاد، من بهای این هادی جدیدی که الان هستم رو با تک تک سلول هام پرداخت کردم و هیچکس رو در اطرافیان خودم نمی شناسم که حتی ده درصد بهایی که من پرداخت کردم رو پرداخت کرده باشه و تغییر کرده باشه، غیر از شما و بعضی بچه های سایت.
استاد عاشقتونم، من هم یک روز مثل شما راننده تاکسی بودم توی بندرعباس ولی الان دارم با مشتری ای کار می کنم که ارزش داریی هاش به حدود ۲۵ میلیون دلار می رسه و من، همین هادی جدیدی که داره این کامنت رو تایپ می کنه و دوباره چشاش از شدت لطف و مهر پرودرگارش پر از اشک شده، به عنوان نماینده انحصاری فروش املاک و داراییهای اون باهاش قرارداد بسته. استاد وعده خدا حقه، خیلی خیلی حقه. اون روز پاییزی سال ۱۳۹۸ توی بلوار ساحلی بندرعباس بهم وعده داد: «هادی! دستت رو بده من! من نجاتت می دم! من تو رو از توی این زندانی که خودت برای خودت ساختی بیرون می کشم! پاشو. حرکت کن. یک قدم تو بردار ، هزار قدم من برات بر می دارم.» و امروز دارم می بینم که به وعده خودش وفا کرده. خدا خلف وعده نمی کنه استاد. خدا هیچوقت زیر قولش نمی زه. کیه که از خدا وفادارتر به عهدش باشه. استاد من بهای این نتایج فعلیم رو پرداخت کردم و خدا هزار برابر بهم ارزش داد. خدا به من عزت داد، چون من از خودش عزت خواستم.
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا
هر کس عزت می خواهد، بداند که عزت همه نزد خداست.
……
استاد هزار روز گذشت، و هزاران هزار قطره اشک شوق ریختم، اشکی که از عشق ناب خدای مهربانم بود. اشکی که از شوق وفاداری خدا به وعده اش بود. اشکی که همین الانم جاریه. و این تازه هنوز شروعه فصل جدید زندگی منه. استاد مطمئن باشید توی این هزار روز دوم، با اجازه شما البته، با هلیکوپتر شخصیم توی پارادایس فرود میام، شما و خانم شایسته رو سوار می کنم و می ریم توی آسمون فلوریدا با هم دور می زنیم. تا شاید بتونم با نتایجم قدردان و سپاسگذار شما باشم. پس از همین روز عید مبارک، عید تمرین تسلیم بودن و بندگی، عید ابراهیم حنیف، هزاره دوم رو با توکل به یگانه فرمانروای جهان هستی شروع میکنم: به نام خدای مهربان ❤️
سلام رویا عزیز
یه روزی رویای من این بود که دوستایی داشته باشم تا بتونم باهاشون در مورد این مسیر زیبا، زندگیم، خواستههام و رویاهام صحبت کنم و حرف بزنم. چون واقعاً سی و چند سال دور و برم پر بود از آدمهای بیرویا و بیهدف.
چقدر امروز سپاسگزار خدا هستم که دوستان فوقالعادهای مثل شما دارم. دوستانی که یک روز روز خواسته و رویای من بودند و حالا واقعیت زندگی من هستند.
ممنونم از کامنت پر از مهر و محبت و عاشقانه شما. ممنونم از این همه عشقی که جاری کردید.
شما از اسم من گفتید، از هدایت، از خدای هادی. اجازه بدین من هم از اسم شما بگم.
یکی از مهمترین باورها و جملههایی که من همیشه تکرار میکنم با خودم اینه. باوری که مثل یک نیروی محرک توی زندگی من همیشه جریان داره و من ازش انرژی میگیرم:
«خدا شاهده رویاها به حقیقت میپیونده»
بله، رویا، رویا مهمترین فاکتوریه که باید داشته باشیم تا بتونیم حرکت کنیم و مسیر رو پیدا کنیم. رویا مقصد ماست. وقتی روی گوگل مپ زندگیم مقصد رویاییم رو مشخص کردم، اون موقع بود که تونستم دکمه دایرکشن رو بزنم و به سمتش حرکت کنم. بدون رویا، بدون خواسته و بدون هدف، هیچ چیز درست پیش نمیره.
و شما چه اسم زیبایی دارید: «رویا»
مبارکتون باشه.
ممنونم مجدد ازتون. صبح جمعه زیبایی رو برام رقم زدید .
در پناه خدای مهربان باشید ❤️
سلام فرشته عزیز
راستش همین الان من خودم هم با خواندن این کامنت پر از مهر و محبت و احساس پاک شما اشک توی چشام حلقه زد.
از زمانی که استاد عزیزمون منت گذاشتند و ویدئوی من رو منتشر کردند، روزی نیست که خدا رو بابت اون آگاهیهایی که از زبان استاد و من جاری کرد، شکر نکنم. و همیشه میگم خدایا بهم کمک من، بهم این سعادت رو بده، بهم قدرتی توی کنترل ذهن بده که بتونم مسیری که تا اینجا روی دوش تو سوار بودم و اومدم رو فراموشش نکنم. چون انسان خیلی فراموشکاره. میگم خدایا بهم این توانایی رو بده که بیشتر و بیشتر یادآوری کنم به خودم که تو، خدای مهربانم چقدر چقدر به من لطف داشتی، چقدر دقیق به من پاسخ دادی، چقدر عادلانه با قانون بدون تغییر جهان اجازه دادی که من خلق کنم، که من این شرایط رو ایجاد کنم.
چند شب پیش داشتم حرف میزدم باهاش، گفتم خدایا من توی این مسیر آگاهیها، هنوز توی کلاس اولم. هنوز خیلی راه دارم تا مثل استادم به درجات بالا برسم، به مدارهای بالا برسم. بهش گفتم خدایا من به تنهایی هیچی نیستم و روی هیچ چیزی از مغز و ذهن خودم نمیتونم حساب کنم. چون هر دفعه که روی مغز خودم حساب کردم، با مغز خوردم زمین!
و همیشه ازش خواستم که مسیر درست رو به سادهترین شکل ممکن بهم نشون بده.
خدا رو شکر، خدا رو صدهزار مرتبه شکر که بهم این قدرت رو داد تا اون آگاهیها رو بگم و بعدش هم استاد منتشر کردند.
کامنت پر از احساس شما خیلی برام ارزشمند بود، خیلی حسم رو خوب کرد و ممنونم از شما. و چقدر چقدر تحسینتون میکنم بخاطر این خانه تکانی اساسی که کردید و این کنترلی که روی ورودیها ایجاد کردید. فقط یادتون نره که اون چیزی که در نهایت تمام آموزشهای استاد رو به نتایج ملموس و قابل اندازهگیری تبدیل میکنه، این چند تا پارامتره. اگر اینها رو داشته باشید، سعادتمند در دنیا و آخرت خواهید شد:
صبور باشید
تکامل رو رعایت کنید
هیچوقت از رحمت و هدایت خدا ناامید نشوید
به هدایتهای و الهامات عمل کنید و قدم بردارید
همیشه احساستون رو به سمت بهتر و بهتر شدن مدیریت کنید
اگر میخواهید همیشه نتیجه بگیرید، باید همیشه در این مسیر باشید
شاد و ثروتمند باشید ❤️🌹
سلام بهجت عزیز
درود بر شما
خدا رو شکر می کنم که اون ویدئو باعث تغییراتی در شما شد. لازمه که این نکته رو تاکید کنم که اعتبار تمام صحبتهایی که توی اون ویدئو شد، با خداست. تک تک جمله ها با هدایت و حمایت خداوند جاری شد. من فقط یک داستان داشتم از زندگی خودم و اون داستانی بود که خداوند کارگردانی اون رو کرده بود و هنوز هم میکنه.
چون حقیقتاً چیدمان خداوند بوده و هست. من فقط و فقط به قدم هایی که بهم گفته می شه عمل می کنم، حرکت می کنم. فارغ از اینکه نتیجه چقدر مطلوب باشه یا نباشه، می دونمکه باید به این کارگردان اعتماد کنم.
چون در نهایت اونه که دستانش رومی فرسته، اونه که دل ها رو نرم می کنه، اونه که شرایط و موقعیت ها رو جوری کنار هم می ذاره و جوری همزمانی ها رو ایجاد می کنه که نتیجه می شه اینی که دیدید.
و شما حتما آماده شنیدن این هدایت ها بودین. وگرنه اینتغییرات ایجا نمی شد.
خدا رو شکر میکنم
و باز هم سپاسگزارم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم که این فضای توحیدی رو خلق کردند که این نتایج رقم بخوره.
شاد و ثروتمند باشید