حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار میثم عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:

به نام الله هدایتگر

اول از هر چیزی تبریک میگم این عید رو به همه عزیزان و هم خانواده های عزیزم و استاد نازنین که عاشقانه دوست داره شخصیت ابراهیم و مسیر ابراهیم و تدریس «ابراهیم وار زندگی کردن» رو سرلوحه زندگی خودش کرده و هم دنیا رو جای قشنگی برای خودش کرده و هم جای قشنگی برای ما کرده

چقدر دلم برای پرادایس تنگ شده بود یعنی استاد همونجوری که شما اونجا هستین من هم اونجا بوده ام و با شما در این محیط زیبا زندگی کردم چقدر این تیشرت پوما اصل بهتون میاد و چقدر این اندام که کارکردین روش رو بهتر جلوه میده و چقدر زیبا بود این نم نم باران و چسبید به این فایل و اما در مورد فایل :

یعنی استاد عزیز تا الان میدونستم که هدف داشتن و نوشتن هدف ی تمرکزی به ادم میده که مثل تماشای داخل ی لوله فقط اخرش رو فقط هدف رو میبینی ولی نمیدونستم که هر هدف هر هدف باید ی بهایی براش پرداخت بشه

میخوای کنترل ذهن داشته باشی تمرکزت روی خواسته هات باشه تلوزیون نبین و چقدر این ندیدن تلویزیون میتونه کمک کنه به باور سازی خوب برای رسیدن به هدف باشه

خوب من هم اهدافی داشتم و دارم ولی واقعیتش تا بحال نیومدم به وضوح بنویسم که دقیقا چیرو میخوام و چه بهایی رو میتونم پرداخت کنم

خودم چون عضی از انجمن معتادان گمنام بودم تا بحال به این موضوع از این زاویه فکر نکردم که بها پرداخت کردن همون اعراض کردن از ناخواسته هاست

بها پرداخت کردن همون کشیدن درد و حاضر نشدن به مصرف دوباره است

همون ندیدن تلویزیون برای ساخت باور های قدرتمند هستش

همون کاریه که تابحال انجام دادم و نتیجه نگرفتم و فارق از اینکه دیگران چی میگن راحت و با توکل به خدا کنار بزارمش هر چند که امن باشه برام و برم تمرکزی سراغ کاری که بهش علاقه دارم و در دل مسیر بهم گفته میشه

یعنی به صراحت این پیام خدا رو دریافت کردم مثلا من یکی از ایده ها و چیز هایی که دوست دارم انجام بدم که پخش کننده جنس های مربوط به کار خودم باشم و اول از شهر و محله خودم شروع کنم

این چند وقت مدام بهم گفته میشد که تو نیاز به ی جای داری که فقط عمده فروش باشی اونجا یعنی کاملا احساس و دریافت کردم که چه چیزی نیاز داره

همین دیشب بود استاد ی احساسی بهم گفت برو کار های که رشاد خلیفه انجام داده رو مرور کن خوب یکی از کارهاش رو شما گفته بودین ولی به چیزی اشاره کرده بود رشاد خلیفه که ی لحظه موندم که درباره آخرین پیامبر میگه که حضرت محمد بود ولی آخرین رسول نبوده.

شاید شما رسولی از طرف خداوند باشین تا اونهایی که در مسیر و در فرکانس دریافت باشن هدایت بشن به مسیر خداوند

اما استاد این قربانی کردن و نسبت دادنش به هدف رو واقعا از اون نکته هایی بود که شاید تنها کسی که میتونست برای اولین بار از این زاویه بهش نگاه کنه شما بودین

چرا که شاکله ذهن من و ما کلا این بوده که ابراهیم پسرش رو برداشته برده قربانگاه چاقو رو زیر گلوش گذاشته و چاقوی که سنگ رو نصف کرده گلوی اسماییل رو نبریده و یهو ی گوسفند از اسمان ظاهر میشه و خدا به ابراهیم میگه بیخیال این بدبخت شو سر گوسفند رو ببرو گوشتی میل کن {خخخ}نه و احساسی که این شنیدن این موضوع به من داده این بوده که من که پیامبر نیستم که خدا از اسمان برام گوسفند بفرسته و دل این کار رو ندارم که بخوام عزیز ترین هدیه خداوند رو به قربانگاه ببرم

اما قانون جذب میگه تو برای هدفت ی بهای باید پرداخت کنی و قدم برداری

تو قدم بردار فرزندتو ببر به قربانگاه تو مثل سید حسین برو بندر عباس اونجا دعوت میشی به کار

تو مثل سید حسین تمام وسایلتو بزار بندر عباس هدیه بده با ارزشترین مادیاتی که براش زحمت کشیدی تا بچه هات در رفاه باشن اونوقت برو تهران راه باز میشه

تو چاقو رو بزار زیر گلوش ی نشانه ای ی گوسفندی اونجا هست که خودشو نشون میده و تو پیام رو دریافت میکنی که بسه امتحانت رو سر افراز ازش بیرون اومدی گوسفند رو قربانی کن پیامش به کل دنیا میرسه

مگه زمان ابراهیم اینترنتی بوده که وایرال بشه این صحنه که کل مردم بدونن ابراهیم چکار کرده

اینو به خودم میگم مگه من دعوت نامه میفرستم برای مشتریام که هر روز دارن بیشتر میشن

امیدوارم بتونم بهایی که استاد گفت چیزی که الان میتونم انجامش بدم ندیدن تلویزیون شاید باشه

روی خودم کار کردن باشه

تمرکز بزرام روی کار خودم

و قطعا درها باز میشه

استاد خیلی سپاسگذارم از شما بابت این اگاهی های نابی که هیچ وقت فکر نمیکردم بشه از این زاویه به این قضیه نگاه کرد

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره این فایل:

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون سلامتی و اینکه «دوره قانون سلامتی برای چه افرادی مناسب است»

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    704MB
    45 دقیقه
  • فایل صوتی حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟
    43MB
    45 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

621 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیدمحمدجواد روحانی» در این صفحه: 10
  1. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام حضور مریم بانوی عزیز

    سلام خدمت شما دوست عزیزم همسفر من توی این مسیر راست پر از نعمت بدون غضب الهی و گمراهی

    قسمت اول:

    الم

    أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ

    آیا پنداشتند مردم که رها می شوند به آنکه بگویند ایمان آوردیم و ایشان امتحان نمی شوند؟

    وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ

    و هرآینه امتحان کردیم کسانی را که پیش از آنان بودند پس بی شک می شناسد خدا کسانی را که راست گفتند و بی شک می شناسد دروغگویان را.

    در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

    شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

    کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

    کی روی؟ره ز که پرسی؟چه کنی؟چون باشی؟

    این فایل را

    بار اول پارسال دیدم ولی خیلی ازش چیزی متوجه نشدم

    بار دوم همین عید قربان گذشته بهش هدایت شدم و چقدر برام آموزنده و راه گشا بود

    و این بار از طریق نشانه امروز من، بهش هدایت شدم

    داستان از این قراره : برای یک ایده ای که بهم الهام شده بود رفته بودم بیرون انجامش بدم

    اون روز هوا خیلی گرم و شرجی بود

    یک تیکه از مسیر را اشتباهی رفتم و خلاصه حدود سه ساعت تو اون گرما توی خیابون موندم از گرما و رطبت تمام لباسام خیس شده بود به طوری که عرق داشت از محاسنم‌می چکید خیلی ناراحت بودم خیلی خسته بودم خیلی تشنم بود خیلی گرسنه بودم خیلی گرمم بود ولی باید ادامه می دادم

    برای اینکه آروم کنم خودمو

    بهم الهام شد بزنم روی نشانه امروز که این فایل برام اومد

    زمانی که استاد به اینجا رسیدن :

    (( وقتی که من به قربانی کردن ، کاری که حضرت ابراهیم کرد یا در واقع رفت که انجام بده و البته که خداوند گوسفندی را براش فرستاد و گفت تو از امتحان سربلند بیرون اومدی ، وقتی به این فکر می کنم به پرداخت بهاء برای رسیدن به هدف فکر می کنم))

    مثل هواپیمایی که داره سرعت می گیره برای پرواز ، موتورم دور برداشت ،

    گفتم : اِی جان…اِی جان… اِی جان…

    جوووووونم… بگو ….

    با این تیکه چرخ هام از زمین کنده شد:

    ((یعنی هدف را مشخص کرده بودم و برای یادآوری به خودم، نوشته بودم که حاضرم چه بهایی براش بپردازم و اون موقع من نوشتم که حاضرم

    جونم را براش بدم….

    جونم را براش بدم

    دیگه بالاترین چیزی که داشتم))

    تیک‌آف کردم … پریدم….

    با این آیه شریفه پرواز کردم …

    ((إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّـهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    همانا خدا خریده است از مؤمنان جان هایشان را و مال هایشان را به اینکه باشد برای آنها بهشت می جنگند در راه خدا پس می کشند و کشته می شوند وعده ای است بر او به حق در تورات و انجیل و قرآن ‌کیست وفادارتر به پیمان خود از خدا؟ پس شادمان باشید به دادوستد خود که معامله کردید به آن و این است آن کامیابی بزرگ.))

    این همون چیزیه که من سال ها دنبالش بودم

    با این حرف استاد چه درک عمیقی از این آیه پیدا کردم ، ((با ذهن نجوی گرم با هوس هام می جنگم، یا می کشمش یا کشته می شم ، در هر صورت پیروزم ))

    این همون سوخت اتمیه که من لازم داشتم

    چقدر این تیکه بهم قدرت داد

    همیشه از زمانی که یادم میاد این سوال رو از خدا داشتم

    خدایا! من باید چکار کنم تا به آرزوم برسم

    حالا دیگه فهمیدم باید چکار کنم

    من می تونم جونمو بدم ….

    خدای من ! این جونم تنها داراییه منه

    اینبار را ضرر کن من را بخر …

    الان می فهمم ، از زمانی که یادم میاد برای تک تک موفقیت هام بهاء پرداخت کردم تا یاد بگیرم بهاء دادن رو ….

    تا آماده بشم برای دریافت این جمله.

    هزاران مثال دارم برای بهاءهایی که پرداختم تا به موفقیت هایی که می خواستم برسم

    در اینجا به خاطر اینکه ردپایی گذاشته باشم برای یادآوری به خودم چند مورد از بهاء هایی که پرداختم و خیلی دوستشون دارم را می نویسم امیدوارم برای شما عزیزدلی هم که هدایت شدی به این نوشته راهگشا و مفید باشه .

    سال 81 تصمیم گرفتم برم دانشگاه

    از مقطع کاردانش به کاردانی

    (خیلی از کتاب ها را بچه های فنی حرفه ای خونده بودن که ما نداشتیم)

    فقط باید مشهد دانشگاه می رفتم چون تک پسر بودم ، سن پدرم بالا بود و مسئولیت اداره شغل پدرم با من بود

    برای رفتن به دانشگاه با خودم گفتم چه بهائی باید بدم؟

    رفتم آزمون های کانون قلم چی ثبت نام کردم که هر هفته آزمون داشتیم

    برای درس هایی هم که توی کاردانش نداشتیم کلاس رفتم

    برنامه ریزی کرده بودم روزی 18 تا 20ساعت مطالعه کنم تست بزنم کلاس برم

    تلویزیون و رفیق و تفریح را کاملا تعطیل کرده بودم

    یادمه اون موقع سریال زیر آسمان شهر را تلویزیون پخش می کرد و من هم خیلی دوست داشتم ولی به خاطر زمان بندی که کرده بودم نگاه نمی کردم

    همه خانواده جلو تلویزیون بودن ولی من توی اتاقم درس می خوندم

    برای اینکه بتونم هم کمک حال پدرم باشم برای اداره مسافرخونه هم درس بخونم

    اون تایم از روز را که کار می کردم به جاش ساعت 2 صبح بیدار می شدم تا 7 صبح درس می خوندم

    مرگم بود که ساعت 2 صبح بیدارشم ولی بیدار می شدم و می خوندم اینقدر مرگم بود که وقتی بلند می شدم گریه می کردم از بی خوابی ولی باهمون گریه هام درس می خوندم

    من با نوشتن چیز یاد می گیرم

    تمام نکته های مهم و اشکالاتم را چندین بار می نوشتم تمام کتاب هام را چندبار نوشتم

    چندین بسته برگه A4 ساندویچی و چندین بسته خودکار تموم کردم.

    روز موعد کنکور اومد و من آزمون دادم اون سال یادمه برای رشته کامپیوتر چندهزار نفر فقط از مشهد شرکت کرده بودن و دانشگاه دولتی مشهد کلا 55 نفر ظرفیت داشت

    اون لحظه ای که رفتم کافی نت و شماره ملی را گفتم، انگار زمان وایساد

    وقتی پرینت نتیجه را بهم دادن اون چیزی را که می دیدم را نمی تونستم باور کنم

    من در کنکور سال 82 با رتبه 55 دانشگاه دولتی مشهد قبول شدم

    اون لحظهء شادیم را هیچوقت نمی تونم فراموش کنم …..

    ورودی بهمن بودم

    رفتم دانشگاه چون ترم اولی بود خود دانشگاه انتخاب واحد کرده بود و از صبح تا بعد از ظهر کلاس داشتم

    هر طور بود ترم اول را تمام کردم

    ترم دوم که رفتم ، کلاس هام طوری بود که وقت نمی شد وسط روز بیام خونه به بابام سربزنم بازهم عملا صبح که می رفتم تا شب بیرون بودم

    من و بابام خیلی بهم دلبسته بودیم

    از یه طرف دلبستگی بود از یه طرف دیگه بابام به علت کهولت سن ضعیف شده بود و

    نیاز داشت تا یه نفر پیشش باشه

    از اونجایی که فقط بامن راحت بود و خیلی هم دوستم داشت نمی تونست دوری من را تحمل کنه

    وقتی میومدم خونه می دیدم‌که حالش خوب نیست چون قرص هاش را نخورده بود غذا نخورده بود، تا من بیام

    و من هر روز می دیدم که حالش داره بدتر میشه

    هر شب که میومدم خونه بهم می گفت بابا من را تنها نزار پیش من باش

    موندم‌ وسط دوراهی که از پدر پرستاری کنم یا برم دانشگاه

    و البته که با شور و شوق پدرم را انتخاب کردم

    برای احترام و مواظبت از پدرم گفتم چه بهائی را باید بپردازم ؟

    از دانشگاه انصراف دادم.

    تا اینکه دوسه سال بعد پدرم به رحمت خدا رفت و الان وقتی به بهائی که اون موقع به خاطر عشق و علاقه به پدرم پرداخت کردم فکر می کنم ، سراسر وجودم میشه آرامش و اطمینان

    وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً

    و حکم کرده است پروردگار تو که نپرستید جز او را و به پدر و مادر نیکی کنید اگر برسد نزد تو به پیری یکی از آن دو یا هر دوی آنها نگو به آنها اُف و تندی نکن با آنان و بگو به آنان سخنی محترمانه

    وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً

    و بگستر برای آنان بال فروتنی را از سر مهربانی و بگو ای مالک و صاحب اختیار من رحمت آور بر آنها همانگونه که پرورش دادند من را در کودکی

    رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً

    مالک و صاحب اختیار شما داناتر است به آنچه در دل شماست اگر باشید شایسته همانا او می باشد برای بازگشت کنندگان آمرزنده

    بعد از فوت پدرم هدایت شدم به دوره های مایکروسافت.

    گواهی اورجینال مهندسی شبکه را با امضای استیو بالمر ، مدیر عامل سابق مایکروسافت گرفتم و به خاطر همین مدرک به عنوان مهندس ارشد شبکه های کامپیوتر در ایران خودرو بینالود مشغول به کار شدم .

    داستان سازم :

    سال 83 بود که با سه تار آشنا شدم و تا سال 88 در فرهنگ سرای جهاد دانشگاهی مشهد سه تار یادمی گرفتم و می نواختم

    تا اینکه متوجه شدم به نواختن تار بیشتر علاقه دارم و دوست داشتم که با یک استاد تراز اول، تار نواختن را یاد بگیرم به سبک اصفهان (مکتب اصفهان)

    با پیگیری هایی که انجام دادم با استاد شهرام میرجلالی (میرتار)آشنا شدم ( گفت و گوی نی و تار را حتما گوش کنید) و در کلاس ایشون که در یک آموزشگاه موسیقی در تهران خیابان سهروردی بود شرکت کردم

    چه بهائی برای هدفم باید پرداخت می کردم؟

    سال 89 من با قطار از مشهد می رفتم تهران نیم ساعت ساز می زدم درسم را می گرفتم و بعد برمی گشتم مشهد

    به قدری ذوق و شوق و علاقه داشتم و به قدری پیگیر بودم که استاد میرجلالی گفتن از این به بعد بیا کرج خونه خودم اونجا باهم ساز کار می کنیم

    بعد از مدتی که رفتم ، استاد بهم گفت هزینه کلاس را هم دیگه نمی خواد بدی همین که این همه راه از مشهد تا کرج میای و اینقدر علاقمندی و پیگیری می کنی برای من خیلی ارزش داره

    اینقدر من را دوست داشت و به هم علاقمند بودیم که هرموقع می رفتم، باهم ساز می زدیم ، صحبت می کردیم، باهم غذا درست می کردیم و بعد هم ایشون با ماشینشون من را می رسوند ایستگاه مترو

    خلاصه ، هنرجوی سوگولیش بودم

    چقدر سازم عالی شده بود

    چقدر لذت می بردم از ساز زدن

    الان می فهمم، اون موقع از خیلی کسانی که مدت ها قبل تر از من تار را شروع کرده بودن،بهتر ساز می زدم

    چون من بهاش را پرداخت می کردم با عشق و البته که خداوند هم پاداش ها را بهم می داد

    تا حدود سال 92 که ایشون مهاجرت کردن به هلند، از اون به بعد دیگه خودم به خودم درس می دادم و تمرین می کردم

    داستان استقلال شغلی:

    سال 1390 در ایران خودرو بینالود مشغول به کار شدم

    شرایط کار توی ایران خودرو با روحیه استقلال طلبی و آزادی خواهی من در تناقض بود ، با اینکه موقعیت خیلی خوبی داشتم ولی از کارم استعفا دادم و برگشتم توی بازار

    مدت چهارسال مدیر چندین فروشگاه برند توی مشهد بودم با دستمزدِ درصد از کل فروش

    به یک نقطه ای رسیدم که دیگه تمام وجودم شد عطش استقلال طلبی و آزادی خواهی در کسب و کار با اینکه شرایط کاری ام خوب بود ولی از فروشگاه استعفا دادم و اومدم بیرون تا برای خودم کار کنم .

    برای رسیدن به این هدفم بهاش را پرداخت کردم .

    ایده ای که به ذهنم اومد این بود که برم دستمال کاغذی بخرم و کنار خیابون بفروشم

    با همون چیزی که داشتم

    مقداری پس انداز و یک ماشین ام وی ام 110

    این کار را انجام دادم

    شب ها ساعت 10 شب می رفتم میدون مجیدیه توی قاسم آباد (اونایی که اهل مشهد هستند می دونند کجا رو می گم )

    تا ساعت 1 صبح

    شب اولی که رفتم نمی دونید چقدر شاد و خوشحال بودم یادمه توی اون سرمای زمستون با اینکه دستام از شدت سرما بی حس شده بود ولی اصلا سرمایی حس نمی کردم ، از اینکه صفر تا صد کارم از خرید جنس تا فروش را خودم انجام داده بودم و اینقدر عالی می فروختم به طوری که ماشین ها پشت کله هم می زدن کنار تا ازم خرید کنن

    با اینکه به علت باورهای محدود کنندم درآمدم کفاف زندگی را نمی داد ولی خوشحال بودم و ادامه دادم تا اینکه به مسیرها و راه ها و درآمدهای بیشتر هدایت شدم این پروسه بعد از یک سال رسید به بساط چای و قهوه توی روز بازارها و بعد از حدود دوسال توی روزبازارها من صاحب کافیشاپ شدم

    دقیقه 17 از این فایل ، زبان حال من بود :

    ((اونایی که عباس منش الان را دارید می بینید

    بگذارید بگم چه بهایی پرداخت کردم

    من همیشه گفتم من زجر نکشیدم برای رسیدن به اهدافم

    من لذت بردم با عشق بها را پرداخت کردم

    من باعشق بها را پرداخت کردم))

    اونایی که دارید کامنتم را می خونید بگزارید بگم من چه بهایی را دادم تا به این موقعیت در دبی برسم

    من برای هدفم بهاء پرداخت کردم

    از مهندسی مایکروسافت و مدیریت فروشگاه های برند یک دفعه سر از کنار خیابون درآوردم

    سال 1396

    نمی دونید چقدر مسخره شدم

    نمی دونم می تونید تصور کنید ، جلوی در خونه پدرتون توی محله ای که بزرگ شدی رفتی دانشگاه بعدهم رفتی ایران خودرو همه می گن آقای مهندس آقاس مهندس ،

    نوشابه و آب معدنی بزاری بفروشی

    تازه اون موقع

    داد هم می زدم ، می گفتم :

    ؛؛سه تا آب معدنی ببر بده دوهزار تومن؛؛

    دقیقا یادمه یکی از همسایه هامون اومد جلو بهم گفت آقا جواد خجالت بکش تو مهندسی این چه کاریه که می کنی ؟

    ولی اون نمی دونست

    من داشتم بها برای رسیدن به هدفم که استقلال توی کسب و کارم بود پرداخت می کردم باهمون باورهایی که داشتم با همون چیزی که در مدارش بودم

    وهرچقدر که بیشتر ادامه می دادم مدارم بالاتر می رفت و به راه های راحت تر هدایت می شدم

    یکسال می رفتم روزبازار با اسنپ توی سرما و گرما ، توی برف و بارون

    روزهای بارونی که تمام چای هام خیس می شد ولی من شاد و خوشحال بودم و می خندیدم و لذت می بردم چون داشتم برای هدفم قدم برمی داشتم

    تمام فیلم هاش هم هست

    همش رو دارم

    همه اون روزهای بارونی و برفی را فیلم گرفتم

    یه روز باد خیلی شدیدی گرفت و زد زیر بساط چای و همه چای های کله مورچه ریخت روی زمین

    ولی من بلند بلند می خندیدم

    با اینکه اجاره خونم عقب افتاده بود

    به زور پوشک برای بچم می خریدم

    ولی من شاد و خوشحال بودم

    عشق می کردم که خودم جنس هام را تامین می کنم خودم می فروشم و ایده هایی که داشتم همش مال خودم بود

    عشق می کردم وقتی که مشتری کارت می کشید و پول می رفت توی حساب خودم

    عشق می کردم از اینکه مشتری هام بهم می گفتن هفته پیش که بازار تعطیل بود ما چای نگرفتیم صبر کردیم تا این هفته بیایم از تو چای بخریم

    عشق می کردم که خودم مدیریت کسب و کار خودم را داشتم

    عشق می کردم که خودم قیمت روی جنسام می گذاشتم

    عشق می کردم از اینکه چای های فله را اول الک می کردم خاکش را می گرفتم بعد به مشتری می دادم

    عشق می کردم که دون قهوه را جلوی مشتری آسیاب می کردم و قهوه تازه آسیاب شده می فروختم

    عشق می کردم که خودم برق غرفه ام را تامین می کردم با موتور برقی که داشتم

    عشق می کردم که مشتری هام توی صف بودن تا نوبتشون بشه ازم چای و قهوه بخرن

    عشق می کردم از نوشته ای که روی برگه A3 پرینت گرفته بودم و زده بودم سر در غرفم

    (( جنس فروخته شده با احترام پس گرفته می شود ))

    عشق می کردم که مشتری هام بهم می گفتن ما به خاطر خودت میایم ، تو چقدر حالت خوبه …

    تا اینکه پندمیک شد و روزبازارها تعطیل شد

    و هدایت شدم به افتتاح کافیشاپ

    نزدیک حرم

    طبقه دوم مجتمع تجاری نزدیک حرم خیابان نواب … وسط پندمیک

    خودم باعشق تراکت پخش کردم برای افتتاحیه مغازم

    خودم با عشق قهوه درست می کردم

    خودم باعشق مغازم را طی و جارو می زدم

    خودم با عشق قهوه دلیوری می کردم

    (یک جعبه ابزار داخلش اکاستیو گذاشته بودم و به اندازه لیوان، اکاستیو را سوراخ کرده بودم )

    خودم با عشق برای مشتری هام ساز می زدم

    خودم با عشق براشون شعر می خوندم

    خلاصه هرکی میومد اونجا حالش را خوب می کردم

    می گفتن: سید ، وقتی میایم پیش تو می بری ما را روی ابرا اما وقتی میایم مغازمون با موخ می خوریم زمین…

    طوری شده بودم که مشتری هام صف وایمیستادن تا نوبتشون بشه قهوه بخورن

    بعضی از مشتری هام وقتی می دیدن این صحنه رو ، می زدن روی دستشون ، می گفتن : الله اکبر …. ما حاشیه خیابون هستیم با چندمیلیارد سرمایه هنوز دسلاف نگرفتیم اما اینجا طبقه دوم پاساژ که اصلا دید نداره به هیچ جا برای تو صف وایسادن

    تو چکار می کنی سید ؟

    تا اینکه رسیدم به شرایطی که حاشیه خیابون نزدیک حرم، خدا بهم کافیشاپ داد همه من را می شناختن ولی من باز هم عطش داشتم که پیشرفت کنم

    به قلبم افتاده بود که یک هدف بزرگتر دارم و باید بهاش را بپردازم

    حدود سه سال پیش سه میلیارد ارث بهم رسید

    با اینکه می تونستم توی مشهد خونه بخرم و زندگی کنم مغازه که داشتم درآمد که بود ولی اون پول را برداشتم و آوردم دبی تا اینجا کار کنم و زندگی کنم

    باز هم به علت باورهای غلطم در مورد ثروت ، کل اون پول تو همون چندماه اول تموم شد

    ولی ادامه دادم

    وقتی که اومدم دبی سازم را هم با خودم آوردم حدود شش ماه بعدش همسرم و بچه هام هم اومدن

    روزی که می خواستم از جای قبلی بیام محل جدید که با خانواده باشم

    سازم رو توی ماشین جا گذاشتم

    فرداش که همسرم اومد دبی گفت پس سازت کو ؟

    گفتم توی تاکسی جا موند

    گفت: برو دنبالش سازت را بگیر

    گفتم نه دیگه ساز نمی زنم

    قلبم بهم می گه دیگه نمی خواد ساز بزنی

    باید تمرکز کنی روی مهاجرت

    و من هیچوقت از اون موقع تا الان که حدود سه سال می گذره هرگز دنبال سازم نرفتم

    هنوز که هنوزه همسرم می گه اصلا نمی تونم درکت کنم ….

    ولی من می دونستم دارم چکار می کنم

    اون ساز بهایی بود که برای موفقیتم پرداخت کردم

    اون مبلغ ارث که بهم رسیده بود و همه دار و ندارم بود

    بهایی بود که برای موفقیتم پرداخت کردم

    اینها همه بهایی بود که من پرداخت کردم و بعد آنوقت لایق شدم با انسانی به نام سیدحسین عباس منش آشنا بشم

    با این آشنایی فصل جدیدی از زندگی من آغاز شد…

    حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو


    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

    هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن


    وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

    رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها


    وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

    باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی


    گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

    ((فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ

    پس به زودی یاد می کنید آنچه را می گویم برای شما و وامیگذارم کار خود را به خدا همانا خدا بینا به بندگان است.))

    و این قصه همچنان ادامه دارد…..

    عاشقتونم

    روی ماهتون را می بوسم

    درپناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 126 رای:
  2. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام حسین عزیزنم

    مرسی قربونت برم

    ممنونم که به نوشته هام توجه کردی و برام نوشتی

    اتفاقا اگر اون روزها می بودی کلی باهم می خندیدیم

    اشکالی نداره

    به امید الله یه روز توی دبی باهم بخندیم

    هر کجا هستی شاد و سلامت و سعادتمند باشی عزیز دلم

    با عشق به حسین عبادی بنده خوب خدا….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام به اشرف عزیزم

    مرسی خانم مهربون

    ازت متشکرم که اینقدر بهم لطف و محبت داری

    ازت ممنونم که این همه دعاها و آرزوهای ناب برام کردی

    منم از خدا برای شما بهترین ها را آرزو دارم

    چقدر زیبا برام نوشتید کلی لذت بردم و انرژی گرفتم

    امیدوارم درهرلحظه مورد هدایت های الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام آقا مرتضی عزیزم

    چقدر شما به من لطف دارید

    متشکرم از لطف و محبت و توجه‌تون

    خیلی ممنونم که من را تحسین کردید و نکات کامنتم را با ذوق برام نوشتید

    از جواب شما کلی خوشحال شدم و ذوق کردم

    امیدوارم شماهم در پناه خدا همیشه موفق و پیروز باشید

    روی ماهت را می بوسم عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام به سعیده عزیزم

    شما چقدر مهربون هستید

    الهی صدهزار مرتبه شکرت که دوست های مهربون و گلی مثل شما دارم

    ازت خیلی ممنونم که به نوشته های من توجه کردید

    و اینقدر خالصانه بهم جواب دادید

    شما خیلی به من لطف دارید

    چقدر آیه های زیبایی برام نوشتید خیلی لازمشون داشتم

    خیلی بهم چسبید

    منم قلب فراوان از شوبا هارتلند به هرجای این عالم که قلبت هست می فرستم

    از خدا بهترین ها را برات آرزو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام عاطفه جان

    چقدر با قدرت و با شکوه می نویسی از تک تک جمله‌ات می فهمم که کمر همت را محکم بستی

    آفرین

    تحسینت می کنم

    ازت متشکرم که همیشه برام کامنت می گذاری

    ازت ممنونم که به نوشته های من توجه می کنی

    خداوند روح مادرتون را غریق رحمت کنه

    روحشون شاد باشه

    از خدا می خوام هر لحظه نان استاپ نور هدایتش را به قلب مهربونت بتابونه و وجودت را غرق آرامش کنه

    به دستان قدرتمند خدا می سپارمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام به زهرای عزیز

    خیلی متشکرم که برام نوشتید

    نمی دونید چقدر خوشحال شدم

    شما به من خیلی لطف دارید

    منم شما را تحسین می کنم به خاطر این اراده ای که دارید

    من با تمام وجودم درکتون می کنم با داشتن افرادی که مسئولشون هستی ولی باز هم سعی می کنید به خواسته تون برسید

    قطعا خدا پاسخ می دهد ‌

    امیدوارم توی کسب و کارتون موفق باشید

    و خداوند شما را در این راه هدایت و ثابت قدم کنه

    به خدا می سپارمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام حمید جونم

    شه عکس قشنگی داری

    ازت ممنونم عزیزدلم

    خیلی لطف کردی که برام نوشتی

    ممنونم‌که کامنت من را خوندی

    منم شما را تحسین می کنم به خاطر وجود و حضورتون در این مکان بهشتی

    تحسینتون می کنم به خاطر این همه مهر و محبتی که خدا به قلب شما داده تا اینقدر قشنگ برام بنویسید

    امیدوارم شما هم در همه مراحل زندگیتون موفق و پیروز باشید

    براتون بهترین ها را از خدا آرزو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام به محسن عزیزم

    ممنونم ازت که تو اینقدر مهربون هستی و به من لطف داری

    ازت متشکرم که کامنتم را خوندی

    ‌بازهم متشکرم که پروفایلم را مطالعه کردی

    چقدر جمله قشنگی نوشتی

    ((همگی ما در جای درست خودمون هستیم.))

    چقدر درک قشنگی از موضوع پیدا کردید

    واقعا بهتون تبریک می گم و تحسینتون می کنم

    امیدوارم شما هم همیشه موفق و پیروز باشید

    و از موفقیت هاتون برامون بنویسید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 955 روز

    سلام به عاطفه عزیزم

    سلام به روی ماهت

    خیلی ازت متشکرم که برام‌ نوشتی

    خیلی خوشحالم کردی

    چقدر به موقع هدایت شدم به نوشته زیبای شما

    الان که این کامنت را برات می نویسم ساعت11:11 صبح در دبی مال هستم

    ساعت 4 صبح بیدار شدم

    وضو گرفتم و رفتم توی بالکن همینطور که نسیم ملایم صبح داشت نوازشم می کرد این ستاره قطبی را نوشتم :

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الحمدلله رب العالمین

    الرحمن الرحیم

    ملک یوم الدین

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدناالصراط المستقیم

    صراط الذین انعمت علیهم

    غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین

    خدای من خودت هدایت بفرما

    خدای من هر آنچه دارم از لطف و رحمت و محبت تو دارم

    خدای من به هر خیری که از تو برسد من فقیرم

    خدای من خیلی ازت ممنونم بابت این همه لطف و محبت الهی شکرت یا رب العالمین

    خدای من اگر تو هدایتم نکنی من عاجزم از تغییر اگر تو کمکم نکنی من از تغییر عاجزم

    خدای من من قبول کردم که هیچی نمی دونم من پذیرفتم که هیچی بلد نیستم خدای من علم و آگاهی من در برابر علم و آگاهی تو یک قطره در برابر اقیانوس هم نیست تو سمیعی تو بصیری تو عالمی تو حکیمی تو عالم الغیب و الشهاده هستی تو اولی تو آخری تو ظاهری تو باطنی خدایا خودت کمکم کن یا رب العالمین یا ارحم الراحمین

    امروز می خوام هدایتم کنی تا فرکانس هام را به سمت تو تنظیم کنم

    امروز می خوام شاد و خوشحال باشم

    امروز دوست دارم در راه راست باشم راه کسانی که بهشون نعمت دادی آنهایی که غضب نکردی و نه گمراهان

    خدای من امروز می خوام اتفاقات خیلی خوب در مورد جای جدید بیافته

    امروز می خوام به هدفم نزدیکترم کنی

    امروز می خوام کارهام را برام آسان کنی

    امروز می خوام قلب ها را برام نرم کنی

    امروز می خوام هدایتم کنی تا کار درست را انجام بدم

    امروز دوست دارم لئا شاد و خوشحال از خواب بیدار بشه کلی بازی کنه و چیزهای خوب یاد بگیره دوست های خوب داشته باشه تحت هدایت خودت باشه

    امروز دوست دارم آگاهی های ناب بهم بدی

    امروز دوست دارم ببخشی و بیامرزیم

    امروز دوست دارم در راه تو ثابت قدم نگهم داری

    امروز دوست دارم صبحانه خوشمزه بخورم

    امروز دوست دارم شاد و خوشحال باشم

    امروز دوستدارم توافق خیلی خوب داشته باشم

    امروز دوست دارم اطلاعات خیلی خوب و جامع بهم بدی

    امروز دوست دارم موفقم کنی در فروش دستگاه و محصولات

    امروز دوست دارم لذت ببرم

    امروز دوست دارم مهربون باشم

    امروز دوست دارم خیلی راحت برم شرکت

    امروز دوست دارم آگاهی های ناب بهم بدی

    امروز دوست دارم اعمال ناب بهم بدی

    امروز دوست دارم سپاسگذار تو باشم

    امروز دوست دارم نعمت های تو را به یاد بیارم

    امروز دوست دارم ایمانم را قوی کنی ‌

    امروز دوست دارم قدم هایم را ثابت کنی

    امروز دوست دارم در زمان مناسب مکان مناسب باشم

    امروز دوست دارم شور و شوق و هیجان بدی

    امروز دوست دارم به اهدافم برسونیم

    امروز دوست دارم با عزیزانم مهربان باشم

    الهی توکل بر تو امید به تو

    ساعت 4:30 اومدم سراغ جلسه 5 قدم اول

    تاساعت6:30

    بعدش رفتم برای درست کردن صبحانه ، نیمرو با کره ، پنیر ، نون تست ، کاپوچینو ، بیسکوئیت بادوم زمینی

    جای شما خالی خیلی حال داد ….

    ساعت 7 اومدم لابی ساختمون یک ویدئو از خودم ضبط کردم و رفتم ایستگاه اتبوس ساعت 8 رسیدم دبی مال چقدر امروز هوا خنکه چه نسیم نازی می وزه

    تا رسیدم دبی مال پیام روی گوشیم اومد ، مشتری قهوه سفارش داد یعنی فروش اول صبح ، شما بودی خوشحال نمی شدی ؟

    من که خیلی ذوق کردم ….

    دوباره یک پیام دیگه اومد از طرف مدیر شرکتی که امروز قرار ملاقات دارم

    قراره باهاشون مذاکره کنم در مورد تامین تجهیزات و محصولات قهوه برای مشتریام،

    مضمونش این بود که با تمایل زیاد مشتاق هستند با من کار کنن

    (هنوز صحبت نکردیم ، بله رو گفتن)

    شما بودی خوشحال نمی شدی ؟

    من که خیلی ذوق کردم ….

    جواب پیامشو دادم و اومدم سراغ جلسه 5

    یک دور دیگه تموم کردم و قلبم گفت بیام جواب بدرالسادات را بدم که دیدم شما برام نوشته بودی

    اینقدر نوشته های شما به حال و هوای

    این قسمت از گفته استاد نزدیک بود

    که حیفم اومد الان براتون ننویسم

    این جمله استاد خیلی قلبم را باز کرد

    ((تضادهایی که ما بهش برمی خوریم طبیعت جهان هستیه

    روش جهان برای ایجاد خواسته هست

    نمی تونیم نداشته باشیمش نمی تونیم بگیم خدایا من تضاد نمی خوام

    می تونیم‌ بگیم که من اونقدر از تضادهام بزرگتر باشم که ازشون قدرت بگیرم برای زندگی بهتر

    ازشون قدرت بگیرم برای خواسته های بیشتر به جای اینکه نا امید بشم

    به جای اینکه افسرده بشم

    خداوند در قرآن می فرماید که بدون شک تمام شما با تاکید

    وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ

    ل لام تاکیده

    ن هم نون تاکیده

    حتما این اتفاق می افته برای شما

    البته این بدان معنی نیست که ما هر روز داریم آزمایش می شیم

    نه

    هیچ کس هر روز آزمایش نمی شه

    من همیشه می گم خدا کرم نداره که

    که بیاد هر روز سیخ بزنه به ما برای اینکه ما را زجر بده

    قانون جهان اینه که وقتی به تضادها برمی خوری خواسته هات شکل می گیره

    وقتی در مسیر درست قرار می گیری به خواسته هات می رسی

    و در مسیر درست تضادها برای رسیدن به خواسته هاست ))

    یاد این شعر افتادم :

    گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

    دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت 
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

    هان مشونومید چون واقف نه‌ای زاسرارغیب


    باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

    ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند


    چون تورا نوح است کشتیبان زطوفان غم مخور

    بازم ازت ممنونم بابت وقتی که گذاشتی و برام نوشتی

    امیدوارم روز عالی داشته باشی

    تا الان که ساعت 12:12 هست برام عالی بوده

    در پناه الله یکتا باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای: