چه موضوعی را باور کرده ای؟

در این فایل استاد عباس منش درباره اساسی ترین دلیل خلق نتایج یعنی “باورها” صحبت می کند  که چه باورهایی قدرتمند کننده و به نفع ماست و چه باورهایی محدود کننده و برعلیه ماست.

این فایل را با دقت گوش دهید. نکات کلیدی آن را یادداشت کنید. سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:

الف) چه باورهای قدرتمند کننده ای داری که آن باورها ایمان و انگیزه هایت را در راستای تحقق خواسته هایت افزایش داده، به گونه ای که منجر به قدم برداشتن، اجرای ایده ها و تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به نفع شما کار می کند؟

ب) چه باورهای محدود کننده ای را پذیرفته ای که بر علیه شما کار می کند؟ باورهایی که باعث شک و تردید، به تعویق انداختن و مانع تراشیدن برای حرکت در راستای تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به شما ضربه زده است؟

منتظر خواندن تجربیات ارزشمند شما درباره موضوع این فایل هستیم.


نکته مهم:

گوش دادن به آگاهی های این فایل و تفکر کردن برای پاسخ به سوال بالا به شما کمک می کند تا بدانی چه باورهایی داری؟ آیا این باورها به شما کمک می کند یا به شما ضربه می زند؟!

ذهن افراد زیادی با باورهایی برنامه ریزی شده که بر علیه آنهاست. باورهایی دارند که به آنها القا کرده “داشتن فلان خواسته برایت امکان پذیر نیست”. به همین دلیل افراد زیادی حتی جرأت فکر کردن به خیلی از خواسته های خود را هم ندارند چه برسد به هدف گذاری، ایده پردازی و قدم برداشتن برای تحقق آن خواسته.

ساختار ذهن به گونه ای است که فقط برای خواسته هایی انگیزه ایده پردازی و قدم برداشتن دارد که رسیدن به آن را امکان پذیر بداند. به این ترتیب، اکثر ما، به محض شکل گیری یک خواسته در قلب مان، عطای آن را به لقایش می بخشیم چون ذهن ما رسیدن به آن خواسته را امکان ناپذیر نمی داند.

ذهن برای امکان پذیر دانستن تحقق یک خواسته و تغییر باور، نیاز به منطق های قوی دارد.

دوره روانشناسی ثروت۱، که آموزش‌ها و آگاهی‌های ناب آن در هیچ کتاب و هیچ متد آموزشی‌ای یافت نمی‌شود‌، دوره‌ای است که اساسی ترین باورهای قدرتمند کننده برای تغییر و رشد وضعیت مالی را شناسایی کرده و شیوه‌ی ایجاد  آن باورها را آموزش داده است.

آگاهی های این دوره در یک فرایند تکاملی، منطق‌های قوی به ذهن دانشجو می دهد تا امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی‌ را از همین جایی که هست و همین شرایط و امکاناتی که دارد، باور کند.

وقتی “باور به امکان پذیر بودن” در ذهن فرد ایجاد شود، این تغییر بنیادین در باور، عملکرد و رفتار فرد را در مسیری هدایت می کند که خروجی اش رفاه و استقلال مالی است.

مطالعه اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 1 و بخشی از نتایج دانشجویان این دوره

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چه موضوعی را باور کرده ای؟
    745MB
    46 دقیقه
  • فایل صوتی چه موضوعی را باور کرده ای؟
    45MB
    46 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نگین» در این صفحه: 4
  1. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2728 روز

    به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اووست

    آاااخ استاااد جانم سلاااام

    گفتین منتظر خبرای خوووبتوونم انگاااری من فقط منتظر همییین بووودم

    استاااد خبرااای خووب خبرااای قشنگ خبرااای عااالی دارم براتون

    استاااد خوشگل خوشتیپ من چقدر این ترکیب رنگ رکابی و شلوارکتووون بهتوون میاااد

    من حالا از ذوقم نمیدونم از کجا بگم

    استاااد خاطرتوونه گفتم چطووور بعد ازون روز که رفتیم انتقال بانکی رو بدیم نشد و بعد از ماااه هااا تلااش و شب و روز رو بهم دوختن و تحقیق و تلاش و گوووش جان سپردن به ندای پروردگاار بااا نشدنش مواجه شدیم و چطوور کنترل ذهن کردیم و چطووور قد علم کردیم چطوور باور کردیم بهترییین ها برای ماااست و پروردگاااار عااالم انقدر زیبااااا انقدر راااحت مارو هدایت کرد و ما جا نزدیم ادامه دادیم ادامه دادیم با عشق با ایمان با باور اینکه میشود تا اییینکه شدددددد.

    استااااد بعد از ماه هاااا تلااااش و مداومت و خودباوری که فقط خدا میدووونه چه دستاوردای بزرگی از رشد شخصیتمون از توانایی هامون از خودشناسی و خداشناسی مون از درک قدرت باااورامون از درک اینکه هیییچ تلاشی در مسیر درست بی پاسخ نمیمونه ما رسیدیییییم ما رسیدییییم شد شد شدددددد

    استاد وقتی تماااام دونه های زنجیر بیزینسی رو که خواستیمش و خودمونو لایقش دونستیم و براش ذره ذره با باور به اینکه بلههههه ماا میتوونیم ما باااهوشیم خداوند هداااایت میکنه همه چیییز راااحته خداوند عالم همه چیز رو خلق کرده خداوند عالم حتی توسط مردمانی که خلق کرده قوانین کشورها و دولت هارو گذاشته امااا اگه ما باور کنیم برامون به آسانی حتی تغییرشون میده و ما جا نزدیم و ادامه دادیم حالمونو خوب نگه داشتیم و قدم به قدم پیش رفتیم.

    خداااای من گواهه هییییچ کس اصن نمیدونست ما چی تو قلبمون از خدا خواستیم که حتی بخواد درک کنه حجم اتفاقات و معجزات پروردگار رو

    من دیییدم ایمانمونو من دیددم رشدمونو من حض کردم از تسلیم شدنمون در مقابل هدایت های پروردگارمون من حض کردم از هدایت های لحظه به لحظه ی خداااا من عششششق کردم از عشق بی قید و شرط پروردگارم

    ما وقتی هر قدمییییی که ساعت ها و روزها براش تلاش کردیم و یه دونه از زنجیرای کارمون با ایمان و توکل و باور به توانایی و شدنش به نتیجه میرسید دیوااانه وار هم در حینش هم در لحظه ی وقوعش با پروردگارمون عشق بااازیا کردیم

    همون زنجیرایی که من حیراااانم که چطوووور خدا مارو بهشون هدایت میکرد و بعد ما میدیدیم این ها ناااب ترین و پرفکت ترین راه حل هاااان اینا پرفکت ترین دونه ی اون زنجیرن

    استااااد ما توونستیممم ادامه بدیم ما جهاد کردیم ما پیروز شدیم

    استاد وقتی آخرین ایمیل که نشون از تایید آخرین زنجیر این بیزینس الهیمون به دستمون رسید که دیگه میشه استارتش رو زدددد خدای من گواهه من و همسرم دیوانه شده بوودیم

    زل زده بودیم بهم اشکامون میووومد

    استاااد میدونید من به خودم و پوریااا بااالیدم برای اینکه ادامه داااادیم

    استاد من میلیون ها معجزه و دستاورد تو زندگیم بدست آوردم اما اییین فرق داشت چووون من با تمااام وجودم جهاد کردم

    استاد من این بار کمتر غر زدم و بیشتر عمل کردم

    من جلوی ذهن نجواگرمو گرفتم این باااار

    تا اومد روده درازی کنه من جوریییی نشوندمش سر جاااش که وقتی اون ایمیل اومد من از اون توکل و ایمان و جسارتی که به خرج داده بودیم ازینکه سرمون جلو خدا بلند بووود اشک میریختم.ازینکه بهتر جریان هدایت رو درک کردیم بیشتر خوشحال بودیم.

    استاد من و پوریا خیلیییی کارا باهم کردیم اما هیچ باار اینجوری بعد از ازدواجمون باهم اشک نریخته بودیم و به خودمون نبالیده بودیم

    استااد هزااارن دلیل تو راه پیش اومد که بابا بیخیاااال یا کلا به بن بست میخوردیم اما همیشه به یه روز نمیکشید چوون ادامه میدادیم یه دلگرمیه دیگه خدا سر راهمون میذاشت یه نشونه دیگه یه دلیل دیگه برای ادامه و انقدر این اتفاقات تکرار شد که دیگه ما بیشتر باااور‌ کردیم که بابااااا مییییشه ازین واضح تر نمیشه دیگه هدایت رو دریافت کرد

    ما الان دسترسی هایی رو داریم که کمتر کسایی تو دنیا دارن اما عییین معجزه است

    خدااای من حیرانم از قدرتت.جوری زمین و زمان رو برامون چید که انگار باید میشد و شرطش باور ما و ادامه دادن ما بود.شرطش باور به پیمودن مسیر بود به درجا نزدن بوود به حفظ امید بود به تکرار و تکرار اینکه هدف لذت از مسیره هدف رشده هدف تجربه ی خودمونه بدون چسبیدن به نتیجه چووون ما باور کردیم وقتی یه چیوو بخوای خدا زمین و زمان رو مسخرت میکنه اینکه چطور و چگونش رو نمیفهمییم فقط باید باورش کرد و خدا عششق میکنه ازین باور کردنش و براااحتیییی بهت ثابت میکنه که بنده ی من اینم مزد باورت اینم مزد ادامه دادنت اینم مزد حرکت کردنت اینم مزد گوش کردن به ندای قلبت اینم مزد دیگه ای که لایقشی چون تو ماااال منی و جز این برای تو کافی نیییست.

    من بیییشتر فهمیییدم که فقط باید خدارو باور کنی برای اووون هیچ چی نشد نداره وقتی خواسته ای داری اون بر خودش واجب کرده پاسخت رو بده پس نترس از خواستنت و بذااا بهت بگههه مسیر رو

    یعنیییی هر بااار‌ که به در بسته خوردیم و به جرات میتونم بگم شاید درین 7 ماه میانگین بعد از هفته های اول که به مطالعه و تحقیق و آموزش گذشت بعدش دو روزی یک بار بود اما جا نزدیم و دیگه فهمیدیم باباااا این مساایل فقط برای نشون دادن و وضوح دادن بیشتر به اینه که خواسته ی ما چه شکلی باشه بهتره و بعد میگفتیییم اِاِاِاِاِاِ آره هااااا اینجوریم میشه هاااا و بعد خدا انگاری یه ذوقی میکرد که انقد خفن و تیز و بز خلقمون کرده میگفت بلههه همیییینو میگفتم ببینییییید اینم جوااابش واصن دیگه هییییچ نشدنی دلمونو نلرزووند هیچ در به ظاهر بسته ای دلمونو نلرزوند

    وااای امااا اون انتقاله مثه یه سونامی بود برااامون اما پوریا سر یه روز قد علم کرد و من بعد دو روووز و باز بوم بوم بوووم راه های جدید

    خاطرمه به حدی برام سنگین بود که از دانشگاه تنهایی برمیگشتم و زمانی که از متروبوس پیاده شدم و روی پل عابر پیاده میخواستم برم اون سمت بزرگراه که بیام خونه یهو دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اشکام میریییختن و نمیشد حتی جلوشونو بگیرم که رهگذرا نبینن.خوشحال بودم که کنار پوریا نیستم که دل اون بلرزه.حس میکردم رها شدم و خدا میخواد درس بزرگی بهم بده و بهش گفتم پروردگارم من الان کشش همچین درس و مشق بزرگیو ندااارم من خستم من فقط امید میخوام من نشونه میخوام که بفهمم بغلم کردی من به عشق حمایت و خدایی کردن تو از زندگی پر از رفاهم تو مملکتم گذشتم چون تو بهم گفتی همه جا برام خدایی میکنی من باورش کردم من نترسیدم من اوومدم من باورش کردم من جهادها کردم نه یک بار نه دو بار که بارها و الان حس میکنم فقط تایید میخوام نشونه میخوام امید میخوام و اگه بهم ندی من جز تو مگه کیووو دارم و اشک ریختم و باورم نمیشد که نمیتونم کنترل کنم خودمو.

    خداروشکر که کسیم متوجه نشد یا اگه شد خدا اذن اومدنشون تو خلوت خودمو خودشو به کسی نداد و من سبک شدم آرام شدم.انگاری تو آغوشش بودم که ببارونم ترسا و نگرانی هامو و کمیم خودمو لوس کنم تا خیالم جمع شه که این خاصیت درونیمو هم به مرحله ی اجرا گذاشتم براش :)))

    اشکایی که نمیدونستم از کجا میان بااریدن و من سبک شدمو اومدم سمت خونه و کلاامی درین مورد با همسرم صحبت نکردم که یه بار دلش نلرزه که البتههه به حدی این شخص رشد کرده که حتی اگه جلوشم زار میزدم بعید میدونم ذره ای به این مسیر و هدایت الهیه پروردگارمون شک میکرد.

    از رووز بعدش باز برگشتم به مسیر و گفتم به خودم نگین برای تو جا زدن زشته برای تویی که انقدر توانمندی انقدر جسوری انقدر خودت و خداتو باور داری در جا زدن حکم مرگه.پا به پای همسرم ادامه دادم با اون عزمی که باز جزم کردم نجواهای ذهنی جرات نکردن ثانیه ای خودشونو نشششون بدن چووون خشم اژدها رو دیده بودن :))))

    ادامه دادیم ادامه دادیم و به طرق مختلف خدا بهمون نشون داد ببینید اینا رشدایی هست که تو این مدت کردید چون میدیدیم مثلا یه شرکتی هست که با مبلغ درخوری یورو می‌تونه برامون شرکت ثبت کنه تو یه کشور اروپایی بعد دیدیم این کار برای خود ما شده گلابی ترین کار ممکن فقط با 120 یورو و خدا میومد نشونمون میداد که ببینین این بنده هام همین کارو کردن اما نشده که به این بانکه دسترسی داشته باشن و بازم چطور هدایتمون کرد براااحتی به دیدن اونها باز خودش یه معجزست و بعد میدیدیم بابا خدا جون این دوره فشرده آموزشیه کلااا جوری مارو رشد داده که جلوی هزاران دلار و یورو خسارت رو از ما گرفته و بعد تازه من متوجه بعد دیگه ای از رزق شدم.اینکه تو برای هر تجربه ای بهای مالی نپردازی خودش رزقه.مثله تمااام آموزش های استاد که برای من رزقن چون جلوی میلیون ها و میلیاردها ضرر چه روحی و چه مالی رو گرفتن وچه بساااا من رو به سمتی هدایت کردن که من نعمتهایی رو دارم تجربه میکنم که بهایی که براشون پرداخت کردیم کجاااا و چیزی که تجربه میکنیم کجاااا.مثال عینیش خونمونه که به چشم داریم میبینیم ما به چه خونه و محله و ویویی هدایت شدیمو داریم ازش لذت میبریم با نصف قیمت واقعیییش و دوستانمون بیشتر از ما میپردازن و چه خونه هایی دارن.

    تو مسیر به وضوح دیدیم چطور این مدت رشد کردیم و انگار تمام اون پیچ و خم ها برای این بود مهارت های ما از جوانب مختلف رشد پیدا کنه.خدایاااا شکرت. و بلههه نهایتا ایمیل نهایی که نشان از تایید درستی روند و شروع بیزینسمون داره اووومد.اییین تبریک وریفای و اییین خوش آمدگووییییه اییین برای مااا خیلیییی ارزش داشت.شاید یه تیک سبز باشه اما پشتش یه عاااالمههه عشقه و رشد.

    استاد ما تعطیلات شنبه یکشنبه رو جشششن گرفتیم و اوونم چه جشنی و پروردگااار چه انسان های نازنینی رو به سمتمون میاره این روزا و من به وضوووح این رشد فرکانسیمو میفهمم از حالم میفهممش از آدمای اطرافم از امیدم از شوقم به زندگی از باور بیشتر خودم ازینکه چه راه حل های خوبی داره برام بولد میشه.من دارم بهتر میفهمم حرفاتونو که حرف نیییست دُر و گوهره.

    میدونمممم شاید بازم تو مسیر مسایلی پیش بیاد که قرار باشه حلشون کنیم ولی خدای من گواهه که من آرااامترینم چون باااور‌ کردم چه خدایی دارم خودمو باور کردم و یاد گرفتم زندگییی یه مسیره و هر برحه ایش در این زندگیه من حکم اون نقطه ای رو داره که از کنار هم نشستنشون خط زندگیم رو شکل میده.

    استاد قبلی که اون ایمیل رویایی رو ببینیم به فایل الگو برداری از افراد موفق 3 شما به عنوان فایل نشانه ی اون روزم هدایت شدم و اتفاقا اونجا هم از آقای حسن یزدانی و قدرت تحسین صحبت کرده بودید و جالبه که هم من و هم همسرم که تو پیاده رویش این فایل رو گوش کرده بود فکر کردیم که خدا میخواد آمادمون کنه که جوابه ایمیله منفی باشه.

    چقدددر ما در موورد این فایل باهم صحبت کردیم و من لذت میبرم ازین هم صحبتی های روزانه و ساعتهام در مورد قوانین با همسرم.در مورد این نجوای ذهنی که به فکر جفتمون خطور کرده بود درون چند ساعت بحثمون در مورد فایل کلمه ای نگفتیم و وقتی ایمیل رو دیدیم یکی از دلایلی که بخاطرش اشک میریختیم و تند تند باهم در مورد این مسیر چند ماهمون و حتی چطور جسارتمون و توکلمون برای ازدواجمون برای مثل بقیه ازدواج‌ نکردنمون برای مهاجرتمون و حتی برای بعضی روزای سخت انسان سازش باهم حرف میزدیم و جفتمون میگفتیم ببیییین من براااام مهم نبووود جواب چی میشهههه ….

    ببینین استاااد من که اصن از هفته پیش رفتم تو دل یه کار جدید بااا عششششق و اشتیاااق و پوریا جان هم میگفت همونجا بخدا گفتم جواب هر چی بااشه مهم نییییس من میدونم هرچی باشه به نفعههه منهههه و میگفت آماده بودم با عشق از فردا بازم شرووع کنم.

    وااای استااااد نمیدووونم اصن چی گفتم چطور براتون تعریف کردم و امیدوارم قدردانیمووو بپذیرید.

    اگه بخوام به دوستای الهیم چیزی بگم فقط مییییگم باااور‌ کنید قدرت پروردگار رو باور کنید هر ثااانیههههه حواااسش بهتونه باور کنید با عشق ذره ذره وجودتونو خلق کرده ذره ذره استعدادهای نابی رو گلچین کرده درونتون نهاده بذارید پر و بال بگیرن بذارین خودشونو نشون بدن باورشون کنید و فقط تحسین کنید هر موفقیتیو از هر کسی که میبینید و موفقیت های خودتونو ترسیم کنید و بخواهیدشون و ادامه بدید ادامه بدید و فقط ادامه بدید و باور کنید هر قدمش لذته هر قدم تجربه ی خودتون صلاته باور کنید هر ثانیش عشق بازی با خداااست

    استااااد جانم عاشقتووونم

    سپاااسگزارتوونم سپاسگزاارتوونم سپااسگزارتوونم

    پروردگارم یگانه قدرت کیهان و هستی عاااشقاانه میپرستمت و سپااااسگزارتم برای هر ثانیه فرصت زندگی که بهم بخشیدیییی سپاااسگزااارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2728 روز

    سلام و درود مهشید نازنینم

    سپاس از حس پاکت از تحسین هات از تبریکاتت

    سپاس وجود نازنینت.

    خدارو شاکرم که پیامم برای قلب پاکت امید رو روانه کرده و نشونه شده که آرام تر بشی.

    میدونی من به حدی تو این پیچ و خم های مسیر که در واقع پیچ و خم نیست ساز و کار جهانه رشد کردم که فقط خداوند عالم میدونه.

    گاهی این تاخیرها داره اون گوهر وجودمون رو بیشتر جلا میده و رشد میده و یهو میبینی تو یه پاسخ از خدا میخواستی اون خروار خروار رشدت داده و ظرف وجودتو بزرگتر کرده.

    برای من به شخصه این صبورتر شدنم و درک روند تکاملی و اینکه باید ورای نتیجه ادامه بدم خیلیییی دستاورد بزرگی بود.الان تو کار جدیدی که استارتش رو میخوام بزنم داره به وضووووح خودش رو نشون میده.

    اگه من با همون عجله و شتاب که نشون از باورای کمبودم داره وارد این کار بشم رسماااا نابود میشم.

    یکی دیگه از چیزایی که فهمیدم این بود که باید ادامه بدم و همیشه اشتیاقم رو حفظ کنم.نباشه که یه قدم بردارم بشینم و بگم خوووب نتیجه کووو خدا جون؟

    اصلا این خود به خود به من نگرانی رو تزریق میکنه.

    بهتر فهمیدم زندگی گذر کردن و لذت از مسیره.

    انقد باور کردم که بهتره بگم یااادم اومد که من به شدت باهوشم و توانایی یادگیری داارم که به طرز عجیبی اعتماد به نفسم و شور زندگی رو در من بیشتر و زنده تر کرده.

    در واقع من احساس میکنم آدمی که این باور توانایی یادگیری رو داشته باشه و همچنین حس اشتیاق برای زندگی خوشبخت ترینه.به خودش اجازه تجربه میده.

    مثلا استاد سن خاصی ندارههه اما من میگم انگاری با این همه دستاورد و تجربه ایشون بالای 200 سال میبایسته تو این دنیا زندگی کرده باشه تا به اینها برسه.یا اصلا همین ایلان ماسک یا جف بزوس یا ترامپ یا …

    دقیقا این باورا میلیون دلاری ارزش دارن چون دستاوردش زندگی با شور و اشتیاق و لذت بیشتره.

    خیلیام هستن زندگیشون مثل خروس استاد عباسمنش منظورم همون ابوموسی هست زندگی میکنن.

    اگه اشتباه نکنم کامنت منتخب همین فایل الگوبرداری از افراد موفق 3 در مورد قصه مهاجرت یکی از دوستانمونه که کارشون به تعویق افتاد و پیشنهاد میکنم هم فایل رو گوش بدید هم کامنت رو بخونید.من که گذاشتمش تو برنامه هفته ای یک بار اون فایل رو بشنوم.بی نظییییره.

    من مطمینم بهترین ها براتون رقم میخوره ورای پاسخ این ایمیل الهی چون مهم این بوده که شما زندگی رو با عشق و لذت و باور به خودتون و پروردگار به زیبایی ادامه دادید و در واقع قبل از جواب شما برنده اید.

    سپاااس از مهرتون که برام کامنت گذاشتید و به پروردگار عالم میسپرمتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2728 روز

    درود و سلام سعیده ی زیبای ما

    اول میخوام ازت تشکر کنم بخاطر تمام ردپاهایی که از خودت میگذاری و شور زندگی درشون موج میزنه.

    دوم میخوام باورهایی که در من قوی شدن تا نه تنها مهاجرتم نه تنها حرف مردم نه تنها ازدواجم و نه تنها اتفاقات و تصمیم هایی که گرفتم در طول زندگیم و انجامشون دادم به آرامی رقم خوردن بلکه به دید بقیه الان شانسن چونکه من خوب عامدانه حد و حدود دونستن آدما از حدود زندگیمو تو ذهنم و زندگیم جا انداختم.

    من یه دختر فوق العاده باهوش فوق العاده پر انرژی بودم که به قول فاطمه جان من شده بودم قویترین نقطه ضعف خانوادم

    من حرف ها شنیدم از عزیزانم چون خواستم زندگیمو خودم شکل بدم به شکلی که بابه میلمه و حقمه

    زمانی که به این باور رسیدم که من صد در صد مسیول زندگیه خودمم و انقدر اولش برام سخت بود که کنار بیام با خودم که پس فلان کار خانوادم چی فلان موقعیت خاصی که برا کسی نبود و فقط برای من بود چی فلان محدودیت ها که بخاطر بودنم تو فلان خانواده بود چی و هزاارااان اما و اگر دیگه که زمانی نشستم از بعد دیگه بهشون نگاه کردم و باور کردم دنیا عدالت محضه و هر بودنم در هر زمان و مکان و شرایطی تنها و تنها برای رشد من بوده برای رشد اون گوهر وجودم بوده برای درک یهترم از خواسته هام بوده برای فهموندن ترسو بودنم بوده دیگه همه چی رنگ باخت.دیدم منم و من و خدا

    مرحله ی بعدش رسیدم که من مسیول زندگی احدی نیستم.حتی خانوادم.درسته که عاشقشونم امااا اونام با اون همه رفاه و عشقی که بهم دادن چون که لایقش بودم و لازمه ی مسیرم بوده میتونن اشتباه کنن و مسیولیتش با خودشونه.

    وای بزرگترین اتفاق زندگیم ازونجا افتاد که ترحمای جاهلانمو گذاشتم کنار.دیگه نذاشتم از عشق پاکم برای کنترلم استفاده کنن.به احدی این اجازه رو ندادم.

    خاطرمه تو یکی از طوفانای زندگیم ملت کنجکاو همیشه در صحنه آرزوشون بود یه لحظه ببیننم اما من به راحتی جواب تلفنیم نمیدادم.

    چرا باااید میدااادم؟مگه من مسیول کنجکاویه ملتم؟

    من فقط مسیول خودمم

    اونجا که ترس جاشو با ایمان و جسارت عوض کرد دیگه هیییییچ عکس العملی نتونست ترحم من رو بر انگیخته کنه

    خاطرمه منی که روی پدرم حساسم و خدا میدونه چه رابطه ی عاشقانه ای باهم داشتیم و داریم به لطف پروردگارم و ازش بابت این نعمت که منو غنی کرد و بیمههه واایساادم البته با احترام البته با ادب اما از موضع قدرت و دیگه حتی حربه ی جلب ترحم و سکان دار بودنم در آبروی خانوادگی رو گذاشتم زمین و باور کردم شخصی که پدرم باشه با این همه قدرت همچین دبدبه و کبکبه ای برای خودش ساخته مسیر شخصیه من اگه بتونه اونو متزلزل کنه پس یه جای کارشو اشتباه کرده اونجوری که باید توحیدی عمل نکرده پس باید درسش رو بگیره و بزرگتر بشه اما منم درس و مشقای خودمو دارم.

    برای هر کدوم از جهادهای اکبری که در زندگیم کردم میتونم کتاب بنویسم.هرچی موحدانه تر عمل کردم و بیشتر با خودم آشتی بودم راحتتر رسیدم و هر چی بیشتر ترسیدم و باورام آلوده به ترس و شرک بود رسیییدم اما سخت رسیدم که البته تو تمامشون درس و رشد بود.

    مهاجرتت به کیش یادآور برحه ای از زندگیمه که به حدی از جسارت رسیده بودم که بدون اینکه حتی به خانوادم توضیحات زیادی بدم میخواستم به عنوان تورلیدر به کیش و شیراز مهاجرت کنم.یعنی شش ماه شیراز شش ماه کیش باشم.

    این خواسته براحتی به دلم افتاد و البته خاطرمه همیشه عاشق سفر بودم و عاشق ارتباط با آدماااا

    به محضی که خواسته ایجاد شد رییس شرکت حسابداری که توش کار میکردم و آژانس مسافرتیم داشت گفت من خووشحال ترینم که این به ذهنت رسیده چون تو میشی نقطه عطف کار من و من میدونم تو چه قدرتی داری.البته با همکارا و رییسمون چند باری سفر رفته بودیم و نامبرده به سرعت تو جمع ها به چشم میاد به لطف پروردگار که مهرم رو به دل انسان ها مینشونه.

    ایشون گفتن من کیش برات خونه میگیرم شیرازم هتل آپارتمان میگیرم تو فقط مدیریت مسافرارو داشته باش

    من خوشبخت ترین بودم و گفتم اییین عااااالیه چرا که نههه.وای هر ثانیه اون حس ها شور زندگی رو در من زنده تر میکرد.کلاسای تورلیدریمم رفتم که شرووع کنم و حتی رییسم میگف تا دورت شروع و تموم شه بدون کارتت کارو شروع میکنیم و ….

    خوب میخوای بدونی بعدش چی شد؟

    پندمیک شد و این قضیه به حباااب روی آب مبدل شد.

    فکر میکنی نگین قصه چیکار کرد.هیچیییی بازم عشق کرد بازم شاد بود چون دیگه من دیدهه بودم چطور خدا منو در آغوش کشیده.

    همون موقع ازون شغلم براااحتیییی که ظاهر اون اتفاق ناجالب بود من با کلی درخواست و تمنا به یه مکان دیگه دعوت به کار شدم با همون حقوق و تایم یک دهم پوزیشن قبلیم اونم در بهترین جای شهرمون و رییس اون شرکته عموما نبود و من پشت سیستم غول و میز هیات مدیره با میز و صندلیای آماده برای میهمان‌ها در جایگاه رییس مینشتم و کارمو راحتت انجام میدادم و از ویوی بی نظیر میدون قشنگ شهرمون از بالا لذت میبردم.

    بماند که رییس اون شرکته و همسرشونم عاشقم شده بودن و به زوور منو دعوت کردن خونشون.با چه عزت نفسی رفتم و خودم به خودم بالییییدم.

    اون کار رو دیگه ادامه ندادم و به لطف الله برای من ازدواج با عشقی که سال ها پیش بخاطر شرک من و وابستگی که بهش پیدا کرده بودم و البته همینطور ایشون به من و تموم شده بود رقم خورد در اوج توحید در اوج عشق در اوج لذت بدون وابستگی.جفتمون با این تضاد جدایی به توحید رسیده بودیم و اون موقع آماده ی وصال.

    این عشق جوریه که من رفتارای استاد عباسمنش و خانم شایسته برام عادیه.

    میدونی اینووو من رقم زدم چون من شرکمو درمان کردم.من با خودم آشتی کردم و خدا هییچ وقت دیر نمیکنه.به نظرم در بهترین زمان این ازدواج رقم خورد.

    بعد براحتی مهاجرت کردیم به شهر زیبای استانبول و من از هر ثانیه بودنم درین شهر درین خونه درین بهشت در کنار همسر الهیم و رشد هر لحظم خوشبخت ترینم به لطف الله.

    میخوام یکی از تضادایی که بهش برخوردم رو برات تعریف کنم.

    مادر پدرم خوب من یه دونه دخترشون بودم و از بهترین برندها برای من جهیزیه گرفته بودن و مقداریشون تو زیرزمین یکی از اقوام ما بود که خیلیم باهم نزدیک بودیم.

    ازدواج من همزمان شد با ازدواج یکی ازین عزیزان و نتونستن اون احساس حسادتشونو کنترل کنن و جالبه زمین تا آسمون مدل ازدواج ما با اونا فرق داشت ما ساده و محضری اونا با کلی مراسم و اما دم رفتن ما به تهران برای عمل مغز همسر مامانم اصرار که بیایین وسیله ها رو جابجا کنین همین فردا خریدار برای خونمون بیاد ما میفروشیم و فهمیده بودن قصد ما مهاجرت به استانبول بعد از عمل مادر همسرم هستش.

    خدای من گواهه نمیگم دلم نلرزید اما من به کوچیکترین نشونه ها عمل میکردم و دنبال جایی برای اون همه وسیله بودیم اما در آخرین لحظه چون ایمانمو حفظ کردم باور داشتم بهترین ها برام رقم میخوره یکی از دستان الهی در بهترین جای شهر یه سوییت رو رایگان در اختیارم گذاشتن که وسیله هارو ببریم اونجا.انگاری قرار بود وسیله هام یه جای لوکس تر باشن.در امانت انسان هایی ثروتمند که به راحتی حتی اون سوویت مجتمع رو نخواسته بودن که اجاره بدن.

    من دیگه انصافا زشت بود بخوام به این خدا ایمان نیارم.به قول قرآن اصراف کرده بوودم اگر باورش نمیکردم که بااازم معجزه آسا دستمو گرفت.

    یا مثلا زمانی که برای خداحافظی با خاله ی عزیزم رفته بودم همسرشون که زمانی من اینجا بودم فوت کردن و من در مدار دریافت این خبر بعد از 40 روز قرار گرفتم و خدا اینجور منو در آغوشش داره هدایت و حمایت میکنه.همسر خالم شروع کرد به انتقال احساس گناه به من و انتقال احساس منیتش به مامانم که یه دونه دختر داری ولت میکنه میره و من 4 تا دختر دارم عین پروانه دورم میچرخن و خالم گریه که نرووو و مامانمم طفلی چشاش خیس شد و البته که جسارت رو هم تا حدودی از مادرم یاد گرفتم که گفت ما نیازی به کمک و حمایت فرزند نداریم و من بار دیگه اونجا بهش افتخار کردم.

    میدوونی میخوام بگم ازین چیا همه جا هست اما مزد و حال خوب و نعمت و ثروت از آن اونهایی هست که عمل میکنن و میدونی وقتی روی خودت کار کنی تو گوووشت کر میشه.میبینی نمیشه راه ورودشون رو راحت ببند.

    نتیجه خیلییی زوود خودشو نشون میده.

    حالااا همونااا که نتونستن حسادتشونو کنترل کنن و احساس ترس و نگرانی رو خواستن بهم تزریق کنن حتی احساس گناه رو و اوناییم که دستشون میرسید به زعم خودشون خواستن سنگ اندازی کنن تنها و تنها باعث قدرت بیشتر من شدن و میدونی الان جزو افتخاراتشونه که اگه احوالمو پرسیدن من بتونم تو زمانای خالیم جوابشونو بدم

    من برااای همشوون احترام و ارزش قایلم و براشون از پرودگار عالم بهترین هارو خواستارم اما لازمه اول اینارو برای خودم بخوام و ارزش خودمو بدونم و باور کنم لایقم برای تجربه ی بهترین ها و ناب ترین ها

    سعیده ی نازنینم پیامم طولانی شد اما این نوید رو بهت میدم جوریییی مزد ایمانت رو میگیری و جووری برات نعمت هات عادی میشن که بخاطر رشد فرکانسیت و بخاطر مشیت پروردگاره که سریع خواسته های بزرگتر برات پیش میاد و چه لذتیه این شور زندگی و رشد دایمی در آغوش پروردگار به وسعت کیهان و به نزدیکی رگ گردن.

    بنویس بنویس که لذت میبرم از جهادهای زندگیت و بهت میبالم.

    در پناه حق باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2728 روز

    درود مجدد مهشید عزیزم

    امیدوارم که حالت عالیه عالی باشه

    سپاسگزارم از لطف بی قید و شرط و پاکت برای پاسخ ارزشمندت

    مهشید جان میخواستم یه چیز جالب از کشفیات درونیه خودم بهتون بگم که چرا این باور عجله در من هست.هرچند که استاد در دوره ی عزت نفس میگن دنبال علت و چرایی شکستاتون یعنی منظورشون ضعف های شخصیتی نباشید بیایین با باورهای قوی مثل یه دیوار سیمانی که سیاهه با تکرار انقدر بهش رنگ سفید بپاشید که اون سیاهیه محو بشه.

    چون پاشنه های آشیل ما همیشه هستن و اگه روشون کار نکنیم باز خودشونو نشون میدن.

    مثلا من اخیرا متوجه شدم چون مادر نازنینم معلم بودن خوب به طبع باید مدیریت زمانی بهتری میداشتن برای کاراشون.اتفاقا همیشه زندگیه ما نظم و روبراهیه بیشتری نسبت به بقیه ی اعضای خانواده و فامیل داشت.

    خوب مثلا ایشون وقتی به من کاری میسپرد که انجام بدم میگفت نگین جان همینطور که داری ظرف میشوری لباسارم بنداز تو ماشین رختشویی که تا ظرف شستنت تموم میشه کار اونم تموم شه.

    یا میگفت تا جارو برقی میکشی گوشت رو از فریزر بذار بیرون تا یخش باز شه

    یه همچین مثالایی دارم

    که البته از هوشمندیه مامانم بود که به طرز عالی مدیریت زمانش رو انجام میداد

    همیشه بهم میگفت مهمه تو یه تایم مشخص تو کاراتو درست مدیریت کنی که کارای بیشتری رو انجام بدی

    حالا اون بنده خدا با تکامل به اووون نقطه ی بهینه رسیده بود و منو میدید شااد و سرخوووش در نهایت اتلاف وقت یه کاری میکنم میخواست وظایف مادریشو انجام بده بهم یاد بده چیکار کنم

    البته که میدیییدم یه جاهاییم به راحتی صبووری میکرد و به نتیجه دل نمیبست و این تیکه کلام مامانم برام پر رنگه که میگفت حالا تا فردا کی مردست کی زنده هر چی خدا بخواد

    به هر صورت این تجربه هایی که داشتم خیلی این عجله رو در من به وجود آورده بود.

    من کلنی در هول و ولااا بودم.من این قابلیت رو دارم که در یک تایم مشخص که بقیه یه کاریو انجام میدن من چندین کار رو در حد با کیفیت و عالی انجام بدم.اما لذت بردن در حین انجامشون رو نداشتم.برای نتیجه کار میکردم.

    حتی به خودم میام میبینم دارم فکر میکنم اول بهتره برم تو اون یکی اطاق مسیرم کمتر میشه بعد برم تو اون یکی اطاق :))))))))))))

    یا تا فلان فایله دانلود میشه من اون لینکه رو کپی کنممم :)))))))))

    یعنی خودم خندم میگیره هاااا :))))))))

    موضوع اینه من اکثر اوقات اون لذت در حین انجام کار رو نداشتم

    بعد فهمیدم که چقدر من عجوولم و عجله دارم.خدارووو با تمام وجووودم شاااکرم این مدت که روی بیزینسمون کار میکردیم اصلا من بخاطر پیچ و خم های متعدد از نو کوبیده شدمو ساخته شدم و البته که هنووزم جای کار و بهبود دارم.

    در این مسیر کشف و خودشناسی :))) دسته گلم به آب دادم.

    حقیقتش فکر نمیکردم این قابلیت مدیریتیم تو انجام کارها میتونه بهترم بشه با حذف عجله.وقتی اینو فهمیدم اولین اقدام عملیم این بود لباسارو بجای برنامه 15 دقیقه با 1 ساعته بشورم که دماش 60 درجست.

    چیکاار داااارین که چقدر خرسند بودم که قدم عملی برداشتم تا اینکه یه بار تو اون دمای بالا رنگ لباسا قاطی شد و کلا شگفتییی خلق شد.بافتنی زرد خوشگلم یه زردی پیدا کرده نگین و نپرسین و چند تا از تی شرتای پوریا جان رو به فنا دادم که باید وارد چرخه ی گردگیری شن تا بعد به دم کنی و نخ دندون برسن :)))))))

    خلاصه با این قضیه متوجه شدم هر چیزییییی یه نقطه ی بهینه داره.

    و من همونجا سعی کردم درسش رو بگیرم که مسایل رو باهم قاطی نکنم.بهتریییین چیز اینه که نقطه ی بهینه هر چیزی رو آدم پیدا کنه.

    خلاصه اینکه بازم با همون 15 دقیقه که دماش 30 هست لباسارو میشورم اما درسش رو گرفتم :)))

    دارم سعی میکنم تو چیزای دیگه هم پیادش کنم و انصافا لذت بردنم از لحظات زندگیم باازم بهتر شده خداروشکر

    یه کار دیگم که میکنم تا این احساس عجله برای رسیدن به نتیجه تحت کنترلم باشه و حالمو بد نکنه و بهم نگرانی رو نده اینه که وقتی یه کاری داره تموم میشه سریع کار بعدی هدف بعدی رو در نظر میگیرم و تایم انتظار برای نتیجه رو در واقع به قول استاد به مهم دیگه ای میپردازم.اینجوری خیلییی لذت بخش تر شده برام.

    اصلا مورد عینیش همین بودش که تا نتیجه آخرین ایمیل برای شروع بیزینسمون قرار بود برسه من از رووز بعدش رفتم سراغ یه شاخه ی دیگه ای از بیزینسمون که من برام دلچسبتره و تا ایمیله اومد من انققدر درین زمینه تجربه و پیشرفت کردم که اصلا چقدر عزت نفسم رفت بالاتر و به شدت احساس خفنی بهم دست داد.

    نموود اون صبور بودنم به شدددت خودش رو اینجا نشون داد و من چقددر آرااامم و چقددررر بیشتر ازین کار الاان لذت میبرم.

    اصلا وقتی پوریا جان اومدن و من براش توضیح دادم یه قسمتی رو که روش کار کرده بودمو نت برداری کرده بودم خیلیییی تعجب کرد و تحسینم کرد که چقدر مااهرتر و متخصص تر شدییی.

    نمیدوونم.انگاری یه زمانایی یه فاصله هایی باعث پختگی بیشتر میشه.

    سپااسگزارتم بخاطر پیام الهیتون که منو مشتاق کرد تا براتون پاسخ بنویسم و این ها رو درین دریای وسیع نعمت ثبت کنم.

    به پروردگار عالم میسپرمتوون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: