در این فایل استاد عباس منش درباره اساسی ترین دلیل خلق نتایج یعنی “باورها” صحبت می کند که چه باورهایی قدرتمند کننده و به نفع ماست و چه باورهایی محدود کننده و برعلیه ماست.
این فایل را با دقت گوش دهید. نکات کلیدی آن را یادداشت کنید. سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:
الف) چه باورهای قدرتمند کننده ای داری که آن باورها ایمان و انگیزه هایت را در راستای تحقق خواسته هایت افزایش داده، به گونه ای که منجر به قدم برداشتن، اجرای ایده ها و تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به نفع شما کار می کند؟
ب) چه باورهای محدود کننده ای را پذیرفته ای که بر علیه شما کار می کند؟ باورهایی که باعث شک و تردید، به تعویق انداختن و مانع تراشیدن برای حرکت در راستای تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به شما ضربه زده است؟
منتظر خواندن تجربیات ارزشمند شما درباره موضوع این فایل هستیم.
نکته مهم:
گوش دادن به آگاهی های این فایل و تفکر کردن برای پاسخ به سوال بالا به شما کمک می کند تا بدانی چه باورهایی داری؟ آیا این باورها به شما کمک می کند یا به شما ضربه می زند؟!
ذهن افراد زیادی با باورهایی برنامه ریزی شده که بر علیه آنهاست. باورهایی دارند که به آنها القا کرده “داشتن فلان خواسته برایت امکان پذیر نیست”. به همین دلیل افراد زیادی حتی جرأت فکر کردن به خیلی از خواسته های خود را هم ندارند چه برسد به هدف گذاری، ایده پردازی و قدم برداشتن برای تحقق آن خواسته.
ساختار ذهن به گونه ای است که فقط برای خواسته هایی انگیزه ایده پردازی و قدم برداشتن دارد که رسیدن به آن را امکان پذیر بداند. به این ترتیب، اکثر ما، به محض شکل گیری یک خواسته در قلب مان، عطای آن را به لقایش می بخشیم چون ذهن ما رسیدن به آن خواسته را امکان ناپذیر نمی داند.
ذهن برای امکان پذیر دانستن تحقق یک خواسته و تغییر باور، نیاز به منطق های قوی دارد.
دوره روانشناسی ثروت۱، که آموزشها و آگاهیهای ناب آن در هیچ کتاب و هیچ متد آموزشیای یافت نمیشود، دورهای است که اساسی ترین باورهای قدرتمند کننده برای تغییر و رشد وضعیت مالی را شناسایی کرده و شیوهی ایجاد آن باورها را آموزش داده است.
آگاهی های این دوره در یک فرایند تکاملی، منطقهای قوی به ذهن دانشجو می دهد تا امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی را از همین جایی که هست و همین شرایط و امکاناتی که دارد، باور کند.
وقتی “باور به امکان پذیر بودن” در ذهن فرد ایجاد شود، این تغییر بنیادین در باور، عملکرد و رفتار فرد را در مسیری هدایت می کند که خروجی اش رفاه و استقلال مالی است.
مطالعه اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 1 و بخشی از نتایج دانشجویان این دوره
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه موضوعی را باور کرده ای؟745MB46 دقیقه
- فایل صوتی چه موضوعی را باور کرده ای؟45MB46 دقیقه
به نام خالق هدایتگر
رب من تو صاحب همه چیزی و هرچی دارم از آن توست من هیچی نمیدانم و دانایی تو همه چیز تصرف کرده و منو هدایت میکنی
سلام استاد عزیزم سلام بانوی عزیزم سلام خانواده ی عزیزم
قلبم خیلی باز شده و میگه کامنت بنویس
وقتی شما خانواده ی عزیزم به کامنتی که در این فایل گذاشتم پاسخ دادین و کامنت گذاشتین چقدر اشک ریختم و خدارا شکر کردم که منو هدایت کرد این کامنت بنویسم.
بارها به خودم فشار اورده بودم که حتما بیام و کامنت بنویسم ولی راضی نمیشدم چون احساس میکردم که از درونم نمیاد و یه روزی به خودم گفتم باید آنقدر نتیجم خوب بشه که قلبم بگه کامنت بنویس و اون شبی هم که میخواستم این کامنت بنویسم هدایت خداوند بود و من مشغول دیدن یه فایلی بودم و نکته برداری میکردم که یهو برق ها قطع شد و هدایتی که اومد گفت برو واسه فایل جدید کامنت بنویس و از نتیجه ای که گرفتی به همراه باورهایی که روش کار کردی بنویس .
و باز هم هدایتی دیگر …
یکی از باورهایی که باعث شد مسیر از تهران به کیش پیدا کنم این بود که خداوند از طریق افراد مسیر بهم میگه و اینکه خداوند از طریق افراد باهام صحبت میکنه ،دقایق آخری که میخواستم از مسافرخانه ی شیراز بیام بیرون از پنجره داخل خیابون نگاه میکردم و به خدا گفتم خودت از طریق این آدمها بهم اشاره کن که به کدام سمت برم و بعد از مدت کمی یک آقای به سمت چپ اشاره میکرد و باز گفتم خدا جون لطفا با سه نشانه واسم تایید کن که به کدام سمت برم و شگفت زده شدم چون دو نفر هم زمان به همون سمتی که نفر قبلی اشاره کرده بود اشاره کرد.
وسایلم برداشتم و اومدم پایین و به سمتی که گفته شده بود حرکت کردم (اما تا کجا باید میرفتم ؟؟؟)به یکی از دوستام که شاگرد استاد زنگ زدم و باهاش صحبت میکردم چون سعی میکردم که آگاهانه ذهنمو به سمت بهتری هدایت کنم و مدام از اتفاقات خوب صحبت میکردم که به یک چهار راه رسیدم و پرسیدم مهدی جان به نظرت از کدام سمت برم و مهدی هم گفت برو به سمت چپ ،و باز هم حرکت کردم و به یک امامزاده رسیدم و به قلبم افتاد که مسیر فعلی همونجاست وقتی وارد امامزاده شدم بعد از چند دقیقه اذان شد و منی که نماز خواندنم صحبت با خداوند بود این بار بهم الهام شد که وارد شو و نمازی بخون جدا از صف وایستاده بودم و عقبتر از همه بودم در وسط نماز یه آقایی زد روشونم و گفت بیا داخل صف که بعدش رفتم کنارش نشستم و همونجا به قلبم افتاد که یه اتفاق خیری در راه .
نماز که تموم شد ی شخصی اومد پیشش و گفت آقا مهدی بعد از مدتها خوش اومدی و بعدش همین آقا مهدی منو برد خونه و گفت بعد از مدتها از اینجا رد میشدم و به دلم افتاد بیام اینجا نماز بخونم و دیدم شما ساک همراهتون هست گفتم مهمان من بشین .
یه شب خونه ی عمو مهدی بودم و متوجه شدم ایشون آدم عرفانی هستند که شاگردان مریدان زیادی هم دارن و ازشون چندتا چیز یاد گرفتم و میگفتن هر زمانی که میخوای غذا بخوری به غذات نگاه کن بوش کن و خدا را شکر کن و عجب غذاهایی اونجا خوردم .
فردا که از خانه ی عمو مهدی اومدم بیرون و میخواستم به دنبال نشانه ها برم گفت ساک هاتو همین جا بذار و اگر کارت جور نشد شب بیا شاهچراغ …
( بچهها بی نهایت باور دارم که خدا از طریق افراد باهام صحبت میکنه ) جایی واسه خواب نداشتم و نمیخواستم برگردم خونه ی عمو مهدی هرچند مهمان نواز بود اما من دنبال چیز دیگه ای بودم هرچی میگشتم چیزی پیدا نمیکردم بعدش یاد عمو مهدی افتادم که گفت شب بیا شاهچراغ و فکر میکردم که ایشون هم میاد و زمانی که نتونستم پیداش کنم گفتم خیره و فقط هم شماره ی خونشون داشتم((هرچی که واسم پیش میاد خیر ،این باور یک صلاحی بود که شجاعتم صد برابر میکرد )) داخل حرم شاهچراغ نشسته بودم وبا خدا صحبت میکردم که یه نفر شروع کرد به سرفه کردن و چندین بار این سرفه ادامه داشت و گفتم حتما باید از اینجا بلند بشم و به یه جای دیگه ای برم واین هدایت خداوند چند قدم جلوتر یه آقای داشت کنار زریح از اشعار حافظ میخوند و نظرم جلب کرد که بعدش اومد سمت من و با یه آقایی که بغل دستم بود شروع کرد به صحبت کردن که یه آقای دیگه اومد و ازش پرسید که میشه داخل حرم خوابید و ایشون هم گفتند بله که میشه (داخل شاهچراغ دوتا حرم داره )و آدرس اون یکی حرم داد و من هم به اونجا رفتم وای خدای من گرسنه هم بودم ولی جای خواب الویت اول بود چون بیرون هم هوا سرد بود وقتی به اون یکی حرم رسیدم از یه خادمی پرسیدم کجا میشه خوابید و منو راهنمایی کرد و بعدش بهم گفت بچه کجایی که منم گفتم لر هستم و در گوشم گفت همینجا بشین که امشب شام میدن( خداوند از طریق افراد باهام صحبت میکنه )و این شد که مدت چند هفته را در شاهچراغ خوابیدم و هرگز یک شب بیرون نخوابیدم که اذیت بشم .
هر صبح چند دقیقه قبل از اذان میومدن و همه را بیدار میکردن و خیلی ها ناراحت میشدن و غر میزدن و منم میگفتم خدایا شکرت که خودت واسم برنامه ریزی میکنی و صبح زود بیدارم میکنی و با شوق میرفتم نماز میخوندم و رو اون سه باوری که قبلاً گفتم کار میکردم .
خدایا خودت میدونی که تمام کلماتم راست راست
خدایا خودت میدونی که چقدر در هر لحظه حالم خوب بود و در آغوش تو با صدای قرآن در گوشم میخوابیدم .
با توکل به خودش حرکت کردم و هیچ چیزی نمیتونست جلومو بگیره ،توقف ناپذیر شده بودم و رب من صاحب همه چیزه پس دیگه نگران چی باشم ،خداوند از بی نهایت طریق مسیر بهم نشون میده به خاطر همین در یک شهری که شناختی ازش نداشتم همه چیز آشنا بود و افراد همه دوسم داشتن و همه کار واسم میکردن ((رب من صاحب همه چیز و قلبها را واسم نرم میکنه ))
دو شب اول که در کیش تو ساحل میخوابیدم هر چند ساعت با هوای خنک بیدار میشدم ولی با حال خوب و خوشحال میرفتم یه نقطه ای دیگه را پیدا میکردم و دراز میکشیدم که تنها در ده روز باعث شد به یک خانه ی با تمام امکانات هدایت بشم( دوتا کلید واسه دوتا واحد دستم بود و تماما با امکانات و هرگز احساسم نسبت به موقعی که در ساحل میخوابیدم چندان فرقی نمیکرد و تازه اونجا بود که منظور استاد میفهمیدم که میگفت رسیدن به یک خواسته تفاوت زیادی در احساس خوب شما ایجاد نمیکنه بله استاد با تمام وجودم متوجه شدم )
چند روز قبل از اینکه بخوام به شیراز مهاجرت کنم یه فیلم کوتاه از خودم گرفتم که دو روز و دوشب بود هیچ تغذیه ای نخورده بودم چون حتی پول نان لواش هم نداشتم و اپن فیلم هم هدایتی بود از خداوند برای عکس قبل از عمل و حرکتم در این مسیر و کمتر از دوماه به بالاترین حد یک زندگی رویایی رسیدم که اصلا در رویاهام نمیدیدم ،درواقع بهترین خانه در بهترین منطقه ی کیش که بهش دامون میگن همون موتوری که میخواستم بهم دادن بهم گفتن گواهی نامه بگیر تا ماشین هم بهت بدیم و هر نوع غذایی که دوست دارم آماده کنم و بخورم و قبلا هم گفتم یه کارتی دارم که هرچی خرج میکنم هرگز تموم نمیشه و مجددا شارژ میشه ((هرچی بخوام میخرم ،هرچی خرج میکنم خداوند صد برابرش به زندگیم برمیگردونه ، از جایی که گمان نمیکنم خدا بهم روزی میرساند ،من لایق ثروت و فراوانی هستم ،این چند باور تو کیف پولم نوشتم ))
یه مثال دیگه :تو این شهری که تازه ساکن شدم شناختی ندارم و چند روزی بیشتر اینجا نیستم و کارم طوری شده که مدام در حال مسافرتم ((یکی از خواسته هام قبل از مهاجرت به شیراز ))امروز رفتم به یه پاساژی تا خرید بکنم و بعدش که خواستم برگردم میخواستم یه جاروی رشتی هم بخرم که داخل حیاط جارو کنم و به خدا گفتم خودت هدایتم کن که یه جاروی خوب پیدا کنم وقتی اومدم سوار موتورم بشم دیدم یه ماشین پشت من پارک کرده و داره از یه آقایی سوال میپرسه سوار موتور شدم که برم به قلبم افتاد که دنبال همین ماشین برو و بعدش گفتم بذار امتحان کنم ببینم چی میشه با حالی که من با موتور بودم و میتونستم سریعتر برم اما پشت سر این ماشین رفتم و کنجکاو بودم که ببینم چی میشه تا اینکه نزدیک یک میدانی ماشین آهسته وایستاد و راننده با بغل دستیش به یک گوشه ای اشاره میکرد که چند متر جلوتر یک ابزار فروشی بود که یه دونه جاروی رشتی کهنه در داخل سطل گذاشته بود و مغازش چند پله زیر پاساژ بود یعنی اگر میلیارد ها بار از اونجا رد میشدم هرگز اون مغازه را نمیدیدم رفتم ازش پرسیدم و یه جاروی نو از انبار واسم آورد واقعا خدا در هر لحظه هدایتمون میکنه به شرطی که در هر لحظه ازش بخوایم تا آگاه بشیم و به ذهنمون حالی کنیم که این هدایت خداوند بود و ما فراموش کاریم به خاطر همین مدام باید به یادمون بیاریم تا حالا چندین بار کامنتی که در این فایل نوشتم خوندم و بارها شکر گذاری کردم که هدایتم کرد این کامنت بنویسم و جوابهای شما عزیزان باعث شد که با توکل و شجاعت بیشتری بخوام مسیر ادامه بدم به فایل های استاد گوش کنم و تازه دیروز دوتا دوره هم زمان خریدم .
جالبه که خدا منو به یه کاری هدایت کرده که در هر لحظه باید کنترل ذهن داشته باشم چون مربی یک پسر دوست داشتنی اوتیسم هستم و هرگز نباید در صحبت کردن با ایشون از فعل امر استفاده کرد
و باید تفکر کنم و با آرامش بتونم باهاش گفتگو داشته باشم و همیشه احساسم باهاش خوب باشه اولش فکر میکردم که میتونم تغییرش بدم و کاری کنم که عادی رفتار کنه و بعد از چند نشانه و الهام خدا فهمیدم که من به یکی از پاشنه های آشیلم هدایت شدم چون خیلی میخواستم دیگران تغییر بدم و هرگز تسلطی بر تغییر هیچ کسی ندارم و چون با این فرد تنها هستم هر زمانی که خواستم برای تغییرش کاری بکنم واکنشی که نشون داد نشانه ای از خداوند بود که بهم بفهمونه فقط خودت تغییر بده و اینجا جایی که بابت توکل و شجاعتت بهت جایزه دادم و هر رفتاری که میبینی اگر به اون رفتار حساس هستی پس درون خودت بنگر و تغییرش بده اگر اون رفتار تحسین میکنی واسه خودت برش دار و ازش استفاده کن بنابراین رو خودت کار کن و کاری به این بچه هم نداشته باش ،اینجا قرار خیلی رشد بکنی تا به مرحله بعد برسی ،دقیقا یکی از درخواستهای داشتم این بود که خدایا شرایطی واسم فراهم کن که بتونم رو خودم کار کنم و این چنین شرایطی واسم به وجود اومده و چقدر بارها خدارا شکر کردم که این فرشته ی شیرین و بامزه را سر راهم قرار داده ((خدا از طریق این فرشته خیلی درس هارا بهم میده و خیلی دارم رشد میکنم ))
در آینده انشالله از آنچه که دارم میفهمم و نتایج شگفت انگیزی که به دست آوردم مینویسم با هدایت خداوند ((در هر کاری خداوند هدایتم میکند و هرچی واسم پیش میاد خیره و به نفع کنه))
تفاوت بسیاری هست با زمانی که یک آگاهی را بشنوی و یک آگاهی را عمل کنی
تفاوت بسیاری هست با زمانی که قوانین را میشنوی وزمانی که قوانین را عمل میکنی
احساسی که از عمل به یک قانون و آگاهی به وجود میاد قابل مقایسه نیست با احساسی که از شنیدن آن قانون و آگاهی میاد
حالا میفهمم استاد چه احساسی داره وقتی کامنتهای ما را میخونه و تازه در هر کامنت جنس احساسشون بهتر هم میشه چون وقتی از نتیجه ی خوبی که ما گرفتیم صحبت میشه قلبشون خیلی بیشتر باز میشه و خدا میدونه چقدر سر نتایجی که بچه ها گرفتن و میگیرن اشک شوق و سپاس گذاری میریزن و خداهم بهشون الهام میکنه که چه فایلی بذارن .
تا احساس خوبی نداشته باشی الهام خوب سراغت نمیاد
تازه اینا به کنار وقتی از نتایجی که از ایمان و توحید به وجود اومده و کامنت میذاریم این جنس احساس یه حس دیگه داره که انشالله هرکسی در مسیر توحید باشه تجربه میکنه ،به خاطر همین بارها از استاد شنیدیم که میگن تمام کامنت های سایت عباسمنش با عشق میخونم
استاد عزیزم همانطور که به هدایت های ربم ایمان دارم و باور دارم که همیشه و در هر لحظه هدایتی میکنه ایمان و باور دارم که میبینمتون و خیلی دوست دارم در پرادایس عزیزمون قرآن تلاوت بشه و خداوند تلاوت میکنه
خانواده ی عزیزم خیلی عاشقتونم
به نام خداوندی که مرا خالق زندگیم کرده
خدایا هدایتم کن تا به یاد بیارم و این کامنت بنویسم که ردپایی بشه واسه خودم و خانواده ی بهشتیم .
سلام استاد عزیزم سلام بانوی عزیزم سلام خانواده عزیزم
دی ماه سال 1402 تصمیم به مهاجرت گرفتم و به خدا گفتم من به تو ایمان دارم که شرایط واسم درست میکنی خیلی دوست دارم مهاجرت کنم با حالی که بدهکار بودم و کرایه خونه را هم پرداخت نکرده بودم و حتی هزار تومن هم پول نداشتم تا چند روز روزه میگرفتم چون هیچ پولی نداشتم که غذا بخرم و یک روز درمیان یک نان بربری به صورت رایگان دریافت میکردم و نوش جانم میکردم اما روی فایل ها و دوره های استاد کار میکردم و شرایطی هم که به وجود اومده بود به خاطر این بود که دوست داشتم مستقل باشم و البته که عجله میکردم اما با باور اینکه خدا همه ی کار ها را واسم درست میکنه و شرایطم خوب میشه رو خودم کار میکردم و وقتی با دوستم و یا خواهرم که شاگرد استاد هستند صحبت میکردم میگفتم که مهاجرت میکنم و قرار کلی اتفاقات خوب واسم بیفته و خدا هوامو داره .
یه روز عصر که رفته بودم پیاده روی و یه مقداری فشار بهم اومده بود احساسم رو به بد شدن بود اما اومدم خوابیدم تا احساسم کنترل بشه بعدش خواب دیدم به یه شهری سفرکردم وقتی بیدار شدم احساس کردم که قرار مهاجرت کنم اما نمیدونستم به کجا میخوام برم چنذ روزی گذشت و با دیدن نشانه ها متوجه شدم که قرار برم شیراز وبهم الهام شد که هرچی وسیله داری بفروش و رهنتو بگیر و بدهی هاتو پس بده و کرایه خانه را هم کم کن و به شیراز برو بارها از استاد شنیده بودم که با دوتا ساک مهاجرت کرده و منم باور داشتم که مهاجرت میکنم و زندگیم تغییر میکنه خلاصه که منم دقیقا با دوتا ساک مهاجرت کردم به شیراز و با کمتر از یک میلیون تومان بدون اینکه جایی داشته باشم و بدون اینکه کاری داشته باشم به شیراز رسیدم اماااااااااااااااا تنها چیزی که داشتم و واسم کافی بود خداوند بود که هر لحظه احساسش میکردم .
قبل از مهاجرتم برای اینکه ایمانم قویتر بشه و اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم تصمیم گرفتم تمرینی که استاد در چکاپ 12 قدم بهش اشاره کردن را انجام بدم ((تمرین پیام بازرگانی ویژگی های خودم )) و چون انگیزه ی بسیار زیادی برای مهاجرت و تغییر کردنم داشتم و از همه مهمتر تمام پلهای پشت سرم خراب کردم و راه برگشتی نداشتم با تمام قوا و با توکل بر خداوند وارد مترو شدم و در داخل قطار با یک دست از خودم فیلمبرداری کردم و در دست دیگرم کاغذی که ویژگی هایم نوشته شده بود را به عنوان پیام بازرگانی خواندم و همه مات و مبهوت فقط گوش میکردن و بعدش خیلی احساس قدرت میکردم و احساس خیلی خوبی داشتم و اولین قدم به این صورت با قدرت برداشتم .
هر لحظه و هر ثانیه ی من پر بود از نشانه ها ودستان خداوند و انگار همه ی جهان بسیج کرده بود تا مسیر به من نشون بده در طی این مدت با خانوادم و دوتا از دوستام که از بچه های سایت هستند صحبت میکردم و از این همه شگفتی و معجزات خدا صحبت میکردم و همیشه حالم خوب بود و خدا مدام بهم میگفت قرار اتفاقات خوبی واست بیفته .
روز اول با پولی که واسم مونده بود رفتم مسافر خونه و فردا صاحب مسافر خونه بهم گفت که همین امروز کرایه ها گرون شده و من خوشحال بودم و میگفتم ((هرچی واسم پیش بیاد خیره و به نفع من)) این باور خیلی باور داشتم و مدام تکرار میکردم و هر اتفاقی میفتاد خوشحال بودم از مسافرخونه زدم بیرون و به دنبال نشانه ها به یه امامزاده هدایت شدم و در اونجا یکی از دستان خدا منو به خونش برد و تعریف میکرد که بعد از چندین وقت به دلم افتاده که به اینجا سر بزنم و دیدم که شما دوتا ساک همراهت داری گفتم مسافری و دوست داشتم ببرمت خونه .
مدام با خودم تکرارمیکردم و باور داشتم که خداوند دستانش را به یاریم میشتاباند .
یه شب خونه ی اون آقای عزیز بودم و فردا به دنبال نشانه رفتم بیرون و برای اینکه آسانتر و سبکتر جستجو کنم ساکهامو گذاشتم اونجا.
خلاصه خیلی حالم خوب بود و هر اتفاق خوبی که واسم میفتاد با بچه های که هم فرکانس بودیم به اشتراک می گذاشتم و اوناهم کلی کیف میکردن .
به شاهچراغ هدایت شدم تا مدت چند هفته را اونجا بگذرونم و کلی رو خودم کار میکردم و خوشحال بودم و با حالی که پول نداشتم اما از بینهایت طریق بهم غذا میرسید .
عاشق تلاوت قرآن هستم و چون خیلی لذت میبرم از تلاوت کردنش و البته که صدای بسیار خوبی هم دارم خدا منو به یه مراسمی هدایت کرد تا در اونجا قرآن تلاوت کنم و واسه اولین بار تو بلندگوی شاهچراغ تلاوت کردم و خیلی لذت بردن و به رستوران بردنم و کلی هم بهم پول دادن و گفتن که هر پنجشنبه ما یه مبلغی برای شما واریز میکنیم و فقط شما سر همین قبر قران تلاوت کن ،((از جایی که گمان نمیکنم بهم رزق میرسد ))این باور باعث میشد که از جایی که به عقلم نمیرسه بهم روزی برسه .
خلاصه که تو شاهچراغ هر صبح بیدار میشدم و به سبک خودم نماز میخوندم و سه تا باور در طی روز در سه مرحله تکرار میکردم و باعث شد که کن فیکون ها شروع بشه
1.در هر لحظه توسط خداوند هدایت میشم به مسیر باورهایم .این باور تکرار میکردم که یادم بمونه همه چی باور و هر باوری بسازم خداوند منو هدایت میکنه
2.هر درخواستی میکنم خداوند در زمان مناسب بهترشو واسم اجابت میکنه ،،،با تکرار این باور خیالم راحت میشد که درخواست هام اجابت میشه زمانی که من آماده تر باشم بنابرین با خیال راحت هم رو خودم کار میکردم و هم لذت میبردم از لحظاتم و حالم خیلی خیلی خوب بود
3.در هر کاری خداوند هدایتم میکنه و هرچی واسم پیش میاد خیره ،،،هر اتفاقی میفتاد خیالم راحت بود حتی از شاهچراغ که بیرونم کردن و اونم داستان هدایتی داشت حالم خوب بود و میگفتم وای چقدر خوب حتما قرار اتفاقات خوبی واسم بیفته .
بهم الهام شد که یکی از محصولات پر فروش بازار برای شب عید بفروشم و وقتی بیشتر هدایت شدم متوجه شدم که عروسک بفروشم و چون در تقلید صدا و دوبله هم تخصص دارم از این کار لذت میبردم و با عروسکهایی که بافتنی بود و از شهرستان خودمون اونم به صورت هدایتی واسم فرستاده میشد میرفتم با مردم شوخی میکردم و با صداهای مختلف بچه ها را میخندوندم و بعضی ها میگفتن خجالت بکش و برخی ها هم مسخره میکردن اما اندازه ی یک سر سوزن واسه من مهم نبود و تاثیری در حالم نمیذاشت چون میدونستم که هدایت خداوند و قرار باز هم اتفاقات بهتری بیفته و فقط کافیه که سمت خودم انجام بدم .
خیلی وقتها تمام حرکات من و عملی که انجام میدادم باوری بود که شکل گرفته بود و کم کم با شخصیتم یکی شده بود و باعث میشد که حالم خوب بشه حتی اگر در این شبهای عید من یک عروسک هم میفروختم میگفتم که یه خیری هست و خدا هوامو داره .
یه روز از صبح تا حدود ساعت 5 عصر هیچی نفروختم و حتی شهرداری دنبالم کرد با خودم گفتم شاید قرار به یک منطقه ی دیگه ای برم و اونجا فروش داشته باشم و رفتم داخل مترو ((شیراز ))رو صندلی نشسته بودم یه آقایی اومد و کلی تشویقم کرد و گفت آفرین بهت که با صداهات دیگران میخندونی و کلی مردم شاد میکنی یه عروسک میخوام ازت بخرم ،و بعدش نشست کنارم و داشتیم صحبت میکردیم که یه خانمی با تلفن صحبت میکرد و نظرم و جلب کرد و میگفت که آره کیش جای خوبیه و کلی لذت میبریم و …گفتم این یه نشونه است که خدا داره باهام صحبت میکنه من باید برم کیش، دو شب بعد با هدایت ربم واسه بندرعباس بلیط گرفتم و بعدش تو اتوبوس از طریق دو نفر بهم گفته شد که چطور بهتر و آسانتر به کیش برم خلاصه تا رسیدن به کیش کلی اتفاقات خوب و جذاب واسم افتاد که هدایت خداوند منو بمباران کرده بود و خیالم راحت بود که اتفاقات خوبی واسم میفته در هر لحظه هرگز به این نمیچسبیدم که پس کی اون اتفاق خوب میفته و هر لحظه فقط لذت میبردم و حالم خوب بود .
درست 29 اسفند به کیش رفتم که خیلی هم شلوغ بود .
این بار علاوه بر اون دوتا ساک دوتا گونی در عروسک هم همراهم بود و خوشحال برای اولین بار وارد جزیره ثروتمند و زیبای کیش شدم
باور کنید زمانی که به اسکله تفریحی رسیدم صد هزار پول داشتم اما خیلی حالم خوب بود .
شروع کردم به چیدن عروسکها روی یک میز تا بفروشم اما خبری از خرید مردم نبود اونجا یه خرده نجواهای ذهنم شروع کرد به گفتن باورهای محدود کننده که هیچکس نمیخره ،جایی نداری واسه موندن ،حالا میخوای چیکار کنی و منم با مثال زدن و اتفاقات خوبی که در شیراز واسم افتاده بود ساکتش میکردم و میگفتم همونطور که تا اینجا خداوند هدایتم کرده بازهم این کار میکنه واسم و باورهای قدرتمند کننده را تکرار میکردم و به یاد میاوردم که اون باورها چه نتایجی واسم رقم زده .
چند ساعتی همونجا بودم که چند نفر از مامورها و پلیس اسکله اومدن و گفتن جمع کن چون هیچکسی حق دست فروشی در تمام جزیره را نداره و اگر دفعه ی بعد تکرار بشه از جزیره میندازنت بیرون (واقعا قوانین بسیار خوب و عالی داره این جزیره ثروتمند و زیبا)
بازهم هدایت خداوند بود که به یه مکانی هدایت شدم که کلی غرفه زده بودن و چون ماه رمضان هم بود در همونجا افطاری هم میدادن و کلی تغذیه گیرم میومد با افراد اونجا آشنا شدم و از داستان خودم گفتم و …
دوشب در ساحل اسکله تفریحی خوابیدم و شب سوم بهم الهام شد که یک زیر انداز یوگا و پتو مسافرتی بخر و من در جزیره میچرخیدم و با عروسکهای عزیزم نمایش میدادم و کم کم فروشم خوب شد .
به صورت رایگان یا انبار بهم دادن که وسایل و عروسکهام و بذارم اونجا و بعدش یه غرفه ی رایگان هم گرفتم که اونجا فروش داشته باشم
چند روز گذشت و مسئول غرفه ها بهم گفت یه کاری هست که اگر واست جور بشه زندگیت عوض میشه و یه مقداری از کار توضیح داد دقیقا همون کاری بود که راجع بهش با خواهرم صحبت کرده بودم اما نمیدونستم صد برابر بهتر از اون چیزی هست که من تصور میکردم چون باور داشتم که هر درخواستی میکنم خداوند بهترشو واسم اجابت میکنه .
خلاصه من اصلا پیگیر کار نشدم و با حالی که تو ساحل میخوابیدم و البته بعدش تو غرفه میخوابیدم نگران نبودم که اگر نشه چی میشه و روی زیبایی ها و این همه ثروتی که در ااین جزیره هست تمرکز داشتم و کیف میکردم احساسم خیلی خوب بود .
یه روز یه مشتری آقا و خانم اومدن اونجا و دوتا عروسک ازم خریدن و داستان اومدن من به جزیره را پرسیدن و کلی خوششون اومد و خیلی از صداهایی که بلد بودم لذت بردن (بیش از 40 تا صدا را میتونم صحبت کنم ) باهام عکس گرفتن و شماره ی منو گرفتن و رفتن .
آنقدر خوب عروسک گردانی میکردم و تقلید صدا میکردم که معروف شده بودم و چند تا برنامه هم با یک گروهی اجرا کردم و اعتماد به نفسم بیشتر میشد .
یه روز که میخواستم برم حموم به دلم افتاد به اون آقایی که شمارمو گرفته زنگ بزنم و ایشون هم گفت اتفاقا میخواستم بهت زنگ بزنم و بیام دنبالت بعدش اومدن منو به آرایشگاه بردن و یه دوچرخه تاشو را واسم آورد و منو به یه خونه با تمام امکانات برد و گفت فعلا همینجا استراحت کنید و با همین دوچرخه به محل غرفه ها برو و عروسکهاتو بفروش ،
باور کنید زیاد تعجب نمیکردم چون میدونستم که خداوند واسم میچینه اما این تازه شروع کار من بود و این همون کاری بود که قرار بود واسم جور بشه و منم از قبل تجسم کرده بودم .
بعد از چند روز به همراه خانوادشون اومدن تو همون خونه ای که بهم داده بودن و بهم گفتن که هم زمانی شما یک معجزه بوده و خدا شما را فرستاده و اگر قبول میکنید مربی پسر من بشید که یه 21 سالش و دارای اوتیسم و من هم قبول کردم .
چند روز بعد اومدن دنبال من و منو به گرانترین منطقه ی کیش بردن و در یکی از بهترین و لاکچریترین خانه های کیش ساکن شدم و به تنهایی بعد از یک آموزش کوتاه در اونجا ساکن شدم
کل کار من با این آقا پسر اوتیسم که بسیار منظم و مرتب و با ادب و حساس به نظافت و پاکیزه و بانمک هست اینه که برم دوچرخه سواری ،شنا در استخر و استخر خانه ،تلاوت قرآن ،کتاب خوانی ،غذاهای خوشمزه درست کردن و لذت بردن است و این برنامه دقیقا همون چیزهایی بوده که من میخواستم .
روز 12 فروردین اولین روز کاری من در خانه ی رویایی ام که تجسم کرده بودم و قبل از مهاجرت در خیابان شیراز تهران این خانه های لوکس و اشپرخانه های لوکس میدیدم و خودم در اونجا میدیدم مخصوصا اون حمام شیشه ای .
در جزیره کلی معروف شدم وهمه منو میشناختن و آدمهای سرشناس جزیره که با این آقا دوست هستند حیرت کرده بودن از داستان من چون خداوند هوامو داره و منو هدایت میکنه
این کل ماجرا نبود و من پرواز را برای اولین بار تجربه کردم و به تهران اومدیم و در اینجا 4 خانه در نقاط مختلف و گران قیمت تهران اقامت داریم و هر کجا که بخوایم میریم و کلی لذت میبرم و حتی در چندین نقطه ی شمال هم ویلا دارن و از امکانات اونجا هم استفاده کردم از زمانی که در این همه امکانات و لذت و فراوانی هستم مدام رو خودم کار میکنم و این قسمت را پایان کار نمیبینم و اصلا نقطه ی توقف برای من نیست چون رسالت بزرگی دارم که این مسیری به سمت آن رسالت است .
یک از ارزوهام این بود که در فصل گرم در شهر خنک باشم و در فصل سرد در شهر گرم باشم و به آسانی واسم پیش اومد .
الان که این کامنت مینویسم در یک مکان بسیار عالی هستم و اومدم که چند روز روی دورها کارکنم و بی نهایت از امکاناتی که دارم استفاده کنم و با زهم لذت ببرم
باور با عمل = نتیجه
راستی یکی دیگه از باورهای که داشتم این بود که هرچی بخوام میخرم و الان یه کارتی دارم که هرچی بخوام میخرم وهر زمانی که در حال تمام شدن باشه مجددا شارژش میکنن ((خیلی همه چیز اسان و لذت بخش واسم پیش اومده ))
استاد جان در زمان و مکان مناسب میبینمتون انشالله و کلی با صداهای بامزه ای که بلدم میخندیم و دوست دارم که واستون قران تلاوت کنم و اگر سمناری برگزار کنید انشالله تلاوت خواهد شد .
خیلی عاشقتم استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز
عاشق همتونم خانواده ی عزیزم
بازهم با یاری و هدایت خداوند از نتایج بزرگترم مینویسم
به نام خالق هدایتگر
رب من تو صاحب همه چیز هستی و هرچه دارم از آن توست من نمیدانم و تو میدانی و مرا هدایت میکنی …
سلام به فاطمه ی عزیز اسم آبجی منم فاطمه است و چقدر اسم قشنگیه
آبجی عزیزم بهت تبریک میگم که در یک رابطه ی فوق العاده ای هستی و قرار کلی رشد کنی و بزرگتر بشی انشالله …
قبل از اینکه مهاجرت کنم در حالی که پر از بدهی بودم و حتی کرایه خانه ام را هم نداده بودم اما امید و توکل تو دلم موج میزد و میدونستم که اتفاقات خوبی واسم میفته اون زمان در یک سوئیت 12 متری زندگی میکردم و بسیار لذت هم میبردم و قبل از مهاجرت به مکانهایی میرفتم که خانه های لوکس و شیکی داشت و خودم در اونجا تجسم میکردم و کلی ذوق میکردم و در تهران در خیابان شیراز میرفتم و مغازه های که مخصوص دکور داخل خونه بودن و نگاه میکردم و یکی از فایل های استاد که در دسته تمرکز بر نکات مثبت است و داخل فروشگاه های لوازم خانگی هست و استاد ازش فیلم گرفته را بارها دیدم و باورهای قدرتمند کننده و توحیدی مثل اینکه هرچی بخوام خدا واسم جور میکنه و یا پول هست تکرار میکردم و این فایل ها را نگاه میکردم و بالاخره مهاجرت کردم و در کمتر از دوماه شرایط کاری واسم پیش اومد که در یکی از بهترین خانه های لوکس در جزیره کیش مستقر شدم و در لواسان و شمال هم مثل همون خونه را دارم و میتونم ازش استفاده کنم و البته که مدام در حال تمرکز بر نکات مثبت بودن وحالم خوب بود و کامنتی در همین فایل گذاشتم که میتونین بخونید و ایمانتان قویتر بشه
دوست داشتم بهتون این پاسخ بدم و بدونین که این هدایت الله است و با مواردی که گفته شد شما صاحب خانه میشین و اگر هر اتفاق دیگه ای افتاد همیشه تمرکزتون بر نکات مثبت باشه و شکر گذار خدا باشین که قطعا بهترین اتفاقات واستون رقم میخوره
خبرهای خوبتون کامنت کنید انشالله