چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 1

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اسداله زرگوشی» در این صفحه: 12
  1. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

    هر آنچه که در آسمانها و در زمین است، مسخر شما کرده ایم. و در آن نشانه هایی است برای کسانی که مى‏ اندیشند﴿الجاثیه/13﴾

    به نام رب العالمین

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و بانو شایسته گرامی و همه عزیزانم

    چه موضوعی را باور کرده ای؟

    کلمه «باور» یکی از چالش ها و دغدغه های من هنگام آشنایی و ورود به مباحث توسعه فردی بود. با اینکه قبلا از آشنایی با استاد خیلی این کلمه را می شنیدم ولی هیچ کسی نبود که برای من بصورت شفاف و ساده و واضح توضیح دهد که باور چیست؟ و چرا همه موفقیت ها یا شکست های ما آخرش به این کلمه ختم می شود؟!

    این موضوع وقتی برایم بغرنج تر میشد که تا می گفتیم چرا موفق نمی شویم؟ چرا پولدار نمی شویم؟ و هزاران چرای دیگه … توپ و مینداختن زمین باورهامون و میگفتند برای اینکه باورهات خرابه! و در میرفتن و کسی نمی اومد بگه خوب حالا من باور خراب چه جور باید «باور» بسازم؟ و هی تکرار می کردند که برای تغییر نتایج زندگیم و رسیدن به موفقیت باید باورهایت را تغییر دهی! و بلافاصله پشت بندش این جمله ناامید کننده می اومد که باورها نتیجه نسل ها افکار و فرهنگ و گفته ها و شنیده ها و آداب و سنن و ادیان ما در زندگی هستند و یک شبه بوجود نیامده اند که یک شبه از بین بروند! و این آگاهی ها برای من بیشتر ناامیدکننده بودن تا امید بخش!

    خدا رو شکر در این زمینه خیلی زود تکاملم رو طی کردم و بعد از گذشت یک سال که با اساتید مختلفی چه به صورت مجازی و چه بصورت حضوری کار کردم. هدایت شدم به استاد عباسمنش گرانقدر و این سایت الهی و ایشان شدند بهترین و آخرین استاد من. و همواره خداوند را بابت این هدایت و آشنایی شکرگزار و سپاسگزارم.

    لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ / خدا را به پاس آنکه شما را هدایت نموده به بزرگى یاد کنید.(حج/37)

    …………………………………………………………

    باور چیست؟ و چگونه ساخته می شود؟

    «باور» یعنی شیوه فکر کردن و عمل کردن.

    باور با تکرار افکار در ذهن ساخته می شود.

    باور با منطقی کردن انجام یه اتفاق در ذهنمان بوجود می آید.

    باور با یافتن الگوهای مناسب در زمینه های مختلف ساخته می شود.

    باور با یافتن شواهد و نشانه های تائید کننده یک آگاهی یا گفته در زندگیمان ساخته می شود.

    وقتی که قانون اینست که تمام اتفاقات زندگی مان بدون استثناء نتیجه افکار و باورها و کانون توجه ماست و ما داریم با حرف زدن؛نگاه کردن؛ شنیدن؛ توجه کردن؛ فکر کردن به موضوعات مختلف داریم به جهان فرکانس می فرستیم و جهان هم مانند آئینه اتفاقات و شرایط و آدمهایی و ویژگی هایی رو از همان جنس فرکانسی که فرستادیم در زندگیمان بوجود می آورد و اینگونه ما خالق 100% زندگی خویشیم!

    وقتی که داریم کامنت می نویسیم؛ داریم باور می سازیم.

    وقتی که داریم کامنت می خونیم؛ داریم باور می سازیم.

    وقتی که داریم فایل میبینیم یا میشنویم؛ داریم باور می سازیم.

    وقتی که داریم زیبائی ها رو می بینیم؛ داریم باور می سازیم.

    وقتی که داریم ثروت ها رو می بینیم؛ داریم باور می سازیم.

    وقتی که داریم موفقیت ها را دنبال می کنیم؛ داریم باور می سازیم.

    وقتی که داریم روابط خوب رو می بینیم؛ داریم باور می سازیم…. پس ما دائما در حال ساخت باور هستیم. و اینکه باور قدرتمند کننده می سازیم یا باور مخرب؛ این بستگی به نوع انتخابمان دارد.

    استاد چند روزه که دارم کامنت های قدم سوم دوره 12 قدم رو میخونم. و امروز در مسیر برگشت به منزل یهو به ذهنم اومد که من روزی بیش از 7-8 ساعت در سایت هستم و مشغول مطالعه و نوشتنم. و این 880 روزی که عضو سایتم به جرات میتوانم بگویم از تمام دوران تحصیلم و کارم بیشتر مطالعه کرده ام! پس باید هم بیشتر از کل آن سالها در زندگی من تغییر و نتیجه حاصل شده باشه.

    هر چقدر که ما ورودی هایمان را کنترل می کنیم و آگاهانه داریم به نکات مثبت و الگوها و موفقیت ها و ثروت ها و روابط خوب… توجه می کنیم؛ و نتایج این توجه را در زندگیمان تائید می کنیم یعنی داریم در آن مورد باور می سازیم و هر چقدر این سیکل و چرخه ادامه پیدا کند (که فرایندی ابدی است) باورهای ما قوی و قویتر می شوند و این قدرت باور انتهایی ندارد. پس اینگونه نیست که باورهای مخربی که مثلا طی نسل ها به ما رسیده است؛ نیاز به همان تعداد سال برای از بین بردن و بوجود آمدن نتایج داشته باشند. بلکه به محض اینکه ما شروع به تغییر شیوه فکر کردن و کنترل ورودی هایمان می کنیم؛ نتایج هم کم کم بوجود میاد و هی با تقویت کردنشان نتایج هم بزرگ و بزرگتر می شود.

    ………………………………………………………………..

    آیا این آگاهی کمکی به من می کند؟

    شاید به حرات می توانم بگم این سوال مهمترین و اصلی ترین معیار زندگی من در مواجهه با مسائل و آگاهی هایی است که از قرآن؛ استاد؛ جامعه و یا جاهای دیگه دریافت میکنم. وقتی قانون اینست که هر چیزی رو که باور کنیم؛ از همان جنس وارد زندگیمان می کنیم آنوقت دیگه تکلیف من با خودم، با خدایم، با خانواده و اطرافیان و جامعه و هستی مشخص است. حتی سعی میکنم از آیات قرآن برداشتی داشته باشم که بهم کمک بیشتری بکنه و صرفآ به ترجمه هایی که شده اکتفا نمی کنم.

    وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم می بینم چقدر روح من تشنه این آگاهی ها بوده! برای همین نه تنها مقاومتی در دریافتشان نداشتم بلکه فقط و فقط تائید کننده و محکم کننده و تصدیق کننده ذات و روحم با این آگاهی ها بوده است. و همیشه درونم در برابر این آگاهی هایی که به اسم قرآن و دین و مذهب تو ذهن ما می کردند مقاومت داشتم و درونم آنرا پس میزد. بعنوان مثال من اگه اراده کنم میتوانم صبح برم کربلا و نجف و عصر برگردم خونه. اینقدر رفتن به عتبات عالیات (به قول مردم) راحت و نزدیک است. ولی همواره در درونم اینکار را شرک می دانستم و حتی یکبار برای حاجت گرفتن و زیارت کردن من در فرکانس رفتن قرار نگرفتم و چنین چیزی برای اطرافیانم تعجب انگیز است. این به معنی بی احترامی به این بزرگواران نیست. و همواره دوست دارم اگر روزی رفتم نه برای حاجت گرفتن و زیارت کردن بلکه برای سیاحت و مرور بخشی از تاریخ هستی بروم.

    استاد در هین نوشتن این کامنت یهو هوا ابری شد و برای یکی دو دقیقه بارون تندی زد که منو یاد پارادایس انداخت و هوا رو یه خورده تلطیف کرد. خدایا شکررررت برای این نعمت که در این ماه سال خیلی کم سابقه است.

    استاد آگاهی های جلسه قرآنی قدم سوم دوره 12 قدم منطبق بر آگاهی های این فایل است. در آنجا گفتید که: ما به اندازه ای که ما توانائی هایمان را باور میکنیم؛ ازشان استفاده می کنیم! تفاوت ما با سلیمان ها و ایلان ماسک ها تفاوت باورها و خودباوریمان است.باور حضرت سلیمان به بخشندگی خداوند و احساس لیاقت بالای اوست که از خداوند می خواهد که ثروتی بهش عطا کند که نه تنها از ازل تاکنون به کسی نبخشیده است. بلکه تا به ابد هم به کسی نخواهد بخشید! و اینگونه با یک باور مناسب ثروتمندترین انسان کل هستی میشود. اینست قدرت باور و نتیجه باور. در حالی که ما از درخواست کوچکترین نیازهایمان هم از خداوند عاجزیم و خودم قبلا مثل خیلی ها باورم این بود که خدا خودش مگه نمیدونه، من چرا بگم؟!!! که این ها همه از تفاوت باورها و نگاهی است که ما به خداوند داریم. دانستن اینکه خداوند هستی را به تسخر ما درآورده است؛ چقدر می تواند به ما قدرت بدهد. این که باور کنیم روح خدا در ما دمیده شده؛ اینکه باور کنیم ما خودمان خدائیم و ذره ای از ذات لایتناهی خداوندیم؛ اینکه ما خلیفه الله روی زمینیم؛ ما عزیزکرده خداوندیم… اینها چقدر می توانند به ما قدرت بدهند؛ انرژی بدهند و ما را با انرژی منبع و خودمان در یک راستا قرار دهد.

    استاد شما در دوره قانون آفرینش یه مثال خوب زدین در مورد موفقیت و باورها که خالی از لطف نیست اینجا بار دیگر مرورش کنم. شما گفتید که برای کسی که تحصیلات دانشگاهی و یا حتی سواد نداره، این باور که داشتن تحصیلات و سواد باعث موفقیت نمی شود باور درست و کمک کننده ای است. و برای یک فردی که تحصیلات دانشگاهی دارد، داشتن این باورد که افرادی که تحصیلات دانشگاهی دارند؛ افراد موفق تری اند باور مناسبی است. این مثال به خوبی برایمان واضح میکنه که هیچ چیزی در این جهان مطلق نیست؛ هیچ چیز کاملا درست یا غلطی در این جهان نیست؛ همه چیز برمی گردد به نوع نگاه ما؛ همه چیز بر می گردد که ما چگونه به مسائل و آگاهی ها نگاه کنیم و باوری بسازیم که بهمان کمک نماید. این همان اصلی است که شما همواره بر آن تاکید دارید و از رفتن به فرعیات و حواشی و جزئیات بر حذرمان می دارید.

    نمونه های کوچکی که من باورشان نکردم و انجامشان دادم مثل یاد گرفتن اصولی شنا در بزرگسالی بودو در حالیکه همه دوستام میگفتن دیگه دیره باید از کودکی میرفتیم آموزش و من شنا رو یاد گرفتم و آنها همچنان با آن باورها مانده اند. یا یادگیری خط خودکاری. من تا همین چند سال پیش خط خوبی نداشتم و همیشه دوست داشتم عالی بنویسم. از زمان پندمیک شروع کردم بصورت مجازی تمرین کردن و الان هر کسی خط منو میبینه لذت میبره و به خصوص خودم وقتی دوره ها رو با حوصله و عشق نت برداری میکنم واقعآ از دیدن خطم خودم عشق میکنم. موارد زیادی ازین موارد تو زندگی همه مان است که بهمون ثابت میکنه که خیلی محدودیتهایی که برای ما ساختن واقعیت ندارد و یک باور مخرب و بی اساس است.به همین مقدار بسنده میکنم و بار دیگر ممنون سپاسگزارم از شما و مریم جان برای هدایت ما به مسیر توحید و انسانیت. در پناه خداوند در دنیا و آخرت سعادتمند باشید.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 394 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر آقا رضای گل

    رضا جان اینقدر من فایلهای شما رو گوش دادم که احساس نزدیکی زیادی باهاتون دارم. هر چند از لحاظ جغرافیایی هم زیاد از هم دور نیستیم.

    ممنونم از اینکه وقت می گذارید و از نتایج و تجربیاتتون می گید. شما الگوی خیلی خوبی برای همه ما هستید و من همواره شما رو تحسین میکنم.

    یکی از نتایجی که من طبق آگاهی استاد از فایلهای ارسالی شما گرفتم بازپرداخت اقساط و وام هایم بود که تونستم در حدود 7-8 ماه کل وام ها و اقساطم رو صفر کنم و با وام و قسط برای همیشه خداحافظی کردم و همین تغییر کوچولو کلی رضایتمندی من رو از زندگیم افزایش داده و در مدار بالاتری از نظر ثروت و فراوانی قرار گرفتم به گونه ای که خداوند چنان رزق مرا زیاد کرده است که قسط و بدهی و قرضی ندارم؛ هزینه های الکی زندگی ندارم؛به راحتی و استاندارد بالا زندگی میکنم؛ شیوه قانون سلامتی را رعایت میکنم و حتی بیشتر از حقوقی که دریافت میکنم پس انداز میکنم! و این نتیجه یک اقدام و یک تعهد با الگو گرفتن از شما بود که بابتش همواره سپاسگزار و ممنونم.

    کامنتتو که داشتم می خوندم و تو حس و حال خودم داشتم صحبت هاتو تجسم می کردم و مثل فیلم می دیدم وقتی که این جمله رو خوندم که داشتید تعریف می کردین که: شهویور سال 94 که شش ماه از آشنایی من با شما می گذشت رفته بودم شمال ویلای دامادمون و من توی تراس نشسته بودم و به این فکر می کردم که اومدم مسافرت و توی همین تراس نشستم و سایتم جلوم بازه و داره فروش انجام می شه، حالا نه سایتی داشتم و نه حتی لب تاب داشتم و همین رو به همسرم گفتم ولی اون بهم خندید و گفت عباس منش دیوانه ات کرده.

    آقا این جمله رو که خوندم زدم زیر خنده و کلی تنهایی با خودم خندیدم. دقیقآ اون حس و حال تو رو و اون گفته همسرتون رو با کیفیت فول اچ دی در ذهنم بازسازی کردم. چقدر ازین حرفها شنیدیم. چقدر این جمله برام آشنا بود. و البته لذت بخش! چون هیچ لذتی و تائیدی بهتر از این نمیتونه راه درستتو تائید کنه! و واقعآ این نوش ترین کنایه ایست که یکنفر میتونه از دیگران بشنوه! و بی اختیار این بیت سعدی شیرین سخن در ذهنم ریپد شد که:

    همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

    یادمه شمال که میرفتم دفترمو برای شکرگزاری با خودم میبردم و میرفتم لب ساحل که هم آرامش و بیشتر احساس کنم و هم زیبایی طلوع خورشید رو ببینم و یکی دوبار بهم گفتند که آفرین به تو که دفتر مشقتم آوردی و من اینقدر غرق حال خوبم بودم که فقط لبخندی از رضایت رو لبم نقش میبست و با سر حرفشونو تائید می کردم.یا محل کارم همه خیال میکنند من برای دکترا دارم درس میخونم و نت برداری میکنم خخخ و اینها خاطرات شیرین این مسیر زیبا هستند .

    غرق سلامت و سعادت و ثروت و نعمت باشید دوست عزیزم. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 81 رای:
  3. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر آقا حمید گل

    اینقدر حرف تو ذهنم دارم که بی خیال نوشتنشون شده بودم. شاید برای نوشتنشان نیاز داشتم که زمان متوقف بشه!

    این تعبیر خوابی که برای سعیده جان نوشتی؛ منو کلی قلقک داد که بیام و بنویسم. و وابدم مقاومتم رو و به اختصارم شده از هر دری بگم . و اینم همان آسان شدن برای آسانی هاست که هر روز خواسته من در تمرین ستاره قطبیه. میدونم کامنتم طول میکشه ولی خیلی مطالبش به شما مربوط نمیشه ولی پاسخی که خداوند به من می دهد همان پاسخ فریدون مشیری به شعر معروف خانه دوست کجاست؟ سهراب سپهری است که می گوید:

    من دلم می خواهد

    خانه ای داشته باشم پر دوست

    کنج هر دیوارش

    دوست هایم بنشینند آرام

    گل بگو گل بشنو…

    هر کسی می خواهد

    وارد خانه پر عشق و صفایم گردد.

    و چه خانه ای بهتر و زیباتر از این سایت الهی و بهشتی!

    (انگار اونها هم برای هم کامنت مینوشتن وقتی که کامنت نوشتن مد نبود)

    وقتی که کامنت سعیده رو خوندم؛ یادم اومد که منم دو سال پیش همچنین تجربه ای رو داشتم. و به خودم سپردم که یه سرچی بکنم ببینم تعبیر این خواب چیه؟ و الان که دارم مینویسم خدا خودش برام تعبیرش و آورد و گذاشت کف دستم. منم دیدم کمترین سپاسگزاریم اینه که بیام و اینجا کامنت بگذارم برات. حالا همینو که گفتم هزار تا موضوع دیگه ام هجوم آوردن که منم میخوام منم میخوام منم میخوام! انگار همه منتظر این لحظه بودن مثل وقتی که ینفر یه لیوان آب براش میارن و یهو همه درخواست آب می کنند.(هنوز شروع نکردم و این همه حاشیه! من که خودم و میشناسم خخخ. حالا حالاها باید بنشینم و تایپ کنم. داداش تشنه ات شد بگو برات آب بیارم)

    بزار اول بگم چی شد که بیخیال نوشتن شدم. هفته گذشته قدم سوم دوره 12 قدم و تموم کردم و یک هفته وقت داشتم برای قدم بعدی. بهم الهام شد صبر کن و قدم چهار رو نخر! بیا رو کامنت ها و کامنت ها رو مرور کن. چند روز رو کامنت خوندم و اصلا نگم برات که حیران ماندم از این اقیانوس بی کران! حساب کن این هفته من از یکشنبه تا حالا فول تایم چه در محل کار و چه منزل فقط کامنت خوندم. حتی یه دونه کار هم در محل کارم نداشتم. از خونه خودمم راحت تر. چون پشت کامپیوتر با صفحه مانیتور بزرگتر می نشستم و گردنمم رو به بالا که فشار رو گردنم نیاد و باد خنک کولر و اتاق خلوت و بیشتر اوقات تنها. مستخدممان هم هر بار که چایی تازه دم می کرد (بنا به عادتم که فقط چایی تازه میخورم) خودش میومد و دو فنجان زیبا چایی برام میاورد با کلی احترام و حال خوب و خوشرویی و گفتن این جمله تکراری که چایی تازه دم کردم برات آوردم. یعنی من اگه مدیر کل هم بودم این همکارم اینقدر نمیتونست بهم احترام بگذاره و من بتونم وجهه مثبتشو برانگیخته کنم. این هفته اینجور سپری شد که گفتم در مسیر برگشت احساس کردم بیشتر کل دوران تحصیلم مطالعه کردم. حالا بماند هی خوندم و هی اشک ریختم.( مثل یعقوب سوی چشمامو از دست ندم صلوات. برم شینا رو برسونم کلاس زبان بر گردم سر کامنت)

    سه شنبه بود که دیدم اینروزا من سرم خلوت تره بهتره برم یه مسافرت چند روزه. یه جایی که هم زیاد دور نباشه و هم خنک باشه. یه مسیر سمت اورامان و مریوان مد نظرم بود و یه مسیر هم همدان و بردن شینا به غار علیصدر. و نشانه ها از بین این دو مقصد، مریوان رو برام نشون داد. کلاس زبان شینا این هفته تموم میشه و من قصد داشتم که از فردا راه بیفتم برم سفر. دنبال نشانه ها بودم برای سفر ولی دیدم نشانه ها این سفر رو در این زمان تائید نمی کنند. یه نمونه اش افتادن امتحان پایان ترم شینا به روز اول تیرماه بود. سعی کردم مقاومتم رو کم کنم و بیشتر تسلیم باشم و به برنامه ریزی خداوند اعتماد کنم تا به برنامه ریزی خودم و موضوع رو کنسل کردم. دیشب خواهر خانمم زنگ زد و خبر داد که 4 ام تیرماه قرار مراسم عقد گذاشتن برای برادر زاده اش و مراسم دارند. و آنوقت پی بردم دلیل اومدن اون نشانه اول چی بوده و خداوند رو سپاسگزاری کردم که بهم الهام کرد تا سفر رو کنسل کنم و بیشتر با جریان هستی هم راستا بشم که اگه بهش عمل نمی کردم باعث مسائل و اتفاقات ناخواسته ای برای خودم میشدم.

    در همین حین که سفر رو کنسل کردم میخواستم قدم چهار رو بخرم که باز بهم گفته شد صبر کن و ظهر دیدم که فایل جدید اومده رو سایت و دلیل این صبر کردن رو هم متوجه شدم. و در این دو روز اینقدر کامنت خوب خوندم که خودش برام دوره ایه و این از برکات هر فایل جدیدی است که استاد رو سایت میگذاره و مثل توحید عملی 11 هر چقدر هم کامنت بخونی باز تشنه و تشنه تری . که همینجا جا داره از استاد گرانقدر کمال تشکر رو بکنم که اینقدر زود زود کامنت ها تائید میشد و شور و عشق و انگیزه ای در ما ایجاد کرد که سوخت هسته ای نمیتونست در ما ایجاد کنه (یکمم پا تو کفشت بکنیم هر چند میدونم کفشت به پام گشاده خخخ) یه تشکر دیگه ام بابت اینه که استاد خودشون کامنت ها رو میخونند و منتشر می کنند و تائید کامنت هایی که دوستان از سر شوق و حال خوب با همدیگه شوخی کردن هم تائید کننده این موضوع است. خلاصه بگم برات که این هفته برام یه تمرین خوبی از تسلیم بودن بود و نتایجش برام بسیار بزرگ بود و چقدر باورهام رو جابجا کرد خدا رو شکر.( اینو در قیاس با سعیده بخواهم مقایسه کنم باید بگم که خدا میدونه چه نتایج بزرگتری در انتظاره سعیده باشه برای این تسلیم بودن و عمل به نشانه هایش)

    یه لیوان از دستم بگیر تو این گرما بخور میدونم بهت میچسبه تا برم سروقت اصل ماجرا. خوابی که من دیدم این بود که تو خواب اطاقم بودم و داشتم همسرمو صدا می زدم ولی جوابی نشنیدم. بعدش شینا رو صدا زدم بازم هر چی صبر کردم جوابی نشنیدم. یه لحظه گفتم نکنه خونه نیستند که جواب نمیدن! پا شدم دیدم دخترم تو اطاقشه و خانمم هم تو هال. رفتم و به خانمم گفتم بابا یساعته دارم صدات میزنم چرا جواب نمیددی؟ ولی واکنشی نشون نمیداد. رفتم پیش شینا و گفتم چرا تو و مامانتو صدا میزنم جواب نمیدین؟ اونم سرگرم سرگرمی خودش بود و واکنشی نشون نمیداد! اون وقت یه لحظه وایستادم و با خودم فکر کردم نکنه برای اینها اتفاقی افتاده که اینجور می کنن؟! و هرچی میگم اینها متوجه نمیشن؟! بعدش گفتم نکنه من مرده ام و خبر ندارم!!! برای صحت ادعام دستم و از دیوار رد کردم دیدم رد شد! گفتم ای دل غافل برای اینه که اینها متوجه حضور من نمیشن پس من مرده ام! بعدش دیگه از سقف خونه میتونستم به بچه ها نگاه کنم و مثل روح مانعی احساس نمی کردم. و جالبتر اینکه تو خوابم به خودم میگفتم که مُردم (این ضمه هم به خاطر کامنت مریم جان گذاشتم خخخ)

    حالا اگه تعبیر این خواب بقول شما که متخصص کائنات و کیهان و ستاره ها هستی اینه که یعنی پایان سختی‌ها و شروع زندگی پر از آرامش ، پایان یک دوره و شروع فصلی جدید در تکامل. طولانی بودن عمر و رهایی از ناخواسته ها. که من دو سالی که از این خواب میگذره و سال اول آشنائی ام با استاد بود رو تا حالا مرور میکنم می بینم که چقدر زندگی من رشد داشته و خدا رو شکر بهتر شده است. از لحاظ عمر که هر کسی منو میبینه امکان نداره بتونه سن واقعی منو حتی نزدیکش بشه چه برسه که درست حدس بزنه. از لحاظ کودک درون که من رو 24 استپ زدم و واقعآ گاهی وقتها خودمم از کارهایی که میکنم خندم میگیره و اصلا نگم برات گاهی از شینا هم بچه تر میشم و با چیزای کوچک دلخوش میشم و بقول آقا رضا گاهی اگه یادآوری های همسرجان نباشه من سنم یادم میره خخخ.

    من این فایل رو یکی دوبار دیگه موقع خوابیدن پلی کردم و اینقد باورهای خوب و بد یادم اومد که اصلا انگار نشنیده بودم این قسمت ار حرفهای استاد رو! یه نمونه از باورهای خرابی که من از جهل برای خودم ساخته بود این بود که ما عمرمون زیاد نیست و بیشتر از 60-65 سال عمر نمی کنم. دلیلش این بود که عموها و پسر عموم و برادر بزرگم عمر زیادی نداشتند.و من از روی جهل اینو خیلی تکرار میکردم غافل از اینکه دارم ناخودآگاه چه باور نامناسبی میسازم. بعد که با قوانین آشنا شدم بصورت ناخودآگاه هر بار که به قبرستان میروم افرادی رو پیدا میکنم که زیاد عمر کرده اند. مثلا مادر بزرگم 85 سال عمر کرده یا پدر خانمم 90 سال و بیشترین سن تو فامیل دورمان تا 95 سال هم داریم . یعنی من ناآگاهانه این باور رو در ذهنم با این نشانه ها که بازم بصورت ناآگاهانه تکرارشان می کردم خدا رو شکر اصلاح کرده ام. بخصوص دوره قانون سلامتی به من انرژی و سلامتی داده که میتونم باور کنم رکورد 95 سال هم میزنم خخخ و دو ساله که بیمه تکمیلی نگرفته ام و خدا رو شکررر سالمه سالمم . یه باور دیگه هم که کمکم میکنه در این مورد اینه که کوتاه قد تر ها بیشتر عمر می کنند خخخ.

    …………………………………………………………..

    این قسمت هم ان شاالله سعیده جان میخونه

    رسید مژده که ایّامِ غم (دوری) نخواهد ماند

    چنان نماندُ، چنین نیز نخواهد ماند

    تا اسمت اومد این شعر اومد تو ذهنم. اینم بگم من مثل شما و حمید فارغ التحصیل 12 قدم نشدم که قرآنی برات جواب بفرستم ولی همینم با زبان شیرین خودمان پیامو میرسونه! این قدر این چند روز کامنت های عالی از بچه ها خوندم که باورهامو 1000 برابر قوی تر کرده که شرایط زندگی ما خییلی خییییییلی سریعتر از آنچه فکرشم بتونیم بکنیم یهو تغییر میکنه و نمونه اش هم همین تغییرات زندگی خودت تو این چند ماهه است. اینکه دو دو تا 4 تا کنیم و با عقلمون بخواهیم پیش بینی کنیم نتایجمان رو و اینکه هی بگیم پس کی؟ پس کو؟ … اصلا راه به جایی نمی بریم. باید باور کنیم که هر روز داریم به خواسته هایمان نزدیک و نزدیکتر میشیم و آنروز بسیار نزدیک است.

    راجع به درس خوندن هم همون لحظه که گفتی کلی خندیدم. میدونی یاد دوران مدرسه و امتحانات افتادم. (من که گفتم تو کامنت ها تا قبل دانشگاه تعطیل تعطیل بودم. حساب کن سال چهارم تجربی بودم و سال کنکور که همه بکوب مشغول خوندن و کلاس تقویتی و تست زنی بودند و حتی دستشویی رفتن هم وقت تلف کردن بود برای عده ای. اونوقت من بوالله به محض رسیدن به مدرسه کتابهامو تو کشو میزاشتم و میرفتیم فوتبال و وقتی فوتبالمون تموم میشد که شیفت بعدی نه زنگ بعدی ها می اومدن یا شب شده بود و دیگه جلو پامونو نمی دیدیم و بعدش میرفتیم تمرین باشگاهی و مسابقات آموزشگاه ها. یعنی اصلا تو یه فاز دیگه بودم تازه شب یا صبح امتحان می پرسیدم فردا امتحان چی داریم و ازش میخواستم چند تا سوال یا مساله که فکر میکنه برای امتحان میاد بهم بگه تا بخونم و تو مسیر رفتن به مدرسه جوری کتاب دستم بود که هر کسی میدید میگفت آفرین این چقدر درسخونه! و به محض اینکه وارد مدرسه میشدم هم رفقام میومدن سمتم و میخواستند گپ بزنیم و منم میگفتم جون مادرتون با من حرف نزنید بزار این چن سوالو بخونم برگه رو حداقل سیاه کنم و اونهام میگفتند برو بابا کم بخون؛ خر خون!!! این داستان دوران تحصیل من بود. یادمه اون چن روز نمازهام اصلا ترک نمیشد. توکل به خدا که نگوو؛ گاهی حتی نماز شب هم بهش اضافه میشد و نگم که ایمان ازش موج میزد. طوری که در عوض اون چند روز نماز، با شجاعت میرفتیم برای تقلب کردن و توسل به امدادهای غیبی و تقاضای رخ دادن معجزات الهی از خداوند که یلا من دو روزه ایمان آوردم و مثل ابراهیم باید معجزه نشونم بدی! خخخ و معجزات خداوند هم این بود که با اختلاف کمی تو خرداد نذاشت که کاملا مردود بشم و رفتم برای وقت اضافه مرداد و شهریور و بعدش که این مسیر رو بوسیدم گذاشتم کنار و رفتم از اول راهنمایی تازه شروع کردم به درس خوندن) ولی نه فوتبال و شیطنت های آن دوران ما رو به جایی رسوند و نه درس خوندن و دانشگاه و استخدام و کارمند شدن. بلکه همین آگاهی ها و هدایتها و این استاد گرانقدر و این سایت الهی و این فرشتگان زمینی تازه یادمون داده که خدا کی؟! دنیا چیه؟ کی به کیه؟! و اینقدر تشنه ام که اگه میشد و میتونستم دوست دارم 24 ساعته شبانه روز رو تو سایت باشم. راجع به صحبت تون با فاطمه جان هم بگم که ممنون که یاد ما هم بودین و بقول حمید جان تا باشه ازین صحبت ها باشه. حالا درسته شماها یه چیزایی میگین که من بعدها متوجه میشم چی گفتین ولی اینو یه کلمه رو نتونستم تو بعضی کامنت های شما و بیشتر کامنت های حمید می بینم هضمش کنم و هر بار میخونم یجورایی حس خوبی نمی گیرم نمیدونم چرا؟! استاد هم تو 12 قدم یبار اینو گفت و راجع بهش توضیح داد. شاید دلیل تکرارش هم همین باشه. نمیدونم این با باورهای من در تضاده و شایدم من هنوز به اون سطح فرکانسی نرسیدم یا دلیلش ورودی های قبلی بدیه که دارم … اما میدانم که این یه چیز شخصیه و قطعآ بر خلاف من به شماها احساس خوبی میده. اینکه می گید «ارباب» منو یاد رابطه ظالمانه ارباب ها و برده ها میندازه. و چنین رابطه ای را در ذهن من تداعی میکنه که برایم دوستداشتنی نیست. درسته که ارباب جمع مکسره «ربّ» است. و این با باور خلیفه الله بودن انسان؛ جانشین خدا بودن انسان؛ خدا بودن انسان؛ خالق بودن انسان؛ تکه از وجود خدا بودن انسان … در تضاده و این نوع نگاه به من بیشتر قدرت میده و جلوه گر خدا برای من در هستی است. نمی دونم چرا اینو گفتم چون این مساله ربطی به شما و حمید نداره و قطعا هر کسی باوری رو بکار میبره در مورد خداوند که احساس بهتر و قدرت بیشتری رو بهش میده ولی از باب گفتگو و اینکه شاید برای دیگران هم مفید باشه اینو مطرح کردم. و به عینه تجربه کردم که بهترین مکان برای گفتگو کردن و ارتباط داشتن همین سایت الهی است. و به امید و یاری خداوند زمانی دور هم جمع بشیم یا گفتگو کنیم که دستمون پر باشه مثل استاد و چنین گفتگویی برایم زیباست. و خودم را می گویم فعلا سال ها باید مثل طفلی رشد کنم و بزرگ بشم تا بتونم با نتایجم حرف بزنم.

    تصمیم گرفتم جواب کامنت های بقیه دوستان رو جداگانه بدم چون قطعآ در اینجا جا نمیشه. اینم بگم و از حضورتون مرخص بشم. دیشب داشتم در سایت فوتبال 360 برنامه ای با حضور دو نفر از فوتبالیست های خارجی سابق پرسپولیس رو می دیدم. و وقتی حرف از ان شاالله شد آقا هر دو متفق القول گفتند که ان شاالله در زبان مردم یعنی این اتفاق نمیته یعنی نه! مثلا میگند فردا میای بریم مثلا کوه میگه ان شاالله دیگه خودمون میدونیم این دیگه نمیاد و مجری هم اینو تائید کرد و کلی خندیدیم. ان شاالله که برا سعیده گفتم یاد دیشب که این برنامه رو دیدم افتادم و کلی خندم گرفت. به همین راحتی یکی از توحیدی ترین کلمات الهی به علت باورهای بدی که از جامعه دریافت کردیم تبدیل میشه به یک دروغ محترمانه!!! اینه تفاوت اینجا با جامعه و باورهای عامه. در پناه خدا باشید عزیزانم.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
  4. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر بانو مریم عزیز

    در اینکه خداوند هر لحظه در حال پاسخ دادن به خواسته های ماست شکی نیست. گاهی جواب این درخواست ها را بلافاصله دریافت می کنیم چون مقاومت کمتری برای پذیرششان داریم و گاهی دیرتر دریافتشان میکنیم چون مقاومت بیشتری برای دریافتشان داریم. تمام حس ها و احساسی که داری رو کاملا درک میکنم. خوشحالم که دو دوره بسیار ارزشمند تو سبدت داری که هر دو برای رشدت لازمند. یبار دیگه بیا قانون رو با هم مرور کنیم:تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه افکار؛ باورها و فرکانس هائیست که به جهان میفرستیم و اصلا خالق بودن بر همین پایه است و لازمه عدالت خداوند هم همینست.

    استاد تو جلسه چهارم قدم سوم میگه: یکی از کارهایی که من انجام میدم و توصیه میکنم که شماهم انجام بدین اینه که تمرکزمان را از آدمهای دیگه و حتی اعضای خانواده مان برداریم و روی شخص خودمان بگذاریم و این به من کمک کرده که دیگه کاری به بقیه نداشته باشم.و این خودش یکی از عوامل مهم پیشرفت من است.

    مریم جان وقتی که شما تمرکزت رو روی خودت میگذاری آنوقت خالق شرایط و اتفاقات زندگی خودت میشوی. اینو باور کن چون این قانونه! وقتی تو تغییر کنی؛ همسر و فرزندتم تغییر می کنند. این صرفآ گفته استاد نیست. بلکه واقعیت زندگی خودم است.فرکانسی که تو از خودت ساطع میکنی مشخص میکنه که دیگران چجور باهات برخورد کنند یا در موردت فکر کنند. پس اگه ناخواسته ای دیدی سعی کن بیشتر به نکات مثبت توجه کنی؛ بیشتر سپاسگزاری کنید؛ بیشتر ورودی مثبت به خودت بدی چون این تنها راه کمک کردن به خودته!

    بهترین ورودی ای هم که میتونی بخودت بدی، بودن در این سایت الهی است. برای همین وقتی نجواها میان و میای سایت احساست بهتر میشه. سعی کن با تمرین بی نظیر ستاره قطبی آخر شب و اول روز فرکانس هایت رو تنظیم کنی و با خودت در احساس خوب و صلح قرار بگیری . دوره 12 قدم گنجینه بی انتهای آگاهی است که خودم فکر میکنم حتی اگه 2 سال هم فقط روی این دوره کار کنم باز هم کمه. کامنت های بی نظیری تو این دوره است بخصوص از افراد با سابقه سایت که نتیجه دستشونه . تمرکزت رو فقط روی این دوره بذاری و قدم ها رو ادامه بدی قطعآ نه تنها پاسخ سوالاتت رو دریافت میکنی؛ بلکه خیر و برکت و نعمتی وارد زندگیت میشه که بی انتهاست.و قبل از نوشتن این کامنت با یاری خدا قدم چهارم رو خریدم و تمرکز اصلی و تنها دوره من امسال همین دوره خواهد بود. بهترینها رو براتون آرزو میکنم.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر آقا حمید گل

    امروز سعادت اینو داشتم که دومین کامنتمم براتون بنویسم و ازین بابت که خداوند وقت مرا آزاد کرده که پاسخگوی مهر و صفای عزیزانم باشم خدا رو شکرگزارم.

    از اینکه گفتی یساله دریا نرفتین اصلا تعجب نکردم. چون ذات انسان اینگونه است که خیلی زود شرایط براش عادی میشه. حالا این شرایط چه شرایط عالی باشه و چه شرایط بد. من این جمله رو خیلی از زبان شمالی هام شنیدم که بهم گفتن سالهاست دریا نرفتیم. تنها کسی که میبینم موفق شده کاری کنه که زندگی هیچوقت براش عادی نشه فقط استاد بوده. بقول خودشون هر کسی ایشون و مریم جان رو ببینه فکر میکنه که همین امروز متولد شدن و تا به حال چیزی تو عمرشون ندیدن! این چیزیه که باید آگاهانه در خودمون ایجادش کنیم. به نظرم اونوقته که زندگی هیچوقت برامون تکراری نمیشه و میتونیم اینجور به خوبی حق شکرگزاری نعمت هایمان را ادا کنیم.(اینها رو حمید جان به خودم میگم که خودم محتاج ترینم برای عمل به این حرفها)

    بحث دریا شد و خلیج فارس و بوشهر یاد خاطره ای افتادم که بهت حق میدم تو دریا شنا نکنی. در دوران دانشجویی یسال مجردی رفتیم شیراز و یه روز و بوشهر موندیم. من تا بحال خلیج فارس رو ندیده بودم و کلی ذوق داشتم و شنا هم تازه یاد گرفته بودم و له له میزدم تو دریا شنا کنم که هم بگم بابا من تو دریا شنا کردم و تو خلیج فارس شنا کردم و بقیه هم ببینن منو و کلی حال کنم برای خودم. آقا سوار قایق شدیم و چن دور زدیم ایام عید نوروز بود. و موقع برگشت نزدیک ساحل گفتم آقا قایق و نگه دار من میخوام بقیه راهو شنا کنم. خلاصه پریدم تو آب و 100-200 متری رو فک کنم شنا کردم و کلی خسته شدم تا به ساحل رسیدم. وقتی که با زحمت با کمک تخته سنگی از آب بیرون اومدم خودمو دیدم وحشت کردم! تمام بدنم زخمی شده بود داشت از جای جای بدنم خون میومد ولی چون بدنم گرم بود متوجه نشده بودم و شبیه کسی بودم که با کوسه جنگیده. دلیلش هم ساحل سنگی آن منطقه بود که بر خلاف ساحل شمال یا ساحل کیش حالت ماسه ای نداشت. دیگه از اون سال به بعد تو بوشهر شنا نکردم و ساحل نرفتم .حالا نمیدونم کل ساحلش سنگیه یا اون نقطه که ما رفتیم اینجور بود برای همین بهت حق میدم نری ساحل خخخ

    ……………………………………………..

    اینجا رو غنیمت بشمارم و چند تا از باورهامو بگم:

    1- از باورهای خوبی که دارم همین استعدادم تو ورزش و سالم بودنم است که خیلی راحت مهارت پیدا میکنم تو رشته های مختلف.

    2- یه باور خوب دیگه ام در انتخاب هندوانه و خربزه است که همه بهم میگن تو انتخاب کن برامون. و تا بحال هندونه یا خربزه بد مزه نخریدم.

    3- انجام معاملات خوب. همه میگند تو خوب معامله میکنی و تو معامله کسی نمیتونه سرت کلاه بگذاره. مثلا من یه موقعی تیولی خریدم که قیمت این ماشین 115 میلیون بود و آخرین سری خودروهای وارداتی از کره بود و بعدش که ارز یهو کشید بالا و وارادتش هم قطع شد و بعد اون تو ایران مونتاژ میشه و قیمتش بالا دو میلیارده. یا وقتی خونه خریدم تهران هم همین اتفاق افتاد که بعدش به شدت ملک گرون شد.یا تو اجاره دادن هم قیمت هایی که من میدم از بقیه کسایی که میشناسم بیشتره و مستاجر هم ازم خیلی راضیه. یه خاطره بگم هفته گذشته یه پنکه خریدم از لوازم خانگی پسر عموم که با دائیش شریکه. موقع خرید پسر عموم نبودش و من چون اعتماد داشتم بهشون قیمت و گفتند و کارت کشیدم و برداشتم اوردم خونه و یه سایه بان هم برای کولز گرفتم. اومدم تو اینترنت سرچ کردم که نحوه نصب سایه بان رو ببینم دیدم تو کالاهای دیگه پنکه هم آورد برام. رفتم مدل خودم رو دیدم و متوجه شدم اختلاف قیمت داره. ذهنم میگفت این قیمت ها فیکه و قیمت خریدت درسته بی خیال. ولی اومدم به پسر عموم پیام دادم چون وقت مناسبی برای تماس نبود و گفتم من این مدل پنکه رو خریدم و اینقدر تفاوت قیمت داره، اینو چک کن ممکنه دائیت اشتباه کرده باشه. اینو گفتم و دیگه پیگیرش نشدم. دیروز که مادرم بهم اطلاع داد برم فاتحه یکی از اقوام که فوت شده بود. وقتی رفتم دقیقآ تو اون جمعیت پسر عموم رو دیدم که کنار دستش خالی بود و ما رفتیم اونجا نشستیم و من باز حرفی نزدم تا اینکه خودش بعد مدتی حرف و پیش کشید و گفت که دائی ام تو قیمت اشتباه کرده و خوب شد گفتی چون چن تا ازشون رو به یه آشنای دیگه فروخته که اگه بفهمه بد میشه و برای اعتبارمون تو بازار خوب نیست و همون لحظه مابه تفاوت رو برام انتقال داد که تقریبا معادل قدم چهارم بود برام. و گفتم اینم رزق خداست در زندگیم. اگه من متوجه نشده بودم اونها هم متوجه این اشتباه نمی شدن.

    4- زیاد مهم نبودن حرف مردم تو این قضیه هم نسبت به دیگران خیلی خوبم و همسرم گاهی از سر لج میگه تو که اصلا نظر هیچ کسی برات مهم نیست خخخ.

    5- باور خوب دیگه ای که دارم اینه که باید لاکچری زندگی کنم و این باور سبب شد که من همون چند ماه پس از شاغل شدنم ماشین بخرم و ماشینی که خریدم 206 بود که اون موقع ماشین تاپی محسوب میشد برای یک کارمند. یا این باور سبب شد یکروز هم اجاره نشین نباشم. همیشه یا چیزی نخریدم یا اگه خریدم بالاترین کیفیتش رو خریدم.

    6- باور خوب دیگه ای که دارم مهارت در شناخت آدمهاست. بگونه ای که زود متوجه میشم شخصیت آدمها رو از لحاظ روانشناسی. و این قوانین استاد به این امر خیلی کمک کرده است برام.

    7- باور خوب دیگه ای که دارم هیچوقت از خریدها و انتخاب هام پشیمان یا دلزده نمیشم این خیلی در زندگی بهم کمک کرده و حتی اگه لباسی بخرم تا وقتی که قابل استفاده است دوسش دارم. یادمه یه تی شرت دوران مجردی خریدم تو بوشهر به قیمت 110 هزار آقا این تی شرت اینقد کیفیتش عالی بود که تا چند سال پیش داشتم که خانمم دیگه از جلو چشمام برداشتش و نوستالژی ای بود برای خودش. یا یه کولر آبی دارم که 16 ساله داره برام کار میکنه و امسال برادرم سرویسکار آورده بود برای کولرش بهم گفت می خوای یه سرویس کنه از کولرت منم گفتم باشه و گرنه هر سال خودم راهش انداختم و هیچ مشکلی نداشته.

    8- اصل اعتماد به افراد بارها شده که کارهایی انجام دادم و اعتمادهایی کردم که هیچ کسی نکرده و همیشه هم خدا رو شکر از اعتماد ضرر نکرده ام. مثلا معامله ای رو بصورت قولنامه ای انجام دادم یا پولی دادم ولی رسید نگرفته ام و کارهایی از این قبیل که هیچ وقت بازخورد بد نگرفته ام و اینم شاید برگرده به همون شناخت خوبی که از آدمها پیدا میکنم زود.

    ………………………………

    باورهای آسیب زننده ام

    1-ترحم و دلسوزی و یا تلاش برای تغییر دیگران این یکی از پاشنه آشیل های منست که خدارو شکر به لطف دوره احساس لیاقت بهتر شدم بخصوص این باور که من توانایی تغییر هیچ کسی را ندارم

    2- باور کمبود این باور هر چقدر روش کار کنم کمه و ریشه ای طولانی و قوی در من داره.

    3- باور ثروت در زمینه خلق ثروت هم که مرتبط با باور فراوانی است باز باورهای مخربی دارم.

    4- برای پولدار شدن باید شغل دوم داشت در زمینه ثروت نیاز به کار اساسی روی باورهام دارم که ان شاء الله بعد از دوره 12 قدم میخواهم روش کار کنم.

    5- باور به اینکه افرادی که زیبایی ظاهری دارند؛ زیبایی درونی ندارند. این یکی از باورهای مخرب من در دوران مجردی بود از بس که محدودیت داشتیم در رابطه با جنس مخالف و هر کدوم برای دیگری لولو خور خوره بود. و افراد زیبایی که تو زندگی به مشکل بر می خوردند مثل توپ همه جا صدا می داد و همه نقل محافل و مجالس میشد و الگوهای خوب هم به پستو می خزیدن و خوشبختی هاشونو قایم میکردن نکنه کسی چشمشون بزنه! ولی این باور با افزایش ارتباطات و آزادی های اجتماعی و شبکه ها و رسانه هایی که افراد موفق رو معرفی می کنند و به خصوص همین سایت الهی این باورم کاملا عوض شد و ایمان دارم که اکثر افراد زیبا؛ سیرت و باورهای زیبایی هم دارند.

    همینها به ذهنم اومد ولی میدونم اون زیر میرا کلی باور مخرب مهم و مخرب هنوز است که نیاز به شناسایی و جایگزینی با باورهای مناسب و قوی کننده دارد. باز کامنتم طولانی شد. ممنون حمید جان بابت همه چیز. در پناه حق باشی . یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر شما بانوی عزیز

    خوشحالم و تحسینتون میکنم بابت اینکه دنبال باورهای متفاوتی با عامه مردم هستید و بودنت در این سایت هم تائید کننده این مطلب است. مطمئنم شما زودتر از حد تصور تون شنا رو یاد می گیرید و با مهارت بالا از این نعمت الهی لذت خواهی برد زیرا همه چیز «باور» است که خدا رو شکر شما باورها و الگوهای مناسبی دارید. یکی دیگه از الگوهای موفق این سایت خانم حیدری هستند که مربی شنا هستند و سالهاست با مهارت عالی دارند در این زمینه فعالیت می کنند و آموزش می دهند که کامنتی هم در این صفحه گذاشته اند که میتونه انگیزه شما رو برای یادگیری بیشتر کنه. با آرزوی بهترینها براتون. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود مجدد بر خواهر توحیدی عزیزم

    سعیده جان امیدوارم این اشکهات همیشه از سر شوق باشه و شادی مفرط. این پیام ها رو از جانب خداوندی بدان که بقول پاکیزه حواسش به همه هست. اون خدایی که خیلی خیلییی خداست. اون گفت و من نوشتم. هر بار برایت. زمان و مکان و اون تعیین میکنه؛ اون تائید میکنه خواهر ما که کاره ای نیستیم. وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى من اگه به عقل ناقص خودم بخوام عمل کنم که اصلا در فرکانس دریافتشون قرار نمی گرفتی! اینهم لطف و بنده نوازی حق است که مرا لایق کرده گاهی پیامی را به بنده توحیدیش برسانم و حتی خودش می گوید چه بگویم و چه نگویم. اون پیام وسط راه برنامشو که با عقل من تنظیم شده بود بهم زد و گفت همینقدر کافیه؛ بقیه اش بمونه کامنت جدا. و به محض اینکه ارسال شد دیدم لایکتو خورد! من چکاره ام خواهر!!! همه اینها رو کس دیگه ای داره مدیریت میکنه که خیلی براش عزیزی. خوشا به سعادتت. من بودم که رو ابرا بودم. لایق شدن همینه. نوش جونت. این اول یه شکوه بزرگه. لذت ببر و با همین فرمان الهی جلو برو که همان جاده آسفالت صاف سرسبز وسط جنگل بسمت نعمت هاست. در پناه حق رفیق.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  8. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر بانو لیلی عزیز

    ممنونم از نگاه زیبا بینتونو قطعآ شما درون زیبایی دارید که اسم منو زیبا می بینید. اسم شما هم خیلی قشنگه و یکی از اسمهای نوستالژیک و معروف ایرانیه که همیشه براش قصه ها و داستانها و اشعار سرودند و نوشتند.

    چند بار کامنتتون رو خوندم. با اینکه یکم کار منو برام پاسخگویی بهتون مشکل کرد ولی تحسینتون میکنم بابت اینکه کمالگرا نیستید و همین نوشتن آشفتگی های ذهنی خودش سبب نظم و آرامش ذهن می شود. سعی میکنم مورد به مورد جلو برم و هر چی خداوند به ذهنم جاری ساخت تقدیم حضورتان کنم باشد که مقبول افتد.

    شما معلم و درمانگر کودک هستید و خدا رو شکر به شغلتون هم خیلی علاقمندین و مهمتر اینکه گفتید که من رسالت خودمو پیدا کردم میدونم باید چه کار کنم که زندگیم پرثمرتر از این باشه ._(منظورم بیزینس خودمه) و در این راستا من از نظر علمی باید خودم رو بالا بکشم. تا اینجا همه چیز عالیه و پرفکت. مشکل شما اینه که گفتید من متوقف شدم به این دلیل که خواستم اون لذتی که سالها قبل در دوران های تحصیل قبلی ام رو نبردم رو تجربه کنم الان . به شدت دلم اینو میخواد

    هدف شما رشد و پیشرفت و افزایش آگاهی تون در زمینه درمانگری کودک است اما راهی رو که دارید میرید هدفش همسو با خواسته شما نیست و دلیل تعارض شما همینست. هدف و انگیزه اصلی شما برای ادامه تحصیل اینست که اون لذتی رو که از خودتون محروم کردید در دوران دانشجویی رو بتونید جبران کنید! و در کنارش مدرک بگیرید و آگاهی تون رو در زمینه کاریتون ارتقا بدید. تعارض بین گذشته و اهداف آینده ات سبب لذت نبردن از زمان حال شده است.

    یه مثال بزنم فرض کن شما کلاس چهارم ابتدایی هستید و از این پایه بعلت نداشتن دفتر کلاسور و مداد نوکی لذت نبردید و حالا که درآمد و شغل دارید میخواهید بهترین دفتر و مداد رو بگیرید و برید سر کلاس چهارم بنشینید تا ایندفعه لذتشو ببرید! آیا قادرید چنین فضایی رو بازسازی کنید؟! آیا اصلا انجام اینکار براتون جذاب و خوشاینده؟ آیا اون لذتی که قبلا برای شما میتونست داشته باشه، الان داره؟

    دلیل حال بدتون اینست که دارید در گذشته زندگی می کنید. و اهداف آیندتون برای جبران گذشته تونه. در حالی که تضادها برای این میان که راه و مسیر رو به ما نشون بدن نه اینکه ما رو در خودشون متوقف کنن. به همین دلیله که متوقف شدید.

    این تضاد باید انگیزه شما رو برای لذت بردن از لحظه اکنونتون مصمم تر کنه. شما خدا رو شکر خیلی خودتون رو خوب شناختین و در مسیر درست قرار دارید. اجازه ندهید که هیچ عاملی در گذشته زنجیر پای شما برای حرکت بسمت رسالت زیبایی که دارید بشود.

    هدف شما رشد و پیشرفت افزایش آگاهی در زمینه درمانگری کودک است. این سوالو از خودتون بپرسید که آیا فقط رفتن به دانشگاه سبب افزایش آگاهی شما می شود؟ یا شما می خواهید دانشگاه برید به خاطر اینکه به شما بگویند خانم دکتر و بیشتر باورتان کنند یا اینکه دانشجوی دکترا بشید برای اینکه یه مهمونی یا یه اردو یا یه تفریح با دانشجویان دکتری داشته باشید؟! و لذتشو ببرید به تلافی لذتی که با دانشجویان مثلا کارشناسی ارشد نبردید!

    خدا رو شکر الان اینقدر دنیا پیشرفت کرده که نه تنها شما بلکه هر کسی قادره به هر منبع و تحقیقی که برای رشدش لازمه برسه. اعتقاد خودم اینه که دانشگاه رفتن برای مدرک جمع کردنه نه بالا بردن علم. مگه استاد عباسمنش تخصص پزشکی داشتند که تونستند در فاصله زمانی کمی به این دستاورد بزرگ در زمینه سلامتی برسند که خود پزشک ها و متخصصین هم نتونستند چنین دستاوردی داشته باشند. مگه همین اطلاعات و آگاهی هایی که اینجا داریم یاد می گیریم کم داره بهمون در زندگی کمک میکنه؟

    لیلی جان هدف زندگی لذت بردنه. لذت بردن از همین لحظه. نه از گذشته نه از آینده. این ویژگی مومنان و اولیا خداوند است که خداوند در قرآن بیان می کند.

    لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ نه ترسی دارند و نه اندوهگین مى ‏شوند

    اندوه به خاطر گذشته است. و ترس متعلق به آینده. آیا اگه در گذشته زندگی نکنیم میتونیم غمی داشته باشیم؟

    تو ذهنم صداها هستن که به جای اینکه پولت رو بریزی تو شکم دانشگاه برو ون رو بخر … ازین به بعد کامنتت رو یکبار دیگه بخون. شاید اگه منم بیشتر دقت میکردم نیاز به نوشتن این حرفها هم نبود! جواب تمام سوالاتت همون لحظه بهت گفته شده و نوشتی! کافیه پاتو از گذشته بکشی بیرون و هر کاری که الان بهت احساس بهتری میده رو دنبال کنی. شما باورهای خیلی خوبی دارید و توانائی ها و مهارتهاتونم قابل تحسینه. ارتباط خوبی که با خدا داری از همه باارزشتر و مهمتره. اینها تو این مسیر کمکت میکنن تا رسالتتو بهتر انجام بدی. این هایی هم که نوشتم بیشتر یادآوری است به خودم که فراموشکارم و نیاز است هر روز این حرفها رو به خودم بزنم. بهترینها رو براتون آرزو میکنم. در پناه حق باشی.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر شهلای نازنین

    سلام رفیق! خدا قوت بیا بشین یه لیوان آب خنک بنوش خستگیت در بره. میدونم آخر هفته ها فول تایم مشغول کاری و حسابی داری انرژی میذاری و آموزش میدی و در حال خلق کردن و گسترش جهانی. مطمئن باش ایموجی خشم و غصب اینجا تبدیل میشه به ایموجی لبخند و رضایت.(خودت ایموجی شو تصور کن)

    حالا دیدی چقدر حالت بهتر شد؟! دلیل اینکه اینجائیم همین داشتن حال خوب است. شما هم چادرتونو بیارین تو این فضای بهشتی برپا کنین و حالشو ببرین. هر چقدر که اینجائیم بیشتر از بدنه جامعه فاصله می گیریم و باورهای بهتری پیدا می کنیم تا بتونیم بهتر و زیباتر و ثروتمندتر زندگی کنیم. بودن در کنار افراد هم فرکانس مثل بودن در جمع خانواده لذت بخش و مفرح است.

    از اینکه گفتید خبرهای خوبی در راهه خیلی خوشحال شدم ولی تعجب نکردم. وقتی که در مسیر درست باشی و چنین رابطه خوبی با خداوند داشته باشی، آنوقت طبیعیه که هی اتفاقات خوب بیفته برات و هی خبرهای خوبی تو راه باشه. چشم به راه خبرهای خوبتون هستم و مطمئن باشید من و همه کسانی که موفقیت هایت را میبینند خیلی خوشحال خواهیم شد. ممنونم بابت لطف ومحبت همیشگی تون. با آرزوی بهترینها برای شما دوست عزیزم.در پناه حق باشی. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام و درود خداوند بر فاطمه عزیزم

    شما خوب هستین. آقا رسول خوبند. محمد حسن و هلیسا خانم خدا رو شکر خوبند. مبارکتون باشه پروفایل های قشنگتون (ایموجی چشم قلبی) من هر موقع پروفایل هاتونو نگاه میکنم براتون عشق میکنم بخدا.همتون نمونه اید. دلم برای محمد حسن نگو یذره شده. کاش میومد و برامون مینوشت و ما رو به فیض می رسوند. مطمئنم بوقتش میاد و اینکار و میکنه.

    بهتون تبریک میگم فاطمه جان. تو این مدت به وضوح میبینم که چقدر رشد کردین و چقدر باورهای خوبی دارین.

    این نگاه زیباتون و این جملات قشنگ نشانه یه آگاهی ژرفه؛ نشانه یه ظرف وجودی بزرگه.

    کسی که دیگران و به بزرگی یاد میکنه قطعآ خودش آدم بزرگیه. و شما هم اینگونه هستید.

    این متن های ادبی زیبا که برامون نوشتی هم نشانه ای از توانائی بالای شما و مخزن و گنجینه غنی شما از واژه های ناب است. خداوند مادران و همسران ارزشمندی چون شما رو به توان هزاراران برابری برساند. زیرا زیربنا و موتور محرک رشد هر جامعه ای وجود مادران و همسرانی آگاه و اندیشمندی چون شماست.

    همیشه کامنت هاتون رو که بمب انرژی و حال خوب است میخونم و لذت میبرم. اونجا که موهای دختر نازنینمو میبستی اشک از چشمام جاری شد. این لحظات؛ این دل خوشی های کوچک؛ خیلی بزرگند.زندگی یعنی همین؛ نتیجه یعنی همین (همین الانم دارم با اشک برات مینویسم)؛ موفقیت یعنی همین؛ بخدا هزار تا ماشین و ملک و حساب بانکی داشته باشیم ولی اینها رو نداشته باشیم، فقیرترینیم! این لحظات و مگه میشه روشون قیمت گذاشت؟ پول و سکه رو برای تجربه این احساس میخواهیم. حالا که داریم تجربه اش میکنیم ثروتمند ترینیم؛ غنی ترینیم؛ الهی ترینیم.

    به آقا رسول بابت داشتن فرشته ای چون شما تبریک میگم. به آقا رسول بگید بیشتر از مهارتش و کار طلا سازی برامون بگه. هر مسیری که میره و هر مسئله ای که حل میکنه و هر توضیحی که راجع به این کار برامون بده هم به واضح شدن مسیر برای خودش کمک میکنه و هم ما باورهامون قویتر میشه و ایده می گیریم برای کارهای مشابه.

    جای من رسول جان و محمد حسن گل و هلیسا جون رو بغل کن و صورت ماهشونو ببوس. برایتان بهترینها رو آرزو میکنم. در پناه خداوند باشید. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: