چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 31

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرزاد بازیار گفته:
    مدت عضویت: 781 روز

    سلام خدمت همه شما

    باور عجیبی که دارم اینه که اگه یه روز خوب باشم دو روز بد میشم یا اگه یه هفته حالم خوب باشه 2هفته بدم البته که این باور نمی‌دونم چه جوری به وجود اومد ولی خوب یواش یواش چون جلوش رو نگرفتم شکل گرفت

    همش دارم به این فکر میکنم چطوری میشه همواره حال خوب داشت حال خوب نه به معنای سرخوشی حال خوب به معنای درک شرایط خودت و اطرفات حال خوب به معنای لذت بردن از همه چیزای خوبی که میتونیم تجربه کنیم،من شغلم دولتیه و نمی‌دونم چه احساس یا باوریه که انگار هیچ کس از این شغل راضی نیست البته که منم جز همون دسته هستم خوب منطقی هم بخواهیم بگیم شغل آزاد در امدمش بیشتره و آزادترم هستی و دولتی دست و پا گیره،ولی مشکل من اون راضی بودن از شغله اینکه تو بتونی تو شغلت هر چی که هست حالت خوب باشه و خوب انجام بدی،نمیدونم چرا امشب دوتا کامنت که گذاشتم بیشتر در مورد شغل شد شایدم چون الان سرکار هستم این شکلی شده ولی خوب باور محدود کننده من همینه که شغل دولتی اصلا خوب نیست ولی خوب میبینم که خیلیا حالشون تو این شغل خوبه،با بد خوب شغل کاری ندارم با اون حال خوب،یادمه استاد تو یه فایلی میگفتن کسایی که رفتن تو گولد کوبیست اونموقعه یا بازاریابی های شبکه بی که اگه مال باخته هم باشند که هستن یا حداقل چیزی گیرشون نیومده ولی میتونن تو هر شغلی دیگه یی با اون مهارت های که دارن و یاد گرفتن تو بازاریابی،پول در بیارن شغل دولتی هم همینه به نظرم باورمون عوض کنیم که میتونیم توش حالمون خوب باشه پس هرجا بریم و هر شغل دیگه یی هم حالمون خوبه…همیشه واقعا حال خوب اتفاق خوب میوفته..امیدوارم تونسته باشم مفهوم باورم رو رسونده باشم

    واقعا دوست دارم حالم خوب باشه تو 99درصد مواقع و اون یه در صد هم طبیعیه و اگه نباشه چه بهتر ولی خوب کمالگرا هم نباشم، و بتونم ذهنمو کنترل کنم

    سپاس از همتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مریم شریعت گفته:
    مدت عضویت: 870 روز

    به نام خداوندی که بینهایت مهربان است و بخشنده

    سلام گرم و از تمام وجودم به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان

    به خدا سپردم که بگوید و من بنویسم

    استاد جان من مدتی است دارم دوباره دوره دوازده قدم رو کار میکنم و قدم دوم هستم و تصمیم گرفتم بدون هیچ عجله ای پیش برم و شدیدا داشتم روی باورهام کار میکردم که این فایل گرانبها روی سایت اومد هم از دیدن روی ماهتون خوشحال شدم هم از موضوعی که در موردش صحبت کردین لذت بردم خیلی به موقع و به جا بود

    من این چند روز هر چی باورهای محدود کننده رو زیر رو کردم دیدم ای وای آبشخور همه شون ریشه در مذهب داشته و من رو چقدرررررر از لذت بردن در زندگی محرومم کرده

    بعد از دیپلم یک کار بسیار عالی و باارزشی رو شروع کردم که خیلی هم موفق بودم بخاطر باورهای خشک مذهبی خیلی راحت از دست دادم و گفتم هر چه بیشتر خونه باشم و نامحرم نبینم و نامحرم منو نبینه به خدا نزدیکترم

    یاد گرفته بودم هر چه ساده زیستر ،فقیرتر و بدبخت تر باشم خداوند اون دنیا اجر بیحساب به من میده چون مرتب از اطرافیان شنیده بودم اینجا سختی بکشی عوضش اون دنیا پادشاهی میکنه و خدا جبران میکنه

    چقدر بیرون رفتنها چقدر شادیها چقدر فرصتهارو بخاطر خشکه مذهبی بودن و حرفها و روایات ساختگی به خودم حرام کردم

    خدا میداند چقدر قرآن خوندم چقدر دعا خوندم و زار زدم و فکر میکردم به خدا نزدیکتر میشوم و دریغا که هر روز دورتر و دورتر شدم

    یکی دیگر از باورهای محدود کننده باور کمبود بود که باور کرده بودم که هر کسی ی سهم کمی از دنیا داره و خداوند به بعضیها زیاد میدهد و به بعضیها کم و همیشه میگفتم این با عدالت خدا جور درنمیاد ولی یک باور خوبی در این مورد داشتم که خداوند به همه فرصتهایی را میدهد یک عده استفاده میکنند و یک عده غفلت میکنند

    باور خو

    ب دیگه ای از اول داشتم این بود که من یک سخنران دینی میشوم و همه جا از خدا و قرآن میگویم که انشاءالله خدا یاریم میکند و من به آرزویم میرسم

    الهی قربونت بشم استاد جان که منو با خدا آشنا کردی به خدا قسم تازه میفهمم خدایم را تازه بعد از این همه قرآن خوندن کوچولو کوچولو دارم کلام خداوند رو درک میکنم

    تازه دارم ابراهیم را موسی را عیسی را محمد را میشناسم و تازه معنی توحید را درک میکنم و از قالب شعر اصول دین چند بود بیرون میایم و توحید واقعی را میشناسم

    روح من کم کم دارد لطیف میشود وقتی نام خدا را به زبان میاورم اشک شوق در چشمانم حلقه میزند و چقدر خداوند را نزدیک خودم احساس میکنم و همه اینها را مدیون آشنایی با استاد توحیدیم میدانم

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَإِن یَمۡسَسۡکَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا کَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن یُرِدۡکَ بِخَیۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ یُصِیبُ بِهِۦ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ 107 یونس

    و اگر خدا بر تو ضررى خواهد هیچ کس جز او دفع آن ضرر نتواند، و اگر خیر و رحمتى خواهد باز احدى منع فضل او نتواند، که فضل و رحمت خود را به هر کس از بندگان که در مشیتش باشد مى‌رساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است

    سلام و عشق و نور الهی به استاد عزیز و بزرگوارم و استاد مریم شایسته جانم و دوستان نازنینم

    از خداوند رب العالمین بهترین حال و احساس عالی رو برای همه شما خواستارم

    خدا رو شکر که یه فایل جدید اومد روی سایت که تو همین  روزها تولید شده و بعد از مدتی دلتنگی چشم ما به دیدن استاد محبوبمون روشن شد

    استاد جان واقعاً حال و هوای پارادایس رؤیایی شده و از پشت دوربین انرژی مثبتش رو احساس می کنیم چقدر همه جا سبز شده و اصلاً زمین دیده نمیشه از سرسبزی آسمون انگار آبی تر و ابرها لطیفتر و حتی آب دریاچه زلالتر و شفافتر شده و انگار همه چی شسته شده

    خود شما هم که دیگه نگم از بدن خوش فرم و بازوهای پر حجم و عضلانی که اولین چیزی بود که توجه منو بخودش جلب کرد و چقدر تحسینتون می کنم

    چه تاپ و شلوارک خوشرنگی به تن کردین که روحیه آدم از دیدنش خودبخود شادتر میشه و سایه مریم جان رو هم دیدیم که تمام مدت دوربین بدست همراه شما بود و  ثمره تلاشهای اون و صحبتهای ناب شما این فایل گرانبها و پر ارزش رو برای ما به ارمغان آورد  که هر چقدر گوش بدیم باز هم کمه و هربار آگاهی های جدیدی رو ازش دریافت می کنیم  خدا رو هزاران بار شکر

    خدا پاداشهای بی انتها و خیر کثیر به شما زوج بهشتی عطا کنه که دنیا رو گسترش میدین تا جای بهتری برای زندگی خودتون و میلیونها بلکه میلیاردها آدمی بشه که  تا دنیا دنیاست از آموزشهای شما استفاده می کنن

    بما روش صحیح زندگی رو یاد میدین که قبل از جهان آخرت در همین دنیا بهشت رو تجربه کنیم

    خدا رو شکر که باورهای قدرتمند کننده نسبتاً زیادی در طول سالها در زندگیم داشتم و دارم که بنظرم بخاطر شرایط خونواده ای بود که توش بزرگ شده بودم

    باور داشتم که روابط زوج ها میتونه و باید خوب باشه و مرد تو کارهای خونه به زن کمک می کنه چون می دیدم که پدر و مادرم چقدر با عشق و احترام با هم رفتار می کردن و از مادرم شنیده بودم که مادر بزرگ و پدر بزرگم با هم همین طوری بودن، و دیده بودم که پدرم با این که روحانی بود و شغل حسابداری داشت ولی تو خونه چقدر  بمادرم کمک می کرد از شستشوی لباسها گرفته که با اون ماشین لباسشوییهای قدیم چقدر وقتگیر بود تا حمام کردن من و خواهر و برادرام وقتی  کوچیکتر بودیم و …

    و این باور وقتی ازدواج کردم بمن انگیزه میداد و کمک می کرد که با همین نگرش تو زندگیم رفتار کنم و از خیلی از تنش هایی که تو بیشتر خانواده ها وجود داره در امان باشم

    من چشم زخم رو باور نداشتم و این بمن انگیزه میده و کمک می کنه که نگران این موضوع نباشم و راحتتر زندگی کنم و چقدر باعث تعجب بقیه میشد

    من باور داشتم که هوش و حافظه خوبی در یادگیری دارم و از بچگی پدرم می گفت من انتظار دارم و پیش بینی می کنم که تو مبلغ و سخنران خوبی میشی، هرچند که من اینو انتخاب نکردم ولی تأثیرشو روی افکارم گذاشته بود

    من باور دارم به این که با خدا باش و پادشاهی کن و عقیده و سعی من این هست که کارهای درست و مورد رضای خدا رو انجام بدم و همیشه خدا رو بیاد داشته باشم و می بینم که زندگیم تقریباً هر روز بهتر میشه حتی اگر بهتر نشه حد اقل بدتر نمیشه و این بمن انگیزه میده که رابطه با خدای خودم رو قویتر و بهتر کنم و به تبع اون زندگیم از هر نظر بهتر بشه

    من باور دارم که ارزشمند و محترم هستم هم برای خودم احترام قائل هستم و هم به دیگران احترام میگذارم، یعنی حتی به نوه خودم هم تو نمیگم میگم شما و می بینم که همه بمن احترام میگذارن و یادم نمیاد حتی یک نفر چه غریبه چه آشنا بمن بی احترامی کرده باشه و این باور بمن عزت نفسی داده که همواره مراقب بودم چه نسبت به خودم و چه در ارتباط با دیگران و چه در رابطه با تربیت فرزندان خودم از کلمات زشت و نامناسب استفاده نکنم دشنام دادن که بهیچ وجه توی دایره لغاتم نیست

    یکی از باورای خوب دیگه ای که دارم اینه که باور دارم آدمها اکثراً خوب و درستکار هستن و همه جا پیدا میشن مگر اینکه خلافش ثابت بشه و بخاطر همین تقریباً هر جا و هر  فروشگاه و اداره و سازمانی میرم با آدمهای درستکار و با صداقت برخورد می کنم

    یکی دیگه از باورهای خوبم اینه که اعتقاد ندارم که حتماً باید خیلی سختی بکشم تا به خواسته هام برسم

    یه باور قدرتمند کننده دیگه ام اینه که من کاری رو که از نظر خودم به درستیش رسیدم انجام میدم و اهمیت زیادی به نظر مخالف یا موافق دیگران نمیدم

    من باور دارم وقتی به این نتیجه رسیده باشم که کاری رو باید انجام بدم اراده و تعهد خوبی برای انجام دادنش دارم و نمونه و مثال های زیادی ازش دارم نمونه قدیمترش که  قبل از آشنایی با استاد بود اینکه با بچه دو ماهه رفتم سراغ یاد گرفتن رانندگی و گواهینامه گرفتم و نمونه جدیدترش یاد گرفتن دوچرخه سواری هست که حدود دوسال پیش در سنی که از نظر دیگران بالا بود و کسی در این سن خیلی سراغ این کارها نمیره من یکی دو ماه وقت گذاشتم و تقریباً هر روز تمرین کردم تا دوچرخه سواری رو یاد گرفتم

    و از همه مهمترداشتن تعهد و عملکردم هست  در کنترل ذهنم که از وقتی که با استاد و این آموزه ها آشنا شدم ورودیهای نامناسب رو حذف کردم  و توجه به زیباییها و اعراض از چیزهای ناجالب رو سرلوحه زندگیم قرار دادم و همچنان دارم این مسیر رو ادامه میدم

    خدا رو شکر که  هیچوقت به فال و فالگیر و دعا نویس وطالع بین و این جور چیزها اعتقادی نداشتم و خودم رو گرفتار این کارهای پوچ و بی فایده نکردم الحمد لله

    باورهای محدود کننده هم زیاد داشتم و دارم هنوز که به برکت آموزشهای استاد  درکم خیلی بهتر شده و سعی می کنم باورهای مناسب رو جایگزین اونها کنم و در چندین مورد موفق به این کار شدم و این مسیر همچنان ادامه داره

    باورهایی  مثل این که پدر و مادرم سردرد داشتن و ارثی هست و منم بخاطر همین سردرد دارم و کاریش نمیشه کرد

    و یا فکر می کردم که باید پدر و مادر و همسر و فرزندانم رو بر خودم مقدم بدونم و بعد به خودم بپردازم

    و مخصوصاً فکر می کردم که مسئولیت زیادی در بهتر تربیت کردن فرزندانم دارم و باید از بعضی از علایق خودم بگذرم و به اونها برسم

    خدا رو شکر که باور تأثیر ژن و مسئول همسر و فرزند بودن رو سعی کردم از ذهنم دور کنم و تا حد خیلی خوبی موفق بودم و به این وسیله هم سردردم رو درمان کردم که یکی از بزرگترین دغدغه های زندگیم شده بود و هم خودم و همسرم و بچه هام راحتتر زندگی می کنیم و آزادی بیشتری داریم

    با اینکه خیلی سعی می کنم باور فراوانی پول و ثروت رو به خورد ذهنم بدم ولی هنوز تبدیل به فکر غالب من و جزء باورهام نشده

    اینکه محدودیت سنی برای ایجاد ثروت وجود نداره  رو طبق قانون پذیرفتم ولی هنوز گوشه ذهنم باور تأثیر داشتن سن در انجام کارها و برآورده شدن خواسته هام ریشه کن نشده و من باید میلیاردها بار برای ذهنم تکرارش کنم و نمونه و مثال بیارم تا براش منطقی بشه و بپذیره

    دوره روانشناسی ثروت 1 و 2 رو فکر کنم دو سالی هست که با اکانت دخترم یاسمن خریدیم ولی روی اونها کار نکردم فایلهای ثروت 1 رو یکبار گوش کردم در حد آشنایی و ثروت 2 رو هنوز گوش نکردم یعنی در مدارشون نبودم و از خدا هدایت و کمک میخوام که دوره رو بصورت جدی شروع کنم

    خدا رو شکر که منو از گمراهی و جهالت نجات داد و بوسیله یکی از دستان نیرومندش استاد عباسمنش عزیزم نور هدایت و ایمان و توحید رو در دلم روشن کرد که فهمیدم خداوند که منو آفریده تنها قدرت حاکم بر جهان هست و خودش قدرت خلق زندگیم رو بمن داده و این فقط من هستم که با افکار و کانون توجهم همه اتفاقات زندگی خودم رو خلق می کنم

    از استاد عزیز و مریم جان سپاسگزاری می کنم برای این فایل پر از آگاهی و باور های فوق العاده ای که داره و انشاء الله که در کامنت دیگری خلاصه نکاتش رو برای یادآوری خودم و دوستانم بنویسم

    و از دوستان بینظیرم سپاس و تشکر ویژه دارم که از این فایل استقبال بینظیری کردن و با کامنتهاشون غوغا و شور و شوق و ولوله ای در دلهای ما بپا کردن

    در پناه رب العالمین سرشار از نعمتهای الهی و کامیاب و سرافراز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1271 روز

      بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»

      ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ، ﻓﻘﻂ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﺩ ، ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﻭﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ ﺑﺮ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺍﻓﺰﺍﻳﺪ ، ﻭ ﺑﺮ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺗﻮﻛﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ)

      «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ» (ﻫﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ ، ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ)

      «أُولَٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ» (ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﻓﻘﻂ ﺁﻧﺎﻧﻨﺪ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺩﺭﺟﺎﺗﻲ ﺑﺎﻟﺎ ﻭ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻭ ﺭﺯﻕ ﻧﻴﻜﻮ ﻭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻲ ﺍﺳﺖ) (انفال 2-4)

      ——————————————————

      سلام و درود فراوان به شما خانم سلیمی بزرگوار ، الهی که در پناه رب العالمین حالتون خوب و مثبت و عالی باشه و شاد و سلامت باشید.

      چقدر کامنت ارزشمند و آموزنده ای بود ، از شما سپاسگزارم.

      چقدر تحسینتون کردم برای کارهایی که انجام دادین، فارغ از اینکه باورهای غالب جامعه چی باشه. از درگاه خداوند متعال براتون بینهایت نعمت و ثروت و آرامش و سلامتی رو خواستارم.

      وقتی از قرآن هدایت خواستم که کامنتتون رو با کدوم آیات پاسخ بدم، هدایت شدم به صفحه اول سوره انفال.

      «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»

      این آیه یکی از لذت‌بخش ترین و امید دهنده ترین آیات هست که من خیلی دوستش دارم. هر چند با ترجمه فارسیش یه کم مسئله دارم. به نظرم عبارت «ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ، ﻓﻘﻂ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﺩ ، ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ» جا داشت بهتر ترجمه بشه. ترس احساس منفیه، ترجمه کلمه «خوف» که خداوند همیشه میگه «لا تخف» ، ولی «وجلت» … یه کلمه عجیبیه برام. حس خیلی خوبی بهش دارم. یه جور تواضع و فروتنی و امید توش داره. اون احساس زیبای قلبی که وقتی میدونیم به خدا وصلیم قلبمون چطوری آرامش پیدا می‌کنه. این آرامش رو چطوری به «ترس» ترجمه اش کردن؟

      مدتها پیش یه ماجرایی رو جایی خوندم، اصلا یادم نیست کتاب بود یا توی اینترنت بود. میگفتن شخصی میره پای سخنرانی یه عالم ، و عالم داشته در مورد یه موضوعی صحبت میکرده و میگه مردم می‌خواین بهتون یه چیزی رو بگم که بدونید چقدر اهل ایمان هستید ، و این آیه رو میخونه و میگه اگر با شنیدن (یا خوندن) این آیه قلبتون به خداوند میل و رغبت پیدا کرد و امید و ایمانتون بیشتر شد پس خدا رو شکر کنید که اهل ایمان هستین.

      از همون موقع نسبت به این آیه حس خوبی پیدا کردم.

      ——————————————————

      قرار بود فقط تشکر و تحسین کنم ولی بازم از کنترل خارج شد.

      از شما متشکرم بخاطر این کامنت ارزشمندتون. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

      «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1762 روز

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

        وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ(77)

        و همانا به موسی وحی کردیم که بندگانم را شبانه حرکت بده سپس برای آنها راهی خشک در دریا بشکاف، که نه از تعقیب (دشمنان) ترسناک باشی، و نه (از غرق شدن در دریا) به هراس افتی.

        فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُم مِّنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ(78)

        پس فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کرد، آنگاه (بخشی از دریا) آنان را فرو گرفت چه فروگرفتنی!

        وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىٰ(79)

        و فرعون قوم خود را گمراه نمود، و هدایت نکرد.

        یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ قَدْ أَنجَیْنَاکُم مِّنْ عَدُوِّکُمْ وَوَاعَدْنَاکُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ(80)

        ای بنی اسرائیل! به راستی (ما) شما را از (دست) دشمنانتان نجات دادیم، و در طرف راست (کوه) طور با شما وعده گذاردیم، (تا تورات را بر شما نازل کنیم) و بر شما «منّ» (= ترنجبین) و «سلوی» (= بلدرچین) نازل کردیم.

        کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی ۖ وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَىٰ(81)

        از خوردنی های پاکیزه (و دلپذیر) که به شما روزی داده ایم؛ بخورید، و در آن (به کفر نعمت و ترک شکرگزاری)سرکشی نکنید، که خشم من بر شما فرود آید، و کسی که خشم من بر او فرود آید، قطعاً نابود شده است.

        وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ(82)

        و یقیناً بر آن کس که توبه کند، و ایمان آورد، و عمل صالح  انجام دهد و درست به راه هدایت رود مغفرت و آمرزش من بسیار است

        ==============================

        سلام به آقا حمید عزیزم که مثل پسرم برام عزیزی و دوستت دارم

        الهی که هر روزت پر از نعمت و سلامتی و خیر و برکت و آرامش و حال خوب باشه

        آقا حمید خیلی از شما سپاسگزارم نقطه  آبی  و پاسخ ارزشمندت  به کامنت ارزشمندم در بهترین زمان و مکان ممکن به دستم رسید اون جایی که بعد از یک هفته که تهران بودیم من و همسر جان اومدیم خونه شهرستان و قبل از اینکه وارد خونه بشم از حجم زیاد گلهای یاس زرد و سفیدی که لابه لای نرده های دیوار خونه ظرف همین شش روز در اومده بود مبهوت و سرمست شدم و همون موقع هم بارون رحمت الهی باریدن گرفت و من گوشیمو چک کردم ببینم کامنتم منتشر شده یا نه و دیدم نقطه آبی که من بهش پیک شادی لقب دادم کنار پروفایلم جا خوش کرده  و لبخند خوشحالی رو به صورتم آورد

        و انگار که یه جورایی جواب به فکری بود که با خوندن کامنتهای پربار شماها شاگرد زرنگهای کلاس توحیدیمون که طی این چند روز برای این فایل گذاشته بودین و من بیشتر اونها رو خوندم از ذهنم گذشته بود که به قول سعیده عزیزم بابا اینا دیگه شورشو درآوردن و مدارشون خیلی بالا رفته و با این پاسخ شما  باز هم برام مشخص شد خدا رو شکر هم مدار و هم فرکانس هستیم

        خیلی ممنونم برای آیه های زیبایی که برام نوشتی

        بنظر من هم معنای کلمه وجلت ترس نیست بلکه اون حالت تپش قلبیه که انسان در برابر درک عظمت خداوند براش ایجاد میشه

        خیلی سنت حسنه و پر برکتی هست که شما و دیگر دوستان کامنتهاتونو مزین به آیات قرآن می کنین و من تحسینتون میکنم و تصمیم گرفتم بیشتر این سنت پسندیده رو رعایت کنم دقیقاً هم میبینم هر وقت که مدت بیشتری در احساس واقعاً خوب بودم به آیات نوید بخش و مناسب تری برای قرار دادن توی کامنت هدایت میشم

        خیلی دوست دارم بیشتر برات بنویسم و نوشته بودم ولی بعضی هاش رو حذف کردم که دیگه خیلی طولانی نشه

        خیر دنیا و آخرت رو از خدای بینهایت مهربان برات خواستارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1271 روز

          بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

          «وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

          ﻭ ﺍﻳﻮﺏ ﺭﺍ [ ﻳﺎﺩ ﻛﻦ ]ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺁﺳﻴﺐ ﻭ ﺳﺨﺘﻲ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﺗﻮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎﻧﻲ(٨٣)

          «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَهً مِّنْ عِندِنَا وَذِکْرَىٰ لِلْعَابِدِینَ»

          ﭘﺲ ﻧﺪﺍﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻴﺐ ﻭ ﺳﺨﺘﻲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ، ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ] ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﻣﺎ ﻭ ﻣﺎﻳﻪ ﭘﻨﺪ ﻭ ﺗﺬﻛﺮﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ .(٨4)

          (سوره انبیاء)

          ——————————————————

          سلام و درود مجدد به شما خانم سلیمی. الهی که حال تون عالی عالی باشه . بینهایت از بزرگواری و محبت شما سپاسگزارم. الحمدلله رب العالمین. خدا رو شکر میکنم بخاطر حضور در جمع خانواده ای اینچنین نورانی و توحیدی.

          ——————————————————

          خدا رو شکر میکنم بخاطر این سنت حسنه ای که نمیدونم از کجا و چطوری شروع شد، و خداوند خودش اجراش کرد، از طریق دستان ما، نمیدونم اصلا این ایده از کجا اومد نمیدونم شاید منم از کامنت های بقیه دوستان این ایده رو گرفتم ، اصلا یادم نیست. ولی هر چی هست الحمدلله که بچه‌ها اینقدر دارن روی قرآن تمرکز میذارن.

          ——————————————————

          چقدر فضایی که توصیف کردین زیبا و جذاب و توحیدی بود. به شخصه هر وقت بارون میاد دلم میخواد برم زیر بارون و فقط تسبیح خداوند رو بگم. همین چند وقت پیش بود ، بوشهر هوا بارونی بود. و همزمان رعد و برق میزد و باد خنک هم میومد. و من یه کاری داشتم باید میرفتم بیرون (حوالی 7-8 شب) گفتم این هوای عالی ، و تنهایی واقعاً حیفه برم دنبال کار شخصی. کارو کنسل کردم و گفتم برای کار همیشه وقت هست. رفتم نشستم توی بالکن و فقط از هوا لذت بردم.

          بعد میخواستم فیلم بگیرم از صاعقه ها هر کاری میکردم جور نمیشد. فیلم می‌گرفتم صاعقه نمیزد، قطع میکردم میزد؛ بعدش گفتم همزمان آیه «وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ وَهُمْ یُجَادِلُونَ فِی اللَّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الْمِحَالِ» رو پخش کنم که بکگراند فیلم صاعقه ها صدای این آیه قرآن باشه. هر کاری کردم تنظیم نشد.

          گفتم خدااایااااا ، خودت برام درستش کن. شروع کردم به فیلم گرفتن و آیه رو پخش کردم. رسید به عبارت «وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ» یه صاعقه زد توی آسمون ، گفتم سبحان الله ، خدایا دمت گرم ، خیلی عشقی، عجب کلیپی برام گرفتی.

          خودم شگفت زده اش شدم. بعدش کلی به فکر فرو رفتم . گفتم ببین این کلیپ رو نمی‌گرفتم هم چیزی نمیشد. ولی چون من درخواست کردم خداوند خودش برام کارگردانیش کرد. حالا چی میشه اگه من ازش بخوام زندگیمو کارگردانی کنه. من دست تسلیمم بالاست ، من هیچی نمیدونم، خدایا کنترل دست شماست. شما امر بفرمایید. خدایا ، توی این کلیپ به این سادگی درخواست منو رد نکردی، مگه میشه توی درخواست‌های بزرگتر زندگیم منو به حال خودم رها کنی.

          بقول تعبیر دعای کمیل حضرت علی (ع) «ما هٰکذا الظن بک، ولا اخبرنا بفضلک» هرگز چنین گمانی به تو نمیرود و ما از فضل تو بی خبریم.

          از شما متشکرم بخاطر این هدایت قرآنی ابتدای کامنتتون چقدر لذت بردم. و دیوونه این آیه هستم «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ» این آیه فوق العاده است. اول با این عبارت «وَإِنِّی» تاکید میکنه، بماند که خود همین «و + انی» خودش دوتا تاکید محسوب میشه؛ و بعدش این کلمه عجیب «لَغَفَّارٌ».

          خود غفار بر وزن فعال صیغه مبالغه است با مفهوم بسیار بسیار غفران کننده ولی نگفته «غفار» ؛ گفته «لغفار».

          سبحان الله که همون حرف «ل» قبل از غفار خودش دنیایی حرف برای انسان داره.

          شاید ترجمه ای نزدیک به این عبارت دو کلمه ای «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ» بتونم بنویسم این جمله باشه که «همانا فقط من بسیار بسیار فراتر از تصور شما، بر شما غفران کننده ام»

          امیدوارم حق مطلب رو ادا کرده باشم و نسبت به مفهوم آیه کم لطفی نکرده باشم.

          ——————————————————

          از شما متشکرم بخاطر کامنت ارزشمند تون . از تحسین های شما هم سپاسگزارم.

          نگران طولانی شدن متن کامنت هم نباشید. گاهی خداوند به شما چیزی رو الهام می‌کنه تا بنویسید ولی هزاران کیلومتر اونطرف تر دیگری رو باهاش هدایت میکنه، ایمانش رو بیشتر می‌کنه، به رحمت و فضل خداوند امیدوارترش می‌کنه، پس راحت باشید، هر آنچه بهتون الهام شد رو بنویسید. باور کنید همه دوستان از خوندن کامنت های توحیدی لذت میبرن.

          در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.

          «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1120 روز

      سلام و درود به بانو سلیمی عزیز و بزرگوارم

      بسیار تحسینتون میکنم برای کارهای بزرگی که انجام دادید

      و کلی کیف کردم و ذوق

      خدارا شکر که الگوهایی و بانوانی قدرتمند چون شما را داریم که

      به خودمون بگیم می‌شود

      داستان رانندگی و دوچرخه سواریتون خیلی به من حال خوبی داد

      و همچنین باورهای خوبی که تو کامنتتون بهش اشاره کردید

      من همیشه این خانواده توحیدی را تحسین میکنم که در صدر این خانواده بانویی قوی و استوار میدرخشد

      و برای ما الگوی مناسب برای تغییر باورهایمان هست.

      در پناه الله در کنار خانواده محترمتون بهترینها را تجربه کنید.

      یا حق.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1762 روز

        هزاران سلام و درود به آقا رسول گرامی و عزیزم

        یکی از شاگرد زرنگهای این خانواده خوشبخت و توحیدیمون که همراه با همسرتون فاطمه جان عزیزم خیلی خوب رو خودتون کار کردین و هر دو نمونه و الگوی خیلی خوبی برای من هستین که با جدیت و استمرار بیشتری روی بهبود خودم کار کنم

        چقدر هم تحسینتون می کنم که با عملکرد خوبتون به بچه هاتون درس زندگی میدین و اونا رو تحت فشار نمیزارین

        خیلی سپاسگزارم از وقتی که برای خوندن دیدگاهم گذاشتین و پاسخ ارزشمندی برام فرستادین و ممنونم از تحسینتون و لطف فراوونتون

        این روزا بیشتر از قبل سعی می کنم کوچکترین نعمتها و نکات مثبت زندگیم رو ببینم و زیاد تأیید و تحسینشون می کنم و بخودم یادآوری می کنم و بخاطرشون شکرگزاری می کنم

        و چقدر قوانین برام مرور میشه که وقتی رو خودم کار می کنم و در احساس خوب و فرکانس سپاسگزاری هستم لاجرم لاجرم اتفاقات خوب برام میوفته

        اتفاقات ریز و درشت خوبی که شاید در نظر دیگران عادی باشه و فکر کنن که تفاوت خاصی با قبل نداشته باشه و یا اتفاقی پیش اومده ولی من میدونم که هیچ اتفاقی اتفاقی نیست و هر اتفاقی در زندگی من رخ میده من دارم خلقش می کنم

        هفته پیش دوتا خواهرا و دوتا برادرام با خانواده هاشون مهمون ما بودن و دو روز پیش من و همسرم مهمون برادر همسرم بودیم و بقیه هم بودن و من هر دو جا دیدم که کلاً همه چقدر حرفای مثبت میزدن و رفتارای قشنگتر از قبل داشتنن دوتا خواهرم و جاریم یه حرفایی میزدن که گاهی فکر می کردم یکنفر عباسمنشی داره صحبت می کنه

        و اینا همه بخاطر این بود که من مدتهاست سعی می کنم ویژگیهای مثبتشون رو ببینم و برجسته کنم و بخودشون بگم و تحسینشون کنم و خیلی بیشتر از قبل محبت و عشق خودم رو نثارشون کنم

        بیشتر اتفاقات خوبی که برای من و یا دخترام در خلال روز پیش میاد عصرها که با هم تماس تصویری داریم درباره شون صحبت می کنیم و به اونها پر و بال میدیم و به این ترتیب جهان اتفاقات خوب بیشتری رو در برابر ما قرار میده همیشه هم صحبت درباره فایلهای استاد و کامنتهای خوب دوستان یکی از محورهای اساسی صحبت های ما هست

        همراه فاطمه جان و بچه های گلتون شاد و سلامت و خوشبخت باشین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      محسن حاجیان گفته:
      مدت عضویت: 1443 روز

      سلام به دوست عزیز و هم فرکانسی

      کامنت ارزشمند و باور سازی نوشته اید با وجودی که ذهنم با بسیاری از باورهای شما مقاومت داشت و پاشنه اشیلم بود ولی میدانم که مشکل از ذهن من است و الا اون باورها خیلی خالص و ناب هستند …

      مثلا وقتی از دوچرخه نوشته بودید با خودم گفتم در این سن توانسته… چه اراده خوبی داره… آیا چقدر زمین خورده… آیا چقدر سختی کشیده… حتما چند نفر حمایتش کرده اند… یک موقع به خودم اومد که ای بابا من همین اخلاق را دارم هر کار و موضوعی را خواسته ام به راحتی یاد که گرفته ام هیچ در اون موضوع بهترین شده ام و حرفی برای گفتن دارم اما همچنان ذهن چموشم نجوا میکند برای بقیه خدا می‌خواهد ولی برای من… یا می‌گوید بقیه میتونن من که…

      و البته حق دارد باورهای غلطی است که خودم و فقط خودم و نه کس دیگه مداوم به خوردش داده….

      برای هدف جدیدم گذاشته ام (حضور بیشتر در سایت و گوش دادن به فایلهای استاد ومشارکت در کامنتهای سایت) و میدانم سریعترین راه رسیدن به باورهای خالص و توحیدی حضور در سایت و استفاده از اطلاعات خالص و ناب استاد عزیزم و شما دوستان نازنین هست و خداوند را هرچقدر سپاس بگویم بابت این نعمتش باز هم کم است.

      از خدای وهاب برایتان بهترینها را آرزو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1762 روز

        سلام و درود به دوست گرامی و هم خانواده عزیزم آقای محسن حاجیان

        سپاسگزارم که کامنتم رو مطالعه کردین و برام پاسخ گذاشتین

        باور کنید که در تمرین برای یاد گرفتن دوچرخه سواری اصلاً سختی نکشیدم و همش لذت بردم؛ برای اینکه هم علاقه داشتم این مهارت رو یاد بگیرم و هم باورم این بودکه همه چیزو راحت یاد می گیرم لازم نیست پدرم در بیاد تا چیزی یاد بگیرم، حتی یک نفر و یکبار هم کسی حمایتم نکرد چون اصلاً خودم نمی خواستم مورد حمایت قرار بگیرم و در تمام اون مدتی که سرگرم تمرین بودم فقط یکبار زمین خوردم و چقدر کیف می کردم که با اعتماد بنفس خودمو کنترل میکنم و پامو زمین میزاشتم و دوچرخه رو متوقف می کردم

        شما رو خیلی تحسین می کنم برای این باور قدرتمند کننده و همچنین عملکرد عالیتون که نه تنها هر کاری رو خواستین یاد بگیرین براحتی یاد گرفتید که در اون مورد بهترین شدین

        و همینطور تحسینتون می کنم برای هدفگذاری جدیدتون که حضور بیشتر در سایت و گوش دادن به فایلهای استاد و مشارکت در کامنتهای سایت هست و من هم همین تصمیم رو دارم و دارم انجام میدم وهمونطور که شما گفتین سریعترین راه رسیدن به باورهای خالص و توحیدی حضور در سایت و استفاده از آگاهیهای خالص و ناب استاد عزیزمون و دوستان ارزشمندمون هست

        شکر خدای عز و جل را برای این نعمت که به کمتر کسی داده شده و ما بندگان خاص و عزیز کرده خداوند هستیم که چنین نعمتی رو در اختیار داریم

        باز هم از شما سپاسگزارم

        و عید قربان بر شما و همه خانواده صمیمی عباسمنش مبارک باشد

        شاد و سلامت باشید و خیر دنیا و آخرت نصیبتان باد

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حامد میرمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1173 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان گلم.

    استاد من از برج 5 سال گذشته دوره‌ کشف قوانین رو خریدم و به واسطه این دوره تونستم ترمزهام رو پیدا کنم (ترمزهایی که مربوط به ذهن خودم که مانع رسیدن من به خواسته هام بود ) و با تغییر این باور چنان تغییر شگرفی توی این چند ماه گذشته تو زندگیم افتاد که اصلا قابل تصور نیست.

    یکی از ترمزها و باور نادرستی که پیدا کردم و مانع خوشبختی و رسیدن من به خیلی از خواسته هام بود این بود که (باید برم خارج از کشور و دوست دارم برم اونجا خوشبخت بشم و این خواسته سالها تو ذهن من بوده تقریبا از بچگی با من رشد کرده ،دوران بچگی من جایی بودم که اطرافیان من و دوستان و بچه محل ها اونایی که موفق بودن همشون رفته بودن خارج و یادمه هروقت میخواستن از یه آدم موفق و ثروتمند و دوست داشتنی و به اصطلاح با کلاس و جنتلمن صحبت کنن میگفتن فلانی رفته خارج و … این دستاوردها رو داره و منم فکر کردم که باید رفت خارج تا موفق شد و البته که یه بارم رفتم تو سن نوجوانی خارج از کشور اروپا و 4 سال هم موندم ولی موضوعی که خیلی عجیب بود این بود که زمانی که تو اروپا هم بودم بازم میگفتم اینجا خوب نیست و باید برم یه جای دیگه و اتفاقا چند تا کشور هم تو اروپا عوض کردم و آخرشم گفتم این قاره خوب نیست و باید برم آمریکا و نتونستم برم آمریکا و خلاصه به هیچ کجا نرسیدم و برگشتم ایران و تو ایران ازدواج کردم ولی این نکته هنوز با من بود که من الان دگه اگه برم خارج دیگه موفقم و همش پشیمون بودم از ازدواجم که مانع رفتنم به خارج میشه و باز هم داشتم به این شکل نگاه کردنم ادامه میدادم و همین نگاه باعث شد از همسرم هم جدا بشم (البته الان میفهمم که علتش همین نگاه من بوده که نمیزاشته تو کشور خودم پا بگیرم و رشد کنم و حتی نمیزاشته من صاحب مالی ،ملکی چیزی بشم چون من این کشور رو لایق و مناسب موفق شدن نمیدونستم و این کشور هم دقیقا با من جوری رفتار کرد که به جایی نرسم چون خواسته من در ناخوداگاهم این بوده) و این وضع ادامه داشت تا اینکه تو دوره کشف قوانین این ترمز رو پیداش کردم به لطف خدا و حتی آنقدر ترمز نامحسوسی بود که من فکرشو نمی‌کردم این یه ترمز باشه و حتی فکر میکردم این یک نگرش عالیه و باعث داشتن پرستیژ میشه برای من و فکر میکردم هر کی تو فاز خارج و خارج رفتن باشه در کل یه آدم دیگه س و تو جامعه یه جور بهتر میپسندنش و تافته جدا بافته س و…البته میگم اینا همه توی ناخودآگاه من داشته کار می‌کرده به خاطر الگوهای اشتباهی که تو بچگی بهم دادن حتی یادمه شما تو جلسه 6 ثروت 1 آخر فایل گفتید که حتی یه باور کوچیک به اینکه من تو ایران به هیچ جا نمی‌رسم می‌تونه سرنوشت شما رو عوض کنه ولی من اون‌ موقع دوزاریم نیوفتاد و خلاصه با کمک آگاهی های کشف قوانین فهمیدم موضوع چیه و بعدش نشستم کلی روی این باور کار کردم و الگو بهش نشون دادم که تو ایران از هر لحاظ که حساب کنیم افراد خوشبخت داریم،روابط عالی داریم،جمع های دوستانه عالی داریم،ثروت داریم،کارخونه های موفق داریم،طبیعت زیبا داریم،تفریحات عالی داریم،تیپ و مد و استایل و باشگاه و همه چیزهایی که من نیاز دارم و فکر میکنم باید به خاطرش برم خارج تو همین ایران خودمون هست و خلاصه استاد بعد از 1 ماه کار کردن رو همین باور کلی مشتری اومد به سمتم،با یه دختر خانم خوب آشنا شدم که از سقف خواسته های من بالاتره این در صورتی بود که من از بعد جداییم سالها نتونسته بودم یه پارتنر داشته باشم و از بعد از تغییر این باور کلی مهمونی دعوت شدم،کلی جاهای جدید و تورهای جدید رفتم ،کلی طبیعت و شهرهای کشور رو رفتم گشتم اصلا کلا درونم شکل انرژی درونی تغییر کرد،اظطراب هام کم شد.

    استاد انگار برداشتن این ترمز حتی به سلامتی من هم کمک کرد،استرسهام کم شد،به یه آرامش و خیال راحتی رسیدم و خلاصه نتایج همینجوری داره هر بار بهتر و بهتر میشه البته تا زمانی که روی ترمزهام کار میکنم حالم خوبه و نعمتها بیشتر میشه، این تازه یه دونه از باورهایی بوده که من تو خودم شناسایی کردم و دارم تغییرش میدم و کلی باور نا جالب دیگه پیدا کردم که دارم روشون کار میکنم.

    اینم تجربه من از تغییر یه باور بوده و الان 3 ماهی هست که دارم لذت میبرم از زندگی و نعمتی که خدا بهم داده و با ورود یک پارتنر خوب زندگیم شیرین‌تر شده .

    استاد عزیزم سپاسگذارم ازتون برای این فایل زیبا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    سیما کشاورز گفته:
    مدت عضویت: 1360 روز

    سلام به استاد عزیزم و سر کار خانم شایسته عزیزم و سلام به همه‌ی دوستان عزیزم

    استاد عزیزم به نظر من باور قدرتمند کننده شبیه به یک درخت تنومند هست که ریشه های بسیار بسیار محکمی داره که هیچ باد و طوفانی نمیتونه اون رو از جا دربیاره

    شاید در مواقع خیلیییی وحشتناک کمی دچار آسیب بشه اما بازم تنومند باقی میمونه

    من همیشه باورم به این هست که تناسب اندامم تحت هیچ شرایطی بهم نمی‌خورد،با توجه به اینکه دو تا زایمان داشتم هرگررز مشکلی نداشتم

    حتی من رژیم غذایی هم ندارم اما باز هم تناسب اندامم حفظ شده

    هر چقدر هم در مدار ناخواسته ایی قرار بگیرم بازم اون باور اونقدر قوی هست که به قوه ی خودش باقی میمونه

    اماااا

    در مورد ثروت تقریبا میشه گفت باور مخرب زیاد دارم و از همه بدتر هم این هست که پول به سختی به دست میاد

    و انگار که بدجور رو این موضوع قفلی زدم

    اما این فایل درسهای خوبی و نکته های آموزنده ایی بهم داد که انشاالله بتونم ازش نهایت استفاده در مسیر خواسته هایم ببرم

    چقدر که از کامنت دوستان عزیزم درس گرفتم

    ممنون از همه ی شما بزرگواران

    انشاالله که در پناه الله یکتا، شاد، سالم و ثروتمند باشید

    دوستدار شما :سیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    «وَنَادَىٰ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَن لَّعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ» (ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻴﺎﻥ ، ﺩﻭﺯﺧﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺣﻖ ﻳﺎﻓﺘﻴﻢ ، ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺣﻖ ﻳﺎﻓﺘﻴﺪ ؟ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﺁﺭﻱ ; ﭘﺲ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺩ؛ 44 اعراف)

    —————————————————————————

    سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته و همه دوستان نازنینم. امیدوارم حالتون مثبت و عالی باشه.

    آره باز هم گوشی افتاد دست کودک درونم.

    یه ماجرایی رو میخوام براتون تعریف کنم که تقریباً با موضوع فایل مرتبط هست.

    —————————————————————————

    نامبرده توی چندتا کامنت اخیرش در مورد هواپیمای SR71 نوشته بود. احتمالا یه چندتا کامنت دیگه بنویسم در موردش همه تون کاملاً بدونید SR71 دقیقاً چه شکلیه.

    اگه عبارت SR71 رو توی سایت سرچ کنید احتمالا 5 تا کامنت براتون باز میشه که هر پنج تا رو خودم نوشتم. توی قسمت 147 زندگی در بهشت دقیقه 12:48 استاد توی موزه هوایی رفته کنار همین پرنده جذاب و افسانه ای تیتانیومی . البته این کامنت قرار نیست در مورد ویژگی های فنی SR71 حرف بزنم؛ ان شاالله کامنتای بعدی.

    در راستای سرچ یوتیوب در مورد پیچیدگی های این پرنده رسیدم به یه ویدیو سخنرانی 1 ساعت و خورده ای .

    سرگرد بازنشسته نیروی هوایی آمریکا برایان شول. کهنه سرباز جنگ ویتنام. می‌گفت توی ویتنام توی ارتفاع پایین جنگنده ام رو زدن و هیچ زمانی برای ایجکت کردن نداشتم و هواپیمام توی جنگل سقوط کرد، چشمامو بستم و دستامو محکم مشت کردم گفتم تا چند ثانیه دیگه چشمامو توی بهشت باز میکنم. چیز دردناکی نیست. ولی من اشتباه کردم وقتی چشمامو باز کردم دیدم کل جنگنده در حال سوختنه. و گفتم انگار بهشت رفتنم قراره دردناک باشه. هنوز صدای مکالمات رادیویی رو میشنیدم که میگفتن جنگنده مون سقوط کرده توی جنگل، باید خلبان رو نجات بدیم. چند نفر گفتن ما نمیتونیم ، یه هلیکوپتر اومد گفت کار من نیست من نمیتونم برم توی این جنگل و نهایتاً نیروهای عملیات ویژه ارتش نجاتم دادن. در حالیکه همزمان در حال تیراندازی به نیروهای ویتنام هم بودن. منو رسوندن به بیمارستان ، گفتن این زنده نمی‌مونه که برسونیمش به ایالات متحده ، دوام نمیاره عرض اقیانوس رو طی کنه. من رو درمان کردن و پونزده تا جراحی روم انجام دادن. و حدود یکسال توی بیمارستان بستری بودم. وقتی بهتر شدم بهم گفتن شانس آوردی زنده ای ، فکرشو نمی‌کردیم از پس اون همه عمل جراحی بربیای. تو دیگه هیچوقت نمیتونی پرواز کنی. حتی دکتر نمیدونست انگشت کوچیکمو قطع کنه یا نه،، گفتن این که دیگه نمیتونه پرواز کنه چه اهمیتی داره. می‌گفت دوماه بود که غذا نمیخوردم. بهم گفتن باید غذا بخوری. گفتم نمیخوام، نهایتش میخوام بمیرم . از سقوط جنگنده ام نمردم ، از گشنگی میمیرم. (طرف بعد از سالها هنوز بخاطر از دست دادن جنگنده اش شرمنده بود و نتونسته بود خودشو ببخشه. می‌گفت: «بهم نگین قهرمان چون قهرمان جنگنده اش رو برمیگردونه پایگاه نه توی جنگل. میگفتن فرود اضطراری ولی فرود اضطراری زمانیه که بعدش بتونی دوباره جنگنده ات رو به پرواز دربیاری، قهرمان‌ها نیروهای عملیات ویژه بودن، من فقط خوش شانس بودم»)

    می‌گفت توی طبقه سوم بیمارستان بستری بودم و از پنجره یه زمین فوتبال رو میدیدم که هر روز بچه ها در حال بازی بودن. یه روز که داشتم بازی بچه ها رو میدیدم به خودم گفتم یادش بخیر یه روزی منم اینجوری بچه بودم. و بازی می‌کردم. همزمان رادیو روشن بودن و Judy Garland یه آهنگی خوند در مورد رنگین کمان (Over the Rainbow) و می‌گفت من از این آهنگ اینو فهمیدم که جرأت رویاپردازی داشته باش. و من گفتم رویای من چیه!؟ من اون لحظه تصمیم گرفتم که زنده بمونم. گفتم میخوام زنده بمونم. من که دیگه قرار نیست پرواز کنم ولی حداقلش میتونم زنده بمونم. میتونم راه رفتن رو تجربه کنم. مهمترین تصمیم زندگیم این بود که از فردا شروع میکنم به غذا خوردن. و بدنم شروع کرد به بازسازی خودش. یه اشتیاق و انرژی جدیدی داشتم. من که یکبار مردم، دیگه چیزی برای از دست دادن و ترسیدن ندارم.

    وقتی از بیمارستان خارج شدم سعی می‌کردم اشتیاقمو از دست ندم… رفتم نیروی هوایی و گفتم من میخوام دوباره پرواز کنم‌ ، و گفتن نمیتونی. تو بدنت آسیب دیده . گفتم اینا همش چندتا زخم ساده است من میتونم پرواز کنم. میگفتن این توی تست رد میشه. بیرونش خوب شده ، درونش هنوز خوب نشده. ولی اشتیاق من برای زنده بودن منو درمان میکرد. وقتی دوباره بهش اجازه پرواز میدن می‌گفت نه این کافی نیست. من باید یه هدف بزرگتر داشته باشم. SR71 سریعترین هواپیمای نظامی آمریکا ست من باید خلبان اون باشم. بهش میگن بیخییییییال. کلا بیخیال شو ، فرایند تست دو روز طول می‌کشه و میدونی کسی که توی تست خلبانی SR71 ریجکت بشه نه فقط با SR71 که با هیچ جنگنده دیگه ای هم اجازه پرواز نداره و کلا زمینگیر میشه (بقول خلبانها Ground میشه)

    گفتم من انجامش میدم. می‌گفتن میدونی برای پرواز با SR71 باید فیزیک جسمی یه فضانورد رو داشته باشی چون لباس پروازش لباس فضانوردیه. قراره توی 90 هزار پا پرواز کنی با سرعت +3 برابر سرعت صوت . می‌گفت اشتیاق من از درون یه قدرتی بهم میداد که باعث میشد تست‌هایی در حد فضانوردان رو پاس کنم و همون انگشتی که قطع نشد باعث شده بود بگن این بابا از لحاظ جسمی سالمه. وقتی اولین بار کابین هواپیمای SR71 رو دیدم گفتم این چقدر ساده است. چرا کنترل فرامینش ساده است، نه اسپویلر داره نه فلاپ ، چرا رادار نداره، چرا تجهیزات الکترونیکی نداره ، مگه نمیگید این هواپیمای شناساییه ، پس کو دکمه دوربینها. گفتن برایان، تو فقط قراره پرواز کنی، رادار و نقشه و تجهیزات الکترونیکی و دوربینها با کابین عقبه. به افسر کابین عقب گفتم خب اگه زدنمون من فقط راننده ام، جاسوس تویی.

    و من به خواسته ام رسیدم.‌

    وقتی در مورد هواپیمای اف 16 صحبت می‌کرد می‌گفت اینا هواپیمای اسباب بازیه. می‌گفت ما نماد 3+ روی بازومون نصب میشد که بقیه بدونن ما از 3 ماخ سرعت (سه برابر صوت) عبور کردیم.

    شوروی برای شکار SR71 جنگنده میگ 25 رو می سازه (و بعدها میگ 31) می‌گفت هیچوقت هیچ موشکی سمت ما نیومد. هیچ SR71 توی جنگ آسیب ندید، وقتی یه خلبان میگ 25 ویکتور بلنکو با جنگنده اش فرار می‌کنه و به آمریکایی ها تسلیم میشه. میگه شما چطوری تونستین توی دهه 60 چیزی رو بسازید که ما توی دهه 90 هنوز نمی‌تونیم بهش نزدیک بشیم تا چه برسه شکارش کنیم…

    میگه الان که ویکتور بلنکو سیتیزن آمریکاست تفریحش دو چیزه، یا میره دیزنی لند ، یا میره موزه هوایی برای دیدن SR71. دومی رو بیشتر انجام میده.

    می‌گفت وقتی کره شمالی یه نشست داشت که سران کشورهای مختلف کمونیستی جمع بودن(بقول خودش همه Bad Guys به جز ما) به ما گفتن باید برید کره شمالی و عکسبرداری کنید. گفتم ما کجا رو دقیقاً عکس بگیریم نمیشه کل کشور رو عکاسی کرد. بهمون گفتن همین که هر 6 دقیقه یکبار دیوار صوتی رو بشکنید میفهمن که ما بالای سرشون هستیم. می‌گفت خیلی از تصاویر معروفی که عملاً دست بالاتر به سیاستمداران آمریکا میداد رو من گرفتم.

    (میگفت این هواپیما هر مایل رو توی 2 ثانیه طی می‌کرد ، اگه یه کم سریعتر می‌رفتی 1,5 ثانیه ، ما همیشه یه کم تندتر می‌رفتیم)

    فک کنم قرار بود بحث نره سراغ مشخصات فنی SR71.

    میگفت من دوتا چیز رو فهمیدم، اول اینکه زندگی کوتاهه و ناپایدار و دومی اینکه هر چیو که ازش لذت میبری همین حالا انجامش بده به تعویق نندازش ، به همون دلیل اول.

    کلا 35 تا SR71 برای نیروی هوایی ساخته میشه (و تعدادی برای ناسا) و فقط 97 تا خلبان توی کل دوران خدمت این هواپیما تونستن باهاش پرواز کنن (با حساب خلبانهای ناسا حدوداً 150 نفر) و یکی از اونها کسی بود که با امید و اشتیاق به زنده موندن موفق شده بود.

    می‌گفت یه روزی رو یادمه که توی پرواز دو بار طلوع و غروب خورشید رو دیدم. برای پرواز با این هواپیما لازم بود اکسیژن خالص رو تنفس کنی ، و بسیار خطرناک بود برای بدن. (ظاهراً بعد از هر پرواز تا مدتی اجازه پرواز ندارن ، ولی برایان شول سه روز پشت سر هم سه تا پرواز انجام میده)

    خیلی از عکسهایی که گرفته بود رو توی کتابی به نام Sled Driver چاپ کرده بود. بعضی‌هاش دقیقاً از لبه مرز فضاست.

    —————————————————————————

    یکی از صحبتهایی که خیلی برام جالب بود، این بود که خیلی از آدمها فقط میگن نه، نمیشه ، نمی‌تونیم و … بقول خودش

    Some people are NO people

    اینها تموم زندگی شون رو توی ترس زندگی کردن. من دیگه چیزی برای ترسیدن نداشتم.

    می‌گفت وقتی از بیمارستان برگشته بودم آدمها در مواجهه با من دو دسته بودن یه عده که میگفتن این چقدر شجاع و تحسین برانگیزه که دوباره برگشته برای پرواز. یه عده هم میگفتن این دیگه عقلشو از دست داده، چطوری جرأت میکنید هواپیما رو بدین دستش.

    امیدوارم این ماجرا مفید باشه براتون.

    و طبق معمول نجواها میاد که اینا چیه نوشتی…

    —————————————————————————

    وعده خداوند همیشه حقه.

    چه برای اهل ایمان. چه برای بقیه.

    در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

    «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 100 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1342 روز

      سلام حمید جان

      کامنتی که نوشتی عالی بود

      تو در اصل یک الگویی رو گفتی که استاد عباسمنش در جلسه یک و دو قدم چهارم در موردش بسیار بسیار زیاد تاکید میکنه در حدی که من با اینحال خوندن و دیدن و شنیدن از افرادی که در زندگی هاشون به موفقیتی که در مسیر کاری مورد علاقه شون یا هر چیزِ دیگه رسیده اند رو درک نمیکردم چقدر میتونه برای ساختن این باور بسیار قدرتمند که میگه اگر این آدم توی اون چیزی که بهش علاقه داشته رسیده و تونسته موفق بشه ، پس من هم میتونم ، تفاوتی بین ما نیست ، چون که همه ما از یک سیستم ذهنی عصبی یکسانی برخورداریم ، اصن برای همینم هستش که قانون جهان هم برای همه ی آدم ها یکسان هستش بنابراین به شخصه ازت بی نهایت سپاسگزارم که وقت میذاری و در مورد این الگوهای موفق و پیشرفت هایی که در صنعت و هر چیز دیگه ای که شده را برامون می نویسی تا این باور در ذهنمون ساخته بشه که اگر اونا تونستند پس من هم می تونم

      خب حمیدجان یک باوری رو الان بهش رسیدم که نمیدونم میشه بهش گفت باور محدودکننده یا قدرتمندکننده

      اینکه نمیدونم چرا هر موقع که میخوام برات پاسخی بنویسم آخر شب هستش و من بالا سر رختخوابم هستم و قصد خوابیدن دارم ولی باید برای کامنت ارزشمند شما یک پاسخی بنویسم

      حالا من موندم این باور چیه دقیقاً :)

      امروز داشتم جلسه دوم از قدم چهارم را گوش میدادم استاد عباسمنش در مورد یک موضوعی صحبت کرد که ذهن من رو کنجکاو کرد که یک جستجوی ریزی کنم در موردش ، البته قبلش استاد عباسمنش فیلم کشتی گیر آمریکایی (American Wrestler) رو معرفی کرد که همون لحظه یادم افتاد که استاد اون زمانی که با آزاده خانم در شهر زیبای دِستین گفتگو کردند اسم این فیلم رو آورد که دیگه گفتم پس حالا که استاد داره اینو تاکید میکنه حتماً این فیلم رو باید ببینم که همین چند ساعت پیش دیدمش فوق العاده قشنگ بود در مورد داستان واقعی علی جهانی بود که واقعاً این باور رو در ذهن مخاطب میسازه که آدم میتونه از هر شرایطی که هستش خودش رو بالا بکشه و توی اون چیزی که بهش علاقه داره موفق بشه ، اگر ندیدیش پیشنهاد میکنم همانطور که استاد عباسمنش این فیلم رو معرفی کردند ببینش که عالیه

      خب بگذریم

      استاد عباسمنش یک اصطلاحی رو به کار بردند به اسم همجوشی سرد استاد گفتن که این در اصل یک پروژه ای بود که شرکت گوگل میخواستش انجامش بده که حالا خودت گوش دادی میدونی استاد چی گفتند

      منم گفتم بذار یک سِرچی بزنم ببینم چی هستش

      اولاً اینکه نمیدونستم خودِ کلمه همجوشی یعنی چی ! بنابراین اینم یک مطالعه مختصری در سایت مورد علاقه ام یعنی ویکی پدیا کردم تا جاییکه متوجه شدم این بود که همجوشی یعنی زمانی که دو تا هسته اتم به هم پیوند می‌خورند یک هسته واحدی ساخته میشه که ازش مقداری انرژی تولید میشه که البته برای اینکه این پدیده رُخ بده نیازمند دمای میلیون درجه ای هستش که در حال حاضر فکر میکنم در نیروگاه های هسته ای داره از این دما به صورت‌ مصنوعی استفاده میشه و طبیعیش هم دمای خورشید و ستارگان کیهان هستش ولی همجوشی سرد در دمای بسیار بسیار پایین یعنی نزدیک به دمای اتاق میتونه اتفاق بیوفته که فقط در حد یک فرضیه موند چون شرکت گوگل با وجود میلیون ها دلار هزینه ای که کرده بودند نتونست همچین کاری رو کنه

      نکته اش اینجاست که چه زمانی شرکت گوگل تصمیم گرفت حتی اگر هم نتیجه ای ندادش بخواد این کارو امتحان کنه و حتی بابتش کلی هزینه ام کنه؟

      زمانی که در سال 1989، توسط دو الکتروشیمیدان، به نام های مارتین فلیشمن و استنلی پونز این موضوع رو بیان می‌کنند و گوگل باور میکنه

      این نشون میده که وقتی ذهن یک چیزی رو باور میکنه باعث میشه آدم هر طوری شده بیفته دنبال اون چیزی که توی ذهنش باور کرده ، بابت همین هم هستش که استاد در این دو جلسه از قدم چهارم تاکید میکنه بریم الگوهای موفق رو ببینیم یا در موردشون مطالعه کنیم همین کاری که شما الان انجام دادی

      این هواپیمایی که گفتین رو دوست داشتم ، احتمالاً در آینده که به آزادی مالی رسیدم یه دونه ازش بخرم برای مصرف شخصی:)))

      من دیگه برم بخوابم که کلللللللللی کار دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      آوا مختاری نیا گفته:
      مدت عضویت: 2701 روز

      سلام دوست عزیز،

      عجججب کامنت پر و پیمان و چه داستان فوق العاده ای بود!!!

      خیلی تشکر می کنم،

      من لبه ی فضا رو تجسم کردم و چقد لذت بخشه!!

      اینها شاهدانی هستند که خداوند به وسیله ی اونها در روز قیامت جواب کسانی که بهونه می‌آورند ، میده ،

      کسانی که با وجود محدودیت ها ، توانستند.

      میخواستم مسیری رو شروع کنم و ذهنم بهم میگفت که این مسیر و این مهارت برای تو جدیده و با سن 40 ، نمی تونی،

      الان مصمم شدم، من no people نیستم،

      مرسی ، مرسی..

      براتون نور در دلتون آرزو می کنم.

      بدرخشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود فراوان به شما

        از شما متشکرم بخاطر پاسخ مثبت و ارزشمند تون. بینهایت سپاسگزارم.

        توی دوره دوازده قدم استاد خیلی در مورد الگوها صحبت میکنه. اون چیزی که ذهن میگه نمیشه ، ببینید آیا کسی بوده که تونسته باشه. آیا با توانایی های انسان امکان پذیر هست؟ ذهن رو هر جوری هدایتش کنی ، با آدم همکاری می‌کنه فقط باید باور قدرتمند کننده بهش بدیم.

        در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید

        «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2198 روز

      درود و سلام خدمت شما آقایMaverick فکر کنم معناش مستقل بودن هست

      خدایااا شکرت که امروز هم به خواندن تعدادی از ایمیل های سایت هدایت شدم و بیش از بیست و یا شایدم م بیشتر هدایت شدم تا همین لحظه .. کاش مثل استاد عزیزمون تند خوانی بلد بودم ..

      آقا حمید عزیز من همیشه. سعی می کنم کامنت های شما رو حتما بخونم بخصوص کامنت های داستانی و آموزشی شما رو خیلی دوست دارم هر چند شاید مثل بچه زرنگ های کلاس توی حافظه ام نمونه ولی همین لحظه ای که این کامنت ها. رو می خونم کلی بهش فکر می کنم و انگیزه می گیرم و مدام قوانین رو با خودم مرور می کنم و این الگوها رو با خودم مرور می کنم و بزرگ و بولدشون می کنم و قدرت باورها رو بیشتر باور می کنم ..

      بقول یکی از دوستان آقای (مجید عزیزی پیردوستی )در کامنت شون چندین جمله ی خیلی قشنگی نوشته بودند که نت برداری کردم .. اینکه نوشته بودند در هر لحظه توسط خداوند هدایت می شوم به مسیر باورهایم

      یک جمله ی دیگرشون برام جالب بود اینکه گفتند.. می خوام برم بیرون تا خداوند نشانه ای رو برام بفرسته(یک احساس عملگرا بودن در این جمله بود)

      واقعا جمله ی قشنگی گفتند شاید ظاهراً جمله ی ساده ای باشه ولی واقعا خیلی پر معناست اینکه حتما باورهای خوبی برای خودشون ساختند و بعدش ایمان داشتند که باورهاشون درسته و خواسته های واقعی ایشون بوده و بعدش رها کرده و از خداوند هدایت طلبیده که بسمت و مسیر اون باورش هدایت بشه واقعا چقدر خوبه آدم در این حد عمیقأ اصلا بدونه چی می خواددددد و بعدش دنبال اون مسیرش باشه و از خداوند راه شناسایی اون مسیر رو بخواد

      . البته میدونم که شما خودت بهتر و قشنگتر به این موضوعات واقف هستید و بقول شما در آخر کامنت تون نوشتید و چقدر هم خندیدمممم اینکه گفتید..

      طبق معمول نجواها میاد که اینا چیه نوشتی… حالا منم همینو داشتم بخودم می گفتم .. ولی کامنت شما واقعا فوق العاده عالی بود و خیلی هم روی باورهای کمک کننده و قدرتمند کننده ی من تاثیر گذاشت که محدودیت های ترس و یا نمیشه و یا نمی تونم فقط در ذهن مون هست و بس

      آقا حمید امیری عزیز لطفاً بازم بنویسید چون خیلی قشنگ و خلاصه و مفید و واضح مفاهیم رو در غالب این داستان های واقعی برامون می نویسید ممنون و سپاسگذارم برای این درک و آگاهی هاتون .. ممنون و سپاسگذارم برای این وقت ارزشمندتون که اینجا برامون می نویسید … ممنون و سپاسگذارم برای وجود ارزشمندتون … ممنون و سپاسگذارم که حضور پر رنگی در این فضای الهی دارید .. خدایااا شکرت

      موفق و پایدار و سلامت و ثروتمند باشید

      روز و شبت تون بخیریت و خوبی و خوشی و ایام بکامتون شیرین و گوارا همراه با عشق و نور الهی

      ممنون و سپاس

      .

      خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

      و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم

      IN GOD WE TRUST

      ما به تو اعتماد داریم

      IN GOD WE TRUST

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود به شما خانم مهاجرسلطانی گرانقدر، از شما ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندتون. خیلی حس خوب و مثبتی داشت.

        و البته بسیار متشکرم هم از شما و هم جناب عزیزی بابت نوشتن این باورها ، چقدر عالی و ارزشمند بود. رفتم دفترچه باورها رو آوردم و یادداشتش کردم.

        نکته جالبی که برام داشت اون باور دومی بود که من ناخودآگاه انجامش میدادم ولی بهش توجه نمی‌کردم، ممنونم که اینو برام نوشتین تا آگاهانه به رفتارم نگاه کنم. یه وقتایی واقعاً حرکت میکنم میرم بیرون راه میرم، قرآن گوش میدم، توی طبیعت قرار میگیرم که چیزی که میخوام بهم گفته بشه.

        من همیشه خودمو محکوم میکردم به عدم عملگرایی، با این منطق که برای فلان خواسته‌های بزرگ هیچ اقدام عملی نکردم. درحالیکه اونها در قدم‌های بعدی قراره بهش برسم. ولی کارهای عملی این لحظه ام رو دارم انجام میدم. ولی این ذهنیت منفی باعث میشد من از اقدامات این لحظه ام غافل باشم و احساسم منفی بشه. و این احساس منفی نقش یه ترمز رو بازی کنه ، یا رسیدن به خواسته رو غیر ممکن جلوه بده.

        ——————————————————

        یه نکته دیگه این بود که نجواها میاد که اینا چیه داری می‌نویسی ، واقعاً همین الانش که دارم مینویسم بازم نجواها هستن که میگه اینا چیه داری می‌نویسی.

        اگه این نجواها نبود قطعاً تعداد کامنت های ارسالی من 20-30٪ بیشتر بود.

        همین امروز در پاسخ به کامنت آخر خانم شهریاری در مورد اینکه چطوری تونسته مسائل مختلف رو توی مسیر مهاجرتش حل کنه براشون نوشتم و بعداً یه مثال از خودم زدم از یه مسئله ای که توی محل کار حل کردم ، چیزی که 6-7 نفر درگیرش بودن و چرایی ماجرا رو پیدا نمی‌کردن و من با هدایت الله پیداش کردم… ولی بازم بخاطر نجواهای «خب حالا که چی؟!» و «اینا چیه نوشتی» توی پاراگراف های آخر کامنتم همه رو پاک کردم.

        نجواها همیشه هستن. حتی با وجود اینکه بارها و بارها دوستان عزیز و نازنینم توی سایت لطف داشتن کامنت های منو تحسین کردن، بازم نجواها میاد که اینا چیه می‌نویسی.

        شاید اگر برگردیم به گذشته، یادمون بیاد از کارهای کوچیکی که در حد توان اون موقع ما بود ولی وقتی انجام می‌دادیم ، بجای تشویق شدن، بازخورد جامعه این بود که «فکر نان باش که خربزه آب است» و همیشه از ما توقع یه حرکت بزرگ و معجزه آسا داشتن. (این که چیزی نیست، اگه راستی میگی اون کارو بکن) ؛ یا شاید هم ریشه اش توی باورهای غلط مذهبی بود که همیشه خودمون رو با معجزات انبیا مقایسه میکردیم و نه با ایمان عملی شون. و وقتی میدیدیم، ما نه ید موسی رو داریم و نه دم مسیحایی، از خودمون و توانایی هامون ناامید میشدیم. غافل از اینکه همون خدای موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و محمد ، خدای ما هم بود. فقط ایمان عملی مون فرق داشت، اون معجزات کار خدا بود و ایمان هم اکتسابی بود. اگر باور کنیم همون خدا هدایتگر ما هم هست ، ما هم هدایت میشیم و معجزاتی رو دریافت میکنیم در مقیاس زندگی خودمون.

        نکته اش اینکه جامعه سرزنش گر خودش هیچ هنری نداشت.

        ——————————————————

        چند وقت پیش یه فیلم دیدم بنام Lincoln با بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن ، یه جاییش شروع به صحبت کرد و آخرش گفت حق با معاون اوله ، همیشه بهم میگه: «سخنرانی هات رو کوتاه کن»، منم میخوام کوتاه حرف بزنم ولی وقتی شروعش میکنم تموم کردنش یه کم سخته. حالا حکایت کامنت های کنه. یا شبیه سخنرانی های ابراهام لینکلنه یا شبیه کتاب سرزمین موعود اوباما. (جهت شوخی و خنده)

        ——————————————————

        از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند تون. بسیار بسیار تحسین تون میکنم. این باورهایی که برام نوشتین واقعاً حکم قطعات ناقص یه پازل بود که سر جاش نشست. ماوریک معنی های مختلفی رو داره. ولی من همون آدم کله شقی هستم که هر کاری رو به روش خودم انجام میدم. خخخخخ.

        در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

        «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
        • -
          رویا مهاجرسلطانی گفته:
          مدت عضویت: 2198 روز

          درودددد و سلام مجدد خدمت دوست گرامی آقای حمید امیری Mavrick بینظیر

          الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

          اول از همه خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم برای پاسخگویی ارزشمند و نکته سنجی هاتون !! از آنجایی که شما اینقدر دقیق هستید منم می خوام پاسخ های دقیقی برای این نوشته های ارزشمند و تاثیر گذار شما بنویسم

          و خیلی خوشحال شدم که این دو تا باور دوست عزیزمون آقای پیر دوستی براتون مفید بوده خدایااا شکرت

          آقای حمیدی عزیز . اینکه دفتر باورهای جداگانه ای دارید سبب خیر شد برام ..چون جدیدا یک دفتر 200 برگی خریدم که قصدم این بود که دفتر وقایع روزانه ام رو جداگانه بنویسم .. یعنی یک دفتر کلاسور ستاره ی قطبی دارم و یک دفتر سپاسگذاری ها و یک دفتر وقایع روزانه رو لیست وار می نویسم که سیوش کنم ( می‌بینید چقدر دورم رو شلوغ کردم )تازه چند تا کتاب هم کنار اینها دارم که خیلی از موضوعات مهم شون رو کلی شبرنگی کردم . تازه دور و اطراف صفحاتشو کلی باور های تاکیدی نوشتم یعنی این کتاب ها یک جای خالی توشون نیست .. مثل کتاب معجزه شکرگذار راندا برن و چهار اثر از اسکاول شین و کتاب قانون توانگری که این سه تا کتاب با این دفترهام بهمراه کلی خودکار سبز و قرمز و آبی و ماژیک و لب تاپ و گوشی یاران همیشگی من هستند و همیشه یکطرف تختخوابم رو برای خودشون اختصاص دادند .. حالا این حرفها از کجا شروع شد؟؟ آهان می خواستم بگم این دفتر 200 برگ رو می خوام مثل شما دفتر باورها و نت برداری درست کنم و تقسیم بندی کنم برای هر موضوعی مثلا ثروت و پول و سلامتی و تندرستی و یا عزت نفس و روابط درست و مناسب و غیره ..البته یک دفتری کم حجم تر برای باور سازی دارم .. خلاصه خیلی دورمو شلوغ کردم می خواستم سوالی از شما بپرسم .. آیا راه بهتر و تر و تمیزتری وجود داره که من ی کم منظم تر بشم؟؟ یعنی لازم نباشه این همه دفتر داشته باشم؟؟؟

          از آنجایی که شما کلی اطلاعات از همه چی دارید این سوال سخت رو پرسیدم ..

          البته خودم هر چی فکر کردم اصلا نتونستم از هیچکدام از دفترها بگذرم هر وقت هم تمام میشه فوری دفتر ها و ورق کلاسور های دیگه جاشون رو می گیره .. نمی‌دونم چیکار کنم همه شون رو هم دوست دارم و با عشق بهشون توجه میکنم شاید هم وابسته شدم به این نوشته ها.. آنهایی که قدیمی تره رو بیرون ریختم شاید صدها دفتر و کاغذ بوده باشه. .

          _

          نکته ی دیگری که اشاره کردید در مورد عملگرایی نوشتید ..

          استاد بارها توی فایل هاشون گفتند که هر نوع فعالیتی که داشتیم یعنی عملگرا بودن .. حتما لازم نیست بیل بزنیم .. مهمترین تلاش های سخت همین تلاش های ذهنی هستش و همچنین نوشتن و سپاسگذار بودن و تمرکز بر نکات مثبت و یا مهمترین تلاش عملگرایانه همین کنترل ذهن هستش واقعا تمام این کارها خودش یک جهاد اکبری است که کار هر کسی نیست … مثلا شما خودتون کلی موازی کاری ها رو با هم انجام میدید . هم توی طبیعت می‌رید و هم قرآن گوش می کنید و هم شاغل هستید و هم در مدار کسب مهارت و اطلاعات هستید و هم توی سایت هستید و فعالیت می کنید . همین نوشتن کامنت بخدا کار هر کسی نیست .بخصوص نوشتن کامنت پر محتوا و با ارزش که ممکنه ساعت ها وقت صرف آنها کنید و و همچنین پاسخگویی های پر محتوا و سنجیده و طولانی .. اینها همش حرکت های عملگرایانه مثبت و عالی است

          مثلا خانم شهریاری واقعا تحسین برانگیز هستند ی وقتایی پیش خودم میگم خدایا با این حجم از کار و تلاش و فعالیت فیزیکی چطوری این کامنت های قشنگ قشنگ رو می نویسه . البته ممکنه سرعت عمل زیادی توی نوشتن و تایپ کردن داشته باشند ولی باز هم خیلی زمان می‌بره واقعا خدا قوت میگم بهشون .. البته من با عشق تمام کامنت هاتون رو می خونم چقدر برای این مهاجرت خودشون خوشحال شدم و تحسین شون کردم

          نکته دیگری که اشاره کردید در مورد جامعه سرزنش گر بود که دقیقا درست گفتید فقط اینجا آن جمله ای که در آخر آن متن نوشتید رو خیلی دوست داشتم اینکه

          نکته اش اینکه جامعه سرزنش گر خودش هیچ هنری نداشت.

          _

          نکته‌ی دیگه ای که سبب خیر شدید در مورد فیلم بود که گفتید فیلم دیدم بنام Lincoln با بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن

          آخه آخر این هفته می‌خوام برم خونه ی خاله جانم از آنجایی که پسر خاله جانم سیاتیکش گرفته و افتاده گوشه ی خانه قرار شد برم آنجا و به اصطلاح می خواد برام فیلم بذاره که ببینیم .. منم کلا نمی‌دونم چی می خواد بخورد چشم و گوشم بده بخاطر همین بهش پیشنهاد می کنم این فیلم پیدا کنه و ببینیم حداقل می‌دونم چی می خوام ببینم البته بلطف شما آقای امیری عزیز

          _

          در نهایت خواستم تشکر و قدردانی کنم برای کامنت زیبا و پر محتوایی که برام ارسال کردید و چراغ خوش خبری آبی رنگ پروفایلمو روشن کردید مممنون و سپاسگذارم و در نهایت باید اعتراف کنم که

          حق با معاون اوله ، همیشه بهم میگه: «سخنرانی هات رو کوتاه کن»، منم میخوام کوتاه حرف بزنم ولی وقتی شروعش میکنم تموم کردنش یه کم سخته. حالا حکایت کامنت های منه که شبیه سخنرانی های ابراهام لینکلنه یا شبیه کتاب سرزمین موعود اوباما. منم خواستم این سخنرانی هامو کوتاه کنم نشد آقای امیری عزیز ..!!!

          هر کاری کردم نشد از این طولانی تر بنویسم ببخشیددددد

          ((خخخخخخخخخخخخخخ)

          شاد و موفق و سلامت و ثروتمند و پایدار باشید همراه با عشق الهی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      محمود رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1143 روز

      سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز سپاس گذارم بابت کامنت زیبا و امیدبخشی که گذاشتید هم داستان زیبا وهم اینکه امید و اشتیاق چه قدرتی دارد و میشود در اوج تاریکی و ناامیدی شکفت و به هدف به پیروزی رسید باز هم از این دست پیام ها منتشر کنید سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود به شما دوست عزیز و هم خانواده ای توحیدی، جناب رضایی گرانقدر. از لطف شما سپاسگزارم. امیدوارم شاد و سلامت و عالی باشید.

        خدا رو شاکرم که کامنتم برای شما احساس مثبتی رو ایجاد کرده. تلاش و همت شما رو در این مسیر توحیدی تحسین میکنم.

        از درگاه خداوند براتون بهترین ها رو میخوام و مشتاقم کامنت های موفقیت های طلایی شما رو بخونم.

        در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.

        «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      آرزو ملک فر گفته:
      مدت عضویت: 1409 روز

      سلام آقا حمید عزیز

      چون گفتی نجوا میاد که اینا چیه که مینویسی گفتم بیام بهت بگم آقا شما فقط بنویسسسس، من یکی واقعا لذت میبرم از تعریف کردن داستان هایی که مطالعه میکنی یا از تجربه هایی که ازخودت میگی چون برای همه ی ما کلی درس داره… و جا داره همینجا ازت تشکر کنم بخاطر به اشتراک گذاشتن این موضوعات ارزشمند..

      چقققد داستانی که از این خلبان شریف تعریف کردی، جالب و پر از درس بود، باید چندین بار بخونم کامنتتو… من خودم خیلی به پرواز و خلبان ها وکلا فیلم هایی که مربوط به موضوعات واقعی والبته مربوط به هوا وفضا باشه علاقه مندم، یادمه اولین بار که اون قسمت از سریال زندگی دربهشت که استاد موزه ی هواپیماها رفته بودن رو دیدم اینقد به وجد اومدم ودلم خواست که منم همچین موزه ای برم که بعد از یه مدت کوتاهی هدایت شدم به یه موزه ی هوایی که فرودگاه مهرآباد برگذار شد و چقد ازدیدن هواپیماهای جنگی از نزدیک، لذذذت بردم و تحسین کردم سازنده ی این هواپیماها و خلبان های شجاع این پرواز هارو…(فک کنم یه کامنت هم درمورد این تجربه م توو همون قسمت از سریال زندگی دربهشت هم گذاشتم) واقعا انجام دادنه این کارها دل وجرات وصدالبته عشق وعلاقه ی قلبی میخواد.

      بازم ممنونم ازت

      تا خوندن کامنتهای بعدی شما وشنیدن تجربه های جدید شما خدانگهدار (استیکر چشمک)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    شینا زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 604 روز

    به نام پروردگار جهانیان

    سلام استاد عزیز خیلی خوش حالم که دوباره در کنارتون هستم

    و سلام به دوستان خوبم بچه های سایت

    استاد من می خوام یک داستان براتون تعریف کنم

    یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود

    یک خانواده بودند به نام خانواده جناب آقای اسد الله  زرگوشی آنها دختری به نام شینا به دنیا آوردن

    دختر ایشان بزرگ شدو بزرگ شد تا شد 9 ساله خیلی خوشگل شده بود موهاش از طلایی خیلی شفاف تبدیل شد به یک موی سیاه دل برو.

    وای آنقدر خوشگل شده بود من یعنی همون دخترم، راوی این داستان عجیب و قریب.

      خوب باباش چند سال پیش با استاد عباس منش  عزیز  آشنا شده بود خوب دخترش با این استاد در سن 10 ساله گی آشنا شده بود وای خیلی چیز ها از استادش یاد گرفتو با بچه های عزیز سایتمون آشنا شد خیلی خوب بود اون دختر خیلی همه رو دوست داشت همه رو هم به یک اندازه دوست داشت اما یک دوستی داشت که همیشه کامنت اون دختر رو می خوند خیلی هم خوشگل بود مثل اون دختر اون اسمش بود پاکیزه  بار کزی بود اون دختر خیلی دوسش داشت.یه خاله هم داشت که همیشه تشویقش می‌کرد که اسمش خاله فهیمه.

    دختر قصه ما وقتی که مادرش توی تهران بوده به دنیا اومده پس تهرانی محسوب می شم منظورم اینکه مادر این دختر  توی تهران حامله شده پس اون دختر تهرانی اما توی ایلام به دنیا آمده . خوب اون دختر وقتی که کلاس سوم بود و می‌خواست بره چهارم تابستان اون سال باباش گفت باید نکات و کار های خوبی که در روز میکنی رو توی یک برگه بنویسیم ما برامون اون یک بازی هیجان انگیز بود که اسمش بازی نکات مثبت بود.  سال بعدش که اون دختر کلاس چهارم شد تابستون اون سال هم اون دختر پیشنهاد اون بازی رو به بابا و مامانش داد و از این هفته ما داریم هی  این بازی رو انجام میدیم قبل خواب.

    امید وارم از این داستان خوشتون اومده   و امید وارم این بازی رو بکنید

    و امید وارم برام بگید که وقتی این بازی رو کردید خوب بود یا نه  یا احساس خوبی درباره‌ی این  کار داشتید یا نه  خدا حافظ بچه ها

    و امید وارم دوست خوبم پاکیزه کامنت من رو ببینه و بخونه تا درک کنه که من قندول بابا چقدر اون رو دوست دارم.از خاله مریم مهدوی و خاله مریم ابراهیمی و خاله فهیمه و خاله بهاره هم که برام کامنت نوشتن ممنونم دوستون دارم خداحافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1120 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربانم

      سلااااااام شینا جانم

      سلاااااام به بابا و مامان عزیزت

      سلاااااام به پاکیزه عزیز که یادِش کردی

      سلاااام به همه دخترها و مامانهای زیبا و بهشتی سایت

      سلااام به روی ماهت دخترم

      روی ماهِت را میبوسم

      مرسی از پیشنهاد بابای نازنینت

      مرسی از پیشنهاد عالی شما به بابا و مامانت

      مرسی از این داستان بینهایت زیبا و قشنگ و درس آموز که میتونه زندگی شما و ما را پایه ریزی کنه

      ما هم این بازی را قبل خواب انجام میدیم هر کی از اتفاقهای مثبت روزانه تعریف میکنه مثل خوندن یه کتاب داستان میمونه که هممون را سر ذوق میاره

      اول هلیسا جانم تعریف میکنه ،بعدِش محمد حسن جانم و بعدِش من و فاطمه جانم

      به این صورت که این داستان از چهار بخش بخش تشکیل میشه

      اول؛از نعمتهایی که خدا به ما داده تشکر میکنیم هر کی تعدادی از نعمتهاش را میگه

      دوم ؛لحظه هایی که تونستیم در بعضی مواقع که حال خوبی نداشتیم و خودمون را کنترل کردیم میگیم.

      مثلا هلیسا جان میگه من امروز دو سه مورد عصبانی شدم و نفس عمیق کشیدم و…

      مثلا یه کاری کردم محمد حسن عصبانی شد و من همون لحظه عذرخواهی کردم و …

      مثل اینکه حمید رضا پسرخاله ام منو عصبانی کرد و من تونستم بی‌توجهی کنم و بهش بگم کارِت را دوست ندارم و ..

      سوم؛ از نعمتهایی که اون روز وارد زندگیمون شده میگیم

      چهارم ؛ کارهایی که اون روز تونستیم به صورت عملی انجام بدیم و از انجامِش لذت ببریم میگیم.

      خودِش یه ستاره قطبی عالیه

      ممنون که هستی دخترم

      ممنون که میدرخشی

      عاشقتتتتتتتتتتتتم من.

      شاد و سلامت و ثروتمند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      رسول میرزایی گفته:
      مدت عضویت: 2576 روز

      به نام خدای مهربان

      شینا خانم دختر زیبا و دوست داشتنیه سایت سلام.

      تحسین میکنم آقا اسداله رو که تونسته با کار کردن و تمرکز روی تغییر خودش ،

      روی شما هم تاثیر بگذاره

      و شما لیاقت داشتید که از سنین پایین در مسیر توحید قرار بگیرید

      خداوند را سپاسگذارم که هدایت شدم به کامنت شما دختر نازنین ،

      و از خداوند خواستم

      پسرم آقا پارسا که الان نزدیک 3 سالش هست را هدایت ‌کنه که

      در این مسیر توحیدی و دریافت آگاهی های جهان هستی قرار بگیره.

      شینا خانم دوست داشتنی همراه با پدر و مادر عزیزت در پناه خدا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      اعظم بابازاده گفته:
      مدت عضویت: 1015 روز

      داشتم کامنت آقای حمید امیری عزیز رو میخوندم که به اسم شینا زرگوشی برخوردم

      وای خدای من شوک شدم در لحظه

      تبریک به آقا اسداله عزیز تبریک بخاطر توحید نور عشق جان جانان که دختر کوچولوی شیرین زبان تون عضو سایت شده و داره از این سن روی خودش کار میکنه البته که این هم نتیجه کار کردن پیوسته روی خودتونه تبریک و هزاران تبریک

      سلام شینای عزیزم دختر جسور و باشهامت تو نوری از خداوندی که تو این سایت الهی داری میدرخشی

      و برق اسم قشنگت روی این کامنت چشم منو بدجور گرفت و همینطور عکس زیبای پروفایلت دختر قشنگم

      نحوه آشناییتو خوندم و متوجه شدم 218 روزه که عضو سایتی دختر ، خیلی لذت بردم

      انشالا بیشتر بدرخشی و طعم شیرین بودن در این مسیر خودسازی رو بیشتر بچشی دختر خوبم

      خواستم بگم آره من و دخترم و پسرم هم طعم شیرین این بازی رو چشیدیم که شبها قبل از خواب نوبت به نوبت از داشته هامون گفتیم و بخاطرش از خدا تشکرکنیم، مچکرم که باعث شدی این بازی رو به یاد بیارم و دوباره با بچه ها این بازی دلچسب رو انجام بدیم

      شینای عزیز شینایی که سر کلاس توحید نشستی خدا پشت و پناهت نمیدونی چقدر لذت بردم وقتی اسمت رو دیدم و وجودت رو احساس کردم

      انشالا کامنتهای بیشتری ازت میخونیم و لذتش رو میبریم

      در پناه خدای مهربان سلامت و شاداب و سعادتمند در کنار پدرو مادر محترمت باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2225 روز

      سلام به روی ماهت شینای نازنین گروه

      بذار منم یه قصه بگم برات :)

      یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیشکی نبود…

      یه شهری بود به اسم بهشت که فقط آدمای خوب تو اون شهر زندگی می کردن. انقدر این شهر قشنگ بوووود، طبیعت زیبا، کوههای قشنگ دور دست، آدمای مهربون که همه شاد بودن و به همدیگه محبت می کردن، تو بهشت یه دخترکوچولو با مامان و باباش زندگی می کرد که ده ساله بود… اون دختر انقدر خوشگل و ناز بود که نگو. تازه هم صورت زیبا داشت هم سیرت زیبا… همه ی اهالی اون شهر عاشق این دختر ناز بودن و هر وقت که دخترک تو جمع صحبت می کرد همه کیف می کردن…

      خاله من بیشتر از این نمی تونم به ذهنم فشار بیارم برای قصه گفتن خخخخ

      مطمئنم که می دونی اون دختر نازنین تویی که تو این سایت بهشتی هستی و همه ی ما از خوندن کامنتات و اینکه تو ده سالگی با قوانین جهان هستی آشنا شدی و از زندگیت لذت می بری کللللییی کیف می کنیم.

      مرسی از پیشنهادت ما خیلی وقته که این بازی رو نکردیم. حتما از فردا پیشنهاد می دم که تو خونه ما هم به همراه تینا انجامش بدیم.

      دوست دارم دختر خوب و دوست داشتنی

      چقدر خوش به حال مامان و باباس که دختر خوب و فهمیده ای پول تو دارن :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      رضا روحانی گفته:
      مدت عضویت: 1916 روز

      مهری

      سلام به روی ماه دختر زیبا و تودلبروی خانوادمون

      قربونت بشم که با این سن کم چنین کامنت های عالی مینویسی

      یعنی اگه نمی گفتی باورم نمیشد این کامنت ها برا یه دختر ده ساله هست

      تحسین می‌کنمت و تبریک میگم به پدرو مادرت برای داشتن چنین دختر بینظیری

      اتفاقا دختر منم هفده سالشه و چندروز پیش اومد گفت مامان منم عضو سایت شدم من از خوشحالی بال درآورده بودم و وقتی کامنت تورو دیدم گفتم خدایا چه بچه‌هایی با سن کم ولی آگاهیهای بالا داریم تو این بهشت

      دختر زیبا و دوستداشتنیمون امیدوارم همیشه تو این مسیر ثابت قدم باشی و رشد کنی و خداوند مهربان تورو برای پدر و مادرت حفظ کنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ۖ وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّـحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ ﴿١٣٠﴾

    پس در برابر آنچه می گویند، شکیبا باش، و پیش از طلوع خورشید و پیش از غروب آن پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و [نیز] در بخشی از ساعات شب و اطراف روز تسبیح گوی تا خشنود شوی.

    وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ ﴿١٣١﴾

    دیدگانت را به آنچه برخی از اصناف آنان را بهره مند کردیم مدوز،شکوفه دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم، و رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.

    وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا ۖ لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا ۖ نَحْنُ نَرْزُقُکَ ۗ وَالْعَاقِبَهُ لِلتَّقْوَىٰ ﴿١٣٢﴾

    و خانواده ات را به صلات فرمان بده و خود نیز بر آن شکیبایی ورز؛ از تو رزقی نمی طلبیم، ما به تو روزی می دهیم و عاقبت نیک برای پرهیزکاری است.

    =====================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من

    استاد جان این اولین کامنتمه که تو خونه ی خودم داره نوشته میشه،دوسه ساعتی میشه کلید خونه رو از مشاوراملاک تحویل گرفتم و به امید الله مستقر شدم.

    من و هم خونه ی عزیز و مهربونم الله جان

    یک تخته سیاه کوچولو دارم از فریدونکنار

    روش نوشته بودم الله نور السماوات والارض وقتی انتقالی گرگان درست شد همراه خودم آوردمش و گذاشتمش توی اتاقم

    وقتی هم خدا بهم گفت باید بری کیش ،اولین چیزی که برداشتم برای چمدونم این تابلو بود،حالا این تابلو اولین مهمون خونه م شد،رفت یک گوشه ی طاقچه که همیشه جلوی چشمام باشه.

    بعدش اسپیکر خونه رو روشن کردم و سوره ی سجده رو پخش کردم و باهاش به عظمت پروردگارم سجده زدم و ازش سپاسگزاری کردم،برای اینکه در تموم طول مسیر دستمو توی دستش نگه داشت و نزاشت بند های مخفی شرک منو از حرکت باز نگه داره،وگرنه من از خودم همچین توانایی نداشتم،الان که به عقب نگاه میکنم احساس میکنم این بیست و سه روز از حافظه م پاک شده،یادم نمیاد چطور این شرایط سخت ذهنی رو گذروندم ،همه ش لطف و مرحمت و کمک الله بوده ،وگرنه من آدم تنهایی مهاجرت کردن اونم با دست خالی نبودم.

    نور قرآن رو توی خونه پخش کردم و شروع کردم از جایی تمیز کاری رو شروع کردن…آها …نه قبلش با مدیرعامل عزیز و شریف و توحیدیم صحبت کردم و گفتم من کلید خونه رو تحویل گرفتم و یکم زمان می‌خوام برای اینکه کارهاش رو انجام بدم و ایشون هم طبق معمول گفتند برو سه چهار روز کارهات برس و هروقت آزاد شدی بیا سرکار .

    یک نگاه به خونه کردم و یک نگاه به خودم ،یکم گیج و منگ زدم اولش،انگار هنوز ذهنم نمی‌خواست باور کنه اینجا قراره تا یک سال دیگه خونه‌ی آرامش من باشه،گفتم بزار صدای استاد رو پخش کنم یکم جون بگیرم ،از دوازده قدم هدایت خواستم و جلسه ٧ قدم 4 باز شد…تفسیر سوره لیل با صدای بهشتی استادم …بهتر ازین نمیشد …

    یکم اوضاع بهتر شد،تونستم برسم به فرکانس سپاسگزاری ،خدارو شکر کنم بابت خونه ای به این قشنگی ،من وقتی اومدم کیش،گفتم نهایتش یک سوئیت میگیرم،اونم بدون وسیله ،بعد خدا بهم یک خونه 6٠متری داد،با امکانات خوب مثل یخچال،مثل لباسشویی ،مثل جارو برقی ،تلویزیونی که به درد بچه ها میخوره ،اتاق خواب داره ،اتاق خوابش مستره،تراس داره،آسانسور داره،پنجره ی نور گیر داره،یک حال بزرگ داره که هرچی مهمون بیاد میتونند راحت استراحت کنند،آشپزخونه ش بزرگه،برخلاف بیشتر خونه هایی که توی کیش دیدم،دستشویی و حمومش جداست،اسپیلت هاش عالی کار میکنه،محله ی خیلی خوبیه،یک فرش خیلی قشنگ داره …اوووو کلی ویژگی های مثبت هست که میتونم بابتش هر روز خدارو شکر کنم …

    چرا باید اجازه بدم ذهنم روی منفی ها تمرکز کنه؟چرا باید اجازه بدم بقیه نگرانم کنند؟پول خورد خوراک رو درمیاری؟پول کرایه تاکسی هارو میتونی بدی؟پول شارژ آپارتمان ؟پول گاز؟پول آب؟اصلا تنهایی اونجایی نمیترسی؟

    اینا حرفایی که تو یکی از تماس های اقوام شنیدم همین یک ساعت پیش،اینا مهم نبود ولی وقتی بهم گفت مامانت انقدر ناراحته که گفته من هیچ وقت نمیام کیش،یک لحظه وا رفتم،ولی بازم تموم تلاشم رو کردم ذهنم رو کنترل کنم گفتم اشکال نداره مادره،نگرانه،دلش پیش منه،حق داره ،همونجوری که من قلبم به نیلانیکا وصله ،اون قلبش به من وصله

    به خودم گفتم سعیده مامانت عاشق حج تمتعه،به اون لحظه ای فکر کن که انقدر ثروت بسازی بتونی هرچی دلش میخواد بهش هدیه بدی،حالا الان ناراحته یک چیزی گفته،تو اعراض کن ،انقدر اینارو به خودم گفتم تا ذهنم ساکت شه.

    هرچند که ذهن همه ش کار خودشه می‌کنه ،خب چه جوری ؟انقدر اجاره ی خونته،انقدر پول رفت و آمدت توی جزیره ست،انقدر پول شارژه پول فلان پول بهمان…

    منم هربار میگم به من چه که چه جوری ؟به من چه؟

    من باید وظیفه ی خودم رو درست انجام بدم ،خدا وظیفه ی خودش رو درست انجام میده،من بنده ی ضعیف که مالک پوسته ی هسته ی خرما نیستم،تازه قدرت خلق یک مگس رو ندارم ،اون صاحب و مالک کل جهانه،و داره کیهان رو مدیریت می‌کنه ،من عقلم محدوده،خدا نامحدوده!من وظیفه م بندگی درسته،اونم اربابه،کارش رو بلده !

    یا وقتی میبینم واقعا تموم خانواده م ازم ناراحتند یا زنگ نمیزنن یا زنگ می‌زنند از صداشون معلومه ازم ناراضین میگم اشکال نداره سعیده ،فرض کن مردی،خب ؟بمیری چی میشه ؟همینا!میزارنت توی یک متر جا،روت خاک هم میریزن،نهایتم دوروز بالای سرت گریه کنند و بعدشم مشغول زندگی های خودشون میشن و تو جوری از یادشون میری که انگار هیچ وقت نبودی،غیر ازینه؟

    بعد زیر خروارها خاک،کی برات میمونه؟کی غیر از خدا هست؟

    خب پس بمیر قبل ازینکه بمیری!

    پس با قدرتِ انتخاب،با خدا تنها شو قبل ازینکه به اجبار باهاش تنها بشی!

    قبل ازینکه برات انا لله و انا الیه راجعون پخش کنند،خودت به اصلت وصل شو …

    استاد،من هدایت شدم به کیش،نه بخاطر اینکه موفقیت مالی داشته باشم ،نه، بخاطر اینکه من همه چیز رو باهم میخواستم،من به خدا گفتم من توحید رو می‌خوام توحید در زندگی،توحید در رابطه،توحید در شغل،توحید در ثروت!

    من ازش خواستم تموم جنبه های زندگیم رو با نور خودش بسازه،برای همین که انقدر از همه دور افتادم،انقدر دور که اصلا اومدم وسط اب!!!هیچ مرز خشکی هم با آدم های سابق زندگیم ندارم …من انقدر تغییر کردم که جهان کلا من رو با منجنیق توحید از همه جدا کرد و خدا بغلم کرد و آوردتم اینجا.

    و استاد یکبار دیگه ،به خدا ،به شما،به خودم ،تعهد میدم این مسیر رو ادامه بدم ،تموم تلاشم رو میکنم ،نمیزارم ترس ها برمن غلبه کنه،نمیزارم با حرفاشون ناامیدم کنند،نمیزارم بند های مخفی شرک من رو از حرکت باز بداره…ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم تا خدا ازم راضی باشه …و همین برام بسه

    إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    بماند به یادگار…

    بیست و سه خرداد ماه هزاروچهارصدو سه هجری شمسی

    خونه ی توحیدی من

    جزیره ی زیبای کیش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 150 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1342 روز

      سلام سعیده عزیزم

      امیدوارم مثل همیشه حالت عالیِ عالی باشه که میدونم هست

      خونه جدیدت رو در جزیره زیبای کیش بهت تبریک میگم

      انشالله که این خونه برات پر خیر و برکت از نور خداوند مصداق این آیه از قرآن باشه

      وَقُل رَّبِّ أَنزِلۡنِی مُنزَلٗا مُّبَارَکٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ(٢٩)

      و بگو: پروردگارا! مرا در جایگاهى پرخیر و برکت فرود آور، که تو بهترین فرودآورندگانى

      برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم

      همین الان که این کامنت رو برات نوشتم خداوند باران رحمت الهی اش رو باروند

      آسمون یکم سیاه شده ولی این نشون از یک باران پر خیر و برکتِ که داره می باره و پیامی از جانب خدا برای کسانی که می اندیشند

      صدای رعد و برق هم داره میاد ، انگار خدا داره باهات حرف میزنه

      خیلی حسش خوبه خیلی

      غرق در نور الله باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      لیدا موسوی نسب گفته:
      مدت عضویت: 2039 روز

      سلام به استاد عزیزم و همه ی دوستان

      سلام سعیده جان

      عزیزم ممنونم بابت کامنت های توحیدی که مینویسی

      گاهی وقتی میخونم اشک میریزم

      منم در همچین شرایطی مثل شما هستم و با خوندن کامنت هات انرژی مضاعف میگیرم

      من میخواستم سال گذشته از شهرمون به شیراز مهاجرت کنم

      ولی کارهای انتقالی همسرم درست نشد ،ولی امثال تصمیم گرفتم که ایمانم رو نشون بدم

      اومدم شیراز و دنبال خونه گشتن

      و به خدا سپردم که مثل شما بهترین خونه،بهترین مکان ،بهترین صاحبخونه،بهترین قیمت ،با خلاقترین افراد در بنگاه املاک

      من و هدایت کنه

      و خداوند به راحتترین و بدیهی ترین روش منو هدایت کرد

      به فردی که میخواد مهاجرت کنه و همسرم همیشه می‌گفت ما به فردی هدایت میشیم که میخواد مهاجرت کنه

      منم از این حرفها زیاد میشنوم که

      مگه کاره شوهرت درست شده

      گفتم نه ،من میام تا کاره اونم درست بشه

      تازه هنوز کسی نمیدونه که من باردارم

      یعنی اگر بفهمن ،میگن تنهایی میخوای چیکار کنی

      اگر اذیت بودی به کی میگی و یه عالمه حرف های دیگه

      ولی من خواستم که ایمانم رو نشون بدم و حرکت کنم،خداوند خودش همه چیز رو درست می‌کنه

      مامان منم یکی از اون آدمها ست که زیاد گریه میکنه برای رفتن من

      من دو دختر هفت ساله و چهارده ساله هم دارم

      مامانم میگفت تو مگه عقل نداری که شوهرت هم نمیتونه الان بیاد،تنهایی میخوای بری

      تو اصلا فکر میکنی؟

      ولی من از همین صحبت های مامانم که اکثراً منفی هست میخوام دور بشم

      امروز عصر قرار گذاشتم که با صاحبخونه که خیلی هم ازش تعریف میدن و میگن خیلی آدم درستیه جلسه داریم

      من تنهایی با یکی از فامیل میخوام ایشون رو ببینم که صحبت در مورد بیعانه انجام بشه

      از خدا میخوام که صحبت های خوبی انجام بشه

      چون من که چیزی نمیدونم

      اون میدونه ،اون همه کاری از دستش بر میاد

      من چیکاره ام

      تازه من از خدا خواستم که بعد هم مهاجرت به آمریکا رو واسم درست کنه

      الان میام شیراز تا خانواده کمی دوری واسشون عادی بشه

      بعد هم خداوند به راحتی و آسونی مهاجرت بعدی رو واسمون انجام بده

      من تا حالا کیش نرفتم،امیدوارم امسال جور بشه سفر به کیش و شما دوست عزیز هم ببینم

      به امید خدا

      شاد و تندرست و ثروتمند باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1082 روز

      سلااااااااام رفیق جانم

      بووووووووس به روی ماهت

      خونه ی توحیدیت مبارک عزیزدلم

      ببین من بهت زنگ هم بزنم

      دلیلی نمیشه که کامنت ننویسم

      باید کامنتم دراینجا به عنوان رد پا

      نوشته بشه وباقی بمونه.

      (دلیل منطقی خواستم بیارررررم).

      خلوت دونفره ت با خدا نوش جونت

      بعضی ادمها اسم شونم عطر داره

      چه برسه به حضور و بودنشون

      انگار خدا وقتی میخواسته خلق شون کنه

      سنگ تموم گذاشته و

      خیلی ذوق داشته و سرکیف بوده

      نورشون خیلی نوره

      وجود وحضورشون خیلی عجیب وغریبه

      این ادمها صدای خنده هاشون

      مثل افتادن صدای تیکه های یخ

      تو یخ دربهشته در دل تابستون…

      خواستم بدونی شما از این جنس آدمهایی .

      جبران خلیل جبران میگه :

      وعمق عشق هیچ گاه شناخته نمیشه مگر در زمان فراق …

      حالا خانواده ت عمق دوست داشتن رو بیشتر در نبودنت می فهمند

      این طبیعیه …

      معلومه که خانواده آدم یه وقتایی براشون رفتارمون عجیب وغریب به نظر میاد

      یا نمی تونن هضم کنن

      یا حتی اصرار دارن که مسیر خودشون درسته چون غیراز اون مسیر رو ندیدن

      یه سری از تضادها می تونن خیلی قشنگ باشن مثل اینکه باورکنی تو قوی ترین

      نقطه ضعف خانواده تی .

      حالا این آدم قوی وحمایتگر خانواده

      داره برا خودش وقت میذاره

      داره از خودش شخص خودش حمایت میکنه و برا بقیه عجیبه

      ناراحت میشن

      اصلا ذهن اینا سعیده ای رو میخواد که خودش رو فدای بقیه میکرد …

      همون سعیده رو دوست دارند …

      اونا دارن ظاهر اتفاقات رو میبینن

      خودت داری ریشه هارو میبینی

      اونا میگن باید با تقدیر بسازی

      اما این روزها خبرندارن که

      خودت داری تقدیرتو میسازی..

      میخوام بدونی ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست اونقدر دقیق هست که همه چیز سرموقعش اتفاق میفته .

      قصه ات شروع شده

      رسیده به اونجایی که خدا میگه

      وجهانی انگشت به دهان می اندیشد

      به فلسفه ی دوست داشتنت ….

      قول میدم مامانت پاش به خونه ت برسه

      چش تو چشمت بندازه

      نه تنها محکم تر ازخودت در آغوش میگیره

      بلکه گریه امونش نمیده که این حد از مستقل شدنت رو‌

      ببینه که دخترش بجای گریه و بی قراری

      بجای درددل ودلتنگی

      خوش وخرم داره میرقصه و در آغوش خداست

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگی خوشگلت در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2225 روز

        سلام فاطمه ی نازنینم مهربونم، اومدم به سعیده جان جواب بدم پاسخ تو رو دیدم کیف کردم از خوندنش، چقدر انرژیت مثبته دختر، چه فرکانس عالیی داری. خدا رو شکر که رفیق به این خوبی دارم. خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم برات و تحسینت کنم ولی 12:15 دقیقه شد و باید وقت رو غنیمت بشمرم و بخوابم :) انشالله (نه از اون انشالله هایی که اسدالله عزیز تو کامنتش تعریف کرده بود خخخ) در یه فرصت دیگه میام و باهات گپ می زنم دوست خوبم. به آقا رسول سلام برسون و هلیسا و محمد حسن رو ببوس برای من :) به خدای مهربونم می سپارمت :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      مریم شمسا گفته:
      مدت عضویت: 2000 روز

      به نام خدای زیباییها

      وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ مَرَدًّا

      و خدا بر هدایت آنان که هدایت یافته‌اند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتیجه کردارهاى شایسته‌اى که باقى‌ماندنى‌اند بهتر است.

      سلام سعیده عزیزم ، خونه جدید بر شما مبارک و پر از خیرو برکت عزیزم

      الهی هر لحظه نورش کیش منور کنه

      سعیده عزیزم همه فکر می کنند این خونه ای هست مثل بقیه خونه های دنیا‌..ولی این آغوش گرم خداست که شما رو مهمون ویژه کرده یعنی رفیق خاص که میخاد هر لحظه کنار هم از هم صحبتی باهاش لذت ببری ، میخاد کلاس ویژه و خصوصی برای رشدت انجام بده ، مطمئنا برای شرایط ویژه و خاص آماده میشی، خداروشکر برای این موقعیت خاص که فقط برازنده خودت هست ، بهترین انسان ، عزیز دل خدا

      خداروشکر میکنم برای هدایت شدنت به این جایگاه

      خداروشکر که در بهترین مکان خونه ات هدیه گرفتی

      خداروشکر به خاطر تمام امکانات خوبش یخچال تی وی، جاروبرقی ، فرش زیباش ، اسپلت هاش، به خاطر نور زیبایی که از پنجره میاد تو خونه…

      به خاطر اتاق خوابش ، هال بزرگش

      خداروشکر به خاطر هدایت های الهی ات که هر لحظه دلت آروم میکنه

      خداروشکر به خاطر این عشق الهی که شما هر لحظه بهش لبیک میگید.

      لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ

      خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى کند. انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، به سود خود انجام داده; و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است.

      سعیده عزیزم خداوند مطمئنا شایستگی ها و توحید در شما دیده که در این موقعیت هستید ، و انشاءالله به لطف و یاری الله از این مرحله هم سربلند و سرافراز بیرون میای

      به قول مولانا

      آن نیاز مریمی بودست و درد

      که چنان طفلی سخن آغاز کرد

      حق تعالی گر سماوات آفرید

      از برای دفع حاجات آفرید

      هر کجا دردی دوا آنجا رود

      هر کجا فقری نوا آنجا رود

      هر کجا مشکل جواب آنجا رود

      هر کجا کشتیست آب آنجا رود

      نجواها میان چون از زبان انسانی گفته میشه طبق باورها و افکار خودشه مهم اینکه ما در این مواقع چه عکس العملی نشون بدیم، واکنش یا سکوت و بازم خودسازی..

      در واقع به خواسته ها پاسخ داده میشه ،فقط کافیست که امیدمونو از دست ندیم، کافی که نگران نباشیم ،کافی که حرکت کنیم و در زمانش است که پاسخ ها داده میشه.هدایت ها الهام میشه و حتی جرات انجامش هم داده میشه، ….

      اونجاست که با خودت زمزمه میکنی

      اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿35﴾خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏ اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت‏ خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى ‏شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى ‏کند و این مثلها را خدا براى مردم مى‏ زند و خدا به هر چیزى داناست (35)

      سعیدجان ،الهی هر لحظه ات غرق نور و عشق الهی باشه

      کیش،پر برکت و ثروتمند مبارکت باشه(:

      لطفا از زیبائیهای جزیزه بازم برامون بنویس، از گرمای شرجی ، از ساحل پر از آرامشش، گرمای شن هاش ، از موج های پی درپی زیباش، از ثروت و فراوانیش، از ساختمان های بلند و زیباش و…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      لیلی اسفندیاری گفته:
      مدت عضویت: 1860 روز

      سلام سعیده عزیزم.

      اول که خونه قشنگ توحیدی ات مبارک که هیچ چیز به اندازه استقلال و به خدا تکیه دادن قشنگ نیست .

      من همیشه میخونمت . خیلی وقتها با اشکهات اشک ریختم . خودم رو در بدنت تصور کردم و حس میکنم خیلی بیشتر از اعضای خانواده ام بهت نزدیکم عزیزم . خلاصه دوست دارم واقعا خیلی ازت یادگرفتم و ازت ممنونم و بسیار خوشحالم که میبینم با عملکرد عالی ات نتیجه تو دستته . الهی که میلیون ها بار بیشتر بشه برات که میشه حتما.

      فکر کنم اولین باره که دارم مینویسم برات . یه جمله نوشتی تو این کامنت که قلب منو لرزوند .اونجا که از مادرت گفتی. که میبریش به سفر حج………شاید لازمه بگم من خودم مادر نیستم نمیدونم شاید حس یه مادر رو نتونم زیاد درک کنم

      تجربه استقلال و جدا از خانواده بودن رو منم داشتم بسیار بسیار لذت بخش و سازنده ست .

      و کنترل ذهن بالایی میخواد که من نداشتم من نتونستم . از 7 روز هفته هر روزش تقریبا به مادرم سر میزدم و نگرانش بودم که با خواهر و برادر بیمارم چطور میخواد سر کنه و در نهایت هم صاحبخونه خونه اش رو از من پس گرفت زودتر از موعدش.ههههههههه

      میدونی فقط پول خرج کردم اون چند ماه البته که تمام وسایلی که خریدم بسیار بعدش به کار خونه اومد و از این جهت چندان اسراف نکردم حتی پس انداز شد.

      دوسال بعدش به لطف خدا وآموزشهای دوره ثروت یه خونه نقلی ویلایی که به شدت دوستش دارم در شهری خوش آب و هوا نزدیک شهر خودم (من کرج زندگی میکنم) خریدم که هنوز دارمش و مثل خونه اولی که خریدم و فروختم هرگز اینو نمی فروشمش . خیلی دوسش دارم .

      کامنتت رو که خوندم نوشتی با ذوق و شوق با خدا گپ میزنی و خانواده ات و الخصوص مادرت رفتارشون اونطوره به یاد اون سال استقلال خودم افتادم که جزو اولین نتایج عالی ام از کارکردن روی آموزه های استاد بود ولی خب من کنترل ذهنم در حدش نبود و خب مامانم واقعا از پس جمع و جور کردن خونه و افراد بیمارش بر نمی اومد . فکر کنم کمتر کسی میفهمه که چقدر سخته و راحت نیست اینجا کنترل ذهن و توکل کردن به خدای مهربان توانمند . همین الان که کامنتت رو خوندم در حالی که تو خونه نوساز بسیار لاکچری خودمون کنار خانواده ام همون آدمها هستم با تمام امکاناتش که من هر بار از پارکینگ خونه خارج شدم مردم و همسایه ها با نگاه تحسین باری منو و ماشینم رو برانداز می کنن ، برخورد قشنگی با مادرم نداشتم و عصبی شدم از اینهمه مشکل تو خونه .

      دارم تو کدنویسی های روزانه ام هرروز از خدا میخوام که ذهنم رو کنترل کنم و تقوی داشته باشم .

      نوشتی داری خونه ات رو تمیز میکنی به یاد خونه زیبای خوشگلم افتادم که تجهیزش کردم و هفته ای یکبار مامان و برادر بیمارم رو میبرم که حال و هواشون عوض بشه و البته خودم . و من خودمو تحسین میکنم برای این اندازه از قدرت و صبر و مهربانی و درایتم برای استمرارم در مسیر . برای اینکه کامنتهای دوستامو میخونم و یاد می گیرم و بعد تا جایی که بتونم عمل میکنم. برای اینکه میدونم فقط باید ادامه بدم و کم نیارم . صدای شیطان ذهنم گاهی خیلی بلند میشه و صدای خدای مهربونم به لطف کامنتهای دوستام بالاتر میره .

      سعیده جان یه لحظه ست فقط دیدی مثل یه مرز باریک که تو به حرف شیطان گوش میدی یا خدا و تفاوت از زمین تا آسمونه .

      من مثل شما نمیتونم با استفاده از آیه های قرآن حرفامو بگم ولی دوست دارم اینو بهت بگم خیلی خیلی خیلی ازت یاد گرفتم و بی نهایت ازت ممنونم و اینکه ببخش چرا شما خطاب نمیکنم . دوست داشتم باهات صمیمی حرف بزنم.

      امیدوارم تو خونه توحیدی ات در همه جنبه های زندگیت نور خدا رو ببینی همونکه دلت میخواد و دقت کردی خدا میخواد ما اول عاشق خودش باشیم بعد بنده هاش . اوایل زمان جاهلیت به خدا می گفتم خودخواهی تو ولی الان که تو مسیر خودشم فهمیدم از همه بیشتر دوستم داره و هر روز مراقبمه و بغلم کرده . من خیلی بغلی ام .هههههههه

      مرسی که هستی و مینویسی و به بقیه هم تقلب میرسونی . ( من گاهی اول کامنت میخونم بعد فایل استاد رو گوش میدم . استاد جونم به بزرگواری خودتون این شاگرد تنبل کوچولو رو ببخشید.)

      دوست دارم . مراقب قلب پاک بزرگت باش . به خدای مهربان خیرخواهم می سپارمت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      فرشته شریفی گفته:
      مدت عضویت: 1283 روز

      سلام سعیده گل من

      سلام به روی ماهت سلام به وجود پربرکتت

      نمیدونی چقدر بهت افتخار میکنم

      نمیدونی چقدر احساس خوبی بهت دارم

      چقدر راجب خدایی ک مینویسی بهت افتخار میکنم

      دیشب کامنتت رو خوندم و امروز کل روزم من داشتم با تمام وجودم فایل گوش میدادم باخودم صحبت میکردم

      انگار یه انگیزه فراتر بمن دادی

      انگار مسیر تو بهم گفت ببین سعیده یادته گرگان بود ؟الان تنهایی کیشه

      پس برا منم میشه .

      سعیده عزیزم دقیقا همین نجواهایی ک توداری برا منم هست

      جدیدا از سالنمون دراومدم و به چندجا سر زدم که برم تو سالن شنیون بزنم دو سه نفری قبول کردن و گفتن مشتری داشتیم خبرت میکنیم

      حالا من موندم و خونه

      ذهنی ک میگه چیشد؟ بعد یک سال تلاش باز نشستی خونه؟

      باز خونه نشین شدی ؟

      باز از زیر صفر؟

      .

      ولی چه زیر صفری

      من اینقدر به خدا وصلم که تمام وجودم میگه اروم باش

      بخدا قشنگ میفهمم که من چقدر به این تنهایی ها نیاز داشتم

      لحظه به لحظه این روزهارو درمیابم

      خدایی که سال قبل منو از تو خیابون نجات داد امروز نمیتونه به اون جایی ک میخام برسونتم؟

      معلومه که میتونه اینقدر آرومم اینقدر مطمعنم که نگو امروز بارها و بارها اشک ریختم وقتی روی خودم کار میکردم

      وقتی سایه های تاریک وجودم رو شناسایی میکردم

      وقتی تجسم میکردم وقتی سوار ماشین قشنگم شدم

      وقتی داشتم تو اون سالن زیبا شنیون میزدم برای عروس خوشگلم اشک میریختم

      و میگفتم خدایا شکرت برای این زندگی زیبا

      خدایا شکرت که اجابت درخاست هام رو به عهده گرفتی

      خدایا شکرت که تورو دارم

      حست میکنم

      الماس درونم رو حس میکنم میفهممش

      میدونم که داره یکارایی میکنه

      یه بوهایی میخوره به مشامم

      امسال بارها من اومدم کامنت گذاشتم و باگریه نوشتم که بچه ها من امروز فلان چیزی ک تجسم میکردمش رو تجربه کردم

      مطمعنم خیلی زود باز میام مینویسم از تجربه هام

      یکی از اونا مطمعنن سمینار استاد عزیزمون هست و دیدن روی گل شما

      چقدر اون لحظه برام شیرینه

      و چقدر وقتی فکر میکنم به اینکه باید اینقدر نتیجه گرفته باشم ک با افتخار تو سمینار شرکت کنم

      سعیده عزیزم برای ایات زیبایی ک مینویسی بینهایت ازت سپاسگزارم

      خیلییییی دوستت دارممممممم

      بوس بهت عزیزه دل من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      حسین و سمیه گفته:
      مدت عضویت: 2265 روز

      به نام یکتای بی همتا و تنها فرمانروای جهان هستی

      درود بر خواهر عزیزم سعیده خانم

      از شهر زیبای یزد سلام منو پذیرا باشید،من همیشه کامنتهای شما رو دنبال میکنم،و این اولین باری هست که دارم بهتون پاسخ میدم،و همیشه این توحید و کنترل ذهنتون رو تحسین کردم و سعی کردم ازش درس بگیرم،چیزی که خیلی وقتها از دستم خارج میشه،ولی همیشه سعی کردم که تو مسیر بمونم،تحسینتون میکنم به خاطر استقامت و پایداریتون توی این مسیر و بخاطر کامنتهای توحیدی و با ارزشتون،که همه اش درس توحید عملی و ایمان با عمله، چیزی که استاد همیشه روی اون تاکید دارن،و ما هر چقدر که بتونیم کنترل ذهن داشته باشیم و به الهاماتی که خداوند به قلبمون میاره عمل کنیم میتونیم توی این مسیر موفق باشیم،و به سمت تکاملمون پیش بریم،و شما یه الگوی عالی از ایمان با عمل هستید،بازم ازتون ممنونم بخاطر کامنتهای عالی و توحیدیتون،و براتون آرزوی بهترینها رو دارم، در پناه رب العالمین همواره شادکام و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2225 روز

      سلام سعیده جان رفیق توحیدی دختر نورانی سایت

      دختر تو چقدر بزرگ و توحیدی هستی چه قلب بزرگی داری… چقدر شجاعانه به ایمانت عمل می کنی… هرچقدر تحسینت کنیم کمه. فقط یه مادر می تونه شجاعت و ایمان قوی تو رو درک کنه (البته مادر آگاه به قوانین) من از وقتی تو انقدر زیبا به ندای الله گوش دادی و رفتی کیش چندین بار تصور کردم که مثلا من بچه هام رو بخوام برای نه یکماه و دو ماه، چند روز بذارم و برم دنبال هدف مهمی که دارم فرضا، واقعا سخته تصورش و می دونم که چقدر شجاعت و ایمان می خواد که آدم این صدا رو بشنوه بر ذهنش غلبه کنه و حرکت کنه. یه سختی بیشترش شاید اینه که مامان اینا اینجا نیستن البته. آفرین آفری آفرین. و البته که نتیجه ی این شجاعت و ایمان رو هم داری می بینی… خونه ت هم مبارک باشه، به امید خدا تو این یکسال کللللییی خاطره ی شیرین می سازی توش همراه نیلا و نیکا. سعیده جان هربار که کامنتت رو می خونم و از کنترل ذهنت می نویسی کلی تحسینت می کنم و به خودم یاداوری می کنم که کنترل ذهن تو شرایط سخت و تضاده که مهمه والا تو روز عادی که خیلی نیازی بش نیست. همون خدای ارحم الراحمین که انقدر قشنگ دستت رو‌گرفته و بردتت تا جزیره، همون خدای مهربون تر از مادر، دل مامانت رو به موقع نرم می کنه و بقول فاطمه ی مهربون ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. پس دلت قرص باشه و خیالت راحت. خدا خودش حواسش هست.

      سعیده جانم اینو بدون که انرژی مثبت یه خانواده ی به این بزرگی به سمتت جاریه… هیچ می دونی چند نفر تو این سایت در روز تو رو تحسین می کنن و بهت انرژی می دن؟؟ خدایی از تصورش حال کردم… باشد که روزی برسه منم به این مدارهای بالا برسم خخخخ.

      امروز منم یکم نجواها بم حمله کرده بودن البته تو کم خوابی نجواها انگار صداشون رو بلندتر می کنن. یکی دو شبه که لیلین مثل شبای دیگه ش نخوابیده و من کم خوابیدم. البته با همسرم سام شیفتی ش کردیم ولی با این حال خوابم کم بود و امروز دیگه یکم بهم فشار اومد. سام 3-4 ساعت خونه نبود و من هم باید آنلاین دورکاری می کردم و هم لیلین پیشم بود، فکر می کنم کم کم می خواد دندون دربیاره که یکم با همیشه ش فرق داره. خلاصه هی بخودم یاداوری کردم آهای مواظب حالت باش مبادا بری تو حس بد، اشکال نداره تو انتخاب کردی که به لیلین برسی، خدا رو شکر انقدر بچه ی آرومیه، به خنده هاش که دلت رو آب می کنه فکر کن، خدا رو شکر که مدیرت انقدر درکت می کنه و انقدر شرایط رو برات آسون کرده (البته می دونم که این کار خداست نه مدیرم) ولی باز یکی دومورد پیش میومد که عصبی شدم یا بغضم گرفت البته برای چند دقیقه… بعد تازه از این ناراحت می شدم که چرا نتونستم ذهنمو کنترل کنم. خلاصه دیدم بهترین راه اینه که بیام سایت و کامنت بخونم اونم اینهمه کامنت فوق العاده که رو این فایل اومده، شاگرد زرنگا که دیگه دوتا دوتا کامنت می ذارن :))) به به. اصلا آدم سایت رو باز می کنه انگار پاشو می ذاره اونور دیوار تو یه دنیای ماورایی. خیلی خوبه، خدا رو هزاران بار شکر می کنم برای این سایت و بچه های خوبش. همیشه یکی از موارد شکرگزاریمه اصلا. خلاصه الانم ساعت 11:59 دقیقه س و من تو رختخواب فقط اومدم قبل خواب یکم فرکانس خوب ببینم و بخونم و بعدم یه خوش و بش با خدای مهربونم و بعدم خواب لذت بخش :))

      امیدوارم نقطه های آبی فراوان و پر انرژیی دریافت کنی و روزت زیباتر و دلپذیرتر از همیشه باشه. بقول خودت بوس به کله ت باشه؟ خیلی دوست دارم و به خدای ارحم الراحمین می سپارمت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1082 روز

        سلااااااااام به سمیه جاااانم

        سلااااام مامان مهربووووووووون

        خداااااااااقوت نازنینم

        بوس به روی مااااهت عزیزم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت

        از کامنتی که نوشتی و از کنترل ذهنی که درحال تمرینش

        همگی مون هستیم ..

        خداروشکر بخاطر وجود ارزشمندت

        دراین سایت بهشتی عزیزم

        بخاطر مهربونی های مادرانه ت

        در آغوش گرفتن لیلین خوشگل

        پیشاپیش دندون دراوردنش هم

        مبارک باشه وبه راحتی ان شاالله

        ببین من عکسش تو پروفایلت دیدم همراه با تینا خانوم مهربون وجذاب و ازش کلی انرژی گرفتم

        بیش از صدبار نگاش کردم ..حالا

        شما که کنارشی و معلومه با هر نگاه ولبخند و رشدش ازتون دلبری میکنه و انرژی تقدیمتون میکنه..

        نوش جانتون این قشنگی ها

        گوارای وجودتون این دلبری ها

        از طرف من دخترای گلت

        بوسه بارون کن ..

        بهترینها سهم دلت رفیق جانمون

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          سمیه زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2225 روز

          سلام فاطمه ی مهربون، گولّه ی انرژی مثبت :))))

          عاشقتم فاطمه جان، خیلی دوست داشتنی هستی، از حرفات انرژی مثبت می باره و من همیشه از خوندن کامنتات لذت می برم. مرسی عزیز دل که انقدر مهربونی. چقدر خوب رو خودت کار نی کنی و مدار بالایی داری. خیلی توحیدی عمل می کنی و من خیلی لذت می برم، در مورد رفتار با بچه ها بخصوص. خدا رو شکر بخاطر این خانواده ی توحیدی که تو سایت هستین و کلی به ماها انگیزه و ایده می دین. تو هم روی ماه هلیسا جان و محمد حسن عزیز رو ببوس.

          مطمئنم یه روزی یه جایی بلاخره می بینمت :)))

          در پناه خدای مهربون و در کنار خانواده ی نازنینت شاد و سلامت و ثروتمند باشی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      آوا مختاری نیا گفته:
      مدت عضویت: 2701 روز

      سلام سعیده ی عزیزم،

      کامنت های تو زیر این فایل از بهترین کامنت هایی بود که خوندم، هر چند که همه ی بچه ها گل کاشتند،

      داستان تو داره شگفت انگیز تر از قبل میشه، واقعا ذوقش رو دارم که بیای و از داستان هدایت های خداوند و الطافش برامون بنویسی،

      چقدر برات خوشحالم و تبریک میگم برای شجاعتت در عمل به الهامات ،

      دیشب طی یک جرقه ای، مسیرم و باید و نبایدهام برام روشن شد و لازم شد که مسیری که براش کلی هزینه کردم و زمان گذاشتم رها کنم ، چون فهمیدم علاقه م نیست.

      سخت بود اما قدم برداشتم و یک سری پل ها رو خراب کردم،

      اومدم کامنت دوستانم رو بخونم که با شجاعت به الهامات عمل می کنند و قدم بر می دارند.

      و چه کسی نازنین تر از تو؟

      عزیزم ، برات دلی پر از شوق و آرامش تؤامان آرزو می کنم،

      خیالی آسوده ، ایمانی تزلزل ناپذیر ،

      و دستانی خداوند حافظ و نگهدارت باشه ،

      یادت باشه برامون بیشتر بنویسی.

      ما به تو افتخار می کنیم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1392 روز

      سلام سعیده خانم گرانقدر،ارزشمند و عزیز،وقتت بخیر،امیدوارم حال دلت عالی باشه.آفرین دختر،مرحبا و احسنت به ایمان قوی و توحید محکم و استوارت.

      چقدر شجاع و جسور و یک‌دنده‌ایی!!! نه تنها خانوداه‌ات،وفرزندانت و اقوامت و همسرت قادر به بازایستادنت از مسیر درست و توحیدی نمی‌شوند بلکه شیطان هم با نجواهایش مثل یک عجوزه‌ی پیر و مستأصل و درمانده از دست تو، یک گوشه چمباتمه زده و حیران به تماشایت نشسته!!!!

      عجب تصویر و منظره‌ی زیبا و قشنگی برایمان متصور شدی!!!

      دست مریزاد!!!!

      با قدرت و محکم به مسیر و راه خود ادامه بده که فرج و پیروزی نزدیک است.

      راستی سعیده خانم،با عزیز دلم اومدیم مشهد،تو راه ،ازساوه تا اینجا کلی از شما برایش تعریف کردم و حتی عکست را نشونش دادم و گفتگوها و مکالماتت با آقا حمید امیری و جریان x22 و… را برایش بازگو کردم.

      موقع رفتن به حرم،قبل از اینکه یاد فرزندانم،پدر و مادر و خواهران و برادرانم بکنم،به یاد شما افتادم و جریان مسافرتت با خانواده،و هتل و ماجراهایت.

      ان‌شاالله همیشه موفق و پیروز باشی و از مسیر و مدار خارج نگردی!!!

      به خدای مهربان و قشنگم می‌سپارمت و برایت از درگاه بی نیازش شادی،سلامتی،خوشبختی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.خدانگهدار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1635 روز

      سلام سعیده جان دوست توحیدی عزیزم

      ازخداخواستم تامثل شماکامنتم روباآیه ونشانه ای ازکلام زیبایش شروع کنم ،این آیه زیبابنظرم آمد

      اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انی ممدکم بالف من الملائکه مردفین .

      (به یادآورید)زمانی که ازخداوند فریادرسی می طلبیدید پس اودعاوخواسته شمارااجابت کرد(وفرمود)من یاری دهنده شماباهزارفرشته پی درپی هستم

      (آیه 9انفال)

      میبینی سعیده جان چه آیه زیبایی خدابرات فرستاد آیه ای که همیشه ورد زبانت هست ودرعمل هم خداوندپشت سرهم بافرشته های زمینی اش هواتوداره وکارت وراه میندازه وهمیشه سوپرایزت میکنه نوش جونت الحق ووالانصاف حقته .

      سعیده عزیزم دیدگاه های شمارودنبال میکنم وازخوندن تک تک کامنت های سراسرعشق توخدایی والهی ات سرشارازعشق الهی میشوم

      نوشتی من توی خونه ام مستقر شدم

      منوهم خونه ی قشنگم الله جان

      چقددددر زیبا تنهابودنت با خداروبیان کردی (هم خونه ),بودن .خونه ی زیبات بافول امکانات مبارکت باشه تبریک ام روبپذیر سعیده جان .

      چقدددر زیبا درباره خدا وامدادهای الهی مینوبسی چه قلم توحیدی قشنگی داری رسا ، زیبا ، قدرتمند وقانونمند، عزیزم عاااالی می نویسی .

      منم تصمیم گرفتم مثل شما تابلویی ازاین دوآیه زیبا رابدهم برام بنویسن .قاب کنم به دیوارزیبای خونه ام :

      الله نورالسموات والارض

      نور علی نور.

      سعیده جان نوشته ام راباآیه زیبای دیگری برایت به پایان میبرم

      ربنا افرغ علینا صبراوثبت اقدامنا والنصرنا علی القوم الکافرین

      پروردگارا صبروشکیبایی برمافروریز

      وقدم های ماراثابت واستواربدار

      ومارابرگروه کافران پیروز فرما .

      (آیه 250بقره)

      سعیده جان

      همواره صبور وشکور وثابت قدم باشی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 2718 روز

      درود و سلام سعیده ی زیبای ما

      اول میخوام ازت تشکر کنم بخاطر تمام ردپاهایی که از خودت میگذاری و شور زندگی درشون موج میزنه.

      دوم میخوام باورهایی که در من قوی شدن تا نه تنها مهاجرتم نه تنها حرف مردم نه تنها ازدواجم و نه تنها اتفاقات و تصمیم هایی که گرفتم در طول زندگیم و انجامشون دادم به آرامی رقم خوردن بلکه به دید بقیه الان شانسن چونکه من خوب عامدانه حد و حدود دونستن آدما از حدود زندگیمو تو ذهنم و زندگیم جا انداختم.

      من یه دختر فوق العاده باهوش فوق العاده پر انرژی بودم که به قول فاطمه جان من شده بودم قویترین نقطه ضعف خانوادم

      من حرف ها شنیدم از عزیزانم چون خواستم زندگیمو خودم شکل بدم به شکلی که بابه میلمه و حقمه

      زمانی که به این باور رسیدم که من صد در صد مسیول زندگیه خودمم و انقدر اولش برام سخت بود که کنار بیام با خودم که پس فلان کار خانوادم چی فلان موقعیت خاصی که برا کسی نبود و فقط برای من بود چی فلان محدودیت ها که بخاطر بودنم تو فلان خانواده بود چی و هزاارااان اما و اگر دیگه که زمانی نشستم از بعد دیگه بهشون نگاه کردم و باور کردم دنیا عدالت محضه و هر بودنم در هر زمان و مکان و شرایطی تنها و تنها برای رشد من بوده برای رشد اون گوهر وجودم بوده برای درک یهترم از خواسته هام بوده برای فهموندن ترسو بودنم بوده دیگه همه چی رنگ باخت.دیدم منم و من و خدا

      مرحله ی بعدش رسیدم که من مسیول زندگی احدی نیستم.حتی خانوادم.درسته که عاشقشونم امااا اونام با اون همه رفاه و عشقی که بهم دادن چون که لایقش بودم و لازمه ی مسیرم بوده میتونن اشتباه کنن و مسیولیتش با خودشونه.

      وای بزرگترین اتفاق زندگیم ازونجا افتاد که ترحمای جاهلانمو گذاشتم کنار.دیگه نذاشتم از عشق پاکم برای کنترلم استفاده کنن.به احدی این اجازه رو ندادم.

      خاطرمه تو یکی از طوفانای زندگیم ملت کنجکاو همیشه در صحنه آرزوشون بود یه لحظه ببیننم اما من به راحتی جواب تلفنیم نمیدادم.

      چرا باااید میدااادم؟مگه من مسیول کنجکاویه ملتم؟

      من فقط مسیول خودمم

      اونجا که ترس جاشو با ایمان و جسارت عوض کرد دیگه هیییییچ عکس العملی نتونست ترحم من رو بر انگیخته کنه

      خاطرمه منی که روی پدرم حساسم و خدا میدونه چه رابطه ی عاشقانه ای باهم داشتیم و داریم به لطف پروردگارم و ازش بابت این نعمت که منو غنی کرد و بیمههه واایساادم البته با احترام البته با ادب اما از موضع قدرت و دیگه حتی حربه ی جلب ترحم و سکان دار بودنم در آبروی خانوادگی رو گذاشتم زمین و باور کردم شخصی که پدرم باشه با این همه قدرت همچین دبدبه و کبکبه ای برای خودش ساخته مسیر شخصیه من اگه بتونه اونو متزلزل کنه پس یه جای کارشو اشتباه کرده اونجوری که باید توحیدی عمل نکرده پس باید درسش رو بگیره و بزرگتر بشه اما منم درس و مشقای خودمو دارم.

      برای هر کدوم از جهادهای اکبری که در زندگیم کردم میتونم کتاب بنویسم.هرچی موحدانه تر عمل کردم و بیشتر با خودم آشتی بودم راحتتر رسیدم و هر چی بیشتر ترسیدم و باورام آلوده به ترس و شرک بود رسیییدم اما سخت رسیدم که البته تو تمامشون درس و رشد بود.

      مهاجرتت به کیش یادآور برحه ای از زندگیمه که به حدی از جسارت رسیده بودم که بدون اینکه حتی به خانوادم توضیحات زیادی بدم میخواستم به عنوان تورلیدر به کیش و شیراز مهاجرت کنم.یعنی شش ماه شیراز شش ماه کیش باشم.

      این خواسته براحتی به دلم افتاد و البته خاطرمه همیشه عاشق سفر بودم و عاشق ارتباط با آدماااا

      به محضی که خواسته ایجاد شد رییس شرکت حسابداری که توش کار میکردم و آژانس مسافرتیم داشت گفت من خووشحال ترینم که این به ذهنت رسیده چون تو میشی نقطه عطف کار من و من میدونم تو چه قدرتی داری.البته با همکارا و رییسمون چند باری سفر رفته بودیم و نامبرده به سرعت تو جمع ها به چشم میاد به لطف پروردگار که مهرم رو به دل انسان ها مینشونه.

      ایشون گفتن من کیش برات خونه میگیرم شیرازم هتل آپارتمان میگیرم تو فقط مدیریت مسافرارو داشته باش

      من خوشبخت ترین بودم و گفتم اییین عااااالیه چرا که نههه.وای هر ثانیه اون حس ها شور زندگی رو در من زنده تر میکرد.کلاسای تورلیدریمم رفتم که شرووع کنم و حتی رییسم میگف تا دورت شروع و تموم شه بدون کارتت کارو شروع میکنیم و ….

      خوب میخوای بدونی بعدش چی شد؟

      پندمیک شد و این قضیه به حباااب روی آب مبدل شد.

      فکر میکنی نگین قصه چیکار کرد.هیچیییی بازم عشق کرد بازم شاد بود چون دیگه من دیدهه بودم چطور خدا منو در آغوش کشیده.

      همون موقع ازون شغلم براااحتیییی که ظاهر اون اتفاق ناجالب بود من با کلی درخواست و تمنا به یه مکان دیگه دعوت به کار شدم با همون حقوق و تایم یک دهم پوزیشن قبلیم اونم در بهترین جای شهرمون و رییس اون شرکته عموما نبود و من پشت سیستم غول و میز هیات مدیره با میز و صندلیای آماده برای میهمان‌ها در جایگاه رییس مینشتم و کارمو راحتت انجام میدادم و از ویوی بی نظیر میدون قشنگ شهرمون از بالا لذت میبردم.

      بماند که رییس اون شرکته و همسرشونم عاشقم شده بودن و به زوور منو دعوت کردن خونشون.با چه عزت نفسی رفتم و خودم به خودم بالییییدم.

      اون کار رو دیگه ادامه ندادم و به لطف الله برای من ازدواج با عشقی که سال ها پیش بخاطر شرک من و وابستگی که بهش پیدا کرده بودم و البته همینطور ایشون به من و تموم شده بود رقم خورد در اوج توحید در اوج عشق در اوج لذت بدون وابستگی.جفتمون با این تضاد جدایی به توحید رسیده بودیم و اون موقع آماده ی وصال.

      این عشق جوریه که من رفتارای استاد عباسمنش و خانم شایسته برام عادیه.

      میدونی اینووو من رقم زدم چون من شرکمو درمان کردم.من با خودم آشتی کردم و خدا هییچ وقت دیر نمیکنه.به نظرم در بهترین زمان این ازدواج رقم خورد.

      بعد براحتی مهاجرت کردیم به شهر زیبای استانبول و من از هر ثانیه بودنم درین شهر درین خونه درین بهشت در کنار همسر الهیم و رشد هر لحظم خوشبخت ترینم به لطف الله.

      میخوام یکی از تضادایی که بهش برخوردم رو برات تعریف کنم.

      مادر پدرم خوب من یه دونه دخترشون بودم و از بهترین برندها برای من جهیزیه گرفته بودن و مقداریشون تو زیرزمین یکی از اقوام ما بود که خیلیم باهم نزدیک بودیم.

      ازدواج من همزمان شد با ازدواج یکی ازین عزیزان و نتونستن اون احساس حسادتشونو کنترل کنن و جالبه زمین تا آسمون مدل ازدواج ما با اونا فرق داشت ما ساده و محضری اونا با کلی مراسم و اما دم رفتن ما به تهران برای عمل مغز همسر مامانم اصرار که بیایین وسیله ها رو جابجا کنین همین فردا خریدار برای خونمون بیاد ما میفروشیم و فهمیده بودن قصد ما مهاجرت به استانبول بعد از عمل مادر همسرم هستش.

      خدای من گواهه نمیگم دلم نلرزید اما من به کوچیکترین نشونه ها عمل میکردم و دنبال جایی برای اون همه وسیله بودیم اما در آخرین لحظه چون ایمانمو حفظ کردم باور داشتم بهترین ها برام رقم میخوره یکی از دستان الهی در بهترین جای شهر یه سوییت رو رایگان در اختیارم گذاشتن که وسیله هارو ببریم اونجا.انگاری قرار بود وسیله هام یه جای لوکس تر باشن.در امانت انسان هایی ثروتمند که به راحتی حتی اون سوویت مجتمع رو نخواسته بودن که اجاره بدن.

      من دیگه انصافا زشت بود بخوام به این خدا ایمان نیارم.به قول قرآن اصراف کرده بوودم اگر باورش نمیکردم که بااازم معجزه آسا دستمو گرفت.

      یا مثلا زمانی که برای خداحافظی با خاله ی عزیزم رفته بودم همسرشون که زمانی من اینجا بودم فوت کردن و من در مدار دریافت این خبر بعد از 40 روز قرار گرفتم و خدا اینجور منو در آغوشش داره هدایت و حمایت میکنه.همسر خالم شروع کرد به انتقال احساس گناه به من و انتقال احساس منیتش به مامانم که یه دونه دختر داری ولت میکنه میره و من 4 تا دختر دارم عین پروانه دورم میچرخن و خالم گریه که نرووو و مامانمم طفلی چشاش خیس شد و البته که جسارت رو هم تا حدودی از مادرم یاد گرفتم که گفت ما نیازی به کمک و حمایت فرزند نداریم و من بار دیگه اونجا بهش افتخار کردم.

      میدوونی میخوام بگم ازین چیا همه جا هست اما مزد و حال خوب و نعمت و ثروت از آن اونهایی هست که عمل میکنن و میدونی وقتی روی خودت کار کنی تو گوووشت کر میشه.میبینی نمیشه راه ورودشون رو راحت ببند.

      نتیجه خیلییی زوود خودشو نشون میده.

      حالااا همونااا که نتونستن حسادتشونو کنترل کنن و احساس ترس و نگرانی رو خواستن بهم تزریق کنن حتی احساس گناه رو و اوناییم که دستشون میرسید به زعم خودشون خواستن سنگ اندازی کنن تنها و تنها باعث قدرت بیشتر من شدن و میدونی الان جزو افتخاراتشونه که اگه احوالمو پرسیدن من بتونم تو زمانای خالیم جوابشونو بدم

      من برااای همشوون احترام و ارزش قایلم و براشون از پرودگار عالم بهترین هارو خواستارم اما لازمه اول اینارو برای خودم بخوام و ارزش خودمو بدونم و باور کنم لایقم برای تجربه ی بهترین ها و ناب ترین ها

      سعیده ی نازنینم پیامم طولانی شد اما این نوید رو بهت میدم جوریییی مزد ایمانت رو میگیری و جووری برات نعمت هات عادی میشن که بخاطر رشد فرکانسیت و بخاطر مشیت پروردگاره که سریع خواسته های بزرگتر برات پیش میاد و چه لذتیه این شور زندگی و رشد دایمی در آغوش پروردگار به وسعت کیهان و به نزدیکی رگ گردن.

      بنویس بنویس که لذت میبرم از جهادهای زندگیت و بهت میبالم.

      در پناه حق باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      رزیتا گفته:
      مدت عضویت: 2403 روز

      سلام و درود به سعیده توحیدی سایتِ استاد عباس منش عزیز

      چقدر تحسینت کردم دختر تو رفتی تو دل ترسهات و مطمئنم راه برات هموار و هموارتر میشه چقدر شجاعت میخاد که آدم حرف همه رو کنار بزاره و به هدایت الله عمل کنه منم دلم میخاد همینطور جسورانه عمل کنم واقعا تحسینت میکنم سعیده جان من چقدر خوشحالم که با شما عزیز دل آشنا شدم من از اصفهان چطور میتونستم در یه جمع توحیدی باشم که بدون هیچ منتی میان از تجربیاتشون از راههایی که رفتن میگن تا دل منم گرم بشه که اره منم میتونم خالق زندگیم باشم امیدوارم متعهدانه در این مسیر قدم بردارم هر کامنت شما برای من ارزشمند و نشانه است بی صبرانه منتظر کامنت ها و رشد شما در مسیر توحیدی هستم در پناه خداوند یکتا باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      حبیب الله ایزدی گفته:
      مدت عضویت: 1126 روز

      سلام سعیده عزیز

      امیدوارم محکم و استوار به راهت ادامه دهی مسیری که شما رفتی بی شباهت به مسیر مادر موسی وقتی که نوزادش را به رود سپرد نیست و نجوا ها آمد ولی او نجوا ها را سرکوب کرد و به خود الهی خویش وصل شد و راه حق پیش گرفت و وصال خویش رسید و در آرامش مطلق فرزند خود را به آغوش کشید و در آن لحظه خداوند در گوشش زمزمه کرد دیدی خداوند تنها برایت کافی است پس در حق خودتان ظلم نکنید .

      سعیده عزیز مسیری که رفتی بسیار و بسیار قابل تحسینه پس بر حذر باش که نجوا های شیطان عملکرد ت را کوچک نشمارن .

      صدا و گلوی خداوند برایت نوشتن

      پس منتظر رحمت بی انتهای خداوند باش وعده حق نزدیک است .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1215 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم چقدر دلتنگتون بودم خداروشکر روی ماهتون رو دیدم . سلام به خانم شایسته عزیز و خدا قوت این همه وقت دوربین رو نگه داشت تا کلی باور خوب تو ذهن بچه ها ساخته بشه.

    چه جالب که این جلسه برام همزمان شد با جلسه 5 قدم 6 با موضوع یکسان . بسیار لذت بردم از این همزمانی تکمیل کننده . من کامنت این دو جلسه رو یکبار مینویسم و در هر دو قسمت سایت منتشر میکنم .

    این جملات استاد رو که شنیدم قلبم به تپش افتاد عالی براش کمه:

    [[بچه ها آن چیزی که می‌پذیرید اتفاق می افته برات. بنویس چه چیزایی رو پذیرفتی و باور کردی که داره بهت ضربه میزنه ؟ بدون اینکه اصلا درست باشن…

    …وقتی شروع میکنی به تغییر باورهات جهان نشانه هایی میاره ، خداوند اتفاقاتی رقم میزنه که تایید میکنه تغییرات رو…

    …حمله کن به باورهات که چرا پذیرفتی و جایگزین کن باور های قدرتمند کننده رو …

    …آگاهانه سعی کنید باور قدرتمند کننده بسازید ، آگاهانه سعی کنید حرف هر کسی رو نشنوید باور نکنید . هر چیزی که به شما احساس ترس ، نگرانی ، ضعف میده یه باور محدودکننده است…]]

    ▪︎ باورهایی که من تغییر دادم :

    – باور اینکه آدم باید همیشه ارتباطش رو با همه ادامه بده. (بیشتر از ترس تنهایی نشات می‌گرفت که شرکه )

    – باور جامعه اطرافم این بود که ارتباط زن و مرد باعث فساد و گناه میشه. یه حدیث بود میگفتن جایی که زن و مرد نامحرم تنها باشن نفر سومی شیطانه! اینو به کل در ذهنم پاک کردم .

    – باور اینکه من نیاز به کمک خانواده دارم تغییر دادم من باور کردم میتونم تنهایی و مستقل از پس زندگیم بربیام.

    – من باور کرده ام که با عسل خوردن سیستم ایمنی بدنم تقویت میشه و سرما خوردگی ام بسیار کم شد .

    – باور کردم دخترم یَسنا با شربت زینک پلاس قوی میشه و کلی وقته من از شر بیماری های دخترم رها شدم .

    – من خدا را باور کردم . خدایی که رب همه ی جهانیانه همه در سیطره ی ربوبیت او هستن و تمام مسائلم با آدم ها حل شده . مثلا هر وقت از بهونه های دخترم یسنا خسته میشم به خدا پناه میبرم و مثل آب روی آتیش آروم میشه (البته این موضوع تکاملی رشد میکنه)

    – اطرافیان من روی چشم زخم به اندازه نماز روزه غیرت دارن جوری که باهاش مخالفت میکنم باهام میجنگن! اما من از سن کم به نظرم خیلی بی منطق و خنده دار بود و کاملا راحت رد کردم . به همه ام اعلام کردم هر کی میگه هست میتونه بیاد منو چشم کنه !!! … یاد داستان مباهله پیامبر می افتم وقتی اونقدر به خدا ایمان داشت که با مسیحیان قرار نفرین گذاشتن و پیامبر خانواده ی عزیزش رو با خودش برد چون خیالش از راهش راحت بود .

    – من باور کردم خودم خالق شرایطم هستم و هر روز هر روز فایل گوش میدم . گله شکایتم از دیگران 90٪ کم شده اون 10٪هم انشاءالله حذف خواهم کرد.

    – باور اینکه در دوستی میشه حد و حدود تغییر کنه ، میشه آدم بدون نگرانی انتخاب کنه با چه کسانی دوست باشه و از کلیشه های اینستا دوری کرد .

    – باور کردم من نمیتونم شخصیت دیگران رو تغییر بدم و همه خودشون باید برای پیشرفت تلاش کنن . این موضوع بار سنگینی از دوشم برداشته .

    – باور به اینکه خداوند مرد پاک برای زن پاک قرار میده . پس همسر من سلامت اخلاقی داره و هم بسیار مهربان و خونسرده. بدون اینکه من ذره ای نگرانی یا تقلایی اضافه برای رضایت داشته باشم . حتی اگر زمانی جدایی بین ما افتاد قراره من به زندگی بهتر هدایت بشم .

    ▪︎ باورهایی که پذیرفتم و باور کردم که داره بهم ضربه میزنه ، تغییرات رو اصلاح میکنم مینویسم :

    – بچه داری به داری (دار قصاص) تا بزرگ بشه تازه هر چقدر بزرگتر بشه سختیش بیشتر میشه >>> خداوند هست که مسئول تربیت و هدایت و بزرگ کردن بندگانشه . مگه تو شکمم بود من کاری کردم؟! عاقا من تو کار خدا دخالت نمیکنم به خودش واگذار میکنم با هزاران فرشته آماده باش بزرگش کنه :) ( آخیش چقدر خوبه آدم دنبال باور جایگزین باشه حس رهایی داره)

    – باور به اینکه اونایی که تو بیزینس موفقند اکثرا مجردند یا بدون بچه و تایم آزاد زیاد دارن >>> من که متاهلم زمانم رو به اندازه‌ی مناسب و به جا مصرف میکنم خداوند من رو از یه راه آسون و سرراست به مقصد میرسونه بدون پرتی وقت . تازه انگیزه ام برای رسیدن بیشتره چون تو جاده با همسفرای خوش گذرون و مشتی مثه دختر و همسرم همراهم . تخمه میشکونیم لذت می‌بریم :)

    – باور به اینکه من در پوشش و لباسم مجبورم تابع خانواده ها باشم وگرنه طرد میشم >>> مگه غیر از اینه که قبل تولد فقط خدا با ما بوده و بعد از مرگ هم فقط خدا با ما هست . تا ابدیت با خدا خواهم بود، پس چرا نگران ارتباطات کوتاه در زندگی کوتاه دنیایی باشم ؟! نهایت طرد شدن همینه و بس … آبرو و عزت رو خدا میده.

    .

    استاد جان فعلا به همین سه تا اصلاحیه بسنده میکنم من همین سه تا رو درست کنم چندین مرحله پیشرفت کردم چون ریشه هستن.

    خداروشکر در این جمع هستم و یاد میگیرم . دوستتون دارم خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    امیرحسین روشنگر گفته:
    مدت عضویت: 1744 روز

    سلام خدارو شکر میکنم تو این خانواده هستم

    من سپاس گزار خدا هستم هم فرکانسم با این خانواده سپاس گزارم برای تحولاتی که توی زندگیم با درک قانون رخ دادن و ادامه داره معتادم به این آگاهیها و چه اعتیادی به زیبای اعتیاد به توحید موفقیت بهبود شخصیت لذت بردن از زندگی و سپاس گزاری خدای وهاب.

    تنها الگوی من شما هستید استاد و درس گرفتن از شما باعث شده نتایجم بشه مثالهای خودم برای هدفهای بالاترم استاد شما بمن یاد دادید فکر کردن رو خدارو شکر میکنم و ازتون سپاس گزارم.

    من واقعا دارم لمس میکنم این باور که پول راحت با تلاش کمتر بدست میاد همه‌چیز باوره.

    بی نهایت سبک تفکر….من چیو باور میکنم چیزی که بهم احساس خوشبختی و حرکت میده…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: