یک توصیه:
پس از گوش دادن به فایل صوتی و تصویری، با توجه به موضوعات اساسی ای که در این فایل توضیح داده شده است، در این موضوع تفکر و تأمل کنید و جواب خود به سوالات زیر را در بخش نظرات این صفحه بنویسید:
1.سرمایه اصلیِ من چیست؟
سرمایه اصلی شما می تواند شامل ویژگی های شخصیتیِ سازنده ای باشد مثل:
صداقت، درستکاری، خوش خلقی، توانایی برقراری ارتباط، توانایی مدیریت بحران، توانایی مدیریت افراد، توانایی حل مسئله، توانایی دیدنِ نکات مثبت افراد و برانگیخته کردن آن ویژگی ها خصوصا در شرایط به ظاهر بحرانی و…
همچنین سرمایه اصلی شما شامل مهارت هایی تخصصی است که می توانی کسب کنی و هر بار در آن مهارت ها بهتر بشوی.
ضمن اینکه هر کدام از این دو جنبه از سرمایه اصلی شما، می تواند جنبه ی دیگر را رشد بدهد و مثمر ثمرتر کند. در نهایت، «ثروت و استقلال مالی»، فقط یکی از خروجی های سرمایه ی اصلی شماست.
2.چطور می توانم این سرمایه را رشد بدهم؟
یعنی با جزئیات بنویس:
در حال حاضر، چقدر بهبود دائمیِ این سرمایه های اصلی چقدر برایت اولویت دارد؟
چقدر از زمان، انرژی و تمرکز روزانه ی شما صرف رشد این سرمایه های اصلی می شود؟
چه برنامه ها یا ایده هایی برای رشد این سرمایه ها می توانی داشته باشی؟
و اگر تمرکز اصلی شما صرف رشد این سرمایه های اصلی بشود، چقدر کیفیت زندگی شما را در تمام جنبه ها بالاتر می برد؟
منابع بیشتر درباره موضوعات آموزشی این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD643MB42 دقیقه
- فایل صوتی سرمایه اصلی شما چیست؟!40MB42 دقیقه
پدر خانواده:
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان
سرمایه ی من صداقت من است.
من چندماهه به شمال مهاجرت کردم و مغازه ی پوشاکی داشتم ۱۷ سال در یک مغازه بودم، از وقتی اومده بودیم اینجا دورا دور نگهش داشته بودم.
ولی میخواستم مغازه ام را جمع کنم و تمرکزم رو بذارم روی خودم و ببینم اینجا به چه کاری علاقه دارم و این جمع کردن رو با برادرم که هم شغل من بود مطرح کردم.
به قصد مشورت و اینکه احتمال داشت ازش درخواست کنم که یکسری از جنس هام رو برداره.
چون توی مغازه کلی جنس بود که باید فروش میرفت. حدود ۲۶۰ میلیون تومن.
و تجهیزات و اجناس فروشگاهی هم بود.
وقتی تصمیم ام رو شنید پیشنهادی که داد این بود:
گفت تو برو بازار یکسری جنس جدید بخر به صورت نسیه و بیار مغازه و با سود بفروش.
و بقیه ی جنس ها رو خودم میبرم واست پس میدم چک هات رو پس میگیرم.
تو حسابت رو خالی کن من هم چک های برگشتی که دست اون هاست رو میگیرم و جنس هایی که مونده رو به جای پولت میدم بهشون.
و گفت تو کاریت نباشه من واست این کار رو میکنم و میدونم اون ها مجبورن قبول کنن.
و گفت تو که رفتی یه شهر دیگه این ها نمیتونن پیدات کنند.
این در حالی بود که من چند ماه قبلش این فایل رو گوش کرده بودم و حضور ذهن داشتم.
و همون موقع تاثیر زیادی گرفته بودم و تعهد داده بودم که صادقانه زندگی کنم.
برای همین وقتی داشت پیشنهادش رو بهم توضیح میداد میدونستم عمرا قرار نیست قبول کنم و این کار رو بکنم.
و اصلا شک و تردیدی نداشتم.
و بهش گفتم نه، این کارها با من جور نیست و کار درستی هم نیست.
و گفتم ۱۵ روزه حراج میزنم و جمع میکنم میام خونه.
نمیدونم هم چرا گفتم ۱۵ روز.
و اون هم گفت که عمرا اگه بتونی این همه جنس (۲۶۰ میلیون به قیمت خرید) رو ۱۵ روزه تموم کنی و حتما تهش یه چیزی میمونه و من هم ازت برنمی دارم ته اش رو.
این در حالی بود که خودم یه شهر دیگه بودم.
به شاگردم گفتم روی شیشه مغازه با برگه آچار بزنه حراج و توی صفحه ام که بازدید کمی هم داشت نوشتم حراج به علت تغییر شغل.
روز ۱۰ ام حراج شاگردم زنگ زد گفت ۴ روز نمیاد و من هم ۱۰ شب جمع کردم رفتم تهران.
و گفتم الخیر فی ما وقع و حسم رو خوب کردم و رفتم تهران و چون خانه نداشتم شب ها توی مغازه میخوابیدم.
و هم چون میخواستم تمرکزم روی خودم باشه خونه ی اقوام هم نرفتم.
وقتی داشتم قفسه های پر از جنس رو نگاه میکردم حال عجیبی بهم دست داد.
از خدا خواستم که بهترین نحو جمع کردن مغازه ام انجام بشه و بعد یه حس آرامش بهم دست داد.
بعد از ۲۹ سال کار پوشاک و ۴۹ سال زندگی در تهران داشتم میرفتم شمال، خونه و خانواده ام رو برده بودم و این مغازه اخرین مرحله بود. برای مهاجرت من.
شور و شوق داشتم برای زندگی جدید و کار جدید.
از مغازه بیرون رو نگاه کردم و ۲ بار راننده کامیونی که اسباب خونه ام رو از تهران به شمال به خوبی و خوشی برده بود، از جلوی مغازه ام رد شد.
خیلی خوشحال شدم و گفتم این نشونه است.
حدود ۱ ساعت بعد، یکی از همسایه هام اومد و پرسید میخوای بری مگه حراج زدی؟
گفتم آره.
گفت اتفاقا من دنبال مغازه ی پوشاک مردانه آماده و با تمام تجهیزات و جنس هستم!!!
دست خدا بود.
روز ۱۲ ام حراج بود.
روز ۱۴ ام حراج پول تمام لباس ها و تجهیزات فروشگاهی رو به من داد نقد نقد.
و من با وسایل شخصی ام نشستم توی ماشین و اومدم خونه.
واقعا درک کردم که باید حتما صادقانه زندگی کنم.
حتی موقع هایی که به ظاهر ممکنه به هدفم نرسم و راه های میانبر و سوددهی غیر صادقانه دم دست باشه، باید راه راست رو برم.
و واقعا خداوند پاداش صداقت رو میده و اگر بیراهه نری خودش همه ی بارها رو از روی دوش ات برمیداره.
بارهایی که اگر هزارتا بیراهه میرفتم هم نمیتونستم با عقل خودم کارم رو حل کنم.
تصمیم گرفتم که حتی در کارهای کوچیک هم صادقانه رفتار کنم.
و یاد حرف استاد افتادم و پولم رو هم بانک نذاشتم که سود بده. میخوام روی خودم کار کنم و سرمایه گذاری کنم.
خداروشکر که رشد کردم و از استادم هم ممنونم بابت این فایل و تمام آگاهی ها.