میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساحل» در این صفحه: 1
  1. -
    ساحل گفته:
    مدت عضویت: 3240 روز

    سلام به دوستان و استاد عزیزم

    این تجربه برای من خیلی تازه بود وقتی که فایل شما رو گوش دادم و خداروشکر که خدا منو هدایت کرد به مسیر درست و فهمیدن ریشه مشکلم

    ماجرا از این قراره که من وقتی ازدواج کردم شرایط من با همسرم خوب بود دخالت خانواده اش خیلی کم بود و اگر بود هم تاثیری روش نمیذاشت اما کم‌کم این شرایط تغییر کرد الان هم که واقع بینانه بررسیش میکنم دلیل‌اش اینه که از بس از بچگی بیخ گوش ما میخونن که ازدواج اولش سخته ،سال اول خیلی سخته ،اولش مردا نمیفهمن ولی کم‌کم متوجه میشن، اولش باید خودتو تو دل خانواده شوهر جا کنی،هوای خانواده‌اشو داشته باشی تا شوهرت دل گرم باشه (امان از حرف های بی پایه و اساس شرک آلود)

    و خوب منم هر چی میدیدم از همسرم یا خانواده‌اش تحمل میکردم ، هیچی بهش نمیگفتم و باز هم تحمل میکردم و همه‌ هم اینو به من میگفتن که اینا طبیعیه چند سال اول زندگی تا قلق همدیگر بیاد دستتون طبیعیه این مشکلات هست و من هم هی روز به روز اون شرایط خوب اولیه‌ام داشت کمرنگ و کمرنگ تر میشد….

    از طرفی هم بعد از گذشت یک سال از ازدواجمون شرایطی پیش اومد که همسر من از خونه بیرون نمیرفت و دائما تو خونه بود و هیچ کار مفیدی انجام نمیداد و منم همونطور که تو فایل الگو تکرار شونده روابط گفتم کارم شده بود هل دادن و تشویق کردن یه احساسی همه‌اش بهم میگفت ساحل این دیگه تنبلیه‌ اسمش ولی باز هم چه کنم با حرف هایی که همیشه شنیده بودم و میشنیدم که تحمل کن درست میشه تا چند ماه دیگه میره سر کار و……..

    تا اینکه یه جایی دیگه گفتم آقااااا بسه دیگه یعنی چی که تو هی تحمل کن تحمل کن ،کی گفته ادم باید خودشو ثابت بکنه به شوهر و خانواده‌اش مگه مجبورش کردی که الان بخوای ثابت کنی خودتو ،

    فهمیدم احساس لیاقتم به شدت نابود شده فهمیدم احساس لیاقت داشتن یه رابطه‌ی خوب رو ندارم ،استاد فهمیدم فکر میکنم که ویژگی‌‌هایی از همسرم که مورد پسند من هست که خوب خداروشکر ولی اون ویژگی‌هایی که داره ولی من دوست ندارم و که کاری نمیشه کرد باید سوخت و ساخت.اصلا فهمیدم حتی به خودم این اجازه رو نمیدم که برم ویژگی‌های رابطه‌ی دلخواهم رو بنویسم

    شروع کردم به کار کردن رو خودم

    فایل قدم ده جلسه سوم رو که در مورد احساس لیاقت بود بارها و بار ها گوش کردم کم‌کم به خودم این حق رو دادم که نپذیرم شرایط نادلخواه رو نپذیرم حرف بقیه رو مبنی بر تحمل کردن و گفتم خدایا رابطه‌ی دلخواه من اینه و با این شرایط گفتم خدایا اگه این رابطه همون رابطه‌ است که راضیم کن ،حالمو خوب کن و مطمئنم کن ولی اگه هم رابطه‌ی من نیست خودت به راحت ترین روش ممکن ما رو از هم جدا کن، تصمیم گرفتم طرف خودمو انجام بدم با وجود نجواهایی که میگفت حالا چی میشه حالا میخوای چکار کنی و…..

    بعد از یک سال و نیم صبح تا شب تو خونه بودن همسر من یک ماه رفت به خانواده‌اش سر بزنه و من یک ماه تنها بودم و فرصت کار کردن روی خودم برام فراهم شد

    ادامه دادم و ادامه دادم خیلی موقع ها نجواها هجوم میاوردن و به شدت حالمو بد میکردن

    ولی ادامه دادم میرفتم پیاده روی و فایل های مربوط به در صلح بودن با خود رو گوش میکردم ساعت ها میشستم‌تو‌کافه و فایل گوش میکردم و مینوشتم یک هفته هر روز از غروب تا آخر شب رفتم کافه و نشستم به گوش کردن فایل ها و نوشتم

    آخر هفته گذشته همسرم بعد از یک ماه که میخواست برگرده من خیلی استرس داشتم چون نمیخواستم دوباره به شرایط قبل ادامه بدم ولی ذهنمو کنترل کردم گفتم ساحل تو ادم یه ماه پیش نیستی پس شرایطتت هم قرار نیست بشه مثل یه ماه پیش

    روز موعود فرا رسید و همسر من اومد و دروغ نگفتم اگه بگم یه ادم دیگه شده بود ،یه کتاب خونده بود که کلی این آدمو به فکر فرو برده بود و حرف‌هایی رو به من زد که من تو خواب هم نمیدیم یه روز همچین حرف‌هایی رو از دهن همسرم بشنوم و حتی در مورد جدا شدن هم فکر کرده بود آدمی که من اصلا نمیتونستم قبلش باهاش در مورد این موضوع حرف بزنم از بس که سنگین بود تحمل این حرف براش حالا اومده بود و به من میگفت که اگه فهمیدیم در نهایت که باید از هم جدا بشیم من نمیخوام رابطه‌ام با تو خراب بشه دوست دارم باز هم تو رو به عنوان دوست بدونم

    آخه مگه میشه ،مگه داریم آخه ؟به خدا به هر تغییری فکر میکردم در موردش به جز این موضوع که بیاد اینقدر منطقی بشینه و حرف بزنه و به اشتباهاتش اعتراف کنه و بگه اگه این ویژگی‌های من بخواد آزادی تو رو بگیره اصلا راضی نیستم و کلی حرف که هیچ وقت قبل از عمل به این آگاهی ‌ها باورم نمیشد …..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: