میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نگین» در این صفحه: 1
  1. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2722 روز

    درود و سلام مجدد استادانه عشقم

    هم زماانی این فایل برای من از همون اول شروع شد با موزیک پیش زمینه سیاوش قمیشی عزیز که در فایل قبلی که فایل نشانه امروزم بود هم زمانیکه با درون بچه ویدیو ضبط کرده بودید همین موزیک رو گذاشته بودید

    میرم از شهر تو با یه کوله باار خااطره ….

    استاد عشقم اگه بخوام برای خودم بگم میتونم مساله حجابم رو بگم

    من در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم با موقعیت خاص شغلی پدرم.بخاطر رفت و اومد با دوستان پدرم که تو سبک و سیاق خودش بودند خیلی زوود برخلاف اقوام و خویشانمون که همه خیلی آزاد بودن در هر چیزی و هم پوشش من به چادر علاقه مند شدم و به اصرار خودم مجبورشون کردم که برام چادر بگیرن

    رفته رفته که بزرگتر شدم دیگه دوس نداشتم هر جایی سرم کنم.البته که به سبک و سیاق خودم میپوشیدم و خیلییی خوش پوش بودم و اتفاقا پدرم خیلی لذت میبرد چون خیلی ها به همین خاطر به چادر پوشیدن رو آورده بودن.چون اون خوش پوشی و اون چادر یه تفاوت بیشتری براشون ایجاد میکرد.

    انصافا خیلی دوس داشتم چادر پوشیدن رو و حتی یه مدل چادرم تو کرمان مرسومه که شیخیا میپوشن و چادرای با طرح های زیبا رو گیره میزنن زیر گلو و یه طرفش رو میندازن رو دوش مخالفشون و من که دیگه این مدل چادر بهم اجازه میداد کلی زیر اون چادر مدلا و طرحای مختلف لباسی بپوشم

    خیلیییم حجاب بهم میومد

    در هر صورت من خیلی دوسش داشتم اما نه برای همیشه تو گردشا و بازیا مثلااا.فکر کنین مثلا چطور بخوای بدمینتن بازی کنی اونم با چادر.لعبتی میشدم واسه خودم :)))))

    من آزادی در پوشش رو در مسافرتا داشتم ولی تو شهرمون چون پدرم شناس بود و به طبع من رو هم بخاطر اون یه جاهایی میشناختن شدنی نبود و دیگه بین اقوام و خویشااان که دیگه به هییییچ عنوان امکانش نبود چون سرییع به قولی سرکوفتش رو به والدینم میزدن و من هم عااشق پدرم

    این قضیه رفته رفته که سنم بالاتر میرفت و وقتی میدیدم من این حجاب رو نه به خاطر انتخاب و خواست خودم که بخاطر حفظ آبروی دیگران به سر دارم خیلی تحت فشار میگذاشت.به شدت احساس بی ارزشی بهم میداد که چرااا من باید خودمو تغییر بدم که آبروی پدر من حفظ بشه و اگه مساله حجاب هست من هیچ زمان چه با چادر چه بدون چادر پوشش نامناسبی که قرار باشه حریم امن منو به خطر بندازه ندارم.

    اونجایی که یه بار پدرم بهم گفت حتی اگه بخاطر خدا هم نمیخوای چادر بپوشی بخاطر من و موقعیتم بپوش کلا قضیه برام شکلش عوض شد

    خیلیییی تحت فشار بودم از حرف مردم از آبروی پدرم از ترسم با مواجه شدن خود واقعیم

    حقیقتا سال ها تحمل کردم.سال ها اذیت شدم و این قضیه باعث شده بود که علاقم حتی به پدرمم کم بشه.

    خصوصا وقتی میدیدم مثلا برادرم میگه من دوست دارم زنم مثل خواهرم باشه یا بعضی از اقوام میگفتن ما دوست داریم دخترامون اینجوری بپوشن یا مثلا یک بار در یک مراسمی که جمعیت زیادی بودن و پدرم در حال سخنرانی بود و نمیدونم چی شد که صحبت هاش به حجاب ختم شد یهو دیدم 500 600 نفر آدم دارن دنبال من میگردن و وقتی منو دیدن خیاالشون ناراحت شد که من چادر سر دارم اما من که تو عالم خودم بودم یهو حجم زیاد استرسی رو تحمل کردم که واقعا برای اون سن بیشتر از زیاد بود

    زمانی تعارضات بزرگتر شدن که خواستگارام مدلی بودن که با ظاهرم هماهنگ بودن نه با خودم.مثلا یکیشون وقتی اومدن خونمون و رفتیم تو اطاق باهم صحبت کنیم میگفت من وقتی تو ماشینم موسیقی های مذهبی گوش میدم که مثلا هماهنگیش با منو بیشتر نشون بده و نظرم رو جلب کنه.

    حالا این در حالی بود که من شب و روز در حال موزیک ایرانی و خارجی گوش دادن تو خلوتم بودم و قر دادن و رقصیدن به سبک های مختلف

    دیگه تحمل اون بار برام خیلی سنگییین بود

    عزت نفس پایینی داشتم و بخاطر ترسم از حرف مردم و اینکه انگار علمدار آبروی پدرمم تحمل کردم تحمل کردم و بسیار تا بسیااار تو دهنی های قشنگی هم نووش جان کردم به شکل و شمایل مختلف

    بهرحال دیگه یجا تحملم تموم شد

    دست از جنگ با خود واقعیم برداشتم

    پا روی ترسام گذاشتم و نیازی به هیچ توضیحی برای کسی در مورد پوششم نمیدیدم

    من نجنگیدم با هییچ کس

    فقط انتخابم رو عملی میکردم

    خدا هم راهو بهم نشون میداد و جسارت عمل کردن هم بهم میبخشید

    اولین قدمم این شد که دیگه جاهایی که نمیتونم خودم باشم نرم جاهایی که باید پوششم رو تغییر بدم بخاطر نگاه بقیه نرم و ترجیح دادم تو خونه بمونم اما جایی نرم

    برای اولین بار که چادرمو برداشتم و کردم تو کوله پشتیم و تنهایی از مرکز شهر اومدم خونه رو هنوز خوب یادمه.حس میکردم تمام دنیا دارن به من نگاه میکنن و من برهنه قدم میزنم اما انجامش دادم و ترسام ریخت

    کم کم جاهایی که میشد بدون چادر ظاهر میشدم و خیلیم زود به رسم همیشه نقل مجالس شده بودم اما دیگه من اون علم آبروداری رو زمین گذاشته بودم

    من سعی کردم برای خودم آبرو و اعتبار بسازم و حتم داشتم که پدرمم باید این توانایی رو خیلی بیشتر از من داشته باشه که آبروش به من گره نخورده باشه که اگه خورده بهتره زودتر اصلاحش کنه نه که بخواد منو عوض کنه

    حق داشتن زندگی رو برای خودم پیدا کردم

    حق انتخاب و با ارزش دونستنشون رو فهمیدم

    حق اینکه من شخصیت مستقلی از خانوادمم رو فهمیدم

    فهمیدم دوس دارم قبل ازینکه جایی که وارد میشم لیبلم وارد شه میخوام خود واقعی ارزشمندم وارد بشه

    فهمیدم آدمایی رو دورم میخوام که خود واقعیم براشون مهم باشه نه لیبل و ظاهرم

    فهمیدم من به این دنیا نیومدم که وجودم و اعمالم مشت محکمی باشه به دهان بقیه

    فهمیدم من دوس دارم آرزوهامو در آزادی زندگی کنم و هیییچ محدودیتی حتی به اندازه سر سوزن نباید جلوم باشه

    فهمیدم من نمیخوام بقیه با وجودم اعتبار بگیرن

    من شروع کردم قدم به قدم این بت رو شکستم

    این کار چناان اعتماد به نفسی برای من ساخت که دستاوردش برای من آزادی در پوشش نبود که هزاراان چییز بود

    درسته که به لطف الله مهربان الان جاییم که هر جور دلم بخواد در آزادی کامل لباس میپوشم و اتفاقا کلیم برام دلچسبه اما هنوز اون چادر شیخیامو دوس دارم و حتما این دفعه برم ایران حتمااا امتحانشون میکنم چوون اونا الان محدودیت من نیستن اونااا تاجه افتخار منن چون دیگه این منم که به اونا اعتبار میدم نه اونا به من.

    در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: