- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به نام رب العالمین
سلام
از وقتی که دخترم به دنیا اومده خیلی اذیت میشم و دارم شرایط رو تحمل می کنم. از نوزادیش که همش گریه می کرد و شب ها نمی خوابید یادمه بردمش دکتر گفت بچه گریه می کنه اگه می خواستی گریه نکنه می رفتی عروسک می گرفتی چرا بچه دار شدی. الان هم که بزرگتر شده و همش جیغ میکشه و اگه چیزی می خواد باید بلافاصله براش بیارم وگرنه خیلی جیغ میکشه و اطرافیانم میگن طبیعیه ولی من خیلی دارم اذیت میشم و امروز فهمیدم که باید به دنبال راه حل باشم و زجر نکشم بلکه از وجود دخترم لذت ببرم. از وقتی دخترم به دنیا اومده ازادیم خیلی محدود شده .نمیتونم برم سرکار یا نمیتونم زمانهایی رو راحت با همسرم باشم و با هم بریم پیاده روی نمیتونم راحت بخوابم. نمیرسم به خودم بیشتر توجه کنم و برسم.
من شرایط بد اقتصادیم رو دارم تحمل می کنم و فکر می کنم که همینه دیگه باید تحمل کرد ولی اذیت میشم. قبلا همسرم رو مقصر میدونستم و همش با اون درگیر بودم ولی الان دیگه این شرایط رو پذیرفتم.
خانواده ام به همسرم زیاد توجه نمی کنند و بارها پیش اومده که داداشم و پدر و مادرم بهش بی احترامی کردن ولی من تحمل می کنم و اما دارم اذیت میشم.
من بی احترامی ها ی همسرم رو به خودم رو تحمل می کنم ولی زجر می کشم
در مورد دخترم بگم که من خیلی از مادر شدن بدم میومد و همش احساس می کردم که بچه مساوی با بدبختی و دقیقا هم همین ها برام رخ دادن و این بخاطر حرفهایی است که از اطرافیانم شنیدم که همیشه می گفتن بچه بده بچه دردسر بچه فلان بچه بهمان و من نباید حرفهای اونها رو بپذیرم و باور کنم
من باید باور کنم که همسرم و خودم عرضه ی اینو داریم که پول بسازیم.
من باید احترام خودم رو نگه دارم تا همسرم هم احترام منو نگه داره
من نباید بپذیرم که شرایط اقتصادی جامعه بده بخاطر اون هم شرایط من بده و ببینم افرادی که با هیچ شروع کردن و الان میلیاردها دلار پول ساخته اند و این افراد انسان های خیلی زرنگ و باهوش عجیب غریبی نیستن.
من باید با تمام وجودم بخوام که به آزادی مالی برسم و بدونم که می تونم و پتانسیلش رو دارم.
من نباید خیلی همه چیز رو به خودم بگیرم و بدونم که منم که باعث میشم خانواده ام به همسرم بی احترامی کنند چون خیلی حساسم روی رفتار دیگران و همش دنبال مشکل می گردم و من به خودم احترام بذارم تا دیگران یاد بگیرند به من و همسرم احترام بذارن.
نوجوان که بودم و خواهرام که از من بزرگتر بودن و ازدواج کرده بودند هر کدوم به شکلی با همسرشون اختلاف داشتن و اون رابطه ی عاشقانه ای که توی فیلم ها دیده بودم اصلا نبود و همه می گفتن مردا همینن ازدواج که می کنی مسائلی به وجود میاد و طبیعیه ولی من نپذیرفتم و توی ذهنم همش به خواسته هام فکر می کردم و دقیقا چیزی رو تجربه کردم که می خواستم. پس الان هم نباید بپذیرم و هیچ چیزی رو نباید تحمل کنم.