- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
سپاس بیکران به درگاه الله حکیم و ظریفم که هروقت ازش راهنمایی خواستم به زیباترین و کاملترین شکل ممکن پاسخم رو داده.
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ
و هنگامی که به آنان گویند: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر آیید، گویند: روش و آیینی که پدرانمان را بر آن یافته ایم، ما را بس است. آیا هر چند پدرانشان چیزی نمیدانستند و هدایت نیافته باشند [باز هم این تقلید جاهلانه و ناروا را بر خود می پسندند؟!]
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
ای اهل ایمان! مراقبِ [ایمان و ارزش های معنویِ] خود باشید؛ اگر شما هدایت یافتید، گمراهی کسی که گمراه شده به شما زیانی نمیرساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه خواهد کرد.
سلام استاد شیرینتر از عسلم.
استاد در کنترل ذهن.
استاد در توجه به زیبایی ها.
استاد در تحسین نعمت ها.
استاد در تشخیص اصل از فرع.
استاد در بهره مندی از همزمانی ها…
مریم گل نازنین هم که جاش وسط قلب منه.
ای جونم براونی قشنگ و نجیب. مرمریِ مرمری… خدایا شکرت برای اینهمه نعمت عروسک!
استاد جسارتاً یه خواهشی دارم. میشه چندتا درخت میوه هم بکارید توی پرادایس؟ حیف نیست این زمین حاصلخیز با اینهمه بارش نعمت الهی ثمری از میوه های ارگانیک نداشته باشه؟ چقدر محشر میشه یه روز توی سریال زندگی در بهشت شما و مریم گلی نشون بدید که درختهاتون انقدر از بار میوه سنگین شده که دارید فکر می کنید چطور مصرفشون کنید یا ببخشید به خلق الله. نمی دونم فقط حسم اینو گفت باقیشو نمی دونم….
——————————————————————————————–
در مورد تحمل و صبر بگم…..
زمانی بود که داشتم برای کنکور کارشناسی خودم رو آماده می کردم. با توجه به رتبه ها و ترازهای کنکورهای آزمایشیم می دونستم که می تونم رشته های مهندسی دانشگاه دولتی قبول بشم ولی نه تهران. تهران یا شبانه قبول می شدم یا رشته های پایینتر.
ولی این رو قبول نکردم. دلم می گفت فیزیک. با اینکه مهندسی کلاس بالاتری داشت و خانم مهندس صدا میزدن ولی چون قلبم می گفت فیزیک گفتم تلاشمو می کنم فیزیک تهران قبول شم حالا هر گرایشی شد. نشستم بر اساس این هدف برنامه ریزی کردم.
هر دونه تستی که می زدم هدفمند بود. اگر 5 دقیقه استراحت می کردم بجاش 5 دقیقه اضافه تر می خوندم که ساعتم تکمیل بشه. از 7 صبح بیدار می شدم و حداقل 8 ساعت مفید در روز درس میخوندم. حتی 12 ساعت هم داشتم.
هر مطلب که خونده میشد در دفتر برنامه ریزیم ثبت میشد.
خسته می شدم ولی ناامید نه. عید شد از شهرستان مهمان اومد، همه می خواستن برن دید و بازدید و گردش ولی من نرفتم. چون هفته ای نصف روز به خودم اجازه تفریح داده بودم.
مادرم عین پروانه دورم می چرخید و هرچی می خواستم در اختیارم قرار می داد. تمام جهان سکوت کرده بود تا من درس بخونم چون می دید که این دختر نحیف (اون زمان همش 43 کیلو بودم. تو لباسام محو شده بودم) تمام جسم و جون و هوش و حواسش به هدفشه و داره براش صبر جمیل میکنه. 10 ماه به همین منوال گذشت و من دور از هر حاشیه ای فقط روی خودم و هدفم تمرکز کرده بودم. و نتیجه شد فیزیک اتمی و مولکولی روزانه دانشگاه خوارزمی تهران (واحد حصارک کرج). هرچند که مهندسی صنایع روزانه چمران اهواز رو هم قبول شده بودم. اما عشقم فیزیک بود و رفتم پی اش.الهی شکر….
چقدر اعتماد بنفسم افزایش پیدا کرد. چقدر مستقل شدن و تجربه های جدید توی شهر کرج و تهران به من مزه داد. چقدر رشد کردم از همه لحاظ. و این اجر صبری بود که بخاطر هدف ارزشمندم به خرج دادم.
در نتیجه این افزایش اعتماد بنفس و احساس لیاقت کارشناسی ارشد فیزیک هسته ای دانشگاه دولتی اراک رو با زمان خیلی کمتر (روزی بین 4 تا 6 ساعت درس خوندن به مدت 6 ماه) قبول شدم. و هدایت شدم که پایان نامه ام رو در سازمان انرژی اتمی با راکتور تحقیقاتی تهران کار کنم.
اینها رو میگم منظورم اینه که وقتی برای هدف ارزشمندی به دور از حاشیه و تایید دیگران گرفتن، مشتاقانه با باورهای درست عمل کنی راه برات آسونتر میشه و نتیجه از اونی که انتظارش رو داری شگفت زده ترت میکنه.
اما از تحمل بگم….
چند روز بعد از دفاع از پایان نامه ام یک رابطه عاشقانه بسیار بسیار بسیاااااااااارررررر عمیق و طوفانی برام اتفاق افتاد. حسی که تا به اون زمان تجربه نکرده بودم. کسی بهم پیشنهاد داد که باورم نمیشد فردی به این خوبی و جذابیت و همه چی تمومی بیاد ابراز کنه که مدتهاست عاشق خراباتی منه و فقط منتظر بوده من درسم تموم بشه که حواسم پرت نشه.
این طوفان به هزار علت از جمله لایق ندونستن خودم برای این حجم از ابراز عشق به زودی نافرجام شد و جهان اون شخص رو برد سمت ناخواسته هاش که ازشون می ترسید. هر کسی با توجه به فرکانسهاش و بر اساس قوانین تغییر ناپذیر الله حکیمم به راه خودش رفت. ایشون برای حفظ سلامتی و رضایت خانواده اش ازدواج کرد و من با بار عظیمی از غم و اندوه به جا موندم.
یادم میره شبها و روزهایی که با گریه و مرور خاطرات شیرین اون 3 ماه با هم بودن گذشت…
درسته که نه مقاومت کردم نه بداخلاقی و بی احترامی. ولی به اندازه تمام روزهای عمرم یکجا تیر بلا خورده بودم.
روزها و ماه ها و سالها به تحمل و ناشکیبایی گذشت و این درد برام سبک نمیشد.
از طرفی خودش هم از کاری که کرده بود مثل اون حیوان نجیب و وفادار خدا پشیمون بود و نتونسته بود مزه خوشبختی رو بچشه. منو رها نمی کرد و این عذاب وجدان که با مرد متاهلی حرف بزم رو هم در من ایجاد می کرد. هرچی فرار می کردم باز دست از سرم بر نمی داشت و وقتی بلاکش میکردم با شماره های جدید زنگ میزد. وای که چه تحمل مرگباری بود!
دیگه نه غذا طعم داشت. نه فیلم کمدی خنده دار بود. نه آسمون و ابرهای غروب زیبایی داشتن. حتی انگار هوای اهواز گرمتر از همیشه بود. همیشه چیزی در وجودم کم بود. تکلیفم با هیچی مشخص نبود. خواستگار می اومد فرار می کردم، حتی یه بار وسط مجلس گریه ام گرفت و اون آقا پسر فهمید.
چون خدا رو گم کرده بودم. چون طلب توجه و عشق از غیر خدا کرده بودم. چون توکلم رو از دست داده بودم.
بعد از حدود 4 سال یه روز وسط گریه هام فریاد زدم خدایاااااا بسسسسه دیگه بسسسهههههه دیگه نمی خوام دیگه نمی تونم. می خوام تمومش کنم. کمکم کن از این خفت و ذلت رها بشم. خودت بغلم کن ببرم یه جای بهتر. مغزمو شستشو بده. قلبمو روشن کن.
و خدای علام الغیوب، خدای غفار الذنوب، خدای راحم العبرات پاسخ فرکانس قوی کمک خواهی منو داد.
آروم آروم بهم کتابها و افراد جدیدی رو معرفی کرد. خاطرات گذشته کمرنگ تر و کم اثرتر شد. من شادتر و رهاتر بودم تا جایی که به همسرم و زندگی پر از نعمت الانم هدایت شدم. الهی صدهاهزار مرتبه شکرت.
الان فکر می کنم هیچکس نمی تونست بهتر از ابراهیم عزیزم باشه. تو همون سال اول ازدواجمون چه نعمتهای بزرگی برام بی دردسر و در نهایت آسونی رسید.
خونه خریدیم.
ماشین خریدیم.
تمام وسایل منزل رو ابراهیم از قبل داشت و من حتی زحمت جهیزیه خریدن هم نکشیدم.
بچه دار شدیم. حتی بارداریم برام سراسر لذت و راحتی بود. زایمان طبیعی کردم و ازش لذت بردم.(شاید هیچ خانمی باورش نشه ولی برای من یکی از بهترین خاطرات زندگیمه) هنوز عکسهای روز زایمانم رو نگاه می کنم و حظ میکنم. چه روز شگفت انگیز و چه تغییر دلچسبی بود. الهی بی نهایت شکر!
اینه تفاوت صبر و تحمل. نتیجه از زمین تا آسمون جنسش فرق داره. صبر با خودش موفقیت و آرامش و عزت الهی میاره ولی تحمل فقط زجر و خفت و سرافکندگی….
الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر
یادم میاد از 15 سالگی تا همین اسفند 1401 که 38 سالم تموم شد دستم اگزما داشته. اولین دکتر گفت قارچه و داروهاش زخم دستمو بدتر کرد. دومین دکتر تشخیص داد اگزماست(چیزی کاملا برعکس قارچ) و داروش در عرض یک هفته کاملا زخمهای دستمو ترمیم کرد. پس ایمان آوردم به دکتر و قبول کردم (به گفته ایشون) این حساسیت به مواد شوینده در پوست من هست و تا آخر عمر باید دستکش بپوشم و پماد مخصوص بزم.
اما….. قلبی که حرف رب رو باور میکنه و بهش ایمان میاره که این حرفا دیگه حالیش نمیشه. یا من اسمه دوا و ذکره شفا
این چند ماه اخیر که ایمانم به الله بیشتر شده یکی از نتایجش این بوده که باور کنم بدن من هیچ مشکلی نداره که نتونه از پسش بربیاد. به خدا دلم می خواست الان از دستم عکس می گرفتم و میگذاشتم که همه ببینن. هییییچ اثری از زخم و التهاب توش نیست. در صورتیکه سبک زندگیم همونه که قبلا بود.
سبحان الله خدایا منو ببخش که قدرت رو به غیر تو دادم و شرک ورزیدم.
خدایا شکرت که امروز هم با این نعمت و آگاهی همراه شدم.
استاد نازنینم عاشقتونم.
برای همه عزیزانم از خداوند طلب نور و ایمان و عشق دارم.