- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
بنام الله مهربان و هدایتگر
سلام به رویای عزیزم
نمیدونم جواب من بهت کمکی می کنه یا نه ولی طبق هدایت خداوند که گفت اینجا بنویس مینویسم
منم تقریبا شرایط شما رو داشتم و از وقتی پا روی ترسم گذاشتم و اومدم بیرون همینجور پشت سرهم معجزه داره میاد تو زندگیم. بزار جریانمو برات تعریف کنم..
من 26 فروردین با هدایت خداوند رفتم مغازه داداشم برای کار تعمیرات خیاطی. و اینم بگم من خودم ده سال خیاطی زنانه دوزی کار کردم ولی طی یه داستانهایی مغازه مو جمع کرده بودم و بیکار بودم، خلاصه من رفتم اونجا شروع بکار کردم، اوایل همه چی عالی بود اما ازونجایی که ما بچه های سایت عباسمنش داریم میپذیریم که شرایط باید بهتر از اینی که هست بشه و ساعت کاری مغازه داداشم از ساعت 4 تا ساعت ده و نیم یازده شب بود و من وقتی میرسیدم خونه به شدت خسته بودم طوریکه همون کنار سفره دراز می کشیدم و خوابم میبرد، و این شرایط بشدت برام آزار دهنده بود، با اینکه تو مغازه داداشم من داشتم کاری رو انجام میدادم که عاشقش بودم و با تمام وجودم کار میکردم اما اینقدر حجم کار زیاد بود که من بعضی وقتا فرصت آبخوردن نداشتم، و اصلا هم روم نمیشد به داداشم بگم مثلا من دوست دارم شبا زودتر تعطیل کنم برم خونه، یا لااقل روزهای تعطیل نیام سرکار، و این بدلیل اعتماد به نفس پایینم بود.
وقتی استاد این فایلو گذاشتن روی سایت تنها چیزی که تو مغزم سوت کشید در مورد تحمل کردن موندن تو مغازه داداشم بود ولی با خودم میگفتم شایدم باید تکاملتو طی کنی شاید باید صبر کنی، تا محرم شروع شد و بخاطر خلوتی بازار داداشم گفت لازم نیست فعلا بیاین سرکار و من یه جورایی بهم برخورد که تا وقتی مغازه شلوغ بود من با تمام وجودم کار کردم و حالا که یه کم کارش سبک شده بهم میگه نیا سرکار و واقعا دیگه نخواستم این شرایط رو تحمل کنم و از خدا خواستم هدایتم کنه،
دقیقا روز عاشورا یکی دیگه از برادرهام که اونم مغازه خیاطی داره بهم زنگ زد و گفت آبجی اگه دوست داری بیای مغازه من کار کنی بیا برای خودت کار کن و مشتری بگیر، اینم بگم که اصلا دلیل اینکه رفتم مغازه اون داداشم این بود که بتونم درامد داشته باشم و برای خودم چرخ بخرم و مغازه بزنم انشاالله، و الان تقریبا پول خرید چرخ برام جور شده بود اما به شدت از اینکه به داداشم بگم من نمیام میترسیدم، من تماس داداشم رو هدایت خدا دونستم برای اینکه وقتشه پاروی ترست بزاری و دیگه اون شرایط سخت رو تحمل نکنی.
و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم زنگ زدم به داداشم و بهش کفتم من دیگه نمیام مفازه تو و میخوام برم مغازه مهدی برای خودم کار کنم. حالا بماند که داداشم کلی بهم ریخت و عصبانی شد ولی مهم این بود که من قدم برداشتم و معجزه ها شروع شد، من دقیقا با همون پولی که داشتم یه چرخ عالی برای خودم خریدم و دیروز اولین روزی بود که من کسب و کار کوچولوی خودمو از گوشه مغازه داداشم شروع کردم، حالا زمانم دست خودمه و به شدت احساس رهایی می کنم، و نمیدونی چقدر حالم عالیه، و اما معجزه ها که همینجور میرسه و حال منو عالیتر می کنه و ایمانم رو بیشتر می کنه برای کنترل ذهنم و اعراض از پیامهای ناخوشایندی که داداشم بهم میده، و دلخوشیهایی که خدا میفرسته، پولیهایی که برام میفرسته از جاهایی که تصورشو نمیکردم. خیلی خوشحالم از اینکه اون ترس مذخرف رو شکستم و دیگه تحمل نکردم و هر بار بخودم احسنت میگم که این شرایط رو نپذیرفتم و مطمئنم خدا برام سورپرایزهای خفنی داره که یواش یواش بهشون میرسم.
و همه اینا بخاطر درسهای بینظیر استادمونه که عاشقشم و بینهایت سپاسگزار وجود نازنینش هستم.
خدارو شکر می کنم که بهم گفت بنویس و بهم قدرت نوشتن داد. امیدوارم تو هم راهتو پیدا کنی، باور کن فرصتها و موقعیتها بینهایته و بیرون از اونجا اتفاقای بهتری در انتظارته، اگه داری تحمل می کنی بدون که مسیرت اشتباهه.
همون خدایی که تو مهاجرت هواتو داشت و تورو برد اونجا، ازاونجا بهترم میتونه ببرت. همینجوری که برای من درست کرده، خدایا شکرت
برات بهترینها رو آرزو می کنم رویای نازنینم