- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
خدایا شکرت (◍•ᴗ•◍)
روز سوم
الان یه چند ساعته خودمو نگه داشتم واقعا گریه نکنم . حالم بد بود . نمی تونستم کارهامو پیش ببرم . تمرکز نداشتم. با خودم درگیر بودم. به خودم
_ میگفتم خدایا چرا هدایتم نمی کنی.
بعد مگیفتم
_ نه نباید این جوری بگی
_ خوب پس خدایا خودت بگو چکارکنم.
یادمه تو دفترم نوشتم . خدایا دوست دارم بیای پیشم. دستمو بگیری باهم جلو بریم. منم با خودت ببر. بزار وجودتو در زندگیم احساس کنم.
الان چون تازه فرصتی برای جلو بردن کسب و کار خودم پیش اومده تا مشکلی بوجود میاد ترس تمام وجودمو میگره.
الان بیشتر از هر زمانی نیاز به نتیجه دارم . نتیجه تنها چیزیه که شرایط برای ادامه کارم فراهم میکنه.
چون الان همش توهمات یه بچه دمدمی مزاجه که کسی جدیش نمیگیره. گه گزاری چیزی میگه دوباره اروم میشه و یادش میره .
این فایلو گوش دادم و همون اولش استاد از صبر میگفتن . اینکه کسب و کاری که راه انداختی نیاز به تکامل داره. واقعا خدایا شکرت . تو همیشه کنارم بودی. غر زدن هامو شنیدی و گذاشتی تا اروم بشم و بتونم صداتو بشنوم و باهام حرف زدی. تو همیشه کنارم بودی. همیشه دستمو گرفتی.
همیشه خواسته هامو محترم شمردی حتی اگه بقیه جدی نگیرنم.
تمام مشکل من اینه حالم خوب نبود . وقتی حالت خوب باشه خلاقیت میاد و به راه درست هدایت میشی.
باید ذهنمو کنترل کنم و حالمو خوب کنم تا راه درست بهم نشون داده بشه. دیگه از این به بعد حتی بیشتر از قبل ، فقط یا به فایل های استاد گوش میدم یا بر کسب و کارم تمرکز میکنم. این ها تمام چیزیه که انجام میدم.
اگه بخوام از تحمل بگم سال ها برا قبولی دانشگاه می خوندم و حتی جرات ندادم به خودم که فکر کنم چی می خوام . ولی از یه جایی به بعد با اینکه خیلی میترسیدم و به قدری حالم بد بود که حتی جلوی خودمو بزور گرفتم بالا نیارم. بعد از اینکه چند بار کنکور رد شدم و این انتخاب رشته هم قبول نشدم. نشستم و گفتم من خواستم اینه ، خدا چکار کنم . نشانه هایی اومد که گفت برم دانشگاه . اون سالم خوندم. انصافا درس خوندن سال اخرم خیلی لذت بخش بود و به یکی از بهترین دوران های زندگیم تبدیل شد. تصمیم گرفتم دانشگاه برم . و همین که نخواستم اون بلا تکلیفی رو تحمل کنم و تصمیم گرفتم و تکلیفمو مشخص کردم یه دنیا برام ارزش داشت و واقعا باعث ارامشم شد.
هنوزم از خودم میپرسم نکنه از روی ترس تصمیم گرفتم نکنه مسیرم اشتباهه ، خودمو گول میزنم. ولی یه بار اینو پرسیدم از خودم و فایلی گوش کردم که استاد میگفت بچه ای دقیقا شرایط منو داشت. همه چیزش دقیقا مثل من بود.
جنسیتش، رشته ای که رفته بود ، علایقی که داشت،. و تمام جزییاتش با زندگی من مو نمی زد.
استاد گفت این پسر رفت دانشگاه و از همون جا به ادامه مسیرش هدایت شد .
پدرش بعد که فهمید باهاش قهر کرد ولی نتایج پسره به قدری زیاد بود که پدر چاره ای جز پذیرفتن موضوع نداشت.
مثل خیلی پدر های دیگه . مثل پدر نایت موسس شرکت نایک.
این دقیقا چیزیه که مد نظرمه. نیاز نیس با کسی بحث کنم نتایجم به جام حرف میزنن.
من فقط کافیه حالمو خوب نگه دارم . دیگه فقط دوتا کار دارم که انجام بدم . یا تو سایت استادم. یا مشغول گسترش کارم.
خدایا شکرت که در هر لحظه هدایتم میکنی ازت ممنونم.
همتونو دوس دارم.
فعلا (◍•ᴗ•◍)