- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام به استاد عزیز
چه سؤال خوبی،چه فایل زیبا و آگاهی دهنده ای چقدر یادآوری این مطالب برای من لازم بود.ممنونم بخاطرش
یاد کارهایی افتادم که خودم انجام دادم و چقدر باعث تغییر زندگیم شدن
مثلا: قبلن کسانی توی زندگیم بودن که همیشه پیشم دردودل میکردن و خودشون رو خالی میکردن و در آخر با حال بد منو ول میکردن. کنار گذاشتن این افراد از فایل(چطور درامد خود را سه برابر کنیم؟)بهم گفته شد. دلیل اینکه این رفتارهارو تحمل میکردم کمبود عزت نفس بود. وقتی زنگ میزدن توان نه گفتن نداشتم و فکر و میکردم اگه ولشون کنم نامردیه و آدم باید با بقیه همدردی کنه. ولی دیگه خسته شده بودم و یواش یواش کنارشون گذاشتم.زنگ میزدن میگفتم نمیتونم کار دارم و کلا تو اون جاها و جمع ها حاضر نمیشدم جهان هم کار خودشو انجام داد و بعد از چند بار نه گفتن من اونا هم دیگه بیخیال شدن و من دیگه مجبود نیستم گله و شکایت بقیه رو تحمل کنم.قبلا همیشه درگیر مسائل اونا و اتفاقاتی بودم که براشون میفتاد و باید کلی توصیه میکردم در آخرم همون آدم بودن و فهمیدم که فقط دارم انرژیمو هدر میدم و در فرکانس بد خودمو قرار میدم. ولی الان درگیر کار و زندگی خودمم و چقدر خوشحال و راضیم
مورد دوم سخت کار کردن بوده. من و اطرافیانم تقریبا همه از دسته کارگرها بودیم و کلا این سخت کار کردن رفته بود توی وجودمون حتی کارهای شخصی خودمون رو از راه سختش انجام میدادیم و کلا کاری که بهمون فشار نمیاورد رو کار حساب نمیکردیم. منم خوب دنبال کننده اینا بودم ولی از بچگی میدونستم که یه چیزی اشتباهه و از یه جایی به بعد سعی کردم از این نوع کارها دور بمونم و دنبال کارهای راجت تری باشم وقتی به بقیه میگفتم که من دلم نمیخواد اینجوری کار کنم همه مسخره کردن و گفتن که کار همینه،اون چیزی که تو میگی برای ما دست نمیده،شانس و بخت و… از این حرفا ولی من قبول نکردم و دنبال کارهای راحت تری بودم و همینطور هم هدایت شدم. قبلا صبح زود بیدار میشدم و سخت کار میکردم ولی بعد هدایت شدم به کارهایی که تو نصف روز برام جواب میداد و همون نتیجه بود.الان اگه مشتری باشه تو دوساعت میتونم همون جواب رو بگیرم و این مطمئنا بهتر هم خواهد شد. همه اینا از جایی شروع شد که من دیگه تحمل نکردم شرایط رو و دنبال یه راه جدید گشتم.
شده که پیش کسانی کار کنم و شرایط دلخواه منو نداشته باشه و فکر اونا این بوده باشه که اگر بهم کار ندن بیکار میشم ولی من اینو قبول نکردم و تحمل نکردم و رفتم جاهای دیگه و بیکار هم نشدم. دلیلش این باور بود که خدا روزی رسانه و خودش میرسونه و همیشه هم جواب داده. حالا مقابلش چه کسانی هستن که هرچیزی رو تحمل میکنن بخاطر اینکه فکر میکنن فقط همونه و بهش بچسب تا از دستت نره
وقتایی هم شده که مشتری نباشه و فکر همه اینه که این فصل ما مشتری نداریم یا کمه ولی من اینو قبول نکردم و دنبال باور های درست بودم و تو همون اوایل برام جواب داده و نتیجه متفاوت گرفتم. برای این تحمل نکردم چون قبلا کسایی رو دیده ام که تو همین فصل اصلا به کار نمیرسن انقدر کارشون شلوغه. یا باور اینکه من قدم برداشته ام خدا هم باید قدم برداره و وقتی که این باورهارو داشته باشته دیگه حرفهای بقیه برات منطقی نیست
کسایی رو دیدم که بیماری های جدی داشتن و دکتر جوابشون کرده ولی هنوزم بعد سالها زنده ان و وقتی که باهاشون صحبت میکنی و دلیلشون رو میشنوی میگن که من به حرفهای دکترا اهمیت نمیدم جون من دست خداست هروقت خواست میگیره و هیچوقت قبول نکردن که کارشون تمومه و منتظر مرگ نموندن.