میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شهرزاد عبدی» در این صفحه: 1
  1. -
    شهرزاد عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1643 روز

    سلام به استاد عزیزم

    و مریم جان

    میخواستم تجربه خودم در این زمینه که استاد گفتن‌ بگم واستون که شاید کمکی باشه برای مادران آینده..

    استاد جان منم وقتی دخترم به دنیا اومد گریه میکردم البته خیلی جای شکر داشت که شب راحت میخوابید فقط بیشترین تایمش از بعدازظهر شروع میشد تا شب که بخواد بخوابه من و همسرم تجربه اولمون بود و خب تو اون شرایط هرچند بزرگتر ها میگفتن طبیعی ولی دل من و همسرم آروم نمیشد البته باز من یکم بهتر بودم همسرم خیلی نگران بود اینم شنیده بودیم که تا 6 ماهگی طول میکشه بعدش درست میشه خلاصه که خداروشکر با درس هایی که شما به من دادین من از قبل بدنیا اومدن بچه ام گفتم تحت هیچ شرایطی من بچه ام دکتر نمیبرم و هرگز بهش دارو نمیدم حتی وقتی بدنیا اومد یکم زردی داشت و به کمک مادرم با چندتا تکنیک ساده تو خونه و البته صبوری زردی بچه ام رفع شد…

    خلاصه بخاطر گریه هاش ما خیلی ناراحت بودیم به اجبار همسرم حتی دخترم دکتر بردم و دکتر هم همون حرف دکتر شمارو گفتن و ما برگشتم البته که من یکم خیالم راحت تر شد و فهمیدم که چیزی نیست باید فقط بگذره تا اینکه یه روز عمه من اومد دیدن لنا و اون تایمی بود که لنا شروع کرد به گریه کردن و عمه ام گرفت بغلش و خیلی آروم شروع کرد به تکان دادن گذاشن یه موسیقی و دخترم آروم شد خوابید برگشت بهم گفت شهرزاد ببین بچه ات تو چه شرایطی آرومه با اون شرایط جلو برو انگار اصلا یه انرژی زیادی با این حرفش بهم منتقل شد و وقتی دقت کردم دیدم دخترم تو ماشین همیشه میخوابه و اصلا گریه نمیکه به همسرم گفتم چه اشکالی داره هرشب ببریمش بیرون اینطوری به ماهم خوش میگذره هرچند اگه بخوای به یکی بگی که به مدت یکی دوماه هرشب از این ساعت تا این ساعت بری بیرون میگه غیرمنطقی ولی چون همسرمم دوست داشت که بچه آروم بشه قبول کرد و حتی همسرم رفت یه دارو خارجی تهیه کرد و خیلی تاکید داشن به من که حتما بهش بدم اما نتیجه کار چیشد؟؟؟؟

    اینکه من صبوری کردم اصلا عذاب نکشیدم سعی کردم لذت ببرم از مسیر رشد بچه ام و دارویی که همسرم گرفته بود هربار یک قطره بیرون میریختم تا همسرم فکر کنه که بهش دادم نه اینکه خدایی نکرده دروغ بگم یا بگم اهل پنهون کردن از همسرم هستم نه اتفاقا بعد ها بهش گفتم ببین اون دارو اصلا مصرف نشد و فقط با صبوری دخترمون خوب شده خلاصه اینکه من درس بزرگی از این موضوع برم و واقعا بعد 6 ماه دیگه کم کم گریه هاش کم شد و تموم شد و من خیلی خوشحالم از اینکه الان با حرفای استاد فهمیدم من صبر کردم تحمل نکردم نمیگم همیشه خوب بودم چرا حتی بعضی وقتا گریه میکردم از خستگی و گریه هاش ولی من قانون بلد بودم تو اون حالت نموندم….

    خلاصه که مادران عزیز از من به شما یک تجربه نمیگم نصیحت در برار بچه هاتون فقط صبوری کنید من حتی همین الان که دخترم 11 ماهشه و در هرروز شیطنتش بیشتر میشه و کنجکاویشم که نگم براتون فقط دارم صبر میکنم و با عشق میگذرونم اصلا چیزی تو خونه ما جمع نشد یا پنهونش نکردیم هرجا دخترم میره منم پشت سرش میرم کنارشم و اجازه میدم کشف کنه درک کنه من نباید مانع بشم باید کنارش باشم گاهی همسرم ناخودآگاه دورش میکنه از سمت تلویزیون یکبار بهش گفتم اشکالی نداره بزار بره اینم جز از خانواده ما دوست داشته دستگاه ماهواره کج کنه چون احساس کرده اینطوری قشنگ تره به دکور خونه میاد(خنده)

    البته تعریف از خودم میکنم چون واقعا تو 25 سالگی مادرشدن خیلی هنره من دو مورد از اطرافیان خودم که اختلاف سنی بچه هامون چند ماه یا نهایتا 1 سال هیچ کدوم مثل من که چی بگم 1 صدم منم نیستن در این حد بهتون بگم که شیر خشک میده به بچه که چند روزه بدون بچه بره سفر اونم بچه چند ماهه…

    من نه تنها شیر خودم دادم بلکه زایمان طبیعی بسیار راحتیم داشتم و بچه ام فوق‌العاداس همه میگن چقدر بچت فوق‌العاداس آرومه راحتی و وقتی میگم دوست دارم سه تا بچه داشته باشم همه مسخره میکنن میدونید فرق من با همه زن و مادرای اطرافم اینکه من به لطف خدا و به کمک استاد قانون بلدم و با قانون میرم جلو….با کمک این قانون همه چیو آسون کردم من در عین حال که در طول روز همش با دخترم حرف میزنم و بازی میکنم(چون اصلا تو خونه ما تلویزیون روشن نمیشه و گوشیم نمیدم بهش)در کنارش همیشه به کار خونه ام میرسم در کنارش دنبال علاقه ام هستم و کار میکنم تمریناتم سرجاش هر روز صبح مینویسم و اهرم رنج و لذت نگاه میکنم به کلیپ آرزو هام نگاه میکنم در کنار همه این سفرم دارم تفریح دارم باهمسرمم هستم و یک رابطه فوق‌العاده که هرروز داره بهتر میشه البته تا زمانی که من تعهد دارم به تمریناتم خلاصه اینکه همه و همه چی دارم تو زندگیم بدون اینکه فشاری باشه و سختی ای بکشم برعکس زندگیم سرشار از لذت و آرامشه و خداروشکر میکنم که انقدر یک زن و مادر فوق‌العاده قوی محکم مستقل هستم اونم با کمک تمرین های استاد که از همین جا بی نهایت سپاسگزارم ازتون استاد عزیز

    خداهمیشه نگهدارتون باشه

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: