- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به به خدای من! چه بَنری چه عکسی… هوش از سرم رفت!
سلااااااااام به استاد عشق و زیبایی، استاد توحید و بندگی و مریم جانِ عشق
واقعا خدا رو هزار بار شکر برای این همه زیبایی، اصلا دفه اول که فایلو نگاه میکردم نمیدونستم حرفای استادو گوش بدم یا مدح اون مناظر بدیعو بگم… کلی اسکرین شات گرفتم:) این حجم از زیبایی خیلی ذوق داره واقعا..اصن یه وضی:)))
و یکی از شکرگزای های هر روزه ی من همینه که به لطف و هدایت خدا منم تو یه شهر و محله ی به غایت زیبا زندگی میکنم که از دیدن و تماشا کردن و حظ بردن از آسمونش سیر نمیشم. ما هم دقیقا همین امروز یه همچین بارون سیل آسایی داشتیم و بعدش یه آسمون خوشگل، یه شهر خوشگل تر، یه هوای عالی و لطیف و خوشبو و یه عالمه شکر خدا
اما سوال و جواب فایل:
جاهایی که من شرایط رو پذیرفتم و تحمل کردم
اول که فکر میکردم چیز خاصی یادم نمیومد، الان که میخوام بنویسم نمیدونم کدومو اول بنویسم LOL
– اول مورد اخیر رو بگم که یه جورایی داغ و تازه ست، در مورد همین کارم که داستانش رو خیلی وقتا تو خیلی از کامنتا گفتم.
من اول قرار بود با یه شرکت دیگه کار کنم که اون یه دفه به هم خورد، اینجا من باورام و فرکانسم و ایمان و توکلم رو حفظ کردم و با حال خوب و توکل و اطمینان دنبال کار گشتم و خیلی زود یه کار دیگه پیدا کردم.
اما بعد تو اون کار ، شرایط خیلی اونجوری که میخواستم اتفاق نیفتاد، خیلی موارد بود که باید راجع بهشون به توافق میرسیدیم که اکثرا مطابق میل من نمیشد و خب من خیلی مهم هاشو کوتاه نیومدم، ولی بقیه رو اول به عنوان حالا ببینیم چی میشه و آزمایشی و اینا و بعدم دیگه کلا قبول کردم، و با اینکه نه باب میلم بود نه درست بود قبول کردم و بعد هم تحمل کردم و نتیجه شد اینکه اصلا احساس خوبی نداشتم سرکار و هی این ناهماهنگی ها و ناخواسته ها بیشتر میشد. حالا این وسط سعیم هم این بود که توجه به ناخواسته نکنم و فقط با حال خوب فرکانسم رو تغییر بدم تا به خواسته ها هدایت بشم.
همینجاست که خیلی مرز باریکیه بین تحمل و صبر و اعراض و حرکت و خلاصه اینکه همه چیو با هم قاطی نکنی و قیمه ها رو نریزی تو ماستا.
منم با گوش دادن به فایلای بهشتی و نجات بخش استاد و سعی در توجه به نکات مثبت محل کارم و اینا سعی میکردم توجهم به ناخواسته نباشه، از اونور هم دست رو دست نذاشتم و شروع کردم جاهای دیگه برای کار اپلای کردن، چون درواقع دلیل اون قبول کردن و تحمل باور کمبود بود که حالا ازینجا برم مگه به این راحتی بلافاصله کار دیگه یا کار بهتر پیدا میکنم، و کلا اینکه پذیرفته بودم که خب همینه دیگه، و بهتره هرجوری هست اینجا بمونم، همینجا تکاملم رو طی کنم با سابقه بشم تو این شرکت (قشنگ ذهنم میخواست گولم بزنه) و البته اینم بگم گاهی واقعا سخته تشخیص کار و راه درست، اما با اون قانونی که استاد میگه، که از حالمون و احساسمون بفهمیم کار درست رو داریم میکنیم یا نه، این بهترین راه تشخیصه.
که بقیه داستان هم تو کامنت فایل قلبی که به سوی خدا باز میشود گفتم که چه مصاحبه کاری خوبی داشتم و الانم قرارداد کاریم رو امضا کردم و انشالا از اول ماه آگست میرم اون شرکت جدید.
-یه مورد قدیمی تر و مزمن هم بخوام بگم سردرده، که من از خیلی قبل پذیرفتم که فقط با قرص خوب میشم و چون اینو باور دارم واقعا فقط با قرص خوب میشم، مطمئنم حتی اگه یه قرص تو خالی بهم بدن بگن این ژلوفنه و من باور کنم و اونو بخورم خوب میشم، جدیدا دارم تمرین میکنم تو این مورد، البته که کلا سردردام خیلی خیلی کم شدن خدارو شکر ولی بازم هر از گاهی بالاخره سردرد میگیرم و جالبه گاهی که حواسم نیست و مشغول میشم، قبل از اینکه قرص بخورم خودش خوب میشه، اما مادامیکه حواسم بهش هست، بدون قرص اصلا نمیشه.
فعلا همین، چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد بنویسم. ولی دوس داشتم حتما کامنت بذارم، رو فایل قبلی هم نتونستم بنویسم، دلم تنگ شده بود برای اینجا نوشتن.
خدایا هدایت خودت رو از ما دریغ نکن
ما رو به خودمون وا نگذار
سلام به آقای زرگوشی عزیز و زیبا نویس:)
چقدر با نوشته هاتون ارتباط برقرار کردم و همزاد پنداری کردم (اینم تو پرانتز بگم که همیشه برام سوال بود که “همزاد پنداری یا همذات پنداری” و الان برای اینکه اینجا درست بنویسم سرچ کردم تو گوگل و دیدم یه فرق کوچولو دارن و برداشت من این بود که اینجا همزاد پنداری درسته:)) پرانتز بسته.
واقعا کلمه به کلمه کامنتتون رو حس میکردم و سر تایید تکون میدادم، من خودم به شخصه سردمداری بودم در افتخار به اینکه “آستانه ی تحملم بالاست” و آدم “بسازی” هستم و غیره و ذالک…
و خدارو هزار بار شکر که دیگه اینجوری فکر نمیکنم، البته که به قول استاد، باورهای اینقدر ریشه ای یکجا و یکباره هم از بین نمیرن، کم کم کمرنگ میشن. و خوبی و قشنگی قانون اینه که به همون اندازه ای که تغییر میکنی هم نتیجه ش و تاثیرش رو میبینی.
با خوندن کامنت شما خیییییلی مثالای بیشتری یادم اومد از جاهایی که تحمل کردم و به خودم سختی دادم به دلیل نادرست و خلاف قانون آفرینش.
خداروشکر و هزاران سپاس برای هدایتش، برای این سایت بهشتی و برای شما دوستان عزیز و فرکانس بالا:)
در پناه خدا باشید