- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربون و دوستان گل
چه سوالات هوشمندانه و عالی
من یاد گذشته خودم افتادم ک چقدر تحمل میکردم
یه نمونه از مواردی ک من شرایط رو پذیرفته بودم و تحمل میکردم این بود ک سال 99 به مدت سه ماه رفتم سرکار و اولین تجربه کار من بود، کسی که واسطه قرارگرفته بود تا منو به کارفرما معرفی کنه کسی بود ک من بشدت احترامشون رو میگرفتم و خیلی برام مهم بود ک اون شخص اصلا ازم ناراحت نشه به همین دلیل هرسختی و حرف زوری رو میپذیرفتم و تحمل میکردم
اینکه مبلغی ک قرار گذاشته بودیم رو بهم ندادن و هرماه ازش کم میکردن
اینکه کارهای بیرون از دفتر با من بود درحالی ک این طبق قرار ما نبود
خیلی حرفای تحقیرآمیز بهم زدن و من فقط سکوت میکردم و تحمل میکردم
اولین و مهم ترین دلیلی ک من وارد محیط کار شدم ترس از بی پولی بود و همین ترس باعث شد توی اون مدتی ک من سر کار میرفتم به طور عجیبی فشار روی من زیاد شد فشار کار، حرف کارفرما و ارتباطم با پدرم بد شد و ایشون همون ماهیانه ک هرماه بهم میدادن هم ندادن و قطع شد و شرایط سخت تر شد طوریکه با پولی ک از سر کار میگرفتم میگذروندیم و این منو وابسته تر میکرد و ترسم بیشتر میشد
یه دلیل بزرگترش هم این بود ک میگفتم وقتی قبول کردم دیگ باید تا تهش برم همینه ک هست و چون وابسته به نظر اون شخص بودم ک ازم ناراحت نشه، نگه من براش کار پیدا کردم اما کارو رها کرد و رودربایستی شدیدی که داشتم باعث میشد تحمل کنم و سکوت کنم
من فقط دعا میکردم، درحالی ک غرق در اون شغل و شرایط سختش شده بودم و راهی رو جلوی پای خودم غیراز این نمیدیدم ک حداقل باید تا یکسال تحمل کنم درحالی که من هیچ قراردادی ننوشته بودم و میتونستم راحت بگم نمیام
تا جایی ک خواهرم بهم گف بیا بیرون مهم نیس چی میشه از کار استعفا بده
توی این سه ماه به قدری از کارفرما میترسیدم به قدری وابسته به نظر اون شخصی بودم ک واسطه شده بود ک نکنه براش بد بشه یا هر فکر و باور اشتباه دیگه که لحظه ایی حتی ب این فکر نکردم از سرکار بیام بیرون و میگفتم باید تحمل کنم وقتی خواهرم گف کنارتم بیا استعفا بده و بگو دیگه نمیام با وجود اینکه خیلی برام سخت بود اما انجامش دادم و اتفاقا هم رابطه ام بااون شخصی ک خیلی برام مهم بود کمرنگ و بد شد
اما خداوند خیلی زود منو نجات داد و یاد گرفتم تحمل نکنم
اصلا چرا باید من شرایطی رو که دوس ندارم تحمل کنم؟ این اقدام به من این جسارت رو داد که قدم بعدی رو بردارم
توی یه موسسه خیریه کار میکردم درحالتی ک من اصلا علاقه ای به این کار نداشتم و باز هم به دلیل اینکه شخصی مدیر این موسسه بود که اتفاقا من براشون احترام زیادی قائل بودم و باید به حرفاشون طبق باورهای اشتباهم گوش میدادم و خیلی برام مهم بود ازم ناراحت نشه و وابسته به تایید و نظر ایشون بودم :(
مدت ها کاری ک دوس نداشتم رو انجام دادم از ساعت خواب خودم میزدم میرفتم اونجا و هزاران کار دیگه و اون قدمی که من برای مورد قبل برداشتم باعث شد من جسارت بگیرم و در مقابل این شرایط هم بایستم و تحمل نکنم قطع کردم رابطمو و دیگه کوچیک ترین قدمی برای اون موسسه برنداشتم چون اصلا اصلا روندشو قبول نداشتم و دوس نداشتم خدمتی کنم مدت زیادی رو تحمل کردم اما خداوند خیلی عالی من رو هدایت کرد ک رابطمو کمرنگ کنم و کاری ک دوس نداشتم رو انجام ندم و باج ندم
مورد بعدی توی رابطه ام بود یه سری رفتارها میدیدم اما تحمل میکردم و باخودم میگفتم من به این رفتارش اهمیت نمیدم توجه نمیکنم و حل میشه، درست میشه تمرکزمو میذارم روی رفتارهای درستش اما ته دلم وابسته بودم و میترسیدم از دستش بدم که اتفاقا هم رابطه تموم شد اما بعد تموم شدن رابطه من خیلی رشد کردم، خودمو بهتر شناختم، پیشرفت کردم و بزرگ شدم
دلیل اینکه توی رابطه موندم و ادامه دادم و تحمل کردم وابستگی و ترس از دست دادن اون شخص بود
یه بار ب خودم گفتم الهام این شخصی ک کنار تو هست رو خدا کنارت قرار داده همون خدا میتونه بهترین شخص رو کنار تو قرار بده این شخص تا یکسال پیش کنار تو نبود و تو زندگی خودتو داشتی چطوری اینقدر برات مهم شد رهاش کن
من مدام تلاش میکردم که رها کنم و آزاد بشم از بند وابستگی که خداروشکر موفق شدم :)
درحال حاضر یه شرایطی هست ک دارم تحمل میکنم و بابتش دعا میکنم و از خدا هدایت میخوام اینکه من از لحاظ مالی ب پدرم وابسته هستم و من گاهی بدقولی های پدرم رو برای پول دادن دارم تحمل میکنم و فعلا درحال یادگیری یه مهارت هستم و امید دارم ک خدا کمکم میکنه
براتون بهترینارو آرزو میکنم دوستای عزیزم
استاد ممنونم واقعا فایل فوق العاده ایی بود خداروشکر