میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم» در این صفحه: 1
  1. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    به نام او که رب العالمینه

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی وبرو بچه های سایت

    وقتی موضوع فایل رو خوندم چقدر این جمله برای من اشنابود وسالهاست که با این کلمه[ تحمل] همخونه شده ام طوری که جزی از پوست و گوشتم شده

    وقتی ازدواج کردم خب 16 سالم بود از شهر میخواستم برم روستا

    خب واقعا برام سخت بود تو خونه ای میرفتم که همه با هم زندگی میکردند، برادر شوهرام خواهر شوهرمادر شوهر ، وفقط یه اتاق بهم دادند، دیگه فکرشو بکن چی شد

    بعدم فقط برای خواب اجازه داشتم برم تو اتاقم که بالای حیاط بود، ته حیاط دستشویی بود شب ها خصوصا زمستونا با ترس ولرزی که از سوزش سرما بود میرفتیم دستشویی

    باید صبر میکردی تا بقیه حمام برند بعد من میرفتم، تلفن خونه دست خواهر شوهرم بود باید میزاشتم یه موقعیتی جور میشد تا اونا برن بیرون بعد من زنگ بزنم به پدر ومادرم

    اصلا باورم نمیشه چرا من اون موقعیت رو تحمل میکردم اخه من توشهر ،توی خونه خوب وبه راحتی زندگی میکردم چرا باید برگردم به شرایطی که در زمان من کمتر کسی تن میداد به این وضعیت

    حالا اون بخشی از شرایط ظاهری من بود

    خب خونه ای که همه با هم زندگی ککنند شرایط از این سخت تر هست سخت تر موقعیه که همسرت شخصیت سختی داشته باشه واصلا طوری که من برای ارایشگاه اونم دوماهی یک بار باید از سه مرحله گذر کنم همسر، مادر شوهر وخواهر شوهر

    وقتی بعد دوماه میخواستم برم خونه بابام باید مادرشوهرم باهام میومد

    من اوایل خیلی به مادرم گلایه کردم وحتی وسیله عامو جمع کردم اما مادرم میگفت زندگی همینه وتو باید تحمل کنی

    ومن با گریه وبا دلی غم بار بر میگشتم وحرف دیگران دائم تو گوشم بود که تو این سرنوشتته تو باید تحمل کنی همه چیز خوب میشه شوهرت سنس بره بالاتر بهتر میشه ،اوضاع اینجور نمیمونه

    همه ی مردا همینن

    اسمون خدا یه رنگه

    خلاصه اوایل هر چی به مادر میگفتم یه زنگی میزدو یه چند روز دعوا وسر روصدا بعدش دیدم فایده نداره ومن باید تحمل کنم ودیگه پذیرفتم که این سرنوشته منه و کاریش نمیشه کرد دیگه به خانواده ام هم چیزی نگفتم گذشت تا 15 سال ومن توی فامیل به کوه صبر معروف شدم وهر کی بهم میرسید به مامانم میگفت این دختر رو سوزوندی به دنیا

    فامیلا میگفتن بابا اینکه مثل ماه میمونه چرا انقدر زود شوهرش دادی ومادرم فقط میتونست بگه چمیدونستم اینا اینجورین ، شانس خودش بد بود این اقبال خودشه

    شرایط من به قدری سخت ووحشتناک بود که میدونم کمتر کسی میتونست از دخترای فامیل این موقعیت رو تحمل کنند ولی من با تحمل خووو گرفته بودم دیگران به من امید روزهای بهتر میدادن اما روز به روز سخت تر میشد وقتی 19 سالم بود گفتم تو که باید این وضعیتو تحمل کنی پس یه بچه بیار تا با اون خووو بگیری تا درد رو بتونی چند ساعتی فراموش کنی

    فرزند اولم که اومد شرایط باز هم سخت تر شد اما من دیگه این دردها رو حس نمیکردم ولی جسمم تحمل نداشت وهر روز بیمارتر میشدم سردرد های وحشتناک رگ های عصب دستام گرفته شدند طوری که تو 17 سالگی ،عمل رگ عصب دست، رو انجام دادم وتو 26 سالگس از سه ناحیه دستامو دوباره عمل کردم

    زندگی واقعا سخت بود ومن با کلونازپام سر پا بودم

    وقتی فرزندم به دنیا اومد خیلی شرایط سخت شد

    وچند بار اومدم طلاق بگیرم ولی باز بزرگترها هجوم اوردن وسط که تو باید به خاطر بچه تحمل کنی

    یادمه بهم میگفتن تو که سوختی حداقل نزار فرزندت بی مادر بزرگ شه

    بعضی ها هم بهم نوید زندگی بهتر رو میدادن

    اما همش دروغ بود واصلا بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد

    الان 18 سال از این دوران میگذره توی این یک سال که توی سایتم بهتر شدم وتازه دردها رو دارم حس میکنم تازه یاد گرفتم بگم دیگه بی احترامی رو تحمل نمیکنم تازه یاد گرفتم از خونه بزنم بیرون وبدون اجازه برم خونه بابام تایک روزی اونجا باشم تا حالم بهتر شه تازه یاد گرفتم که من لایق احترامم

    من لایق زندگی پر از ارامشم

    ولی خیلی سخته تغییر

    دیروز گفتم خدایا یا جونمو بگیر یا کمکم کن که تغییر کنم

    کمکم کن دیگه تحمل نکنم کمکم کن تا تو این مسیر رشد کنم وزندگی خوبی رو تجربه کنم

    واقعا این چند روز اماده شدم برای اومدن عزارییل

    گفتم دیگه نمیخوام تحمل کنم دیگه نمیخوام به خاطر بچه هام حتی ذره ای درد رو تحمل کنم

    هر وقت اومدم به مردن فکر کنم بچه هام جلوم ظاهر میشدن به خودم میگفتم نه تو اگه بری بچه هات گناه دارن

    این چند روز تو وجودم غوغایی هست گفتم خدایا تو راه جلو پام بزار امروز که این فایل رو دیدم یهو زندگیم مثل یک فیلم جلوم ظاهر شد

    از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم عمل کنم به قانون

    من این یک سال خیال میکردم قانون رو یاد گرفتم ولی عمل کردن با یاد گرفتن زمین تا اسمون فرق داره

    خدایا پاهایم رو درمسیر عمل به قوانینت پایدار واستوار گردان

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: