- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم آقای عباسمنش بزرگوار و سرکار خانم شایسته گرامی
این اولین کامنت من هستش که داخل سایت مینویسم و امیدوارم از این به بعد بیشتر و متعهدانه تر پای آموزش ها، چه فایل های رایگان و چه محصولات کامنت های خودم رو بنویسم.
موضوع از جایی شروع شد که من مدت زیادی از زندگیم رو بدون هیچ گونه رابطه عاطفی گذروندم. و نه فقط به این معنا که رابطه عاطفی عمیق نداشتم، بلکه کلا هیچ نوع ارتباطی با جنس مخالف نداشتم. ظاهراً دلیلش این بود که من خودم رو نگه میدارم تا روزی که شخصیت مورد نظرم وارد زندگیم بشه.
اما حقیقت این بود که من توانایی برقراری ارتباط با جنس مخالف رو نداشتم.
و این حقیقت رو احتمالا در ناخوداگاهم پذیرفته بودم که به من رابطه عاطفی نمیاد و باید روزی برسه که به طور سنتی ازدواج کنم.
تا اینکه یه سالی توی چنین شب های که مثل الان ایام محرم بود با یکی از دوستانم مشغول قدم زدن بودم. که همین بحث پیش اومد و من همون شب ده ها الگوی متضاد رو مثال زدم، مثل افرادی که ماشین ندارن، تیپ خوبی ندارن، پول به اندازه کافی ندارن، شرایط مناسب ندارن ولی رابطه دارن!
و جرقه اول در ذهنم خورد. که آقا طبیعیه که شما در شرایطی باشی که در یک رابطه عاطفی سالم و عمیق باشی. طبیعی اینه که هر خانمی رو ببینی بتونی باهاش صحبت بکنی، نه اینکه ازش رو بگیری و مسیرت رو کج کنی. که البته بخش مهمی از این کارها ریشه در باورهای مذهبی من داشت.
این جملات در ذهن من تکرار شد. مدتها. تا اینکه تبدیل به باور شد. و من رفته رفته یک نسخه جدید از خودم رو دیدم که با فردی که مورد علاقهم باشه وارد رابطه بشم. باهاش خوش بگذرونم و با هم از بودن در کنار هم و زندگی خودمون لذت ببریم. به همین سادگی!
اما موضوع بعدی مسئله مالی بود. باورهای مخرب که ریشه در گذشته داشت. که هرکسی پول داره از قدیم داره. الان دیگه نمیشه پول جمع کرد. تا اینجا همه چیز عادیه.
اما به جایی رسید که من کار میکردم. در شرایطی کار میکردم که حقوقی دریافت نمیکردم. چون صاحب کار آشنا بود و میدونستم فعلا پول نداره بهم بده.
آخر هفته ها اگر با دوست یا پارنترم میخواستم برم بیرون حتما باید پول قرض میکردم.
همیشه در حسرت یک خرید بی استرس و دغدغه بودم و برام عادی بود.
به جایی رسید که حتی پول یک بسته سیگار هم نداشتم…
که باز هم شبی رو با یکی از دوستانم میگذروندم و توی مکالماتی که باهاش داشتم یه شوکی بهم وارد کرد. و گفت این رویای تو بود؟
تو زندگی کردی تا به این شرایط برسی؟ در اوج جوانی…
و اونجا بود که از محل کارم هم هجرت کردم. وارد شغل جدیدی شدم. درسته هنوز وارد کاری که عاشقش هستم نشدم. اما در حال حاضر کار راحتی دارم. پول نسبتا خوبی در میارم.
نسبت به نرمال جامعه خوب. اما نسبت به گذشته خودم عالی!
و حالا فهمیدم که طبیعی اینه که درآمد خوبی داشته باشی!
نه اینکه منتظر روز نجات باشی.
در مورد سلامتی هنوز باور هام به طور کامل اصلاح نشدن. مثلا من تازه به این نتیجه رسیدم که طبیعیه صدا همیشه صاف باشه!
در حالیکه من دوازده ساله که میخونم. و همیشه دغدغه اینو داشتم که نکنه صدام بگیره، نکنه مخاط گلوم اذیتم کنه، نکنه حنجرهم خسته بشه ….
که امیدوارم با باورهای سالمی که درمورد سلامتی دارم میسازم به زودی نتیجه واضحی بگیرم و کم کم وارد شغل مورد علاقه خودم هم بشم.
این کامنت پای این فایل باشه به یادگار، بامداد 5 مرداد 1402.
روزی که وارد شغل مورد علاقه شدم که اون روز دور هم نیست، مجددا این کامنت رو یادآوری میکنم.
سپاس، سپاس، سپاس
از استاد عزیزم بابت آگاهی های درجه یکی که ارائه میدن و این ریزبینی عالی که دارن.
امیدوارم هرروز سلامت تر و شادتر از قبل باشید
و ما هم از آگاهی های شما استفاده کامل رو ببریم.
ارادتمند شما امین دعوتی.